0

زندگی با امام

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

اين بچه‌ ملكوتي است

علاقه‌ي امام به كسي زيادتر بود كه به خدا نزديكتر است. مثلاً بچه‌ها را خيلي دوست داشتند. وقتي علي (نوه‌شان) را مي‌بوسيدند مي‌گفتند: «اين بچه جديدالعهد و ملكوتي است، اين بچه به مبداء نزديكتراست. اين بچه پاكيزه‌تر از ديگران است.» اگر بچه‌ها را دوست داشتند، به دليل نزديكتر بودن آن‌ها به خداوند بود، لازم نبود احساساتشان را بيان كنند. تنفر و دوست داشتنشان خودجوش بود.
خانم فاطمه طباطبايي


منبع: مجله فكه   -  صفحه: 4

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:25 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

اين ثروت ‌ها حلال نيست

در حضور امام در پاريس درباره‌ي گروه‌هاي سياسي و چپ‌ها صحبت بود و هم‌چنين مسأله‌ي ثروتمندها و سرمايه‌داران مطرح شد. ايشان ضمن صحبت‌هايشان به اين جمله رسيدند كه من عين جمله را نقل مي‌كنم:
« اين ثروت‌هاي عظيمي كه مي‌بينيم جمع شده، اين‌ها هيچ كدام از حلال نيست. اين‌ها از خباثت و دزدي و اختلاس است و غير مشروع جمع‌آوري شده و الّا چگونه اين‌ها مي‌توانند اين همه ثروت گرد بياورند. »
راوي حجةالاسلام موسوي خوئيني ها


منبع: كتاب برداشتهايي از سيره امام خميني (ره) جلد4   -  صفحه: 384

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

اين جا مي مانم

شب پيروزي انقلاب خبري به اقامتگاه امام (ره) رسيد كه به موجب آن گفته مي‌شد كه مزدوران رژيم شاه قصد حمله به مدرسه‌ي علوي را به منظور نابودي امام (ره) دارند.
خبر فراگير شده بود. تمام اطرافيان امام (ره) به ايشان مي‌گفتند كه آن شب را به محل ديگري تشريف ببرند؛ اما امام (ره) قبول نمي‌كردند.
رفته رفته كه قضيه جدي شد و امام (ره) راضي به تغيير محل اقامتشان نمي‌شدند، بسياري از روشنفكران و سياسيون و حتي برخي از آقايان به بهانه‌ي استراحت و ... امام (ره) را تنها گذاشتند و رفتند اما امام هم‌چنان مي‌فرمودند: « من در اين‌جا مي‌مانم و مقاومت مي‌كنم. »
راوي:« حجت الاسلام انصاري كرماني


منبع: كتاب برداشتهايي از سيره امام خميني (ره) جلد4   -  صفحه: 225

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

اين دروغ است

در پاريس برخي اصرار داشتند از زندگي 24 ساعته‌ي امام از جمله سفره‌ي غذاي ايشان فيلم‌برداري بكنند.
امام فرمودند: « اين‌طور كه شما مي‌خواهيد سفره بچينيد، دروغ است زيرا در سفره‌ي ما گاهي پلو، گوشت و خورشت هم هست. شما مي‌خواهيد اين‌ها را ناديده بگيريد و يك سفره‌ي ساده درست كنيد؛ اين دروغ است. »
راوي:حجة‌الاسلام موسوي‌خوئيني‌ها


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 256

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

 

اين گربه‌ها با تو چه فرقي دارند؟

چيزي كه براي من خيلي جالب است علاقه‌اي است كه حضرت امام به حيوانات داشتند. خانه‌ي آقا گربه زياد داشت. خدا شاهد است موقع ناهار، آقا كه مي‌رفتند توي اتاق غذا بخورند، تمام اين گربه‌ها پشت در اتاق جمع مي‌شدند.
يك دفعه كه ما آن‌جا بوديم،‌ گوشت غذايشان را دادند به گربه‌ها، مادرم گفت: «آقا در اين گراني، گوشت را چرا مي‌دهيد گربه‌ها بخورند؟» امام رو كردند به مادر و با يك ناراحتي گفتند: «اين گربه‌ها با تو چه فرقي دارند؟ اين نفس مي‌كشد، تو هم نفس مي‌كشي، اگر ما به اين غذا ندهيم، كي بايد بهش بدهد؟»


منبع: مجله خيبر  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:26 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

با من نياييد...

شب آخر سكونت امام در نوفل لوشاتو ايشان همه‌ي دوستان و اطرافيان را جمع كردند و بعد از نماز مغرب و عشا براي آن‌ها سخنراني نمودند. دقيقاً مثل شب عاشورا و دقيقاً مثل اتمام حجت حضرت ابي عبدالله (ع) با اصحاب و ياران.
امام فرمودند: «من قصد بازگشت به ايران را دارم. نمي‌دانم در هواپيما چه خواهد شد. شايد سقوط كند. ممكن است به محض ورودمان به ايران همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي ما را بگيرند و قتل عام كنند و شايد... من از شما مي‌خواهم كسي با من نيايد.»
اشك در چشم همه حلقه زده بود، بعضي آرام آرام گريه مي‌كردند. بالاخره همه گفتند: «يعني شما مي‌خواهيد ما را از فيض شهادت محروم كنيد.»
امام فرمودند: « نه من شما را منع نمي‌كنم. ولي وظيفه دارم همه‌ي خطرات و اتفاقاتي كه ممكن است به خاطر من براي شما بيافتد را به شما بگويم.»
آيت الله شهيد محلاتي


منبع: مجله جاودانه ها

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

بابي انت و امي

«در دوره‌ي اول مجلس شوراي اسلامي يادم هست كه 4 خرداد 1359 بود. آقاي فخرالدين حجازي، نماينده اول مردم تهران بود.
نمايندگان مجلس شوراي اسلامي با امام ملاقات داشتند. بنا بود نماينده اول تهران سخنران مراسم باشد. وقتي آقاي فخرالدين حجازي شروع به سخنراني كرد، اولش گفت: بسم الله الرحمن الرحيم و خطاب به امام فرمود: « بأبي انت و امي. » به مجردي كه اين جمله را گفت، امام گلايه شديد كرد. فرمود:«من خوف اين را دارم مطالبي كه آقاي حجازي فرمودند درباره من، باورم بيايد. من خوف اين را دارم كه فرمايشات ايشان و امثال ايشان براي من يك غرور و انحطاط پيش بياورد. من به خداي تبارك و تعالي پناه مي‌برم اگر براي خودم نسبت به ساير انسان‌ها مزيتي قائل باشم. اين انحطاط فكري و روحي است.
من در عين حال از آقاي حجازي تقدير مي‌كنم كه ناطق برومند و متعهّد است، گله مي‌كنم كه در حضور من مسائلي را مطرح مي‌كند كه ممكن است باورم بيايد.» يك مرتبه هم آقاي مشكيني از امام تعريف كرد. آقاي مشكيني همراه با نمايندگان مجلس آمدند خدمت امام و شروع كردند به تعريف كردن. اول جمله‌اي كه امام بعد از پايان يافتن صحبت‌هاي آقاي مشكيني گفتند، اين بود: «من بايد از آقاي مشكيني گله كنم. آن قدري كه ما گرفتار نفس خودمان هستيم، اين كافي است.
ديگر مسائلي نفرماييد كه در نفوس ما انباشته شود و ما را به عقب برگرداند. شما دعا كنيد كه ما دستمان به بواطن نمي‌رسد، لااقل به ظواهر عمل كنيم. من دعا مي‌كنم كه خداي تبارك و تعالي ما را از قيد و بند نفس اماره نجات دهد». امام هيچ‌‌گاه حاضر نمي‌شد كسي درباره‌اش غلو بكند».


منبع: پايگاه اطلاع رساني بازتاب  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:27 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

بازي با علي

علي كوچك بود، گاهي كارهايي مي‌كرد كه اصلاً مناسب نبود، حتي ممكن بود براي آقا ايجاد ناراحتي كند، ولي آقا با كمال خوشحالي و خنده مي‌گفتند: « مسأله‌اي نيست، بچه را آزاد بگذاريد.» چون آقا تمام شبانه‌روز را در خانه بودند و علي هم در كنار ايشان بود؛ لذا آقا با علي مأنوس بودند و علي هم به آقا انس گرفته بود.
يك بار من پيش آقا رفتم و ديدم علي در كنار ايشان نشسته است و از آقا تقاضاي ساعتشان را دارد، ايشان فرمودند: «پدرجان! آخر ساعت زنجيرش مي‌خورد به چشمت و اذيت مي‌شوي» علي گفت: خوب عينكتان را بدهيد. ايشان فرمودند: عينكم نيز همين‌طور، به چشمانت مي‌زني، چشمانت اذيت مي‌شود، چشم تو حالا ظريف است، گل است
علي اصرار كرد كه آقا، عينك را بدهيد، ايشان فرمودند: نه دسته‌اش را مي‌شكني و من ديگر عينك ندارم، نمي‌شه بچه به اين چيزها دست بزند. چند دقيقه‌اي گذشت و علي در خانه چرخي زد و مجدداً آمد و گفت: آقا! امام فرمودند: «جانم » علي گفت: آقا: بيا تو بچه شو و من آقا مي‌شوم!! امام فرمودند: خيلي خوب باشد. علي گفت: پس پا شو از اين‌جا، بچه كه جاي آقا نمي‌نشيند. امام بلند شدند و خودشان را كنار كشيدند و علي گفتند: پس عينك را بده، ساعت را بده بچه كه به عينك و ساعت دست نمي‌زند!! آقا فرمودند بيا، من به تو چه بگويم؟ راهش را درست كردي و عينك و ساعت را گرفتي.
گاهي علي به آقا مي‌گفتند: شما بنشينيد من شما را حمام كنم. آن‌وقت ايشان مي‌نشستند و علي سر و صورت ايشان را مي‌شستند. علي دستش را به ديوار مي‌كشيد كه مثلاً صابون است بعد به سر و صورت آقا مي‌ماليد. من به علي مي‌گفتم: با اين كار آقا را اذيت مي‌كني و آقا فرمودند: نه اذيت نمي‌كند بگذاريد كارش را بكند.


منبع: پايگاه اطلاع رساني www.imam-khomeini.com  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

بازي باكودكان

زماني كه روزنامه براي امام (ره) مي‌بردم، علي را هم مي‌بردم. علي آن‌جا مي ماند و به آقا مي‌گفت: آقا! حالا من مي‌خواهم يك روضه بخوانم حالا شما علي باش من آقا. بعد مي‌رفت روي صندلي مي‌نشست و بسم الله الرحمن الرحيم مي‌گفت و حمدش را مي‌خواند و بعد مشتش را گره مي‌كرد و مي‌گفت: من دولت تعيين مي‌كنم من توي دهن اين دولت مي‌زنم. استقلال آزادي، جمهوري اسلامي. گاهي اوقات حتي به امام مي‌گفتند شما جاي مردم بعد از سخنراني من بلند شويد و شعار دهيد. امام (ره) نيز شعار مي‌دادند ....

منبع: كتاب شرحي برجلوه هاي رفتاري امام باكودكان ونوجوانان  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

بچه در آغوش امام متبسم شد

يك وقتي خانمي ايتاليايي نامه‌اي به امام نوشته بود كه همراه آن گردنبندي طلا ارسال گرديده بود ...
در نامه‌اش به امام عرض كرده بود:‌ من عيسي مسيح عليه‌السلام را در وجود شما متجلي ديدم و شما را واقعاً روح خدا يافتم و اگر چه شما را نديده‌ام، ولي احساس مي‌كنم كه در زمان حضرت ميسح زندگي مي‌كنم و حيات مسيحي از طريق شما در وجود من دميده شده است.
و ادامه داده بود كه: من به دليل علاقه‌اي كه به حضرت مسيح عليه‌السلام در اين عصر دارم، گرانبهاترين و نفيس‌ترين يادگار ازدواجم را به شما هديه مي‌كنم. تا در هر راهي كه صلاح مي‌دانيد، مصرف كنيد.
وقتي ما مضمون نامه را همراه گردنبد خدمت امام برديم، گردنبند را گرفتند و كنار دستشان در جعبه‌اي كه قلمدان ايشان بود، گذاشتند.
فرداي آن روز كه فصل زمستان بود و ملاقات‌ها هم تعطيل بود، ما در محضر امام بوديم. بچه‌ي مفقودالاثري را براي ملاقات آورده بودند. چون تنها توي حياط ايستاده بود، احساس غربت كرده و صداي گريه‌اش بلند شد. امام سرشان را بلند كردند و داخل حياط را نگاه كردند و با يك سخن خشني فرمودند: « ديديد كه بچه‌اي دارد گريه مي‌كند ( خيلي ناراحت بودند ) چرا اين بچه اين‌جاست؟ چرا گريه مي‌كند؟ »
قضيه عرض شد، فرمودند:‌ « همين الآن بياوريدش داخل. » كارها را نيمه تمام رها كرده، بچه را آورديم. آثار ناراحتي در چهره‌ي امام از ديدن اين دختربچه كاملاً مشهود بود؛ لذا بچه را داخل اتاق آورديم آقا دو دستشان را دراز كرده و او را در آغوش گرفته و به سينه‌شان چسباندند و بعد روي زانوي خود نشاندند و صورت خودشان را به او چسباندند و با او شروع به صحبت كردند؛ به نحوي كه ما كه يك متر بيشتر با امام فاصله نداشتيم، نمي‌توانستيم بفميم به او چه مي‌گويد.
لحظه‌اي نگذشت كه ديدم آن بچه در آغوش امام متبسّم شد و لحظه‌اي بعد در حالي كه امام آن گردنبند را به گردن او گذاشته بودند، در كمال خوشحالي اتاق امام را ترك كرد.


منبع: مجله فكه  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:28 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

بچه‌ات كو؟

من بچه‌ي خودم را؛ فاطمه را، بعضي اوقات مي‌بردم. يك روز وارد شدم ديدم آقا توي حياط قدم مي‌زنند تا سلام كردم، گفتند: « بچه‌ات كو؟ » گفتم: نياوردم، اذيت مي‌كند. به حدي ايشان ناراحت شدند كه گفتند: « اگر اين دفعه بدون فاطمه مي‌خواهي بيايي، خودت هم نبايد بيايي. »
اين قدر روحشان ظريف بود. مي‌گفتم: «آقا شما چرا اين قدر بچه‌ها را دوست داريد؟ چون بچه‌هاي ما هستند، دوستشان داريد؟»
مي‌گفتند: «‌ نه من به حسينيه كه مي‌روم، اگر بچه باشد حواسم مي‌رود دنبال بچه ها. اين قدر من دوست دارم بچه‌ها را بعضي وقت‌ها كه صحبت مي‌كنم مي‌بينم كه بچه‌اي گريه مي‌كند يا بچه‌اي دارد دست تكان مي‌دهد، يا اشاره به من مي‌كند، حواسم مي‌رود به بچه. »
خانم زهرا اشراقي


منبع: مجله فكه  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

برخورد با خائن

برخورد هوشمندانه‌ي حضرت امام خميني (ره) با عملكرد رهبران خائن ( ساف ) نمونه‌اي كم نظير از مواضع روشن ايشان در قبال سرنوشت ملت فلسطين است. در چند سال پيش اينجانب يكي از خاطرات خود را درباره سفر دوم عرفات به جمهوري اسلامي ايران و نحوه‌ي برخورد حضرت امام (ره) با وي در حضور رهبر معظم انقلاب و رياست محترم جمهوري بيان كردم كه موجب تعجب گرديد.
زيرا حضرت امام (س) در اين سفر وي را نپذيرفتند و به صراحت فرمودند كه اگر عرفات از ( بگين ) بدتر نباشد، دست كمي هم از او ندارد. به واسطه‌ي اصرار بعضي از مسئولين و تأكيد بر مصالح جنبش مردم فلسطين، امام (ره) چند دقيقه او را پذيرفت.
اما حتي يك كلمه هم بر زبان نياوردند و بعد از آن هم او را هيچ‌گاه نپذيرفتند.
امام انساني روشن‌ضمير بودند و آن‌چه را كه ما در آيينه نمي‌ديديم، ايشان در خشت مي‌ديدند.


منبع: پايگاه اطلاع رساني www.imam-khomeini.com  


مطل

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

برداروبرو

يكي از تجار ايراني مبلغي سنگين به عنوان وجوه شرعي به نجف خدمت امام آورده بود. ضمن تقديم وجه از موضع كسي كه از پول هنگفتي دل كنده و امتياز آن را به ديگري اعطا كرده، درخواست كرد كه امام به اصطلاح تخفيفي بدهند و مثلاً خمس اتومبيلش را از او نگيرند.
امام تمام وجه را جلوي او گذاشته و فرمودند: « بردار و برو شما گمان مي‌كنيد حالا كه اين پول را اين‌جا آورده‌ايد، منتي بر ما داريد؟ نخير اين ما هستيم كه بر شما منت داريم؛ چرا كه با پرداخت آن و قبول ما، شما بريّ‌الذمه مي‌شويد و تازه اول مسئوليت ماست. »
راوي: حجت الاسلام رحيميان


منبع: كتاب برداشت هايي از سيره امام خميني (ره) جلد3   -  صفحه: 269

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:29 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

بردبار

متانت و بردباري و حلم امام (ره) به گونه‌اي بود كه اگر صد نفر در مجلسي سخناني مي‌گفتند كه او آن‌ها را قبول نداشت، تا لازم نمي‌دانست حرفي نمي‌زد و سكوت مي‌كرد.
در صورتي كه اگر در حضور آدم‌هاي معمولي كلمه‌اي گفته شود كه بر خلاف عقيده‌ي آنان باشد، توفاني در روحشان به وجود مي‌آيد كه سريعاً پاسخ بدهند.
راوي: مقام معظم رهبري


منبع: مجله شاهد ياران   -  صفحه: 4

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:30 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:زندگی با امام

 

بسيار صميمي

امام در برخوردهايشان با افراد آن‌چنان صميمي بودند كه انسان فكر مي‌كرد ايشان هيچ كار و مشغله‌ي ديگري ندارند جز اين كه با او صحبت كنند.
گاهي از مسايل شخصي و مشكلات ما سؤال مي‌كردند به گونه‌اي كه واقعاً انتظار نمي‌رفت. امام با اين همه مسئوليت‌هايي كه به دوش دارند و با اين وقت اندك، اين قدر نسبت به مسايل خانواده دقت داشته باشند.


منبع: مجله فكه  

 
 
دوشنبه 27 دی 1389  9:30 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها