حر بن یزید ریاحى: اجمالی از شهادت اصحاب امام حسین (ع)
شفقنا – حرّ بن یزید بن ناجیه بن قعنب بن عتّاب [الردف] بن هرمّى بن ریاح بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم تمیمى یربوعى ریاحى از خاندانى بود که در عصر جاهلیت و در عصر اسلامی، انسانهاى شایسته ای به شمار مى آمدند زیرا جدّ او عتّاب، در پایه اى بود که پشت سر نعمان [پادشاه حیره] سوار مى شد. پس از درگذشت عتّاب، دو فرزند به نامهاى قیس و قعنب از او به یادگار ماند.
حرّ ابتدا توسط عمر بن سعد مأمور شد تا راه حضرت امام حسین (علیه السّلام) را سد نماید و ایشان را از رفتن به کوفه بازدارد اما وقتی تصمیم جنگ با حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) قطعی شد حرّ به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیوست.
در تاریخ طبری درباره پیوستن حرّ بن یزید به حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمده است (1):
«عدى بن حرمله گوید: وقتى عمر بن سعد حمله برد، حرّ بن یزید بدو گفت: «خدایت قرین صلاح بدارد با این مرد جنگ مى کنى؟» گفت: «به خدا، بله جنگى که دست کم سرها بریزد و دستها بیفتد.» گفت: «به یکى از سه چیز که به شما گفت رضایت نمى دهید؟» عمر بن سعد گفت: «به خدا اگر کار با من بود رضایت مى دادم اما امیر تو این را نپذیرفت.» گوید: حرّ بیامد و با کسان بایستاد، یکى از مردم قومش نیز با وى بود به نام قره پسر قیس. حرّ بدو گفت: «امروز اسبت را آب داده اى؟» گفت: «نه.» گفت: «نمى خواهى آبش دهى؟» قره گوید: به خدا پنداشتم که مى خواهد دور شود و در جنگ حاضر نباشد و نمى خواهد به هنگام این کار او را ببینم و از او خبر دهم. به او گفتم: «آبش نداده ام و مى روم و آبش مى دهم.» گوید: از جایى که وى بود دور شدم.
گوید: به خدا اگر مرا از مقصود خویش آگاه کرده بود با وى پیش حسین رفته بودم.
گوید: کم کم به حسین نزدیک شد. یکى از قوم وى به نام مهاجر پسر اوس گفت: «اى پسر یزید چه مى خواهى؟ مى خواهى حمله کنى؟» گوید: «او خاموش ماند و لرزش سراپایش را گرفت.» مهاجر گفت: «به خدا کار تو شگفت آور است، هرگز به هنگام جنگ ترا چنین ندیده بودم که اکنون مى بینم، اگر به من مى گفتند: دلیرترین مردم کوفه کیست؟ از تو نمى گذشتم، این چیست که از تو مى بینم؟» گفت: «به خدا خودم را میان بهشت و جهنم مردد مى بینم، به خدا اگر پاره پاره ام کنند و بسوزانند چیزى را بر بهشت نمى گزینم.» گوید: آنگاه اسب خویش را بزد و به حسین (علیه السّلام) پیوست و گفت: «خدایم فدایت کند، من همانم که ترا از بازگشت بداشتم و همراه تو شدم و در این مکان فرود آوردم. به خدایى که جز او خدایى نیست گمان نداشتم این قوم آنچه را گفته بودى نپذیرند و کار ما به اینجا بکشد. به خویش گفتم که قسمتى از دستور این قوم را اطاعت مى کنم که نگویند از اطاعتشان برون شده ام ولى آنها شرایط حسین را مى پذیرند، به خدا اگر مى دانستم که نمى پذیرند؛ چنان نمى کردم. اینک پیش تو آمده ام و از آنچه کرده ام به پیشگاه پروردگارم توبه مى کنم، ترا به جان یارى مى کنم تا پیش رویت بمیرم آیا توبه من مى پذیرفته می شود؟» گفت: «آرى، خدا توبه ترا مى پذیرد و ترا مى بخشد، نام تو چیست؟» گفتم: «من حرّ پسر یزید هستم.» گفت: «تو چنانکه مادرت نامت داد حرّ هستى، ان شاء الله در دنیا و آخرت حرّ هستى، فرود آى.» گفتم: «من به حال سوارى از پیاده بهترم، بر اسبم مدتى با آنها مى جنگم و آخر کارم به فرود آمدن مى کشد.» گفت: «خدایت رحمت کناد، هر چه به نظرت مى رسد بکن.» گوید: حرّ پیش روى یاران خویش رفت و گفت: «اى قوم، چرا یکى از این چیزها را که حسین به شما عرضه مى کند؛ نمى پذیرید که خدایتان از جنگ وى معاف دارد.» گفتند: «اینک امیر عمر بن سعد، با وى سخن کن.» گوید: با وى سخنانى گفت همانند آنچه از پیش با وى گفته بود و نیز به یاران خویش گفته بود.
عمر گفت: «دلم مى خواست اگر راهى مى یافتم چنین مى کردم.» حرّ گفت: اى مردم کوفه، مادرتان به عزایتان بنشیند که او را دعوت کردید و چون بیامد او را تسلیم کردید، مى گفتید خویشتن را براى دفاع از او به کشتن مى دهید. اما بر او تاخته اید که خونش بریزید، خودش را بداشته اید، گلویش را گرفته اید و از همه سوی در میانش گرفته اید و نمى گذارید در دیار وسیع خدا برود تا ایمن شود و خاندانش نیز ایمن شوند. به دست شما چون اسیر مانده که براى خویش نه سودى تواند گرفت و دفع ضررى تواند کرد. وى را با زنانش و کودکان خردسالش و یارانش از آب روان فرات که یهودى و مجوسى و نصرانى مى نوشند و خوکها و سگان روستا در آن مى غلطند ممنوع داشته اید که هم اکنون از تشنگى از پا در آمده اند. این چه رفتار بدى با بازماندگان محمد پیش گرفته اید؟ اگر هم اکنون توبه نکنید و از این رفتار خود دست برندارید خدا به روز تشنگى آبتان ندهد.» گوید: پیادگان قوم سوى او حمله بردند و تیر انداختند. حرّ برفت تا پیش روى حسین بایستاد.»
در مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم درباره
چگونگی به شهادت رسیدن حرّ بن یزید آمده است (2):
«پس از حبیب، حرّ بن یزید ریاحى به همراهى زهیر بن قین خارج شدند که هر کدام پشتیبان دیگرى بود هنگامى که کار بر یکى سخت مى شد دیگرى او را نجات مى داد.
مدتى اینگونه جنگیدند در حالى که گوشهای اسب حرّ قطع شده بود و خون می ریخت. حصین به یزید بن سفیان گفت: این حرّ است که آرزوى قتلش را داشتى. یزید گفت: آرى، جلو آمد و درخواست مبارزه کرد و چیزى نگذشت که حرّ او را به قتل رساند.
ایوب بن مشرح اسب حرّ را با تیر زد و اسب بر زمین افتاد حرّ همچون شیرى پیاده شد و با شمشیر مشغول نبرد شد. چهل و چند نفر را به قتل رساند و در یک جنگ سخت بر زمین افتاد. اصحاب امام (علیه السّلام) او را جلوى خیمه اى بردند که بقیه شهداء را مى آوردند حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: کشته اى مثل کشته هاى پیامبران و آل پیامبران پس به سوى حرّ رفتند در حالى که هنوز رمقى در وى باقى مانده بود، خون از صورتش پاک کردند و فرمودند: تو آزاد هستى همانگونه که مادرت تو را این چنین نامید و در دنیا و آخرت آزاد هستى. فردى از اصحاب امام (علیه السّلام) که گفته شده است على بن حسین (علیه السّلام) بود و نیز گفته شده است خود امام (علیه السّلام) بودند، براى او مرثیه خواندند: چه نیکو آزاده اى است حرّ بنى ریاح که هنگام فرود آمدن نیزه ها صبور بود و چه نیکو آزاده اى بود که خود را فداى حسین (علیه السّلام) کرد و هنگام صبح جان خود را از دست داد.»
1- « قال ابو مخنف: عن ابى جناب الکلبى عن عدى بن حرمله قال: ثم ان الحر بن یزید لما زحف عمر بن سعد قال له: اصلحک الله، مقاتل أنت هذا الرجل؟ قال: اى و الله قتالا ایسره ان تسقط الرءوس و تطیح الأیدی، قال: ا فما لکم فی واحده من الخصال التی عرض علیکم رضا؟
قال عمر بن سعد: اما و الله لو کان الأمر الى لفعلت و لکن امیرک قد ابى ذلک، قال: فاقبل حتى وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومه یقال له قره بن قیس، فقال: یا قره، هل سقیت فرسک الیوم؟ قال: لا، قال: انما ترید ان تسقیه؟ قال: فظننت و الله انه یرید ان یتنحى فلا یشهد القتال و کره ان أراه حین یصنع ذلک، فیخاف ان ارفعه علیه فقلت له: لم اسقه و انا منطلق فساقیه. قال: فاعتزلت ذلک المکان الذى کان فیه. قال: فو الله لو انه اطلعنى على الذى یرید لخرجت معه الى الحسین. قال: فاخذ یدنو من حسین قلیلا قلیلا. فقال له رجل من قومه یقال له المهاجر ابن أوس: ما ترید یا بن یزید؟ ا ترید ان تحمل؟ فسکت و اخذه مثل العرواء. فقال له یا بن یزید؟ اترید ان تحمل؟ فسکت و اخذه مثل العرواء فقال له یا بن یزید و الله ان امرک لمریب و الله ما رایت منک فی موقف قط مثل شیء أراه الان و لو قیل لی: من اشجع اهل الکوفه رجلا ما عدوتک فما هذا الذى ارى منک. قال: انى و الله اخیر نفسی بین الجنه و النار و والله لا اختار على الجنه شیئا و لو قطعت و حرقت ثم ضرب فرسه فلحق بحسین (ع) فقال له: جعلنی الله فداک یا بن رسول الله، انا صاحبک الذى حبستک عن الرجوع و سایرتک فی الطریق و جعجعت بک فی هذا المکان و الله الذى لا اله الا هو ما ظننت ان القوم یردون علیک ما عرضت علیهم ابدا و لا یبلغون منک هذه المنزله فقلت فی نفسی: لا أبالی ان اطیع القوم فی بعض امرهم و لا یرون انى خرجت من طاعتهم و اما هم فسیقبلون من حسین هذه الخصال التی یعرض علیهم و والله لو ظننت انهم لایقبلونها منک ما رکبتها منک و انى قد جئتک تائبا مما کان منى الى ربى و مواسیا لک بنفسی حتى اموت بین یدیک ا فترى ذلک لی توبه؟
قال: نعم، یتوب الله علیک و یغفر لک. ما اسمک؟ قال: انا الحر بن یزید. قال: أنت الحر کما سمتک أمک. أنت الحر ان شاء الله فی الدنیا و الآخره انزل قال: انا لک فارسا خیر منى راجلا اقاتلهم على فرسی ساعه و الى النزول ما یصیر آخر امرى قال الحسین: فاصنع یرحمک الله ما بدا لک فاستقدم امام اصحابه ثم قال: ایها القوم، الا تقبلون من حسین خصله من هذه الخصال التی عرض علیکم فیعافیکم الله من حربه و قتاله؟ قالوا: هذا الأمیر عمر بن سعد فکلمه فکلمه بمثل ما کلمه به قبل و بمثل ما کلم به اصحابه قال عمر: قد حرصت لو وجدت الى ذلک سبیلا فعلت، فقال: یا اهل الکوفه، لامکم الهبل و العبر إذ دعوتموه حتى إذا أتاکم اسلمتموه و زعمتم انکم قاتلو انفسکم دونه ثم عدوتم علیه لتقتلوه، امسکتم بنفسه و أخذتم بکظمه و أحطتم به من کل جانب فمنعتموه التوجه فی بلاد الله العریضه حتى یامن و یامن اهل بیته و اصبح فی ایدیکم کالأسیر لا یملک لنفسه نفعا و لا یدفع ضرا و حلأتموه و نساءه و اصیبیته و اصحابه عن ماء الفرات الجاری الذى یشربه الیهودی و المجوسی و النصرانی و تمرغ فیه خنازیر السواد و کلابه و ها هم أولاء قد صرعهم العطش بئسما خلفتم محمدا فی ذریته. لا سقاکم الله یوم الظما ان لم تتوبوا و تنزعوا عما أنتم علیه من یومکم هذا فی ساعتکم هذه فحملت علیه رجاله لهم ترمیه بالنبل فاقبل حتى وقف امام الحسین(ع).»
2- «و خرج من بعده الحر بن یزید الریاحی و معه زهیر بن القین یحمی ظهره فکان إذا شد أحدهما و استلحم شد الآخر و استنقذه ففعلا ساعه و إن فرس الحر لمضروب على أذنیه و حاجبیه و الدماء تسیل منه و هو یتمثل بقول عنتره:
ما زلت أرمیهم بثغره نحره
و لبانه حتى تسربل بالدم
فقال الحصین لیزید بن سفیان: هذا الحر الذی کنت تتمنى قتله قال: نعم و خرج إلیه یطلب المبارزه فما أسرع أن قتله الحر ثم رمى أیوب بن مشرح الخیوانی فرس الحر بسهم فعقره و شب به الفرس فوثب عنه کأنه لیث و بیده السیف و جعل یقاتل راجلا حتى قتل نیفا و أربعین ثم شدت علیه الرجاله فصرعته و حمله أصحاب الحسین علیه السّلام و وضعوه أمام الفسطاط الذی قاتلون دونه و هکذا یؤتى بکل قتیل إلى هذا الفسطاط و الحسین یقول: قتله مثل قتله النبیین و آل النبیین ثم التفت إلى الحر و کان به رمق فقال له و هو یمسح الدم عنه: أنت الحر کما سمتک أمک و أنت الحر فی الدنیا و الآخره و رثاه رجل من أصحاب الحسین و قیل علی بن الحسین و قیل إنها من إنشاء الحسین خاصه:
لنعم الحر حر بنی ریاح
صبور عند مشتبک الرماح
و نعم الحر إذ فادى حسینا
و جاد بنفسه عند الصباح
انتخاب از پایگاه العتبه الحسینیه المقدسه