حبیب مقیمی

این چه مولودی است که با آمدنش، اشک میهمان چشمان پدر است و این چه مولودی است که با آمدنش، سرزمینی به نام کربلا، از شرمساری درهم خمیده می شود؟!

کو آن تصویر خون آلود سرهای بر نیزه و لب های ترک خورده از عطش و کمی بالاتر، فرشتگان سر بر زانوی غم هشته؟!

حسین می آید؛ به رنگ سرخ غروب دلگیر همیشه تاریخ.

حسین می آید؛ با گلویی درخشان از نوری که سال ها بعد، حکایت ها خواهد گفت. و من اکنون چه شادم از آمدنش که اگر نمی آمد، من هیچ بهره از اشک و افتخار نمی یافتم و خون، چه کم بها می شد، اگر نبود عاشورای تو!

مبارک باد آمدنت! چون آمدی تا سفینه نجاتمان شوی و چراغ هدایت و حسینمان باشی و اشک هایمان برای تو، آتش دوزخ از جسم ضعیفمان بر گیرد.

یا اباعبداللّه ! ای کودک علی! ببین چه کردی با عالمی که حتی در آمدنت نیز چشم ها اشکبار است.

و ما دانستیم خدا چگونه بنده اش را عزیز می گرداند، اگر بخواهد ای مولود پاک! نسیم شادی من از آمدنت از این است تا بیاموزم که چگونه وفادار بمانم به دینم و چگونه با غربت و شرف، سر بر خاک نهم.

و ببینم این بدن خاکی، چگونه می تواند تا اوج علیین پرواز کند، تا بوی خوب خدا.

مبارک باد آمدنت!

امروز، دست های کوچکت را ای نوزاد فاطمه! به شفاعت می طلبم؛ و همین نزدیکی ها، در سایه ظهر گرم دهه عاشورا، سر خونین بر نیزه سوارت را نیز.

سلام بر تو و روزی که زاده شدی، یا حسین! مبارک باد آمدنت بر همه جستجوگران افتخار!

سنّت اشک

سید عبدالحمید کریمی

در میلاد تو، ای شاه بیت غزل های محمّد صلی الله علیه و آله وسلم !

باید چگونه نیاز کرد؟

اشک شویم و بر گونه های خویش گرم بباریم؟

یا خنده شویم و بر ارتفاعات صورت به اهتزاز در آییم؟

این سنت پیامبر لبخند است که در شکفتن تنها تو، سیلاب اشک بر دشت چهره سبزش، خیل سؤال بر فوج فوج ساحل نشینان فراتِ غمزه اش هیمه کرد، که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در میلاد حسین علیه السلام می گرید؟

اوّل کسی که گریستن بر مصیبت ها و رنج های تو را سنّت نهاد، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود که با دیدن قنداقه درخشانت، یاد بر افروختگی عاشقانه عصر عاشورای تو افتاد و به گلو و سینه و پیشانی پر تقدیرت، بوسه ها نثار کرد و فرمود:

«اُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّیُوفِ»

جای شمشیرها و نیزه ها و سنگ ها را می بوسم.

رخ بر غبار مقدمت ای گل گذاشتم دل در نهال عشق و ولای تو کاشتم
آخر فروغ مهر تو رویم سپید کرد چون رو به سوی شمسِ جمال تو داشتم

خوش آمدی!

خدیجه پنجی

فرشته ها گوش به رنگ صدای توأند!

زمین و زمان، سرشار از انتظاری دلنشین اند!

آسمانیان لحظه ای نگاه از خاک بر نمی دارند.

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، تبسّم بر لب، لحظه موعود را به شوق ایستاده و امیرمومنان علی علیه السلام ، لحظه شمار در آغوش فشردن توست!

مدینه دوباره محور توجّه است. هر لحظه که می گذرد، التهاب بیشتر می شود و انتظار، شیرین تر! و ناگهان...

 

پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قنداقه نور دیده اش را در آغوش گرفته و نگاه از ماه رخسارش بر نمی دارد! برازنده نام این طفل چیست؟

جبرئیل خواهد آمد! باید منتظر بود؛ منتظر اراده خداوند.

و حسین علیه السلام انتخاب مخصوص پروردگار است.

مدینه، برای مبارکباد آمده است؛ اجازه ورود می خواهد. تمام ساکنان ملکوت هم برای عرض تهنیت، اجازه حضور در زمین را یافتند.

فرشتگان مدام بین زمین و آسمان در رفت و آمدند. به یُمن حضور حسین علیه السلام ، درهای رحمت خداوند گشوده می شود! وجود حسین علیه السلام معجزه می کند! آخر حسین علیه السلام ، فقط دارالشفای خاکیان نیست؛ طبیب افلاکیان هم هست.

 

سلام بر حسین علیه السلام ، برگزیده خداوند در زمین!

سلام بر خلاصه خلقت!

سلام بر او که با حضورش، آینده زمین، روشن تر رقم می خورد!

سلام بر زینت بخش شانه های رسول صلی الله علیه و آله وسلم !

هنوز در گوش تاریخ می پیچد، طنین صدای روح بخش پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که می فرمود: حسین علیه السلام از من است و من از حسینم!

 

ای آفتاب ِ هستی بخش شیعه! ای «چراغ هدایت» وای «کشتی نجات»! خوش آمدی.

درود بر تو، که معلم عشقی و مفسر راز خون.

آبی ترین آستانه احساس

سید علی اصغر موسوی

آغازین روزهای ماه «شعبان» است و دلم در اوج لحظه های سبز، با یادت پر می گیرد؛

تا آن سوی پروازهای آبی عشق!

تا آن سوی تبسّم های سپید یاس!

تا سبزترین کوچه، در نگاهِ مشتاق «مدینه»!

تا آبی ترین آستانه احساس!

باز هم کربلا! کربلا! باز هم در اوج لحظه های سبز، با فراوانی یادت همراه می شوم؛ مدینه! و «قنداقه ای» که فرشتگان برای تماشایش، از روح القدس علیه السلام نوبت می گیرند!

مدینه و هیجان توّلد نیمه دوم سیب!

مدینه و تبسّم های تازه شکفته پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم !

مدینه و عشق بازیِ نگاه عاشقانه مولا علیه السلام !

مدینه و آغاز مرثیه ای در چکامه زهرا علیهاالسلام !

مدینه و کوچه هایی که در عطر سیب گم می شوند!

مدینه و...

باز هم کربلا، باز هم تصویر میدان: نیزه و شمشیر و زخمی سختْ جانکاه!

آه! نمی شود بی نام کربلا، یاد از «حسین علیه السلام » کرد.

باز هم ذهن مرا «قنداقه» ای آکنده از عطر سیب، از کربلا به سمت مدینه می برد؛ هنگامی که تمام فرشته ها، برای دیدارش نوبت می گرفتند و آسمان به پاسِ قدمش، کهکشانی از نور، زیر پایش گسترده بود.

تولّدی بسیار شبیه به هم! یکی سبزسبز عروج می کند، دیگری سرخ سرخ!

یکی از آغوش مدینه به معراج می رود، دیگری از آغوش کربلا!

عرش، به تبسّم امام حسین علیه السلام لبخند می گشاید و به گلخند علی اصغر علیه السلام ، تلخ می گرید!

 

مولا جان، ای زیباترین نام شهادت، ای جاودانه ترین داغ کربلایی!

خوش آمدی، که اگر نمی آمدی، عاشق شدن معنایی نداشت!

فدای دقایق شیرین تبسّمت که آکنده از عطر سیب بود.

مگر می شود حسین علیه السلام گفت و نگفت: عاشورا؟!

مهدی میچانی فراهانی

می خواهم از سرور و شادمانی ولادت تو بگویم مولا! و از جشن بزرگی که باید برپا کرد به میمنت تولّدی چنین مبارک. آری! می خواهم این گونه بنویسم، اما... شرم می کنم.

قلم نمی چرخد مولا! مگر می شود که حسین علیه السلام گفت و نگفت: عاشورا...؟! از مصیبت بگذرم. بگذار از شادباش بزرگی قلم بچرخانم که اینک بر زبان فرشتگان جاری است.

هان ای پنجمین ستاره معصوم! بگذار من هم اینک پس از قرن ها، کسی باشم که خوش آمد می گویم سرخ ترین ستاره درخشانی را که تا به حال زاده شده است.

بگذار اینک پس از قرن ها، نقبی بزنم در پیچ و تاب زمان و همزبان تمام زمینیان و آسمانیان، همزبان همه موجوداتی که هم عصر حادثه زاده شدن ستاره ای این چنین بودند. آری! همزبان همه این ها، بگذار نام تو را فریاد زنم و شادباش بگویم آمدنت را به جدّ آسمانی ات، به پیغمبر بزرگ که اینک شادمان، بر بالین نوزاد مطهرّ خویش فرو نشسته است!

و بگذار شادباش بگویم به پدری آن چنان عظیم، چندان که خود، چنان کهکشانی است که ستاره ای چون تو، پاره پیکرش باشی.

و شادباش بگویم به مادری که خود، مهتاب است و فرزند آسمان و مادر تمام ستارگان پُر فروغی که تابه حال، جهان به خود دیده است.

پس آن گاه، چشم گشودی و دیدگانت در همان لحظه اوّل، اشک آگین شد از دیدنِ جهانی که از ابتدا خوب می دانستی با تو چگونه نامهربان خواهد بود.

چشم گشودی و از همان ابتدا، برق تاریک خنجر «شمر بن ذی الجوشن»، چشمانِ تازه زادت را آزرد.

و داغ را حس کردی؛ داغ فرزند را و داغ وفادارترین یاران تاریخ را که چگونه در برابر دیدگانت تکه تکه خواهند شد.

و داغ پدر را حس کردی که از فرق دو نیم شده اش، نور فوران می کرد.

و داغِ مادری که از دردِ سهمگین پهلوی خویش، همواره دست به دیوار، راه می پیمود.

حس کردی، داغ برادر را و جگرِ سوخته اش که شاید در آخرین لحظات، آن گاه که تداومِ رسالتِ بزرگ را به تو می سپرد، و نیز به تو می اندیشید و به لب های تشنه ات، آن گاه که خونین می شوند.

بی شک، نام حسین علیه السلام ، عجین است با همه این داغ ها و دردها. امّا همه این ها بی تردید چیزی از حلاوتِ ولادتش نخواهد کاست و از روشنایی آسمان کم نخواهد کرد، آن گاه که ستاره ای چون تو را به زمین می فرستد.

تو اینک آمده ای، پس همگی به تمامی، کمر خم می کنیم در برابر حضورِ عظیمِ تو و دستان هر چند بی بضاعت خویش را به خوش آمد گویی پیش می آوریم.

از ما بپذیر شادباش کوچکمان را که به پیشگاه قدّیس خویش آورده ایم.

زمین از حضورت روشن و آسمان، مفروش گام های زلزله خیز تو باد، مولای من!

سلام ای حضرت عاشق!

نزهت بادی

سلام ای حضرت عاشق!

که سلامتِ همه چشم های پر از تغزل در غروب های پنجره های بسته، از آنِ نگاه توست!

سلام ای حضرت نور!

که سلامت همه لبخندهای پر از شکوفه انار، در پایین لب های تشنه، به عطوفت توختم می شود!

سلام ای حضرت مهربانی!

که سلامت همه دست های پر از جوانه های گندم، در فصل آشیان سازی گنجشک های بی خانمان، از سخاوت تو ریشه می گیرد.

سلام ای حضرت اشک!

که سلامت همه نگاه های پر از آفتاب، در بارانی ترین سحرگاه های دشت، به عطشناکی تو می رسد.

سلام ای حضرت شِفا!

که سلامت همه دل های پر از عطر بهار نارنج، در بعد از ظهرهای تبدار کویر، بوی تُربت تورا می دهد.

سلام ای حضرت گل!

که سلامت همه پاهای پر از بوی باد بهاری، در بی خوابی ماهی های نقاشی کودکان، از حُسن تو رنگ می یابد.

و سلام ای حضرت خون خدا!

که سلامت همه سرمای پر از گل آفتابگردان در تنور نان های خانگی، وارث سرسپردگی تو می باشد. و به راستی آیا پاسخی برای سلام های پر از آواز چکاوک ها در وقت زیارت نی های سربریده نیست؟

آیا امیدی برای اذن دخول به بی خانمانی حلزون ها در زیر ناودان بام های پر از کبوتر نمی باشد؟

شاید دعای شمعدانی های حیاط خانه همسایه در وقت وضوی ستارگان، بین گل های انگشتانه نگاهم و پنجره های فولاد باغ حضرت دل، وصل حاصل کند!

بهاری ترین شکوفه

هاجر امانی ماچیانی

در کوچه های تنگ بنی هاشم، شور و نشاطی به وسعت آسمان و زمین برپاست. کوچه ها، مست حضور نورٌ علی نورند، سرشار از غرور، که هم قدم استوارترین گام ها خواهند شد.

دیوارها تا فلک اوج گرفته اند که در ارتفاع رفیع ترین قلّه شرف و ایثار قد می کشند و نخل ها، سیراب و سرفراز و سرسبز ایستاده اند که طراوتشان را از بهاری ترین شکوفه آفرینش، وام گرفتند.

و پنجره ها، چشم به در دوخته اند و شکوفه خوشبوی امامت را متنظرند و حضور سومین خورشید را چشم به راهند تا چشمان بی فروغشان، در تلالؤ نور چشمانش، منّور و افق نگاهشان را از دریچه چشم او به عالم هستی گسترش دهند.

خاک به خود می بالد که بوسه زن پای دوست می شود و به افتخار سجدگاه بهترین مخلوق خدا، نایل می گردد و مشام جان زیباترین و معنوی ترین ثانیه هایش را با بوسیدن سروپای عاشق ترین سیمرغ عشق و زیباترین طاووس هدایت و پرنده ترین نسیم امامت، نوازش خواهد داد.

پرنده آبی خیال، در آسمان عشق و امید، پر و بال گسترده و پرواز کنان، تا بی نهایت هستی اوج می گیرد. عشق، خانه به خانه او را می بوید و امید، کوچه کوچه او را می جوید.

ایثار، ردا از دوش افکنده تا خود را در زیر ردای او بیفکند و عدالت، خبرش را از صبح صادق می گیرد و معرفت، سایه سارش را می طلبد تا خود را از عطر صفا و صداقتش خوشبو سازد.

و فرشتگان، بر هودج نور نشسته و فوج فوج به سوی خانه گلین فاطمه رهسپارند.

افلاک سر تعظیم بر آستانش می سایند و حریزنگاهشان از دیوارهای گلی عبور می کند و غنچه نورسته بوستان علوی را می بوسد و می بوید.

جبرئیل، پیشاپیش فرشتگان بر آستان خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فرود می آید و سلام و تهنیت خداوند را به رسولش صلی الله علیه و آله وسلم عرضه می دارد و تولد تداوم بخش نسل نبوی را مژده می دهد و مژدگانی می طلبد.

چشمه های امید، جوشان و آبشاران عشق، سرازیر می شود.

گل لبخند بر لبان پیامبر شکفته می شود و در حالی که عاشقانه به حسن علیه السلام می نگرد، حضور قدوم مبارک حسین علیه السلام را انتظار می کشد.

نسل پیامبر ادامه می یابد. و فاطمه علیهاالسلام ، سلسله دوار نبوی و آیینه دار ولایت علوی می شود.

ای حسین علیه السلام ! تو آمدی تا جمال بی زوال آیات خدا، در پرده های سیاه تحریف پوشیده نشود و هر معاویه قدرت و عمروعاص مکروفریبی به خود اجازه سوءاستفاده ندهد و با جهل سیاه یزید، راه سفید ولایت، مسدود نشود و شاه راه اطیعواللّه و اطیعواالرسول و اولی الامر، به بن بست نرسد.