0

قمر بنی هاشم(به مناسبت سال روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام)

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

قمر بنی هاشم(به مناسبت سال روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام)

قمر بنی هاشم (به مناسبت سال روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام)

 

قمر بنی هاشم(به مناسبت سال روز ولادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام)

بصیرت عباس علیه السلام

عباس علیه السلام از سرچشمه ی جوشان علوم پدرش علی علیه السلام بهره ها برده بود.

محدث نوری رحمه الله می نویسد: روزی امیرالمؤمنین، حضرت عباس علیه السلام و زینب علیهاالسلام را که کودک بودند، در دامن خود نشاند. در آن روزها عباس تازه زبان گشوده بود و جملاتی کوتاه را می توانست بر زبان براند. علی علیه السلام به او فرمود: عباس! بگو واحد (یک) کودک شیرین زبان علی به تقلید از پدر گفت: واحد. آن گاه علی علیه السلام از او خواست بگوید: دو. ولی عباس ساکت شد و چیزی نگفت. وقتی علت را پرسید، فرمود: پدر! شرم دارم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام، دو بگویم. امیرمؤمنان پیشانی عباس را بوسید و از این رویداد بی اندازه شادمان گشت

 

ام البنین، مادر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

ام البنین دختر «حرام بن خالد بن ربیعة بن الوحید بن کعب بن عامر بن کلاب» است و مادر بزرگوار او «ثمامه» دختر سهیل بن عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب بوده و پدر و مادرش از خاندان بنی کلاب، هستند و دارای خوبیها و صفات خانوادگی مشترک می باشند. ابوالفرج در کتاب مقاتل نام یازده تن از مادران ام البنین را ذکر می کند که همگی دارای نسب پاک و ویژگیهایی شناخته شده در عرب می باشند. مورخان در مورد شرافت نسب ام البنین می نویسند: «تاریخ پدران و داییهای ام البنین را به ما می شناساند و ما دانستیم که آنان از سوارکاران شجاع عرب در جاهلیت بوده و شرافت و آقایی (سیادت) آنها به حدی بوده است که حتی پادشاهان نیز به آن اذعان داشته اند.» فقیه فرزانه و عالم بزرگ، شهید ثانی در باره حضرت ام البنین سلام الله علیها می گوید: «ام البنین از بانوان بامعرفت و بافضیلت بوده و نسبت به حق اهل بیت شناخت کامل داشته و در ولایت و محبت آنان مخلص و پا برجا بود. و او نزد اهل بیت منزلت بالا و وجاهت خاصی داشته است.»

 مادر شدن ام البنین و مفتخر شدنش به «ام العباس»

ام البنین در خانه علی(ع) به سر می برد و به زندگی پر افتخار با مولا و فرزندانِ گرامی او ادامه می داد تا اینکه احساس نمود باردار شده است. بیان این احساس برای علی(ع) بسیار خوشایند بود، تا آنجا که گل لبخند بر لبان و نور امید را در دل و جان مولا نشاند. معنای آن به ثمر نشستن میوه آرزوی علی(ع) یعنی تولد یافتن فرزند دلاوری چون ابوالفضل العباس(ع) بود؛ همان شخصیت بزرگوار و باوفایی که در آینده ای نه چندان دور می بایست اصلی ترین یار و تنها سردار و سقای باوفای برادرش ـ حسین(ع) در صحرای کربلا و ذوب در ولایت او باشد.

انتظار علی(ع)، ام البنین و فرزندان فاطمه زهرا(س) به سر آمد و خانه مولا به قدوم مبارک عباس روشن گشت. تولد وی بیش از همه موجبات خوشحالیِ اصلی ترین حادثه جویان دشت کربلا یعنی برادرش ـ حسین(ع) ـ و خواهرشان ـ زینب(س) ـ را فراهم آورد.

بوسه شیرین مولا بر چشم و بازوی عباس همراه با گریه ای تلخ

علی(ع) پس از شنیدن خبر مسرت بخش تولد فرزند پسرش، شادمان نزد همسر خویش آمد. ام البنین نوزاد گرامی اش را به دست مولا سپرد تا هم او را نوازش کرده و هم در گوشش اذان و اقامه قرائت نماید. در همین هنگام حاضران متوجه شدند که علی(ع) به جای بوسه زدن بر صورت طفل، بازوان و چشمان او را می بوسد و در لحظه بوسه زدن، اشک در

چشمان شریف مولا حلقه زده و حالت بسیار محزونی دارد. ام البنین با تعجب و نگرانی از مولا پرسید: چه شده است؟! مگر بازوان عباسم عیبی دارند که مرتب آن را می بوسید و گریه می کنید؟!

علی(ع) جواب داد: بازوان عباس ـ الحمدللّه ـ هیچ عیب و نقصی ندارد. بوسه زدن من بر بازوی عباس همراه با گریستن، سرنوشت و جریان تلخی است که در آینده قرار است اتفاق افتد و من با علم غیب خویش و به اذن خدا بر این ماجراها آگاهی و علم و معرفت دارم. گریه من برای مصیبت هایی است که بر اهل بیت من، در زمان امامت فرزندم ـ حسین(ع) ـ و بخصوص ضربات و آسیب هایی است که از تیر و کمان و شمشیر، بر چشم و بازوی عباس وارد خواهد گشت.

مولا پس از شرح این مصیبت و محزون ساختن حضار، نوزاد را به مادرش برگرداند و خود با چشمانی اشکبار از اتاق بیرون رفت.

شیران دیگر کربلا، زاده ام البنین

به فاصله چند سال ـ حدود هشت، نه سالی ـ پس از تولد عباس و درست در زمانی که شورش های مسلمین علیه عثمان و حاکمان سرزمین های مسلمانان در سال 35 هجری رخ می داد، ام البنین برای بار دوم صاحب اولاد گردید. این بار نیز پسری به دنیا آمد که نامش را عبداللّه گذاردند. پس از عبداللّه ، ام البنین صاحب فرزند دیگری به نام جعفر گردید؛ آخرین فرزند نامش عثمان (عبدالرحمن) بود که با اولین فرزند ام البنین ـ عباس ـ حدود 15 سال اختلاف سن داشت. این فرزند چند ماه پس از شهادت امام علی(ع) به دنیا آمد، بنابراین در هنگام شهادت در کربلا، 20 ساله بود. عثمان در جانبازی و شهادت در رکاب برادر بزرگوار خود ـ امام حسین(ع) ـ پیشقدم تر از برادران دیگرش بوده است.

ام البنین، اسوه تربیت فرزندان شهید

ام البنین پس از شهادت مولا، به تنهایی به تربیت سلاله های خود پرداخت و همتی نیکو در تربیت فرزندان خویش داشت. ضمن سرپرستی آنها، سعی کرد ایشان را با اخلاق و معلومات راستین اسلامی و ولایی آشنا ساخته، آنها را فرزندانی ولایتمدار و دوستدار راه راستین امامت بار آورد، به طوری که همواره مشتاق جانبازی و سرافرازی در خط ولایت پدر و برادران امام شان بودند.

 

صفحاتی از زندگی نامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

همراهی حضرت ابوالفضل علیه السلام با پدر، فرصتی زرّین در بهره گیری از صفات و فضائل علی علیه السلام در سفر و وطن، حرب و محراب برای او پدید آورد تا در حوادث آینده یکایک این اندوخته های ارزشمند را به کار گیرد و در لحظه های خطر استفاده نماید. مهم ترین رشادت ابوالفضل علیه السلام در این دوران، به خاک افکندن هفت پسر ابوشعثا و پدر خیره سر آنان در نبرد صفّین بود، که نمونه ای از انبوه فضایل وی به حساب می آید؛ لحظه هایی که برق عشق و شوق از سیمای سپاه علی علیه السلام می درخشید و سنگینی و شرمندگی معاویه و همراهانش را در صفّین سر بزیر ساخت. حضرت ابوالفضل العبّاس حدود 15 سال از زندگانی بابرکت خویش را در کنار پدر بزرگوارش حضرت علی علیه السلام گذرانید و بعد از آن هم در سایه لطف و مرحمت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام زندگی کرد و همچون عبدی فرمان بردار، در خدمت این دو بزرگوار بود.  آری، پدر و مادر گرانقدرش او را این چنین تربیت کرده اند که باید در برابر امام خود، متواضع و مطیع باشد. و چه خوب عباس علیه السلام این معنا را درک نمود! همدلی و همراهی عباس علیه السلام با برادران و شیفتگی او نسبت به سخنان و دستورات پدر و مادرش، نشانه ای صریح از شعور و درک والای او بود، که هر روز بیشتر از گذشته، شهد دانش و دانایی را در کام اندیشه اش شیرین تر می کرد و با آداب و اخلاق اسلامی آشناتر می گشت.

