0

حقّ دوستان در ساله حقوق امام سجاد علیه السلام

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

حقّ دوستان در ساله حقوق امام سجاد علیه السلام

عوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

هفته‌های زیادی رساله‌ی حقوق امام سجاد علیه السلام را تفسیر می‌کردیم. رساله‌ی حقوق چند صفحه بیش‌تر نیست و بیش از پنجاه حق است، از حقّ پدر، مادر، حقّ همسر، فرزند، دوست، همسایه، حقّ استاد، شاگرد، کارگر، کارفرما، حقّ چشم، حقّ گوشت، حقّ دست، حقّ پا، حقّ مسلمان‌ها، حقّ غیر مسلمان‌ها هست، بالای پنجاه حق امام سجّاد فرمود، این‌ها را شمرده است. امروز حقّ دوست را می‌خواهیم بگوییم.
«وَ أَمَّا حَقُّ الصَّاحِبِ» (تحف العقول، ص 266)، «صاحب» یعنی مصاحبه کنیم، یعنی با او همنشینی کنیم، با همنشین چه جوری صحبت کنیم؟
1- می‌گوید که: «تَصْحَبَهُ بِالْفَضْلِ»، همیشه یک بخششی توش باشد، حالا اگر بخشش مالی بود، که چه بهتر، نبود حدّاقل یک لبخندی، سلام علیکم، مشتاق دیدار، بدون تملّق، یعنی با دست پر او را تحویلش بگیریم، به او اعتنا کنیم.
2- «لَا أَقَلَّ مِنَ الْإِنْصَافِ»، با او حدّاقل انصاف داشته باش، یعنی اگر بنا شد، مثلاً اگر جلسه‌ای پنج دقیقه تو حرف زدی، پنج دقیقه هم بگذار او حرف بزند، سر سفره غذا برای خودت کشیدی، برای او هم بکش، بغل دستی‌ات را هم بپّا ، در مهلت دادن، حرف زدن، شنیدن، گوش به حرف او دادی، گوش به حرف او هم بده، انصاف داشته باش؛
1- یاری دوستان در انجام کارهای نیک
3- «وَ مُعَاضَدَتَهُ عَلَى طَاعَةِ رَبِّهِ»، کارهای خوبی که می‌خواهد بکند، کمکش کن. بچّه همسایه می‌خواهد به دانشگاه برود، برای ثبت‌نامش پول می‌خواهد، لباس می‌خواهد، کامپیوتر می‌خواهد، استعدادش خوب است، آدم خوبی هم هست، ولی بابایش دستش تنگ است، به بابایش بگو: «آقا جون، شما آقازاده را بفرست، خرج این پسرت را من می‌دهم، خرج این دخترت را من می‌دهم» کمکش کنید در راه خیر. یک طلبه می‌تواند یک مجتهد جامع‌الشرایط بشود، یک فقیه بشود، ولی وضع مالی‌اش کم‌رنگ است، بگو: «آقا جون برو درست را بخوان، من کمکت می‌کنم.» کمک کنید او را. در چی؟کمک کنید او را در کارهای خیر.
4- «تَحْفَظَه»، حفظش کن، نگذار کسی خرابش کند، به او تهمت بزنند، پشت سرش بدگویی بکنند، اگر رفیق هستی، از رفیقت دفاع کن.
5- «تُلْزِمُ نَفْسَك‏ نَصِيحَتَهُ»، بر خودت الزام کن، یعنی مثل این‌هایی که نذر می‌کنند، تعهّد کن، قرار بگذار بین خودت و خدا که «نَصِيحَتَه»، «نصیحت» یعنی خیرخواهش باشی، دست و پا به خیر باش. من می‌بینم بعضی از زن‌های محترم مثلاً بیرون می‌رود، خرید کند، می‌بیند ماشین مثلاً سیب‌زمینی و پیاز می‌فروشد، قیمتش هم خوب است، همین که سیب‌زمینی و پیازش را خرید، دارد می‌رود خانه، به همسایه‌ها هم می‌گوید: «همسایه‌ها، این وانتی هم جنسش خوب است، هم قیمتش مناسب است.»، یعنی این سیب‌زمینی را تبلیغ می‌کند، نمی‌گوید: «به ما چه! چشمش کور شود! خودش برود بخرد! به من چه!» در کار خیر کمک کنید.
شما طبقه‌ی چندم هستید؟ کیسه‌ی زباله را می‌خواهید بیاورید پایین، تو که در پلّه‌ها داری می‌آوری پایین، بگذاری بیرون‌تر، کارمندهای شهرداری ببرند، این کیسه‌ی زباله‌ی همسایه را هم که پشت درش است، آن را بردار ببر پایین، تو که یک دستت آن کیسه زباله هست، دو تا کیسه زباله را ببر. «به من چه؟!» نگویید: «به من چه؟!» کمک هم کنید.
در خوابگاه کفشت را واکس می‌زنی، خب کفش رفیقت را هم واکس بزن. می‌روی نان بگیری، یک نان هم برای همسایه‌ات بگیر.
6- امام سجّاد می‌گوید حقّ رفاقت این است که دلت به حالش بسوزد، «حِيَاطَتَهُ وَ مُعَاضَدَتَهُ عَلَى طَاعَةِ رَبِّهِ»، «تَكُونُ عَلَيْهِ رَحْمَةً»، جوری با این همسایه، رفتار کنی که برایش رحمت باشد و این در جای جای اسلام هست، مثلاً می‌گوید: «وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَن‏» (نساء/ 86)، کسی به شما احترام کرد، شما گرم‌‌تر و چرب‌تر جواب بدهید. مثلاً می‌گوید: «سلام» بگو: «سلام علیکم»؛ او می‌گوید «سلام»، شما بگو: «سلام علیکم»؛ او می‌گوید: «سلام علیکم» شما بگو: «سلام علیکم و رحمة الله»؛ او می‌گوید: «سلام علیکم و رحمة الله» شما چرب‌تر بگو: «سلام علیکم و رحمة الله و برکاته». این سفارش‌های امام سجّاد در رساله‌ی حقوق است.
2- چهار دسته مردم در ارتباط با دوست
مردم چهار دسته هستند:
– یک عدّه دوست می‌گیرند؛
– یک عدّه هنر ندارند دوست بگیرند، دوستی را هم که دارند، از دست می‌دهند؛
– یک عدّه هنر ندارند دوست بگیرند، غرضم از دوست، دوست طبیعی است هان، نه دوست دختر و پسری و دوست‌هایی که در آن یا گناه می‌شود، یا بستر گناه می‌شود؛
– بعضی‌ها به قدری خوش‌اخلاق هستند که دشمن را هم دوست می‌کنند. قرآن یک آیه دارد، می‌گوید که اگر یک کسی با شما تند است، بداخلاقی می‌کند، از دست شما ناراحت است، «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏» (فصّلت/ 34)، تو نگو: «او فحش داد، من هم گفتم خودتی، جدّت است، ننه‌ات است، بابایت است، جدّ و آباء‌ات است. فحش داد، بگویید نه.
3- شیوه برخورد با ناسزا گویان
به امام جسارت کردند، جسارت تند، امام معصوم. اصحاب می‌خواستند او را بزنند. فرمود: «نه، بیایید به شما بگویم.» این‌ها را برد و رفت در خانه‌ی آن طرفی که فحش داده بود. آن طرف هم دید که امام یارانش را آورده، کتک‌کاری کنند. گفت: «شما یک حرف‌های بدی به من زدی، من آمدم این را بگویم، اگر راست می‌گویی، خدا من را ببخشد، مثلاً تو گفتی، چنینی، چنینی، اگر که چنین هستم، این عیب‌هایی که تو گفتی، اگر من دارم، خدا من را ببخشد، اگر ندارم، خدا تو را ببخشد، تهمت به من زدی.» طرف پشت در ماند چه کند. بعد وقتی رفت، امام فرمود این رقمی بهتر بود که من رفتم در خانه‌اش را زدم، یا آن رقمی که شما گفتید بگیریم، او را بزنیم؟!
«ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَن‏» (فصّلت/ 34)، این را که می‌خوانم، قرآن می‌‌خوانم، یعنی کسی را که با شما برخورش خشن است، با مهربانی با او رفتار کن. «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميمٌ» (فصّلت/ 34)، و آن کسی که با تو دشمن دارد، با تو دوست می‌شود. هستند آدم‌هایی که دشمن را دوست می‌‌کنند، از آن طرفش هم هست، آدم‌هایی که دوست را دشمن می‌کنند.
می‌گویند اردک‌‌ها کنار آب، آب هست هان، ولی آب را نمی‌خورد، با پایش آب را لجن می‌کند، با آشغال‌های در حوض و استخر و رودخانه و جوی، با پایش ور می‌رود، این آب را آلوده می‌کند، بعد آب آلوده می‌خورد. خیلی از ما همین‌طور هستیم، نعمت خدا را خرابش می‌کنیم، دوست‌های خوب را خرابش می‌کنیم. فکر می‌کنیم این دیگر بد است، دیگر خوب شو نیست، یا می‌گوییم برای همیشه بد است. بعد از حرّ در کربلا یکی خدمت امام حسین آمد، گفت: «حالا هم می‌توانم توبه کنم؟!» همه‌ی اصحاب کشته شده بودند، امام حسین فرمود: «حالا هم می‌توانی توبه کنی.» هیچ وقت نگو دیر شده، هر کس، در هر شرایطی می‌تواند برگردد، یک عزمی می‌خواهد. زود قضاوت نکنیم که چه کسی خوب است، چه کسی بد است، اگر هم قضاوتمان درست بود که فلانی واقعاً بد است، قضاوت نکنیم که این دیگر برگشت ندارد، این توبه ندارد، آخر بعضی‌ها می‌گویند: «توبه‌ی گرگ، گلوله است.» این‌طور نیست. ‌«فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ» (فصّلت/ 34).
– اهل انتقام نباشیم. زمان شاه بعضی از نیروهای مسلّح به راهپیمایی‌ها تیزاندازی کردند. امام همان زمان پیام داد که: «سلام مرا به ارتشی‌ها برسانید.» یک‌مرتبه مردم واررفتند، آقا این‌ها دیروز ما را به رگبار بستند؟! سلام من را به ارتشی‌ها برسانید! آن وقت شعار را من یادم است، در راهپیمایی من خودم بودم، این شعار را می‌دادند، می‌گفتند که: «ما به شما گل دادیم، شما به ما گلوله» با چشمانم دیدم، ارتشی‌ها روی ماشینشان بودند، راهپیمایی‌ها، طرفداران امام گل دادند، این ارتشی که گل را گرفت، وا رفت.
نگو او گفته، من هم می‌گویم. امام سجّاد می‌گوید: «مَنِ اغْتَابَنِي»، او غیبت کرد، «إِلَى حُسْنِ الذِّكْر» (صحیفه‌ی سجّادیه، دعای مکارم الأخلاق)، من خوبی او را بگویم، نگویم حالا که او پشت سر من زده، من هم پشت سر او بزنم، او عروسی من را به هم زد، من هم عروسی او را به هم می‌زنم، او معامله‌ی ما را به هم زد، من هم می‌روم معامله‌اش را هم می‌زنم. انتقام نگیرید.
4- گذشت از خطاهای دوست
یک‌جا هم ببخشید. دو نفر آمدند عذخواهی کردند، بچّه‌های یعقوب، یک بار پهلوی پدرشان یعقوب گفتند: «بابا، ما را ببخش»، یک جا هم پهلوی یوسف، گفتند: «داداش، ما را ببخش»، هم از پیرمرد. پیرمرد حضرت یعقوب گفت: «خیلی خب، باشه بعد دعایتان می‌کنم، «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ»» (یوسف/ 98)، «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ» آیه قرآن است، یعنی یعقوب گفت در آینده برایتان دعا می‌کنم، اما به یوسف که گفتند: «ببخشید»، گفت: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» (یوسف/ 92)، یعنی همین الآن بخشیدمتان. حضرت یعقوب گفت بعداً دعایتان می‌کنم، می‌بخشمتان، از خدا می‌خواهم شما را ببخشد، ولی یوسف گفت که الآن می‌بخشمتان. حالا این را چند جور در تفسیرها گفتند، یک جا می‌گویند چون یوسف جوان بود، جوان رگ مردانگی و مروّتش پررنگ‌تر از پیر است، بعضی این را می‌گویند، یوسف جوان بود، زود بخشید، پیرمرد گفت، باشد بعد؛ گاهی هم می‌گویند که خب منتظر این بود که زمانی بیاید، شب جمعه‌ای بشود، وقت دعایی بشود، یک حال قدسی پیدا کند، گفت من در آن حال می‌خواهم به شما دعا بکنم. حالا هر چی باشد، علی أیّ حال اگر کسی با شما عذرخواهی کرد، نگو: «نخیر، من حلالت نمی‌کنم، من می‌خواهم روز قیامت، دم پل صراط یقه‌ات را بگیرم!» امام سجّاد می‌گوید: «خدایا بیامرز امام زین العابدین را که کسی آمده پهلویش عذرخواهی می‌کند و این می‌گوید نمی‌بخشمت.» تصمیم را هم همین الآن پای تلویزیون بگیرید، خدایا، هر چه من می‌گویم، شما نیّت کنید، ببنید می‌توانید، «خدایا کسانی که به من جسارت کردند، فحشی، غیبتی، تهمتی، مسخره‌ای، تحقیری، یک کسی به من جسارتی کرده، مدیون من است، او را ببخش.»
و قرآن می‌گوید اگر بخشیدی، من هم تو را می‌بخشم، «وَ لْيَعْفُوا»: عفوش کردی، «وَ لْيَصْفَحُوا»: صفحه را برگرداندی، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم‏» (نور/ 22)، نمی‌بینی خدا می‌بخشدت؟! تو که بخشیدی، خدا هم تو را می‌بخشد. «ارْحَمْ تُرْحَم‏» (أمالی، صدوق، ص 209)، رحم کنید، رحمتان می‌کنم. حقّ جلسه این است که انتقام نگیریم، اهل انتقام نباشیم.
5- شرایط انتخاب دوست، در روایات اسلامی
مسئله‌ی دیگر. برای شناخت کسی، با چه کسی رفیق بشویم؟ داریم اگر با کسی می‌خواهید رفیق بشوید، علامت این‌که رفیق، رفیق خوبی است یا بد، سه تا علامت دارد:
1- ببین نسبت به پدر و مادرش چه جور است. اگر یک جوانی، نوجوانی، دختری، پسری، مردی، زنی به پدر و مادرش بی‌اعتناست، نمی‌خواهد با او رفیق بشوی، چون تو هم که رفیق بشوی، به اندازه‌ی مادر که به او خدمت نخواهی کرد، مادر و پدر، پدر و مادری که این همه خدمت کرده، این بی‌اعتناست، کسی که زحمات پدر و مادر را نادیده می‌گیرد، تو هم با او رفیق نشو، زحمات تو را هم نادیده خواهد گرفت، این یک راه؛
2- ببین با رفیق‌های قبلی چه جور رفتار کرده، کسی که رفیق‌های قبلی را از دست داده، تو هم با او باشی، تو را هم از دست خواهد داد، این جوانی که امروز می‌گوید قربانت بروم، دوستت دارم، من عاشقت هستم، نمی‌دانیم چی هست، این ممکن است چهار تا آدم دیگر را هم گول زده، راهش این است، کارش این است.
