0

با خاطرات امام خمینی(ره)؛

 
458ttyu
458ttyu

با خاطرات امام خمینی(ره)؛

با خاطرات امام خمینی(ره)؛ آینده نگری امام: روزی به اشتباه خود اقرار می کنید‏/ اگر مردم رأی خود را پس بگیرند، من هم تابع ملت هستم/ من به بنی صدر رأی ندادم

 
 
با خاطرات امام خمینی(ره)؛

شفقنا- تجمیع بخشی از خاطرات نزدیکان و اطرافیان امام خمینی(ره) نشان می دهد که امام درباره بسیاری از مسایل، تحلیل ها و اظهارنظرهایی داشتند که پس از مدتی یا حتی پس از گذشت سالها از رحلت امام(ره) به واقعیت پیوسته است و به گفته بسیاری از اطرافیان امام(ره)، ایشان نسبت به موضوعا مختلف آینده نگری دقیقی داشتند.

در آستانه سی و سومین سالروز ارتحال امام خمینی(ره)، بخش هایی از خاطرات نزدیکان حضرت امام خمینی(ره) را جمع آوری کرده ایم که به نوعی آینده نگری امام را به تصویر می کشد.

کسی با من‏‎ ‎‏به ایران نیاید، نمی دانم در هواپیما چه خواهد گذشت

شب آخر سکونت امام در نوفل لوشاتو همه دوستان و اطرافیان را جمع کردند و بعد از‏‎ ‎‏نماز مغرب و عشا، برای آنها سخنرانی نمودند. دقیقاً مثل شب عاشورا و دقیقاً مثل اتمام‏‎ ‎‏حجت حضرت ابی عبدالله با اصحاب و یاران. امام همه را جمع کرده و فرمودند:‏‎ ‎‏«ان شاءالله قصد بازگشت به ایران را داریم. من از مردم و از دوستان می خواهم کسی با من‏‎ ‎‏به ایران نیاید. نمی دانم در هواپیما چه خواهد گذشت. احتمال دارد که هواپیما را بزنند.‏‎ ‎‏بنابراین من از شما می خواهم کسی با من نیاید. بگذارید من تنها بروم که اگر هواپیما را‏‎ ‎‏زدند، من تنها شهید بشوم. من به خاطرم هست که اشک در چشمان همه حلقه زده بود و‏‎ ‎‏بعضی ها آرام آرام می گریستند. بالاخره بعد از صحبتهای فراوان افرادی که آنجا بودند‏‎ ‎‏فریاد زدند: یعنی شما می خواهید ما را از این مسافرت باز دارید و اگر فیض شهادتی‏‎ ‎‏هست ما از آن محروم بمانیم؟ امام در پاسخ فرمودند: «نه من شما را منع نمی کنم ولی به‏‎ ‎‏شما می گویم که ممکن است اتفاقات پیش بینی نشده ای رخ بدهد. ممکن است در بدو‏‎ ‎‏ورودمان به ایران همه ما را بگیرند و قتل عام بکنند. ممکن است در آسمان ایران هواپیما‏‎ ‎‏را با موشک بزنند».‏‎

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه ۲۵۶.

راوی: فضل الله محلاتی.

بعضی ها‏‎ ‎‏نیامدند شاید کار داشتند بعضی ها هم شاید ترسیدند!‏‎

برای ما جالب ترین خاطره، ساعت قبل از حرکت به تهران امام بود که امام فرمودند:‏‎ ‎‏«آقایانی که اینجا کار می کنند و خدمت می کنند بیایند این طرف» موقع خداحافظی و‏‎ ‎‏شب وداع ما رفتیم اتاق آن طرف، فرمودند: «من امشب تصمیم به رفتن گرفتم، اما مسلماً‏‎ ‎‏خطر است. ولی خطر برای من است. شما با من نیایید من با احمد می روم». من گفتم:‏‎ ‎شما اجازه بدهید که ما هم بیاییم حتی خانم ها هم که این را شنیده اند به من پیغام داده اند‏‎ ‎‏که مگر ما از حضرت زینب(س) عزیزتریم که ما بمانیم و نیاییم. حضرت زینب(س) با‏‎ ‎‏امام حسین(ع) رفتند. ما هم همراه شما می آییم. وقتی من این را گفتم عده ای گریه کردند‏‎ ‎‏و گفتند: ما اگر هزار جان داشته باشیم آن را در راه شما و اسلام فدا می کنیم شما اجازه‏‎ ‎‏بدهید ما باید همراه شما باشیم. ‏امام وقتی نگرانی و احساسات ما را دیدند اجازه دادند، اما گفتند: «خانم ها با‏‎ ‎‏هواپیمای بعدی یا فردا و پس فردا اگر ما سالم رسیدیم بیایند». ما خوشحال شدیم و‏‎ ‎‏گفتیم: اگر اجازه بدهید این شب آخر یک عکس با شما بگیریم شاید حدود نیم ساعت یا‏‎ ‎‏سه ربع امام نشستند مخصوص عکس گرفتن. امام با آن محبت و نظر بالا از همه قدردانی‏‎ ‎‏و خداحافظی کردند. و آماده شدیم برای حرکت. وقتی بلیتها را تقسیم کردیم بعضی ها‏‎ ‎‏نیامدند شاید کار داشتند بعضی ها هم شاید ترسیدند!‏‎

