0

به جان دخترم قسم خوردم دیگر شکار نکنم

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

به جان دخترم قسم خوردم دیگر شکار نکنم

به جان دخترم قسم دیگر شکار نمی‌کنم

   

 
دوقطبی شکارچی و محیط‌بان سال‌هاست که خانواده‌های بی‌شماری را در دالان سردرگمی اسیر کرده است. همسران و فرزندان محیط‌بان‌ها و در مقابل همسران و فرزندان شکارچی‌های بی‌شماری دل خون شده‌اند. خانواده‌هایی که هرروز از خدا می‌خواهند مصیبت زندگی آنها دوباره تکرار نشود اما باز هم کلید واژه‌ای به نام «شکار» زمینه‌ای می‌شود برای درگیری محیط‌بان با شکارچی و گاه هم آنچه نباید رخ می‌دهد و جان انسانی در این میان قربانی می‌شود. صحبت درباره شکار اغلب سرشار از تناقض و ناگفته‌هاست، به این جمله از زبان یک شکارچی دقت کنید: «من یک حفاظتگر هستم، گوزن را کشتم تا به نسلش کمک کنم. بدون ما آنها روی فرم نخواهند بود.» از دید یک شکارچی، این صحبت کاملا معنادار است اما از دیدگاه یک مخالف شکار، کاملا بی‌معنی خواهد بود. حقیقت را کدام یک از این دو دیدگاه بیان می‌کند؟  واقعیت این است که موضوع شکار و شکارچی بسیار پیچیده است، چون ابعاد مختلفی از مسائل جامعه‌شناختی ‌روانشناسی و در عین حال فرهنگی و آموزشی بر آن تاثیرگذار هستند؛ به همین دلیل نمی‌توان آن را سیاه یا سفید دانست چون همه شکارچی‌ها لزوما شکارکش یا حتی متخلف نیستند. سال‌ها پیش زنده‌یاد کریم‌بیگی که یکی از قرق‌بان‌های موفق و باسابقه قرق حیات وحش علی‌آباد چهل‌گزی تنگ چنار بود، این‌طور گفت: «شکارچی هم به طبیعت و حیات وحش علاقه‌مند است، منتها راه را اشتباه می‌رود. اغلب شکارچی‌ها راه درست را که لذت بردن از حیات وحش است، نمی‌شناسند و تنها معدودی مثل من بخت آن را داشته‌اند که با مدیرانی همچون مهدی تیموری مواجه شوند که راه درست را بدان‌ها نشان دهد.» این قرق‌بان که خود سال‌ها شکارچی توبه‌کار بود، در شهریور سال 99 در حین تعقیب و گریز با شکارچیان متخلف جان سپرد. نمونه‌هایی همچون کریم‌بیگی کم نبوده و نیستند، چندی پیش یکی از محیط‌بانان شناخته‌شده و موثق، فردی به نام حجت موسوی را معرفی کرد که در تاریخ 15 آذر امسال به نام تنها دخترش قسم خورده که شکار را برای همیشه کنار بگذارد. گفت‌وگوی «اعتماد» با حجت موسوی، متولد سال 1369، از اهالی روستای چرزه (از توابع شهرستان طارم استان زنجان) و پدر یک دختر 5 ساله را بخوانید. 

