0

حق مشورت در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

حق مشورت در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام

عوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحثمان در چند ماه اخیر شب‌های جمعه، درس‌هایی از قرآن این بود، رساله‌ی حقوق امام سجّاد را که حدود پنجاه حق را برای ما نقل می‌کند، توضیح می‌دادیم. یکی از حق‌ها، حقّ مشاور است، کسی که مشورت می‌گیرد، می‌رود پهلوی کسی مشورت می‌گیرد، مشاور چه جور آدمی باید باشد؟ چه جوری مشورت بدهد؟ با چه کسی مشورت کنیم؟ موضوع این است.
اوّل با کسی مشورت کنیم که شناخت داشته باشد. خود شناخت حرف دارد، من را بشناسد، مشکلم را بشناسد، راه حق را بشناسد، تجربه داشته باشد، شناخت داشته باشد. جا را بداند، مکان را بداند، زمان را بداند، شرایط را بداند. یک دکتر خوب، دکتری است که وقتی می‌خواهد نسخه بدهد، مواظب فشار خون باشد، مواظب قند باشد، مواظب سابقه‌ی بیماری باشد، مواظب توان مریض باشد، یعنی پزشک وقتی خوب می‌تواند نسخه بدهد که شناخت داشته باشد. اگر شناخت نداشته باشد، تمام حرکاتش اسباب دردسر می‌شود.
یک بنده خدایی حرف که می‌زد، حرکت دستش با زبانش فرق می‌کرد، مثلاً می‌گفت یوسف بعد می‌گفت در چاه رفت، برای چاه دستانش را همچین می‌کرد، بعد می‌گفت پیغمبر اسلام هم معراج رفت، برای معراج دستش را پایین می‌آورد، برای چاه دستش را بالا می‌آورد، یعنی حرکتِ، در مهارت معلّمی چه حرفی را ما اوّل بزنیم؟ اصلاً چه آیه‌ای اوّل نازل شد؟ پیغمبر ما از چهل سالگی مبعوث شد، تا شصت و سه سالگی، بیست و سه سال، سال اوّل چه آیه‌ای نازل شد؟ سال دوّم چه آیه‌ای نازل شد؟ سال سوّم چه آیه‌ای نازل شد؟ نظام آموزشی، چه چیزی را در چه ؟؟ (3:00)، مثلاً آیه‌ی زکات که آمد، حضرت فرمود بلال، برو تو بازار، برو تو خیابان، تو محلّات آیه‌ی زکات را بر مردم بخوان، می‌خواند و توجّه مردم به زکات با یک نفر مثل بلال، امثال بلال بود، اما در غدیر خم وقتی می‌خواهد امیرالمؤمنین را معرّفی کند، می‌گوید صبر کنیم همه جمع شوند، در راه مکّه باشد، در خود مکّه نباشد، چون مکّه کوچه، کوچه است، آدم‌ها پیدا نیستند، در بیابان باشد که همه پیدا باشند. فرمود بایستید تا این‌هایی که عقب ماندند، برسند، به این‌هایی که تند رفتند، جلو رفتند، بگو برگردند، صبر کنید ظهر شود، در کنار نماز جماعت، علی امیرالمؤمنین را معرّفی کنم، این‌ها مهم است. یک مشاور، یک معلّم، یک مربّی اگر دقّت به همه‌ی این‌ها نداشته باشد، کارهایش پخته نیست، یک چیزی را خوب می‌کند، یک چیزی را بد می‌کند.
یک روایت داریم: «الدواء کالصابون»، دوا مثل صابون است. صابون چه خاصیتی دارد؟ صابون به لباس که می‌زنی، لباس را تمیز می‌کند، اما قدرت لباس را کم می‌کند. یک لباسی که بیست بار رفت در ماشین و زیر دست و فشار شسته شد، این پارچه‌ی بعد از بیست بار، پارچه‌ی اوّلی نیست، استحکامش کم می‌شود، گاهی پارچه‌ها به قدری شده مثل دستمال کاغذی می‌شوند، یعنی یک خورده تکانش می‌دهی، وا می‌رود، تمیز می‌کند. مشاور باید مواظب باشد چه می‌گوید، با چه کسی حرف می‌زند.
