واژهشناسی
بعثت به معنای برگزیدن فردی به پیامبری از سوی خدا و آغاز دوره نبوتش است. هرچند بعثت درباره برگزیدن همه پیامبران به نبوت کاربرد دارد اما از آن برگزیدن حضرت محمد به پیامبری به ذهن متبادر میشود.[۱] از اینرو در فرهنگ اسلامی، روز مبعث به روزی گفته میشود که حضرت محمد(ص) به رسالت مبعوث شده است.[۲] بعثت در لغت به معنای برانگیختن است[۳] همچنین به معنای ارسال[۴] و روانه کردن نیز آمده است.[۵]
بعثت در قرآن کریم، به معنای برانگیختن و فرستادن پیامبران برای هدایت مردم[۶] و نیز حشر مردگان به کار رفته است.[۷]
زمان و مکان بعثت پیامبر(ص)
غار حراء، محل بعثت پیامبر(ص) که در کوه نور مکه واقع شده است.
بعثت پیامبر اکرم(ص) بنابر مشهور در ۴۰ سالگی و بنا به قولی، در ۴۳ سالگی حضرت محمد(ص) رخ داده است.[۸]
طبق گفته مورخان، بعثت در سال چهلم عام الفیل و بیستمین سال حکومت خسرو پرویز بر ایران روی داده است. برخی از منابع ۱۷ یا ۱۸ رمضان، یا یکی از روزهای ربیع الاول را روز بعثت دانستهاند،[۹] و قول مشهور در میان شیعیان ۲۷ رجب است.[۱۰] پیامبر در غار حرا به نبوت رسید.
ماجرای آغاز رسالت پیامبر
پیامبر وقتی که در غار حرا به تفکر و عبادت مشغول بود، با نزول نخستین آیات سوره علق، بعثتش آغاز شد و با نخستین آیات سوره مدثر ادامه یافت.[۱۱] پیامبر(ص) ابتدا همسرش خدیجه(س) و پسر عمویش علی(ع) را در جریان نبوت خویش قرار داد. سه سال بعد با نزول آیه وَأَنذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ ﴿۲۱۴﴾ (ترجمه: و خویشان نزدیکت را هشدار ده.)[ شعراء–۲۱۴] آشنایانش را از نبوت خود آگاه کرد و در همان سال با نزول آیه فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکینَ ﴿۹۴﴾ (ترجمه: پس آنچه را بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی برتاب)[ حجر–۹۴] نبوتش را علنی کرد. پیامبر(ص) نخستین بار در بازار عُکاظ ،[یادداشت ۱]جایی که مردم برای تجارت در آن جمع بودند و عدهای نیز در بلندیهای آن به بیان اشعار تازه و داستانهای گوناگون مشغول بودند، دعوت خویش را آشکار کرد.[نیازمند منبع] ابولهب و عدهای به پیروی از او پیامبر(ص) را آزار رساندند؛ اما ابوطالب در حمایت از پیامبر(ص) آنان را تنبیه کرد.[۱۲]
بعثت پیامبر(ص) و پرورش مکارم اخلاق
یکی از اهداف مهمّ بعثت، تزکیۀ نفس و پاکسازی جان انسان از آلودگی های اعتقادی، اخلاقی و عملی است. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز در احادیث گوناگون، بر این مطلب تأکید نموده است. ایشان، فلسفۀ بعثتِ خود را کامل ساختن خُلق و خوی کریمانه بیان فرموده و اساس برنامۀ الهی خویش را دعوت به صفات نیک و ترویج اخلاق پسندیده مطرح ساخته است. ایشان در این باره می فرماید: بُعِثتُ بِمکارم الأخلاق وَ مَحاسِنِها. من با خوی های والا و زیبا بر انگیخته شده ام.
ایمان به خدا و حقایق غیبی، آثار و برکاتی دارد که هم در زندگی دنیا و هم در حیات پس از مرگ، آشکار می شوند. جان و روحِ کسانی که به خدا ایمان آورند و دعوت پیامبرش را پاسخ گویند، از زشتی ها پاک می شود و به زیور اخلاق نیکو و خوی پسندیده آراسته می گردد. در حقیقت، ایمان با مکارم اخلاقی همراه است و کسی که نور ایمان به دلش بتابد، خُلق و خوی او به برتری و کمال هدایت می شود. از این رو، یکی از آثار و برکات ایمان، دستیابی به مکارم اخلاق و خوی پسندیده است. در صورتی که ایمان مردم، حقیقی و خالص باشد، اخلاق و منش نیکو در بین آنها پدیدار می گردد.
از نگاه قرآن، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در نخستین مراحل دعوت خود، برای پاکسازی جان مردم از زشتی ها و کجی ها مأموریت یافت و ترویج اخلاق نیکو در میان مردم، بر پیشانی برنامۀ الهی او حک گردید:
(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیٰاتِهِ وَ یزَکیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکتٰابَ وَ الْحِکمَةَ وَ إِنْ کٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ. [13]
اوست که در میان امّیان (مردم مکه که غالباً بی سواد بودند) فرستاده ای از خودشان برانگیخت که آیاتش را برای آنها تلاوت می نماید و آنها را [از پلیدی های عقیدتی و اخلاقی و عملی] پاکیزه می کند و به آنها کتاب [آسمانی] و حکمت (معارف دینی و عقلی) می آموزد و حقیقت، این است که آنها پیش از آن در گم راهی آشکاری بودند).
بنا بر این، یکی از اهداف مهمّ بعثت، تزکیۀ نفس و پاکسازی جان انسان از آلودگی های اعتقادی، اخلاقی و عملی است.[14] پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیز در احادیث گوناگون، بر این مطلب تأکید نموده است. ایشان، فلسفۀ بعثتِ خود را کامل ساختن خُلق و خوی کریمانه بیان فرموده و اساس برنامۀ الهی خویش را دعوت به صفات نیک و ترویج اخلاق پسندیده مطرح ساخته است. ایشان در این باره می فرماید:
بُعِثتُ بِمکارم الأخلاق وَ مَحاسِنِها.[15]
من با خوی های والا و زیبا بر انگیخته شده ام.
و در حدیث دیگر، با اشاره به حکمت بعثت می فرماید:
إنَّما بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق.[16]
من، در حقیقت، برای این بر انگیخته شدم که خوی های والا را کامل کنم.
از آن جا که ایمان، انسان را به اخلاق نیکو و بزرگوارانه دعوت می کند، کسی که ندای خاتم انبیا صلی الله علیه و آله را لبّیک بگوید و ایمان آورد، باید صفات و اخلاق نیکو در رفتارش نمودار گردد. به بیان دیگر، ایمان حقیقی، با خلق و خوی نیکو و کریمانه همراه است و از آن جدا نمی شود. به همین دلیل، در کلام پیشوایان دینی، اهل ایمان با اخلاق نیکو، توصیف شده اند و با این ملاک به مردم شناسانده می شوند.
اهل بیت علیهم السلام در احادیث فراوانی، به بیان صفات مؤمن پرداخته اند. بر اساس این
احادیث، تمام صفات نیک، با ایمان پیوند دارند و کسی که به ایمان کامل و ناب دست یابد، جامع صفات نیک و مکارم اخلاقی خواهد بود. اکنون به بیان پاره ای از صفات مؤمن که در احادیث به آنها اشاره شده است، می پردازیم:
یک. نیک خویی
خوش رفتاری و نیک خویی با دیگران، از نشانه های مؤمن است. مؤمن، از تندخویی و بدرفتاری با مردم پرهیز دارد و در رویارویی با دیگران، گشاده رو و خوش زبان است. چنین حالتی، در اثر دستیابی به ایمان کامل برای انسان حاصل می شود. کسی که در پوشش ایمان، با دیگران تندی کند، ایمانش به آفت مبتلا می شود و از کمال ایمان فاصله می گیرد. ایمان کامل با بدخُلقی، ناسازگار است و با آن جمع نمی شود.
نشانۀ رسوخ ایمان در دل، گشادگی چهره است. مؤمن حقیقی در هنگام برخورد با دیگران، رو در هم نمی کشد و خشونت نشان نمی دهد. بر دست و دل و زبانش، نیکی جاری است و مردم از لطافت کلام، صفای باطن و عطای دستش بهره می برند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در بارۀ نشانه های مؤمن می فرماید:
إنَّ لِلمُؤمِنِ أربَعَ عَلاماتٍ: وَجهاً مُنبَسِطاً وَ لِساناً لَطیفاً وَ قَلباً رَحیماً وَ یداً مُعطِیةً. [17]
مؤمن، چهار نشانه دارد: روی گشاده، زبان خوش، دل مهربان و دستِ دهنده.
خوش خویی، افزون بر آثار فردی، در رفتارهای اجتماعی مؤمن نمود پیدا می کند و او را از دیگران متمایز می سازد. به بیان دیگر، نیک خویی و خوش رفتاری با دیگران، مصادیق فراوانی دارد و تنها در لبخند و روی باز خلاصه نمی شود. یکی از مصادیق آن، سفره داری و تکریم مردم است. مؤمن، گشاده دست و مهمان نواز است و از دست رنج خود، به دیگران احسان می کند. امام صادق علیه السلام می فرماید:
مِنَ الإیمانِ حُسنُ الخُلُقِ وَ إطعامُ الطَّعامِ. [18]
خوش خلقی و سفره داری، از ایمان اند.
اسلام برای حُسن خُلق، ارزش ویژه ای قرار داده است، به طوری که در سعادت و تکامل انسان تأثیر فراوانی دارد. کسی که به این گوهر ارزشمند دست یابد، راه رسیدن به ایمان کامل بر او باز می شود و در پیشگاه خداوند به درجات عالی می رسد. در احادیث فراوانی، به نقش نیک خویی در کمال ایمان اشاره شده است. کسی که نیک خو باشد، به درجه ای می رسد که به خُفتنش، ارزش روزه داری و شب زنده داری داده می شود و در اثر خوی نیک، در ردیف محبوب ترین انسان ها نزد خدا قرار می گیرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:
المُؤمِنُ حَسَنُ الخُلُقِ وَ أحَبُّ الخَلقِ إلَی اللّهِ عزوجل أحسَنُهُم خُلُقاً ینالُ بِحُسنِ الخُلُقِ دَرَجَةَ الصَّائمِ القائِمِ وَ هُوَ راقِدٌ علی فِراشِهِ. [19]
مؤمن، نیک خوست و محبوب ترینِ انسان ها نزد خداوند عزوجل، کسی است که نیک خوتر باشد. او با نیک خویی، به درجۀ روزه دار شب خیز می رسد، با این که در بسترش خفته است.
انحصار هدف بعثت در مکارم اخلاقی
اندیشمندانی که وجود کلمه حصر در اول حدیث مکارم را بی اشکال دانسته و انحصار هدف بعثت در تکمیل مکارم اخلاقی را صحیح می شمارند، در اثبات دیدگاه خود دلایل متعددی اقامه کرده اند که به برخی از آنها اشاره می گردد:
یک. معلم بشریت موظف به تعلیم تنها علم حقیقی
پیامبر اکرم(ص) به عنوان معلم بشر فرستاده شده است (آل عمران / 164؛ جمعه / 2) که آن حضرت این مأموریت را هدف بعثتش معرفی می کند. اساسی ترین وظیفه معلم تعلیم علم است؛ و تنها علم حقیقی علم اخلاق است، لذا مأموریت پیامبر و هدف بعثت او به واسطه تنها علم حقیقی یعنی علم اخلاق محقق می گردد.
از روزگاران گذشته برتری یک علم بر علوم دیگر را یا به دلیل شرافت موضوع آن دانسته اند یا جلالت غایت و منفعت آن و یا وثاقت و استحکام برهان؛ علم اخلاق بهره مند از هر سه وجه است. (کاوندی، 1389: 2/ 60) موضوع علم اخلاق، شریف ترین موضوعات است چون «موضوع این علم، نفس ناطقه انسانیه است که اشرف انواع کائنات و افضل طوایف ممکنات است.» (نراقی، 1371: 49) و علمی که موضوع آن نفس و دل و جان انسان است، برتر و شریف تر از سایر علوم ازجمله پزشکی و دامپزشکی است که موضوع اولی، جسم انسان و موضوع دومی، جسم حیوان است.
از سوی دیگر غایت علم اخلاق نیز از جلالت تام برخوردار بوده و اشرف غایات است، چرا که اکمال وجود انسانی و رساندن آن از مرتبه بهیمی و سبعی به مرتبه برتر از ملک، هدف این علم بوده لذا برترین غایت خواهد بود. بنابراین علمی که بتوان به وسیله آن پست ترین موجودات را تبدیل به اشرف کائنات نمود، بسیار شریف است. ثمره این علم بسیار باعظمت تر از سایر علوم است چون رسیدن به سعادت ابدی موقوف است به دفع اخلاق ذمیمه و کسب ملکات ملکیه و صفات قدسیه که به واسطه اخلاق میسر می گردد، لذا شرف این علم از سایر علوم برتر و ثمر و فایده اش بیشتر است (نراقی، 1371: 45)، همچنین این علم افضل صناعات به حساب می آید، چون منجر به زیبایی افعال انسان بما هو انسان می شود. (ابن مسکویه، بی تا: 121) به همین جهت نراقی، ضمن معرفی این علم به عنوان علم حقیقی و اکسیر اعظم بیان می دارد: این علم باعث رسیدن انسان به برترین مراتب بوده و به واسطه آن انسانیت کامل شده و انسان از حضیض حیوانیت به اوج مراتب ملکیت می رسد و چه صنعتی اشرف است از آنچه اخص موجودات را به اشرف موجودات می رساند. لذا حکما نام علم حقیقی را جز بر اخلاق اطلاق نمی کردند و آن را اکسیر اعظم می نامیدند و اولین تعالیمشان اخلاق بود. (همان، 50)
بعثت پیامبر در روایات صحیح
استاد دوانی (ره) علاوه بر ذکر این دلایل، روایتی زیبا و متناسب با شأن رسول خدا (ص) از امام هادی (ع) نقل میکند. براساس این روایت، پیامبر (ص) بعد از آخرین سفر تجاری، هرچه از سود این سفر بهدست آورد، به نیازمندان بخشید و پس از آن از مردم کناره گرفت. ایشان به غار حرا میآمد و به راز و نیاز با خدا مشغول میشد.
روزی از روزها خداوند او را آمادۀ انجام رسالت یافت و جبرئیل (ع) را که در هالهای از نور بود بر پیامبر ظاهر کرد. جبرئیل دست پیامبر را گرفت و تکان داد و عرض کرد: «بخوان». آن حضرت فرمود: «چه بخوانم؟». عرض کرد: «نام خدایت را که تو را خلق کرد». و تا آخر آیۀ پنجم سورۀ علق را خواند. پیامبر خدا (ص) نیز شروع به خواندن کرد. جبرئیل عرض کرد: «شما از این لحظه پیامبر خدا هستید».
خداوند در آغاز رسالت، درهای آسمانها را گشود و فرشتگان الهی گروه گروه به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب میشدند و به آن حضرت تبریک میگفتند. رسول اکرم (ص) که برای نخستین بار بود چنین جلال و شکوهی را از خلقت خداوند میدیدید، از دیدن این صحنهها دچار شگفتی و بهت شد.
جبرئیل پس از انجام مأموریت خود به آسمان برگشت. پیامبر (ص) وقتی از کوه فرود میآمد در بین راه با خود میاندیشید که آیا من در این مأموریت و رسالت عظیم موفّق خواهم بود! مبادا قریش به من نسبت جنون بدهند و با پیشرفت کار رسالت مخالفت کنند! خداوند به او وحی کرد: «از تکذیب قریش نگران نباش؛ بهزودی دین تو گسترش پیدا میکند. پرچم حمد در دست تو است و بعد از تو به دست علی (ع) سپرده خواهد شد. علی (ع) را بعد از تو سرآمد همۀ انبیا و اولیا گردانیدیم».
پیامبر خدا (ص) با خود اندیشید که آیا مقصود علیبنابیطالب است؟ ندا آمد: «آری! هموست که روز قیامت زیر پرچم او همۀ انبیا و اولیا و صدّیقین و شهدا وارد بهشت پر نعمت خواهند شد».
بعد برای قوّت قلب پیامبر (ص) خداوند بشارتهایی به آن حضرت داد و فرمود: «بهزودی چشمان تو به دیدار سرور بانوان دو عالم، دخترت فاطمه روشن خواهد شد و از ازدواج او با علی (ع) حسن و حسین (ع)، سرور جوانان اهل بهشت پدید خواهند آمد».
بعد از آنکه پیامبر (ص) از کوه فرود آمد، از صخرهها و تختهسنگها ندا میآمد: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَبِیبَ اللّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نَبیَّ اللّه».
یکی از اصحاب امام کاظم (ع) از آن حضرت دربارۀ بعد از بعثت پیامبر (ص) سؤال کرد. آن حضرت فرمود: «من همین سؤال را از پدرم امام صادق (ع) پرسیدم و ایشان فرمود: وقتی رسول خدا (ص) به خانه برگشت، در سیمای او نوری درخشنده بود. وقتی با این حالت وارد خانه شد، خدیجه (س) به استقبال آمد و پرسید: این چه تغییری است که در سیمای شما میبینم؟ رسول خدا (ص) فرمود: ای خدیجه، بدان که من به رسالت مبعوث شدم. خدیجه (س) عرض کرد: من سالها منتظر چنین روزی بودم. سپس به آن حضرت ایمان آورد».
در این روایت آمده است که پیامبر اسلام (ص) به امیرالمؤمنین (ع) و خدیجه کبری (س) فرمود: «بدانید که اسلام شرطهایی دارد». سپس یکبهیک شروط اسلام را بیان کرد و آن دو بزرگوار پذیرفتند.
سپس فرمود: «ایمان شما پذیرفته نمیشود مگر آنکه امام بعد از من و جانشینم را در حیات من بشناسید و به او اعتقاد داشته باشید». آنان اعلام اطاعت کردند. پیغمبر (ص) به خدیجه (س) فرمود: «ای خدیجه، با علی بهعنوان امام بعد از من و وصی و جانشین من بیعت کن». حضرت خدیجه (س) اولین کسی است که با امیرالمؤمنین بیعت میکند.[
این روایاتی که از معصومین (ع) نقل شده، با شأن رسول خدا (ص) سازگار است و با دیگر تعالیم اسلام تعارضی ندارد و بهخوبی آغاز رسالت را بیان میکند و جعلی بودن روایات دیگران را نشان میدهد.
علی (ع) اولین کسی که پس از بعثت پیامبر ایمان آورد
اولین کسی که بعد از بعثت پیامبر اکرم (ص) به ایشان ایمان آورد، امیرالمؤمنین (ع) بود. آن حضرت میفرماید: «هیچ کس در ایمان آوردن بر من سبقت نگرفت».
در برخی از منابع اهل سنت آمده است که اولین مردی که به پیامبر (ص) ایمان آورد ابوبکر بود و اولین زن خدیجه و اولین کودک علیبنابیطالب. این تعبیر بسیار شگفتآور است؛ زیرا ما موضوعی به نام ایمان کودکان نداریم که بگوییم اولین کودک علی بن ابی طالب بوده و دومی و سومی فلان افراد بودهاند. تنها دربارۀ زنان و مردان به تفکیک سخن به میان آمده و گفته شده اولین زن، خدیجه (س) و دومین زن فاطمه بنت اسد (س) بوده است.
در اکثر منابع اهلسنت نیز گفته شده که اولین مردی که ایمان آورد، علی بن ابی طالب (ع) بوده و دومین مرد، زیدبنحارثه. و همینطور سومین و چهارمین مسلمان را ذکر میکنند. برخی میگویند چهارمین نفر ابوبکر است و برخی او را ابوذر میدانند. نقلی در تاریخ طبری و دیگر منابع اهل سنت وجود دارد که میگوید: ابوبکر بعد از پنجاه نفر اسلام آورد.
آنچه مسلّم است این است که دعوت پیامبر (ص) ابتدا از خویشان نزدیک آن حضرت آغاز میشود.
دعوت نزدیکان به اسلام
با بعثت پیامبر اکرم (ص) دین مبین اسلام در شهر مکه ظهور کرد. در مرحلۀ اول، رسول خدا (ص) از جانب خداوند مأمور شد که افرادی را که از نظر فکری و روحی آمادهتر بودهاند به اسلام دعوت کند. این دعوت غیر عمومی سه سال طول کشید. در این مدت حدود چهل نفر به دین اسلام تشرف یافتند.
در سال سوم بعثت، مرحلۀ دوم دعوت به اسلام با این فرمان الهی صادر شد:
«وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»[8]
و خویشاوندان نزدیکت را بیم بده.
پس از این فرمان، پیامبر گرامی اسلام (ص) حدود چهل نفر از بنیهاشم را به منزل خود دعوت کرد و با اعجاز الهی همه را از ظرف غذای کوچکی طعام داد. سپس نبوت خویش را اعلام فرمود و در همان مجلس بود که علی بن ابی طالب (ع) را که سیزده سال داشت، بهعنوان برادر، وزیر و خلیفۀ بعد از خود معرفی کرد. این جریان در «حدیث یوم الدار» نقل شده است.
یکی از وقایع این دوران، نزول سورۀ کوثر به مناسبت ولادت حضرت فاطمه (س) است.
دعوت عمومی و تقابل مشرکین با پیامبر (ص)
پس از مرحلۀ دوم، رسول خدا (ص) دعوت عمومی خویش را آغاز نمود و رفتهرفته دعوت ایشان میان مردم گسترده میشد. از ابتدای بعثت پیامبر (ص) در طول سیزده سالی که رسول خدا (ص) در مکه به ابلاغ رسالت خویش میپرداخت، دشمنان آن حضرت نیز روشهای گوناگونی را برای مخالفت و مقابله با ایشان و آیین اسلام در پیش گرفتند. مقابلۀ کفار قریش با رسول خدا (ص) مراحل گوناگونی داشت که در ادامه بیان خواهد شد.
مشرکان تا مدتی هیچ احساس خطری از دعوت اسلام نمیکردند. آنان میدانستند پیامبر (ص) آیین جدیدی را مطرح کرده و با بتپرستی مخالف است. این نوع تفکر پیش از این نیز در مکه وجود داشت و باوجود غلبۀ بتپرستی، افراد اندکی بودند که هرگز به بتپرستی نمیپرداختند و حتی این کار را نکوهش میکردند. اینان را «حنفاء» میگفتند. برخی معتقدند آنان بازماندگان آیین حضرت ابراهیم (ع) بودند و برخی بر این باورند که آنان با بهرهگیری از عقل خود، شرک و بتپرستی را نادرست میدانستند و پیرو شریعت خاصی نبودند.
در این مقطع مشرکان احساس میکردند پیامبر (ص) هم مانند حنفاء فکر میکند، اما به مرور زمان دیدند که پیروان آن حضرت افزایش مییابد و فرزندان و بردگان آنها به پیامبر اکرم (ص) ایمان میآورند. در این هنگام بود که مشرکان احساس خطر کردند و مقابله با پیامبر اسلام (ص) را آغاز نمودند.
1. تطمیع و تهدید
پس از بعثت پیامبر خدا (ص) از هر فرصتی برای بیم دادن از عاقبت شرک و بتپرستی استفاده میکرد. در هنگامی که بزرگان قریش و مردم مکه گرد کعبه جمع میشدند، آن حضرت حاضر میشد و آنها را مورد خطاب قرار میداد و با منطق نیرومند قرآنی، آنان را به تفکر دعوت میکرد تا از این طریق دست از شرک و بتپرستی بردارند و به خداشناسی روی آورند.
مباحث مورد نزاع در مکه، بیشتر به اصول اعتقادات مربوط میشد؛ یعنی توحید، معاد و نبوت. آیاتی که در این مدت نازل میشد نیز بیشتر دربارۀ همین مباحث بود. رسول خدا (ص) با ابلاغ و تبیین این آیات، رفتهرفته خفتگان مشرک را بیدار میکرد. بزرگان قریش و اشراف مکه نیز میدیدند که منطق آنان در برابر رسول خدا (ص) شکستخورده است، اما آنان بهدنبال کشف حقیقت نبودند و میخواستند جایگاهی را که قریش بهسبب تولیت کعبه و نگهداری بتهای آن، بهدست آورده، از دست ندهند.
آنان گمان میکردند که اگر دعوت رسول خدا (ص) را بپذیرند، آن جایگاه ممتاز اجتماعی را که در بین قبایل عرب دارند، از دست میدهند. از سوی دیگر، وقتی میدیدند اسلام با رباخواری و بهرهکشی از انسانها مخالف است، تصور میکردند که با اسلام آوردن، این منافع را هم از دست خواهند داد. بنابراین به فکر مقابله با رسول خدا (ص) افتادند.
پس از بعثت پیامبر و دعوت ایشان، مشرکان ابتدا سیاست تطمیع را پیش گرفتند و درپی آن به تهدید رسول خدا (ص) نیز پرداختند. آنها بهسراغ ابوطالب (ع) آمدند؛ زیرا با افزایش پیروان رسول خدا (ص) دیگر نمیخواستند بهطور مستقیم با آن حضرت مواجه شوند. البته پیامبر اکرم (ص) نیز مایل به قطع رابطه با مشرکان نبود. ایشان میخواست کلامِ حقِ خود را به آنها برساند و آنها را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین از عموی خود، ابوطالب خواسته بود که ایمان خود را مخفی کند تا جایگاهی را که نزد مشرکان داشته، حفظ شود.
اینگونه بود که ابوطالب نقش واسطه بین رسول خدا (ص) و مشرکان را بر عهده گرفت. سران مکه نزد ابوطالب آمدند و به او گفتند: «اگر برادرزادۀ تو میخواهد ثروتمند شود، ما حاضریم هر کدام بخشی از اموال خود را به او ببخشیم، بهگونهای که او ثروتمندترین مرد مکه شود. در عوض، دست از این سخنان بردارد».
ابوطالب سخن قریش را با پیامبر (ص) در میان گذاشت. آن حضرت فرمود: «به آنها بگو: من برای ثروت مبعوث نشدم، برای نجات آنها آمدهام».
قریش وقتی این پاسخ را شنید، گمان کرد که آن حضرت درپی قدرت یافتن بر آنان است. در مکه حکومت متمرکزی نبود و تیرههای مختلف قریش، از یکدیگر مستقل بودند و درواقع رقیب هم بهشمار میآمدند. فقط در زمانی که مکه در معرض خطر کلی قرار میگرفت، قبایل مختلف قریش، با هم متّحد میشدند و فرماندهی واحد پیدا میکردند تا با دشمن مقابله کنند.
قریشیان گفتند: «ما حاضریم محمد (ص) را بهعنوان امین مکه به رسمیت بشناسیم و از او اطاعت کنیم، به شرط آنکه دست از ادعاهای خود بردارد». رسول خدا (ص) بیان فرمود که برای حکومت کردن و ریاست نیامده و قصدش هدایت و نجات آنان است.
آنان که میدیدند که رسول خدا (ص) با معیارهای آنان همخوانی ندارد، در سلامت آن حضرت شک کردند و به ابوطالب گفتند: «اگر او دچار بیماری است که چنین سخنانی را مطرح میکند، ما حاضریم بهترین طبیب را برای مداوای او بیاوریم!».
بههرحال، پیامبر خدا (ص) با پاسخ کوبندۀ خود، آنها را از هرگونه اندیشۀ تطمیع ناامید کرد. ایشان به ابوطالب (ع) فرمود: «ای عمو! به آنها بگو: اگر خورشید را در کف دست راست من و ماه را در کف دست چپ من بگذارند، من یک قدم از راهی که پیش گرفتم عقب نخواهم نشست».
مشرکان وقتی این پاسخ را شنیدند گفتند: «ای ابوطالب، احترام تو اندازهای دارد. اگر بنا باشد که برادرزادهات بخواهد بچهها و غلامان ما را از ما بگیرد و منافع ما را تهدید کند، ملاحظۀ تو را هم نخواهیم کرد».
ابوطالب (ع) محکم و مردانه از رسول خدا (ص) دفاع کرد و گفت: «تا من زنده هستم اجازه کوچکترین تعرّض، مخالفت و مقابله با برادرزادهام را به شما نخواهم داد».
قریش وقتی پایداری ابوطالب را دیدند، کلام خود را عوض کردند و به نظر خود، پیشنهاد منصفانهای دادند تا پیامبر (ص) را از مسیر خود بردارند. آنان طبق رسم استلحاق که در مکه وجود داشت به ابوطالب پیشنهاد کردند که یکی از جوانان برازندۀ مکه را به او بدهند و بهجای او محمد (ص) را بگیرند. به خیال آنان، عمّاره بن ولید بن مغیره، گزینۀ مناسبی بود. او برادر خالدبنولید است. پدرش ولیدبنمغیره، رئیس قبیلۀ بنیمخزوم و از اشراف و سرشناسان متکبر مکه بود. موضوع را با او در میان گذاشتند و او موافقت کرد. پس از موافقت او، سران قریش نزد ابوطالب آمدند و پیشنهاد خود را مطرح کردند.
در استلحاق نام و نصب فرد عوض میشد و نام و نصب استلحاقکننده را بر او میگذاشتند. منظور آنها این بود که عمارهبنولید، بشود: عمارهبنابیطالب. بعد هم پیامبر (ص) را از او بگیرند و هرگونه که خواستند با او رفتار کنند. ابوطالب در اینجا نیز محکم ایستاد و گفت: «من پارۀ تن خود را به شما بدهم که او را از بین ببرید و فرزند شما را نزد خود بیاورم و پرورش دهم؟!».
2. مقابله با قرآن
با موضعگیریهای مستحکم رسول خدا (ص) و جناب ابوطالب (ع) مشرکان مکه دانستند که تطمیع و تهدید برای آنان ثمرهای ندارد؛ بنابراین به فکر راه جدیدی افتادند. آنان در بررسیهای خود به این نتیجه رسیدند که نفوذ کلام پیامبر اکرم (ص) که بیشتر، جوانان را به خود جذب میکند، در قرآن است؛ بنابراین تصمیم گرفتند با قرآن مقابله کنند.
چنانکه میدانید، عربها در جزیره العرب، بهویژه در حجاز، بهخاطر شرایط خاص منطقهای و اقلیمی، از فرهنگ و تمدن دور بودند و تنها در یکی از ابعاد فرهنگی پیشرفت داشتند، و آن هم شعر و ادبیات بود؛ ازاینرو شاعران، سخنسرایان و خطیبان برجستهای در مکه زندگی میکردند. مشرکان میخواستند با استفاده از این ظرفیت، به مقابله با قرآن بپردازند.
پس از بعثت پیامبر (ص) قریش در اولین گام مطرح کردند که آنچه محمد (ص) بیان میکند، کلام خودش است، نه کلام «الله». قرآن کریم نیز پاسخ مشرکان را اینگونه بیان فرمود:
««أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»»
یا میگویند: این قرآن را به دروغ ساخته [و به خدا نسبت داده]. بگو: پس ده سورۀ ساختگی مثل آن بیاورید و هر کس که میتوانید به غیر از خدا [به یاری] فراخوانید، اگر راست میگویید.
قریش از این پس تلاش کردند که چیزهایی شبیه قرآن عرضه کنند، ولی باوجود قدرتی که در شعر و خطابه داشتند، ناکام ماندند؛ از این رو کلام خود را تغییر دادند و در مرحلۀ بعد گفتند: «ما تردید داریم که قرآن کلام خدا باشد».
قرآن نیز اینگونه پاسخشان را داد:
««وَ إِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»»[
و اگر در آنچه بر بندۀ خود نازل کردیم تردید دارید، پس یک سوره مانند آن بیاورید و گواهان خود را غیر از خدا [به یاری] فراخوانید، اگر راست میگویید.
سورههایی که در مکه نازل میشد، کوتاه بود و به مباحث اعتقادی میپرداخت؛ بنابراین مقصود قرآن کریم این بود که یک سورۀ کوتاه مانند سورۀ قارعه یا تین که در جزء پایانی قرآن کریم قرار گرفته، بیاورند، ولی مشرکان در این امر هم ناتوان بودند.
آنان که در دو مرحلۀ گذشته مغلوب شده بودند، در مرحلۀ سوم برای مقابله با قرآن حرفی برای گفتن نداشتند و بهانهجوییهای بیربط میکردند؛ مثلاً گفتند: «اگر قرآن کلام خدا است، چرا یک جا نازل نمیشود؟ چرا بهتدریج نازل میشود؟».
این بار پاسخ قرآن بسیار محکمتر و کوبندهتر بود و آنان را برای همیشه از مقابله با قرآن مأیوس کرد.
««قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً»»
بگو: اگر آدمیان و جنیان همگی جمع شوند که مانند این قرآن را بیاورند، نمیتوانند مانندش را بیاورند، هرچند [در این کار] پشتیبان یکدیگر باشند.
از این پس مشرکان، از روشهای گذشته مأیوس شدند و برای مقابله با قرآن دو کار سخیف را در پیش گرفتند. اقدام اول آنان این بود که قرآن را مجموعهای از داستانهای پیشینیان خواندند. با توجه به اینکه بسیاری از آیات قرآن به بیان تاریخ اقوام گذشته، نظیر قوم نوح و عاد و ثمود میپرداخت و مردم را تحت تأثیر قرار میداد، بعضی مشرکان مانند نضربنحارث برای مقابله با رسول اکرم (ص) چهارپایه زیر پایش میگذاشت و روی آن میرفت و برای مردم داستانهای اسطورهای نقل میکرد؛ زیرا به ایران سفر کرده بود و با فرهنگ ایرانیها آشنایی داشت و داستانهایی از اساطیر آنان آموخته بود.
او ـ نعوذ بالله ـ به مردم میگفت: «به قصههای این شخصی که ادعای پیامبری دارد گوش ندهید، من داستانهای بهتری بلدم». و شروع به خواندن داستانهای ایرانی مانند رستم و سهراب و اسفندیار میکرد تا مردم را از گرد پیامبر اسلام (ص) پراکنده سازد. قرآن کریم در برخی از آیات به همین روش مشرکان برای مقابله با وحی الهی اشاره کرده است
روش سخیف دیگر مشرکان این بود که به رسول خدا (ص) تهمت سحر زدند. آنان وقتی مشاهده کردند که نمیتوانند با قرآن مقابله نمایند، از طریق ولیدبنمغیره (رئیس قبیلۀ بنیمخزوم و شعرشناس و داور بازار ادبی عکاظ)، به مردم گفتند: «آنچه محمد (ص) بیان میکند و بهوسیلۀ آن افراد را تحت تأثیر قرار میدهد، سِحر است». از آن به بعد بود که مشرکان گستاخ، پیشنهاد کردند که برای مقابله با سِحر محمد (ص) در گوشهای خود پنبه بگذارید تا مسحور او نشوید. قرآن کریم در برخی آیات، به این توهین سخیف اشاره فرموده است.
سرانجام هیچ یک از روشهای مقابله با قرآن نتیجهبخش نبود؛ بنابراین کفار قریش سیاست دیگری را دنبال کردند.
3. کمک گرفتن از یهودیان
اتفاق دیگری که پس از بعثت پیامبر اکرم (ص) افتاد این بود که مشرکان دارالندوه را که برای اهداف خیرخواهانه تأسیس شده بود، مکانی برای دشمنی با اسلام قرار داده بودند. آنان در آنجا گرد هم آمدند تا راهکار دیگری برای مقابله رسول خدا (ص) بیابند.
در مرحلۀ سوم، سیاست قریش بر این قرار گرفت که برای جلوگیری از پیشرفت دعوت رسول اکرم (ص) بهسراغ کسانی بروند که علم و آگاهی بیشتری دارند و از آنان بخواهند که مسائل پیچیدهای را با جوابهایی خاص در نظر گیرند و آنها را در نزد پیامبر اسلام (ص) مطرح کنند تا او از جواب بازبماند و جایگاهش در نزد عموم مردم پایین بیاید.
آنان به این نتیجه رسیدند که برای تحقق هدف خود، از یهود یثرب یاری بگیرند؛ بنابراین هیئتی را به همراه نضربنحارث و عقبهبنابیمعیط به مدینه فرستادند. اینان با علمای یهود دیدار کردند و گفتند: «فردی در میان ما پیدا شده که ادعای نبوت دارد، شما چند مسئلۀ مهم و مشکل را همراه با پاسخش به ما بگویید تا ما از او سؤال کنیم».
یهودیها براساس آموزههای تورات به حجاز آمده بودند تا نخستین گروندگان به آخرین پیامبر باشند، اما آنان گمان میکردند که آخرین پیامبر، در یثرب ظهور خواهد کرد؛ بنابراین توجه نکردند که ممکن است این شخص، همان پیامبر موعود باشد. یهود سه سؤال را همراه با جواب آن مطرح کردند و گفتند: «اگر پاسخ صحیح اینها را داد نشان میدهد که از ادیان الهی علم و آگاهی دارد و اگر از پاسخ ناتوان بود، بدانید که دروغگو است».
سه سؤال آنان به این صورت بود: ١. حقیقت روح چیست؟ ٢. آن جوانانی که برای حفظ ایمان خود در اعصار گذشته ناپدید شدند چه کسانی بودند و چند نفر بودند؟ ٣. ذوالقرنین چه کسی بود و چه کارهایی کرد؟
نمایندگان قریش به مکه برگشتند و به رسول خدا (ص) عرض کردند: «اگر راست میگویی و پیامبر خدا هستی، پاسخ این سؤالات را به ما بگو».
رسول خدا (ص) فرمود: «من منتظر وحی میشوم، فردا بیایید تا پاسخ خود را بگیرید». اما به جهتی که در کتابهای روایی و تفسیری بیان شده، مدتی وحی قطع شد و پاسخی از سوی خدای متعال نازل نشد. این امر باعث سرزنش قریش و اندوه پیامبر (ص) شد. پس از چند روز، جبرئیل نازل شد و هم علت انقطاع وحی را بیان نمود[15] و هم پاسخ سؤالات را آورد.[16]
اگر چه پاسخها با تأخیر داده شد، اما قریش نتوانست از این ماجرا استفادهای کند؛ چون پاسخها درست بود و آنها هم میدانستند که آن حضرت در طول این مدت از مکه خارج نشده و این پاسخها را از کسی نیاموخته است.
بدین ترتیب این سیاست نیز بینتیجه ماند.
4. شکنجه
سیاستهای قریش پس از بعثت پیامبر (ص) شکست خورد. از این پس، قریش روش عاجزانه و سختی را در پیش گرفت. سران قریش، بعد از ناکامیهای پیدرپی در دارالنّدوه گرد هم آمدند و به این نتیجه رسیدند که تنها راه مقابله با اسلام، استفاده از خشونت است. ازاینپس آنان تازهمسلمانان را دستگیر و شکنجه میکردند تا ترس و وحشت را در دل مسلمانان جای دهند که اگر کسی هم میل به اسلام پیدا کرد، از سرنوشت این افراد عبرت گیرد و از ترس جان خود، بهسوی اسلام نرود. این سیاست خطرناک میتوانست صدمهای جدی به دعوت رسول خدا (ص) وارد کند. در تاریخ ذکر شده که عدهای توان تحمل این سیاست رنجآور را نداشتند.
بیشتر کسانی که به پیامبر اکرم (ص) ایمان آوردند، در یکی از این سه دسته قرار میگرفتند:
1. اشرافزادگان که فرزندان رؤسای قریش بودند؛ مانند ابیحذیفه پسر عتبهبنربیعه، امّحبیبه دختر ابوسفیان، علی فرزند امیهبنخلف و مصعببنعمیر. اینان جوانانی بودند که روحیۀ حقجویی آنان را به سوی رسول خدا (ص) جذب کرده بود، اگرچه خانوادههای آنها دشمنان پیامبر (ص) بودند.
٢. بردگان که وقتی ندای مساوات و عدل و داد اسلام را شنیدند مجذوب آن شدند.
٣. موالی و جوالگیرندگان بودند. موالی یعنی وابستگان به قبائل. آنان شهروندان درجه دو محسوب میشدند. جوالگیرندگان هم بیپناهانی بودند که مقیم مکه شده بودند و برای حفظ جان خود (از تعرّض تیرههای قوی قریش یا افراد با نفوذ)، تحت پناه آنها قرار گرفته بودند.
این سه دسته کسانی بودند که به نوعی اختیار آنان در دست قریش بود و اینان بودند که مورد شکنجه قرار میگرفتند؛ بنابراین افراد سرشناس قبایل که البته بهندرت اسلام میآوردند یا افرادی مانند جعفر بن ابی طالب (ع) یا امیر مؤمنان (ع) که قبیله و خویش و قومی داشتند که از آنها دفاع میکرد، مورد تعرّض و شکنجه قرار نمیگرفتند.
هجرت به حبشه
براثر شکنجههای قریش، عدهای از مسلمانان به شهادت رسیدند؛ کسانی مانند پدر، مادر و برادر عمّار. خود عمّار نیز با تقیه نجات یافت. این سختگیریها موجب وحشت مسلمانان شده بود و کسانی را که به اسلام تمایل پیدا کرده بودند به هراس افکنده بود؛ بنابراین رسول خدا (ص) چاره را در این دید که مسلمانان را به سرزمین امنی مهاجرت دهد تا بتوانند ایمان خود را حفظ کنند و از دشمن محفوظ باشند. ازاینرو بود که پیامبر اکرم (ص) مسلمانان را در دو گروه به حبشه مهاجرت داد.
این کار موجب شکست سیاست قریش شد؛ زیرا اگر یکی از افراد سه دستۀ مذکور میخواستند اسلام بیاورند، میدانستند راه نجاتی برای آنان وجود دارد. به همین خاطر بود که مشرکان قریش برای بازگرداندن مهاجران از حبشه اقدام کردند، اما با برخورد بسیار محکم، دقیق و حسابشدۀ جعفربنابیطالب که سرپرستی مهاجران را بر عهده داشت، باز هم ناکام ماندند و نجاشی آنها را در پناه خود گرفت.
5. پیشنهاد صلح
روشهای مشرکان برای مقابله با رسول خدا (ص) در مکه پس از بعثت پیامبر، یکی پس از دیگری ناکام ماند و آنان را به فکر دیگری انداخت. آنان در حرکتی مزوّرانه، پیشنهاد صلح دادند. سران مکه پس از مشورت، به این نتیجه رسیدند که برای جلوگیری از پیشرفت اسلام، پیشنهادی صلحجویانه به پیامبر اسلام (ص) بدهند و به توافقی دوجانبه دست یابند که به خیال خودشان، منافع هر دو طرف را تأمین کند.
پس از این تصمیم، هیئتی از قریش با پیامبر اکرم (ص) دیدار و پیشنهاد کردند: «ما حاضریم برای فروکش کردن تنش و چالشِ میان دو طرف، مدت معیّنی دست از بتها و خدایان خود برداریم و خدای احد و واحد تو را بپرستیم، بدین شرط که شما نیز در این مدت، از پرستش خدای واحد دست بردارید و خدایان ما را بپرستید. در پایان مهلت مقرّر هر دو طرف تأمل کنند و ببینند که کدامیک از معبودها مناسبتر است، سپس هر کدام که معبود دیگری را بهتر تشخیص داد، به دین برتر ملحق شود».
ظاهر این پیشنهاد منصفانه بود، اما حقیقتی حیلهگرانه در پس آن بود. پیش از آنکه رسول خدا (ص) پاسخ آنان را بدهد، جبرئیل نازل شد و سورۀ کافرون را آورد.
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ»
به نام خداوند بخشندۀ مهربان. بگو: ای کافران، من آنچه را شما میپرستید نمیپرستم و شما نیز آنچه را من میپرستم پرستش نمیکنید و [باز هم تأکید میکنم که] من پرستندۀ آنچه شما میپرستید نیستم و شما هم پرستندۀ آنچه من میپرستم نیستید؛ [پس] دین شما برای خودتان باشد و دین من برای خودم.
مشرکان اگر حقیقتاً درپی صلح بودند، راهکار صلح در آیۀ آخر مطرح شده بود. قرآن کریم بیان میکند که ما اصراری بر اینکه شما را پیرو دین خود کنیم نداریم، ولی خودمان نیز به دین شما گرایش نمییابیم. اما آنان حاضر نبودند دست از آزار مسلمانان بردارند و ایشان را به حال خود واگذارند؛ بنابراین روشن شد که آنان درواقع بهدنبال نابودی اسلام هستند، نه درپی صلح. قریش نه تنها با پیشنهاد اسلام موافقت نکرد، بلکه بر مخالفتها و دشمنیهای خود افزود.
البته باید این نکته گوشزد شود که «لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ» مربوط به زمان ضعف و کمی مسلمانان بود، اما وقتی رسول خدا (ص) به مدینه مهاجرت و حکومت اسلام را برقرار کرد، و به اقتدار رسید، حکم مقابله با مشرکان صادر شد و درنهایت، خدای متعال چهارماه به آنان مهلت داد.
۶. تحریمهای همه جانبه
پنجمین سیاست قریش نیز ناکام ماند و اکنون آنان که خود را شکستخورده میدیدند، شروع کردند به تحریمهای همه جانبه بر علیه مسلمانان. قریش در ابتدای بعثت پیامبر اکرم (ص)، ایشان را از حمایتهای قبیلگی محروم کردند و در ادامه آنها را از هر گونه داد و ستد باز داشتند.
کار به جایی رسید که پیامبر (ص) برای کم کردن فشار تحریم با مشورت ابوطالب تصمیم گرفتند که بنیهاشم را به شعب ابیطالب ببرند و در آنجا زندگی کنند.
با این که فشار زیادی بر مسلملنان وارد شد اما در نهایت این کار آنها نیز راه به جایی نبرد و مجبور شدند به تحریمها پایان دهند. توضیح این مطلب را میتوانید در مقاله «ماجرای شعب ابی طالب» مطالعه فرمایید.
اهداف بعثت در قرآن
پس از گذشت دوران فترت در ارسال پیامبران الهی و در روزگاری که پرستش خداوند یگانه با انحرافاتی پیوند خورده بود و بتپرستی و چندگانهپرستی و جهل و ناهنجاری اخلاقی و باورهای متعارض اهل کتاب در حجاز گسترش یافته بود، رسولی از میان عرب برانگیخته شد و ندای توحید سرداد. در آیه ۲ سوره جمعه رسالت پیامبر و فلسفه و اهداف آن بازگو شده است: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْاُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ اِنْ کانُووا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ.» [20]
۵.۱ - رویدادهای هنگام ولادت پیامبر
بر پایه گزارش سیرهنویسان، رویدادهای شگفتی همزمان با تولد پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رخ دادند. [21][22]قرآن کریم نیز به منع شیاطین از صعود به آسمانهای بالا برای استراق سمع، مقارن با بعثت پیامبر [23]اشاره دارد. [24][25][26]بشارت تولد پیامبر و وقوع این رویداد مهم در کتابهای آسمانی وجود داشته است و اهل کتاب بر پایه بشارات و اخبار عهدین، بعثت پیامبری از نسل حضرت اسماعیل را در سرزمین حجاز انتظار میکشیدند. [27][28]
۵.۲ - پیشگویی بعثت در کتابهای آسمانی
بر پایه آیات قرآن کریم، ویژگیهای این پیامبر در عهدین یاد شده بود. (سوره صف آیه ۶؛ [29]سوره بقره آیه ۱۴۲؛ [30]سوره انعام آیه [31]۲۰) از این روی، آنها در ضرورت شناخت و مشاهده این پیامبر الهی مصمم بودند. [32][33][34]کاهنان عرب نیز از بعثت پیامبری در حجاز گزارش میدادند. [35][36]از جمله منابع حاوی این گزارشها میتوان به قصة الاحبار ابن اسحق اشاره کرد که به بازگویی پیشگوییهای اَحبار و دانشوران اهل کتاب درباره بعثت محمد امین (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پرداخته است. برخی اهل کتاب مانند مخیرق کاهن بزرگ [37]
نیز به سبب وجود دلیلهای روشن به رسول خدا ایمان آورده بودند. [38]
۵.۳ - تاریخ بعثت
در حدود ۴۰ سال پس از رخداد اصحاب فیل، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از سوی خداوند برای هدایت انسانها مبعوث شد. [39][40][41]بر پایه گزارش مشهور، نخستین وحی و آغاز بعثت در ۴۰ سالگی [42]و در نقلی دیگر، در ۴۳ سالگی پیامبر بوده است. [43]درباره روز بعثت نیز سخنان متفاوت یاد شده است. مشهور امامیه، ۲۷ رجب [44][45]و اهل سنت ۱۷ ماه مبارک رمضان [46][47]
را روز مبعث میدانند. دیگر سخنان در این زمینه عبارتند از: دهم ربیع الاول، [48]دوازدهم ربیع الاول، [49]هجدهم رمضان [50]و بیست و چهارم رمضان [51]وجه مشترک همه این گزارشها آن است که هنگامی که پیامبر برای تحنّث و عبادت، مجاور غار حرا بود، نخستین وحی الهی با نزول آیاتی چند از قرآن کریم آغاز شد.
۵.۴ - فرشته همراه
آوردهاند که برای آسان شدن تحمل فرشته، خداوند از کودکی، فرشتهای را برای تربیت و آموزش فضیلتهای اخلاقی به ایشان قرار داد [52][53]تا بسیاری از استعدادهای او را به فعلیت رساند و ایشان را برای دریافت وحی و ارتباط با جهان غیب آماده نماید. عبادتهای پیاپی در برخی ایام سال نیز به جان و روح او صفا بخشیده بود. با ترک محرمات و هوا و هوسها، راه اتصال به غیب برای او هموارتر شد و به تدریج آماده دریافت پیام الهی و ارتباط با فرشته وحی شد. در برخی روایتها گزارش شده که نخستین مرحله از این ارتباط با غیب، دیدن رویاهای صادق پیش از مبعوث شدن به پیامبری بود. [54]
۵.۵ - روایات نخستین وحی
مجموع روایاتی که درباره نخستین وحی به دست آمده، از برخی صحابه گزارش شده که میان منقولات آنها اشتراک و افتراق موضوعی وجود دارد. در روایت ابن اسحق گزارش شده که عبدالله بن زبیر از عبید بن عمیر لیثی میخواهد حکایت بعثت را گزارش نماید. [55][56دیگر رویداد بعثت از عایشه، [57]ابن عباس [58]و برخی که شهرت کمتری دارند، گزارش شده است. حضور آل زبیر در این رخداد تا حدودی که مربوط به ورقة بن نوفل و خدیجه است که هر دو از طایفه بنیاسد هستند و نیز تاکید بر نقش ورقه، نمایان است. [59]نقل مشهور درباره این رویداد، مستند به گزارشی از عایشه است که در جوامع حدیثی اهل سنت گزارش شده است. [60][61]بر پایه این نقل، هنگامی که حضرت در حال عبادت بود، حالت ویژه به ایشان دست داد و در آن وضع، فرشتهای را دید که با پارچهای دیبا نزد وی آمد و به او عرضه داشت: بخوان! حضرت پاسخ داد که نمیتواند بخواند. فرشته او را سخت فشرد و سپس درخواست خواندن نمود و همان جواب را شنید. در فشار سوم، ناگهان وی احساس کرد میتواند لوحی را که در دست فرشته است، بخواند. [62][63]با وجود شهرت زیاد، این روایت از چند جهت ایراد دارد. راوی اصلی این حدیث عایشه بنت ابیبکر در روزگار بعثت یا هنوز به دنیا نیامده بود و یا سه یا هفت ساله بود. [64]بر پایه قواعد دانش حدیث، او نمیتواند راوی این حدیث باشد. [65]دیگر راویان این روایت نیز همگی از دیدگاه اهل حدیث، مطرود و ضعیف هستند. [66]
بر پایه این روایت، پیامبر پیش از سخن ورقه در صحت رسالت خویش شک داشته و تنها به واسطه سخن ورقه به مبعوث شدن خویش اطمینان یافت؛ ولی بر پایه روایتهای صحیح، وی از نخست به رسالت خویش آگاه بود. [67]
بر پایه این روایات، هنگامی که حضرت رسول در غار حراء بود، وحی بر وی نازل شد و سپس او با سرور و شادی از کرامتی که خداوند به وی ارزانی داشته بود، به سوی خانواده خویش بازگشت، درحالی که به رسالت خویش اطمینان داشت و هیچ شکی در صحت آن چه دیده بود، نمیورزید. [68]از سوی دیگر، بر پایه ظاهر روایت گزارش شده از عایشه، پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از خواندن مطلبی که بر دیبایی نوشته شده بود، اظهار ناتوانی نمود؛ اما وحی عبارت است از القای کلام خداوند به قلب پیامبر که نوعی آگاهی درونی است. [69]مبعت پیامبر اسلام نخستین رخداد مهم در تاریخ مسلمانان بود و عمر پیشنهاد داد که مبدا تاریخ مسلمانان قرار گیرد؛ ولی این امر تحقق نیافت و با پیشنهاد علی (علیهالسّلام) هجرت رسول خدا به عنوان مبدا تاریخ مسلمانان قرار گرفت. [70]
پی نوشت ها:
پانویس
1-نگاه کنید به: مطیع، «بعثت»، ص۷۹-۲۸۰.
2-همایی، «مبحث بعثت رسول اکرم(ص)»، ص۴۴.
3-مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ۱۳۶۸ش، ج۱، ص۲۹۶.
4-فراهیدی، کتاب العین، ۱۴۰۹ق، ج۲، ص۱۱۲.
5-راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، ۱۴۱۲ق، ص۱۳۲-۱۳۳.
6-سوره بقره، آیه ۲۱۳؛ سوره نحل، آیه ۳۶؛ سوره اسراء، آیه ۱۷.
7-سوره یس، آیه ۵۲؛ سوره بقره، آیه ۵۶؛ سوره حج، آیه۷.
8-یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، ج۲، ص۲۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ۱۳۸۵ق، ج۲، ص۴۶.
9-ابن هشام، السیرة النبویة، [۱۳۸۳ق]، ج۱، ص۳۸۵؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۲۹۳.
10-مجلسی، بحارالأنوار، ۱۳۶۳ش، ص۱۸، ص۱۹۰؛ عاملی، الصحيح من سیرة النبی الأعظم، ۱۴۲۶ق، ج۲، ص۲۹۰.
11-ابن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۲۳۶-۲۳۷؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۲۹۸
12یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷-۱۸.
[13] جمعه: آیۀ ۲.
[14] در چند آیه از قرآن، به مسئلۀ تزکیۀ نفس، به عنوان یکى از اهداف مهمّ بعثت، اشاره شده است. براى نمونه، ر. ک: بقره: آیۀ ۱۲۹ و ۱۵۱، آل عمران: آیۀ ۱۶۴.
[15] الأمالى، طوسى: ص ۵۹۶ ح ۱۲۳۴.
[16] السنن الکبرى: ج ۱۰ ص ۱۹۲.
[17] أعلام الدین: ص ۱۲۲.
[18] الکافى: ج ۴ ص ۵۰ ح ۲.
[19] تاریخ دمشق: ج ۵ ص ۳۹۵.
20. جمعه/سوره۶۲، آیه۲.
21. ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۰۳.
22. صدوق، عمر بن محمد، الامالی، ص۳۶۰-۳۶۱.
23. جن/سوره۷۲، آیه۹.
24. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۳۶۰.
25. قمی مشهدی، محمدرضا، کنز الدقائق، ج۱۳، ص۴۷۷-۴۷۸.
26. بحرانی، سید هاشم، البرهان، ج۸، ص۱۳۷.
27. نک:عامری، محمد، محمد فی الکتب المقدسه، ص۲۳-۴۴.
28. نک:عامری، محمد، محمد فی الکتب المقدسه، ص۲۵۹.
29. صف/سوره۶۱، آیه۶.
30. بقره/سوره۲، آیه۱۴۲.
31. انعام/سوره۶، آیه۲۰.
32. ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۳.
33. ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۱۷.
34. ابن فهد، عمر بن محمد، اتحاف الوری، ج۱، ص۱۸۷-۱۹۰.
35. ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۲.
36. ابن کثیر، اسماعیل، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۸۶.
37. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۶۰.
38. ابن اسحاق، محمد، سیره ابن اسحق، ص۸۳.
39. مقریزی، تقیالدین، امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۲.
40. ذهبی، شمسالدین، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۴.
41. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۲۱.
42.یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲.
43.ابن اسحاق، محمد، سیره ابن اسحق، ص۱۳۴.
44. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۹۰.
45. عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۲، ص۲۹۰.
46.ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۸.
47. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری،، ج۲، ص۱۴.
48. مسعودی، علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ص۱۹۸.
49. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۱۲۰.
50. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴.
51.مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۹۰.
52.نک:عبده، محمد، نهج البلاغه، ج۲، ص۱۸۲، خطبه۱۸۷.
53.حلبی شافعی، ابوالفرج، السیرة الحلبیه، ج۱، ص۳۴۱-۳۴۲.
54. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۶.
55.ابن هشام، محمد بن عبدالملک، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۴.
56.طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۸-۴۹.
57.طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۷.
58.بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۴-۱۰۵.
59.جعفریان، رسول، سیره رسول خدا، ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹.
60.بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۷.
61.قشیری نیسابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۱، ص۱۳۹.
62.بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۱، ص۷.
63.ابن اسحاق، محمد، سیره ابن اسحق، ص۱۲۱-۱۲۲.
64.عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۴، ص۹۹.
65.شهید ثانی، زینالدین بن علی، الرعایة فی علم الدرایه، ص۱۸۲.
66.عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۳، ص۹.
67.طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۲۰، ص۳۲۹.
68. عاملی، سید جعفرمرتضی، الصحیح من سیرة النبی، ج۳، ص۳۲.
69.طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۲، ص۲۰۶.
70.یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵.
منابع:
https://fa.wikishia.net/view/
https://hawzah.net/fa/Article/View/105790
http://fa.wikifeqh.ir/%D8%A8%D8%B9%D8%AB%D8%AA
https://hawzah.net/fa/Article/View/99566
https://imanoor.com/blog/%D8%A8%D8%B9%D8%AB%D8%AA-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1/