پرافتخارترین تنیس باز ایران از روزهای پر فراز و نشیب زندگی خود گفت که چگونه از توپ جمع کنی در زمین های امجدیه به یک قهرمان پرآوازه تبدیل شد.
به گزارش ایسنا، اگر به سراغ تاریخ تنیس ایران بروید به نام های زیادی بر می خورید که روزگاری برای خود آوازهای داشته اند و باعث شدند احوال تنیس ایران کاملا متفاوت از الان باشد. یکی از این افراد پر آوازه، تقی اکبری است که توانست نام خود را برای همیشه ماندگار کند و به پرافتخارترین بازیکن تنیس ایران تبدیل شود. او قهرمان آسیا شد، در گرنداسلم های ویمبلدون و فرانسه بازی کرد و نقره و برنز بازی های آسیایی را کسب کرد. همچنین ۱۵ سال برای ایران در دیویس کاپ بازی کرد و بخاطر سالها حضور در دیویس کاپ، از فدراسیون جهانی جایزه گرفت.
برای پیدا کردن این پیشکسوت که روزی به نابغه تنیس ایران مشهور بود، باید به یکی از باشگاههای محلی تنیس در شمال تهران سر بزنید و آماده دیدار با یک فرد شاد و سرزنده و البته مبادی آداب باشید. کافی است مدت زمان کوتاهی با او صحبت کنید تا متوجه شوید حتی در ۷۶ سالگی وجودش سرشار از عشق به تنیس است. خودش می گوید ۶۱ سال از عمرش را در زمین های تنیس گذرانده است و تنیس در خونش است. بهترین مکان برای مصاحبه با این فرد نیز در زمین تنیس است تا با عشق و علاقه از روزگار خوشی که داشت، برایمان بگوید. هر چند خودش عنوان می کرد خیلی از خاطرات را فراموش کرده اما برای هر سوال چند ثانیهای به فکر فرو می رفت تا با جزئیات کامل تری سوالات را پاسخ دهد.
در ادامه گفت و گوی خبرنگار ایسنا با تقی اکبری را میخوانید:
*با ما در باشگاه تنیس قرار مصاحبه گذاشتید، متعلق به خودتان است؟
کاش این باشگاه مال من بود. اگر مال من بود که فقط در خانه می خوردم و می خوابیدم (با خنده). من در این باشگاه شاگرد دارم. باشگاه خوبی است و فقط افرادی که به صورت خانوادگی می آیند و یا آنها را می شناسند به این باشگاه راه میدهند.
* به گذشته برگردیم به جایی که متولد شدید؟
بله، من متولد آذر ۱۳۲۴ هستم و ۷۶ سال دارم. من در ورزشگاه امجدیه که الان شهید شیرودی نام دارد به دنیا آمدم. چهار برادر و یک خواهر به همراه پدر و مادرم در ورزشگاه امجدیه زندگی می کردیم. من در یک اتاق ۱۲ متری که سکونت داشتیم به دنیا آمدم و اینطور نبود که در بیمارستان به دنیا آمده باشم. پدر من مسئول زمین های تنیس بود و ما هم از همین طریق با تنیس آشنا شدیم و به سمت آن کشیده شدیم.
وقتی خواهرم قهرمان شد به غیرت من برخورد که یک دختر توانست قهرمان شود و چرا من نتوانم.*تنیس را چگونه یاد گرفتید؟
من ۶ یا ۷ ساله بودم که وقتی بازیکنان می آمدند و در ورزشگاه امجدیه تنیس بازی میکردند، توپ های آنها را جمع می کردم و کارم را در تنیس از توپ جمع کنی آغاز کردم. بعد کم کم به سمت تنیس کشیده شدم و در سن ۱۴ سالگی اولین قهرمانی ایران را به دست آوردم و توانستم تا حدود ۱۳سال این عنوان را برای خودم نگه دارم. آن زمانی که من تنیس را شروع کردم مربی به آن شکل وجود نداشت و ما با خودمان بازی میکردیم و تنیس را یاد میگرفتیم. تمام بازیکنان صاحب نام، تنیس خود را از امجدیه شروع کردند. نفراتی مانند عیسی و محرم خدایی، حسین و علی مدنی و مصطفی صالح آنها هم در امجدیه زندگی میکردند و کار خود را از توپ جمع کنی آغاز کردند که بعدا توانستند قهرمان تنیس شوند. به آنها افتخار میکنم و در واقع تنیس ایران را بچههای امجدیه توانستند سر زبانها بیندازند.
*لباس و راکت های تنیس زمان شما چقدر متفاوت با حال حاضر بود؟
آن زمان راکت های تنیس چوبی بود و لباس ها نیز به صورت شورت با عرق گیر بود که ما به آنها لباس های تی تیش مامانی می گفتیم (با خنده). بهترین کفش های آن موقع هم به آن کفش های چینی میگفتند که شبیه گیوه بود. در واقع لباس خاصی به آن صورت نداشتیم حتی می شد گاهی اوقات پابرهنه تنیس بازی می کردیم.
چهار نفر بودند که هر روز به ورزشگاه امجدیه میآمدند و تنیس بازی می کردند یکی از آنها وقتی دید من به تنیس علاقه دارم، یک راکت به من داد و به من گفت که دیگر با این راکت بازی کنم. شاید باورتان نشود این راکت را از وقتی گرفتم همه چیزم شد و حتی موقع خواب هم راکت را بالای سر می گذاشتم. دیگر وقتی کمکم در تنیس راه افتادیم، فدراسیون یک راکت به ما داد. الان بازیکن را می بینی با خودش چند نوع راکت می آورد و ساک ورزشی دارد. آن موقع این چیزها نبود و ما فقط با همان را کت چوبی با عشق تمرین و بازی می کردیم.
*شما اولین نفر در خانواده اکبری بودید که بازیکن حرفهای شدید؟
اول خواهرم صدیقه تنیس بازی کرد و قهرمان شد. واقعیتش این است که وقتی خواهرم قهرمان شد به غیرت من برخورد که یک دختر توانست قهرمان شود و چرا من نتوانم. بنابراین من هم تمام تلاشم را کردم تا بتوانم قهرمان شوم. پس از من و خواهرم، برادرانم حسین و رضا هم به سمت تنیس آمدند و واقعا تیم خوبی بودیم باهم تمرین میکردیم. آن زمان مسابقات خارجی زیادی شرکت میکردیم شش ماه از سال را در مسابقات اروپایی بودیم. فدراسیون می گفت شما باید در مسابقات باشید نه ایران.
*پدر و مادر شما موافق حضور شما در تنیس بودند؟
چه سوال قشنگی کردید. پدر و مادر ما اصلا به ما کاری نداشتند که تنیس بازی می کنیم یا نه. پدر من مرد زحمتکشی بود. موقعی که در امجدیه مسابقات بین المللی بزرگ برگزار می شد، جمعیت زیادی هم برای تماشا می آمد. من هر زمان که مسابقه داشتم در بین جمعیت فقط دنبال پدرم می گشتم. او را آقا صدا می کردم وقتی می دیدم که یه گوشه ایستاده و دارد نگاه می کند به او می گفتم که از آنجا برود چون هم اعصاب خودم به هم می ریخت و هم اعصاب او و روی بازی من خیلی تاثیر می گذاشت. مادرم هم که اصلا کاری نداشت و بیشتر دنبال آبگوشت و کله جوش درست کردن بود.
الان یک بازیکن می خواهد بازی کند، پدر و مادر و خواهر و برادر به تماشای مسابقه می آیند. در حالی که باید اجازه بدهند آن بچه روی پای خودش باشد.
*چرا مخالف حضور خانواده در هنگام مسابقه هستید؟ از لحاظ روان تاثیر میگذارد؟
۱۰۰ درصد تاثیر میگذارد و آن بچه وقتی ببیند که مادرش او را تماشا میکند دیگر برای مادرش بازی می کند نه برای خودش. باید بگذارند بچه برای خودش بازی کند. آن زمان که ما بازی می کردیم هیچ موقع یادم نمیآید پدر مادرها به تماشای مسابقه ما آمده باشند و فکر میکنم یکی از علت های اینکه ما موفق شدیم هم این بود که روی پای خودمان ایستادیم.
* از لحاظ تغذیه چگونه خود را برای مسابقه آماده میکردید؟
وضعیت مالی ضعیفی داشتیم. بهترین غذایی که میخوردیم آبگوشت بود. با آبگوشت، اشکنه و آش رشته خودمان را برای مسابقه آماده می کردیم. یادم میآید در برخی از مسابقات پای من دچار گرفتگی میشد و دلیل آن هم این بود که تغذیه مناسبی نداشتیم.
* در این سالها به ورزشگاه امجدیه رفتهاید؟
۱۴ ساله بودم که به ما اعلام کردند کارمندان ورزشگاه امجدیه خانه ها را تخلیه کنند و ما نزدیک تهرانپارس ساکن شدیم. حدود ۳۰ سال می شود که اصلا به ورزشگاه امجدیه نرفتهام واقعادلم می گیرد بروم. چون یاد آن روزهای خوب میافتم. خیلی دلم میخواهد به زمانی که توپ جمع می کردم برگردم. زمان خیلی خوبی بود با تمام دوستان تنیس باز دور هم بودیم و خیلی خوش می گذشت. بغضم میگیرد به امجدیه بروم.
*به درس هم علاقه داشتید؟
من از درس بیزار بودم. زمانی که مدرسه می رفتم فقط منتظر بودم که مدرسه تمام شود و به زمین های تنیس برگردم در نهایت هم درس و مدرسه را رها کردم. ۶ کلاس بیشتر سواد ندارم. البته کلاس هفتم هم رفتم و با عیسی خدایی هم کلاس بودیم که بعد مدرسه را رها کردم. قرار بود من، نعمت نعمتی و نوذر ویسی در مسابقات زیر ۱۸ سالههای آمریکا شرکت کنیم و سه ماه نیز آنجا دوره ببینیم. مدیر مدرسه به ورزشگاه امجدیه آمد و به من گفت که میدانم وضعیت درسیات خوب نیست اما بیا دوباره درس را شروع کن کمک می کنیم که قبول شوی و به او گفتم که انگار شما حوصله دارید. گفت چطور؟ پاسخ دادم آمریکا را رها کنم و دوباره بیایم درس بخوانم؟ به من گفت حالا که نمیخواهی دیگر درس بخوانی تلاش کن که در تنیس موفق باشی و من هم به نظر خودم همه تلاشم را کردم و توانستم موفق شوم.
*چه چیزی باعث شد تنیس باز موفقی باشید؟
من همیشه دنبال بازی کردن با بازیکنان اسم و رسم دار و گردنکلفت بودم تا بتوانم تجربه بدست آورم. من با بازیکنان ضعیف هم بازی کردم که توانستم آنها را ببرم اما بازی با بازیکنان قوی تر درس های زیادی به من داد. بهترین بازی من هم در دیویس کاپ مقابل ایلی نستاس بود. او بازیکن بزرگی بود و چندین گرند اسلم از جمله ویمبلدون را برنده شده بود. من بازی را مقابل او باختم اما در پنج ست بازی را واگذار کردم. اینکه مقابل بهترین بازیکن جهان در پنج ست بازی را واگذار کنی خودش افتخار بزرگی است. من در خیلی از مسابقات شرکت کردم و دوبار توانستم در ویمبلدون حضور داشته باشم اما در این راه سختی زیادی کشیدم و به قول معروف این موها را در آسیاب سفید نکردم (باخنده). من واقعا دیوانه تنیس بودم و فقط برای خودم بازی می کردم نه هیچ کسی دیگر. با خودم میگفتم تقی وارد زمین میشوی باید برنده بیرون بیایی، تنیس در خون من است. گاهی اوقات که الان تنیس بازی میکنم به من می گویند ندوم و می گویم چرا نباید این کار را انجام بدهم؟ هنوز که سرپا هستم و می توانم بدوم. به آنها میگویم این حرفها را به من نزنید بگذارید در حال خودم باشم. من زمین تنیس را می بینم حالم خوب است.
* چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید سال ها در آلمان مربیگری کنید؟
سال ۶۸ بود که من دیدم که انگار کسی در ایران به من کاری ندارد. دوستی داشتم که در آلمان زندگی میکرد. با او صحبت کردم و گفتم دلم میخواهد به آلمان مسافرت کنم. زمانی که پیش او رفتم از او خواستم که به باشگاه برویم و با هم تنیس بازی کنیم. وقتی من در باشگاه تنیس بازی کردم از دوست من سوال پرسیدند که این چه کسی است و او هم توضیح داده بود که قهرمان ایران و قهرمان آسیا بوده است. گفت میتواند برای تیم ما بازی کند و ابتدا امتحانی با نفر اول تیم بازی کند. من گفتم مشکلی ندارم بازی میکنم اما شرطی بازی کنیم و عنوان کردم که سر ۱۰۰ مارک (آن موقع واحد پول آلمان مارک بود) شرط ببندیم و بازی کنیم. به من گفتتد بازی را باختی می توانی پرداخت کنی، گفتم می توانم اما شما فقط به من بگویید که با چه امتیازی بازیکن شما را را شکست بدهم. نگاه عجیب و غریبی به یکدیگر انداختند و برایشان عجیب بود که این بچه پر رو چه کسی است که حتی امتیاز مسابقه را هم میخواهد از قبل تعیین کند. خلاصه من با همان امتیازی که از قبل گفته بودم بازی را بردم. از من خواستند که برای تیمشان بازی کنم و در عرض حدود هفت یا هشت ماه هم اقامتم را درست کردند و هم اجازه کار برایم گرفتند. بعدا به آنها گفتم که خیلی مسابقه دادهام و باید اینجا از تجربیات من استفاده شود و باید آموزش بدهم. باشگاه دو مربی داشت که مربی اول آن موافقت نمیکرد که به عنوان مربی فعالیت کنم و میگفت چیزی که از من می بیند در آینده نزدیک کارش را از او میگیرم. البته ما بعدا دوستان صمیمی و خانوادگی یکدیگر شدیم.
در نهایت در آن باشگاه مشغول به کار شدم و شاگردان زیادی در ردههای سنی مختلف داشتیم به گونهای که صبح تا شب در زمین مشغول آموزش بودیم. من فقط می خواستم یکی، دو سال آلمان بمانم و مقداری مارک جمع کنم و به ایران برگردم اما در نهایت ۲۰ سال در آلمان ماندم. جالب این است که بعد از ۲۰ سال که تصمیم گرفتم به ایران برگردم باشگاه از من میخواست یک سال دیگر قراردادم را با آنها تمدید کنم و بمانم. همان مربی یک روز مخالف حضور من در آن باشگاه بود از من خواهش می کرد که همان جا بمانم چون اگر بروم او را هم از این باشگاه بیرون میکنند. یکی، دو ماه بعد از بازگشت من به ایران او را از آن باشگاه بیرون کردند.
تصور من این است که فکر می کنند چون بازیکن قدیمی هستم، تکنیکم نیز قدیمی است و تنیس مدرن را بلد نیستم
*چرا تصمیم گرفتید برگردید؟
من ایران را دوست داشتم واقعا نمیتوانستم از تجریش و دربند بگذرم. آن زمان در سن ۶۴ سالگی به ایران برگشتم و دیگر بیشتر از این ماندن در آنجا برایم خیلی سخت بود.
*بازیکنی بود که هر طور شده تمایل داشتید او را شکست دهید؟
هر که را می خواستم شکست دادم و به آنهایی که باختم نیز خوب باختم. ۱۶ ساله بودم در مسابقات بین المللی بیروت با باب هیوت از بازیکنان خیلی خوب جهان بازی کردم. خیلی نزدیک به او باختم اما در حین بازی که عقب بود با کاپیتان ما صحبت کرد و گفته بود که تقی فکر نکند این بازی را می برد که اگر این بازی را ببرد دیگر فردایی برایش وجود نخواهد داشت و او را می کشم. البته بعدا با هیوت هم خیلی صمیمی شدم. من تلاش می کردم که سبک بازی ام یکسان نباشد. بین تنیسبازان این مرسوم است که با هم صحبت میکنند و در مورد حریفان و سبک بازی آنها از هم مشورت می گیرند. یکی از بازیکنان در مورد سبک بازی من از حریفم پرسیده بود که او هم گفته بود که من واقعاً نمیدانم چگونه بازی می کند چون هر دفعه یک نوع بازی را ارائه می دهد و کمر آدم را می شکند و از زمین بیرون می رود.
* با ورزشکاران دیگر ارتباط دارید؟
یکی؛ دو دفعه محمد نصیری و تیمور غیاثی را دیدم. یک برنامه سه، چهار سال پیش دعوت شدیم. غیاثی به من گفت یک زمانی دو متر می پریدم اما الان از این طرف جوی نمیتوانم به آن طرف بپرم. خندیدم گفتم ما هم همین وضعیت را داریم یک زمانی من هم مثل قرقی می دویدم اما الان به زور خودم را به توپ میرسانم. بالا رفتن سن را نمیتوان کاری کرد. تنها میخواهم از تجربه من استفاده شود.
* فکر میکنید چرا آن طور که باید از تجربه شما استفاده نمیشود؟
تصور من این است که فکر می کنند چون بازیکن قدیمی هستم، تکنیکم نیز قدیمی است و تنیس مدرن را بلد نیستم در صورتی که اینطور نیست من با تنیس مدرن آشنایی دارم. البته تنیس زمان قدیم فرق زیادی نکرده و فقط سرعت آن بیشتر شده است. راکت های جدید باعث می شوند که بازی سرعتی تر شود. شاید می گویند این پیرمرد است و بهتر است که جوان ها بیایند.
* شخصیت آرامی داشتید؟
من بازیکن آرامی بودم و سعی میکردم فقط کارم را انجام بدهم. البته سر به سر بچه های تیم می گذاشتم. یادم میآید بازیهای آسیایی تهران بود که ما در دهکده بودیم. من، علی مدنی، کامبیز درفشی جوان و برادرم حسین در تیم بودیم. به برادرم گفتم سر به سر کامبیز بگذاریم و به او گفته بود که من در خواب عصبی می شوم و اگر صدای خروپف من به مرور زیاد شد، فرار کند چون عصبی شده ام و می خواهم او را خفه کنم. من هم صدای خروپف بلندی در میآوردم و دیدم کامبیز درفشی جوان ترسیده و پا به فرار گذاشت و چهار طبقه را بدون لباس پایین رفت. میگفت من می ترسم به اتاق برگردم چون تقی میخواهد من را خفه کند و به زور دوباره او را به اتاق برگرداندیم.
*با منصور بهرامی هم رقابت داشتید؟
سال ۵۶ جام اسلازنجر در باشگاه استقلال برگزار شد و در فینال من و منصور بهرامی بازی کردیم. منصور هم دو سال خارج از ایران بود و به تازگی بازگشته بود. جالب این است که جمعیت زیادی هم آمده بودند و سوزن را می انداختی، زمین نمی آمد. خودم از این همه جمعیت تعجب کردم. خیلی از بازیکنان از سراسر ایران هم آمده بودند که وقتی از آنها علت حضورشان را بپرسیم، گفتند این فینال خیلی مهم است و آمده اند باخت من را ببینند. آن موقع من ۳۳ ساله بودم و منصور ۱۰ سال از من کوچکتر بود. با وجود اینکه بازی سختی بود اما در نهایت پیروز شدم. همان موقع هم منصور جلو بود و من با خودم گفتم باید سبک بازی ام را تغییر دهم و بازی منصور را بهم بریزم و این کار را هم انجام دادم.
*با پول جایزه خود چیزی هم خریدید؟
سال بعد از مسابقه ای که در باشگاه استقلال داشتیم یک مسابقه بین ۱۶ نفر برتر ایران در هتل هایت شمال برگزار شد که صد هزار تومان هم جایزه داشت. صد هزار تومان آن موقع پول زیادی بود. به نفر اول ۱۵ هزار تومان میدادند و مابقی پول بین نفرات بعدی تقسیم می شد. من هم با اجازه شما ۱۵ هزار تومان را برنده شدم و یک پیکان آلبالویی رنگ خریدم. جالب این است که اصلا رانندگی بلد نبودم. با یکی از دوستان به کارخانه رفتیم و من ماشین را تحویل گرفتم و پس از آن به امجدیه رفتیم تا تنیس بازی کنیم. غروب که می خواستیم به خانه برگردیم چون نمی توانستم با ماشین رانندگی کنم دوباره همان دوستم من را به خانه مان در نظام آباد رساند. من هم چون ماشین خریده بودم میخواستم پز بدهم و به پدر و مادرم گفتم که ماشین خریدم و بیایند سوار شوند تا دوری بزنیم اما به سختی توانستم رانندگی کنم و هر طور بود کم کم رانندگی یاد گرفتم.
بزرگترین معضل تنیس این است که فقط کسانی که پولدار هستند می توانند بازی کنند.
*چه سالی تنیس را کنار گذاشتید؟
سال ۵۶ دیگر آخرین بازی هایم را انجام دادم. آخرین مسابقه من دیویس کاپ سوییس در سال ۵۶ بود که ترکیب تیم ما منصور بهرامی، محرم خدایی، حسین برادرم و مرحوم کامبیز درفشی جوان و من بودیم. من کاپیتان تیم بودم. تیم سوییس قدرتمند بود. موقعی که ما مسابقه را شروع کردیم ۲۰ نفر هم در استادیوم بودند چون فکر می کردند که یک تیم ضعیف از ایران آمده است. مسابقه یک بر یک شد. بعد از آن ۲ بر ۱ به نفع سوییس شد که ما مسابقه را به نتیجه ۲ بر ۲ رساندیم. پس از آن دیدیم که استادیوم چقدر شلوغ شده است. در نهایت بازی را سه بر دو باختیم اما بازی های خوبی انجام دادیم. من در طول دوران قهرمانیام توانستم در سه گرند اسلم بزرگ ویمبلدون، فرانسه و آمریکا بازی کنم اما برای رسیدن به این جایگاه سختی زیادی کشیدم.
در سال ۵۷ به آن صورت مسابقه ای نبود و پس از آن هم دیگر بازی نکردم تا اینکه یک سال قبل از اینکه به آلمان بروم فکر میکنم سال ۶۷ بود که یک مسابقه ای برگزار شد. من هم تصمیم گرفتم در مسابقه شرکت کنم. دنبال برد و باخت نبودم فقط دلم می خواست تنیس بازی کنم و حالا شوخی شوخی یا جدی به فینال رسیدم. با محرم خدایی فینال را بازی کردم که باختم اما بازی بسیار نزدیکی بود. یک سال بعد از آن هم به آلمان رفتم.
*نگران این نیستید روزی فراموش شوید؟
فکر نمی کنم فراموش شوم چون تاریخ هیچ موقع از بین نمیرود. در هر رشته ورزشکاران زیادی وارد می شوند اما فقط یکی، دو نفر بالا میروند و نامشان همیشه می ماند. فقط آرزو دارم که تنیس ایران حالا نه در جهان بلکه در آسیا مطرح شود. اگر یک نفر در ایران بتواند به آن سطح برسد، من خودم چند مدالی که جان کندم و گرفتم را می روم و تقدیم آن بازیکن میکنم.
*زمانی که شما تنیس بازی میکردید اکثر بازیکنان از قشر ضعیف بودند اما الان تنیس ورزش پولدارها شده است.
بزرگترین معضل تنیس این است که فقط کسانی که پولدار هستند می توانند بازی کنند. الان جدا از هزینه توپ و راکت، یک نفر که بخواهد با مربی کار کند با هزینه اجازه زمین حداقل باید ۵۰۰ هزار تومان برای هر جلسه تمرین هزینه کند. به نظر من تنیس را باید از مدارس شروع کنند و آنجا به دنبال استعدادها باشند وگرنه اگر بخواهند از طریق باشگاهها اقدام کنند که فقط افرادی که پولدار هستند میتوانند وارد شوند. کسی هم که پولدار است آنقدر نمیتواند به آن جای بالا برسد چون باید خیلی زحمت بکشد. ما چون از قشر ضعیف بودیم و احتیاج مالی هم داشتیم تمام سختی ها را به جان میخریدیم تا بتوانیم به جایی برسیم.
*دوست دارید به کدام قسمت از گذشته خود برگردید؟
به زمانی که توپ جمع می کردم. آن موقع داخل امجدیه جوی آب رد می شد. ما بچه هادیدیم یک تکه کاغذ در داخل جوی آب است وقتی نزدیکش رفتیم دیدیم یک ۲ تومانی است. ۲ تومان خیلی بود ما بچه ها سر ۲ تومانی دعوا کردیم و کار به جایی رسید که پای مادر ها هم به میان آمد و دعوا سر ۲ تومان بالا گرفت. هرچه پول داشتیم می رفتیم آنجا خربزه و هندوانه میخریدیم دور هم میخوردیم. همه چیز خیلی میچسبید اما الان دیگر اینطور نیست. بهترین خاطرات من مربوط به دوران کودکیام است.
*بیشتر روزهای زندگی خود را در ورزش بودید، اهل سیاست هم بودید یا خیر؟
اصلاً از سیاست خوشم نمیآید. هر کسی بخواهد در مورد تنیس و ورزش صحبت کند ساعتها با او حرف میزنم اما اگر بخواهد در مورد سیاست حرف بزند میگویم خداحافظ چون من از سیاست سر در نمی آوردم. من شش کلاس بیشتر سواد ندارم و من با شش کلاس سواد را چه به سیاست و سیاست مداری.
زمانی هم که می خواستیم به آمریکا برویم یک ماه برای ما کلاس آموزشی گذاشتند که چگونه غذا بخوریم و چطور رفتار کنیم.*قهرمان تنیس آسیا روزهای خود را چگونه می گذراند؟
اکثر مواقع خانه هستم و هفتهای ۴ تا ۵ روز در این باشگاه شاگرد دارم تا پولی در بیاورم. با این وضعیت گرانی باید کاری انجام داد. روزی یک ساعت می آیم و ۲۳ ساعت خانه هستم. حوصله بیرون نرفتن هم ندارم. من ۶۱ سال تجربه دارم و می توانم خیلی کمک کنم و می دانم چگونه باید به بازیکن تنیس را آموزش داد اما با ۶۱ سال تجربه نباید در خانه بنشینم. من به مربیانی که اکنون کار میکنند بی احترامی نمیکنم اما آنها به یک شکل میتوانند کمک کنند و من هم یک شکل دیگر. خیلی علاقه دارم که در تنیس کار کنم.
*چه آرزویی برای تنیس دارید؟
من از آقای عزیزی رییس فدراسیون تنیس و کادر او تشکر و قدردانی میکنم چون دارند زحمت می کشند. بیخود هم از کسی تعریف نمیکنم و این را به خودش هم گفتهام. باید تلاش کنند تا وضعیت تنیس بهتر شود. بازیکنان جوان خوبی هم داریم اما این بازیکنان باید بدانند که راه بسیار درازی دارند تا بتوانند به هدفهایی که خودشان دارند برسند. تنیس رشته سختی است و هر بازیکن باید حداقل روزی ۴ تا ۵ ساعت تمرین کند. آرزو دارم که تنیس ایران بتواند به گذشته خوب خود برگردد.
*از بازی کدام یک از تنیس بازان جهان لذت می برید؟
من بازی و شخصیت فدرر را دوست دارم. جوکوویچ هم بازیکن خوبی است اما می بینید که اخلاق ندارد. به نظرم اخلاق خیلی مهم است خودم هم زمانی که بازی می کردم، تلاش میکردم بازیکن با اخلاقی باشم چرا که اگر ورزشکار خوب باشد اما اخلاق نداشته باشد فایده ای ندارد.
۱۴سالم بود که قهرمان ایران شده بودم اما یک عادتی داشتم که دستم را در جیبم میکردم. رییس فدراسیون ما آن زمان آقای حاجبی بود من را صدا کرد و به من گفت: "تقی درست است که الان قهرمان ایران شدهای اما باید ادب هم یاد بگیری". گفتم مگر چه کار کرده ام که پاسخ داد: "وقتی با بزرگتر حرف میزنی باید احترام بگذاری و نباید دستت را داخل جیبت ببری و حرف بزنی." به من گفت که دیگر این کار را تکرار نکنم. یک بار دیگر من را در آن حالت دید و به من گفت تقی دوباره دستت در جیب بود. با وجود اینکه من جزو تیم بودم و به من احتیاج داشتند اما سه ماه محرومم کرد تا یاد بگیرم که دیگر هنگام صحبت کردن با بزرگتر دستم رو داخل جیبم نبرم و این همیشه در ذهنم ماند.
زمانی هم که می خواستیم به آمریکا برویم یک ماه برای ما کلاس آموزشی گذاشتند و ما را به رستوران می بردند که چگونه غذا بخوریم و چطور رفتار کنیم. به هر حال ما که در زیر کرسی بزرگ شدیم و غذایمان کله جوش و آبگوشت بود باید یاد می گرفتیم که چطور سر میز غذا بنشینیم و به ما همه این نکات را یاد دادند. چون وقتی به آمریکا می رفتیم به هرحال فرهنگ ایران را نشان میدادیم و خیلی به این مسائل اخلاقی و فرهنگی توجه میکردند. الان بازیکن را میبینی که می آید به او سلام میکنی جواب نمیدهد و هیچ احترامی نمی گذارد. آدم وقتی این چیزها را میبیند حرص می خورد.
در یکی از بازیها یک پایم گرفته بود و با یک پا مسابقه را بردم. به من میگفتند ماهیچه پایم پاره می شود اما من توجه نمی کردم و گفتم باید این مسابقه را ببرم. یادم می آید تیمسار خسروانی رییس سازمان تربیت بدنی بود و برای دیدن مسابقه ما آمده بود. او همیشه ساعت رولکس طلایی داشت و از شانسم آن روز یک ساعت دیگر انداخته بود که وقتی بازی را بردم ساعتش را درآورد به من داد. من ابتدا فکر می کردم ساعت رولکس طلاییاش است اما بعددیدم یک ساعت دیگر است. این هم از شانس ما بود ( باخنده).
*نظر شما راجع به مشکات الزهرا صفی چیست؟
راه درازی در پیش دارد. اگر بتواند در گرنداسلم رده بزرگسالان یک راند ببرد، شاهکار کرده است.
*خاطرهای از برخورد مردم با خودتان دارید؟
من اهل سینما نیستم اما یک بار به سینما رفتم و در خلال فیلم، آگهی و تصاویر ورزشی پخش می کردند. آن روز تصاویر مسابقه من را پخش کردند که یک مسابقه با بازیکن خارجی داشتم و یک حرکت اسمش زدم. یک آقایی بغل دست من بود شروع کرد به فحش دادن که فلان فلان شده چه ضربه ای زد. به او گفتم آقا لطفا رعایت کنید که پاسخ داد به شما چه ربط دارد؟ گفتم به من ربط دارد. این فحش هایی که داری می دهی به من است که بغل دستت نشستهام. خیلی عذرخواهی کرد. منم گفتم به سبک ایرانی تشویق کردی(باخنده). بعد اعلام کرد که بلند بشو تا ببینمت. وقتی بلند شدم گفت انگار راست میگویی خودت هستی. گفتم من که شوخی ندارم.
آرزوی شما در ۷۶ سالگی؟
به تمام آرزوهایم رسیدهام. فقط میخواهم تا زمانی که هستم تنیس ایران به جایگاهی برسد که من لذت ببرم. به بازیکنان هم میگویم که اگر تنیس بازی میکنند برای خودشان بازی کنند نه برای تماشاچیان و نه پدر و مادرها. فقط به عشق خودشان بازی کنند.