 

سیمای حضرت ابوالفضل(ع) در کتب اهل سنت

نهضت عاشورا و وقایع کربلا در بسیاری از کتب معتبر و مرجع اهل سنت با ذکر جزئیات به رشته تحریر درآمده است. با توجه به کار مطالعاتی انجام شده درباره جایگاه ابوالفضل العباس(ع) در کتب اهل تسنن، باید گفت وقایع عاشورا در منابع اهل سنت در سطحی بالا آمده است؛ از جمله در تاریخ طبری از محمد بن جریر طبری (قرن سوم ه.ق) و تاریخ کامل از عز الدین ابن اثیر (قرن سیزدهم ه.ق) و البته سایر اندیشه وران و محدثان نیز به فراخور زمینه علمی و کاری شان به این مهم پرداخته اند. مردم عادی و توده جامعه نیز بسته به شرایط زمان و مکانی و نقش حکام قبلی و فعلی دیدگاهشان متفاوت بوده است.

1.لقب سقا در کتب اهل سنت

خوارزمی در مقتل الحسین می گوید:

امام حسین(ع) وقتی دید آب در خیمه ها نیست، برادرش عباس(ع) را به فرماندهی سی سواره و ده پیاده مأمور کرد که آب بیاورند. جنگ بین عباس(ع) و سربازان عمرو بن حجاج بالا گرفت و یاران امام، افراد دشمن را به هلاکت رساندند و با بیست مشک پر از آب به خیمه ها برگشتند و از این جا بود که حضرت عباس(ع) را سقا لقب دادند. (خوارزمی: 2/39)

زبیری می نویسد:

عبّاس، فرزند علی(ع) را سقّا می نامند و کنیه اش را ابوقِربَه (صاحب مَشک) می دانند. او در کربلا، همراه حسین(ع) بود. حسین، تشنه شد. عبّاس، مَشکی برگرفت و برادران تنی اش، پسران علی(ع) - عثمان، جعفر و عبد اللّه - در پی او رفتند. برادرانش، پیش از او کشته شدند و او، مَشک پُر از آب را برای حسین برد و حسین، از آن نوشید. سپس عبّاس بن علی، پس از برادرانش و با حسین، کُشته شد. (زبیری، 1422: 102)

دینوری نیز آورده است:

هنگامی که عبّاس بن علی(ع) شرایط تشنگی را دید، به برادرانش عبداللّه، جعفر و عثمان، پسران علی - که بر او و پسرانش درود باد - و مادر همگی آنها اُمّ البنین(ع) عامِری از آل وحید بود، گفت: «پیش قدم شوید - فدایتان شوم - و از سَرورتان حمایت کنید تا به پای او جان دهید». آنان، همگی پیش قدم شدند و پیش روی حسین(ع) با سر و گلوی خود، از او محافظت کردند. هانی بن ثُوَیب حَضرَمی، به عبداللّه بن علی، حمله بُرد و او را کُشت. سپس به برادرش جعفر بن علی حمله بُرد و او را نیز کُشت. و یزید اَصبحی نیز عثمان بن علی را با تیر زد و کُشت. سپس به سوی او رفت و سرش را جدا کرد و نزد عمر بن سعد آمد و به او گفت: به من، پاداش بده! عمر گفت: برو از امیرت - عبیداللّه بن زیاد - بگیر! عبّاس بن علی(ع) باقی ماند و پیشِ روی حسین می جنگید و هر کجا حسین(ع) می رفت، همراهش می رفت تا آن که شهید شد. (دینوری، 1346: 1346)

2-. لقب باب الحوائج و اهل سنت

محمد بن جریر طبری می گوید:

در روز عاشورا اصحاب باوفای امام حسین(ع) در دفاع از حریم دین به قلب لشکر کوفه می تاختند و هرگاه کار بر یکی از آنها دشوار می شد و در حلقه محاصره دشمن گرفتار می آمدند، این عباس(ع) بود که در نجات او و رفع گرفتاری اش تن به خطر می داد و لشکر کوفه را تار و مار می کرد. به سبب همین فضیلت بود که شهادتش بر حسین(ع) سخت گران آمد و هنگامی که او را در خون افتاده دید فرمود: هم اکنون کمرم شکست؛ عباس جان! با کشته شدن تو بیچاره شدم. (طبری، 1395: 78)

عمان سامانی شاعر چیره دست قرن سیزدهم هجری قمری درباره کمال همت حضرت عباس(ع) و نهایت قابلیت آن زبدۀ ناس(ع) بر مشرب اهل عرفان گوید:

نیست صاحب همتی در نشأتین

هم قدم عباس را بعد از حسین

در هواداری آن شاه الست

جمله را یک دست بود او را دو دست

آن، قوی پشت خدابینان به او

وآن، مشوش حال بی دینان از او

موسی توحید را هارون عهد

از مریدان جمله کامل تر به جهد

طالبان راه حق را بد دلیل

رهنمای جمله بر شاه جلیل

می گرفتی از شط توحید آب

تشنگان را می رساندی با شتاب

روز عاشورا به چشم پر ز خون

مشک بر دوش آمد از شط چون برون

شد به سوی تشنه کامان ره سپر

تیرباران بلا را شد سپر

بس فروبارید بر وی تیر تیز

مشک شد بر حالت او اشک ریز

تا قیامت تشنه کامان ثواب

می خورند از چشمۀ آن مشک، آب

تشنۀ آبش حریفان سر به سر

خود ز مجموع حریفان تشنه تر

3. بصیرت و شجاعت ابوالفضل(ع) به نقل از اهل سنت

ابن اثیر در تاریخ کامل آورده است:

شب پنج شنبه، نه روز گذشته از محرم، اکتبر 680 میلادی، شمر بن ذی الجوشن آمد و عباس بن علی( و برادرانش را فرخواند. ایشان به سوی او بیرون رفتند. گفت: ای خواهر زادگان من! شما آسوده اید و زینهار دارید. عباس(ع) و برادرانش گفتند: خدا تو را با زینهارت نفرین کناد! اگر دایی ما هستی، چرا ما را زینهار می دهی و زینهار از پسر پیامبر خدا(ص) دریغ می داری؟ (ابن اثیر، 1372: 5/2230)

بلاذری - از بزرگان اهل تسنن - می نویسد:

غروب روز نهم بود. شمر بن ذی الجوشن به کنار اردوگاه حسین(ع) رفت و فریاد زد: خواهرزادگان من کجایند؟ شمر، عباس(ع) و برادران مادری اش را که نسبتی دور با ام البنین ( داشتند منظور داشت.او عباس(ع) و عبدالله و عثمان و جعفر را می طلبید، ولی آنها حاضر نبودند با وی سخن بگویند. حسین(ع) فرمود: هرچند شمر فاسق است، اما پاسخش را بدهید که دایی شماست! فرزندان ام البنین(ع) پرسیدند: چه می خواهی؟ گفت: ای خواهرزادگان من! شما در امانید. اطاعت یزید بن معاویه را بپذیرید و خود را با برادرتان حسین(ع) به کشتن ندهید! عباس(ع) فرمود: دو دستت بریده باد ای شمر! لعنت بر تو و امانی که آورده ای. ای دشمن خدا! از ما می خواهی از برادر خود حسین(ع) فرزند فاطمه(ع) دست برداریم و به طاعت لعنت شدگان گردن نهیم؟ (بلاذری، 1368: 167)

طبری می گوید:

شب دهم محرم نزدیک مغرب حسین بن علی(ع) اصحاب خود را جمع کرد و خطبه ای خواند و فرمود: اکنون شب است و تاریکی همه جا را مستطور نموده؛ بیایید و هر کدام دست یکی از کودکان مرا بگیرید و از این جا بروید. این قوم جز با من با کسی کاری ندارند. طبری می گوید: قبل از همه و نخستین کسی که اعلام وفاداری کرد، عباس(ع) پسر امیرالمؤمنین علی( بود و چنین سخن گفت: چرا چنین کنیم؟ برای این که بعد از شما زنده بمانیم؟ خدا آن روز را نیاورد. سپس دیگران به پیروی عباس(ع) در یاری امامشان، سخنانی بر زبان راندند. (طبری، 1395: 79)

ابن شهرآشوب نوشته است:

عباس(ع) سقا، قمر بنی هاشم و علمدار حسین (ع) و بزرگ ترین برادرانش بود. در پی آب بیرون آمد بر او حمله کردند او هم بر آنان تاخت، در حالی که می گفت: هرگز از مرگ نمی ترسم. آن گاه که مرگ فراز آید، جانم به فدای جان پاک مصطفای پاک باد! من عباسم که ساقی ام و هنگام نبرد، هراسی از شر ندارم. سپس دشمن را پراکنده ساخت. (مازندارانی، 1379: 84)

در پایان با کلام خوارزمی در مقتل الحسین(ع) این قسمت بحث را به پایان می بریم که گفت:

عباس بن علی (ع) - که مادرش ام البنین(ع) است و سقای سپاه امام حسین(ع) بود - از لشکر امام بیرون آمد و به سوی لشکر عمر سعد حمله ور شد، در حالی که می گفت: به خدای عزیز و بزرگ سوگند خورده ام و به حجون و زمزم و حطیم و مسجد الحرام، صادقانه قسم یاد کرده ام که امروز به خون خویش رنگین شوم، در راه حسین(ع) که صاحب افتخارات دیرین و پیشوای اهل فضیلت و کرامت است. عباس(ع) پیوسته می جنگید تا آن که گروهی از لشکر ستمکار او را شهید ساختند. (خوارزمی، 1423: 2/29)

تحلیل و بررسی

اولین اسناد مکتوب و مستند تاریخی قرون اول و دوم هجری قمری، گواهی می دهند که عزاداری اهل سنت و شیعیان همزمان و پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوسته است. طبری داستان عبور خاندان امام حسین توسط لشکریان یزید از مسیر قتلگاه را یادآور شده و ذکر مصیبت حسین(ع) را که توسط خواهرش زینب ( هنگام دیدن پیکر غرقه به خون و بی سر برادر بر زبان آورده شده است، این گونه گزارش می کند:

ای رسول خدا، درود فرشتگان آسمان بر تو! این حسین است که در بیابان افتاده، با خون خود آغشته گردیده و اعضایش قطعه قطعه شده است. ای رسول خدا! دخترانت اسیر شده اند و اولادت از دم تیغ گذرانده شده اند که بر پیکرشان باد می وزد.

وی در ادامه می افزاید: «با این جملات و کلماتی که زینب ادا کرد، همه حاضران و دوست و دشمن اشک ریختند» (طبری، 1389: 5/455-456).

طبری همچنین از عزاداری در منزل یکی از دشمنان معروف امام حسین(ع) به نام خولی بن یزید ازدی یاد می کند که سر امام را از عمرسعد تحویل گرفت و برای بشارت به عبیدالله بن زیاد و گرفتن پاداش، پیش از دیگران به سوی کوفه حرکت کرد و پس از آن که با درِ بستۀ دارالاماره مواجه شد، به خانه برگشت و سر مبارک را در تنور یا صندوقچه ای پنهان داشت. زن حضرمیۀ او پس از اطلاع، برای مظلومیت امام حسین(ع) سخت گریست و منزل را ترک گفت. (همو: 456)

مهم ترین دانشمند اسلامی که روایات متعدد انقلاب عظیم کربلا را از یکی از گزارشگران معروف به نام لوط بن یحیی معروف به ابومخنف ازدی (م157ق) نقل کرده و در این نقل تا میزان تحسین برانگیزی رعایت امانت و صداقت را نموده، محمد بن جریر طبری (224 - 310ق) است. طبری تنها به نقل رویدادهای حادثه کربلا از زبان ابومخنف اکتفا نمی کند، بلکه به داستان اسارت اهل بیت(ع) و رویدادهای کوفه و عزاداری مردم در مجالس عبیدالله زیاد و سپس شام می پردازد و از تداوم کینه جویی و جسارت یزید بن معاویه به سرِ بریدۀ امام حسین ( و تنفر برخی از اطرافیان و سوگواری عده ای از مردم شام و همدردی آنان با اهل بیت(ع) خبر می دهد (طبری، 1389: 5/ 456).

پس از طبری، این شیوه توسط سایر مورخان اهل سنت پی گیری شد که در ادامه مورد اشاره قرار خواهد گرفت.

آنان گاهی قصه گویان در کنار مرقد امام حسین(ع) می آمدند و مصائب او را به زبان قصه می گفتند. (جاحظ، 1366: 179)

مسیری که طبری در اهتمام به کتابت و احیای روایت انقلاب حسینی گشود، توسط مورخان پس از وی ادامه یافت و در قرن ششم، شعبه جدیدی در تاریخ اسلام با نام «مقتل نگاری» به وجود آمد که برخی دانشمندان اهل سنت به گونه ای مستقل بدین مهم پرداختند. از جمله این گروه می توان به ابوالمؤید خوارزمی (م568ق) اشاره کرد. او درباره رخداد عاشورا، اثر ارزشمندی پدید آورد که به مقتل خوارزمی شهرت یافت و مورد اعتماد عالمان عامه و خاصه قرار گرفت. افزون بر وی، مورخان نامی اهل سنت همچون ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، ابوالفرج ابن جوزی در المنتظم و همو در الرد علی المتعصب العنید لمن ذم من لعن الیزید و سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص، روشنگرانه به حادثه عاشورا و عزاداری شهادت امام حسین(ع) و یارانش پرداختند و گزارش های پیشینیان اهل سنت، از جمله طبری، را نه تنها حفظ نمودند، بلکه بر تکمیل و تفصیل آن همت گماشتند.

شرح شهامت و شهادت حضرت عباس بن علی(ع) در ماجرای عاشورا و جایگاه بی نظیر ایشان در بسیاری از مقاتل و متون تاریخی اهل تسنن به طور مبسوط بیان شده است. در همه مقاتل اهل سنت همچون مقتل خوارزمی، مقتل الحسین ابو مخنف لوط بن یحیی ازدی، مقتل ابی الاحرار از عباس فرحانی و مقتل الحسین تألیف عبدالرزاق موسوی مقرم و بسیاری از مورخان آنان - که ذکرشان در بالا آمد - شرح فداکاری ها و جانفشانی های ابوالفضل العباس(ع) همسو و همنوا با آن چه مقتل نویسان شیعه بیان داشته است آمده است. اندیشه وران و آزاد اندیشان اهل سنت، همچنین بسیاری از القاب و کمالات ابوالفضل(ع) را تکریم و تعظیم داشته اند و همان طور که در مباحث بالا آمد، مطالبی متقن و محکم در این باره نگاشته اند.

به طور کلی آن چه درباره کربلا و قیام حسینی و همسویی و همدردی با این واقعه عظیم و شرح کمالات و مناقب حضرت سیدالشهدا و اصحاب امام حسین(ع) در متون اهل سنت آمده، اگر بیشتر از متون شیعی نباشد، کمتر از آن نیست و ابراز علاقه و حب اهل بیت در میان اقشار مختلف آنان امری بدیهی و روشن به شمار می آید.

 

 

تحلیل اعتقادی گزیده هایی از زیارت نامه حضرت عباس(ع)

متن زیارت نامه

حدَّثَنِی أَبو عَبْدِ الرَّحْمَنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَسْکرِیُّ بِالْعَسْکرِ عَنِ الْحَسَنِ بنِ علِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مهْزِیَارَ عنْ محَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مرْوَانَ عنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ (علیه السلام) إِذَا أَرَدْتَ زِیَارَةَ قَبْرِ الْعَبَّاسِ بنِ علِیٍّ (علیه السلام) وَ هُوَ عَلَی شطِّ الْفرَاتِ بِحِذَاءِ الْحائِرِ [الْحیْرِ] فقِفْ عَلَی بَابِ السَّقِیفَةِ وَ قُلْ:

سَلَامُ اللَّه وَ سلَامُ مَلَائِکتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِهِ الصَّالِحِینَ وَ جَمِیعِ الشُّهَدَاءِ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الزَّاکیَاتِ الطَّیِّبَاتِ فیمَا تغْتَدِی وَ تَرُوحُ عَلَیْک یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمؤْمِنِینَ. أَشْهَدُ لَک بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفاءِ وَ النصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ وَ السِّبْطِ الْمنْتَجَبِ وَ الدَّلِیلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ.فَجَزَاک اللَّهُ عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عنِ الْحسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ص أَفْضَلَ الْجَزَاءِ بِمَا صبَرْتَ وَ احتَسَبْتَ وَ أَعنْتَ- فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ لَعنَ اللَّه مَنْ قَتَلَک وَ لَعَنَ اللَّه منْ جَهِلَ حَقَّک وَ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِک وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حَالَ بَیْنَک وَ بَیْنَ مَاءِ الْفُرَاتِ أَشْهَدُ أَنک قتِلْتَ مَظْلُوماً وَ أَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ لَکمْ ما وَعدَکمْ جِئْتُک یا ابنَ أَمیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَافِداً إِلَیْکمْ وَ قلْبِی مُسَلِّمٌ لَکمْ وَ أَنَا لَکمْ تَابِعٌ وَ نُصْرَتِی لَکمْ مُعَدَّةٌ - حَتَّی یَحْکمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکمِینَ فمَعَکمْ معَکمْ لَا مَعَ عَدُوِّکمْ إِنِّی بِکمْ وَ بِإِیَابِکمْ منَ الْمؤْمِنِینَ وَ بمَنْ خالَفَکمْ وَ قتَلَکمْ مِنَ الْکافِرِینَ قتَلَ اللَّه أُمَّةً قَتَلَتْکمْ بِالْأَیْدِی وَ الْأَلْسُنِ- ثُمَّ ادْخُلْ وَ انْکبَّ عَلَی الْقَبْرِ وَ قُلِ: السَّلَامُ عَلَیْک أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ- الْمطِیعُ لِلَّه وَ لِرَسولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(علیه السلام) السلَامُ علَیْک وَ رَحمَةُ اللَّه وَ برَکاتُهُ وَ رِضوَانُهُ وَ عَلَی رُوحِک وَ بَدَنِک أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّک مَضَیْتَ عَلَی مَا مَضَی عَلَیْهِ الْبَدْرِیُّونَ- الْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الْمُنَاصِحُونَ لَهُ فِی جِهَادِ أَعْدَائِهِ الْمُبَالِغُونَ فِی نُصْرَةِ أَوْلِیَائِهِ الذَّابونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزَاک اللَّهُ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ- وَ أَکثَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَرَ الْجَزَاءِ وَ أَوْفَی جَزَاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفَی بِبَیْعَتِهِ- وَ اسْتَجَابَ لَهُ دَعْوَتَهُ وَ أَطَاعَ وُلَاةَ أَمْرِهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّک قَدْ بَالَغْتَ فِی النَّصِیحَةِ وَ أَعْطَیْتَ غَایَةَ الْمجْهُودِ فبَعَثَک اللَّهُ فِی الشُّهَدَاءِ وَ جَعَلَ رُوحَک مَعَ أَرْوَاحِ الشُّهَدَاءِ وَ أَعْطَاک مِنْ جِنَانِهِ أَفْسَحَهَا مَنْزِلًا- وَ أَفْضَلَهَا غُرَفاً وَ رَفَعَ ذِکرَک فِی عِلِّیِّینَ وَ حَشَرَک مَعَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِک رَفِیقاً أَشْهَدُ أَنَّک لَم تهِنْ وَ لَمْ تَنْکلْ وَ أَنَّک مَضَیْتَ عَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ أَمْرِک- مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِیِّینَ فَجَمَعَ اللَّهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَک وَ بَیْنَ رَسُولِهِ وَ أَوْلِیَائِهِ فِی مَنَازِلِ الْمُخْبِتِینَ فَإِنَّهُ أَرْحمُ الرَّاحمِینَ(ابن قولویه، 1356: 256).

ترجمه متن زیارت نامه

سلام خدا و سلام فرشتگان مقرّبش و پیامبران مرسلش و بندگان شایسته اش و همه شهیدان و صدّیقان و درودهای پاک و پاکیزه در آنچه می آید و می رود بر تو باد ای فرزند امیرمؤمنان. شهادت می دهم برای حضرتت به تسلیم و تصدیق و وفا و خیرخواهی، برای یادگار پیامبر مرسل (درود خدا بر او و خاندانش باد)، و فرزندزاده برگزیده و راهنمای دانا و جانشین تبلیغ گر و ستمدیده غارت زده، خدا از جانب پیامبر و امیرمؤمنان و حسن و حسین (درود خدا بر ایشان) جزایت دهد. برترین جزا به خاطر این که صبر کردی و کار خویش را تنها به حساب خدا گذاشتی و یاری نمودی پس چه نیکو سرانجامی است خانه آخرت. خدا لعنت کند کسی که تو را کشت و لعنت کند کسی را که جاهل بود به حقّت و حرمتت را سبک شمرد و خدا لعنت کند کسی را که بین تو و آب فرات پرده شد. شهادت می دهم که تو مظلومانه کشته شدی و خدا به وعده ای که به شما داده وفا می کند. به سوی تو آمدم ای فرزند امیرمؤمنان. در محضر شما آیم دلم تسلیم و پیرو شماست و خود نیز پیرو شمایم، یاری ام برای شما مهیّاست، تا خدا حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است، پس با شمایم تنها با شما نه با دشمن شما، من به شما و بازگشت تان مؤمن و به آنان که با شما مخالفت کردند، و شما را کشتند کافرم، خدا بکشد امّتی را که شما را با دست ها و زبان هایشان کشتند. سلام بر تو ای بنده شایسته فرمانبر خدا و رسولش و امیرمؤمنان و حسن و حسین (درود خدا بر آنان باد)، سلام و رحمت خدا و برکات و مغفرت و رضوانش بر تو؛ بر روان و تن تو. شهادت می دهم و خدا را شاهد می گیرم که تو به همان مسیری رفتی که اهل بدر رفتند و در آن راه از دنیا گذشتند. آن مجاهدان در راه خدا و خیرخواهان برای خدا، در مبارزه با دشمنان خدا و تلاش گران در یاری اولیایش، آن دفاع کنندگان از عاشقانش، خدا پاداشت دهد به برترین و بیشترین و کامل ترین پاداش، و وفاکننده ترین پاداش، یکی از آنان که به بیعت او وفا کرد، و دعوتش را اجابت نمود، و از والیان امر اطاعت کرد.

شهادت می دهم که در خیرخواهی کوشیدی و نهایت تلاش را انجام دادی. خدا تو را در زمره شهیدان برانگیزد و روحت را در کنار ارواح نیک بختان قرار دهد و از بهشتش وسیع ترین منزل را به تو عطا کند و برترین غرفه ها را ارزانی نماید و نامت را در بالاترین درجات بالا برد و با پیامبران و صدّیقان و شهدا و شایستگان محشور نماید، آنها خوب رفیقانی هستند. شهادت می دهم که تو سستی نورزیدی و باز نایستادی و بر آگاهی از کارت از دنیا رفتی، در حال پیروی از شایستگان و پیروی از پیامبران. پس خدا بین ما و رسول خود و اولیایش در جایگاه های فروتنان گرد آورد که او مهربان ترین مهربانان است.

معنای سلام در زیارت حضرت عباس(علیه السلام)

زیارت اموات و حتی سلام دادن به ایشان یکی از موضوعاتی است که وهابیون با آن مخالفت می کنند و آن را خلاف دین می دانند؛ اما شیعیان در دعاها و زیارت نامه ها بر این مفهوم قرآنی صحه گذاشته و با هر بار خواندن آنها، اعتقاد خود را مبنی بر شرعی بودن سلام به اموات اعلام می کنند. در قرآن کریم بارها سلام خدا، ملائکه و پیامبران بر اموات ذکرشده که این خود بهترین مجوز برای انجام آن از سوی مسلمانان است.

سلام و تحیّت قولی از جانب خدا بر پیامبران الهی: سلامٌ علی نُوحٍ فِی الْعالَمِینَ؛ درود بر نوح در میان جهانیان (صافات/ 79)، سَلامٌ علی إِبْراهِیمَ؛ درود بر ابراهیم (صافات/ 109) سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ؛ درود بر موسی و هارون (صافات/ 120)، وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ (صافات/ 181).

سلام خدا، پیامبران و یا حتی شخص زائر بر مزور نشان دهنده احترام و بزرگداشت او است. سلام دادن خدا، پیامبران و صالحین بر حضرت عباس(علیه السلام) حداقل از دو جنبه قابل توجه است؛ اول آن که سلام خدا و انسان ها با هم چه تفاوتی دارد و دوم، نفس سلام دادن بر اموات حاوی چه پیام هایی است؟

با توجه به معنی سلام، وقتی خدا به کسی سلام می کند یعنی به او کمک می کند که از بلایا در امان باشد و واضح است که منظور فقط آفات جسمانی نیست بلکه راه و روش او را حفظ می کند و بهشت را بر ایشان عرضه می کند؛ اما وقتی زائر (به عنوان یکی از بندگان صالح) سلام می کند به این معنی است که رفتار و گفتار مزور را قبول دارد و خودش هم قصد دارد به همان روش عمل کند. یعنی نه تنها در صدد آن نیست که سیره و راه مزور را نابود کند و به او آسیب برساند بلکه برای حفظ و اشاعه آن نیز تلاش می کند. چنین نگاه عالمانه ای به سلام، زیارت را از صرف قرائت یک متن به مرحله بالاتری که عمل است ارتقاء می دهد.

معنای شهادت دادن

الشُّهُود و الشَّهَادَة: حاضر و گواه بودن یا با مشاهده چشم و یا با اندیشه و بصیرت. الشَّهَادَة: سخن گفتن از روی علم و آگاهی که از مشاهده و بصیرت یا دیدن با حواس و چشم حاصل شده است، صادر شود. ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ؛ آنها را از کسانی که با اندیشه و بصیرت از آفرینش آسمان ها اطّلاع داشته باشند، قرار نداده ام (کهف/ 51؛ راغب اصفهانی، 1412: 2 /351). با توجه معنای کلمه شهادة، وقتی زائر درباره رفتار کسی که از دنیا رفته و زمان حیات او را درک نکرده، شهادت می دهد؛ الزاما به این معنی است که آن رفتار یاعقیده را با قاطعیت و از روی فهم و بصیرت منتسب به مزور می داند و لازمه این شهادت دادن این است که زائر درباره بسیاری از مفاهیم دینی آگاهی داشته، درباره آنها فکر کرده و به یقین رسیده باشد. این حقیقت ما را مکلف می کند که راجع به افرادی که به زیارت آنها می رویم اطلاعات بیشتری کسب کنیم تا زیارت ما با معرفت باشد تا شهادت دادن ما هم صرف بیان زبانی نباشد، بلکه شهادت دادن واقعی باشد.

تسلیم امر ولی خدا و تصدیق او

در فرازی از زیارت نامه حضرت عباس(علیه السلام) را خطاب می کنیم:

أَشْهَدُ لَک بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِیِّ الْمُرْسَلِ وَ السبْطِ الْمنْتَجَبِ وَ الدَّلِیلِ الْعَالِمِ وَ الْوَصِیِّ الْمُبَلِّغِ وَ الْمظْلُومِ الْمهْتَضَمِ؛ من گواهی می دهم که حضرتت مقام تسلیم، تصدیق، وفاداری و خیرخواهی را نسبت به امام حسین (علیه السلام)، آن امام مظلوم و جورکشیده از ظالمان، فرزند پیامبر اکرم و سبط برگزیده رسول و رهبر دانای خلق و وصی پیامبر و رساننده حکم خدا (و ارکان حقایق دین) به خلق، در حد کمال داشتی.

تسلیم، رضا دادن به حکم قضا و استقبال از تقدیر با خشنودی و رضایت است؛ همچنین نشانه تلاش، استقامت بنده، عدم دگرگونی ظاهری و باطنی در هنگام نزول بلاها و مصائب و اطاعت از اوامر و نواهی خداوند، بدون شکوه یا شکایت است (میر سیدشریف، 1412: 25). در احادیث ائمه(علیهم السلام) «تسلیم امر الهی»، یکی از مولفه های ایمان حقیقی شمرده شده است: از پیامبر اکرم در مورد حقیقت ایمان سؤال شد، فرمود: الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِیضُ إِلَی اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ (برقی، 1405: 1/ 226). در روایت امام رضا(علیه السلام) تسلیم یکی از ارکان ایمان دانسته شده است: الْإِیمَانُ أَرْبَعَةُ أَرْکانٍ: التَّوَکلُ عَلَی اللَّهِ عزَّ وَ جَلَّ، وَ الرِّضَا بِقَضَائِهِ، وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ، وَ التَّفْوِیضُ إِلَی اللَّهِ (کلینی، 136): 2/ 56). حضرت عباس(علیه السلام) در برابر قضای الهی و همراهی ولیّ خدا تسلیم محض شد و در این راه جان خویش را اهدا کرد. این تسلیم صرفا از ایمان راسخ بر می خیزد.

تصدیق، تأیید قلبی وحدانیت خدا و اولیاء اوست و گاهی به جای ایمان به کار می رود. هنگامی که از امام باقر(علیه السلام) در موردآیه إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسلامُ (آل عمران/ 1)) سؤال شد، فرمود: التسلیم لله و لأولیائه و هو التصدیق، و قد سمی الله الإیمان تصدیقا » (قمی، 1404: 1/ 99). امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نیز تصدیق را از مراتب بالای ایمان می دانند: قال أَمیرِ الْمُؤْمِنِینَ)لَأَنْسُبَنَ الیَوم الْإِسْلَامَ نسْبَةً لَم یَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی- وَ لَا یَنْسُبْهَا أَحَدٌ بَعْدِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ، وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیَقِینُ، وَ الْیَقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ، فَالتَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ، وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ، وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ- وَ الْمُؤْمِنُ منْ أَخذَ دِینَهُ عَنْ رَبِّهِ - إِن الْمؤْمِنَ یُعْرَفُ إِیمَانُهُ فِی عَمَلِهِ» (قمی، 1404: 1/ 100)؛ امروز اسلام را چنین توصیف کنم که کسی پیش از من نکرده باشد و پس از من نیز کسی جز همانند آن نیاورد: اسلام تسلیم است و تسلیم یقین، و یقین تصدیق است و تصدیق اقرار، و اقرار ادا است و اداء هم همان عمل است. مومن کسی است که دینش را از پروردگارش بگیرد. همانا ایمان مومن از راه عملش شناخته می شود. ابوالفضل العباس بن علی(علیه السلام) مصداق کامل این روایت علوی است. چرا که با تسلیم و تصدیق به امام حسین(علیه السلام)، یقین و باور خود به خداوند را نشان داد و با آنچه در عمر خویش به ویژه در واقعه کربلا انجام داد، گوشه ای از اقرار و عمل تابناک خود را به نمایش گذاشت و از این رهگذر به اوج والاترین مقام ایمانی دست یافت.

بصیرت

در فرازی دیگر از زیارت حضرت عباس ( علیه السلام) آمده: أَنَّک مَضَیْتَ عَلَی بَصِیرَةٍ مِنْ أَمْرِک- مُقْتَدِیاً بِالصَّالِحِینَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِیِّینَ....؛ گواهی می دهم در کار خود با بصیرت و حجت از جهان درگذشتی و همیشه در اعمالت اقتداء به صالحان و پیروی از رسولان خدا کردی.

البصیرة: قوّة القلب المنوّر بنور القدس یری بها حقائق الأشیاء و بواطنها (کبیر مدنی شیرازی،(1409: 4/ 14)؛ بصیرت عبارت است از نیروی قلبی که منور شده و چنین قلبی حقایق اشیا و باطن های آن را می بیند. آیه 22سوره مجادله: أُولئِک کتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ...؛ آنها هستند که خداوند ایمان را در دل هایشان ثابت و مقرر کرده و با روحی از جانب خود آنها را تأیید نموده است.

علامه طباطبایی کتابت ایمان بر قلب را به معنای اثبات غیرقابل زوال دانسته که چنین کسانی مؤمنین حقیقی هستند و تأیید آن با روحی از جانب خدا را مجاز مرسل به معنای نورانیت قلب به نور معرفت دانسته است (طباطبایی، 1391: 38/ 49)). در برخی روایات، نورانیت قلب را بصیرت خوانده است. از فرمایشات امام موسی کاظم(علیه السلام) است: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ الَّذِی بِعَظَمَتِهِ وَ نُورِهِ أَبْصَرَ قُلُوبَ الْمؤْمِنِین (کلینی، (1369: 2/ 124)؛ ستایش فقط سزاوار خداوند بزرگی است که به عظمت و نورش قلب های مؤمنین را بصیرت داده و نورانی گردانیده است. پس بصیرت نوری است که راه مؤمنان واقعی را روشن می کند و حیات مؤمنین، حیاتی است که از حیات و روح خدا سرچشمه دارد و پاداش و اثرش حک شدن ایمان و استقرار آن در قلب است، پس این مؤمنین مؤیدند به روحی از خدا، و این روح وقتی افاضه می شود که ایمان در دل رسوخ کند، آن وقت است که حیاتی جدید در جسم و کالبدشان دمیده می شود و در اثر آن نوری پیش پایشان روشن می کند (طباطبایی،1391: 2/ 439)). مسلم است که سقای کربلا دارای مراتب بالایی از ایمان بوده تا حدی که ایمان در قلب مبارکش استقرار یافته و شعاع نور بصیرت، حیات مؤمنانه اش را روشن گردانیده است و در جریان واقعه کربلا این بصیرت حضرت عباس (علیه السلام) بود که او را در کنار امام زمانش ثابت و پایدار نگه داشت و موجب شد دوست را از دشمن تشخیص دهد و فریب امان نامه و تطمیع دشمن را نخورد و تا آخرین لحظه یاور امام حسین(علیه السلام) و اهل خیام بماند.

تولی و تبری

در فرازی دیگر از زیارت نامه به سقای کربلا خطاب می کنیم: مَعَکمْ مَعَکمْ لَا مَعَ عدُوِّکمْ؛ با شماییم نه با دشمنان شما. در این بخش از زیارت نامه ابتدا معیت و همراهی زائر با حضرت عباس(علیه السلام) ذکرشده و در ادامه بلافاصله بیان شده که زائر همراه و همفکر دشمن آن حضرت نیست. اگرچه به نظر می رسد ذکر نکته دوم ضروری نیست اما درحقیقت بیان مطلبی فراتر از تأکید است. این فقره از زیارت نامه حضرت، اشاره به آموزه اعتقادی تولی و تبری دارد. تولی در لغت به معنای دوست داشتن و تبری بیزاری جستن و در اصطلاح یعنی دوست داشتن دوستان خدا و بیزاری جستن از دشمنان خداوند است. این تولی و تبری علاوه بر قلب باید آثار آن، در افعال و گفتار انسان نیز مشهود باشد.

تولی و تبری در آیات و روایات

خداوند در سوره توبه از مشرکین اعلام برائت می کند: أَنَّ اللَّهَ بَرِی ءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ وَ رَسُولُهُ (توبه/ 3)؛ خدا و پیامبرش در برابر مشرکان تعهدی ندارند. این بیزاری جستن به سبب اعمال شرک آلود آنها است. در آیات دیگری هم به این آموزه اشاره شده است (زخرف/ 26؛ ممتحنه / 4). در روایات نیز بر لزوم تولی و تبری و همراه بودن آن دو تصریح شده است: در حدیثی از رسول خدا نقل شده: أَوْثَقُ عُرَی الْإِیمَانِ الْحُبُّ فی اللَّه، وَ الْبغْضُ فِی اللَّهِ، وَ تَوَالِی أَوْلِیَاءِ اللَّهِ، وَ التَّبَرِّی مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ (کلینی، 1369: 3/ 325)؛ محکم ترین دستگیره ایمان دوست داشتن برای خدا، دشمن داشتن برای خدا و دوستی کردن اولیای الهی و دوری جستن از دشمنان خداست.

لزوم همراهی تولی و تبری

در نگاه اول به نظر می رسد با وجود بحث تولی نیاز چندانی به بررسی تبری نیست. اما طبق احادیث تولی و تبری باید با هم وجود داشته باشند. تبری می تواند به عنوان معیاری بر راستی تولی قرارگیرد. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است:

وَ قِیلَ لِلصَّادِقِ(علیه السلام) إِنَّ فُلَاناً یُوَالِیکمْ إِلَّا أَنَّهُ یَضْعُفُ عَنِ الْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّکمْ فَقَالَ هَیْهَاتَ کذَبَ منِ ادَّعی مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ یتبرَّأْ مِنْ عدُوِّنَا (مجلسی، 1403: 2 /68)؛

به امام صادق(علیه السلام) عرض شد که شخصی شما را دوست دارد اما در برائت از دشمن شما ضعیف است. حضرت فرمودند: هرگز چنین نیست، دروغ می گوید هر کس که ادعا می کند دوستدار ماست ولی از دشمن ما بیزاری نمی جوید.

براساس این دیدگاه باید به عمل اشخاص، خوب دقت کرد. کسی که همواره از محبت اهل بیت(علیهم السلام) سخن می گوید اما در برابر دشمنان ایشان با زبان و عمل دشمنی نمی کند، در محبت خود نیز صادق نیست. تولی بدون تبری، نتیجه ای جز این ندارد که در واقعه عاشورا عده ای که خود را محب امام حسین(علیه السلام) می دانستند و به همین محبت بسنده کردند و ظاهرا نه در سپاه یزید قرارگرفتند و نه در سپاه امام(علیه السلام). نتیجه تنها ماندن امام حسین(علیه السلام) و رفوزه شدن دوستداران بدون تبری در آزمون الهی شد.

حضرت عباس(علیه السلام) از رجعت کنندگان

اعتقاد به رجعت حضرت عباس (علیه السلام) در زیارت نامه ایشان این گونه بیان شده است: إِنِّی بِکمْ وَ بِإِیَابِکمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ من از کسانی هستم که به شما و رجعتتان ایمان دارم.

 

خداوند به پاس بندگی خالصانه عباس(علیه السلام) مقاماتی در آخرت، علاوه بر آنچه به دیگر بهشتیان می بخشد، عطا می فرماید. امام صادق(علیه السلام) چند نوبت در زیارت نامه برای عباس(علیه السلام)، طلب برترین، بیش ترین، رساترین و کامل ترین اجر و پاداش ها و وعده های الهی از خداوند کرده است. برانگیخته شدن در زمره شهدا، همراه نیک بختان بودن، دارای برترین و وسیع ترین جایگاه در بهشت، محشور شدن با انبیاء و صدیقان، شهیدان و صالحان از جمله این پاداش هاست. به حکم فرمایش پیغمبر شهدای کربلا، بالاترین شهدا از اول تا آخر عالم هستند. أولئک من سادة شهداء أمّتی یوم القیامة (ابن بابویه، 1415: 113). بین شهداء، باب الحوائج مقامی دارد که جمیع شهدا به او غبطه می خورند و خداوند به جای دو دست قطع شده اش، دو بال به او عنایت کرده که در بهشت همراه فرشتگان پرواز می کند؛ چنانچه خداوند به جعفربن ابیطالب(علیه السلام) نیز (به جای دو دستش که در جنگ موته قطع شد)، دو بال عنایت کردکه در بهشت به پرواز درآید.... فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا معَ الْمَلَائِکةِ فِی الْجَنَّةِ کمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَک وَ تَعَالَی لَمَنْزِلَةً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ (ابن بابویه، 1415: 463). می توان گفت حضرت عباس(علیه السلام) به مقام قرب الی الله که ویژه مؤمنان واقعی است، رسیده و مورد عنایت خاص ائمه (علیهم السلام) بوده که بارزترین دلیل آن مفاد زیارت نامه ایشان است که از زبان امام صادق(علیه السلام) جاری شده است و به ابعاد شخصیت ایمانی وی اشاره می نماید.

در زیارت نامه حضرت عباس (علیه السلام) که با سند معتبر از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، خداوند، انبیاء و اولیاء الهی به او سلام می کنند و زائران ایشان بر ایمان و صفات برجسته او مانند تسلیم حق، مصدّق، بصیر، رجعت کننده، شهادت می دهند. از این رو سقای دشت کربلا لایق بهترین پاداش های اخروی، همنشینی با پیامبران، صدیقین، شهدا و صالحین و علوّ ذکر ایشان تا علیّین شده است و امام صادق(علیه السلام) برای آن حضرت درخواست برترین پاداش ها و وعده های الهی را کرده که تمامی این مقامات، حکایت از شخصیت والای ایمانی حضرت عباس (علیه السلام) دارد.

 
 
 

شناسنامه حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

 

حضرت ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤ منین علیهما السلام، در 4 شعبان سال 26 هجری در مدینه به دنیا آمد. مادرش فاطمه کلابیه بود که بعدها با کنیه «ام البنین» شهرت یافت. آن حضرت، قامتی رشید، چهره ای زیبا و شجاعتی کم نظیر داشت و به خاطر سیمای جذابش او را «قمربنی هاشم» می گفتند. در حادثه کربلا، سمت پرچمداری سپاه حسین (ع) و سقایی خیمه های اطفال و اهل بیت امام را داشت. به خاطر فداکاری و جانبازی آن حضرت در روز عاشورا، روز میلادش به نام روز جانباز نامگذاری شده است.

امام علی علیه السلام بعد از فاطمه زهرا علیهاالسلام طبق وصیت همسر با امامه ازدواج کرد و مدتی بعد در صدد برآمد با یکی از زنان که از خانواده ای شجاع و دلیر باشد، ازدواج کند تا خداوند فرزندی دلیر از وی به او عطا فرماید. به این منظور از برادرش عقیل که در علم انساب تبحّر داشت، خواست بانویی از خاندانی اصیل را برگزیند و خود نیز به خواستگاریش برود. و به این ترتیب بود که برادر بزرگتر برای یافتن و سپس خواستگاری از چنین بانویی به فکر فرو رفت و اندکی بعد به یاد دختری از قبیله ی کلابیه افتاد و گفت با ام البنین کلابیه ازدواج کن که در عرب شجاع تر از پدران او کسی نیست. در پی این اظهار نظر، وی از طرف علی علیه السلام برای خواستگاری ام البنین به نزد قبیله کلابیه رفت و مراسم خواستگاری را انجام داد. هر چند اطلاعی از تاریخ این خواستگاری و ازدواج در دست نیست ولی می توان محدوده زمانی این مراسم را با مراجعه به منابع تاریخی مشخص کرد؛ زیرا می دانیم که تولد حضرت ابوالفضل علیه السلام در چهارم شعبان سال 26 هجری قمری ذکر شده است.

کنیه های حضرت عباس (ع)

در فرهنگ عربی به آن دسته از نام هایی که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه می گویند. سنت گذاشتن نامی در قالب کنیه برای افراد در میان قبایل عرب، گونه ای بزرگداشت و تجلیل نسبت به فرد به شمار می آید.(1)

در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است غزالی می نویسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دل هایشان به کنیه صدا می زند و آنهایی که کنیه نداشتند، کنیه ای برایشان انتخاب می فرمود و سپس آنها را بدان می خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه می خواندند. حتی آنان که فرزندی نداشتند تا کنیه ای داشته باشند کنیه ای می نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه انتخاب می نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا می زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد».(2) در اینجا کنیه های حضرت عباس(ع) بر شمرده می شود:

1. ابوالفضل

در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده اند (3) که در بین کنیه های ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیه های او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده اند. در مورد این کینه بحث وجود دارد که آیا این کنیه واقعی بوده و ایشان پدر فرزندی به نام فضل بوده اند یا اینکه این کنیه اعتباری و در واقع لقبی بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده اند. گفته ها و احتمالاتی در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته می شود:

آن چه از بررسی اسامی افراد در تاریخ به دست می آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ تر فرد نبوده و در موارد بسیاری این قاعده وجود ندارد.

نوشته اند در خاندان بنی هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه می نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و ... نیز مکنّی به همین کنیه بوده اند(4) که گفته ای مقبول و موجّه به نظر می رسد.

برخی دیگر گفته اند این کنیه برگرفته از برتری و فضلی بوده که از کودکی در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت می شناخته اند آن گونه که در سوگ او نیز سروده اند:

 

اَبَاالفَضْلِ یَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا أَبِی الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا

«ای ابوالفضل! ای کسی که هر برتری و پاکدامنی را بنا نهادی! آیا برای من برتری و فضلی وجود دارد که تو پدر آن نباشی؟ (آیا کسی می تواند فضلی داشته باشد که در تو نباشد)».(5) هم چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتی بسیار دیده می شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگی های آنان می گذاشته اند. آورده اند روزی رسول خدا(ص) شنید که فردی را ابوالحَکَم می خوانند. پیامبر اکرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم [داور [خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده می شوی؟» او پاسخ داد:

«قبیله ام هر گاه بر سر مسأله ای اختلاف پیدا می کنند نزد من می آیند و من بین آنان داوری می کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف می نمایم» پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «چه کار خوبی می کنی»(6) و این گونه گذاشتن چنین کنیه هایی را بر افراد بدون اشکال دانست.

گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس(ع) نام پسری را به اسم فضل آورده اند(7) اما چون که فضل فرزندی نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسأله سبب شده که برخی برای توجیه کنیه حضرت عباس(ع) بر مطالبی مانند آنچه گذشت تمسک جویند گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتی ندارد و قابل جمع می باشد. یعنی وقتی در کودکی کسی را ابوالفضل بخوانند در او زمینه هایی هم ایجاد می شود که نام یکی از فرزندان خویش را فضل بگذارد.

2. ابو القِربَة

در لغت عرب قِربة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانی اش در کربلا به این کنیه نامیده اند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی چنین کنیه ای را برای حضرت برشمرده اند.(8)

3. ابو القاسم

کنیه ای غیر مشهور برای حضرت می باشد(9) اگر چه برخی نوشته اند حضرت عباس(ع) فرزندی به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.(10)

4. ابن البَدَویّة

این کنیه نیز از جمله کنیه های غیر مشهور حضرت است و به معنای «فرزند زن بادیه نشین» می باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادری حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده اند.(11)

5 . ابو الفَرجَة

در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختی و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخی چنین کنیه ای نیز برای حضرت برشمرده اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می ماند. دلیل آن هم بر طرف کردن اندوه و گشایش در سختی ها در نتیجه توسل به او می باشد.(12)

 

لقب های حضرت عباس(ع)

به عناوینی که بر اثر بروز و ظهور ویژگی هایی در انسان ها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی شان باشد، لقب می گویند. حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد. برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده اند که معروف ترین آنها عبارت اند از:

1. قمر بنی هاشم

حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژه ای برخوردار بوده؛ به گونه ای که سیمای دل ربای او جلب توجه می کرد و چهره اش مانند ماه تمام، تابناک می نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» می خواندند. این لقب، لقبی مشهور برای حضرت به شمار می رود و بسیاری از منابع آن را برشمرده اند.(13)

2. باب الحوائج

حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هر گاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام می آمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجرای دستور امام خویش می شد. حضرت عباس(ع) جایگاه بلندی نزد برادرش امام حسین(ع) داشت. نوشته اند:

«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین(ع) جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشکلی روی می داد پیامبر اکرم(ص) ابتدا آن را با علی(ع) در میان می گذاشت، عباس(ع) نیز چنین حالتی نسبت به امام حسین(ع) داشت. امام با پیشامد هر مشکلی آن را با برادرش در میان گذاشته و از او می خواست که آن مشکل را برطرف نماید».(14) این مسأله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نیازها» بخوانند.(15) البته به نظر می رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل ها و کرامت های آن حضرت به ایشان داده شده است.

 

3. باب الحسین(ع)

شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگ تر خود، امام حسین(ع) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار وی می دانست و برای اجرای فرمان های ایشان همیشه پیش قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِینَةُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِینَةَ فَلْیَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و علی(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد».(16) حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی(ع) بود.

از علامه فقید طباطبایی؛، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید علی قاضی فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین(ع) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش کار آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الی اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه علیه است».(17)

4. سقّا

سقّا از مشهورترین لقب های حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید.(18) یکی از بی رحمانه ترین حربه های جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روی لشگر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از بنی هاشم، به فرات حمله می برد و آب می آورد.(19) او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَیّ نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیده ای مشهور بودند.(20)

5 . کَبْش الکتیبة

اصطلاحی نظامی است که در جنگ ها به کار می رفته و به فردی شجاع اطلاق می شده که فردی که تمام صفات شجاعت و نام آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشگر به جنگ با دشمن می پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردی قریشی از قبیله بنی عبدالدار که از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابی طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسطامیر المؤمنین(ع) کشته شد زیرا شخص دیگری را جرأت رویارویی با او نبود و شجاعت و جنگاوری او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.

با کشته شدن او توسط امیر المؤمنین(ع) روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالی پیامبر اکرم(ص) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیاری از آنان پا به فرار گذارند.(21)

دومین فردی که پیش از حضرت عباس(ع) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعی بود. او را در دوران خلافت امیر المؤمنین(ع) کبش العراق می خواندند.(22) پس از وی این لقب به حضرت عباس(ع) رسید آن گونه که از زبان امام حسین(ع) سروده اند:

 

عَبَّاسُ(ع) کَبْشُ کَتِیبَتی وَ کَنَانَتی وَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونی

«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».(23)

 

6. حامی الظُعَینة

در لغت عرب ظعینة از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معنای زن هودج نشین(24) می باشد. این لقب نیز از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معنای پشتیبان زنان هودج نشین است. چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای عباس(ع) بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بی دفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشگر قوت قلبی برای همه به شمار می آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعة بن مکدم کنانی از قبیله بنی فراس می باشد و چه در زمان زندگی و چه پس از مرگش او را این گونه می خوانده اند. آن سان که درباره اش سروده اند:

 

حامی الظعینة این منه ربیعة أم أین من علیا ابیه کلام(25)

القاب یاد شده از مشهورترین لقب های حضرت عباس(ع) است. البته ایشان لقب های دیگری نیز دارند که بدین شرح است:

7. شهید؛(26)

8 . عبد صالح؛

9. مستجار (پشت و پناه)؛

10. فادی (فداکار)؛

11. ضَیغَم (شیر)؛

12. مُؤثر (ایثارگر)؛

13. ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛

14. طیار؛(27)

15. اکبر؛(28)

16. مواسی (ایثار کننده)؛

17. واقی (پاسدار)؛

18. ساعی(29) (تلاشگر)؛

19. صدّیق (راست گفتار و درست کردار)؛

20. بَطَل (گُرد)؛

21. اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معنای رنگارنگ یا دو رنگ بوده(30) و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛

22. حامل اللّواء (پرچمدار).(31)

23. صابر؛

24. مجاهد؛

25. حامی؛

26. ناصر؛(32)

در کلام معصومین علیهم السلام لقب های دیگری نیز برای حضرت عباس آمده است که از جایگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس(ع) حکایت می کند.

 

 

پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ


1. نک، لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 1373 ه . ش ، ج 11، ص 16452.

2. معارف و معاریف، السید مصطفی الحسینی الدشتی، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، 1376 ه . ش، ج 8، ص 595 .

3. نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، بی تا، ص 332؛ تنقیح المقال فی احوال الرجال، عبد اللّه المامقانی، نجف، مطبعة الحیدریة، 1352 ه . ق، ج 1، ص 128.

4. بطل العلقمی، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تا، ج 2، ص 9.

5. همان.

6. همان، ص 10.

7. العباس(ع)، عبدالرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تاص 195 ؛ المجدی فی أنساب الطالبیین، نجم الدین ابوالحسن علی بن محمد بن العلوی العمری، قم، مطبعة سید الشهداء، مکتبة آیة اللّه العظمی النجفی، چاپ اول، 1409 ه . ق ، ص 231.

8. أنساب الأشراف، احمد بن یحیی بن جابر البلاذری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1394 ه . ق، ج 2، ص 192 ؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، فضل بن الحسن الطبرسی، نجف، مکتبة الحیدریة، چاپ دوم، 1390 ه . ق، ص 203 .

9. بطل العلقمی، ج 2، ص 8.

10. مقتل الحسین(ع)، محمد تقی بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1405 ه . ق بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ص 315 ؛ العباس(ع)، ص 195.

11. بطل العلقمی، ج 2، ص 91.

12. همان، ص 10.

13. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب السروی المازندرانی، ابو جعفر محمد بن علی، قم، مطبعة العلمیة، بی تا، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه . ق، ج 45، ص 40 .

14. بطل العلقمی، ج 3، ص 35.

15. مقاتل الطالبیین، ص 55 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 40 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 108 ؛ بطل العلقمی، ج 3، ص 208 ؛ کبریت الأحمر، ص 384.

16. مستدرک الحاکم النیسابوری، حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله الحاکم النیسابوری، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول 1411 ه . ق ، ج 3، ص 126.

17. چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علی ربانی خلخالی، قم، مکتب الحسین، چاپ پنجم، 1378 ه . ش، ج 1، صص 147 و 148.

18. الثقات، محمد بن حبّان، دائرة المعارف العثمانیة، چاپ اول، بی جا، 1395 ه . ق، ج 2، ص 310 ؛ السیرة النبویة، محمد بن حبّان، بیروت، مؤسسة الثقافیة، چاپ اول، 1407 ه . ق، ج 1، ص 559 .

19. الإختصاص، محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1402 ه . ق، ص 78 ؛ رجال الطوسی، ابو جعفر محمد بن الحسن، نجف، مطبعة الحیدریة، چاپ اول، 1381 ه . ق ، ص 72 .

20. تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، بیروت، دار صادر، بی تا، ج 2، ص 76 ؛ سیرة النبویة، ابن هشام، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1355 ه . ق، ج 1، ص 96.

21. بطل العلقمی، ج 2، صص 53 ـ 54 .

22. بطل العلقمی، ج 2، صص 53 ـ 54 .

23. همان، ص 60.

24. فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1379 ه . ش، ص 213.

 

25. بطل العلقمی، ج 2، صص 63 و 64.

26. مصباح الزائر، سید بن طاووس، قم، مؤسسة آل البیت، چاپ اول، 1417 ه . ق، صص 245 ـ 249 ؛ بحار الأنوار، ج 98، صص 222 ـ 227.

27. بطل العلقمی، ج 2، ص 108.

28. الطبقات، محمد ابن سعد، لیدن، مطبعة بریل، 1321 ه . ق، ج 3، ص 1 ؛ سیر إعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد الذهبی، مصر، دار المعارف، بی تا، ج 3، ص 216 .

29. سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

30. لسان العرب، ج 6، ص 135.

31. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 108 ؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 40 ؛ بطل العلقمی، ج 2، ص 12.

32. چهار لقب اخیر در: الإقبال، علی بن موسی بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1390 ه . ق، ص 334 ؛ بحار الأنوار، ج 98، ص 364 ؛ مصباح الزائر، ص 351.

 
 
منابع:
https://hawzah.net/fa/Article/View/105796
https://hawzah.net/fa/Occation/View/70185

https://hawzah.net/fa/Article/View/99572 

https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/5554/53262
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/89/90/1161
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/2689/4261/28209
https://hawzah.net/fa/Occation/View/70185
دوشنبه 16 اسفند 1400  4:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها