عوامل پیدایش آسیب در جامعه منتظر
مقدمه:
اعتقاد به منجي موعود در دين اسلام، به ويژه در مكتب تشيع، يكي از مسائل حياتي و بنيادي ميباشد و به عنوان غايت و نهايت زندگي بشر از اهميت ويژهاي برخوردار است. اين اعتقاد، در حيات و سرنوشت انسان چنان تأثيرگذار است که به تمام اهداف و آرمانهاي او سمت و سو ميدهد؛ به همين دليل، اين موضوع همواره با افکار و ايدههاي مختلف اختلاط يافته و بعضاً به بيراهه کشيده شده است. جريانهاي گوناگوني که خواستهاند غايت بشر را موافق ميل خود برنامهريزي کرده يا خود و ايده خود را عامل نجات معرفي کنند، هر کدام آفات و مضرّاتي را وارد اين بحث کرده و شناسايي مهدويت حقيقي را براي عامه دشوار نمودهاند.
چنين آفات و مضّراتي که خواسته يا ناخواسته، برخي از درون جامعة منتظر و برخي از بيرون آن بروز يافتهاند، شناخت چهره و نماي مهدويت حقيقي را تيره و تار کرده است؛ از اين رو شناخت عواملي که به پيدايي اين آسيبها ميانجامد ضروري است. با بررسي اين عوامل که از مهمترين آنها در بعد فردي، ميتوان به خودخواهي و دنياگرايي و در بعد اجتماعي، به عدم معرفت و طرح مباحث از سوي غيرکارشناسان اشاره کرد، زمينه براي برونرفت از مشکلات پيشآمده فراهم خواهد شد.
مفهوم جامعه پذیری
مراحل یا فرایندی است که شخص راه ها، افکار، معتقدات وسایر خصوصیات مناسبِ مورد نیازش را برای عضویت در جامعه به دست می آورد که مهم ترین پیامد آن، شناخت خود است وآن ها را جزء شخصیّت خویش می نماید. جامعه پذیری سیاسی، روندآموزشی است که به انتقال هنجارها و رفتارپذیرفتنی از نسلی به نسل دیگر کمک می کند؛ بنابراین هدف جامعه پذیری تربیت یا پرورش افراد به صورتی است که اعضای کارآمد جامعه باشند.
1.عوامل درون فردي
فراموشی ولایت خدا و معصومان (علیه السلام)
از آنجا که یاد خداوند، هستة مرکزی دینداری است؛ چنانچه این مقوله را از دینداری جدا کنیم، انسان به نوعی به «فراموشی خداوند» مبتلا شده، از دین گریزان میشود. ممکن است انسان خود را به ظاهر متوسل به دین بداند؛ اما چون از هستة مرکزی دین، یعنی اعتقاد به خدا غافل مانده، به نوعی در سراشیبی دین گریزی قرار گرفته است؛ به تعبیر دیگر خدا فراموشی، زمینة سریع تری را برای گریزان شدن از دین فراهم میکند.
خداوند در قرآن میفرماید:و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خود فراموشی کرد؛ آنان همان نافرمانانند[1]
پس سرانجام خدا فراموشی، فسق است و فسق و دینداری با هم جمع نميشوند.
نيز اتصال به حبل المتّقین الهی، یعنی امامان معصوم، انسان را در مقابل حوادث بی دینی ودین گریزی مصونیت میدهد. کسانی که از این مقامات عظیم الشأن الهی تخلف ورزند، در معرض هجوم امواج بی دینی تاب مقاومت ندارند و به مسیری برخلاف مسیر هدایت و دین کشانده میشوند. امام علی (علیه السلام) نقش امامان را زنده نگه داشتن سنت پیامبر وجاری ساختن حدود الهی میداند:
همانا بر امام واجب نیست جز آنچه را که خدا امر فرماید و آن، کوتاهی نکردن در پند و نصیحت، تلاش در خیر خواهی، زنده نگه داشتن سنت پیامبر، جاری ساختن حدود الهی بر مجرمان و رساندن سهم های بیت المال به طبقات مردم است.[2]
فقر فرهنگی
فقر و غنا در اندیشة معصومان(علیه السلام): در معنای گسترده تری از تهی دستی و بی نیازی مالی به کار رفته است. مراد از فقر فرهنگی، تهیدستی مردم نسبت به مسائل فرهنگی، مانند عدم شناخت و عمل به مسائل دین به عنوان جزء مهم فرهنگ است. در مقابل، مراد از غنای فرهنگی، قوت واستحکام در عرصة علمی و عملی فرهنگ و التزام به مسائل فرهنگ دینی است. در اندیشة امام علی(علیه السلام) فقر فرهنگی، سخت ترین و بدترین نوع فقر است. از حضرت سؤال شد: «کدام نوع فقر شدیدتر و بدتر است؟ فرمود: «کفر ورزیدن پس از ایمان». [3]
غنای فرهنگی باعث مصونیت فکری و فرهنگی میشود و آسیب زدایی آفت های دینی را به دنبال خواهد داشت؛ ولی فقر فرهنگی و عدم آشنایی عمیق با مسائل دینی، آسیب پذیری فرهنگی و دینی را در پی خواهد داشت.
از موارد فقر فرهنگی، جدال بی حاصل در مسائل دینی، به جای مناظرة صحیح و منطقی است که خود شروع یک آسیب جدی است. اینکه طرفین در واقع بر اساس موازین منطقی، مناظرهای را در مباحث دینی دنبال نکنند؛ بلکه بیشتر کارشان به جدال بینجامد، از دو جنبه در روند دینگریزی، تأثیر دارد: یکی اینکه طرفین مناقشه را سست بنیان میکند؛ چون هیچ کدام نمیتوانند همدیگر راضی کنند و هر دو سعی میکنند در مقابل یک دیگر پیروز شوند و مبانی اندیشة دیگری را تخريب ميكنند كه هردو در نظر يكدیگر از جهت دینی سست بنیان میشوند. جنبة دوم این است که هر کسی شاهد این جریان باشد و این جدال و مناقشه های بی حاصل را مشاهده کند، او هم به نتیجة روشنی نمیرسد. این جا است که امام علی(علیه السلام) می فرماید: «ایِّاکُم وَالمِرَاء و الخُصُومَه؛ مراء وجدال را رها کنید
خودخواهي و دنياگرايي
دنياطلبي، به معناي اسارت در دام دنيا و تعلق بيش از حد به آن، از موانعي است که به طور جدي فراروي منتظران موعود قرار گرفته است. آن حضرت در زمان ظهور خود، با تغيير نگاه جامعه به مظاهر دنيايي، به صورت علمي و عملي، اين موانع را برطرف خواهد کرد.
دنياخواهي و اسير دنيا بودن، يکي از عوامل فارق حقيقتطلبان از باطلجويان است. پيکره دين و نيز آمال انبياء و اولياء چقدر از اين عامل، متأثرشده و چه بسيار انسانهايي که در قبال آن، قد خم كرده و پيشاني ذلت ساييدهاند. در مقابل، آنان که دنيا را به خدمت گرفته و آن را به اسارت اهداف بلند خويش در آوردهاند و از غم و اندوه و فکر و فريب آن، آزاد گشتند، از هر دين و مرام، بر پيشاني تاريخ درخشيده و ماندگار شدند.
از آنجا که حکومت حضرت مهدي(علیه السلام) عالمگير است و منفعتطلبان به عدالت سوق داده ميشوند، بيشترين مخالفتها، از دنياطلبان و دنياخواهاني است که در هراس از دست دادن آن، يا در شوق و عشق زيادهخواهي آنند؛ پس مبارزه و کرامتشان از آن حادثه، بيشتر و جديتر است.
علت ديگر، اينکه در دوران غيبت امام، آنچه افراد را از انديشه و ياري و زمينه سازي ظهورامام(علیه السلام) و از وظايف انتظار باز ميدارد، دنياخواهي است. حب دنيا، انسان را در گناهان فرو برده، از ياد امام و وظايف خود در دوران غيبت رها ميسازد. در آيات و روايات، محبت و دلدادگي به سراي دنيا، بسيار مذمت شده است؛ از جمله اميرالمؤمنين(علیه السلام) ميفرمايد: «حب دنيا، کور و کر ميکند». [4]
چه بسا دنياخواهي، قلب را نابود و انسان را چنان شيفتة خود ميکند که او بندة دنيا و نيز بندة هر کسي خواهدشدکه کمي از دنيا را در اختيار داشته باشد. اميرالمؤمنين (علیه السلام) درباره دوستداران دنيا ميفرمايد: شهوات، عقلشان را زايل كرده، دنيا قلبشان را ميرانده و اسير و عاشق دنيا شدهاند؛ پس عبد و بندة دنيايند و هر كس چيزي از آن را دارد. [5]
نيز خداوند به حضرت موسي(علیه السلام) فرمود: «اي موسي! بدان آغاز هر فتنه، دنيادوستي است». [6]
انسان، ايدهآل و کمالطلب آفريده شده است. او در جستوجوي چيزي است که پيوندش با او بيش از يک ارتباط معمولي باشد؛ به عبارت ديگر، انسان در سرشت خويش، پرستنده و تقديسکننده آفريده شده است و در جستوجوي چيزي است که او را منتهاي آرزوي خويش قرار دهد. اينجا است که اگر انسان خوب رهبري نشود و از خود مراقبت نکند، علاقه اش به وابستگي تبديل ميشود. «وسيله» به «هدف» استحاله ميشود، «رابطه» به صورت «بند» و «زنجير» در ميآيد، حرکت و تلاش و آزادي، به توقف و رضايت و اسارت تبديل ميشود. برخلاف نظام تکاملي جهان بوده، از نوع نقص و نيستي است، نه کمال و هستي. اين آفت انسان و بيماري خطرناک انسان است که قرآن و نهجالبلاغه، انسان را درباره آن هشدار داده، اعلام خطر ميکنند. امام علي(علیه السلام) مکرر اشاره ميکند که دنيا، خوب جايي است؛ اما براي کسي که بداند اينجا قرارگاه دايمي نيست؛ گذرگاه و منزلگاه او است. [7]تلاش قرآن و روايات براي اين است كه ماديات را از صورت معبودها و کمال مطلوبها خارج كند؛ نتيجه اينکه دنيا از نظر اسلام، مدرسة و محل تربيت انسان و جايگاه تکامل او است. در حديثي از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) آمده است:
از همه مردم گرفتارتر، مؤمن است که بايد هم به کار دنياي خويش بپردازد و هم به کار آخرت. [8]
اسارت دنيا و نگاه صرفاً دنيايي به زندگي، آدمي را از هر کس كه سخني غير از دنيا بگويد، متنفر ميسازد و اين خود زمينهاي براي عدم اطاعت و همراهي و گاه نفرت از امام را فراهم ميآورد. اصالت بخشيدن به دغدغة معاش، منتظران را از فكر دين و رهبران دين و آرمانهاي ديني بازميدارد و باعث ميشود حتي آناني كه از فشار اعتقادي و مشكلاتي كه دنياپرستان ايجاد كردهاند، فرياد فرجخواهي سرميدهند، در واقع فرياد از مظاهر دنيا ميزنند؛ از اين رو دنياخواهی در كوته نگری منتظران نيز بسیار دخيل است.
نيز دلبستگان دنيا، چون نگاهشان فقط دنيايي است و آن را اصل ميدانند، ديگران را نيز از انجام تکاليف و مسؤوليتها باز ميدارند، تا از دنيا بيشتر بهره گيرند يا اينکه در طول زمان، فعاليتهاي غيردنيايي براي آنان معناي خود را از دست ميدهد و بر اين اساس از تحقق راه خدا که با خود مجاهدت، سختي، جهاد، عدالت و ياري محرومان را دارد گريزانند و در مقابل دين صفآرايي ميکنند که اين خود بزرگ ترين گمراهي است. [9]
در زيارت حضرت امير(علیه السلام) به عنصر دنياخواهي و خودخواهي و فريفتگي ناشي از اين عامل اشاره شده و آمده است:
خدايا ! شکرت که مرا بر اين زيارت موفق ساختي… درحالي که اهل دنيا و آناني که آيات خدا را به تمسخر گرفته و فريفته دنيا شدند، از زيارت او سر باز زدند. شکر تو را که مرا معرفتي دادي که اهل دنيا جاهل به آن هستند و به ديگران، روي آوردند. [10]
همچنين امام صادق7 به اين عامل اشاره كرده، تأثير آن بر جهتگيري مردمان را بيان فرمودهاند:
مردم، درباره ما سه گروه هستند؛ گروهي ما را دوست دارند، سخن ما را ميگويند، منتظر فرج ما هستند؛ ولي عمل ما را انجام نميدهند. اينان، اهل دوزخند. گروه دوم نيز ما را دوست دارند، سخن ما را ميگويند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام ميدهند؛ اما براي رسيدن به دنيا و دريدن مردمان. اينان نيز جايگاهشان دوزخ است و گروه سوم، ما را دوست دارند، سخن ما را گفته، منتظر فرج ما هستند، عمل ميكنند [براي خدا]اينان از ما و ما از آنانيم. [11]
تاريخ اسلامي و سيرة معصومان: در مواجهه با افراد و جريانهاي مختلف، تبيين همين فرمايش امام صادق(علیه السلام) است. چه هنگامي که حسن بصري، نامهاي به امام حسن مجتبي(علیه السلام) نوشت و در آن، چنين آورد:
شما، اهل بيت پيامبر و معدن حکمتها هستيد. خداوند، شما را کشتيهاي نجات در درياهاي طوفاني قرار داد. پناهِ پناهخواهان هستيد. به ريسمان مستحکم شما… تمسک ميجويند. کسي که پيرو شما باشد، هدايت و نجات يافته و کسي که از شما سر پيچد، هلاک شده و گمراه است. من اين نامه را به دليل حيرت و سردرگمي و اختلاف امت در بحث قضا و قدر خدمتتان نوشتهام. از آنچه خدا به شما آموخته است، به ما هم بياموزيد. امام در پاسخ او نوشت:
بله؛ چنان که نوشتي ما اهل بيت نزد خدا و پيامبرهستيم؛ اما پيش تو و اصحابت، اگر چنان بود که گفتي، ديگران را بر ما مقدم نميداشتيد. به جانم سوگند! خداوند شما را در قرآن چنين مثال زده است: (أتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْني بِالَّذِي هُوَ خَيْر) ؛[12]«آیا به جای چیز بهتر، خواهان چیز پست ترید» اين، دربارة شما و اصحابتان است…. [13]
همچنين در جريان قيام حسيني، گروهي از كوفه، چون مسيّب بن نجبة، رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر كه از نويسندگان نامه به امام حسين(علیه السلام) بودند، به هر وسيله و سختي، خود را به امام رسانده و تا آخرين نفس، از او دفاع كردند و بر پيمان خود و بيعت با امام، باقي ماندند. گروهي ديگر چون شبث بن ربعي، حجّار بن ابجر، يزيد بن حارث، قيس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبيدي، در تمام گفتهها و نوشته هاي خود تعبير «جُند مجنّد؛ لشكر آماده»، آوردند؛ ولي عهد و سوگندها را فراموش كرده و در مقابل سخن و احتجاج امام حسين(علیه السلام) ، نامه را انكار كردند. اينان، به طمع پست و مقام و مسؤوليت آمده بودند؛ لذا به خيل نامهنگاران پيوستند و روزي با آمدن ابن زياد از اين خرقه برون آمده و خرقه و لباس جنگ با حسين(علیه السلام) را به تن كردند. اينان، بندگان دنيا بودند و هر كس را كه ذرهاي از دنيا داشت يا به آنها وعدة دنیا داده میشد، بندگي ميكردند. گروه ديگر، بيطرفانيهستند كه شيطان، آنان را فريفته است. آنها به زعم خود بيطرفند؛ حال آنكه با تماشا و سكوت خود، ياريگر دشمن هستند. گروهي بودند كه ميگريستند و دعا ميكردند كه خدايا ! حسين را ياري كن و به همين بسنده كردند.
عامل خودخواهي و دنياخواهي ميبايست با تبيين جايگاه دنيا با رعايت عدم افراط و تفريط، تحذير از تجملگرايي و شناسايي و ميدانندادن به دنياپرستان، درمان شود. نيز توجه به اين روايت کليدي از امام صادق (علیه السلام) ، نقش مهمي در پالايش انتظار از انگيزههاي غير الهي دارد که در پاسخ ابابصير که پرسيده بود فرج چه زماني ميرسد؟ فرمود:
آيا تو از کساني هستي که خواهان دنيا هستند؟ کسي که حقيقت اين امر را درک کند، به واسطة انتظارش، براي او فرج حاصل ميشود. [14]
اشتياق غير معقول
برخي ذهنيتها در ميان منتظران، متوجه اين معني است كه تنها اعتقاد به اهل بيت و محبت امام زمان(علیه السلام) براي عمل به انتظار كافي است. چنين کساني ميپندارند که به صرف حضور در جامعة منتظر، به رستگاري رسيدهاند؛ از اين رو در برابر اعمال و رفتار و وظايف خود مسؤول نبوده و در قبال گناهان خود عذابي نخواهند داشت. اين توهم كه در قرآن و روايات نيز مردود شمرده شده است، تمنّي يا اميد كاذب نام دارد. آنچنانکه اهل كتاب نيز گمان ميبردند همين كه نام دين و مذهب را بر خود نهادهاند، اهل سعادتند و عذاب نخواهند شد. [15]در روايات ديگري نيز اين گروه آرزوپرداز، تكذيب شدهاند و تحت عنوان «المُتَمَنُّون» از آنها خبر داده شده است. [16]
آرزوگرايي بدون عمل در باب انتظار، سبب بروز آسيبهايي ميشود که از مهمترين آنها ميتوان به: عمل نكردن به وظايف فردي و اجتماعي انتظار، دامنزدن به انتظار منفي و عدم اقدام عملي و انجام وظيفه در قبال امام و بروز توهم بيجاي رضايت از خويش و بدگماني به ديگران اشاره کرد. در باب بيان خاستگاه چنين عوامل، ميتوان به: عدم تمايز ميان اميد و رجاء واقعي با خيالپردازي و آرزوگرايي و عدم شناخت جايگاه حقيقي اميد و انتظار، ميدان دادن به هواي نفس و توجيه رفتار و اعمال خود و بيتوجهي به احکام و شرايط و تکاليف، عدم شناخت خدايِ مهربان و حكيم و گرفتار آمدن در فضاي احساسي و غيرمنطقي عدم درك قهر و مهر امام اشاره کرد. با اين اوصاف، توجه دادن افراد منتظر به تأمل و تدبّر در آيات و رواياتي که سلامت اعمال و رفتار را تنظيم کرده، معيارهاي عمل صالح را بيان ميکنند، [17] براي مبارزه با اين عامل، ضروري است.
ريشة اصلي اين عامل در عدم درك جايگاه امام و امامت و خودمحوري و خودخواهي نهفته است؛ به عبارت ديگر کسي که اشتياق نامعقول در او متولد ميشود، از تفقه و شناخت کمي نسبت به دين برخوردار است و منظومة اعتقادي دين را ناقص ميپندارد. توجه به آموزههاي اسلامي و سنت و سيرة معصومان: گوياي آن است که در برابر کساني که به سبب قصور و کوتاهي و دشمني به اولياي الهي، موضع گرفتهاند، گروه ديگري همواره حضور داشته و به سبب سطحينگري و شوق نامعقول خود، موجبات زحمت و ناراحتي ايشان را فراهم آوردهاند. کساني در مسير صحيح قرار داشتهاند که امر امامت و ولايت الهي را به بهترين شکل فهم کرده و مطيع و آگاه بودهاند. به راستي چنين کساني ارادة امام را بر ارادة خويش حاکم كرده، اشتياق خود را در فرمانبري از امام و نه پيشيگرفتن از او نشان دادهاند.
يكي از ويژگيهاي ممتاز سلمان اين بود كه خواستة امام را بر خواسته خويش مقدّم ميساخت. منصور بُزُرْج نقل ميکند که به امام صادق(علیه السلام) عرض كردم: «سرورم! چه بسيار ميشنوم از شما كه سلمان فارسي را ياد كرديد»! فرمود: «نگو سلمان فارسي؛ بلكه بگو سلمان محمّدي. ميداني چرا بسيار از او ياد ميكنم؟» عرض كردم: نه. فرمود: «براي سه صفت؛ مقدّم داشتن خواستة امير مؤمنان(علیه السلام) بر خواستة خويش، دوست داشتن فقرا و مقدم داشتن آنها بر ثروتمندان و دوست داشتن علم و علما». [18]
2.عوامل برونفردي
عدم معرفت عمومي
شايد بتوان اصليترين و جديترين عاملي که به بروز آسيبهاي اجتماعي در جامعة منتظر ميانجامد را عدم معرفت عمومي دانست. اين مسأله تنها به افراد منتظر محدود نميشود؛ بلکه به سطح وسيعتري از عدم معرفت که فضاي عمومي و اجتماعي را شامل ميشود مربوط شده، تأثيرات عميقتري از خود برجاي ميگذارد.
به عبارت ديگر، اگر بروز آسيبهاي فردي را ناشي از عوامل پيشگفته بدانيم، آنچه سبب پذيرش اين عوامل و آسيبهاي برآمدة از آنان ميشود، سطح پايين معلومات عموم جامعه است که به چنين ادعاها و تحرکاتي، امکان ظهور و بروز ميدهد.
در چنين زمينهاي «شبهه» و «بدعت» بروز يافته، فضاي حيات ديني جامعة منتظر را آلوده ميسازد. شبهه که به معناي ايراد، اشکال، ايجاد ترديد، به اشتباه انداختن و مسلم نبودن است، تفاوت چشمگيري با طرح سؤال دارد. سؤال با هدف يافتن مجهول و يافتن پاسخ مطرح ميشود؛ اما شبهه با هدف ايجاد نقص و يا کاستي و از روي استهزاء و تمسخر صورت ميگيرد. در واقع از آنجا که کمال و سعادت واقعي جامعه بشري در گرو رسيدن به بايدها و نبايدهاي حقيقي است، ارزشها از اين زاويه نگريسته ميشود؛ بنابراين، هر آنچه که ظاهري شبيه به حق دارد، اما حقيقتاً و واقعاً حق نيست، از مصاديق شبهه شناخته ميشود و نامگذاري آن هم به نام شبهه، درست به همين دليل است؛ شبهه بدينسبب شبهه ناميده شده که شبيه حق است. [19]
«حق» که از ارزشهاي پايدار و اصولي در نظام فرهنگي است و خاستگاه خاص خود را دارد و هنجارها ميبايست در ارتباط با آنها باشد، با ورود شبههها، دچار اختلاط ميگردد و نظم دروني آنها از بين ميرود؛ بنابراين، وجود شبهات و پيدايش آنها باعث کمرنگشدن معتقدات ديني ميشود و با اينکار زمينة لازم براي جامعهپذيري اعضاي جامعه در يک جامعة منتظر از بين ميرود؛ زيرا ارزشها و هنجارهاي حاکم در چنين جامعهاي، ديني نيست و خود موجب فاصله گرفتن اعضاي جامعه از دين و حقيقت انتظار ميشود؛ هرچند آنها آن را نخواسته باشند.
همچنين هر جامعهاي از جمله جامعة منتظر، به گونهاي با نوآوري و اصلاح امور خود دست به گريبان است. شايد بتوان گفت نوآوريها، از ضروريات نظام اجتماعي است؛ هرچند سامان يافتگي نوآوريها هم از ضروريات نظامهاي اجتماعي است؛ چرا که در غير اينصورت، بقا و انسجام جامعه، دستخوش تحول و دگرگوني ميشود. انتظار، به عنوان بخشي از نظام اجتماعي ميبايد در گيرودار تغييرات اجتماعي و پيدايش نيازهاي جديد و بروز نوآوريهاي متعدد در ساير زمينهها، موضعي فعال داشته باشد.
اگر اين ضرورت در درون دين و حقيقت انتظار پيشبيني شده باشد، قوام و جاودانگياش تضمين خواهد شد، در غير اينصورت عوامل بيروني، اين ويژگي را بر آن تحميل ميکنند که در بلند مدت موجب اضمحلال و نابودي دين ميشود. اسلام به عنوان يک دين، داراي برنامه زندگي است و در درون خود، تغييرات و دگرگونيها را پيشبيني کرده، اهرمهايي را براي پويايي خود در نظر گرفته است. اگر اين تغيير و تحولات بيرون از خود دين بر او تحميل گردد، بدعت شناخته ميشود. بدعت در اصل«اصطلاحي فقهي» است و به هر چيزي که با سنت نبياکرم(صلی الله علیه و آله) مخالف باشد، اطلاق ميشود و معمولا به نظريهها و عادتهاي جديدي که از ديدگاههاي شخصي نشأت گرفته و در جامعه اسلامي رواج يافته باشد و نيز به نوآوريها و عقايد مخالف با اصول دين و سيرة پيامبر اسلام گفته ميشود.
واژه بدعت به معناي نسبت دادن عقايد و ديدگاههاي جديد به دين است که با مباني کتاب و سنت معصومان: سازگاري ندارد؛ از اين رو هر چه بيرون از کتابآسماني قرآن و يا سنت معصومان: باشد و به عنوان نظر ديني ارائه شود، نظر شخصي و تفسير به رأي است و نميتوان و نبايد به عنوان دين مطرح شود که در اينصورت بدعتشناخته ميشود. بدعت، هم در بعد پيدايش و زمينة فردي خود و هم در بعد پذيرش و زمينة اجتماعي، معلول عدم معرفت است؛ از اين رو جامعة منتظر يکي از مهمترين عوامل آسيبزاي خود را ميبايست در ايجاد بدعت جست و جو کند.
اولين گام در پيدايش بدعتها، ناديده گرفتن روشها و منابع تفسيري دين است که ممکن است در برخي شرايط به دليل عدم آگاهي يا عدم رضايت به منابع و يا روشهاي ديني به روشها و منابع خاص ديگري روي آورد. در چنين وضعيتي، برخي باورها در بارة بعضي امور پديدار ميشود و دگرگوني در سطح ارزشها به وجود ميآيد و باعث ميشود در ساير بخشها و لايههاي اجتماعي، دگرگونيهايي به وجود آيد. بايد توجه داشت خاستگاه پيدايش بدعتها، خود زمينهساز و بستر مناسب پيدايش شبههها نيز ميباشد که هردو عامل، معلول عدم معرفت ديني است.
ضعف جامعه پذیری
الف:مفهوم جامعه پذیری
مراحل یا فرایندی استکه شخص راه ها، افکار، معتقدات وسایر خصوصیات مناسبِ مورد نیازش را برای عضویت در جامعه به دست می آورد که مهم ترین پیامد آن، شناخت خود است وآنها را جزء شخصیّت خویش می نماید. [20]
جامعهپذیری سیاسی، روندآموزشی استکه به انتقال هنجارها و رفتارپذیرفتنی از نسلی به نسل دیگر کمک میکند؛ بنابراین هدف جامعه پذیری تربیت یا پرورش افراد به صورتی است که اعضای کارآمد جامعه باشند.
براي نمونه، در بحث های سیاسی، به عقیدة سیگل:[21] «جامعه پذیری سیاسی، یادگیری تدریجی هنجارها، ایستارها و رفتار قابل قبول برای یک نظام سیاسی درحال تغییر است». [22]
آلموند و پاول[23]گفته اند:«درجامعه پذیری سیاسی، روند حفظ یا دگرگونی فرهنگهای سیاسی است؛ بنابراین روند، افراد وارد فرهنگ سیاسی می شوند و ستمگری هایشان نسبت به هدف های سیاسی شکل میگیرد». [24]
روند جامعه پذیری به روالی آرام و هموار صورت می گیرد و مردم حتی از آن آگاهی نمییابند. مردم هنجارهایی را که به آنها تلقین شده است، میگیرند.
عامل های عمدة جامعه پذیری عبارتنداز: خانواده، مدرسه، گروههای همتا، تجربه های طی دورة کار، رسانههای جمعی و تماس مستقیم با نظام سیاسی. البته گروههای همتا یادلبسته، تأثیر پایدارتری از مدارس یادانشگاهها دارند. تجربیات افراد درمیان دوستان، درایجاد تغییریکامل در ایستارهای ذهنی آنان اساسی است. درنتیجة چنین تأثیراتی، ایستاری خصومت آمیز و پرخاشگرانه به آسانی ممکن است به ایستارهمکاری تبدیل شود یا برعکس. [25]
جیمز کولمن[26] عقیده دارد:«درجامعه های پیشرفت های مانند آمریکا و سوئد، تأثیرِ جامعه پذیرکنندة والدین وآموزگاران، در دورة اولیة جوانی روبه کاهش می گذارد». [27]
فقر و غنای مفرط اقتصادی
علاوه بر فقر فرهنگی، فقر اقتصادی نیز میتواند باعث ضعف و نقصان دینداری شود. فردی که برای تأمین نیازهای اولیه و ضروری زندگی مادی خود، از صبح زود تا پاسی از شب به طور مستمر به کار سخت و طاقت فرسا تن میدهد، طبیعی است نتواند وظايف دینی و شرعی خود را به صورت شایسته انجام دهد. عدم انجام شایستة تکالیف دینی نیز باعث ضعف و نقصان دینداری خواهد شد. باتوجه به این واقعیت، در اندیشة اميرالمؤمنين(علیه السلام) فقر از جمله علل نقصان وضعف دینداری ذکر شده است. [28] علاوه بر فقر اقتصادی، غنای مفرط اقتصادی نیز میتواند زمینة طغیان و فساد را فراهم کرده، از عوامل آسیب زا در دینداری تلقی شود. قرآن کریم، استغنا و بی نیازی انسان را موجب طغیان وگناه میداند. [29]
به نظر میرسد وجه طغیان گری انسان های غنی وثروتمند، این است که این افراد در اثر تأمین همة نیازهای مادی و رفاه بیش از حد ومتعارف، فقر وجودی تصریح شده در آیة: (یا اَیُّها النّاَسُ اَنتُمُ الفُقَراَءُ اِلَی اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنیُّ الحَمیِدُ). را فراموش كردهاند كه در نتیجه، روحیة استکباری در آنان رشد مینماید. روحیة استکباری و طغیان گری، قید و بندهای معقول و کمال آفرین دین الهی را بر نخواهد تابید. بر نتابیدن احکام دینی و عدم تسلیم در مقابل آنها، از عوامل آسیب زا به دینداری خواهد بود.
امام علی(علیه السلام) همانند قرآن، غنا و بی نیازی مفرط اقتصادی را عامل طغیان وعصیان میداند؛[30]نتیجه اینکه فقر وغنای مفرط اقتصادی هردو،میتوانند به دینداری آسیب وارد كنند.
نتیجه:
اسارت دنيا و نگاه صرفاً دنيايي به زندگي، آدمي را از هر کس كه سخني غير از دنيا بگويد، متنفر ميسازد و اين خود زمينهاي براي عدم اطاعت و همراهي و گاه نفرت از امام را فراهم ميآورد. اصالت بخشيدن به دغدغة معاش، منتظران را از فكر دين و رهبران دين و آرمانهاي ديني بازميدارد و باعث ميشود حتي آناني كه از فشار اعتقادي و مشكلاتي كه دنياپرستان ايجاد كردهاند، فرياد فرجخواهي سرميدهند، در واقع فرياد از مظاهر دنيا ميزنند
در پيدايش انحرافات اجتماعى و رفتارهاى نابهنجار و آسيبزا عوامل متعددى به عنوان عوامل پيدايش و زمينهساز مىتواند مؤثر باشد:
عوامل فردى: جنس، سن، وضعيت ظاهرى و قيافه، ضعف و قدرت، بيمارى، عامل ژنتيك و....
عوامل روانى: حساسيت، نفرت، ترس و وحشت، اضطراب، كمهوشى، خيالپردازى، قدرتطلبى، كمرويى، پرخاشگرى، حسادت، بيمارىهاى روانى و...
عوامل محيطى: اوضاع و شرايط اقليمى، شهر و روستا، كوچه و خيابان، گرما و سرما و....
عوامل اجتماعى: خانواده، طلاق، فقر، فرهنگ، اقتصاد، بىكارى، شغل، رسانهها، مهاجرت، جمعيت و... .
از آنجا كه ممكن است در پيدايش هر رفتارى، عوامل فوق و يا حتى عوامل ديگرى نيز مؤثر باشد، از اينرو، نمىتوان به يكباره فرد بزهكار را به عنوان علتالعلل در جامعه مقصر شناخت و ساير عوامل را ناديده گرفت.
اگر فرد، هر چند براى سرگرمى و تنوع و تفرّج دست به بزهكارى بزند، اين كار وى كمكم زمينهاى خواهد بود تا به سمت و سوى بزهكارى سوق يابد. دليل عمده اين كار، چگونگى شروع به انجام عمل بزهكارانه و كشيده شدن فرد به اين راه است. افراد بزهكار افرادى هستند كه همه زمينهها و شرايط لازم براى انحراف در آنان وجود دارد. مهمترين عامل در انحراف افراد و ارتكاب عمل نابهنجار، فردى است كه موجب سوق يافتن وى به سمت بزهكارى مىشود؛ چرا كه فردى كه مىخواهد اولين بار دست به بزهكارى بزند، نيازمند فردى است كه او را راهنمايى كرده و به اين سمت هدايت نمايد.
دومين عامل، امكانات و شرايطى است كه فرد در اختيار دارد و زمينه ارتكاب وى را براى اعمال خلاف اجتماع فراهم مىآورد.
فقر در خانواده، عدم تأمين نيازهاى اساسى خانواده، دوستان ناباب، محيط آلوده و...نيز از عوامل روىآورى فرد به بزهكارى است.
در عين حال، به طور مشخص مىتوان عوامل عمده زير را به عنوان بسترها و زمينههاى پيدايش انحرافات اجتماعى و يا هر رفتار نابهنجار نام برد؛ عواملى كه نقش بسيار تعيينكنندهاى در پيدايى هر رفتارى، اعم از بهنجار و يا نابهنجار، ايفا مىكنند. در عين حال، مهمترين عامل يعنى خود فرد نيز نقشى تعيينكنندهاى در اين زمينه بازى مىكنند.
پی نوشت ها:
[1]. سوره حشر،19
[2].نهج البلاغه، خطبه105.
[3]. جلوه های حکمت، ص511
[4].كافي، ج2، ص137.
[5].شرحنهجالبلاغة، ج7، ص200
[6].كافي، ج2، ص136.
[7].نهجالبلاغه، خطبه 214.
[8].. مجموعة ورّام، ج1، ص4.
[9]. سورة ابراهيم، 3
[10].بحارالانوار، ج97، ص336.
[11].تحفالعقول، ص515.
[12].سورة بقره، 61.
[13].بحارالأنوار، ج10، ص137.
[14].کافي، ج1، ص372.
[15]. سورة بقره، 111
[16].شرحنهجالبلاغة، ج6، ص383؛ غیبت نعمانی، ص197.
[17]. سوره والعصر
[18].امالي طوسي، ص133؛ بحارالأنوار، ج22، ص328.
[19].نهجالبلاغة، ص81.
[20].روحانیت و جامعه پذیری سیاسی، ص24
[21]. روبرت سیگل
[22].بنیادهای علم سیاست، ص118.
[23].الموند و پاول
[24].بنیادهای علم سیاست، ص118.
[25].همان، ص121.
[25].جی، کالمان
[27].بنیادهای علم سیاست، ص122.
[28].نهج البلاغه، حکمت319.
[[29].سورةعلق، 96
[30].غررالحکم ودررالکلم، ج3، رقم4707.
منابع:
https://www.ziaossalehin.ir/fa/book/13908
https://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/81899/1