1- با چه کسانی مشورت کنیم؟
با چه کسی مشورت کنیم؟ حقّ مشورت.
– راه را بداند. افرادی باسوادند، راه را نمی‌دانند، انتخاب راه خیلی مهم است. بارها من این را گفته‌ام، باز هم بگویم، شاید هم زنده باشم، باز هم خواهم گفت، تمام دعاها مستحب است، جز یک دعا، یک دعا داریم واجب است، آن دعایی که واجب است، این است: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم‏»، خدایا من را به راه مستقیم ببر، راه را تشخیص بدهم. ده بار هم باید بگوییم، چون هفده رکعت نماز که می‌خوانیم، ده رکعتش، دو تا صبح و دو تا ظهر و دو تا عصر و دو تا مغرب و دو تا عشاء، پنج تا دو رکعتی اوّل حمد باید بخوانیم، در حمد هم باید «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم‏» بگوییم. آدم راه را تشخیص بدهد. مثلاً فکر می‌کند این درس برایش مفید است، فکر می‌کند این همسر برایش مفید است، تشخیصش درست نیست. مشاور باید راه را بشناسد.
– شرایط سیاسی را بداند. گاهی وقت‌ها شیر غذای خوبی است، اما اگر قبلش سرکه خورده باشی، آب لیمو خورده باشی، شیر بخوری، ممکن است مضر باشد. این سابقه‌ی این چی هست، قبلش چی خوردی؟ با چه کسی بوده؟ چی گفته؟ چی شنیده؟ کجا رفته؟ اگر خواسته باشد مشورت پخته باشد، باید.
یک نمونه برایتان بگویم. در جنگ صفّین این‌هایی که فرار می‌کردند، حضرت فرمود نگاه به فرارشان نکنید، این‌ها را بگیرید، با این‌که دارند فرار می‌کنند، فرمود بگیرید این‌ها را. ولی در جنگ جمل هر کس فرار می‌کند را کاریش نداشته باشید. پرسیدند فرق این دو جنگ در چه چیزی هست؟ فرمود: جنگ صفّین جنگ با معاویه بود، معاویه زنده بود، این که فرار می‌کرد، می‌رفت معاویه شارژش می‌کرد، برمی‌گشت، ولی در جنگ جمل، سران جمل، زبیرها و طلحه‌های جمل کشته شدند، هر کس فرار می‌کند دیگر قدرتی نبود که این را تغذیه کند، شارژش کند، برگردد. ببینید دو تا جنگ است با امیرالمؤمنین، جنگ جمل طلحه و زبیر و عایشه و یارانشان، جنگ صفّین معاویه و عمر و عاص و یارانشان، فرمود در این جنگ هر کس فرار می‌کند، بزنید، در آن جنگ هر کس فرار می‌کند، ولش کنید، شرایط سیاسی فرق می‌کند.
2- مشورت بر اساس حکم خدا نه سلیقه شخصی
– راه خدا را بشناسد. گاهی وقت‌ها آدم مشورت می‌کند، آن طرف که مشاور است، راه خدا را نمی‌داند، طریقه‌ی خودش را می‌گوید، خدا من را آورده، چه چیزی باعث رشد من است، چه چیزی باعث سقوط من است، معتقد به روز قیامت هم باشد. گاهی وقت‌ها حرکت‌های امروز موقّت نیست، ما نگاهمان، نگاه عام است. بگذار قرآن بخوانم، می‌فرماید که، آیه‌ی قرآن از ذهنم پرید، فارسی‌اش این است: «کسانی که اینجا یک رهبر تعیین می‌کنند، همین رهبرشان، رهبر قیامت هم خواهد بود.» هر کسی را دنیا قبول کنی، قیامت هم دنبال همان تفکّر باید بروی، مواظب باشیم عقب چه کسی می‌رویم. این چه کسی است که به ما پیام داد؟ این چه کسی است که به ما تلگراف کرد؟ این چه کسی است که به ما تلفن کرد؟ این چه کسی است به ما وعده داد؟ چه جور آدمی است؟ چه سابقه‌ای دارد؟ از کجا تغذیه می‌شود؟ آیه قرآن هست هان، متن قرآن است، تمام کسانی که در اینجا یک رهبر غیر حق می‌گیرند، این رهبر باطل تا قیامت باید دنبالش بروند.
ما در قرآن دو تا امام داریم: امام نار، «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّار» (قصص/ 41)، رهبرانی که عاقبت به جهنّم می‌روند، انحراف دارند؛ امام نور، «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً» (فرقان/ 74)، «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» (بقره/ 124)، یعنی مسئله‌ی سیاسی این دنیا یک بار مصرف یک دوره حکومت نیست، دو دوره حکومت نیست، ده دوره حکومت نیست، مسئله این است که این را که حاکمش کردی، باید تا قیامت افکارش و اقوالش و دستوراتش را عمل کنی و این سرنوشت تا قیامت هست، باید یک کسی باشد که مواظب آن جهتش هم باشد.
وظیفه‌ی شرعی چه چیزی هست؟ و لذا خیلی وقت‌ها نیاز به مشورت نیست. خیلی وقت‌ها نیاز به استخاره نیست، راه خدا روشن است. یکی از دوستان می‌گفت یک خانمی آمد پهلوی من، گفت یک استخاره کن. من فکر کردم حالا در یک جایی گیر کرده، می‌خواهد استخاره کند. بعد این خانم حالا پرسیدم گفت، یا خودش گفت: «می‌خواهم اگر استخاره خوب آمد، بروم بچّه‌ام را سقط کنم!» اِه، سقط بچّه حرام است! خیلی از استخاره‌هایی که می‌کنند، لغو است، استخاره می‌کنم طلاقش را بدهم، طلاق بدترین حلال است، حلالِ طلاق، ولی بدترین، حدیث داریم، از خودم نیست، حدیث داریم بدترین حلال‌ها که هم حلال است، هم بسیار بد است، طلاق دادن است، آن وقتی روایت امام صادق وقتی می‌فرماید: «طلاق بدترین حلال است» (وسائل الشيعة، ج ‏22، ص 8)، شما با استخاره می‌خواهی طلاق بدهی؟
با چه کسی مشورت کنیم؟
3- توجه به عاقبت کارها در دنیا و آخرت
– آخر‌بین باشد، نه آخور‌بین. گاهی وقت‌ها مشورت می‌کنیم، می‌گوید این امروز سود دارد. بله، امروز سود دارد، ولی. یک کنده‌ی درخت وقتی روشن شد، ده‌ها ساعت ممکن است این آتشش بماند، شاخه‌های نازک زود روشن می‌شود، با یک کبریت ممکن است روشن بشود، اما بعد از چند لحظه تمام می‌شود، نگاه نکن کدام زود روشن شد، آن زود روشن شد، ولی، یک مَثَلی من یک وقت زدم، مَثَل را تکرار می‌کنم، لیمو ترش را نگاه نکن ترش است، هم ترش است، هم کوچک، نگاه کن که آب لیمویش ماه‌ها می‌ماند، لیمو شیرین را نگاه نکن، درشت است و پر آب است، همین درشت و پر آب هست، اما یک لحظه نخوری، تلخ می‌شود، یعنی بعدش را هم ببین، بعد از شیرینی تلخی است. این جمله مال امیرالمؤمنین در ذهنم هست، «لَا خَيْرَ فِي لَذَّةٍ مِنْ بَعْدِهَا النَّار» (أمالي، صدوق، ص 497 و 498)، شیرینی‌هایی که بعدش آتش است، خیر ندارد. نگاه نکن، امروز خیر است، ول فردا چی؟ شما امروز کلاهبرداری می‌کنی، جنس را به خارج می‌فرستی، جنس‌های خوب را رو می‌گذاری، جنس‌های متوسّط و فاسد را زیر می‌گذاری، بعد هم فکر می‌کنی زرنگی کردی، زرنگی نکردی. دومرتبه جعبه را باز می‌کند، می‌بیند میوه‌های روی جعبه خوب است، میوه‌های زیر خراب است، دیگر با شما معامله نمی‌کند. خیال کردی، حساب کن که اعتبارت از بین رفت. خیلی افراد مشورت می‌کنند، به یک لذّت هم می‌رسند، یک کامی هم می‌گیرند، یک پولی هم پیدا می‌کنند، یک پُستی هم می‌گیرند، ولی عاقبتش چی؟!
