بی گمان در عصری که محمد(ص) در شبه جزیره عربستان دعوت خود را آشکار کرد، هیچ سرزمینی آنچنان استعداد رشد و پرورش چنین دینی را نداشت و هیچ مردمی مانند عرب، آماده برای پذیرفتن این دین نبودند.وضع طبیعی و جغرافیایی جزیرهالعرب را کم و بیش می دانید. این شبه جزیره سرزمینی است پهناور که نیمی از آن بیابان های خشک و سوزان است. نقاط آباد آن، قسمت های کناره دریای سرخ یا سرزمین هایی است که اندک آبی در آن یافت می شود. در سرزمین های پست عربستان گاه درجه حرارت به حدی می رسد که زندگی برای مردم آن نیز دشوار می شود. در این سرزمین جز در قسمت جنوب غربی باران منظم نمی بارد.

بدین سبب ساکنان دشت های پهناور و خشک عربستان ناچار خانه به دوش اند. به دنبال گودالی از مانده آب باران یا علف بوته هایی بی دوام، باید از نقطه ای به نقطه دیگر بروند. پیداست که در چنین محیطی تمدن به معنی واقعی آن پدید نخواهد آمد، و از مظاهر زندگانی اجتماعی نشانی نخواهد بود. هنوز بیشتر مردم این سرزمین همه خصوصیات صحرا را در خود فراهم دارند، خشکی و سرسختی از یکسو، سادگی و ساده دلی و فراخ همتی از سوی دیگر، صحرای وسیع توام با گردبادهای تند یا بادهای سوزان کشنده، آثار خود را در چنین مردمی به ودیعت نهاده است. گشادگی خاطر، بذل و بخشش فراوان از یک سو، سرسختی و بی رحمی از سوی دیگر. مردی که به خاطر سیر کردن مهمان خود تنها اسب سواری خود را می کشد و برای مهمان خوراک آماده می کند، مردی که غلام خود را می گوید: «اگر به فروغ آتشی که شب هنگام بر در خیمه می افروزی مهمانی به چادر ما درآید، تو را آزاد می کنم»، گاه چنان بی عاطفه و درشتخو می شود که به خاطر رد سخنی زشت یا رفتاری نکوهیده، همه خصلت های نیک خود را فراموش می کند و چیزی جز انتقام نمی شناسد. حالا بیابان های خشک و مردم خشک تر از بیابان ها را رها می کنیم و به مناطق آباد و مردم شهرنشین می پردازیم.

در حجاز، مکه و مدینه، نقطه اتصال تجارت هند و مصر و شام بود. بازارهای مکه که بعضی موسمی و بعضی همیشگی برپا می شد، انبارهای پر از کالا، رفت و آمد مسافران و خریداران و فروشندگان، بدین شهرها جنب و جوش و رونقی می داد. بازار عُکاظ و فراهم آمدن شاعران در این بازار، نشانه آن است که مردم این شهرها زندگی مرفه تری داشته اند، زیرا معلوم است که تا شکم سیر نباشد، به شعرخوانی و شعرشنوی توجهی نمی شود! قریش به حکم برخورداری از زیرکی و کاردانی، به مرور ایام از دیگر قبایل پیش افتاده و ریاست خود را در مکه استوار ساخته بودند. سال ها بود که خدمت کعبه (خانه خدا) و پذیرایی از زائران این خانه، خاص آنان بود و از این راه نیز درآمد سرشاری داشتند. برخورداری از نعمت و سود بازرگانی سرشار، آنان را به تن آسایی و راحت جویی و استثمار مردم ناتوان وامی داشت و چنان که لازمه چنین زندگانی است، برای خود گروهی از غلامان و کنیزان فراهم آورده بودند تا خدمت آنان را به عهده بگیرند. حرص مال اندوزی، فشار طبقه کارفرما را بر کارگر و مزدور بیشتر می کرد، فشار بیشتر به خاطر به دست آوردن محصول فراوان تر. از این شرح مختصر می توان دانست که نفوذ قبیله قریش و ثروتمندان قبیله های دیگر در داخل شهرهای تجاری چه جهنمی ساخته بود و چه مردمی در آن به سر می بردند: اقلیتی برخوردار از همه چیز، اکثریتی فاقد همه چیز.

در این شهرها هر لحظه بیم انفجار و انقلابی بزرگ می رفت. طاقت بردگان طاق شده و برای رهایی از این جهنم سوزان دقیقه شماری می کردند. سرمایه داران نیز با همه غفلت و نادانی و فراموشکاری که از مشخصات زندگانی توام با آسایش و ناز و نعمت است، تا حدی وخامت اوضاع را فهمیده بودند، لکن به جای چاره جویی سختگیری را بیشتر می کردند و می خواستند انقلاب را در نقطه خفه کنند. در چنین محیطها دین تا حدی موجب تخفیف ستم قوی نسبت به ضعیف می شود؛ اما در جزیره العرب دین به صورت ابزاری بُرنده در دست سرمایه داران بود، و آنگاه دین به مفهوم مقدس آن در آنجا وجود نداشت. حالا بد نیست نظری اجمالی به ادیان جزیره العرب بیفکنیم.چنان که می دانیم، دین بیشتر مردم جزیره، بت پرستی بود آن هم بت پرستی با همه تطورات و مظاهر آن. در یمن پرستش ماه و آفتاب رایج بود. ماه را اله و آفتاب را الهه می دانستند. نام های عبدالشمس، عبدالشارق، عبدالنجم، عبدالثریا نمونه هایی از وجود این نوع عبادت است. پرستش مفاهیم معنوی و قوای نادیدنی نیز شیوه گروهی دیگر بود. «مناه» که مشتق از منیه و «مناف» که به معنی مقام عالی است و «ودّ» که مشتق از مودت است، نموداری از این شیوه می باشد. در قرآن کریم آمده است: «و مناه الثالثه الاخری» و نیز می فرماید: «وقالوا لاتذرن الهتکم و لا تذرن ودا ولا سواعا ولا یغوث و یعوق و نسرا».

عبادت نگ و چوب یکی دیگر از مظاهر بت پرستی بود. معبد «عُزی» سه درخت بود، در جایی بین مکه و طائف که آن را نخله می گفتند و خالدبن ولید آن را از ریشه برکند. بت بزرگ مردم مکه و قریش «هُبَل» بود. پرستش ارواح آزارکننده مانند جنّ و غول و عفریت نیز در نقاط مختلف جزیره رایج بود.

از بت پرستی که بگذریم، ادیان آسمانی هم که به مرور ایام تغییر ماهیت داده بود، در قسمت های مختلف این سرزمین پیروانی داشت. یهودی گری در یمن، وادی القری، خیبر و یثرب بین قبایل بنی قریظه، بنی قینقاع، بنی النضیر رواج داشت. قبایل تغلب، غسّان و قضاعه در شمال و سرزمین یمن در جنوب مسیحی بودند. زردشتی گری و تعالیم بودا در شمال شرقی و تعالیم صابئیان در یمن و حران و مناطق شمالی عراق شایع بود.

اکنون که فهرست اجمالی این ادیان از نظر خوانندگان گذشت، می توانید انعکاس تعالیمی را که لازم این ادیان است، ابتدا در فکر پیروان آن و سپس در جزیره العرب به خوبی دربیابید. هیچ نقطه ای در جهان مانند این سرزمین صحنه برخورد و تضاد آرا و اندیشه ها نبود و در هیچ نقطه ای تشتت آرا، ستمکاری، خونریزی و وحشت مانند این منطقه وجود نداشت. بتخانه ها و معابد با آنچه از قربانی، نذر، زیارت و مظاهر دیگر به دنبال دارد، زد و خوردها که بین اقوام ابتدایی و متعصب بر سر برخورد آرا و عقاید پیش می آید، حمایت طبقه نیرومند از مذهب به خاطر منافع شخصی خود، زندگی مرگباری را به وجود آورده بود. در چنین محیط حتی ثروتمندان نیز آسایش نداشتند؛ زیرا مسلم است که انعکاس این تضادها به درون خانه های مجلل و زندگی اشرافی نیز راه یافته بود. بنابراین عجیب نیست که می بینیم نجات بخش مردم ستمدیده از چنگال طبقه اشراف کسی است که خود در شریف ترین قبیله یعنی قریش تربیت شده است و نخستین فصل برنامه رسالت او دعوت خویشاوندان خود به ترک بت پرستی، زشتخویی، رباخواری، یعنی ترک همه عادات و رسومی که آنها را موجب برتری خود بر دیگران می شمردند. این سنت طبیعی و قانون پروردگار است؛ موسی در دامان فرعون پرورش یافت؛ محمد در تیره ابولهب و قریش.

محمد(ص) که در کودکی نیز خوبی ها و خصلت هایی داشت که او را از دیگر کودکان جدا می کرد، در جوانی نیز از آنچه بیشتر قوم او بدان آلوده بودند، برکنار بود.

در مجالس غزالخوانی و پایکوبی و دست افشانی آنان شرکت نمی کرد، میخوار نبود، بتها را دشمن می داشت، راستگو، درست کردار و امین بود و در نتیجه درونی پاک و روشن و فکری درخشان و ضمیری الهی و نهادی آسمانی داشت. شگفت نیست که این درون پاکیزه و فکر روشن او را از مردم دور کند و به کناره گیری و نگریستن در وضع رقت بار مردم خود و مردم سراسر جزیره و سرانجام به تفکر در عظمت آفرینش و خدای بزرگ وادارد. در همان ایام گروهی دیگر از مردم پاکدامن پرهیزکار بودند که برای نزدیکی به خدا از مردم دوری می کردند و گاهگاه در غارها و کوهستان ها با خالق خویش به راز و نیاز می پرداختند.

آنان بازماندگان دین یکتاپرستی یا شریعت ابراهیم بودند و در لسان قرآن «حنفاء» خوانده شده اند. غارنشینی آنان را «تحنث» یا «تحنف» می گفتند4. محمد نیز از آن جمله بود. سالی یک ماه در «حرا» تحنث یا تحنف می کرد. در آن ماه هر مستمندی نزد او می رفت، او را طعام می داد و چون یک ماه سپری می شد، پیش از اینکه به خانه خود برگردد، به کعبه می رفت و هفت مرتبه یا بیشتر طواف می کرد و سپس به خانه برمی گشت. چون سال بعثت او رسید، محمد به حرا می رفت، شب مبعث جبرئیل نزد او آمد.

محمد(ص) می گوید: من خفته بودم، جبرئیل با نمطی از دیباج که در آن کتابی بود، نزد من آمد و گفت: «بخوان!» گفتم: «خواندن نمی دانم.» دیگر بار مرا فشرد، چنان که پنداشتم مرگم رسید، سپس مرا رها کرد و گفت: «بخوان!» گفتم: «چه بخوانم؟» گفت: بخوان «اقرا باسم ربک الذی خلق...»، پس خواندم، او مرا واگذاشت و از خواب بیدار شدم و گویا در دل من کتابی نوشته شده بود.

سپس از غار بیرون شدم و چون به وسط کوه رسیدم، آوازی از آسمان شنیدم که می گفت: «ای محمد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم.» پس سر به آسمان کردم، جبرئیل را در صورت مردی دیدم که دو گام خود را در افق آسمان نهاده است، می گفت: «ای محمد، تو رسول خدایی و من جبرئیلم.» پس ایستادم و او را می نگریستم، نه پیش می رفتم و نه پس.

روی خود را از او برمی گرفتم و در آفاق آسمان می نگریستم. در هیچ ناحیتی نگاه نمی کردم جز آنکه او را همچنان می دیدم. پس همان طور ایستاده بودم نه پیش می رفتم و نه پس تا آنکه خدیجه کسان خود را در پی من فرستاد. آنان به بالای مکه رسیدند و نزد او بازگشتند و من در جای خود ایستاده بودم. سپس جبرئیل رفت و من به خانه خود برگشتم. نزد خدیجه رفتم، پرسید: «ابوالقاسم کجا بودی؟ من کسان خود را پی تو فرستادم و تو را نیافتند.» من او را آنچه بر من گذشت، خبر دادم. گفت: «پسر عم، مژده باد تو را و ثابت باش، به خدایی که جان خدیجه به دست اوست، امیدوارم تو پیمبر این امت باشی».سپس جامه های خود را بر وی افکند و نزد ورقه بن نوفل، پسر عم خود رفت. ورقه به دین ترسایان بود، خدیجه او را از آنچه محمد(ص) دیده و شنیده بود، خبر داد. ورقه گفت:«قدوس، قدوس، به خدایی که جان ورقه به دست اوست، اگر راست بگویی ناموس اکبر که نزد موسی می آمد، نزد او آمده است.»

کِی و چه وقت فرمان خدا نازل شد و چند سال از سن پیغمبر می گذشت؟ باز مسئله ای است که اثر آن، در متن تاریخ خواهد بود نه در تجزیه و تحلیل حوادث وابسته بدان، اما به خاطر رعایت سنت مورخان باید بگوییم مشهور آن است که پیامبر در چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. سن چهل، هنگام تعدیل قوای غریزی و دوران حکومت عقل بر طبیعت آدمی است.

نوشته اند رسول اکرم ابتدا خواب های راست می دید و در همان ایام بود که به دوری از اجتماع متمایل گشت. چنان که می دانیم، شیعیان و سنیان در تاریخ مبعث با یکدیگر اختلاف دارند. مشهور بین شیعه آن است که مبعث رسول خدا بیست و هفتم رجب و در چهل سالگی آن حضرت بود؛ اما اهل سنت و جماعت مبعث رسول اکرم را در ماه رمضان می دانند.

«اقرا باسم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم.»5 به موجب این فرمان، محمد(ص) مأمور شد مردم را به پروردگار خویش بخواند؛ پروردگاری که جهان را آفرید، آدمی را آفرید، آنچه را نمی دانست بدو آموخت. محمد در آغاز، خویشاوندان خود را به شناسایی و پرستش پروردگار خواند. سپس مردم مکه را، آنگاه جزیره عربستان را. آنگاه خدای او فرمود: «و ما ارسلناک الا کآفه للناس بشیراً و نذیرا ولکن اکثر الناس لایعلمون».

سرانجام گفت: «من آخرین پیمبرم و پس از من پیمبری نیست و تا جهان باقی است، دین من پایدار است.» این دعوی بسیار بزرگ است. جهانی بودن دین اسلام آن چنان مهم نیست که جاویدان ماندن آن. حال ببینیم اصلی یا اصولی که محمد دین خود را بر آن بنیان نهاده است چیست؟ چه اصلی است که با گذشت زمان همچنان پایدار و تغییرناپذیر است؟ این سخنی است که به سادگی و آسانی از آن نتوان گذشت. نخست باید ببینیم محمد از مردم چه می خواست؟ آنان را به چه خواند؟ روح دعوت وی را باید دقیقاً بررسی کنیم تا بدانیم آیا چنین دعوتی می تواند جهانی و جاودانی باشد یا نه؟

خلاصه دعوت محمد(ص) این است: «مردم، پروردگار یگانه را بپرستید، مرا پیمبر بدانید، به روز رستاخیز ایمان آورید.» اینها اصول سه گانه ای است که مردم را به گرویدن بدان خوانده است.

اصول اعتقادات

اینکه اصول اعتقادات می گوییم، چون عبادات و معاملات احکام فرعی است. احکام فرعی جنبه تکلیف انفرادی دارد و به حسب حال اشخاص و زمان و مکان تغییر می کند. «نماز» که رکن اعظم اسلام و عمود دین است، بر همه مکلفان یکسان واجب نیست. تندرست، آن را ایستاده و ناتوان، نشسته و غرقه در آب، به اشارت می خواند. مسافر، قصر می کند. حاضر، تمام ادا می سازد.

«روزه» ماه رمضان بر بیمار و مسافر واجب نیست. «حج» بر توانگران است. «جهاد» از ناتوانان و بیماران ساقط است؛ پس وقتی سخن از دین به میان می آید، نخست باید اصول اعتقادات آن را بررسی کرد.

اگر این اصول با موازین علمی منطبق باشد، آنگاه نوبت به مسائل فرعی می رسد. در حقیقت عبادات ریاضتی است به منظور تهذیب نفس و پاکیزه ساختن روح به خاطر ایمان راسخ به اصول معتقدات: «و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین».

حال یک بار دیگر به اصول معتقدات اسلامی بپردازیم. گفتیم آنچه محمد مردم را بدان خواند، سه اصل است: ایمان به پروردگار جهان، ایمان به پیمبری او، ایمان به روز رستاخیز. محمد(ص) گفت: «خدا از روز نخست دین اسلام را برای مردم گزیده است.» گفت: «هرکس با ایمان به خدا و روز رستاخیز بمیرد و نیکوکار باشد، بر او بیمی نیست».8 حال این اصول سه گانه را یک یک بررسی می کنیم، اصل سوم ایمان به روز رستاخیز است؛ یعنی ایمان به اینکه روز قیامت، پروردگار مؤمنان را پاداش می دهد و کافران را کیفر می کند و کردار هیچ کس بی اجر یا عقاب نمی ماند. حقیقت این است که این اصل چیزی جز ضمانت اجراگونه ای برای اعتقاد به دو اصل نخستین نیست.

ایمان به روز رستاخیز یعنی ایمان به پاداش نیکوکاران و کیفر بدکاران. اعتقاد بدین اصل، پیوسته مسلمان را به کار نیک وادار می کند و از کار زشت بازمی دارد. پس این اصل نگهبانی درونی و مراقبی نفسانی برای مسلمانان است، و لازمه آن پیروی از فرمان رسول و ایمان به خداست.

اما معنی اصل دوم (یعنی نبوت) ایمان به پیمبری محمد است. ایمان بدانکه او رسول پروردگار و فرستاده او و مأمور راهنمایی مردم به خداست. بدین ترتیب نبوت نیز به اصطلاح اصولیان طریقیت دارد نه موضوعیت. پس آنچه محمد مردمان را بدان خوانده است یک اصل بیش نیست، اصل اول و آخر اسلام؛ اصل ایمان به خدا، ایمان به رب العالمین: «قل یا اهل الکتاب، تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم. الا نعبد الا الله ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون». هیچ کس و هیچ چیز را جز خدا را پروردگار خود ندانید!

رب العالمین اوست. هرکس خدا را پروردگار جهان بداند، بر او بیمی نیست. این است یگانه اصل اعتقادی اسلام و این است حقیقت دین محمدی، ایمان به رب العالمین. حال ببینیم ربوبیت چیست؟ و چرا رب العالمین جز یکی، جز خدای یگانه نیست؟ در آغاز باید بدانیم معنی «رب» چیست؛ زیرا تا ربوبیت را ندانیم، ایمان به رب، ایمانی از روی علم نیست. راغب ـ ادیب لغوی معروف ـ کلمه «رب» را چنین معنی می کند:

«رب به معنی تربیت است. تربیت یعنی پدید آوردن و به کمال رساندن تدریجی و پی درپی هر چیزی. رب مطلق جز خدا نیست، اوست که متکفل مصلحت موجودات است». بدین ترتیب ربوبیت، خلق اسباب و لوازم برای هر موجود است، تا اندک اندک و تدریجی به کمال نهایی خود برسد، و رب العالمین قوه فعال مطلق و دائمی است که هر لحظه وجود را آنچنان که می خواهد، به موجودات افاضه می کند. هر چیز را می آفریند، وسیله پرورش آن را آماده می سازد تا به تدریج به سوی کمال حقیقی خود بشتابد.

اگر معنی «رب» چنین و «رب العالمین» این است، باید دیگر بار نظری دقیق و علمی به عالم و موجودات آن بیفکنیم. نتیجه ای که از این بررسی علمی به دست می آید، این است که آنچه در عالم طبیعت می بینیم، راه تکامل را می پیماید، از کرمکی خرد و ناچیز تا نهنگی عظیم الجثه و سنگین وزن، از نهالی نورسته تا درختی کهنسال و تناور، از ذره تا کوه همه پیوسته و در هر حال در تغییر و تبدیل اند. اما در این تغییر و تبدیل همه این موجودات با هر شکل و هیأتی که به خود می گیرند، به سوی تکامل تدریجی به پیش می روند، دنیا و آنچه در دنیاست، نه می ایستد و نه واپس می رود، در طبیعت نه بازگشتنی است و نه توقفی. آنچه هست، پیشرفت است و تکامل، و هیچ موجودی را از این قانون خلقت، یارای سرپیچی نیست. این قانون طبیعی و سنت لایزال است: «أفغیر دین الله یبغون و له أسلم من فی السموات والأرض طوعا و کرهاو الیه یرجعون

این است حقیقت اسلام و این است اصل اعتقادی این دین که محمد مأمور تبلیغ آن شد: ایمان به رب العالمین، ایمان بدانکه خدای یگانه مربی عالم است، ایمان بدانکه جهان پیوسته و به حکم قانون طبیعی که در آن نهفته است، به پیش می رود و مردم باید این قانون را بپذیرند. پس خلاصه این اصل این است که اسلام، اعتقاد به پیشرفت جهان است در هر حال، و مبارزه با توقف و ارتجاع در هر زمان: «سنه الله التی قدخلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبدیلاً».

چنین اعتقادی براساس فطرت است و هر فطرت معتدل بدان گواه است: «فطره الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون». چنین اصل طبیعی و ثابت و اعتقاد بدان فطری و ضروری است و تا جهان باقی است، این اصل دگرگون نخواهد شد؛ زیرا جهان از راهی که پیش دارد (راه تکامل) باز نمی گردد.

این است اسلام که قرآن آن را دین آغاز و انجام بشر خوانده است و همه پیمبران موظف بوده اند کسانی را که از فطرت خود منحرف شده و به عقیده ای دیگر گرویده اند، به دین فطری بازگردانند. بدیهی است که هرگاه اسلام این باشد، مسلم است که دین نژادی یا محلی یا موسمی و فصلی نیست.

این دین نه از آنِ عرب است و نه از آنِ عجم، بلکه هم برای عرب است و هم برای عجم. نه به اولِ زمان مخصوص است و نه به آخرِ زمان، ولی هم برای اول زمان است و هم برای آخر زمان.

از اینجاست که خطاب های قرآن نیز چنان که می بینیم، با الفاظی صادر شده است که همه جهانیان را شامل گردد و به ملتی خاص و نژادی معین یا زمانی محدود مخصوص نگردد: «یا ایها الانسان إنک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه»، «یا بنی آدم لایفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنه»، «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أکرمکم عندالله اتقیکم».