حدیث داریم حضرت فرمود: «فَانْظُرُوا إِلَى خُلَطَائِه‏» (وسائل الشيعة، ج ‏16، ص 265)، نگاه کن رفیق‌های قبلی‌اش چه جور آدم‌هایی هستند.
3- یکی هم در درهم و دینار، در پول خیلی‌ها تا پول نباشد، رفیق هستند، اگر پول مطرح شد، ببینند منافعشان در خطر هست، دین‌فروشی می‌کنند. این هم یک مسئله، رفیق هستند، ولی چون پول نبود، رفیق بودند، به پول که رسیدند، می‌بینی از هم نمی‌گذرند، سر پول.
4- در مسافرت، این‌ها حدیث هست که می‌خوانم هان، حدیث داریم، برای شناسایی رفیق: یک، برخوردش با پدر و مادر چه جور است؛ دو، برخوردش با رفقای قبلی‌اش چه جور است؛ سه، در کارهای اقتصادی، کلاهبرداری می‌کند یا نه؛ چهار، عرض کنم به حضور شما در مسافرت چه جور است، بعضی‌ها در شهر در زمین آسفالت مستقیم راننده هستند، یک خورده جادّه درّه داشته باشد، ماشین را چپه می‌کنند، در مسافرت انسان بیش‌تر، عرض کنم به حضور شما که افراد را می‌شناسد.
سفارش کرده از دوستان ضعیفتان دفاع کنید، مریض‌هایشان را عیادت کنید، این‌هایی که نمی‌دانند چه کنند، راهنمایی کنید، مشورت می‌دهند، حق را برایشان بگویید، افرادی هستند گیجند، می‌آیند پهلوی شما، ممکن است شما هم نتوانی این‌ها را نجات بدهی، ولی افرادی را سراغ داری که آن‌ها می‌توانند دلّالی کنند، آن‌ها می‌توانند هدایت کنند، شما بلد نیستی، رفیق‌داری خیلی مهم است.
«مَن أرادَ اللَّهُ بِهِ خيراً رَزَقَهُ اللَّه خَليلاً صالِحاً» (نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص 776) ، حدیث داریم هر کسی را خدا دوستش دارد، رفیق خوب قسمت او می‌کند. با آدم‌های خوب رفیق شوید. از الطاف خداوند، هر کسی بنشیند وقتی، کاغذ بگذارد، خدا به هر کسی، یک چیزی داده، یکی استعدادش بهتر است، یکی شکلش بهتر است، یکی عمرش طولانی‌تر است، هر کسی، یک کمالی دارد، خدا یک نعمت‌هایی به شما داده، کدام نعمت‌ها؟ می‌گوید اگر رفیق خوب دادی، ممکن است کسی خانه‌اش خوب نباشد، تجارتش، درآمدش خوب نباشد، ولی رفیق خوبی دارد. ممکن است آدمی باشد که از نظر مالی خیلی وضعش خوب است، اما رفیق‌هایی دارد مثل گرگ، نجویده قورتش می‌دهند، مواظب باشیم. «مَن أرادَ اللَّهُ بِهِ خيراً رَزَقَهُ اللَّه خَليلاً صالِحاً».
6- دوری از سخنان و کارهای بی پایه و بدون مبنای درست
کسانی که حرف نو می‌آورند و بی‌مبناست، در جامعه‌ی ما هم کم نیستند، حتّی در مذهبی‌ها، مثلاً یک مفاتیح هست، نوشته که چه کسی فلانی را خواب دید، که گفت مثلاً از این مفاتیح صفحه‌ی فلان، این دعا را چهارده بار بخوانی، مشکلت حل می‌شود! چه کسی این را نوشته؟! این خانم هم دلش می‌خواهد کنار مفاتیح بنویسد این دعا را چند بار بخوانید، این‌ها بدعت است، یعنی چیزی که جزء دین نیست، می‌اندازند تو دین.
داریم اگر کسی هی حرف‌های نویی می‌زند، طرح‌هایی نویی می‌دهد. من یک بار رفتم یک مسجدی نماز بخوانم، دیدم به قنوت که رسیدند، همه با هم داد می‌زنند، «اللهم اغفر»، همه، «للمؤمنین و المؤمنات»، دیدم این یک نماز استثنایی است، چه کسی گفته مثلاً قنوت را با هم بخوانید، داد بزنید؟! چه کسی گفته؟!
سحرخوانی‌های ما در اسلام نیست. اسلام دارد سحر بلند شو، نماز شب بخوان، دو لیتر هم گریه کن، مردم را حق نداری از خواب بیدار کنی، که بلندگو گذاشتی، اذان طوری نیست، قبل از اذان برای چه مردم را از خواب بیدار می‌کنی؟!
حدیث داریم با این‌هایی که حرف جدید می‌زنند. خیلی وقت‌ها، یک وقت یک کسی آمد پهلوی من، گفت: «من می‌خواهم یک آشپزخانه درست کنم، برنجش را از کسی بخرم که خمس می‌دهد، آشپزش بی‌وضو پای اجاق نیاید، نمی‌دانم آن کارگرش چنین باشد، آن کسی که ظرف‌ها را می‌شوید، چنین باشد» خوب که حرف‌هایش را زد، فکر کرد من خواهم گفت احسنت، تو چه‌قدر آدم خوبی هستی. گفتم: «این حرف‌هایی که می‌زنی، دین نیست هان، سلیقه‌ی شخصی است، چه کسی گفته اگر برنج خواستی بخری، از کسی بخر که خمس می‌دهد؟! یعنی من هر وقت خواستم برنج بخرم، یا نخود بخرم، باید بروم بگویم: آقا شما خمس می‌دهی؟ من می‌خواهم از تو نخود بخرم! چه کسی گفته این‌ها را؟! چه کسی گفته؟!»
ما گاهی وقت‌ها یا اصل مطلب دروغ است، یا خیال است، یا وهم است، یا یک کسی گفته، خواب دیده، خواب برای ما ارزشی ندارد. یکی از بزرگان خواب دید، که فردا برو مسجد، اوّل موجودی که وارد می‌شود، احترام بگیر. چون خواب دیده، رفت مسجد و منتظر بود که چه کسی وارد مسجد می‌شود، اوّل موجودی که وارد مسجد می‌شود چه کسی است، احترام بگیرد. دید یک سگ آمد! گفت: «سگ نجس است، نباید بیاید تو مسجد.» گفت: «خواب دیدم!» گفت: «خواب چی هست، حکم خدا این است که سگ نجس است، حکم خدا چه می‌گوید؟ تو چه کار به خواب داری؟» زد بیرونش کرد. دومرتبه خواب دید که: «ما به تو گفتیم احترام کن، بیرونش کردی؟! برو دومرتبه فردا هر کس آمد، احترام کن.» باز صبح رفت، سه مرتبه پشت سر هم خواب دید، سه مرتبه پشت سر هم سگ آمد. آخرش گفت: «صد بار هم خواب ببینم، من سگ را تو مسجد راه نمی‌دهم، هزار بار هم خواب ببینم، من گوش به خواب نمی‌دهم.»
گاهی وقت‌ها می‌گوید: «آقا من استخاره کردم این کار را بکنم.» بابا اگر شراب حرام است، شما حالا استخاره کردی، خوب آمد بخوری، باید بخوری؟! استخاره کردم؟! دیگران این کار را کردند! خب دیگران غلط کردند. می‌گفت یک ذغال برداشته بود و با خطّ بد پشت دیوار شعار می‌نوشت. صاحب خانه آمد، گفت: «این دیوار قیمتی است، آجرهایش یکی چند است، تمیز است، بعد هم تو می‌نویسی، چرا با ذغال سیاه دیوار را خراب می‌کنی، یک خطّ خوبی باشد، یک کلام خوبی باشد. چرا دیوار ما را خراب کردی؟! من صاحب دیوار هستم، راضی نیستم!» گفت: «خب دیگران هم شعار نوشتند، خب ما هم بنویسیم.» گفت: «دیگران گور پدرشان خندیدند.» گفت: «خب من هم گور پدر می‌خندم، بگذار بنویسم.» این که چون دیگران کردند، ما هم می‌کنیم، خیلی از کارهای نیاکان ما غلط است.
آجیل آورد، گفت: «این کشمش سیاه را هفت تایش را می‌خوری، مغز بادام را سه تایش را می‌خوری، نخودچی‌اش را هفت تایش را می‌خوری.» گفتم: «این عددها را چه کسی گفته؟!» اگر دکتر بگوید این قرص را بخور، روی چشم، دکتر کارشناس است، اگر علم گفته، تجربه گفته، قرآن و وحی و حدیث گفته، حدیث معتبر، درست است، ولی همین‌طور یک کسی می‌آید می‌گوید این نخودچی‌اش چند تا، بادامش چند تا، کشمشش چند تا، ما نباید گوش به حرفش بدهیم.
7- دوری از تقلید نابجا در امور زندگی
به هر حال افرادی هستند، رفیق می‌خواهند بگیرد، می‌روند با یک آدم‌هایی که حرف جدید می‌زنند. یک کسی زمان شاه آمد پهلوی من، یک جوانی بود زلف‌هایش خیلی در هم گوریده بود، یعنی زلف‌های بزرگ، شانه نکرده بود، آن زمان‌ها به آن هیپی می‌گفتند. آمد گفت: «حاج آقا، قیافه‌ی من چِشه؟» گفتم: «خودت انتخاب کردی، خوب است. اگر خودت رفتی راست آینه، فکر کردی این‌طور را دوست داری، اگر خودت انتخاب کردی، قبول است، خدا به تو عقل داده، انتخاب کن، اما اگر در یک فیلمی دیدی، در یک مجلّه‌ای دیدی، که یک کسی آن طرف دنیا این‌طوری کرده، تو از او تقلید کردی، این پوکی تو است، می‌گویند بی‌هویت یعنی پوک، پوک هستی، یعنی اختیار ریشت را نداری، اختیار زلفت را نداری، باید ببینی دیگران چه می‌گویند، زلفت را همان‌طور کنی. دیگران چه می‌گویند؟ شما کار به دیگران نداشته باش.»
یک کسی، یک ریش‌هایی گذاشته بود خیلی بلند، جوان هم بود، شاید بیست و پنج سالش بود، یک وجب ریش گذاشته بود، با کم و زیادش! آمد سلام علیک کرد و من یک خورده به او نگاه کردم، گفتم: «سلام علیکم و رحمة الله» گفتم: «اگر ریش‌ها را انتخاب کردی، خوب است، اما اگر دیدی او ریشش بلند است، تو هم ریشت را بلند کردی، این خودباختگی است.» ما نباید بگوییم دیگران چی گفتند.
یک کسی کفش می‌خواست، آمد پهلوی کفّاش، گفت: «یک جفت کفش اندازه‌ی پای من درست کن.» اندازه‌ی پای او را گرفت و بعداً آمد کفش را بگیرد، پا کرد، گفت: «تنگ است.» گفت: «حرف نزن، من سی سال است کفّاشم! تو به من می‌گویی تنگ است؟!» گفت: «تو حرف نزن، خب تو سی سال است کفّاشی، من هم چهل سال است کفش پا می‌کنم، تنگ است!» صرف این‌که ایشان چون کفّاش است، سی سال است کفّاش است، پس کارهایش درست است، ممکن است سی سال کار بکند، سی ساله غلط کرده، پنجاه سال است، پنجاه ساله غلط کرده. ما خواسته باشیم ببنیم کی درست است، کی صحیح، نباید ببنیم چند سال است این کار را می‌کنی. افرادی هستند روز اوّل کارشان درست است، افرادی هستند سال چهلم کارشان غلط است، در این‌که کار صحیح است یا غلط، باید به کارشناس گفت، به متخصّص گفت.
این که گفتند: «خَالِطِ الْحُكَمَاء» (منية المريد، ص 125)، با آدم‌های حکیم رفیق شو، «سَائِلِ الْعُلَمَاء» (منية المريد، ص 125)، سؤالت را از عالم بپرس، رفاقتت را با آدم‌های حکیم انجام بده، این‌طور نباشد که هر جوری، یعنی، گاهی وقت‌ها ما را بی‌هویت می‌کنند. حالا اگر فردا مد شد که تابستان بندرعبّاس پوستین بپوشید، حالا باید ما این کار را بکنیم؟! خب بندرعبّاس هوایش داغ است، پوستین مال زمستان است، مال قوچان و همدان است، نه برای بندرعبّاس داغ و بوشهر داغ. خیلی از آداب و رسوم و. عکسی روی پیراهن می‌کشند، می‌دانی عکس چه کسی است؟ این برای ما ننگ است، ما الآن بچّه‌های کاشان، از شهر خودم بگویم، بچّه‌های کاشان نمی‌دانند فیض کاشانی چه کسی است، ولی فوتبالیست فرانسه را می‌شناسند، این زشت است، آدم این‌قدر! فیض کاشانی چه کسی است؟ به شما بگویم، فیض کاشانی کسی است که امام خمینی درباره‌ی او فرمود: «این‌قدر کتاب علمی نوشته، ده‌ها جلد کتاب علمی نوشته، که من خمینی وقتی ورق می‌زنم، مچم درد می‌گیرد.» یعنی کاشانی‌ها نمی‌دانند یک دانشمندی که این همه کتاب نوشته، او را نشناسند، ولی فلانی را، نمی‌گویم حالا فوتبالیست را نشناسید، او را هم بشناسید، ولی این پوکی است که انسان اسم خودش را ببازد، اسم کوچه‌اش را، اسم بچّه را، اسم یک چیزی را. خود باختگی.
با چه کسی رفیق بشویم؟ با حکیم، با عالم، با متخصّص، با متدیّن، با عاقل، صرف این‌که موج راه می‌اندازند، یک وقت یک کسی موج راه می‌اندازد. من یک قصّه‌ی موج در ذهنم است، یک خانقاهی بود، یک عدّه دور هم نشسته بودند، ذکری، وردی داشتند و یک بنده خدا هم به جلسه‌ی این‌ها ملحق شد، سوار الاغی بود. از الاغ پیاده شد و به این صاحب خانقاه گفت که: «شما مواظب الاغ من باش، من بروم تو حلقه‌ی ذکر این‌ها، ذکر بگویم.» گفتند: «برو.» این وقتی رفت، دیدند: «الاغ خوبی است، بفروشیمش، یک غذایی امشب درست کنیم.» الاغ را فروختند و غذایی درست کردند و ذکر را عوض کردند. حالا شوخی کردند، یا جدّی بود این‌ها، مثنوی آورده، شعرشان این بود:
خر برفت و خر برفت و خر برفت
این هم تو ذکرها هی می‌گفت: «خر برفت و خر برفت و خر برفت» ذکر که تمام شد، آمد سوار خرش بشود، گفت: «خر کو؟» گفت: «خودت این همه گفتی، خر برفت» گفت: «من دیدم همه می‌گویند خر برفت و من هم گفتم خر برفت.» گفت: «خر خودت بود، فروختیم، غذا خریدیم، خوردیم.» یعنی گاهی وقت‌ها یک موجی راه می‌اندازند، خود صاحب خر هم شعار می‌دهد: «خر برفت و خر برفت و خر برفت

دوشنبه 18 مهر 1401  9:34 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها