0

حقّ دوست و دشمن در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام

 
ravabet_rasekhoon
ravabet_rasekhoon
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : دی 1392 
تعداد پست ها : 8838
محل سکونت : اصفهان

حقّ دوست و دشمن در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

مدّتی است رساله‌ی حقوقی امام سجّاد علیه السلام را که تقریباً بیش از پنجاه حق را مطرح کرده، هر حقّی را می‌گوییم. حقّ همسایه یک شب، یک بحث دوّم حقّ همسر، حقّ فرزند، حقّ پدر، مادر، حقّ معلّم، حقّ حاکم و الآن حقّ رفیق را داریم می‌گوییم. در جلسه‌ی قبل تکّه‌هایی را گفتیم، تمام نشد.
1- انتخاب دوستان عاقل و امین
امام می‌فرماید که اگر رفیق عاقل پیدا کردی، «يَا هِشَامُ إِيَّاكَ وَ مُخَالَطَةَ النَّاسِ وَ الْأُنْسَ بِهِمْ إِلَّا أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عَاقِلًا مَأْمُوناً فَأْنَسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سَائِرِهِمْ كَهَرَبِكَ مِنَ السِّبَاعِ الضَّارِيَةِ …» (بحار الأنوار، ج‏ 1، ص 155)، با چه کسی رفیق بشویم؟ این آقایی که با او رفیق شدم، این خانمی که با هم آشنا شدیم، چه کسی است؟ اگر عاقل است، بسم الله، اما اگر خطرناک است، می‌فرماید همان‌طور که از گرگ فرار می‌کنی، از رفیق بد فرار کن، چون گرگ، و نه گرگ، مار، اصلاً حیوان‌هایی که اذیت می‌کنند، خیلی بهتر از دوستی است که اذیت می‌کند.
اجازه بده. یک روز ما رفتیم آن جایی که برای انواع مارها بود و برای زهر مار دارو می‌ساختند که زهر مار اثر نکند. پنجاه، شصت رقم مار بود در آنجا، در نمایشگاهی که ما رفتیم، ببینیم. آنجا که ایستادم، یک لحظه فکر کردم که این مار اگر زبان داشته باشد، به من می‌گوید آقای قرائتی تو دیگر نمی‌خواهد به من نگاه کنی، من سالی دو نفر را بیش‌تر نمی‌گزم، تو با زبانت روزی چند نفر را می‌گزی؟!
دو، من مار هستم، هر کسی بیاید بغلم می‌گزمش، تو از نیشابور مراغه را می‌گزی، از مراغه، جهرم را می‌گزی، وقتی من غیبت می‌کنم، ممکن است در تهران باشم، اما غیبت یک نفر را در شیراز می‌کنم، زبان دراز می‌شود، من هر کس بیاید بغلم، او را می‌گزم، تو از راه دور هم می‌گزی، این دو تا؛
من مار هستم، اما به جسم طرف لطمه می‌زنم، تو، رفیق بد به روح طرف، انصاف را می‌گیرد، عدالت را می‌گیرد، تقوا را می‌گیرد، عفّت را می‌گیرد، اخلاق را می‌گیرد، صبر و حوصله و استقامت را می‌گیرد، رفیق بد همه‌ی کمالات را می‌تواند ببرد، مار فقط به یک گوشه‌ی جسم می‌زند، او به همه‌ی بدن می‌زند؛
هیچی، یک خورده با مار اختلاط کردم، گفتم این مار زبان ندارد و من خودم را انسان می‌دانم و آن را حیوان می‌دانم، آن را در شیشه کردند و من به او نگاه می‌کنم، او هم به من نگاه می‌کند، اما با چه زبانی؟! اگر زبان‌ها باز بشود، معلوم می‌شود که من، و لذا قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ» (اعراف/ 179)، بعضی از آدم‌ها مثل گاو هستند، بعد می‌گوید: «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (اعراف/ 179)، نه، از گاو بدترند. گاو علف می‌خورد، شیر می‌دهد، بعد می‌گوید: «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُون‏» (اعراف/ 179)، این که کسی آدم را غافل کند، آقا جوانی‌ات کجا رفت؟ اخلاقت کجا رفت؟ انصافت کجا رفت؟ دینت کجا رفت؟ اصلاً همه‌ی گرگ‌های دنیا در دادگستری چند تا پرونده دارند؟ آدم‌هایی که اختلاس می‌کنند، چند تا پرونده دارند؟ ما آدم‌هایی داریم که چند کیلو پرونده دارد، اما همه‌ی گرگ‌های دنیا نیم کیلو پرونده هم ندارند! خیلی خودمان را منزّه ندانیم، در انتخاب رفیق مواظب باشیم.
2- خطر دوستان فریب‌کار و ناصالح
امام سجّاد چه می‌فرماید؟ می‌فرماید که بیش‌تر کلک‌ها مال آدم‌های تیزهوش است، آدم‌های زرنگ خیلی کلک می‌زنند. امام فرمود: «آفَةُ الذَّكَاءِ الْمَكْرُ» (غرر الحكم و درر الكلم، ص 278)، عیب آدم‌های تیزهوش این است که کلک هم می‌زنند. خدا استعداد اضافه به ما داده برای این‌که کار ابتکاری، اختراعی بکنم، با تیزهوشی خودم یک مشکلی را از جامعه بردارم، من با تیزهوشی کلاهبرداری می‌کنم، اسمش را هم زرنگی می‌گذاریم.
به فکر حیله هم نباشیم، این هم مهم است، این دیگر خیلی مهم است، پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «مَنْ بَاتَ وَ فِي قَلْبِهِ غِشٌّ لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ»، کسی که شب می‌خوابد، ولی در دلش برنامه دارد برای یک نفر، طرّاحی می‌کند که چه جوری کلاه سر رفیقش بگذارد، «مَنْ بَاتَ»، کسی که می‌خوابد، بیتوته می‌کند شب را تا صبح، «وَ فِي قَلْبِهِ» در قلبش، «غِشٌّ لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ بَاتَ فِي سَخَطِ اللَّه‏» (من لا يحضره الفقيه، ج ‏4، ص 15)، همین‌طور که خوابیده، در لعنت خدا خوابیده.
از عاقبت حیله بترسید. حدیث داریم: «مَنْ حَفَرَ بِئْراً لِأَخِيهِ وَقَعَ فِيهَا» (تحف العقول، ص 88)، کسی که برای رفیقش چاه بکند، خودش در آن می‌افتد. اصلاً یک مَثَلی است، می‌گویند: «چاه کن، همیشه خودش ته چاه است»، کسی که چاه می‌کَنَد، حفّاری می‌کند، آن چاه‌کن خودش همیشه ته چاه است، یعنی به جایی نمی‌رسد.
حدیثی داریم: «الْمَكْرُ بِمَنِ ائْتَمَنَكَ كُفْر» (غرر الحكم و درر الكلم، ص 62)، اگر کسی به تو اطمینان دارد، به تو اطمینان دارد، می‌گوید دخترم بیاید خانه‌ی شما، خیّاطی یاد بگیرد، پسرم بیاید پهلوی شما مکانیکی یاد بگیرد، روی اطمینان بچّه‌اش را می‌فرستد در کارگاه شما، ولی شما به بچّه‌اش خیانت می‌کنید، «الْمَكْرُ بِمَنِ ائْتَمَنَكَ كُفْر»، امیرالمؤمنین فرمود طرّاحی می‌کنی، برای کسی که او به تو اطمینان کرد، به تو اطمینان کرد، گفت آقا.
یک آقایی از مسجد آمد بیرون، مغازه‌ی میوه‌فروشی بغلش بود، گفت: «برویم از این همسایه‌ی مسجد یک میوه‌ای بخریم.» آمد و گفت: «آقا یک میوه به ما بده، میوه‌ی رسیده‌ی شیرین» این میوه‌فروش هم رفت یک خربزه برداشت و آقا نگاه کرد، گفت: «نه، این شیرین نیست، یکی دیگر بده.» این میوه‌فروش حسّاس شد، همه‌ی، هر چی میوه‌ی بی‌مزه بود، برداشت، آورد، گفت: «نه، این نیست» گفت: «آقا خودت بگو»، گفت: «آن یکی شیرین است»، بقّال دید راست می‌گوید، آقا خوب است، خربزه‌ها را می‌شناسد. به آقا گفت: «آقا شما خربزه را هم می‌شناسی؟» گفت: «من خربزه را می‌شناسم، تو را نمی‌شناختم، که یک عمری است پشت سر من نماز می‌خوانی، حالا آمدیم، یک خربزه بخریم، خربزه‌ی بی‌مزه به من می‌دهی! خربزه را می‌شناسم، تو را نمی‌شناختم!»
به شما اطمینان کرده، بچّه‌اش را فرستاده مدرسه‌ی شما. مهد کودک است، بچّه را فرستاده مهد کودک. شما به این بچّه چه یاد می‌دهی که این بچّه هم روحیه‌اش شاد باشد، هم آموزش ببیند، هم خسته نشود، برنامه‌ریزی.
3- همیاری و همکاری در تربیت نسل نو
گاهی باید ما در کارها شریک شویم، نباید بگوییم این کار مال امور فرهنگی است، این کار مال دبیر تعلیمات دینی است، این کار مال دبیر ورزش است، در یک سری چیزها، قرآن یک آیه دارد، می‌گوید همه‌تان با هم باشید، «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ» (آل عمران/ 195، نساء/ 25)، آیه قرآن است، «بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ»، آیه قرآن است، یعنی من از تو هستم، تو هم از ما، همه با هم هستند. همه از یکدیگر هستیم. این بنی آدم اعضای یکدیگرند، آیه قرآن است هان، منتها سعدی برداشته این را شعرش کرده، اصلش قرآن است، می‌گوید مَثَل انسان، مِثل عضو بدن است، اگر یک عضو درد آمد، باقی عضوها هم دیگر آسایش ندارند.
انتقام ممنوع.
«لَا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَكَ وَ إِنْ خَانَك‏» (تحف العقول، ص 81)، بگو آقا او به من کلک زده، من هم به او کلک خواهم زد، این امروز کلاه سر من گذاشت، حالا که او کلاه سر من گذاشت، من هم یک روز، یک کاری می‌کنم، (9:50) می‌گوید اگر کلاه هم سرت گذاشتند، تو کلاه سر آن‌ها نگذار، این خیلی مهم است. «لَا تَخُنْ مَنِ ائْتَمَنَكَ» خیانت نکن به کسی که به تو اطمینان کرده، «وَ إِنْ خَانَك‏» اگر او هم به تو خیانت کرد، تو به او خیانت نکن. گاهی وقت‌ها یک ماشین خلاف می‌کند در رانندگی، یک مانوری می‌دهد که یکی از ماشین‌ها می‌ترسد، می‌گوید خب، ما هم گازش را بگیر، گازش را بگیر، برویم حالش را بگیریم، او حال ما را گرفت، ما هم حالش را بگیریم.
امام سجّاد فرمود سوء‌استفاده از اطمینان مردم نوعی رباست. (تحف العقول، ص 268) چه‌طور شما اگر یک میلیون دادی، گفتی یک میلیون می‌دهم، یک میلیون و صد تومان بده، یک میلیون و دویست تومان بده، کم‌تر، بیش‌تر، چه‌طور می‌گوییم رباست، می‌گوید او هم به تو اطمینان کرده، تو از اطمینان او سوءاستفاده می‌کنی، این هم رباست، ربا را قرآن می‌گوید: «لا يَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ» (روم/ 39)، این‌که رشد کرده، تو فکر می‌کنی یک میلیونت شد یک میلیون و صد، ولی پهلوی خدا رشد نیست، در واقع رشد نیست.
یک جمله‌ای هست، من این را بنویسم برای همه‌ی این‌هایی که می‌خواهند سوءاستفاده کنند به هوای گران‌فروشی.
[پای تخته] سود کم. اگر سود کم شد چی؟ نتیجه این می‌شود: فروش زیاد می‌شود، می‌گویند فلانی جنس‌هایش ارزان است. فروش که زیاد شد، سود زیاد می‌شود. چی شد؟ اگر کسی در کاری که می‌کند، اگر انصاف داشته باشد، سودش را اقل بگیرد، سودش کم باشد، فروشش زیاد می‌شود، چون مردم می‌گویند جنسش ارزان است، قیمتش مناسب است، فروش که زیاد شد، سود هم زیاد می‌شود. پس سود کم، نتیجه‌اش سود زیاد می‌شود.
برعکسش اگر سود زیاد شد، گفتیم حالا فعلاً. سود که زیاد شد، فروش؟ بگویید شما، فروش کم می‌شود یا زیاد؟ بلند بگویید: فروش کم می‌شود، فروش که کم شد، سود هم کم می‌شود. ببینید نتیجه‌ی سود زیاد، سود کم است، نتیجه‌ی سود کم، سود زیاد است. این یک فرمول خیلی آسانی است.
ما فکر می‌کنیم که اگر اینجا مثلاً بخشیدیم، گاهی یک چیزی را می‌بخشیم، می‌گوییم پولمان رفت. نه آقا، شما با این بخشش دل افرادی را جذب کردی، پولت کم شد، قلب مردم به سمت تو زیاد شد. این مسئله‌ی مهمّی است.
4- رسواشدن دروغ‌گویان در دنیا
خدا قول داده تمام کلک‌ها را مشت را باز کند. یک آیه داریم در قرآن خیلی خوب است این آیه را، آیات دو کلمه‌ای را لااقل حفظ کنیم، «وَ اللَّهُ»، «وَ اللَّهُ» یعنی خدا، «مُخْرِجٌ» یعنی خارج می‌کند، خدا خارج می‌کند، چه چیزی را؟ «ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»، یعنی هر چی قایم موشکی بکنی، «وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ» (بقره/ 72)، مشتت باز می‌شود. شما سبزی کاشتی اسفناج، تابلو می‌زنی کاهو، کاهو، خب یک عدّه هم نگاه می‌کنند، می‌بینند سبز است، می‌گویند لابد کاهو است. یک چند روز می‌گذرد، برگش که درمی‌آید، پیداست که اسنفناج نیست، کاهو است. دروغ پایدار نیست، مشت دروغگو باز می‌شود، دروغگو رسوا می‌شود، این یک خاصیت طبیعی‌اش است.
با کسی می‌خواهیم رفیق بشویم، صاف رفیق بشویم. از تعریف‌ها لذّت نبریم. یک وقتی یک جمعی آمده بودند خدمت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه، گفتند: «ما همه سرباز توایم خمینی، گوش به فرمان توایم خمینی»، امام حرف‌های این‌ها را شنید، فرمود: «نه من سرباز توام، نه تو سرباز منی، هر دو بنده‌ی خدا هستیم، هر چه خدا گفته، گوش کنیم.»
اگر این منطق را حاکم کنیم، بگوییم خدا چی گفته، خدا من را ساخته، گفته این غذا را بخور «کُلُوا» (بقره/ 57 و 60 و 168 و 172 و …)، این غذا را نخور «لا تَأْكُلُوا» (بقره/ 188، آل عمران/ 130، نساء/ 2 و 29، انعام/ 119 و 121)، این حرف را بزن «قُولُوا» (آل عمران/ 64، بقره/ 58 و 83 و 104 و 136، نساء/ 5 و 8، اعراف/ 161، عنکبوت/ 46، احزاب/ 70، حجرات/ 14)، این حرف را نزن «لا تَقُولُوا» (بقره/ 104 و 154، نساء/ 94 و 171، نحل/ 116)، اینجا برو «سيرُوا» (انعام/ 11، نمل/ 69، عنکبوت/ 20، روم/ 42، سبأ/18)، چرا اینجا نرفتی؟ «أَ فَلَمْ يَسيرُوا» (یوسف/ 109، حج/ 46، غافر/ 82، محمّد/ 10)، خودمان را بنده‌ی خدا بدانیم، بعد خودمان هم امانت بدانیم، دست من امانت است، اگر بیش از اندازه ازش کار بکشم، خیانت نکردم به دستم؟ این ریه‌ی شما امانت است، وقتی ریه‌ی شما امانت است، چه حقّی داری، دود می‌کنی تو ریه؟ هوای سالم برای ریه هست، چرا سیگاری شدی؟ شما امانتداری خوب نکردی، ریه‌ی سالمت دادیم، حالا ریه‌ی معیوب به من می‌دهی. چشم شما سالم است، این نگاه فاسد است، نگاه نکن. نگاه بد می‌کنی، از چشمت خیانت کردی. بچّه‌ها را چه یاد می‌دهید؟ چیزی که یاد بچّه می‌دهیم، اگر چیز ناسالمی باشد، در تاریخ جرم این بچّه ما هم شریک هستیم.
خدا به پیغمبرش می‌گوید آنجایی که بلد نیستی، بگو بلد نیستم. «قُلْ» بگو، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «قُلْ» بگو، «إِنْ أَدْري‏» (جن/ 25، انبیاء/ 111، )، بگو بلد نیستم. چه‌قدر خوب است بگوییم بلد نیستم. بگوییم آن مطلبی که دیروز ارائه دادم. من درس یکی از مراجع می‌رفتم، بحث حج بود، ایشان بحثی کرد و فردایش که آمد، گفت آن چه که دیروز گفتم، دیشب دومرتبه فکر کردم، نظرم برگشت. نه، آخر مرد این است که حرفش یکی باشد، یکی از حرف‌های غلط این است، می‌گویند مرد آن است که حرفش یکی باشد، مرد آن است که حرفش حق باشد. شما اگر شانزده تا حرف زدی، شانزده تا غلط بود، بگو آقا شانزده تا غلط است، حرف من، این حرف هفدهمی است. این کلمه‌ای که مرد یک چیزی گفت، باید پایش بایستد. نه، گاهی وقت‌ها یک چیزی می‌گویم، بعد پایش نمی‌ایستم.
به هر حال امام سجّاد علیه السلام می‌گوید رفیق می‌خواهی بگیری، رفیق صاف، صادق، نه زبانش تملّق بگوید، نه در قلبش برنامه‌ریزی فاسد بکند برای رفیقش، توطئه‌گر نباشد، صداقت داشته باشد، این مال این.
5- حقوق دشمن در سخن امام سجاد علیه‌السلام
خب برویم سراغ بحث‌های بعد. «وَ أَمَّا حَقُّ الْخَصْمِ الْمُدَّعِي عَلَيْكَ» (تحف العقول، ص 268)، در دعواها طرفدار چه کسی باشیم؟ «خَصْم» یعنی دشمن، دشمن هم حق دارد به ما، حقّش چه هست؟ می‌گوید: « فَإِنْ كَانَ مَا يَدَّعِي عَلَيْكَ حَقّاً لَمْ تَنْفَسِخْ فِي حُجَّتِهِ» (تحف العقول، ص 268)، اگر راست می‌گوید قبول کن حرفش را، نگو این دشمن من است، ضدّ من است، در خطّ سیاسی من نیست، مرید من نیست، دوست من نیست، سفارش شده‌ی من نیست، پس من کلک بزنم، آقا بگو آقا حق با شماست. امام سجّاد می‌گوید دشمن هم به شما حق دارد، حق این است که اگر یک چیزی که می‌گوید، راست می‌گوید، «لَمْ تَنْفَسِخْ فِي حُجَّتِهِ»، حجّتش را فسخ نکن، یعنی بگو حق با شماست.
«وَ لَمْ تَعْمَلْ فِي إِبْطَالِ دَعْوَتِهِ» (تحف العقول، ص 268)، تلاش نکن که ادّعایش را باطل بکنی، بگویی بنشین ثابت می‌کنم که غلط می‌گویی، نه بگو.
«وَ كُنْتَ خَصْمَ نَفْسِكَ لَهُ» (تحف العقول، ص 268)، دشمن خودت باش، به جای این‌که دشمن آن طرف باشی، دشمن نَفسَت باش، نَفسَت می‌گوید اینجا زمین بخوری بد است، برای تو بد است، نه بد نیست، صاف بگو.
ما گاهی وقت‌ها با خدا هم رودبایستی داریم، مثلاً در یک جایی نشستیم، نماز نخواندیم، یادمان می‌آید نماز نخواندیم، شهامت این‌که بلند شویم، ببخشید من نماز را فراموش کردم، معذرت می‌خواهم، هم از خدا، هم از شما، بلند شو برو نمازت را بخوان.
اگر یک وقت دیدی حق با او هست، دلیلش را نشکن، ادّعای را باطل نکن، عوض این‌که با او دشمن باشی، با نفست دشمن باش، «وَ الْحَاكِمَ عَلَيْهَا» (تحف العقول، ص 268) بر نَفسَت حکومت کن، «وَ الشَّاهِدَ لَهُ» (تحف العقول، ص 268)، خودت شاهد خودت باش، «دُونَ شَهَادَةِ الشُّهُودِ» (تحف العقول، ص 268)، نگذار او شاهد بیاورد، بگو من خودم هم شاهد هستم.
6- رعایت انصاف و اخلاق با دشمنان
«وَ إِنْ كَانَ مَا يَدَّعِيهِ بَاطِلاً» (تحف العقول، ص 268)، اگر دشمن تو حرف باطلی زد. این مال حق بود، اگر دشمنت حق می‌گوید، حق را قول کن، نیاز به شاهد نمی‌خواهد، اما اگر دشمنت باطل می‌گوید، باز «رَفَقْتَ بِهِ» (تحف العقول، ص 268)، با او رفیق باش، حرف باطلش را هم با بداخلاقی رد نکن، او را نترسان، به او بگو خودت و خدا، تو را با وجدانت، تو را با خدایی که تو را آفریده، تو را به انصافت، یعنی وجدانش را، دینش را، قسمش بده بگو. یک وقت کسی از امیرالمؤمنین اضافه خواست، گفت از بیت‌المال یک چیزی اضافه به ما بده. حضرت فرمود: «جمعه بیا». رفت و جمعه آمد و او را برد در نماز جمعه، گفت: «ببین جمعیت را می‌بینی، تو که می‌گویی اضافه بده، یعنی حقّ این مردم را بدزدم.»
7- گذشت از مال برای رفع اختلافات خانوادگی و اجتماعی
یعنی گاهی وقت‌ها باید یک پدربزرگ بگذرد، یک مادربزرگ بگذرد، یک عمو، یک دایی، بگوید آقا حقّ من، بگذر. دو نفر با هم دعوا می‌کردند سر پول. یکی از یاران امام صادق علیه السلام، مفضّل، آمد برود، دید این دو تا شیعه هستند، هر دو با هم دعوا می‌کنند سر پول. ایستاد، پرسید مسئله چی هست؟ مسئله را فهمید، گفت: «بیایید آقا، مبلغ این است، این پول را بگیر، بروید آشتی کنید.» بعد گفت: «پول مال خودم نبود هان، امام صادق علیه السلام به من فرمود این پول دستت باشد، هر جا دو تا شیعه با هم دعوا داشتند و گیرشان پول بود، با پول حل کن، نگذار فتنه اضافه بشود.» (الکافی، چاپ اسلامیة، ج 2، ص 209)
یا آدم‌هایی هستند واقعاً می‌توانند یک مبلغی بگذارند، فتنه را در فامیل بخواباند، فتنه را در محلّه بخواباند، نگوییم: «به ما چه؟» به ما چه خیلی بد است. در قرآن آیاتی دارد، می‌گوید: «ما لَكُمْ»، چرا می‌گویید به ما چه؟ «ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ» (نساء/ 75)، چرا بی‌تفاوت هستید؟ «ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ» (صافّات/ 25)، قیامت هم می‌گویند چرا همدیگر را کمک نمی‌کنید؟ می‌توانید کمک کنید.
حدیث داریم خدا به یکی از پیغمبرها فرمود: «می‌دانی چرا تو را پیغمبر کردم؟» گفت: «نه» گفت: «در تو یک سوز و غیرتی بود که در باقی‌ها نبود.» باقی‌ها اداری برخورد می‌کردند، ولی تو دلت می‌سوخت. «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» (توبه/ 128)، آیه قرآن است که می‌خوانم، «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» یعنی پیغمبر می‌سوخت. به هر حال اگر رفیق می‌گیریم، علامت رفیق این است که از یک چیزی بگذریم. شما دانشجو هستی، در فامیلت هم بچّه‌هایی راهنمایی و دبیرستانی هستند، شما می‌توانی گاهی وقت‌ها که می‌روی صله‌ی رحم، آن بچّه‌ی مدرسه‌ای را بخواه، بگو آقا اگر کتابت مشکلی داری، بیاور، من آن صفحه‌ای که مشکل داری، برایت حل کنم. یک دو تا نیم ساعت کمکش کن، این بچّه رفوزه نشود. این کارها هم اثر دارد.
دوست ما می‌گفت: «یک ماشینی در گل فرو رفته بود در جادّه. ما ترمز کردیم، گفتیم: «چته؟» گفت: «آقا ماشین فرو رفته، زنجیر نداریم بکشیم بیرون.» گفتم: «والّا من هم زنجیر ندارم، ولی والّا عمّامه‌ی من نو هست، ببینم اگر مثل طناب سفت است، با عمّامه‌ی من ماشینت را بکش بیرون.» گفت: «آقا جسارت است» گفتم: «نه، چه جسارتی است» می‌گفت: «عمّامه را باز کردیم و عمّامه هم نو بود، مثل طناب به ماشین بستیم و ماشین را کشیدیم بیرون.» خب این عمل یک ساعت عمّامه سرش نبود، یک ساعت نه، چند دقیقه از عمّامه رفت بیرون، این تا آخر عمر مرید این آقا می‌شود.
از مرحوم آقای فاطمی‌نیا خدا رحمتش کند، نقل می‌کنند که ایشان سخنرانی داشت، ساعت سخنرانی آمد عبایش را بردارد، عبا این مشکی را عبا می‌گویند، این را می‌گویند قبا، این را می‌گویند عبا، آمد عبایش را بردارد که برود منبر، دید خانمش خوابیده، عبا را مثل ملحفه روی صورتش کشیده، دید عبایش را بردارد، خانمش بیدار می‌شود. گفت حالا یک سخنرانی بی‌عبا بکن، چی می‌شود؟ می‌گفت بی‌عبا رفتم تو جلسه، گفتم: «آقا من عبایم روی خانم بود، ترسیدم عبا را بردارم، از خواب بیدار شود، گفتم بی‌عبا صحبت می‌کنم.» همان سخنرانی بی‌عبایش خدا می‌داند چه‌قدر اثرش از سخنرانی باعبا بیش‌تر بود.
ما گاهی فکر می‌کنیم که اگر من عبا داشته باشم، شخصیتم جا افتاده‌تر می‌شود. نه، این‌طور نیست، محبّت دست خداست، ذلّت دست خداست، ما یک خورده باید با هم رفیق باشیم، خیرخواه همدیگر باشیم. گاهی وقت‌ها با ما نیست، با ما نباشد، به امام حسن مجتبی گفتند: «شما سحرها می‌روید بالای سر فقرا، تو خرابه‌ها غذا می‌گذارید، این‌ها شیعه‌اند؟» گفت: ولو شیعه نیستند، ولی گرسنه هستند، گرسنه باید سیر بشود.» در جمهوری اسلامی نباید کسی گرسنه‌اش باشد.
وقتی با کسی رفیق می‌شویم، محاسبات را کنار بگذاریم، به صرف شد، ضرر شد، سود ما بود، ضرر بود. گاهی وقت‌ها یک کاری را می‌کنیم، بعد می‌گوییم اشتباه کردیم، خرجمان سنگین شد، چه چیزی دادیم؟ چه چیزی گرفتیم؟ رفیق که می‌گیرید، مواظب این مسائل هم باشید.

یک شنبه 22 آبان 1401  12:44 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها