قاسم بن الحسن (ع)، نوجوان سلحشور كربلا
دماوند- تهران بزرگ- جوانمردي و شجاعت حضرت قاسم بن الحسن (ع) در سرزمين كربلا و تجلي ادب نوجوان نينوا، معناي شهادت در راه خدا را شيرين تر از عسل كرد.
سيزده سال بيشتر نداشتي....
قاسم جان، تو را چه به حماسه سازي و ميدان جنگ؟ نوجوان مجتبي(ع) زره ها را براي مردان بزرگ ساخته اند نه براي نوجواني چون تو....
خبر دارم كلاه خودها براي سرت آنقدر بزرگ بود كه به تكه پارچه ايي اكتفا كردي و آنقدر كفش هاي جنگي برايت بزرگ بود كه به كفش هاي كوچكت تن دادي.... فدايت شوم، چرا بند هاي كفشت را نيمه كاره رها كردي ؟
همه را به كنار، قرص ماه صورتت را چه كند مادر... مي دانم از دور سرتا پايت را مي نگريست و از درون صدايت مي كرد.... مي دانم دل در دل نداشت اما چه كند...
نوجواني بسيار دلير و شجاع بودي كه همچون كوه ايستادي و مردانه جام شيرين تر از عسل را چشيدي و به پرواز درآمدي....
بنا بر سنت مرسوم، روز ششم روضه قاسم بن الحسن(ع) خوانده و در وصف آن دردانه امام مجتبي(ع) مديحه سرايي مي شود.
*در روز ششم محرم سال 61 هجري قمري چه گذشت؟
در روز ششم محرم 'ابن زياد' نامه اي براي 'عمر بن سعد' با اين مضمون فرستاد 'من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كرده ام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من ميفرستند'
در روايات آمده است، در اين روز 'حبيب بن مظاهر اسدي' به امام حسين(ع) عرض كرد: يابن رسول اللّه، در اين نزديكي طائفه اي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم.
امام(ع)اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنان رفت و گفت: بهترين ارمغان را برايتان آورده ام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود.... شما را به اين راه خير دعوت مينمايم.
در اين هنگام مردي از بني اسد كه او را 'عبداللّه بن بشير' ميناميدند برخاست و گفت: من نخستين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزي حماسي خواند. پس از وي مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسيد برخاستند و براي ياري امام حسين (ع) حركت كردند.
در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او 'ازْرَق' را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با يكديگر درگير شدند، در حالي كه فاصله چنداني با امام حسين (ع) نداشتند. هنگامي كه ياران بني اسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاريكي شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبيب بن مظاهر به خدمت امام (ع) آمد و جريان را بازگو كرد. امام حسين (ع) فرمودند: 'لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّه
*تجلي ادب كربلا در نوجواني سلحشور
امام جمعه شهر آبسرد و حومه با اشاره به كتاب تفسير الميزان، گفت: ادب زمينه ساز رشد و بستر آراسته شدن انسان به تربيت اسلامي و سبب آبرو و احترام انسان نزد خدا و ميان مردم است؛ ادب به كوچك و بزرگ چه در گفتار و چه در كردار عامل جلب فيوضات الهي و سبب سعادت و خوشبختي و ضامن خير دنيا و آخرت انسان است.
حجت الاسلام والمسلمين سيد 'احمد ميرشريفي' بيان كرد: ادب يكي از شاخههاي مثمر و پربار درخت اسلام و ايمان است كه از جمله آثار ادب، شكر در برابر نعمات الهي، خضوع و خشوع در برابر پروردگار عالميان، توجه به اسماء و صفات الهي و حضور دائمي داشتن نزد خداي متعال است كه به حقيقت، اصحاب امام حسين(ع)، چنين ويژگي الهي داشتند و دائم الحضور بودند و همه عالم و آدم را جلوه حق و اسماء الهي ميديدند.
وي بيان كرد: از ويژگيهاي ياران امام حسين(ع) به ويژه جوانان كربلا آراستگي به فضيلت ادب است و در اين ميان، قمربنيهاشم و حضرت قاسم(ع) داراي منزلت خاصي بودند.
اين مقام مسوول با اشاره به سخنان امام حسين (ع) در شب عاشورا در جمع اصحابش گفت: حضرت فرمودند كه رفتن آزاد است شب است و تاريك هم هست كسي هم شما را نميبيند من هم بيعت را از گردن شما برداشتم هر كس بماند كشته ميشود هيچ كس زنده نميماند حتي اين طفل شير خواره من ....
حجت الاسلام ميرشريفي ادامه داد: طفلي در گوشهاي از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت و از امام پرسيد آيا من جزو كشته شدگان فردا خواهم بود؟ كه نوشتهاند ابا عبد الله به اين طفل كه قاسم بن الحسن(ع) بود، جوابي نداد. از او سۆالي كرد، مردن پيش تو چگونه است، چه طعم و مزهاي دارد؟ و او گفت: از عسل براي من شيرينتراست، تو اگر بگويي كه من فردا شهيد ميشوم، مژدهاي به من دادهاي. فرمود: بله فرزند برادر ولي بعد از آنكه به درد سختي مبتلا خواهي شد، بعد از يك ابتلاي بسيار بسيار سخت. گفت:خدا را شكر، الحمدلله كه چنين حادثهاي رخ ميدهد.
امام جمعه آبسرد و حومه خاطرنشان كرد: حادثه كربلا در حقيقت، تجلّي ادب الهي و انسانيِ و به نمايش گذارنده همه فضايل، ارزشها و كمالات وجودي است و عاشورا در واقع، آفريده ادب حسيني و ادب ياران امام است كه خود تابلوي زيبا و دلنشين از همه خوبيها و زيباييهاست.
وي به معرفي زاده امام حسن مجتبي (ع) پرداخت و گفت: حضرت قاسم(ع) فرزند امام حسن مجتبي(ع) است و مادرش رَمله نام دارد. مرحوم شيخ مفيد، سه نفر از فرزندان امام حسن(ع) را نام برده كه در كربلا به شهادت رسيدهاند كه نامشان قاسم، ابوبكر و عبدالله كه مرحوم محدث قمي فرزند ديگري بنام عبيدالله نيز ياد كرده است كه او نيز در كربلا شهيد شد.
اين مقام مسوول افزود: حضرت قاسم(ع) نوجواني بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود و ايشان در سن دو سالگي، پدرش را از دست داد و در مهد تربيت حسيني بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالي در اين جوان هاشمي اثري عميق كرد و با اينكه در واقعهي كربلا، نوجواني كم سن و سال بود اما وقتي به ميدان رفت بر خلاف انتظار لشكريان دشمن، چنان با شهامت و دليرانه جنگيد و بر قلب دشمن تاخت تا اينكه بر او حمله كرده و شهيدش نمودند.
مورخين صورت او را به قرص ماه تشبيه كرده اند، قاسم نوجواني اش بسيار دلير و شجاع بود و اين شجاعت را از قهرمان جمل به ارث برده بود.
'عباس كياماري' مداح و ذاكر اهل البيت (ع) با اشاره به مقتل روز عاشورا بيان كرد: در روز عاشورا بعد از شهادت علي اكبر، قاسم سيزده ساله مي آيد خدمت ابا عبد الله، در حالي كه چون اندامش كوچك و نابالغ و بچه است، اسلحه به تنش راست نمي آيد.
وي ادامه داد: عرض كرد: عمو جان! نوبت من است،اجازه بدهيد به ميدان بروم (در روز عاشورا هيچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به ميدان نمي رفت. هر كس وقتي مي آمد، اول سلامي عرض ميكرد: السلام عليك يا ابا عبد الله،به من اجازه بدهيد.) ابا عبد الله به او اجازه نداد و او شروع كرد به گريه كردن و قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريستن ....
كياماري گفت: نوشته اند قاسم شروع كرد دستها و پاهاي ابا عبد الله را بوسيدن؛ آيا اين صحنه براي اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت كند؟ او اصرار ميكند و ابا عبد الله انكار.
اين مداح اهل البيت خاطرنشان كرد: نقل است كه مادر قاسم به وي نامه اي داد و گفت پسرم اين نامه ايست از پدرت! كه به من وصيت كرد بود وقتي بزرگترين غم دنيا بر قاسمم وارد شد اين نامه را به او ده؛ اين نامه از امام مجتبي به برادرش بود كه حسين جان در كربلا من نيستم كه تو را ياري دهم اما فرزندانم فدايي تو هستند. قاسم خوشجال سوي عمو آمد و نامه را ارائه كرد.
نقل است حضرت با ديدن نامه چنان قاسم را در آغوش گرفت و هردو گريه كردند كه بي حال شدند.
وي با بيان اينكه اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد، بيان كرد: راوي كه در لشكر عمر سعد بود ميگويد يكمرتبه ما بچه اي را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاي كلاه خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه اي نيست،كفش معمولي است و بند يك كفشش هم باز بود و گويي اين بچه پارهاي از ماه بود، اينقدر زيبا بود.
كياماري گفت: قاسم كه داشت مي آمد، هنوز دانه هاي اشكش مي ريخت؛ رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفي ميكردند كه من كي هستم، همه متحيرند كه اين بچه كيست؟ همين كه مقابل مردم ايستاد، فريادش بلند شد و شجاعانه خود را معرفي كرد.
اين مداح اهل البيت (ع) در ادامه به نقل از حميد بن مسلم تاريخ نگار كربلا، گفت: من در ميان سپاه كوفه ايستاده بودم و به اين نوجوان نگاه مي كردم كه عمر بن سعد ازدي به من گفت من به او حمله خواهم كرد. به او گفتم: سبحان الله! ميخواهي چه كني؟ به خدا قسم، او حتي اگر مرا بكشد، من دست بر او بلند نميكنم، همين گروه كه محاصره اش كرده اند، او را بس است و او گفت من به او حمله خواهم كرد.
آنگاه به قاسم حمله كرد و ضربتي بر فرق قاسم زد كه او را با صورت بر زمين انداخت. قاسم فرياد بر آورد:'عمو جان'
در مقتل آمده است، امام (ع) خود را با عجله به بالين قاسم رساند و ضربتي بر قاتل قاسم زد. او دست خود را پيش آورد، دستش از آرنج جدا شد و كمك طلبيد. سپاه كوفه براي نجات او شتافتند و جنگ شديدي در گرفت و سينه قاتل قاسم در زير سم اسبان خرد شد.
غبار فضاي ميدان را پر كرده بود. هنگامي كه غبار فرو نشست، امام حسين (ع) را ديدم كه بر بالين قاسم ايستاده است. قاسم دست و پا ميزد.
در حالي كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طي ميكند و از شدت درد پاهايش را به زمين ميكوبد، شنيدند كه ابا عبد الله چنين ميگويد: پسر برادرم! چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كني يا عمو، ولي عموي تو نتواند به تو پاسخ درستي بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كاري براي تو انجام بدهم.