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد یک، صفحه ۲۵۶.

راوی: مصطفی کفاش زاده.

این آتش زیر خاکستر است‏

یک ماه قبل از قضیۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی به امام گفتم می خواهم به نجف آباد بروم شما فرمایشی دارید؟ فرمودند:‏ ‏‏به علمای آنجا بگو بزودی سر و صدایی در کشور بلند می شود و این آتش زیر خاکستر است به زودی دود می شود. من در آن موقع از قم داد می زنم شما هم داد بزنید. گفتم آقا مطلب چیست؟ ایشان چیزی نفرمودند. بنده هم به نجف آباد رفته و ده روزی آنجا بودم و مطلب را به علمای آنجا رساندم و برگشتم به فاصلۀ مختصری مسالۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد. در همان شب علما و مراجع طراز اول قم به دستور امام جمع شدند و جلسه ای تشکیل دادند و به انجمنهای ایالتی و ولایتی اعتراض کردند و از آنجا این نهضتی آغاز شد که مبدل شد به انقلاب اسلامی.

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۶۱.

راوی: آیت الله خزعلی.

اینها خواهند رفت‏

دوم فروردین ۴۲ که مزدوران شاه خائن به مدرسه فیضیه حمله کرده بودند ما که طلبه های جوانی بودیم ندیده بودیم که عده ای با چماق و اسلحه سرد و گرم به سر مردم بریزند و عده ای را بکشند و یا از پشت بام به زیر بیندازند. پس از نماز مغرب و عشا (که در منزل امام برگزار می شد) به دنبال ایشان به اتاقشان رفتیم. ما که بسیار بی تجربه بودیم نگران و ناراحت به سخنان امام گوش دادیم. امام بیست دقیقه صحبت کردند و گفتند اینها خواهند رفت و شما خواهید ماند.

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۷۰.

راوی:  آیت الله سید علی خامنه ای.

نشانه هایی از نفس های آخر رژیم

برای بسیاری تصور وقایع آن روز غیر ممکن است. از روی بام انداختن طلبه ها و شهید شدن بسیاری از آنها، بستن در بیمارستانها به روی طلبه های مجروح، اسارت و دستگیری طلبه های دیگر، غارت، چپاول، قتل و دزدی تنها اتفاقهای آن روز بودند. در این شرایط، وقتی طلبه مجروحی را به منزل امام بردند امام به او می فرمودند:‏ هنیئاً لک، هنیئاً لک، هنیئاً لک‏‏، گوارای تو باد، رژیم دارد نفسهای آخرش را می کشد.

منبع: برداشت‌هایی از سیره‌ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۷۵.

راوی: آیت الله صانعی.

شاید ما هم بالای دار برویم 

از همان اول یادم است امام به یکی از بزرگان گفتند:‏ خودت را مهیا کن، شاید روزی من و تو هم مثل حاج شیخ فضل الله نوری بالای دار برویم.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۰۹.

راوی: آیت الله توسلی.

من اینجا مهمان هستم‏

امام در نجف فریاد برآورد ای نجف چرا ساکت نشسته ای و به انقلابیون ایرانی مقیم عراق و یا انقلابیون مقیم عراق در رابطه با سوالاتی که از او کرده بودند که آقا چرا اینجا حرکتی نمی کنید فرموده بودند که من اینجا یک مهمان هستم. امام در تمام آن مدت سیزده سال، ایران را همچنان پایگاه اصلی انقلاب اسلامی می شناختند.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۰.

راوی: شهید آیت الله دکتر بهشتی.

این مسایل دروغ است

در جریان حزب توده به ما تلفن زده شد که توطئه وسیعی در جریان است و ظرف ۲۴ یا ۴۸ ساعت ممکن است اتفاقاتی بیفتد. فوراً خدمت امام رفتیم. برادران اطلاعات مساله را گزارش دادند. ایشان با دقت به مساله گوش کردند سپس تحلیلی در ظرف چند دقیقه از روند حرکت شرق و غرب ارایه کردند و فرمودند این اطلاعات کاملاً نادرست است هیچ مساله ای پیش نخواهد آمد. اصرار شد آقا چنین نیست خود آنان اعتراف کرده اند. فرمودند: من نمی گویم مواظب نباشید و تحقیق نکنید ولی بدانید این مسایل و اطلاعات دروغ است. بعد هم تحلیل ایشان درست درآمد و نظر امام ثابت شد.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۲.

صفوفتان را فشرده کنید‏

وقتی دولت عَلَم ناچار شد بواسطه ایستادگی و مخالفت امام و مراجع لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی را لغو کند مردم و مراجع از این پیروزی خوشحال بودند ولی امام اطلاعیه ای صادر کردند که در اول آن اطلاعیه آیه ‏‏«ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص»‏‏ را نوشته بودند امام ضمن تشکر از مردم به آنها اعلام کردند، که صفوفتان را با بنیان مرصوص فشرده کنید و خودتان را برای مسایل بعدی آماده کنید یعنی تنها امام بود که اینگونه فکر می کرد که رژیم شاه چون این عقب نشینی را پیش بینی نمی کرد و ضربه از علما و مردم خورد، امکانات خود را بسیج می کند و بار دیگر آماده و قوی تر وارد میدان خواهد شد.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۲.

من پیش بینی هایی می کنم‏

در جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی، سال ۴۱، موقعی که آیت الله بروجردی رحلت کردند، امام فرمودند: «من یک پیش بینی هایی نسبت به مقابلهٔ رژیم با اسلام می کنم. » آن سال تابستان امام به امامزاده قاسم تشریف بردند، پدر آقای رسولی ‏محلاتی، از ارادتمندان و علاقمندان و میزبانانشان بود. گاهی وقتها که امام به تهران وارد می شدند، به خانهٔ آقای لواسانی و پدر خانمشان آقای ثقفی که از علمای تهران بود می رفتند. طبیعی بود که در این مواقع عده ای از علما به دیدنشان می آمدند. یک بار که علما آمده بودند، ایشان فرمودند: «من پیش بینی می کردم و حوادث را هم گوشزد کردم. » موقعی امام این حرفها را زده بودند که هیچ گونه علایم و نشانهٔ عملی از مقصد حکومت در خصوص شروع حرکت جدید نبود اما ایشان پیش بینی کردند که یک سری مسایل پیش خواهد آمد و اتفاقاً درست از کار درآمد.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۲.

راوی: مهدی کروبی.

آماده باشید برای یک حرکت شیطانی ‏

امام بینشی الهی داشتند که آینده را به خوبی می دیدند. مثلاً در عصر روز سیزدهم خرداد ۴۲ پس از آن سخنرانی مهمی که در مدرسه فیضیه داشتند به خانه آمدند من هم در خدمتشان بودم. آخر شب وقتی اجازهٔ مرخصی خواستم، فرمودند: آماده باشید برای یک حرکت شیطانی پیش بینی شده از سوی شاه. به زودی اینها کاری خواهند کرد و شیطنت اینها این دفعه سنگین تر از شیطنت های گذشته خواهد بود. شما هم خودتان را آماده کنید و هم از خداوند کمک بخواهید.با اینکه در تهران دسته ای در حدود صد هزار نفر از مسجد حاج ابوالفتح به دانشگاه رفته بودند و خود امام هم آن سخنرانی مهم را در روز عاشورا کرده بودند که اینهمه نشان می داد که رژیم مرعوب شده است ولی در کمتر از ۴۸ ساعت پیش بینی امام درست درآمد و فاجعه پانزده خرداد پیش آمد.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۳.

راوی: حبیب الله عسکر اولادی.

شما در فرانسه بمانید‏

چند روز بعد از رفتن امام به ایران، تلفنی با مدرسهٔ رفاه در ایران تماس گرفتم و از شهید عراقی خواستم که ببینند امام اجازه حرکت مرا به سوی تهران می دهند یا نه. امام فرمودند: شما آنجا بمانید تا اگر یک وقت ما اینجا موفق نشدیم و مشکلاتی پیش آمد، حداقل دستگاه آنجا برای تبلیغات و رساندن صدا به هم نخورده باشد.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۶.

راوی: مرضیه حدیده چی (دباغ).

پیش نویس قانون اساسی را بنویسید‏

امام یک ماه قبل از آمدن به ایران به دکتر حسن حبیبی دستور نگارش پیش نویس قانون اساسی را دادند که این پیش نویس هنگام ورود به ایران همراهشان بود چون به پیروزی انقلاب یقین داشتند.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۶.

راوی: صادق قطب زاده

انقلاب تازه شروع شده است‏

امام در اولین نطق پس از انقلاب شان در قم طی آن خطابهٔ تاریخی و پرمحتوا و مشخص کنندهٔ خط آیندهٔ انقلاب را ایراد فرمودند. در همان جلسه خود من که این جمله را شنیدم، جا خوردم.«تصور نشود انقلاب تمام شده است، انقلاب تازه شروع شده است. »‏‎

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۷.

راوی: آیت الله محمد یزدی.

روزی به اشتباه خود اقرار می کنید‏

شبی که قوای شوروی افغانستان را اشغال کرد. شب هنگام، تقریباً نیمه های شب که به صبح نزدیک می شد، به ناگاه سفیر شوروی در تهران وارد دفتر امام در قم شد. اعضای دفتر و از جمله خود من از حضور سفیر شوروی در دفتر امام در آن وقت شب بسیار متعجب بودیم. البته همینجا داخل پرانتز ذکر کنم، اینکه چگونه سفیر شوروی بدون هرگونه اطلاع قبلی، به صورت سرزده وارد دفتر امام در قم شد، مربوط است به سادگی تشکیلات دفتر و این سادگی همواره مورد نظر امام بوده و به آن سفارش می کردند. هر چه از او سوال کردیم که چه مساله ای پیش آمده که چنین سرزده و در این موقع از شب به اینجا آمده اید؟ پاسخ می داد من کاری ضروری و حساس با حضرت امام دارم و باید ایشان را ملاقات کنم. پرسش های ما و پاسخ های گنگ سفیر شوروی تا ساعت ۸ صبح ادامه یافت و عاقبت ایشان خدمت امام رسید. سفیر شوروی خبر اقدام اشغال خاک افغانستان توسط قوای نظامی شوروی را به اطلاع حضرت امام رساند. امام با حالتی عصبی و مستحکم رو به سفیر شوروی کرده و گفتند: «شما کار اشتباهی کردید. شما در اینکار هیچ موفقیتی به دست نمی آورید و بی تردید روزی به اشتباه خود اقرار خواهید کرد».

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۱۷.

راوی: حجه الاسلام آشتیانی.

بیایند مصطفی را ببرند‏

امام در اعلامیه ای که به مناسبت چهلم شهدای فیضیه دادند، فرمودند بروید سربازی تا آموزش نظامی را هم فرا بگیرید، برای کارهای بعدی و در جای دیگر فرمودند اگر مصطفی را بگیرند و به سربازی ببرند من چیزی نمی گویم. بیایند اصلاً مصطفی را ببرند.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۲۰.

راوی: مهدی کروبی.

چرا مانع جوان ها می شوید؟‏

وقتی نهضت داشت اوج می گرفت، اعلامیهٔ اول امام برای اتمام حجت به شاه نرم بود. ولی بعد ایشان دیدند که با نرمی نمی توان با اشخاص درشت برخورد کرد. به همین دلیل قدم به قدم درشتی و با صراحت حرف زدن را بیشتر کردند و کم کم نهضت اوج گرفت و در مردم بیداری پدید آمد. بخصوص جوانها مطالب را زود گرفتند و در همان اوایل زود به جوش آمده بودند. این رفتار جوانها به نظر با اخلاق آرام بزرگان خانه مثل پدرها سازگار نمی آمد و پدران گاه آزرده می شدند. یک روزی پدری دست پسر خود را گرفت و به محضر امام آمد و گفت آقا شما ایشان را نصیحت کنید که یک مقدار معتدل حرکت کند که نظم و آرامش خانه به هم زده نشود. امام نظرات پدر را شنیدند، نظرات پسر را هم گوش کردند، بعد بجای آنکه به پسر نصیحت کنند به پدر عتاب کردند که:‏ جوانها راه خودشان را یافته اند، چرا مانع می شوید؟ چرا نمی گذارید به راه خودشان بروند و از این خمودگی بدر آیند، از این رخوتی که از غرب به شما تحمیل شده بدر آیند. جوانها دارند درمی آیند شما هم سد راه و مانع سیر نشوید.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۲۱.

راوی: آیت الله خزعلی.

از این مرز به آن مرز می روم‏

وقتی کویت امام را نپذیرفت امام مجدداً به عراق بازگشتند و شب را در یکی از هتلهای بصره خوابیدند و صبح به فرودگاه بغداد رفتند. در فرودگاه امام فرمودند: من از این مرز به آن مرز خواهم رفت. شما وحشت نداشته باشید و دنبال کارهایتان باشید. من واقعاً از ملت ایران که اینچنین عشق به شهادت دارند و چنین دنبال انقلاب هستند خجالت می کشم.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۲۳.

راوی: حجه الاسلام ناصری.

بگویید بیاید‏

امام در پاریس ملاقاتهای جالبی با بعضی از افراد داشت. یک روز صبح یکی از برادران ایرانی مقیم فرانسه مرا صدا زد و گفت کسی را برای ملاقات با امام آورده ام که اگر امام ایشان را می پذیرد او خودش را آفتابی می کند و اگر نمی پذیرد نه. گفتم من می روم از امام اجازه ملاقات بگیرم ولی به امام بگویم چه کسی می خواهد با ایشان ملاقات کند؟ او گفت: مطلب همین است که او نمی خواهد بگوید. من هم گفتم: پس خداحافظ چون امام تا نداند چه کسی می خواهد با او ملاقات کند نمی پذیرد. او گفت پس می گویم و اسمش را گفت من هم خدمت امام رفتم و اسم او را بردم و گفتم که می خواهد با شما ملاقات کند. فرمودند بیاید. آن فرد ماشین خود را دور از محل اقامت امام پارک کرده بود رفت ماشینش را آورد و پارک کرد و بعد خدمت امام رسید. ملاقات او بیست دقیقه طول کشید. وقتی بیرون آمد حالت او برافروخته بود. او فردی نظامی بود گفتم: ملاقاتتان خوب بود؟ گفت من ارتشی هستم و از قاطعیت خیلی خوشم می آید. من ترسیده بودم که آقای مهندس بازرگان و دکتر سنجابی و دار و دسته شان که دارند برای ملاقات با امام به پاریس می آیند امام را از موضعشان پایین بیاورند لذا من هم آمدم برای اینکه به امام تذکر بدهم که مبادا از موضعتان پایین بیایید!! ولی وقتی با امام صحبت کردم ایشان فرمودند اگر سی و پنج میلیون نفر جمعیت ایران در آنطرف جوی آب بایستند و بگویند شاه باید بماند من می گویم شاه باید برود و از حرفم برنمی گردم. او می گفت این قاطعیت امام را که دیدم آنقدر ذوق زده شدم که بلند شدم با خوشحالی دست امام را بوسیدم و گفتم: آقا اگر به ایران بیایید مردم از فرودگاه مهرآباد تا خود قم ماشین شما را روی انگشتان دستشان حرکت می دهند و اینقدر مشتاق آمدن شما هستند.

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۳۳.

راوی: حجه الاسلام فردوسی پور.

صف نانواها زیاد شده، شما شنیده اید؟

در جلسات اولی که ما خدمت امام می رسیدیم ایشان اول چند سوال می کردند. مثلاً می فرمودند: فلان شب گفتند صف نانواها زیاد شده، شما شنیده اید؟ مساله چی هست؟ در صورتی که ما مسایل عام تری داشتیم که بخواهیم بحث کنیم. یا مثلاً راجع به رابطهٔ انگلستان و فرانسه با فلان مساله ایران بود که ایشان شنیده بودند سوال می کردند. می فرمودند می خواستم ببینم چیست یا در مورد دانشگاه بارها سوال می کردند در فلان جا چنین چیزی گفته شده است، شما خبر دارید؟ و کلاً برداشت من این بود که ایشان داشتند ما را محک می زدند که ما می توانیم کار بکنیم یا نه. ‏‎

منبع: برداشت هایی از سیره ی امام خمینی (ره)؛ جلد چهار، صفحه ۲۴۳.

برای من مردم مهم هستند نه چیز دیگری

یکی دو ماه قبل از ماجرای ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، خدمت امام رفته بودم. وقتی ملاقاتم تمام شد، به احمد آقا گفتم:« من سوالی از امام دارم.» امام گفتند:« بپرسید.» عرض کردم:« آقا! من به عنوان یک مقلد از شما سوال می کنم. شما آقای بهشتی و هاشمی و خامنه ای را خیلی خوب میشناسید. اینکه در مقابل آنها از آقای بنی صدر دفاع می کنید، برای من سنگین است.» امام حرف مرا قطع کردند و فرمودند:« من به بنی صدر رای ندادم و از او دفاع نمی کنم. برای من بنی صدر مهم نیست؛ برای من آن یازده میلیون انسانی مهم هستند که به بنی صدر رای دادند.» بعد سه بار تکرار کردند و گفتند:« شما مطمئن باشید روزی که بفهمم آنها رایشان را پس گرفتند، من هم هر چه به او دادم، پس می گیرم.»

منبع: برای تاریخ میگویم، خاطرات، جلد یک، صفحه ۱۲۵.

راوی: محسن رفیق دوست.

به احسن وجه اداره شوند

یکی از چهره های معروف و زندانی می گفت: در مورد کمک به گروههای مبارز اسلامی و کمک به خانواده های مبارز مسلمان که در زندان بودند، با نامه ای از حضرت امام سوالاتی شد، که آیا می توان در این جهت از وجوهات استفاده نمود؟ امام در پاسخ فرمودند: به این گروهها کمک بشود، و خانواده های آنها به احسن وجه از وجوهات اداره گردند. خود این امر مایه دلگرمی و قوت قلب آنها برای ادامه مبارزه بود. امام جواب را به فردی که نامه را از نجف آورده بود دادند و به او فرمودند برو بگو این کمک ها نباید صرف گروهکها (منافقین و… ) و خانواده های آنها بشود. ایشان در نامه اسامی این گروهها را ننوشته بودند ولی تذکر شفاهی دادند. او هم به ایران برگشت ولی چون خیال می کرد امام درباره اینها اشتباه کرده است، لذا از وجوهات به اعضای سازمان منافقین کمک می کرد. بعداً که در سال ۵۴ انحراف آنها مشخص شد دچار حیرت گردیدم که مسوولیت شرعی دادن وجوهات به آنها را علیرغم نظر امام چگونه توجیه کند چون خود را مدیون می دانست.

منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۴، صفحه ۳۲۱.

راوی: مهدی کروبی.

روزی که احساس کنم کاری برخلاف می کنید به مردم معرفیتان می کنم 

یادم هست یکروز امام می فرمودند: آقای دعایی آمد پیش من و گریه کرد که ولو چند کلمه از مجاهدین تایید کنید. آقای مطهری شهید بزرگوارمان و آقای منتظری و آقای طالقانی برای امام نامه نوشته بودند که تایید کنید ولی امام زیر بار تعریفات نرفتند و خود تصمیم گرفتند. حتی پس از سال ۵۴ که دیگر معلوم بود بر اثر انقلاب عده ای از مجاهدین برگشته اند ولی باز امام کلمه ای نفرمود تا از پاریس آمدیم. در قم مجاهدین خواستند با امام ملاقات کنند امام به آنها فرمودند: اصول دین خود را بنویسید و بعد بیایید. در این موضوع لطافت بسیار ظریفی است و آن اینکه مثل اینکه امام آنان را مسلمان نمی داند. آنها نوشتند. بعد امام فرمود: باید در روزنامه ها چاپ کنید. آنها چاپ کردند. وقتی خدمت امام رسیدند امام آنها را خیلی نصیحت کردند که دست از این کارهایتان بردارید و مانند سایرین باشید. والاّ روزی که احساس کنم کاری برخلاف می کنید به مردم معرفیتان می کنم.

منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۴، صفحه ۳۲۵.

راوی: سید احمد خمینی.

منافقین شما را بازی داده اند‏

در سفری که قصد داشتم در نجف خدمت امام برسم، با یکی از دوستان ملاقات کردم. ایشان به من گفت به امام بگویید تایید از مجاهدین خلق را هر چه سریعتر انجام دهند، که دیر می شود و عقب می مانیم. خدمت امام مطلب را عرض کردم. امام فرمودند: آقایان… و مطهری هم مرا تشویق به دفاع از آنان کردند، ولی شماها متوجه نیستید، اینها شما را بازی داده اند. اینها به اسلام ما معتقد نیستند. دوستان خارج از کشور هم در این مورد به من فشار آورده اند، ولی آنها هم سرشان کلاه رفته است.

منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۴، صفحه ۳۲۵.

راوی: سید احمد خمینی.

مصلحت نمی بینم دخالت کنم‏

پس از تبعید امام به نجف، رژیم شاه عده ای از بلندپایگان سازمان مجاهدین را ‏در دوبی دستگیر کرد و قصد داشت آنها را با هواپیما به تهران انتقال دهد. این افراد موفق شدند هواپیما را بربایند و به بغداد ببرند. رژیم بعث به دلیل اینکه نتوانسته بود اطلاعاتی را که می خواست از آنها بگیرد آنان را تحت شکنجه و فشار زیادی قرار داده بود. در این هنگام تراب حق شناس که از اعضاء سازمان بود با نامه ای که از مرحوم آیت الله طالقانی از ایران آورده بود به خدمت امام رسید. مرحوم طالقانی از امام خواسته بود که به رژیم عراق گوشزد کند که اینها مورد اعتماد هستند و آزاد شوند و این آغاز ارتباط امام با جریان سازمان یافته مبارزه مسلحانه در ایران بود. پیام مرحوم طالقانی به امام با مرکب نامرئی در تقویم جیبی حق شناس نگاشته شده بود که او در حضور امام آن را مرئی کرد و با علامتی که در پیام بود امام اطمینان پیدا کردند که پیام از آقای طالقانی است. آغاز پیام این بود: «انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدی» اینها جوانانی بودند که ایمان به خدای خودشان داشتند. پس ما هدایت آنها را افزون کردیم‏ در پیام از امام خواسته بود که اظهارات حامل پیام را گوش کنید و از اعضای سازمان حمایت کنید. امام پیام را شنیدند و به اظهارات حق شناس هم گوش کردند ولی در تصمیم گیری عجله نکردند و به روز بعد موکول کردند. روز بعد که من برای دریافت پاسخ خدمت ایشان رسیدم فرمودند من مصلحت نمی بینم که از بعثی ها چیزی را بخواهم و تا به الآن من خواسته ای از آنها نداشته ام. لذا در هر تصمیمی آزاد بوده ام و اینها طبیعتاً نتوانسته اند خواسته ای را بر من تحمیل کنند. تو خود اگر راهی می دانی برای نجات آنها دنبال کن، اما من مصلحت نمی بنیم دخالت کنم.

منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۴، صفحه ۳۳۱.

راوی: حجه الاسلام دعایی.

بین اینها التیام ایجاد کنید‏

خدای من گواه است تا دو ماه قبل که من با ایشان بنی صدر ارتباط داشتم به عنوان یک وظیفهٔ شرعی آنچه که به نظر من خیر می رسید به او تذکر دادم و امام به من و دوستانم فرموده بودند: شما صحبت نکنید بروید بین اینها بنی صدر و سران جبههٔ مخالف او التیام کنید و از دو ماه قبل که تقریباً ارتباط با ایشان قطع شد، آنچه خیر و صلاح بود به ایشان گفتم ولی متاسفانه دیگر مایوس شدم و لذا کنار کشیدم.

منبع: برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۴، صفحه ۳۳۷.

راوی: آیت الله شهید محلاتی.

صبر عجیبی داشتند

امام (ره) تا قبل از آغاز نهضت در ایران، وقتی که در تابستان حوزه قم تعطیل می‌شد، در مناطقی مثل محلات یا روستای امام زاده قاسم تجریش به سر می بردند. ظاهراً حاج احمد آقا برایم نقل کرد که روزی امام از امام زاده قاسم به زیارت امام زاده صالح، واقع در میدان تجریش، می‌روند؛ در بازگشت در حالی که در خیابان دربند پیاده به سوی امام زاده قاسم می رفته اند، چند جوان ولگرد، با متلک و حرف ها و حرکت های موهن، امام (ره) را مسخره می کنند و امام بدون هیچ عکس العملی با بزرگواری می گذرند. بعد از این ماجرا، شخصی که همراه و میزبان امام بود از این صحنه، به خصوص به سبب آنکه امام (ره) مهمان او و محله او بود، عذرخواهی و اظهار تاثر و شرمندگی می کند. ولی امام (ره)، که به هیچ وجه اثری از ناراحتی و انفعال در چهره اش نبود، با صلابت تمام (نقل به مضمون) می فرماید: من از این بچه ها ناراحت نشدم. این ها تقصیری ندارند. من اگر روزی قدرت پیدا کنم، به حساب آن کسانی که این بچه های معصوم را این طور تربیت و گمراه کرده‌اند خواهم رسید!

منبع: در سایه آفتاب « یادها و یادداشت هایی از زندگی امام خمینی (ره) »، صفحه ۱۰۲.

راوی: محمد حسن رحیمیان.

بگذارید مردم عادت کنند!

هر بار که چند روز بین ملاقات های خبری حضرت امام فاصله می افتاد، بلندگوها و رادیوهای بیگانه موجی از شایعات را درباره سلامت و گاهی هم رحلت امام به راه می‌انداختند؛ با توجه به حساسیت و علاقه فوق العاده ملت ایران و دیگر مسلمانان جهان به حضرت امام، این شایعات باعث نگرانی مردم می‌شد و اگر این وضعیت ادامه می یافت، بر تشدید و تاثیر شایعات و نگرانی مردم می افزود. چندی قبل از رحلت امام، با اینکه ایشان برنامه های متعارف خودشان را داشتند، به دلیل عدم ملاقات های خبری طی یکی دو هفته، شایعه پراکنی دشمن به اوج رسید و شیفتگان امام در داخل و خارج به شدت نگران و پیوسته از طریق تلفن های دفتر جویای احوال امام بودند. همانطور که اشاره شد، برنامه‌های کاری امام طبق معمول بر قرار بود و ما هم هر روز صبح برای اجرای وظایف محوله خدمت امام می رسیدیم. موضوع شایعات و نگرانی مردم به عرض امام رسید و پیشنهاد شد ملاقاتی ترتیب یابد تا با انعکاس خبری آن شایعات خنثی شود. حضرت امام فرمودند: «بگذارید مردم عادت کنند!» در آن شرایط، فکر کردیم منظور امام فقط این است که بگذارید مردم به دروغ گویی بلندگوهای دشمن عادت کنند و به طور طبیعی دشمن هر چه بیشتر در افکار عمومی رسوا و بی اعتبار شود. اما، چندی بعد که ناباورانه با رحلت ملکوتی حضرت امام مواجه شدیم، معنای عمیق دیگری هم برای آن جمله کوتاه متصور شد.

منبع: در سایه آفتاب « یادها و یادداشت هایی از زندگی امام خمینی (ره) »، صفحه ۲۱۶.

راوی: محمد حسن رحیمیان.

امام به خوبی آینده نگری می کردند

من به یاد می آورم که در زمان ریاست جمهوری خود، قصد شرکت در یک مجمع جهانی و ایراد سخنرانی را داشتم. رسم من این بود که متن این نوع سخنرانیها را قبلاً خدمت امام ارائه می‌دادم و می گفتم: «بنده این متن را آماده کرده ام.» تا ایشان اگر نظری داشتند، بیان کنند. در مورد آن سخنرانی که قرار بود در جمعی از سران کشورها _ که اکثرشان هم غیر مسلمان بودند _ ایراد شود، ایشان به من گفتند قضیه ی تفکیک ناپذیری دین از سیاست را هم در متن سخنرانی بگنجانید! من ابتدا تعجب کردم که آخر این قضیه چه مناسبتی دارد؟! اما چون ایشان فرموده بودند، خود را موظف می دانستم آنچه را که خواسته اند، انجام دهم. … بعدها هر چه زمان گذشت، به صحت نظر ایشان، بیشتر معتقد شدم. همان وقت هم _ بعد از آن که سخنرانی انجام شد و برگشتم _ به دوستانم گفتم: «این فرموده و نظر امام، در ابتدا به نظرم عجیب آمد؛ اما پس از ایراد سخنرانی، فهمیدم که این فکر کاملاً درست بود.» تاکید مکرر امام به این خاطر بود که واقعا روی این قضیه، در طول زمان، خیلی کار شده است. یعنی دشمن روی قضیه ی تفکیک دین از سیاست، فراوان کار کرده است و از طرف خودیها هم نسبت به قضیه ی تفکیک ناپذیری خیلی قصور شده است.

منبع: مدح خورشید؛ گزیده ای از خاطرات آیت الله سید علی خامنه ای درباره شخصیت حضرت امام خمینی (ره)؛ صفحه ۱۰۴.

(در دیدار با روحانیون خوزستان در حوزه ی علمیه ی اهواز ۱۳۷۵/۱۲/۱۸)

سه شنبه 3 خرداد 1401  6:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها