پاسخ به:زندگی با امام
شفاي مجروح
|
|
يك روز آقاي خليلي از كاركنان هلالاحمر مضطربانه تلفن كرد كه يكي از برادرانم به نام آقاي اكبري در جبهه تركش به مغزش اصابت كرده و حالش بسيار وخيم است. پزشكان به او جواب رد دادهاند. تنها اميد به خدا و دعاهاي امام است. به اين ترتيب از حقير مصرانه خواست كه چند حبه قند خدمت امام ببرم تا با دست ايشان تبرك شود ... مقداري قند خدمت امام بردم و مطلب را به عرض رساندم. ايشان قندها را تبرك كردند؛ به آنها دعا خواندند و سپس براي سلامتي او دعا كردند. وقتي به دفتر برگشتم، آقاي خليلي خود را به دفتر رسانده بود. قندها را گرفت و با عجله برگشت. چند روز بعد تلفن زد و ذوق زده و گريان، تشكر كرد و مژده داد كه دوستش از خطر گذشته است و پزشكان از بهبود او مبهوت شدهاند. چند ماه بعد دوباره تلفن زد و ضمن تشكر مجدّد براي مجروح شفا يافته درخواست كارت براي تشرف و دستبوسي امام كرد كه با نشاط و سلامت تشرف يافت. ايشان برايم نقل ميكرد: فلان پزشك متخصص معروف كه به طور قطع از بهبودم اظهار يأس كرده بود، بعد از اين ماجرا به من گفت: ما دكترها به معجزه اعتقاد نداريم؛ ولي وقتي مثل شما را ميبينم كه بعد از آن وضعيت، ناگهان همه چيز عوض ميشود و بعد از چند روز، روي پاي خود راه ميرويد، ناچار ميشويم كه به معجزه اعتقاد پيدا كنيم.
منبع: كتاب كوثرروح الله - صفحه: 84
|
سه شنبه 28 دی 1389 9:09 AM
تشکرات از این پست