ما را که غير داغ غمت بر جبين نبود
نگذشت لحظه يي که دل ما غمين نبود
هر چند آسمان به صبوري چو ما نديد
ما را غمي نبود که اندر کمين، نبود
راهي اگر نداشت به آزادي و اميد
رنج و اسارت، اينهمه شورآفرين نبود
اي آفتاب محمل زينب! کسي چو من
از خرمن زيارت تو خوشه چين نبود
تقدير، با سر تو مرا همسفر نمود
در اين سفر مقدر من غير ازين نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمي گرفت
در شام و کوفه، خطبه ي من آتشين نبود
در حيرتم که بي تو چرا زنده مانده ام؟!
عهدي که با تو بستم از اول، چنين نبود!
ده روزه ي فراق تو، عمري به ما گذشت
يک عمر بود هجر تو، يک اربعين نبود!
محمد جواد غفورزاده (شفق)