اشک
شاعررسول چهارمحالی(ساقی عطشان)
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::
شبنم از گلبرگ چشمانم چکید
قطره ی اشکی روی گونه دوید
اشک آمد جوی آبی شد روان
اشک بعض در گلویم را بُرید
نقش این بغض گلو راروی بوم
اشک هایم با هنرمندی کشید
اشک می بارداز مَشک دوچشم
هر چه را گویم اشکم شد نوید
شادی و در غم ببارد اشک من
واژه ی اشک است برقلبم کلید
من نمی دانم چه رازی دارد او
می شود تسکین بر داغ عدید
در فراق و داغ دل،باران شود
زیر باران عشق می گردد پدید
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
شاعر رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)