برداشت هایی روان شناختی از سخنان امام هادی علیه السلام
ارزیابی سودمند
رنج تقصیر در استفاده از فرصت های در اختیار، روحیه ای تازه و نگاهی قاطعانه به آینده را سبب می شود. برای پیشگیری از تکرار این تأسف ها و نیز تداوم آن، نیازمند ارزیابی صحیح از خویشتن و شناسایی نقاط قوّت و ضعف خویش در مسیر طی شده از زندگی هستیم.
زمانی که از دست دادن فرصت های خوب در زندگی ما را با تأسف و خودسرزنشگری روبهرو می کند، خود فرصتی است برای ریشه یابی صحیح و انگیزه ای برای بهره وری از فرصت های پیش رو. این آمادگی روانی، سبب موفقیت و کامیابی است و موجب می شود بر زخم های گذشته نیز مرهم گذاشته شود.
امام هادی علیه السلام در سخنی هدایت گرانه چنین می فرماید: «اُذْکرْ حَسَراتِ التَّفریطِ تَأخُذْ بقَدیمِ الحَزمِ؛ افسوس های ناشی از کوتاهی کردن را به یاد آر، دوراندیشی دیرین را به دست می آوری». (محمدی ری شهری، 1377: ج 3: 52: ح3852) با نگاهی به گذشته، عزمی قاطعانه تر برای استفاده از آینده و مواهب آن در خود ایجاد خواهیم کرد.
گفت وگو بهتر از خودگویی منفی
کینه و کدورت قلبی، سبب افزایش سرزنش خود و ملامت های پی درپی می شود. در روان شناسی سلامت، یکی از راهکارهای سالم ماندن از اضطراب، عبور از لحظه های ناخوشایند عاطفی است. برای مثال، زمانی که از دست کسی ناراحتیم و با کدورتی روبهرو می شویم، بهترین روش، مقابله آنی و گفت وگو با فرد آزاردهنده درباره مسئله ناراحت کننده است.
به تعبیر دیگر، هنگامی نشاط به دست می آید که از لحظه ها عبور کنیم، و زمانی از لحظه ها عبور می کنیم که حق لحظه ها را ادا کرده باشیم و این ممکن نیست، مگر زمانی که در لحظه ها حضور کاملی داشته باشیم.
بر این اساس، استفاده از فن انعکاس احساس و بازتاب ناراحتی ایجاد شده از سوی مخاطب، می تواند ما را به نشاط درست و پرهیز از کدورت ها منتقل کند. به تعبیر اساتید اخلاق، ما در اسلام انتقاد داریم، ولی غیبت خیر. زمانی کدورت پیش می آید که مهارت ابراز وجود فرد کم باشد و توان انعکاس احساس بد ناشی از رفتار منفی را به مخاطب خود نداشته باشد.
جالب است بدانید که این فن در کلامی از امام دهم نیز مطرح شده است. حضرت هادی علیه السلام می فرماید: «العِتابُ خَیرٌ مِن الحِقْدِ؛ سرزنش کردن بهتر است از کینه به دل گرفتن». (مجلسی، 1403ق: ج ٧٨: ٣٦٩: ح 4)
تهذیب، مقدمه تحصیل
بذر هر قدر هم مرغوب باشد، در شوره زار محصول نمی دهد. برای برداشت محصول خوب، نیازمند آماده سازی زمینی هستیم که پذیرای بذر خواهد بود. در یادگیری و دانش اندوزی نیز نیازمند چنین زمینه سازی هستیم.
در فرهنگ اسلامی یادگیری، آماده ساختن ذهن و روان برای یادگیری و ایجاد ظرفیت مطلوب برای باروری بذر دانش، مقدمه ای برای دانشمند شدن است. اگر چنین ظرفیتی فراهم نشود، نه تنها شکوفایی واقعی رخ نمی دهد، که اگر هم اتفاق بیفتد، با آسیب هایی چون خودپسندی، سوءاستفاده از دانش و بهره بردن از آن در مسیرهای غیراخلاقی محتمل است. از این رو، در رهنمونی از امام هدایت میخوانیم: «الحِکمَـةُ لا تَنْجَـعُ فی الطِّباعِ الفاسِدَةِ؛ حکمت در جان های فاسد مؤثر نمی افتد». (همان: ٣٧٠: ح 4)
روحیه سپاس بهتر از لذت نعمت
برخورداری از روحیه سپاس در همه افراد وجود ندارد. هر قدر انسان ها سالم تر باشند، روحیه تقدیر نیز در آنها بالاتر است. به گواهی یافته های روان شناسی شخصیت، انسان های کام یافته و سالم، از مسیری که رد شده اند، به نیکی یاد می کنند و از کسانی که آنها را در رسیدن به موفقیت یاری داده اند، سپاسگزاری مناسبی دارند. در مقابل، افراد با گره های روانی، نمی توانند حس تقدیر را در خود زنده نگه دارند و در برابر همراهان زندگی خویش، برخوردهای ناشایستی همراه با ناسپاسی در آنها دیده می شود.
در سخنی از امام هادی علیه السلام، برخورداری از روحیه سپاس، بهتر از خود نعمت شمرده شده است. در کلام حضرت میخوانیم: «الشاکرُ أسعَدُ بالشُّکرِ مِنهُ بِالنِّعمَةِ التی أوجَبَتِ الشُّکرَ؛ لأنَّ النِّعَمَ مَتاعٌ، و الشُّکرَ نِعَمٌ و عُقبی؛ خوشبختی شکرگزاری برای شاکر، بیشتر از خوشبختی او به نعمتی است که موجب شکر شده است؛ زیرا نعمت، متاعی [فانی] است، ولی شکر، نعمت و عاقبت است ». (حرّانی، 1404ق: ٤٨٣)
ستیز با ستیزه
زمانی به بحث و مشاجره کشیده میشویم که از جنبه عقلانیت و اخلاق خویش دست برداشته باشیم. افراد خویشتندار و انسان هایی که از عزت نفس بالایی برخوردارند، با کوتاه آمدن، به بن بست مشاجره و بگو مگو خاتمه می دهند و با برون رفت از این بحران کلامی، روحیه ای بهتر برای خود رقم می زنند. عده ای از سر نادانی، کوتاه آمدن عاقلانه را با کم آوردن جاهلانه اشتباه می گیرند و در صدد اثبات خویش و خودپسندیهای نهفته در درون خود، رابطه ای بغرنج را رقم می زنند.
در کلام پیشوای خوبی ها، از این رفتار چنین نهی شده است: «المِراءُ یفسِدُ الصَّداقَةَ القَدیمَةَ، و یحَلِّلُ العُقدَةَ الوَثِیقَةَ، و أقَلُّ ما فیهِ أن تَکونَ فیهِ المُغالَبَةُ، و المُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطیعَةِ؛ ستیزه کردن، دوستی دیرینه را بر هم می زند و گره محکم را می گشاید. کمترین چیزی که در ستیزه کردن هست، این است که هر یک می خواهد بر دیگری چیره آید و این چیره جویی، عامل اصلی بریده شدن پیوند دوستی است ». (محمدی ری شهری، 1377: ج 6: 202: ح 10445)
سرعت گیرهای دانش
هر کدام از توانمندی ها ما می تواند با آسیب هایی همراه باشد که آگاهی از آن، قدم مؤثری در پیشگیری از ابتلا یا چیره شدن بر ناشایستی هاست. در مسیر دانش و علم آموزی نیز، با سرعتگیری به نام خودپسندی و غرور روبهرو هستیم که همانند آفتی سهمگین، شکوفه های درخت دانش را به زردی و پژمردگی می کشاند و از باردهی آن جلوگیری می کند.
فرد مغرور، با عینک خودبینی، نشان عبور نکردن از دوره های تحولی خود را به دیگران می نمایاند و با این کار، هم روابط میان فردی خویش را مخدوش می کند و هم مانع افزایش دانش و پیشرفت های پسین خود می گردد. در هشداری از امام علی النقی علیه السلام آمده است: «العُجبُ صارِفٌ عَن طَلَبِ العِلمِ، داعٍ إلَی الغَمْطِ و الجَهلِ؛ خودپسندی و غرور، از دانشطلبی باز می دارد و به تحقیر دیگران و نادانی فرا می خواند. » (مجلسی، 1403ق: ج 72: 199: ح 27)
منابع
حرّانی، حسن بن علی(ابن شعبه)، 1404ق. تحف العقول. تحقیق: علی اکبر غفاری، قم: مؤسسة النشرالاسلامی.
مجلسی، محمدباقر، 1403ق. بحارالانوار. بیروت: مؤسسة الوفاء.
محمدی ری شهری، محمد، 1377. میزان الحکمه. قم: درالحدیث.
متن ادبی
باران نور
سیده طاهره موسوی
تجلی نور در شبی دیجور
در شب دیجور خفقان و خوف آور زمین، باران نور از آسمان می بارد تا حجم تمام شب را به سپیدگاهی سرشار از نور و سرور پیوند زند؛ سپیدگاهی که تجلی آفتاب است در خانه امام جواد علیه السلام! هرگاه آسمان را شگفتی فرامی گیرد و از هر گوشه گوشه اش، خوشه های نور آویزان می شود، گویی زمین میهمانی تازه دارد؛ میهمانی از جنس نور تا سرور بر لب حجت خداوند بنشاند.
هزاران سال، هزاران نور، راه کهکشان ها را پیموده اند تا تبسم دل نشین نوزادی را بنگرند که چلچراغ هدایت بر تاریکنای جهان خواهد بود و هدایت پاکان را جار خواهد زد؛ آن گاه تا ابدیت با تابش آن نور، پاکان زمین به استقبال منجی عدالت بروند. اینک نوبت نوزادی از آل طاهاست؛ که همانند نیای بزرگش، علی مرتضی علیه السلام آسمان و زمین را با آمدنش به حیرت واداشته است.
مولودی چشمان متحیر و نیمه بسته جهان را باز می کند که معدن حق و حقیقت است فراروی تاریک اندیشان زمان، که جان و دل به جهل سپرده اند و با شولای تاریک خود دوزخی از کبر و غرور ستم ساخته اند.
مولودی که مخزن اسرار الهی است و با گنجینه های عرفان الهی در سینه، همانند طور به تجلی معرفت الله خواهد نشست.
مولودی می آید که بر گاهواره اش اوصافی از سخاوت و شجاعت، ملاحت و بلاغت، کرامت و هدایت نقش بسته است. مولودی که خار چشم دشمنان دیروز، امروز و فرداست؛ دشمنان حقیری که تاب دیدن بلندای وجودش را در تاریخ نداشتند، ندارند و نخواهند داشت.
اقیانوسی در حصار
باران نور، نه تنها زمین، بلکه شمعستان دل محبان و عارفان و عاشقان را فروزان کرده بود و در مقابل، فرزند خفاش صفت شیطان، متوکل از سر درماندگی به گمان خود نور را محصور کرده بود. اما غافل از آنکه نور، نه تنها زندان را در وسعتی از روشنایی محو می کند، بلکه تمام حصارهای فرارویش را می شکند؛ حال چه در سامرا باشد چه در بغداد!
هیچ کس را یارای زندانی کردن یوسفان زهرا علیها السلام نیست؛ چرا که پرتو نورشان زندانی و زندانبان را از خود بی خود می کند که در نگاه امام هر کجای زمین متعلق به خداوند است و همه جا منزل یار است و همه سو سمت خدا.
عده ای نابخردان گمان می کردند با محصور کردن امام پرده ای پیش روی خورشید وجودش آویخته اند؛ حاشا که نور الهی را بتوان زندانی کرد!
نابخرد، بی شرم؛ هرچه خواست با امام آن کند که در خور خود بود، اما حکیم جان های عارف، مرتضای زمان با ید بیضای هدایت، خلیل وار، بت غرورش را درهم شکست تا جایی که از خلوت خانه درالخلافه متوکل، توکل و توسل به نام مبارک علی بن محمد الهادی جستند.
ترجمانی برای عدالت
آمده بود تا چراغ هدایت را بر بلندترین شاخسار آسمان بیاویزد؛ تا همه در مسیری از نور به استقبال منجی عدالت بروند؛ منجی عدالتی که وارث تمام انبیا و اوصیاست و روزی خواهد آمد تا با چراغ عدالت و هدایتی که در دست دارد، جهان را پر از نور و سرور کند.
تجلّی نور
فاطره ذبیح زاده
زمان رویش دهمین نور ستاره هدایت فرارسیده است و آینه ها برای تجلی انوار الهی اش بی قراری می کنند. صدای تهلیل و تسبیح فرشتگان در آسمان «صریا» شوری تازه بر پا کرده است. بر شاخسار امامت، غنچه ای از تبار عصمت روییده است؛ نوگلی از تبار ابرار، آنها که معدن رحمت اند، گنجینه داران دانش الهی اند، بردباری و حلم شان را نهایتی نیست، کرم و بزرگواری بر وجود آنها تکیه دارد و نشانه های پرهیزکاری بر شانه های آنها راست گردیده است.
امشب میلاد فرزند پاک سرشت جوادالائمه علیه السلام است که در دامان سمانه مغربیه، بانوی پاکدامنی و تقوا به ودیعه نهاده شد.
امشب هادی امت رسول الله پای بر کره خاکی می نهد تا پس از پدر، در هشتمین سال زندگی اش، کشتی نجات را سکاندار گردد.
گلی از گلشن طاها به جهان جلوه نمود
که جهان را ز صفا جنّت رضوان کرده
متولد ز سمانیه شده رهبر دین
عالمی را ز تجلّیاش، چراغان کرده
نور چشمان جواد است، بود نام علی
که خدایش ز شرف، ناطق قرآن کرده
ز صفا و زسخایش چه بگویم که خداش
هادی و وارث بر خیل رسولان کرده
میلاد خجسته علی النقی است؛ پیشوای پاکی و روشنایی! زاهدی که کمر همت به عبادت بسته داشت. شب را با حالت خشوع به رکوع و سجده سپری می کرد. پیشانی برخاک می سود و پیوسته این دعا را تکرار می نمود: «بارالها، گنهکاری بر تو وارد شده و تهیدستی به تو روی آورده است، تلاشش را بینتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار داده و از لغزشش درگذر.»
فرخنده باد ولادت مشعل دار طریق هدایت! او که در میان غبار فتنه ها و بحث های انحرافی، نور کلامش روشن گر افکار مردمان بود. جسمش در حصر و بند عباسیان بود، ولی گوهر فضایل اخلاقی اش عیار انسانیت و کمال را در جامعه بالا می برد.
شادباش اهل آسمان بر شیعیان آن منادی حق و حقیقت! او که جان روشن و ضمیر فروزانش با نیایش و نجوای نیمه شبان مأنوس بود و سجاده و سحر، گواه یک عمر تهجد و شب زنده داری اش بود.
نام نیکویش علی بود و در شجاعت و غیرت، در کمال و کرامت، در عبادت و تسبیح و در مناعت وجودوارث بوتراب!
امشب، هستی رکوع خواهد کرد
خورشید دهم طلوع خواهد کرد
جدّ گل نرگس است این مولود
یاری ده مفلس است این مولود
نور ازلی ا ست این که می آید
از نسل علی است این که می آید
می آید تا امامِ جان باشد
هادی هدایت جهان باشد
(روزبه فروتن پی
شعر
سودابه مهیجی
هادی امت
آن گاه عشق تازه ای آغاز می شود
وقتی که پلک تو به جهان باز می شود
از شوق رنگ چهره مهتاب می پرد
سر تا به پای او پر پرواز می شود
تو می رسی، به معجزه نام «هادی» ات
چشم زمین به روی خدا باز می شود
نامت که رسم بت شکنی در مرام اوست
پیغمبرانه کفر برانداز می شود
این شعر نیز حاشیه شرح نام توست
پس بی دریغ معجزه پرداز می شود
داستان (1)
میلاد امام هادی علیه السلام
مطهره پیوسته
حق به حق دار می رسد!
مرد عرب خود را به امام هادی علیه السلام رساند: ای پسر رسول الله، من دوست دار شما و اجدادتان هستم. حاکمِ متوکل در شهرما قصد زورگیری از من را دارد. آمده ام عنایتی از سوی شما ببینم.
امام با درنگی کوتاه فرمود: به سامرا بیا و در میان اطرافیان خلیفه پولت را از من بخواه.
مرد عرب همان کرد که امام فرمود.
حضرت تا فردا مهلت خواست، ولی مرد با اصرار، مبلغ را در دم می خواست.
جریان به متوکل رسید و دستورداد آن مبلغ را برای حضرت آوردند. امام نیز پولها را گرفت و به آن مردداد.
مردعرب گفت: خداوند بهتر می داند رسالتش رادر چه خاندانی قرار دهد، و به شهر خود برگشت. (مجلسی، 1371: ج 50: 175)
سطل آب
از خادمان آن بزرگوار بودم. روزی حضرت مرا خواند وفرمود: آن سطل را پر از آب کن و آنجا بگذار تا هنگام نماز وضو بگیرم. سپس مرا برای انجام کاری روانه کرد و فرمود: هرگاه بازگشتی، سطل آب یادت نرود.
حضرت خسته بود و در گوشه ای استراحت کرد. درآن نیمه شب سرد، امام از جای خود برخاست؛ فهمیدم در حال آماده شدن برای نماز است. یادم آمد فراموش کرده ام سطل آب را بیاورم.
از شرم این غفلت مخفی شدم که امام صدایم کرد. چون نزدیک شدم، فرمود: چرا آب گرم؟ مگرنمی دانی من با آب عادی وضو می گیرم.
با شگفتی گفتم: سرورم، کدام آب؟ من فراموش کردم حتی آب در سطل بریزم و برای همین مخفی شدم.
حضرت فرمود: الحمدللّه! که خداوند متعال در هیچ حالی ما را فراموش نمی کند. (همان: 138)
لشکر امام زندانی
روزی متوکل برای ایجاد وحشت در امام هادی علیه السلام و شیعیان، دستور داد نود هزار اسبسوار مجهّز و صف آرایی کنند. چون لشکریان آماده شدند، متوکل با غرور بالای تپه رفت و امام را نزد خویش خواند تا عظمت لشکرش را نشان دهد وی کمترین حرکتی در مقابلش انجام ندهد.
امام با مشاهده صفوف به متوکل فرمود: حال می خواهی من نیز لشکر خود را به تو نشان دهم؟
متوکل گفت: آری.
حضرت دعایی به درگاه خدا خواند و ناگهان بین آسمان و زمین، از شرق و غرب، لشکریانی مجهّز صفآرایی کردند.
متوکل با دیدن آن صحنه بیهوش شد. چون او را به هوش آوردند، حضرت فرمود: ما با شما در امور دنیا درگیر نمی شویم؛ چون ما مشغول امور آخرت هستیم؛ سرای باقی و ابدی. (همان: 196)
هدایت عبداللّه بن هلال
به شهر سامراء رفتم. خواستم بر امام هادی علیه السلام وارد شوم، ولی موفق به دیدار او نشدم. می خواستم به وی بگویم که او را در مقام امام قبول ندارم.
روزی حضرت را در بین راه ملاقات کردم، ولی چون مأ موران در اطراف حضور داشتند، نمی توانستم با او هم سخن گردم.
هنگامی که نزدیک من رسید، روی خود را به من کرد و چیزی را به سمت من پرتاب نمود که به سینه ام خورد و آن را گرفتم.
پس از آنکه حضرت به راه خود ادامه داد و رفت، آن را خوب نگاه کردم. دیدم کاغذی است پیچیده. وقتی آن را گشودم، در آن نوشته بود: ای عبداللّه، بر آن عقیده ای که داری مباش، و بدان آن شخص را که جای ما قبول داری، استحقاق امامت و خلافت ندارد.
وقتی چنین برخوردی را از آن حضرت دیدم، به امامت حضرت هادی علیه السلام معتقد شدم. (کلینی، 1377: ج 1: 355: ح 14)
خاموشی ظالم با یک کلمه
در آن زمان عده ای آشوب گر برای اذیت اعراب وارد شهر شدند. من در محضر امام هادی علیه السلام بودم. فرمود: برخیز برویم و سردسته آنها را ببینیم.
کناری ایستادیم. هنگامی که سردسته آنها رسید، امام به تُرکی با او صحبت کرد. ناگهان او از اسب پیاده شد و دو دست مبارک حضرت را گرفت و بوسید.
جلو رفتم و او را قسم دادم و اصرار کردم بگو: این مرد چه سخنی با تو گفت که این چنین تواضع کردی؟
پرسید: این مرد پیغمبر است؟
گفتم: خیر، پیغمبر نیست؛ امام ماست.
گفت: این مرد مرا با نامی صدا کرد که در کودکی، در شهرمان مرا به آن نام صدا می کردند. کسی از آن اطّلاعی نداشت و نمی دانست، مگر این مرد. (مجلسی، 1371: ج50: 124)
همچون مسیح
بعد از اعمال حج از مکه به سمت مدینه برمیگشت. در راه مردی را دید که در کنار مردار الاغی گریه میکند و با خودش حرف میزند و میگوید: حالا چطور وسایلم را به شهرم برسانم.
اطرافیان امام هادی علیه السلام آن مرد را شناختند و خدمت امام عرض کردند: آقا جان، این مرد از دوستان شماست و خراسانی ا ست.
امام نزدیک مرد شد و به او فرمود: ارزش ما نزد خداوند از گاو بنی اسرائیل بیشتر است که با گوشه ای از اندام آن گاو، مرده زنده شد. سپس با پای راستش ضربه ای به آن مردار زد.
الاغ بدون معطلی از جا بلند شد و مرد خراسانی وسایلش را سوار کرد و همراه امام به مدینه رفتند. (همان: 185)
شتران امام
بار سفر بستیم و به سوی شهر سامراء حرکت کردیم تا نذرها و هدیه های مردم قم را به امام هادی علیه السلام برسانیم.
در میانه راه خبر آمد به دستور امام بازگردید که مأموران حکومتی مانعتان میشوند. به ناچار بازگشتیم و اموال را در جایی مخفی کردیم.
مدتی گذشت و پیامی از حضرت رسید: اینک تعدادی شتر فرستاده ایم تا اموال را بر آنها سوار و شتران را رها کنید که آنها خود راه را می دانند.
طبق دستور انجام دادیم، ولی بعد پشیمان شدیم که نکند آن دستخط و شتران حقه ای از سوی فرصت طلبان بوده باشد.
سال بعد که به ملاقات امام رفتیم فرمود: آیا مایلاید آن اموال را که برای ما فرستادید، ببینید؟
عرضه داشتیم: بلی.
حضرت گوشه ای از منزل خویش را نشان داد؛ همه آنچه فرستاده بودیم، آنجا بود. (حر عاملی:1362: ج 3، 380: ح 50)
منابع
حر عاملی، محمد بن حسن. 1362. اثبات الهدی. قم: جوادطریقت.
کلینی رازی، محمد بن یعقوب. 1377. اصول کافی. تهران: نشر گلگشت.
مجلسی،
. ۱۳۷۱. بحار الأنوار. تهران: انتشارات اسلامیه.
داستان (2)
میلاد امام هادی علیه السلام
به کوشش: سهیلا بهشتی
اسوه پارسایی
دستور فوری داشت برای بازرسی خانه. شبانه با نردبان از پشت بام بالا رفت. خواست داخل شود، تاریک بود، نتواست. کسی صدایش کرد: سعید، همان جا باش تا برایت شمع بیاورم.
آورد. در روشنایی دید امام لباس پشمی پوشیده و روی حصیری نشسته، رو به قبله. خجالت زده نگاه کرد.... امام فرمود: خانه در اختیار توست.
لرزه بر کاخ ستم
مست کرده بود. فرستاده بود امام را به زور از خانه بیاورند به مجلس باده نوشی و عیاشی اش. به امام مشروب داد، ولی حضرت زیر بار نرفت.
گفت: شعر بخوان!
امام پاسخ داد: شعر زیاد حفظ نیستم.
وقتی اصرار کرد، امام سرود: آنان که بر بلندی کوه ها کاخ ساختند، مرگ اینک در اعماق گور طعمه کرمان نمودشان، آن تاج ها و گوهر و زیور کجا بشد!؟ پرسد کسی زِ بعد دفن زِ ایشان، که هان چه شد؟
عربده های مستانه جایش را به ضجه های ذلیلانه داد. جهارهزار دینار به امام داد و با احترام فرستادش خانه. حضرت که بیرون رفت، جام شرابش را محکم به زمین کوفت.
آرامشبخش قلب ها
رفت خانه امام، با عجله گفت: خانواده و اموالم را سپردم به شما.
- چه خبر شده یونس؟
- باید از اینجا فرار کنم.
امام لبخندی زد، فرمود: چرا؟
نگین باارزشی را وزیر خلیفه داده بود برای حکاکی، موقع کار نصف شد.
امام فرمود: آرام باش، به خانه ات برگرد، ان شاءالله درست می شود.
فردا وزیر او را خواست، گفت: همسرانم دعواشان شده. نگین را دو قسمت کن، دو انگشتر بساز با دستمزد دو برابر.
یار درماندگان
از کوفه آمده بود. گفتند امام هادی علیه السلام در مزرعه است. رفت و گفت: قرضی دارم و نمیتوانم بپردازم.
امام چیزی نداشت. برگه ای نوشت که این مرد طلبی دارد از من. آن را به مرد داد و فرمود: وقتی به سامرا رسیدم، زمانی که دورم شلوغ بود بیا، پرخاش کن و ادعا کن از من طلب کاری.
مرد نوشته را گرفت و در حضور مسئولان این کار را کرد. متوکل برای اینکه ادعای بزرگی کند، به امام پول داد. امام هم آن را بخشید به مرد، همه پول را. سه برابر آنچه می خواست.
دعا بر مؤمنان
خلیفه سهمیه اش را قطع کرد، به دلیل دوستی با امام. کمک خواست از امام، برای وساطت.
همان شب، متوکل با احترام سهمش را برگرداند، سه برابر گذشته.
از مأمور پرسید: علی بن محمد امروز دربار بود؟
- نه!
- نامه ای داشت برای متوکل؟
- نه!
رسید خدمت امام برای تشکر. امام لبخندی زد، فرمود: مشکلت حل شد، درست است؟
- بله پسر رسول خدا، به برکت دعای شما.
امدادهای غیبی
وارد زندان شد. دید امام نشسته روی حصیری، مشغول عبادت است. سلام کرد، کناری نشست و همان طور مجذوب صورت نورانی و رنجور امام اشک ریخت.
امام به آرامی می پرسید: چرا گریان و ناراحتی؟ چرا اینجا آمدی؟
فکر مسئول زندان که گفته بود امام را خواهیم کشت، بیتابش کرده بود.
امام ادامه داد: ناراحت نباش، به هدف شان نمی رسند و دو روز بیشتر زنده نخواهند ماند.
دو روز گذشت و کشته شدند، هردوشان؛ زندان بان و متوکل.
مقابله با افکار خرافی
رفته بود پیش امام. از صبح انگشتش زخم شده بود، شانه اش هم، لباسش هم پاره شده بود.
گفت: چه روز شومی، خدا شرش را کم کند.
امام رو کرد به مرد، فرمود: آخر شب و روز چه گناهی دارند وقتی اعمال خودتان دامنگیرتان می شود؟
فرزند و وصی رسول خدا صلی الله علیه و آله
شب خواب دید پیامبر را. مشتی خرما به او داد، 25 دانه.
صبح رفت پیش امام هادی علیه السلام، مشتی خرما به او داد، فرمود: اگر پیامبر بیشتر داده بود، بیشتر می دادم.
شمردشان، 25 دانه بود.
تعلیم شکر و احسان
دست و بالم حسابی تنگ شده بود. رفتم خانه امام. تا نشستم، رو کرد طرفم: اباهاشم، شکر کدام یک از نعمت های خدا را می خواهی ادا کنی؟
زبانم بند آمده بود، مانده بودم چه جوابی بدهم.
به تو ایمان داده و بدنت را بر آتش حرام کرده. سلامت و عافیت داده تا نیرو داشته باشی و طاعتش را به جا آوری. رضایت و قناعت داده تا گرفتار این و آن نشوی. اینها را من زودتر گفتم؛ چون فکر می کردم آمده ای از کسی که اینها را به تو داده، شکایت کنی.
بلند شدم که بروم، امام ادامه داد: گفته ام صد دینارت بدهند، خواستی بروی، برو بگیر.
حکمت معجزه های متفاوت پیامبران
کلافه شده بود و جواب سؤالش را نمی دانست. رفت پیش امام، گفت: چرا خدا موسی علیه السلام را با سحر، عیسی علیه السلام را با طب و محمد صلی الله علیه و آله را با قرآن و شمشیر مبعوث کرد؟
مردم زمان موسی علیه السلام اهل سحر بودند و او سحرشان را باطل کرد. زمان عیسی علیه السلام مریض زیاد بود و بازار طبابت پررونق؛ بیماری های لاعلاج را درمان می کرد. زمان محمد صلی الله علیه و آله مردم اغلب اهل شعر بودند و شمشیر؛ فصاحت محمد صلی الله علیه و آله حرف های شان را تضعیف کرد و شمشیرش، شمشیر های شان را کند؛ و این چنین خداوند، حجت را بر مردم تمام کرد.
چه کسی دینش را بیشتر دوست دارد؟
با دوستان دور هم می نشستیم به صحبت. بحث به اینجا کشید که چه کسی دینش را بیشتر دوست دارد. قرار شد یک روز که به دیدن امام می روم، این سؤال را بپرسم.
امام پاسخ داد: هر کدام تان که به برادر دینی اش بیشتر محبت کند.
بزرگداشت عالم دینی
وارد جلسه شد. دورتادور، علویان و عباسیان نشسته بودند. امام نشاندش کنار خودش و تحویلش گرفت. بنی هاشم ناراحت شدند، اعتراض کردند: چطور او را ارجح میدانی بر بزرگان و سادات بنی هاشم؟
امام جواب داد: خدا گفته درجه مؤمنان و صاحبان علم را بالا می برد، نه کسانی که صاحب نسب و شرف خانوادگی اند. او با دلایل خدایی یک ناصبی را مغلوب کرده، این کار او از هر شرافت خانوادگی بالاتر است.
هدیه با شاخه گل
کودک نشست. شاخه گلی به امام داد. امام با مهربانی شاخه گل را از دستش گرفت ویویید. بعد گذاشت روی چشمش و به مردی که کنارش نشسته بود، هدیه داد. فرمود: هرکس گلی را بو کند، روی چشمش بگذارد و صلوات بفرستد، خدا انبوهی از حسنات به او می دهد و انبوهی از گناهانش را می آمرزد.
فضیلت دعا در حرم حسینی
رفتند عیادت امام. از آنها خواست کسی به هزینه امام به کربلا برود و برایش دعا کند.
به یکی از دوستان امام گفتند. گفت:«به روی چشم! ولی دعای امام برای خودش که بهتر از دعای من برای اوست، تازه امام هادی علیه السلام که با امام حسین علیه السلام فرقی ندارد!؟
قضیه را که به امام گفتند، فرمود: خدا مکان هایی دارد که دوست دارد بندگانش در آنجا دعا کنند و دعاهایشان را هم مستجاب می کند. حرم حسین علیه السلام، یکی از آنهاست.
مبارزه با غلو و افکار انحرافی
مدتی بود این فکر مثل خوره افتاده بود به جان فتح؛ تصور می کرد امامان با آن کارهای خارق العاده ای که انجام می دهند، شاید خدا باشند! بالاخره یک روز تصمیم گرفت از امام بپرسد. امام خودش سر صحبت را باز کرد: فتح! نکند شیطان وسوسه ات کنند، فکر کنی ما خداییم! ما همه مخلوقیم، بنده ایم، مطیع اوییم....
آقاجان! قربانت بروم! اتفاقاً مشکل من هم همین است. شیطان این فکر را به جانم انداخته بود که شما خدایید!
امام به سجده افتاد و فرمود: خدایا، در برابر تو که آفریدگار منی، با خواری و خاکساری سر به خاک می گذارم.
منبع:
مرتضوی، زهرا. 1385. آفتاب در حصار: روایت داستانی زندگی امام هادی علیه السلام. اصفهان: شهرداری اصفهان.
پیام های کوتاه
سهیلا بهشتی
امشب، مدینه دشت شقایق های عاشق است. ملکوت، نوزادی از نور را به این جشن هدیه می کند؛ میلاد امام دهم، معصوم دوازدهم مبارک باد.
ستاره باران آسمان، هلهله کهکشان، عطر یاس و بنفشه، نورسیده ای از جنس نور و رحمت را نوید می دهد؛ میلاد مسعود هدایتگر جهان مبارک باد.
فرا رسیدن زادروز حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام روز به ثمر نشستن شاخساری دیگر از شجره رسالت و امامت، بر رهروان کوی ایمان مبارک باد.
فرا رسیدن میلاد دهمین ساربان کاروان ایمان، حضرت امام علی النقی علیه السلام بر دل سپردگان طریق هدایت و سعادت خجسته باد.
میلاد دهمین واسطه فیض خداوند، آیت روشن رستگاری، حضرت امام علی النقی علیه السلام بر مسلمانان با ایمان مبارک باد.
سالروز میلاد میراث دار عصمت و ولایت، مجمع دانش و بینش، حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام بر متقیان با ایمان مبارک باد.
فرا رسیدن میلاد پر برکت دهمین گنج ولایت، رحمت و معرفت پروردگار، حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام بر دل های پاک و رستگار مبارک باد.
ولادت با سعادت دهمین مولای حق جویان مؤمن، حضرت امام علی النقی الهادی علیه السلام بر بندگان سربلند و پرهیزگار پروردگار خجسته باد.
امروز آسمان دهکده کوچک صریا به اندازه تمام عمر کهنش فرشته باران است. فرشتگانی که شادباش ملکوت را بهانه دیدن روی ماه تو کرده اند. میلاد امام هادی مبارک باد.