محمد رضايى
مادر امام موسى بن جعفر(ع)، حميده اندلسيه از اشراف اعاجم بود وحضرت صادق(ع)
دربارهاش مىفرمود:
حميده از هر ناپاكى، پاكيزه است. او مانند شمش طلاست. پيوسته ملائكه از اوحراست
مىكردند تا اينكه به سبب كرامتى كه از سوى حق تعالى براى من و حجتبعداز من است،
به دستم رسيد.
ديار و تبار و كنيهاش
حميده دختر صاعد بربرى ازديار اندلس بود كه با لقب لولوه از او ياد مىشد بانويى
باورع و مورد اعتمادبود.
توضيح واژه بربر
بربر مردمى از ساكنان شمال غرب افريقا بودند و جمع اينواژه برابر و برابره است.
بربر از واژه يونانى باربار به معنى غيريونانى است.
مانند عجم به معنى غير عرب. آتنىهاى غير يونانىها را بربر مىگفتند; چنانكه
درداستانهاى ما غير ايرانى را تور گرفتهاند و عرب غير عرب را عجم، غالبا
تصورمىكنند كه بربر يونانى به معنى وحشى است ولى تصور نمىرود چنين باشد زيرا
دركتاب هرودوت مىگويد: لاسدمونىها (اهالى شبه جزيره پلوپونس) پارسىها را به
جاىبربر خارجى گويند. لذا اينجا منطقى است كه استنباط كنيم: آتنىها جاى
خارجىبربر مىگفتند. ابوالمنذر معتقد است كه بربرها از فرزندان فاران بن عمليقاند
وشرقى مىگويد: بربر عمليق فرزند بلعم فرزند عامر فرزند اشليخ فرزند لاوذ فرزندسام
فرزند نوح است و برخى معتقدند: عمليق فرزند لاوذ فرزند سام فرزند نوح است.
و انس بن مالك از حضرت رسول(ص) حديثى به اين صورت نقل مىكند: «... كان
يقولتزوجوا فى نسائهم ...» با زنهاى آنها ازدواج كنيد.
از بردگى تا همسرى امام
عكاشه از امام باقر(ع) سؤال كرد چرا براى امام صادق(ع) همسرى اختيار نمىكنيد؟
او كه به سن ازدواج رسيده است؟
امام باقر(ع) كه در برابرش كيسهاى پول سربسته بود، فرمود: به زودى
بردهفروشىاز اهل بربر مىآيد و در دارميمون منزل مىكند با اين كيسه پول، همسرى
برايشانتخاب مىكنم.
عكاشه مىگويد مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر(ع) رسيديم. فرمود:
مىخواهيد شما را از آمدن بردهفروشى كه گفته بودم، آگاه سازم؟
برويد و با اين كيسه پول از او كنيزى انتخاب كنيد. ما نزد برده فروش آمديم.
گفت: هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى از ديگرى بهتر است. گفتيم:
آنها را بياوريد تا ببينيم، وقتى آورد يكى را انتخاب كرديم و قيمتش راپرسيديم.
گفت: به هفتاد اشرفى. گفتيم: او را به همين كيسه پول مىخريم هر چهبود، ما
نمىدانيم در آن چقدر است.
مردى كه موهاى سر و رويش سفيد بود جلوتر آمد و گفت: باز كنيد و
بشماريد،بردهفروش گفت: بازكنيد ولى اگر از 70 اشرفى دو جو هم كمتر باشد،
نمىفروشم.
پيرمرد گفت: نزديك بياييد، ما نزديكش رفتيم و مهر كيسه را باز كرديم واشرفىها
را شمرديم بىكم و زياد، 70 اشرفى بود.
به اين ترتيب نزد امام باقر(ع) آمديم.
وى مىگويد: امام باقر(ع) كه قبلا ما را از اين واقعه مطلع كرده بود، خدا
راستايش كرد و به دختر فرمود: نامت چيست؟ گفت: حميده، فرمود: حميده باشى در دنياو
محموده باشى در آخرت. آيا دوشيزه هستى؟
گفت: آرى.
برده فروش گاه نزد من مىآمد، ولى خدا مردى را كه سر و ريش سفيدى داشت، بر
اومسلط مىكرده. او چنان سيلى بر بردهفروش مىزد كه از نزد من برمىخاست; چند
بارنزد من نشست و پيرمرد هم چند بار به او سيلى زد.
امام رو به فرزندش كرد و فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود ببر و به اينطريق
بهترين شخص روى زمين يعنى موسى بن جعفر(ع) از او متولد شد.
بانوى فقيه وامين
آن بانو آنقدر نسبتبه احكام و مسائل فقهيه و عالم بود كه حضرت صادق(ع)امر
مىفرمود تا بانوان در اخذ مسائل احكام به او رجوع نمايند. و چنان مورداعتماد بود
كه هرگاه امام صادق(ع) اراده تقسيم حقوق اهل مدينه را داشت، به امفروه و همسرش
حميده واگذار مىنمود.
ميلاد نور
ابوبصير مىگويد: سالى كه حضرتامام موسى(ع) متولد شد، در خدمتحضرت صادق(ع) در
سفر حجبودم.
وقتى به منزل ابواء رسيديم، حضرت براى ما چاشتخواست. در بين خوردن غذاپيكى از
طرف حميده به نزد حضرت آمد و خبر داد كه حميده مىگويد اثر وضع حمل درمن ظاهر شده
است و اين فرزند مثل فرزندان ديگر نيست. حضرت با خوشحالى برخاستو به سوى خيمه رفت
اندك زمانى بعد بازگشت، چهرهاش شگفته و خندان بود وآستينهايش را بالا زده بود.
گفتيم خدا هميشه لبهايتان را خندان و دلتان راشادان كند، حميده در چه حال بود؟
فرمود: حق تعالى پسرى به من عطا كرد كه بهترين خلق خداست و حميده مرا بهموضوعى
از او خبر داد كه من از او آگاهتر بودم.
ابوبصير گفت: فدايتشوم به چه چيزى خبر داد؟
فرمود: حميده گفت: وقتى آن مولود مبارك آمد، دستهايش را بر زمين گذاشت و سرخود
را به سوى آسمان بلند كرد.
به او گفتم كه علامت ولادت حضرت رسالت و هر امامى كه بعد از او هست، چنين است.
امام صادق(ع) مىفرمود: شبى كه نطفه جدم (امام سجاد(ع» منعقد شد فرشتهاىظرفى
را كه شربت در آن بود نزد امام حسين(ع) آورد، شربتى كه از آب روانتر، ازكره
نرمتر، از عسل شيرينتر، از برف خنكتر و از شير سفيدتر بود، پس از آشاميدن،نطفه
جدم بسته شد.
نطفه من نيز به همين ترتيب بسته شد و آنگاه كه نوبتبه انعقاد نطفه
پسرم(موسى(ع» رسيد، فرشتهاى نزدم آمد از همان شربتبه من داد و نطفه پسرم كه
تازهمتولد شده، بسته شد.
«بنابراين از آنچه كه خدا به من داده، شادمانم. به اين پسر توجه داشته باشيدو
بدانيد كه به خدا سوگند پس از من او صاحب شماست ...» وقتى كه اين فرزنددستش را بر
زمين بگذارد، منادى از اعماق عرش از طرف پروردگار از افق اعلى بهاسم او و اسم پدرش
سه مرتبه ندا مىكند (اى فلان فرزند فلان ثابتباش) به خاطرعظمتخلقتت، از براى تو
و متوليان تو رحمتخود را واجب گردانيدم، و بهشتم رابخشيدم، و بر آنها مجاورت خود
را حلال گردانيدم. به عزت و جلالم قسم كسى را كهبا تو دشمنى كند، به شديدترين
عذابهايم مبتلا گردانم هر چند در دنيا به خاطروسعت رحمتم آنها را روزى بدهم.
امام در ادامه فرمود: وقتى كه نداى منادى تمام شد، او در حالى كه دستش را
روىزمين نهاده و سرش را به سوى آسمان كرد، جواب مىدهد و مىگويد:
شهدالله انه لا اله الا هو والملائكه و اولوالعلم قائما بالقسط لا اله الا
هوالعزيز الحكيم. زمانى كه اين آيه را تلاوت كرد، خداوند علم اول و آخر را به اوعطا
مىفرمايد و سزاوار زيارت روح در ليله القدر مىگرداند.
پرسيدم: مگر روح همان جبرئيل نيست؟
فرمود: جبرئيل از ملائكه است و روح خلقى اعظم از ملائكه است مگر چنين نيست
كهخداوند تبارك و تعالى مىفرمايد: «تنزل الملائكه و الروح فى ليله القدر» دراين
شب فرشتگاه و روح را نازل مىگرداند.
جشن تولد
شيخ برقى از منهال قصاب روايت كرده است: از مكه به قصد تشرف بهمدينه بيرون شدم.
همين كه به ابواء رسيدم، ديدم حق تعالى مولودى به حضرتصادق(ع) عطا فرمود.
ايشان يك روز بعد از من وارد مدينه شد. امام سه روز مردم را طعام داد. من همدر
طعام آن حضرت حاضر شدم.
چندان غذا مىخوردم كه تا روز ديگر كه بر سفره آن وارد مىشدم، ديگر محتاج
بهطعام نبودم. سه روز من از طعام آن حضرت خوردم، چندان كه از سنگينى طعام بربالش
تكيه مىدادم. روياى راستين حميده از زمانى كه مادر حضرت رضا(ع) نجمه راخريد، ياد
مىكرد و مىفرمود: حضرت رسول(ص) را در خواب ديدم كه به من مىفرمود:
اى حميده نجمه را به فرزندت موسى ببخش زيرا به زودى فرزندى از او متولد مىشودكه
بهترين روى زمين است، دستور آن حضرت را جامه عمل پوشاندم.
زمانى كه امام رضا(ع) به دنيا آمد، حميده، نجمه را طاهره ناميد.
حديث وداع
شيخ صدوق از ابىبصير نقل مىكند براى تسليتحضور حميده رسيدم، اوگريست آنگاه
فرمود، اى ابامحمد اگر مىديدى امام صادق را كه قبل از رحلت چهحالى داشت تعجب
مىكردى.
چشمانش را باز كرد و فرمود: همه خويشاوندان و اهلم را جمع كنيد. همه را
فراخوانديم. حضرت به سوى همه نظر كرد و فرمود: «ان شفاعتنا لاينالها
مستخفابالصلوه» همانا شفاعت ما به كسانى كه نماز را سبك بشمارند نمىرسد.
فرزندان حميده
او فرزندان ديگرى نيز داشت در تاريخ ولادت موسى بن جعفر(ع) آمدهاست: مادرش
حميده بربريه اندلسيه بود كه ام ولد نيز ناميده مىشود فرزندانشعبارتند از: اسحاق
و فاطمه.
اسحاق (آفتاب عريض)
اسحاق مردى فاضل باورع ومجتهد و صالح بود كه از او حديث روايت كردهاند. او چنان
مورد اطمينان بود كههر گاه ابن كاسب از او حديثى نقل مىكرد، مىگفت مرا ثقه رضى
اسحاق بن جعفر(ع)حديث كرد و او به امامتبرادرش موسى بن جعفر(ع) قائل بود.
اسحاق از پدرش براى امامتبرادرش; حضرت موسى بن جعفرعليه السلام روايت نقلكرده
است و صاحب عمده الطالب مىگويد: او شبيهترين مردم به رسول خدا(ص) بود ومادرش مادر
امام موسى(ع) بود. او محدثى جليل بود تا آنجايى كه طايفهاى از شيعهمدعى امامت او
بودند ... اسحاق معروف به عريضى بود زيرا در عريض به دنيا آمدو كنيهاش ابامحمد بود
و شيخ طوسى در رجالش او را در زمره اصحاب پدرش امامصادق(ع) شمرده است و از او حديث
نقل مىكند.
شيخ مفيد با تاكيد بسيار از وى با اين عبارت ستايش مىكند «او از اهل فضل وصلاح
و ورع و اجتهاد بود. وى محدثى جليلالقدر بود. چنانكه گروهى از شيعيان مدعىامامت
او شدهاند، هرگاه سفيان بن عتينه از او روايت مىكرد، او را مورد ستايشقرار داده،
مىگفت: «هو من اقل المعقبين من ولد جعفر الصادق(ع) عددا.»
سادات بنى زهره
نسب بنىزهره كه ساكن حلب و خانواده جليلى بودند به اسحاق بن جعفرمنتهى مىشود.
از جمله ايشان مىتوان از ابوالمكارم حمزه بن على بن زهره حلبىعالم فاضل
جليل،نويسنده آثار علمى فراوانى در كلام و امامت و فقه و نحو نامبرد. همچنين از
جمله آثار او «غنيه النزوع الى علمى الاصول و الفروع» است.
او، پدرش، جدش و برادرش; عبدالله از اكابر فقهاء اماميهاند. آيهالله علامه
حلىاجازه كبيره معروفه را براى بنوزهره نوشته است.
مردان پولادين در حلب
سيد شريف تاجالدين بن محمد بن حمزه بن زهره در كتاب غايهالاختصار فى اخبار
البيوتات العلويه المحفوظه من الغبار در ذكر بيت اسحاقيينمىنويسد:
حمد خدا را كه ما را از بيت زهره قرار داد كه نقباء حلب مىباشند. جدشان زهرهبن
ابىالمواهب على; نقيب حلب بن محمد بن نقيب حلب ابن ابىسالم محمد مرتضى مدنىاست
كه از مدينه به حلب آمد. ابن احمد مدنى كه مقيم حران بود.
سادات ديباجى
به محمد بن جعفر به جهتحسن و جمال و كمالش ديباجه مىگفتند. وىمردى سخى و شجاع
بود و با راى زيديان در خروج با شمشير موافقت داشت و در اياممامون در سنه199 در
مدينه خروج كرد و مردم را به بيعتبا خود فرا خواند، اهلمدينه با او به عنوان امير
مؤمنين بيعت كردند. او مردى قوىالقلب و عابد بود.
هميشه يك روز روزه مىگرفت و يك روز افطار مىنمود.
هرگاه از منزل خارج مىشد، لباسش را به برهنهاى مىداد. هر روزى گوسفندى
براىميهمانان خود ذبح مىكرد. وى به طرف مكه رفت و با جماعتى از طالبيين كه حسين
وحسن افطس و محمد بن سليمان بن داود بن حسن مثنى و محمد بن حسن معروف به اسليقو
على بن حسين بن عيسى بن زيد و على بن حسين بن زيد و على بن جعفر بن محمد ازجمله
ايشان بودند. با هارون بنمسيب جنگ كرد و بسيارى از افراد لشكر هارون راكشت آنگاه
دست از جنگ برداشت.
هارون بنمسيب حضرت على بن موسى الرضا(ع) را به رسالتبه نزد محمد بن جعفرفرستاد
و او را به صلح دعوت كرد اما محمد بن جعفر از صلح اباء كرد و آماده جنگشد. هارون
نيز لشكرى فرستاد و محمد را با طالبيين در آن كوهى كه منزل داشتند،محاصره كردند و
تا سه روز مدت محاصره طول كشيد و آب و طعام ايشان تمام گشت،اصحاب محمد بن جعفر دست
از او برداشتند و متفرق شدند لاجرم محمد ردا و نعلينپوشيده به خيمه هارون بن مسيب
رفت و از براى اصحاب خود امان خواست. هارون نيزبه وى امان داد. از تاريخ قم نقل است
كه محمد ديباج در جرجان وفات يافت دروقتى كه مامون به عراق مىرفت در سنه203 و
مامون بر او نماز گزارد و درجرجان او را دفن كرد.
مجلات ماهنامه كوثر شماره 15