شخصی آمد پهلوی یک عالمی، گفت: «استخاره کن، می‌خواهم یک سفر تجاری بروم، تجارت کنم.» استخاره کرد، گفت: «بد است.» ولی خب، پرش کرده بودند که این سفر سود دارد، درآمد دارد، دلار دارد، ریال دارد، این نتوانست تحمّل کند، رفت مسافرت و یک مبلغی هم گیرش آمد. آمد پهلوی آقا گفت: «آقا شما گفتی استخاره بد آمد، ولی ما گوش به حرف شما ندادیم، رفتیم، معامله کردیم، سفر را انجام دادیم و درآمد خوبی هم داشتیم.» آقا با دستی که به غیب داشت و اطّلاعاتی که داشت، یک تأمّلی کرد و فرمود که: «شما فلان روز در این سفر نمازت قضا نشد؟» گفت: «چرا؟» گفت: «ارزش نداشت، ممکن است به سودی رسیدی، ولی یک چیزی از دست دادی، منتها آن چیزی که به دستت آمده، فکر می‌کنی غنیمت است، ولی به آن چیزی که از دستت رفته، توجّهی نداری.»
4- دوری از منفعت‌طلبی در مشورت به دیگران
– خودش اهل منفعت نباشد. یک حدیث داریم که اگر یک کسی، یک چیزی به شما داد، گفت برایم بفروش، مثلاً من یک قالی به شما می‌دهم، یک سکّه به شما می‌دهم، می‌گویم این را برای من بفروش. حدیث داریم خودت نخر، ولو می‌خواهی بخری هان، برو از یک جای دیگر بخر، برای این‌که وقتی خودت خریدی، در ذهن من می‌آید که این را سوءاستفاده کرد، من گفتم بفروش، این خودش پولش را داد، یعنی، مشورت باید خودتان صاحب منافع نباشید، یعنی واقعاً در مشورت خودتان خالی الذهن باشید.
– رازدار باشد. کسی پهلوی شما می‌آید، یک مشورتی می‌کند، مطالبی را برایش می‌گوید که همسرم چه کرد، بچّه‌ام چه کرد، شوهرم چه کرد، برادر خانمم چه کرد، پسر عمویم چه کرد، شریکم چه کرد، شاگردم چه کرد، همسایه‌ام چه کرد، می‌آید مشورت می‌کند، شما اطّلاع پیدا می‌کنی، خب مطالب ایشان را رازداری کن. قرآن راجع به رازداری خیلی آیه دارد. حضرت یوسف خواب دید، یازده ستاره و ماه و خورشید بر او سجده می‌کنند. خوابش را به بابایش، حضرت یعقوب گفت، گفت یک همچین خوابی دیدم. فرمود: «هیچی نگو، این خواب راز دارد، برادرهایت …» عربی‌هایش را بخوانم:
[پای تخته] «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ كَيْداً» (یوسف/ 5)
«لا تَقْصُصْ»، یعنی قصّه نگو، یعنی نقل نکن، «رُؤْيا»، یعنی خوابی که دیدی، خوابی که دیدی نقل نکن. به چه کسی؟ به برادرهایت نگو. چرا؟ برای این‌که «فَيَكيدوا لَكَ كَيْداً»، برایت نقشه می‌کشند. نقل نکن کدام استعداد درخشان است، برای این استعداد درخشان نقشه می‌کشند. قرآن معنایش این است، اصلاً اگر قرآن را به زمانِ یعنی مصادیق روزش را معیّن نکنیم، قرآن خیلی از آیه‌هایش دیگر از مصرف خارج می‌شود. مثلاً خدا به پیغمبر می‌گوید: [پای تخته] «وَ ثِيابَكَ»، «ثِياب» یعنی لباس، «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» (مدّثّر/ 4)، لباست را تطهیر کن. الآن پیغمبر که نیست که، لباسش هم نیست، نه پیغمبر هست، نه لباسش، پس آیه لغو شد؟! ما باید معنا کنیم، این که می‌گوید لباست را تمیز کن، یعنی آقای مربّی، آقای معلّم، استاد دانشگاه، واعظ، منبری، آیت الله، کسانی که رهبری علمی و اخلاقی جامعه را دارید، باید تمیز باشید، «وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ»، لباس باید تمیز باشد.
ما یک استاد داشتیم، خدا رحمتش کند، سر درس از بس سرش را تکان می‌داد، این گوشه‌ی عمّامه‌اش که ما می‌گوییم تحت‌الحنک، وقت نماز هم مستحب است، این تحت‌الحنکش باز می‌شد، سر درس هی همچین می‌کرد، وقتی سرش را تکان می‌داد، این عمّامه‌اش همچین می‌شد، ما آن روز درس را نمی‌فهمیدیم، هی سرش را همچین می‌کرد، ما خنده‌مان می‌گرفت. بنابراین وقتی به پیغمبر می‌گوید لباست را تمیز کن، بگوییم خب الآن که پیغمبر نیست، لباسی هم نیست، پس آیه لغو شد؟! صدها آیه در قرآن داریم که اگر مصداق امروزش را تعیین نکنیم، می‌گوییم که تاریخ مصرف ندارد. حالا الآن یوسف است؟ نه. یعقوب است؟ نه. الآن کسی خواب دیده؟ نه، پس این آیه لغو شد. می‌گوید نه، دنبال آیه را ببین، این‌که می‌گویم نقل نکن، برای این‌که نقشه می‌کشند، هر چیزی را که اگر بفهمند، نقشه می‌کشند، نگو، اسلحه هست، طلا هست، افکار نابغه هست، این یعنی یک رازداری در همه چیز، «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِك».
5- آفات افشای اسرار شخصی در نزد دیگران
خیلی از زن و شوهرها رازی دارند، بعد از ازدواج رفیق می‌شوند، پسر به دختر می‌گوید که خب کجا بودی؟ چه کردی؟ از قصّه‌های تاریخ بگو، یا به عکسش، عروس از داماد می‌پرسد، داماد از عروس می‌پرسد، بعد این‌ها می‌گویند عجب، پس این یک همچین مسائلی هم داشته! می‌گوید آقا من با این نمی‌توانم زندگی کنم، سابقه‌اش خراب است. تو چه حقّی داری گناهت را به دیگران گفتی؟ یک حدیث داریم اسلام اجازه می‌دهد هر چه می‌خواهی بگویی، بگویی، ولی اجازه نمی‌دهد عیب‌هایت را به دیگران بگویی، من یک عیبی دارم، نگو، حالا عیب‌های جزئی، دیشب گوشت را سوزاندی، آبگوشت خواستی بپزی، خرابش کردی، دیگر حالا، فهمیدی چی شد؟ دیشب آبگوشت من سوخت! یعنی مردم بدانید من از تغذیه غافل بودم. لازم نیست بگویید، چه کسی مریض شد، چه کسی خوب شد، فلان شد. بله، یک وقت آدم می‌گوید برای این‌که دنبال راه و چاره می‌گردد، می‌خواهد دعا کند، می‌خواهد دارو و درمان بدهد، با پزشکی هست، ‌طوری نیست، بنا نیست که من هر عیبی دارم، به رفیقم بگویم، رازداری، «لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ».
6- نقش تجربه و سابقه در ارائه مشورت کارساز
– سابقه داشته باشد. گاهی وقت‌ها یک کسی را یک جا، در مملکت ما هم همین‌طور است، ما مسئولی را داریم، جایی داشتیم که مسئولینی که آمدند، هیچ کدام سابقه‌ی این کار را نداشتند، همین‌طور فعلاً این آقا مسئول شده، ایشان هم او را می‌شناسد، خیانت نکرده، چون شناخت دارد، می‌گوید تو هم باید این پُست را بگیر، اما به کاری که می‌کند وارد است؟ نه، وارد نیست. سابقه دارد؟ هیچ سابقه‌ای ندارد. باید سابقه داشته باشد. نمونه‌های معرّفی کنید که من این مشورت را به فلانی دادم، نتیجه داد. آخر گاهی وقت‌ها نمونه ندارد. یک کسی می‌گفت که: «من زمان شاه هفته‌ای یک نامه‌ی تند به شاه می‌نوشتم، که چرا این کار کار را کردی؟ چرا این کار را کردی؟ کارهای خلاف و غلط شاه را هر هفته می‌نوشتم.» گفتند: «خب، پس چرا شاه اثر نمی‌داد؟!» می‌گفت: «می‌نوشتم، منتها می‌گذاشتم زیر تشک، به او نمی‌دادم.» گاهی وقت‌ها مشاوره می‌دهذ، نمونه‌ی کارت چی هست؟ سابقه‌ات چی هست؟ می‌گفت به طواف کعبه رفتم، رفتم مکّه، به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند، که تو در برون چه کردی، که درون خانه آیی. شما که به ما مشورت می‌دهید، لطفاً سه تا، چهار تا از مشورت‌هایی که، الآن اگر می‌گویی دختر، دختر خوبی است، اگر خودت پسر داشتی، برایش می‌گرفتی؟ این‌که می‌گویی پسر، پسر خوبی است، خودت دختر داشته باشی، به او می‌دادی؟ یعنی یک کسی که مشورت می‌دهد، باید بگوییم خودت، بله.
من کسی را سراغ دارم که وقتی دخترش را می‌خواهد شوهر بدهد، به داماد می‌گفت: «از آدم‌های شناخته شده چه کسی شما را می‌شناسد؟» می‌گفت: «فلانی.» می‌رفت می‌گفت: «آقا، یک سؤال می‌کنم، بینی و بین الله خودت دختر داشته باشی، به او می‌دادی؟!» یک حاجی آمده بود مکّه، خیلی گرما خورده بود، عصبانی شده بود، گفت: «خدایا گفتی حج واجب است، ما آمدیم، حالا حضرت عبّاسی در این هوای داغ خودت بودی، می‌آمدی؟ به خدا»، به خدا می‌گفت خودت بودی، می‌آمدی؟ قرآن یک آیه داریم، می‌گوید اگر این را به فقیر می‌دهی، اگر خودت فقیر بودی، به تو می‌دادند، می‌گرفتی؟! این لباس را می‌دهی، این لباس تنگ است، رنگش رفته، مدش عوض شده، یک چیزی به فقیر بده که اگر خودت فقیر بودی، می‌دادند، می‌گرفتی.
7- جامع‌نگری در ارائه مشورت به دیگران
– فکرش جامع باشد، گاهی وقت‌ها یک چیزی را مواظبت می‌کند، توجّه می‌کند، یک جمله‌ای از بچّگی، دوران طلبگی یاد ما داده بودند و آن این بود: «حَفِظْتَ شَیْئاً»، یعنی یک چیزی را حفظ کردی، «وَ غابَتْ عَنْکَ أشْیاءٌ»، ولی خیلی از چیزها را از دست دادی، «حَفِظْتَ شَیْئاً»، یعنی یک زاویه را می‌گیری، این پولش خوب است، درآمدش خوب است، این خوش‌گذران است، خانه دارد، ماشین دارد، تلفن دارد، ولی خب این از کجا می‌آورد؟ فردا ورشکست نمی‌شود؟ شریک‌هایش چه کسانی هستند؟ یعنی زرق و برق، هل نشود.
– آفت‌شناس باشد. گاهی وقت‌ها مشورت می‌کنی، ظاهر را می‌بیند، ولی آفتش را نمی‌بیند. هر چیزی آفت دارد. مثلاً [پای تخته] عزّت خوب است، عبادت خوب است، خدمت به مردم خوب است، اخلاق عالی خوب است. امام سجّاد علیه السلام در صحیفه‌ی سجّادیه دعای مکارم الأخلاق، دعای بیستم، می‎گوید: «أَعِزَّنِي»، خدایا عزّت می‌خواهم، اما عزّت هم بدی دارد هان، «وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكِبْرِ»، تکبّر، خدایا من عزّت می‌خواهم، ولی می‌خواهم گرفتار تکبّر نشوم، چون آدم که عزیز شد، کم کم متکبّر هم ممکن است بشود. بعد می‌گوید: «عَبِّدْنِي لَكَ»، عبادت خوب است، ولی عبادت هم آفت دارد، «وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِي بِالْعُجْبِ»، عبادت خوب است، ولی عجب نگیردم. خدمت به مردم خوب است، ولی خدمت به مردم آفت دارد، آدم منّت می‌گذارد، من بودم که وامت دادم، من برایش پختم، من برایش دوختم، من برایش وام دادم، من، من، من، من، من. منّت که گذاشتی، عبادت از بین می‌رود. خدمت خوب است، «أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَى يَدِيَ الْخَيْرَ»، عربی‌هایی که می‌خوانم دعای مکارم الأخلاق است، «أَجْرِ لِلنَّاسِ»، جاری کن برای مردم، «عَلَى يَدِيَ الْخَيْرَ»، من با دست‌هایم خدمتگزار باشم، اما «وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»، منّت سر کسی نگذارم، منّت. اخلاق عالی خوب است، «هَبْ لِي مَعَالِيَ الْأَخْلَاقِ»، اخلاقمان خوب باشد، اما «وَ اعْصِمْنِي مِنَ الْفَخْرِ»، فخر نفروشم، افتخار نکنم، من را می‌بینی، هیچ وقت عصبانی نمی‌شوم، من را می‌بینی، هر چی دارم، به این و آن می‌دهم، من را می‌بینی، شب‌ها تا صبح نمی‌دانم چه‌قدر مطالعه می‌کنم، هی می‌گوید من را می‌بینی. پس ببینید کسی مشاور خوبی است که وقتی توجّه به عزّت و عبادت و خدمت می‌کند، توجّه به آفتش هم بکند. این ازدواج خوب است اما، این درس خوب است اما، این رشته خوب است اما، این ورزش خوب است اما، اما، این بحث مشاور چه کسی باید باشد.
مواظب باشیم با چه کسی مشورت می‌کنیم، ما را به کجا می‌برد، با چه شعاری ما را می‌برد، با چه کلمه‌ای ما را می‌برد. پهلوی حضرت علی آمدند، خوارج شعار دادند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، یعنی هیچ حرف نزند، نه علی حرف بزند، نه معاویه، فقط هر چیزی که قرآن گفته: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، حضرت فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ»، شعار درست است، اما «يُرَادُ بِهَا بَاطِل»، این شعاری که می‌دهید، ظاهرش خوب است، اما باطنش این است که می‌خواهید بگویید علی در خانه‌اش بنشیند، «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‏» (نهج البلاغه، حکمت 198) .
یک وقت چند نفر می‌آیند پای منبر من، هی صلوات می‌فرستند، اللهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد، اللهُمَّ، اللهُمَّ، اللهُمَّ …، همه صلوات می‌فرستند، ظاهرش صلوات می‌فرستند، اما می‌خواهند منبر من را به هم بزنند. صرف این‌که این‌ها یک جمعی هستند، دارند صلوات می‌فرستند، گول نخورید، خیلی شعارها، شعارهای خوبی است، اما باطنش خراب است. بعضی میوه‌ها هستند، بزرگ است و درشت است، آدم فکر می‌کند که میوه‌ی رسیده‌ی خوبی است، وقتی باز می‌کنی، می‌بینی یا تلخ است، یا ترشیده است، یا فاسد است، یا پوسیده است، یا چیز دیگر. در مشورت پوست را نبینیم، آخور‌بین نباشیم، آخربین باشیم.

چهارشنبه 16 آذر 1401  3:24 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها