اعوذ بالله من الشیطان الرجیم،
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در قرآن تاریخ یوسف را در یک سوره در ده صفحه آورده است که من در تفسیر حدود هشتصد نکته، یعنی هشتصد درس از این ده صفحه توانستم استخراج کنم ولی علم من کم است. گفتیم افرادی دیگر هم فکر کردند و حتی جایزه تعیین کردیم که یک حرف تازهای بزنیم که هیچکس نگفته باشد. هفتاد، هشتاد نکته تازه هم… ببخشید سیصد نکته حرف تازه هم بر آن هشتصد تا اضافه شد. این قصههای قرآن پر از مطالب است، منتهی قصهی یوسف را به ذهنم رسید مقایسه کنم بین یوسف کربلا و یوسف حضرت یعقوب. بعد سورهی یوسف را خدا میگوید: «احسن القصص» احسن القصص بهترین قصههاست. چرا أحسن است؟ چون در سورهی یوسف همه چیز روبروی هم بود.
۱- سیاه و سفید در داستان زندگی یوسف
مثلاً در سورهی یوسف عزت بود، حکومت بود، در چاه هم بود. تهمت به یوسف بود. که ایشان قصد بد داشت نعوذ بالله، برائت هم بود و گفتند: نه، یوسف قصد بد نداشته است. نابینایی بود، یعقوب نابینا شد و از آن طرف چشمش هم بینا شد. قحطی شد و از آن طرف قحطی برطرف شد. تمام تضادها، فقر و غنا، چاه و جاه، نابینایی و بینایی، فراق و وصال، یوسف و یعقوب از هم فراق داشتند و سالها در غم همدیگر میسوختند اما بالآخره اینها همدیگر را بغل کردند و بوسیدند. فراق و وصال، چاه و جاه، فقر و غناء، قحطی و گشایش، این تضادها شاید رمزش این باشد که میگویند: احسن القصص، بهترین قصهها، چون قرآن بیش از دویست قصه دارد ولی کلمهی «احسن القصص» در سورهی یوسف است. این چیست؟ تاریخ هم زیاد است ولی تاریخ کربلا یک چیز دیگر است. من یک مقایسهای بین تاریخ یوسف و تاریخ کربلا کردم. هم بحث قرآنی است و هم به محرم میخورد.
۱- یوسف ده تا دشمن داشت و یوسف کربلاء امام حسین، سی هزار دشمن داشت. ۲- از یوسف کسی دعوت نکرده بود اما از امام حسین هزاران نامه دعوت بود. ۳- یوسف یکی بود و در کربلا چند یوسف بود. ابالفضل هم یک یوسف دیگر بود. علی اکبر یک یوسف دیگر بود. یوسف کربلا متعدد بود. یوسف یک معصوم بود، در کربلا سه تا معصوم بودند. چون امام حسین معصوم بود. امام زین العابدین هم کربلا بود و معصوم بود. امام باقر هم دو سه ساله بود، سه تا معصوم در کربلا بودند و یوسف یک معصوم بود. برای یوسف سفارش نشده عزاداری کنید اما برای امام حسین سفارش شده عزاداری کنید. یوسف عاقبت به حکومت و تخت رسید ولی کربلا عاقبتش به شهادت و اسارت رسید. یوسف از ته چاه آمد و حکومت گرفت. ولی یوسف کربلا از اسب زیر سم اسب رفت. از روی اسب زیر سم اسب رفت. یوسف از چاه بیرون آمد و امام حسین از اسب افتاد.
۲- شهادت در راه خدا، یا رسیدن به حکومت مصر
یوسف زنده ماند، امام حسین شهید شد. یوسف را کسی ضربه نزد، شلاق، شکنجه و شمشیر، به یوسف لطمهی جسمی وارد نشد. اما در کربلا بدن امام را قطعه قطعه کردند. یوسف با مدیریت خود جامعه را از قحطی نجات داد و امام حسین با خون خودش جامعه را از حکومت بنی امیه نجات داد. یوسف در قرآن داریم که از خدا خواست که خدایا عاقبت عمرم تسلیم باشم. «تَوَفَّنِي مُسْلِماً» (یوسف/۱۰۱) در سورهی یوسف و سخن یوسف است و معنایش این است که خدایا من دقیقهی آخر مسلمان باشم یعنی تسلیم باشم. امام حسین بدون اینکه از خدا بخواهد، خودش گفت: «رضاً برضاک» من تسلیم هستم، هرچه میگویی. «لا معبود سواک» یعنی یوسف با دعا مثل «الم نشرح» خدا به موسی گفت: الآن پیغمبر شدی، سراغ فرعون برو. گفت: اگر من پیغمبر هستم یک چیزهایی هم باید به من بدهی. «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» (طه/۲۵)خدایا روح بزرگ به من بده. ولی نسبت به پیغمبر، پیغمبر نگفت: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي» گفت: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» (شرح/۱) یعنی موسی از خدا سعه صدر را خواست ولی پیغمبر ما نگفته، خدا سعه صدر به او داد.
یوسف از خدا خواست که لحظهی آخر تسلیم شود ولی امام حسین بدون اینکه خواسته باشد خودش گفت: خدایا من تسلیم هستم. در قصهی یوسف گرگ دروغ بود. در کربلا گرگ جدی بود، چه گرگهایی! در ماجرای یوسف پیراهن خونی را نزد یعقوب آوردند، منتهی قرآن میگوید: «بِدَمٍ كَذِبٍ» (یوسف/۱۸)صحنهسازی بود، دروغ بود. خونی نبود، خونی ریخته نشد. «بِدمٍ» دَم یعنی خون، کَذِب یعنی کذب و دروغ. در ماجرای یوسف گرگی نبود و در کربلا گرگها بودند که به اهلبیت حمله کردند. در ماجرای یوسف خون ریخته نشد و پیراهن خونی یوسف دروغ بود ولی در کربلا خونها ریخته شد. در ماجرای یوسف، یوسف دور از چشم بابا به چاه افتاد، اما در کربلا علی اکبر مقابل چشم پدر از اسب افتاد. در ماجرای یوسف، یعقوب علم داشت که یوسف سالم است. در قصهی یوسف به برادرها میگوید: من چیزهایی میدانم که شما نمیدانید. یعقوب علم داشت که یوسف سالم است منتهی در چاه است و معلوم نیست سرنوشت او چه میشود. ولی علم دارد که زنده است. اما در کربلا علم به شهادت داشتند نه علم به سلامت!
۳- مقایسه گریه یعقوب با گریه امام سجاد علیهالسلام
در ماجرای یوسف، یعقوب به قدری گریه کرد که نابینا شد. ولی در کربلا امام سجاد، اینقدر گریه کرد که میگویند: «بکائین» چند گریه کننده درجه یک در تاریخ هست، یکی امام سجاد هست. به هرکس میرسید گریه میکرد، طفل میدید گریه میکرد. گوسفند میکشتند، گریه میکرد. یوسف مهمان نبود، امام حسین مهمان بود. یوسف غریب نبود، امام حسین غریب بود. یوسف مظلوم نبود، برادرها به او حسادت ورزیدند. سورهی یوسف را خدا أحسن القصص میگوید، بهترین قصهها و بهترین تاریخ قطعی سورهی یوسف است. کربلا هم تاریخ عجیبی دارد. امروز کربلا نسخهی بشریت است. همین الآن که من و شما نشستیم، کریلا نسخه است چون ابر جنایتکار آمریکا است. آمریکا جنایت خود را از سه راه نشان میدهد. ۱- محاصرهی اقتصادی؛ هواپیما، کشتی، ماشین، دارو و درمان و کاغذ. محاصرهی اقتصادی یک زور آمریکاست. ۲- محاصرهی نظامی، کشتیهای جنگیاش را اطراف بیاورد، دو تا. محاصرهی نظامی؛ ۳- محاصرهی تبلیغاتی، همه بوقها به نفع آمریکا حرف بزنند. امام حسین میگوید: من شهید شدم، سه تا محاصره را شکستم. محاصرهی اقتصادی؛ شما هواپیما نداشتید، ما در کربلا برای علی اصغر آب هم نداشتیم. یعنی چه؟ یعنی اگر بچهای شیرخواره روی دست شما تکه پاره شد، زیر بار نروید. زیر سم اسب میروم و زیر بار زور نمیروم. محاصرهی اقتصادی امروز دوایش کربلاست. محاصرهی نظامی، سی هزار نفر دشمن، آنها ۷۲ نفر، ۷۲ نفر در محاصرهی سی هزار نفر. محاصره نظامی خیلی مهم است.
۴- تهاجم تبلیغاتی یزید علیه امام حسین علیهالسلام
محاصرهی تبلیغاتی، تبلیغات کردند که امام حسین بر حکومت اسلامی خروج کرده است. امام حسین خارجی است نه یعنی از بلژیک و مکزیک آمده است. یعنی حکومت حق حکومت یزید است و کسی که در مقابل حکومت حق قیام کند، حکمش کشتن است. خروج کرده است. در اینجا هم محاصرهی تبلیغاتی، همه چیز را تبلیغات میکنند. یعنی مسألهی کربلا یک قصهی تاریخی نیست. درس امروز ماست، کربلا میگوید: مقاومت کنید پیروز میشوید. بچههای فلسطین سنگ دستشان بود و حالا پهبادهایش خواب را از سر اسرائیل برده است. خیلی مهم است. من یک نگاهی به نصرتهای الهی میکنم. در قرآن یک آیه داریم میگوید: «إِنَّا» یعنی ما «لَنَنْصُرُ» یاری میکنیم، «رُسُلَنا» پیغمبرها را کمک میکنیم، «وَ الَّذِينَ آمَنُوا» (غافر/۵۱) مؤمنین هم کمک میکنیم. واقعاً خدا امام حسین را یاری کرد، پس چرا کشته شد؟ چرا تشنه؟ چرا اسارت؟ پیروزی در همین است. پیروزی چند رقم داریم. یک مثال ساده بزنم.
من تنهایی حریف شما جمعیت میشوم؟ بگویید… نه. ولی حریف همه مردم تهران میتوانم باشم. چطور؟ عمامهام را برمیدارم و زمین میگذارم. اگر عمامهام را زمین گذاشتم، راه میافتم میگویند: آقای قرائتی عمامهات کو؟ والله رفتیم تهران سخنرانی کنیم، عمامه مرا برداشتند. میگویند: ای خدا، فلان فلان. دو سه تا نفرین میکنند. من با یک عمامه برداشتن میتوانم همه ایران را علیه شما بشورانم. در ایران راه میافتم، میگویند: عمامهات کو؟ میگویم: تهرانیها برداشتند. ای…
۵- خفقان حاکم بر شام در دوران بنیامیه
امام حسین یک کار سادهای کرد. ساده نبود، تمام مردم را علیه بنی امیه… کسی مرگ بر بنی امیه نمیتوانست بگوید. قدرت طوری بود که یک روز معاویه تصمیم گرفت چهارشنبه نماز جمعه بخواند. گفتند: نماز جمعه برای جمعه است و امروز چهارشنبه است. گفت: هوس کردیم بخوانیم. همه گفتند: نماز جمعه بیایید. جمعیت روز چهارشنبه نماز جمعه خواندند و کسی جرأت نکرد بگوید: امروز چهارشنبه است. این خیلی قدرت است.
یک کسی وارد شام شد، سوار شتر بود. یک مرد شامی نگاه کرد و دید شتر خوبی دارد. این را پایین انداخت و افسار شتر را گرفت و گفت: شتر برای من است! گفت: عه… گفت: عه ندارد، برای من است. قصه به دادگستری کشید. قاضی گفت: شاهدت کیست؟ گفت: من غریب بودم وارد شهر شدم. من شاهد ندارم. او هم رفت رفیقهایش را آورد و گفت: بیایید شهادت بدهید شتر برای من است. شاهد آورد چون همشهریهای او بودند. غریب هم گفت: من شاهد ندارم و غریب هستم. منتهی شترها… میگویند: جمل، ناقه یعنی شتر ماده، همه شهادت دادند این شتر ماده است. ناقه برای این است. وقتی شتر این طرف را از او گرفتند و قاضی هم حکم کرد که شتر را باید به این مرد شامی بدهی، گفت: این چه کشوری است؟ چه مملکتی است! بعد گفت: من یک شاهد دارم. رفت نزد قاضی و گفت: ببین، همه گفتند: ناقه، یعنی شتر ماده، شما نگاه کن ببین نر است یا ماده؟ نگاه کردند دیدند نر است. گفت: هیچی نگو. اگر قاضی حکومت بنی امیه به ماده گفت: نر و به نر گفت: ماده، شما حق حرف زدن ندارید. خفقان چه بوده است؟
اینکه روز اربعین زیارت جابر صدا کرد، چون هیچکس جرأت نمیکرد امام حسین را زیارت کند. جابر چون یکی از اصحاب پیغمبر بود، پیرمرد بود و از اصحاب پیغمبر بود. از اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسن بود، این بالآخره آمد خطشکنی کرد و جابر در زیارت خطشکن بود. این فضایی… امام حسین هنوز به کربلا نرسیده از یک نفر پرسید: وضع چطور است؟ گفت: والله مردم اهلبیت را دوست دارند اما جرأت کسی ندارد. شمشیرشان با بنی امیه است ولی دلشان با شماست. یعنی از نظر علاقه شما را دوست دارند ولی جرأت حرف زدن ندارند. امام حسین با این حرکتی که کرد به همه ترسوها شجاعت داد، به بی ارادهها اراده داد و به بی عزمها عزم داد و به بی تصمیمها تصمیم داد. این مسألهی مهمی است.
۶- پیروزی در رسیدن به هدف، نه حیات مادی
اینکه امام حسین بالآخره پیروز شد یا نه؟ بله امام حسین پیروز شد، اصلاً این پیروزی چیست؟ برای اینکه آب بخوریم، غذا بخوریم، نفس بکشیم، این پیروزی است. اینها را که حیوانها هم دارند و اصلاً حیوانها یکوقتها از ما خیلی بهتر، پرندهها بیش از خلبانها پرواز میکنند. حیوانها بیش از ما میخورند. الآن خوردن گاو پنج امتیاز دارد. بیشتر میخورد و راحتتر میخورد. سرخ کردن ندارد، پوست کندن ندارد. مسمومیت غذایی ندارد. آمیزش جنسی در حیوانها بیش از انسان است. مرغ و خروس با هم جفت میشوند نه دفتر ازدواج میخواهد، نه مهریه میخواهد، هیچی نیاز ندارد. نه ترسی، نه لرزی، با کمال شجاعت وسط کوچه نمیگوید چه کسی نگاهم میکند، دوربین مخفی است. انسان خوراک و پوشاک و مسکن نیست، حیات چیست؟ امام حسین هدفش چه بود؟ برانداختن حکومت بنی امیه، شد یا نشد؟ شد. جرأت دادن به مردم شد یا نشد؟ بله شد. ما در قرآن نگاه کردیم دیدیم که قرآن میفرماید: خدا نوح را یاری کرد، «فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ» (شعرا/۱۱۹) نوح پیروز شد چون او را نجات دادیم و کفار غرق شدند. ابراهیم را در آتش انداختند، «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ» (انبیاء/۶۹) خدا ابراهیم را یاری کرد و آتش سرد شد. لوط را یاری کرد، «وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ» (صافات/۷۶) یوسف را یاری کرد. «مَكَّنَّا لِيُوسُف» (یوسف/۲۱) شعیب را یاری کرد. «نَجَّيْنا شُعَيْبا» (هود/۹۴) صالح را یاری کرد. این «نجینا»ها در قرآن هست و هرکدام برای یک پیغمبر است.
خداوند انبیاء خود را یاری میکند. هود و یونس هم «نجینا» دارد. موسی «أنجینا» دارد. که همان «نجینا» است. عیسی را یاری کرد. میخواستند او را بکشند. خدا حضرت عیسی را بالا برد. پیغمبر را هم یاری کرد. «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً» (فتح/۱) پیغمبر… مؤمنین را هم یاری کرد. قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ» (آلعمران/۱۲۳) در جنگ بدر شما جمعیتتان یک سوم کفار بود. با اینکه یک سوم بود ولی بر کفار پیروز شدید. نصرت معنایش این نیست که چه کسی زنده شد و چه کسی کشته شد. باید دید که چه کسی به هدفش رسید و چه کسی به هدفش نرسید. این مهم است. نصرت خدا چند جور است، گاهی دل را نگه میدارد، قرآن میگوید: «وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ» (انفال/۱۱) دل شما را من به خودم ربط دادم. یعنی دلتان را من نگه داشتم. استرس و اضطراب داشتید، «انزل السکینه» (فتح، ۴) سکینه و آرامش به دل شما نازل شد.
مقاومت؛ قرآن میفرماید: یکی از امدادهای الهی این است که «يُثَبِّتُ اللَّهُ» (ابراهیم/۲۷) یعنی کار خداست. چه کرده است؟ «الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» مؤمنین باوفا هستند. نگه داشتن دل خیلی مهم است. آقا من شما را دوست دارم و شما بنده را دوست دارید. اما اگر بنده چاقو بردارم و به لباس شما بکشم، شما یک تیغ به لباس من بکشی، اگر دیدم لباس مرا پاره کردی، یک نگاهی میکنم و دیگر نه مسجد شما میآیم و نه هیأت شما میآیم و میگویم: اینها چه آدمهایی هستند. تیغ برداشتند و عبای مرا پاره کردند. چقدر جوانها در جبهه تکه تکه شدند. حقش این بود که پدر و مادرهای شهداء از اسلام و امام برگردند و عشق خانواده شهدا به امام بیش از باقیها بود. اگر علاقه طبیعی باشد، علاقههای طبیعی، شما الآن چه کسی را دوست دارید؟ همان که دوستش داری اگر یک استکان چای به صورتت بریزد دیگر دوستش نداری. علاقههای طبیعی با یک جسارت و فحش و متلک قهر میکنند. انقلاب چه کرد که امام قیامی کرد، این همه خانواده شهید و جانباز و اسیر و آزاده، در عین حال ایمان خانواده شهدا از امام کم نشد. حتی پدر یک شهید گفت: میارزید که یک بچه ما شهید شود و ما پدر شهید شویم و به اسم پدر شهید بیاورند امام را ببینیم. اینها پیروزی است.
دو قبیله در عراق با هم دعوا داشتند، یکی یکی را کشته بود. اینها میخواستند خون بگیرند، انتقام بگیرند به هر قیمتی هست او را بکشند. زوارهای امام حسین یکی دو سال پیش پیاده به اربعین میرفتند. عراقیها میگفتند: مهمانها بیایند در … موکب ما پذیرایی شوید. یکی بالآخره یکی از این ایرانیها را در موکب خود کشید. به خانهی عراقیها برد. آن قبیلهای که مهمان گیرش نیامد، به این قبیله خبر داد که مهمان گیرش آمد. گفت: ما یک خون از شما طلب داریم. اگر مهمان امام حسین را به ما پس بدهید، ما از خون بچهمان میگذریم و این خیلی مهم است. خیلی مهم است و تصورش برای ما مشکل است. بچه ما را کشتید، ما در صدد بودیم انتقام بگیریم، اما اگر امشب این مهمان ایرانی را به ما دادید، ما از انتقام میگذریم. این خیلی مهم است. این پیروزی نیست؟ بر قبر یزید کسی تف نمیاندازد، من سر قبر معاویه در سوریه رفتم. البته با یک زحمتی رفتیم، یک خانهی خرابه و یک قبر خاکی، گربه هم آنجا عطسه نمیکند. آنوقت قبر امام حسین… این پیروزی نیست؟ پیروزی چیست؟ پیروزی یعنی نان خوردن، یعنی تصرف دلها، امام حسین دلها را گرفت.
همه رئیس جمهورها همین امشب همه با هم بمیرند. یک راهپیمایی دو میلیونی در دنیا راه نمیافتد. امام حسین هزار و چهارصد سال پیش شهید شده و یک راهپیمایی چند میلیونی راه افتاده است. این پیروزی نیست؟ پیروزی چه میخواهید؟ خود امام شعاری که داد و شما گفتید: تانک توپ مسلسل، دیگر اثر ندارد، این برخاسته از این جمله بود که خون بر شمشیر پیروز است! چه کسی این شعار را یاد امام داد؟ کربلا، کربلا امام حسین گفت: من خون دارم و یزید شمشیر. شمشیر تو و خون ما ببینیم پیروز کیست؟ خون بر شمشیر پیروز است. این پیروزی است. حق پیروز است.
ما در دنیا هم نسبت به افراد لا ابالی پیروز هستیم. فرض کنید شما یک جمعیتی هستید، خدایی، علوی، مهدوی، حسینی، طرفدار قرآن و اهلبیت هستید با آنهایی که بی دین بی دین هستند. چه کمبودی شما دارید؟ اکسیژن همه استفاده میکنیم. گندم و جو و عدس و لپه، آب میوه و سبزی است، تمام مزایا، سفر است، پرواز است، قایق است، شنا است، خنده و گریه است، ازدواج است. تمام لذتهایی که کفار دارند ما هم داریم. فقط ما پنج شش دقیقه، ده دقیقه با خدا حرف میزنیم. نهار ما ماه رمضان چند ساعت عقب میافتد، میخواهیم یک و دو بخوریم، هفت و هشت شب میخوریم. حجابمان هم نیم کیلو با بدحجابها بیشتر فرق ندارد. چون بدحجابها لخت که نیستند. آنها حجاب دارند منتهی لباسشان نازک و کوتاه است. حجاب کامل و ناقص نیم کیلو فرقش است. نمازخوان و تارک الصلاة هم ده دقیقه و یک ربع فرق دارد. ماه رمضان هم سی روز نهار را چند ساعت عقب میاندازیم. اصلاً اگر قیامتی نباشد باز هم زنده باد ما! ضرری نکردیم. اما اگر قیامت بود که به هزار و یک دلیل هست، آن کسی که نماز نخوانده و حق را قبول نکرده، «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» (قیامت/۳۱) نه خدا را قبول کرد و نه حقیقت را قبول کرد، نه نماز خواند. چه خواهد کرد؟ ما برنده هستیم. این مثل را زدم و باز هم تکرار میکنم. شاید شما نشنیده باشید.
شهردار چند ماشین آتش نشانی میخرد میگذارد، اگر جایی آتش نگرفت ضرری نکردیم. صدها هزار ماشین است و پنجاه تا هم ماشین آتش نشانی باشد. جایی نسوخت ضرری نکردیم اما اگر جایی سوخت و شهرداری ماشین آتش نشانی نداشته باشد، چه جوابگو هست؟ صد تا اتوبوس میآیند جمعیت را به کیلومتر دویست منتقل کنند. از این صد تا اتوبوس پنجاه تا اتوبوس یک چیزهایی را برمیدارند، چه برمیدارند؟ زنجیر، طناب، جک، زاپاس، آفتابه، کلت، قبله نما، صد تا از اینها، پنج تا از اینها یک کمکهای اولیه برمیدارند و پشت ماشین میگذارند. پنجاه تا میگویند: برو بابا، هرچه میگویی، میگوید: برو بابا! بالآخره پنجاه اتوبوس اینها را برمیدارد و صندوق عقب میگذارد و پنجاه تا میگویند: برو بابا! بی اعتنا هستند. این دویست کیلومتر را میرویم. سؤال از من و جواب از شما، یا نیاز به اینها هست یا نیست. اگر نیاز به اینها نبود رانندهای که احتیاطاً اینها را برداشته چقدر ضرر کرده است؟ با هم بگویید… بلندتر بگویید… هیچی. ضرر نکرده است. اما اگر به هریک از جک و طناب و زاپاس و زنجیر نیاز داشت، آن پنجاه اتوبوسی که اینها را برنداشتند چه خاکی بر سرش خواهد کرد؟ همیشه ما زرنگ هستیم.
۷- واقعه کربلا، نسخهی زندگی امروز دنیا
امام حسین مسألهی شخص نیست، تاریخ است. محاصرهی اقتصادی مؤمن را از پا درنمیآورد. به چه دلیل؟ کربلا، آب هم نداشتند بخورند. محاصرهی نظامی مردم را نباید از پا دربیاورد. به چه دلیل؟ کربلا. ۷۲ نفر بین سی هزار نفر، نسخهی کربلا نسخهی همین امروز ماست. نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند یک عده که کربلا چیست. نمیفهمند و هنوز بالغ نشدند.
ما چند نوع بلوغ داریم. یک بلوغ شهوت است. یک بلوغ عقل است. یک بلوغ اقتصاد است. بعضی ممکن است ریششان سفید شده باشد اما از نظر داد و ستد بالغ نیست، میرود معامله کند کلاه سرش میرود. دین هم بلوغ میخواهد. جابر میداند کربلا چیست و حسین چیست و در این خفقان رفتن کربلا چیست، چون میداند. بعضی میگویند: رفتی پولت را به عربها دادی؟ عوض کربلا کجا میرفتی. نمیفهمد و باید بگوییم: نمیفهمد. نماز یک لذتی دارد. حرف زدن با خداست، دارم با خدا حرف میزنم، «الحمدلله رب العالمین، الله صمد، لم یلد و لم یولد» حرف زدن با خدا لذت دارد. آن کسی که نمیخواهد نماز بخواند مزه این را نچشیده است. مشکل همین است. علم یک لذتی دارد. بعضی از علمای ما به قدری عاشق تحصیل بودند که شب مشغول مطالعه میشد، خانمش غذا نزدش میگذاشت، بعد صبح میشد هنوز غذا نخورده بود. آقا راه دور نرویم، فوتبالیستها چنان عاشق گل زدن هستند که استخوان پایشان هم بشکند متوجه نیستند. منتهی این مزهی فوتبال را چشیده و مزهی نماز را نجشیده است. اینها بلوغ میخواهد.
یک حدیثی را ابو ایوب انصاری شنید. ابو ایوب انصاری همان بود که پیغمبر فرمود: هرجا شتر خوابید خانهی او میرویم. روزی که حضرت وارد مدینه شد، قبیلهها آمدند که به قبیلهی ما بیا، میخواستند افتخار کنند که پیغمبر اولین روز ورودش به مدینه مهمان فلان قبیله شد. بِکش بِکش شد، پیغمبر دید بکش بکش است، فرمود: همه کنار بروید. هرجا شتر خوابید. دیگر هیچکس حرف نزد و گفتند: باشد. رفت در خانه ابو ایوب انصاری که آدم فقیری بود، آنجا پیاده شد. ایشان یک حدیثی شنید. گفت: پیغمبر در خانه ما بود. من این حدیث را از پیامبر نشنیدم. لابد یک نفر… گفتند: یک نفر دیگر در مصر شنیده است. ابوایوب انصاری همان میزبان پیامبر در مدینه، شتری اجاره کرد و به مصر رفت و ببیند این حدیث را چه کسی شنیده است؟ این را عاشق میگویند.
خدایا معرفت، مودت، اطاعت، توفیق فهم دین و عمل به دین، شاد بودن در شادیها و عزاداری در سوگواریها، عزاداری و جشنهایی که، آن معرفت و مودتی که ذخیرهی قیامت ما میشود به همه ما و نسل ما مرحمت بفرما. یک سلامی به امام حسین بکنیم و شما این سلام را با من بگویید. «السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما یقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته»
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»