ویلیام فاکنر
علی بهروزی
انتشارات نیلوفر
مجموعه 5 داستان کوتاه از ویلیام فاکنر است که البته اون قدرها هم کوتاه نیستند . خود فاکنر کتابی با این اسم نداره و مترجم این داستان ها را از مجموعه داستان کوتاه های او انتخاب کرده است .
سپتامبر خشک : این داستان رو توی کتاب یک گل رز برای امیلی هم خونده بودم و ترجمه آقای دریابندری واقعا بهتر بود .
آن آفتاب لب بام : این داستان هم به نوعی مرتبط با خشم و هیاهو و درباره خانواده کامسون است . بد نبود.
کشش مرگبار : چند غریبه به شهری کوچک می آیند تا با برگزاری نمایش هوایی پول جمع کنند . بد نبود .
واش : دو سفید پوست پیر با هم دوستند و نوه یکی با دیگری رابطه برقرار کرده و بچه دار می شود . خیلی قشنگ بود . ظاهرا این داستان هم با رمان آبشالوم آبشالوم مرتبط است .
برگ های سرخ : رئیس قبیله سرخ پوستان در حال مرگ است و آن ها رسم دارند اسب و سگ و نوکر سیاه پوستش را همراه با او به آن دنیا بفرستند و نوکر فرار می کند . خیلی بدم اومد . آخه مگه داستان کوتاه این قدر بلند می شده !!!
بهتره اینم بگیم که یوکنا پاتافا، نام سرزمینی است که فاکنر حدود آن را در شمال رودخانهی میسیسیپی مشخص کرده و همهی شهرها، روستاها و حتا رودها و کوههای آن را نیز در نقشهای رسم کرده و با تأکید، در ذیلش نوشته است: " منحصرا متعلق است به ویلیام فاکنر". بسیاری از داستان ها فاکنر در این سرزمین خیالی جریان دارند .
قسمت زیبایی از کتاب
اگر می گریخت ، فقط از یک دسته سایه های لاف زن و شرور به دسته ای دیگر مثل خود آن ها گریخته بود ، زیرا در سراسر زمینی که او می شناخت آنان همه از یک تبار بودند .