  چطور شد که به شکار روی آوردید؟
پدر من باغ‌دار است و من هم از دوران کودکی در کنار پدر کار می‌کردم. در دوره نوجوانی هم همین‌طور اما چون روستایی که در آن متولد شدم، امکانات رفاهی چندانی نداشت لذا برای تحصیل و تهیه مایحتاج زندگی به ناچار به نزدیک‌ترین بخش یعنی گیلوان رفتم. شغل پدرم به گونه‌ای بود که من ‌باید در گیلوان تنها می‌ماندم. دوران کودکی من به نوعی متفاوت بود چون از زمانی که چشم باز کردم و خودم را شناختم با صدای شلیک و تفنگ آشنا شدم و به نوعی با آنها بزرگ شدم. روستای ما هم ‌محل زندگی انسان بود و هم محل چرای حیواناتی مثل بز کوهی و کبک و... خلاصه کلام اینکه طبیعت روستای ما خارق‌العاده است و انسان را به وجد می‌آورد، برای همین هم از کودکی گشت و گذار در طبیعت با من عجین شد و دوران کودکی را در کوه‌ها و دره‌ها سپری کرده و بزرگ شدم. بچه که بودم برای تفریح و بازی به کوه می‌رفتم و آنجا همیشه شاهد حضور شکارچیانی بودم که به شکار مشغول بودند. منظورم این است که من از بچگی شکار و شکارچی را با چشم دیده و لمس کرده‌ام. البته ناگفته نماند که اجدادم نیز شکارچی بودند یعنی شکار از پدربزرگم به پدرم و از پدرم به من به ارث رسید. شاید درست‌تر این است که بگویم شکار در خون ما جا افتاد. از همان دوران بچگی و نوجوانی هم وقتی شکارچی‌ها را می‌دیدم، حس می‌کردم که این کار باید خیلی هیجان داشته باشد که شما بتوانید یک حیوان تیزپا را با دقت بالا شکار کنید. 
 وقتی اولین‌بار شکار کردید، چه حسی داشتید؟
برای اولین‌بار که تفنگ در دست گرفتم و به شکار رفتم، موفق بودم و دست پر برگشتم. به خوبی خاطرم هست که حس برنده شدن در یک مسابقه را ‌داشتم. برای من نشانگر قدرت بود. دوستی هم به نام موسی روگر داشتم که البته ایشان اسلحه نداشت. اسلحه پدرم را برمی‌داشتم و چون موسی شکارچی بود و در حال شکار کردن، من را هم کنار دستش در یک قدمی‌اش نگه می‌داشت اما من دوست داشتم که خودم تیراندازی کنم. به این شکل بود که روز به روز علاقه‌ام به شکار بیشتر و بیشتر می‌شد. دیگر جوری شده بود که وجب به وجب کوه‌های اطراف را عین کف دست می‌شناختم و همه به من بچه کوه می‌گفتند و به نظرم از همین زمان‌ها بود که شکار چند ساله من هم شروع شد. 
 دوست شما هنوز شکار می‌کند؟
موسی روگر هم از روزی که من شکار را ترک کردم، قسم خورد که برای همیشه شکار را ترک کند. البته جز ما، دو نفر دیگر هم همین کار را کردند. همان‌طورکه گفتم شکار انگار برای ما یک اصل بود چون هم در خانواده و هم در روستا شاهدش بودیم. البته کار کردن با تفنگ بیشتر هیجان داشت و من خودم بیشتر از اینکه شکار را منبع درآمد بدانم، به دلیل هیجانش شکار می‌کردم. جز هیجان، دوستان زیادی در این راه با شما همراه می‌شوند و همین مساله است که شما را به شکار سوق می‌دهد.
 پس شکار را فقط به دلیل هیجان دنبال می‌کردید؟
بله هم هیجان و هم به دلیل همراهی دوستان اما جز اینها من از شکار به عنوان وسیله‌ای برای امرار معاش و کسب درآمد هم بهره می‌بردم. 
  چطور از شکار دست کشیدید؟
واقعیتش در همه سال‌هایی که شکار می‌کردم، یک روند معمولی مدام تکرار می‌شد. البته همیشه تلاش می‌کردم که شکارم از جنس ماده نباشد چون این حرف از مادران‌مان به گوش ما رسیده بود که مبادا حیوانی را بزنید که بچه‌اش چشم‌انتظار بماند و این حرف همیشه آویزه گوش ما بود. آن‌قدر هم بی‌وجدان نبودم که فقط به فکر کشتن حیوان باشم، نر را از ماده تشخیص می‌دادم و شکارم هم فقط از نرها بود. یک بار که طبق معمول برای شکار رفته بودم، تیر به قسمت پشت حیوان انتهای کمرش خورد و باعث شد که حیوان از ارتفاع به پایین پرت شود. نزدیک حیوان شدم، حیوان با اینکه دو پایش فلج شده بود، اما همچنان تلاش می‌کرد تا با دست‌هایش خود را بالا بکشد و پاهایش از پشت کشیده می‌شد. صحنه بسیار دردناک و تکان‌دهنده‌ای بود، از دیدن حیوان در آن وضعیت میخکوب شدم، دستانم ناخودآگاه بی‌حس شدند. از عمق وجودم فریادی می‌شنیدم و باور نمی‌کردم، دلم نمی‌خواست که حیوان را به این صورت ببینم. 
 و این آخرین باری بود که شکار کردید؟
بله آن لحظه دایم در ذهنم تکرار می‌شد. اولین‌باری بود که در خلوت خودم گفتم واقعا این کار چه دلیلی داره؟ چراهای زیادی به ذهنم آمد اما برای خودم هم بهت‌آور بود که حتی یک جواب قانع‌کننده نداشتم که خودم را دست‌کم تسکین دهم. هیجان، عادت، منبع درآمد و دوستانم جواب‌های من بودند اما نه قانع‌کننده بودند و نه آن موقع حتی کافی به نظر می‌آمدند. از همان شب قسم خوردم که دست به هیچ ابزاری برای اذیت و شکار حیوانی نزنم. تا مدتی حال خوبی نداشتم و مدام هم به این اتفاق فکر می‌کردم. حسی بین پشیمانی و ناراحتی مدام در وجودم بود، با خودم ‌گفتم تا الان از روی ناآگاهی این‌ کار را انجام دادم اما از امروز بهترین مدافع محیط زیست خواهم شد، گفتم تا الان هیجان شکار را داشتی، از امروز لذت حفاظت از همان حیوانات را مزه کن. خیلی‌ها به من لقب زرنگ‌ترین شکارچی را داده بودند اما تصمیمم جدی بود چون می‌خواستم به جای تفنگ از دریچه دیگری حیوانات را نگاه کنم. این حس را در عمق وجودم دارم که به جای جان گرفتن از حیوانی، حس امنیت به آنها بدهم. من تصمیمم جدی است و پای حرفم هم هستم، دلیل اینکه درخواست مصاحبه را پذیرفتم، این است که تصمیمم جدی است. از همان موقع تلاش کردم همه دوستانی را که به واسطه شکار همراهم بودند، در مسیر درست با خودم همراه کنم. کمپینی راه انداختم و با همه دوستان شکارچی در میان گذاشتم، خدا را شکر که جواب گرفتم و از آن زمان تا امروز هیچ صدای گلوله‌ای در محل ما شنیده نشده. تصمیم دارم که این راه را ادامه دهم، تا جایی که دیگر صدای گلوله‌ای در استان ما نباشد. البته نه با تهدید، نه با دروغ و نه با خواهش بلکه تصمیم دارم که آگاهی دهم و فرهنگ‌سازی درست کنم، یقین دارم که به امید خدا حتما به هدفم خواهم رسید. 
 به نظر شما چطور می‌توان بین شکارچی و محیط‌بان صلح برقرار کرد؟
ببینید، شکارچی و محیط‌بان در ظاهر عین دزد و پلیس هستند، هر کدام دنبال هدف خود هستند. نظر من این است همان‌قدر که برقراری صلح بین دزد و پلیس مشکل هست، همان‌قدر هم صلح بین شکارچی و محیط‌بان دشوار هست مگر اینکه بالاخره یکی از طرفین کوتاه بیایند. البته یک تفاوت خوب این وسط هست و آن‌هم این است که یک دزد را هیچ‌وقت برای پلیس شدن انتخاب نمی‌کنند اما از شکارچی می‌توان یک محیط‌بان خوب و حسابی ساخت.
 چرا این‌طور فکر می‌کنید؟
چون یک شکارچی وقتی به شکار می‌رود، از یکسری چیزها می‌گذرد که مهم‌ترین آنها جانش است و این دقیقا کاری هست که محیط‌بان‌ها انجام می‌دهند. ما خیلی وقت‌ها شاهد درگیری و شهید شدن محیط‌بان یا حتی بالعکس هستیم. ذات شکار این‌طور است که باید مخفیانه باشد، شکار زدن و بردن هم مخفیانه است، پس شکارچی باید محل را خیلی خوب بشناسد که بتواند از جان خودش حفاظت کند. آیا غیر از این است که محیط‌بان هم همین گونه است؟ پس عجیب نیست که از یک شکارچی که خود با خواسته قلبی از شکار برگشته و با صمیم قلب به حفاظت از این محیط و حیوانات روی کرده هم می‌توان بهترین حافظ محیط زیست را ساخت. 
 برخورد محیط‌بان‌ها با شما امروز چگونه است؟ آیا شما را به عنوان حافظ محیط زیست پذیرفته‌اند؟
خدا را شکر از حضورم استقبال کردند و حتی تشویقم می‌کنند. اما طبیعی است که در عمق وجودشان یک دید منفی هم نسبت به شکارچی باشد، به آنها حق می‌دهم اما ما برای رضایت دیگران شکار را کنار نگذاشتیم، هدف ما اظهار ندامت و طلب بخشش از درگاه الهی بوده و نه جلب‌توجه بنده خدا. من امیدوارم که روزی بتوانم همه شکارچیان را راضی کنم که شکار را کنار بگذارند تا پیش خدا سربلند باشم. 
 مدافع محیط زیست بودن چه تفاوت‌هایی با دنیای قدیم شما دارد؟
من معتقدم کلمات و جملات انرژی دارند، در وجود ما باور ایجاد می‌کنند. قدیم به ما می‌گفتند شکارچی و این ‌یک لقب بود. من با هر بار شنیدن این کلمه بیشتر باورم‌ می‌شد که شکارچی هستم و کار شکارچی کشتن هست. به نظرم همین هم فرصت فکر کردن و فرصت برگشت را از من می‌گرفت چون تلقین ادامه داشت و باور کرده بودم که شکارچی هستم. اما وقتی یک جرقه در ذهن زده می‌شود، با انقلاب روحی همراه است و به یک‌باره نگرش و کل هدف و مسیر آدمی را عوض می‌کند. من به این دلیل از شکار برگشتم که دیدم هدفی پشت شکار نیست و ته آن پوچ است به همین دلیل هدف را تغییر دادم. به موازات همان هم مسیر، نگاه و حتی رفتارم تغییر کرد. الان حس می‌کنم مسوولیت‌های زیادی روی دوشم هست. در وجود خودم یک محیط‌بان ساختم که از راه رفاقت، دوستی و فرهنگ‌سازی تلاش می‌کند تا شکارچیان را متقاعد کند که تفنگ‌ها را کنار بگذارند و این کار از نظر خودم ارزشمندتر است. ‌
 توصیه و پیشنهاد شما به شکارچی‌ها چیست؟
ببینید، من خودم هم‌ شکارچی بودم و این دوران را گذرانده‌ام، همه شما دوستان و عزیزان را مثل دیروز خودم می‌دانم و برادرانه خواهش می‌کنم چند دقیقه به عاقبت کار خودتان فکر کنید و نگذارید آن لحظه دردناکی که من تحمل کردم، شما را به خود بیاورد. به این فکر کنید که شکار عذاب حیوان است و حفاظت، امنیت بخشیدن؛ کدام اینها ارزشمندتر است؟ آیا شما راضی هستید که عزیزان‌تان را از شما دور کنند؟ حیوان هم حس دارد، دوری، درد کشته شدن و خطر را درک می‌کند، اگر تا الان شکارچی بودید، از این لحظه به بعد مسیر زندگی خود را تغییر دهید و محافظ طبیعت باشید چون لذتی وصف‌ناپذیر دارد. توصیه من به شکارچیان این است که حیات وحش باید حفظ شود و به آیندگان انتقال پیدا کند، همان‌گونه که شیر ایرانی و ببر ایرانی الان به صورت خاطره‌ای تلخ برای ما تبدیل شده و آنها را برای همیشه از دست داده‌ایم و از فقدان‌شان در خسران و رنج هستیم، همان‌طور هم باید جلوی انقراض سایر موجودات را بگیریم. این‌گونه نباشد که آیندگان از ما به بدی یاد کنند و بگویند که گذشتگان برای ما اصلا آینده‌ای را تصور نکردند، باید برای آیندگان حیات وحش را حفظ کنیم.
 به نظرتان چگونه است که برخی شکارچی‌ها متخلف و شکارکش می‌شوند؟
ببینید، آدم با آدم فرق می‌کند. در تمام دنیا از جامعه شکارچی کمک می‌گیرند، از تجهیزات، خودرو و حضورشان در برنامه‌ها و پروژه‌های مدیریت و حفاظت زیستگاه‌های حیات وحش بهره می‌برند. در واقع جامعه شکارچی، می‌تواند یک بازوی توانمند و یک اهرم برای کمک به سازمان‌های مدیریتی مانند محیط زیست باشد. ما طیف وسیعی از شکارچی‌ها را داریم چون همه شکارچی‌ها متخلف و شکارکش نیستند. خیلی از استادان و مدیران زیستگاه‌های طبیعی و مناطق حفاظت‌شده محیط زیست زمانی شکارچی بوده‌اند. پس مشکل کجاست؟ به نظر من مشکل عدم تعامل صحیح است و علت عدم تعامل، فقدان آموزش و فرهنگ‌سازی ضعیف است. ما با ایجاد محتوای مناسب، فرهنگ‌سازی صحیح، ارتقای دانش می‌توانیم یک تعامل و یک همکاری بسیار موثر و مفید را ایجاد کنیم. می‌خواهم به شکارچیان بگویم که اگر از روی اصول و از روی قاعده، در توازن با اصول مدیریت به مناطق تحت حفاظت بیایند، می‌توانند در کنار حافظان طبیعت قرار بگیرند و از جامعه کارشناسان محیط‌زیست هم تقاضا دارم با آموزش و انتقال تجربه ما را به رسمیت بشناسند تا بتوانیم در کنار هم برای حیات وحش اثرگذار باشیم. 
 چه توصیه و پیشنهادی به محیط‌بان‌ها دارید؟
اول از همه به خاطر زحمت‌شان تشکر می‌کنم و برای محیط‌بانان عزیزی که در قید حیات نیستند، علو درجات را آرزومندم. دوم اینکه من یک عذرخواهی از طرف خودم و همه شکارچی‌ها به همه محیط‌بان‌ها بدهکارم‌ چون آنها را اذیت کرده‌ایم. محیط‌بان‌های عزیز به حساب این بگذارند که آگاهانه نبوده اما از اینجا به بعد تلاش می‌کنم که همگام با حافظان دیگر طبیعت جبران کنم لذا اگر بنده حقیر را قابل بدانند حاضرم بدون هیچ چشمداشتی در هر زمینه‌ای با آنها همکاری کنم و باعث افتخارم است.

جمعه 29 بهمن 1400  3:03 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها