پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| قیام حسینی، از نگاه اهل سنّت
اشاره
تاریخپژوهان و صاحبان اندیشه، قیام امام حسین(ع) را از زوایههای مختلف بررسی کرده و در باره آن اظهار نظر نمودهاند. برخی آن را ستوده و بعضی نیز بر آن خرده گرفتهاند. در این میان، عالمان اهل سنت نیز به دو گروه اقلیت و اکثریت تقسیم میشوند؛ عده اندکی از آنان، قیام حضرت را نقد کردهاند؛ اما شمار بسیاری از عالمان اهل سنت، این قیام را ستایش نمودهاند. نقد قیام، بیشتر به بحث رویکرد و اهداف قیام و نیز موضوع حمایت از یزید مربوط میشود؛ یعنی برخی عالمان اهل سنت، قیام امام را دنیاگرایانه تفسیر کرده و جنایات یزید را نادیده گرفتهاند. از این رو، نوشتار حاضر در دو محور ساماندهی شده است: محور نخست، برداشت دنیاگرایانه از قیام حسینی و محور دوم، بررسی دیدگاههای موجود درباره یزید.
محور اول: برداشت دنیاگرایانه از قیام حسینی
برخی عالمان اهل سنت، تصور کردند نهضت امام حسین(ع) به منظور دنیاطلبی و به قدرترسیدن صورت گرفته است. اين برداشت، از همان آغاز نهضت وجود داشت و در قرون بعدى، برخى انديشمندان اهل سنت ضمن تأييد آن، به ارائه تفسير سطحى و دنياگرايانه از انگيزه قيام اباعبدالله(ع) پرداختند. اين گروه، نهضت امام(ع) را حركت نسنجيده دانسته و تصور میکنند حضرت چنانكه بايسته است، در ارزيابى حكومت و سنجش توان و جايگاه خويش دقت لازم را ننمود. از سوی دیگر، امام(ع) در ارزیابی مردم کوفه دچار مشکل شد. همچنین امام(ع) به نصیحت خیرخواهانه شخصیتهایی مانند ابن عباس توجه نکرد و افزون بر آن، دستورات رسول خدا(ص)، مبنی بر دوری از فتنه و ایجاد صلح را نادیده گرفت. نمونههای اين اظهار نظرها عبارتاند از:
۱. قاضى ابوبكر بن عربى اندلسى مالكى (م ۵۴۳ ﻫ.ق) میگويد: «... اگر حسين بن على، بزرگ اين امت، در خانه خود مینشست يا به زراعت يا دامدارى میپرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود. اگر مردم از او درخواست قيام میكردند، از آنان نمیپذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا(ص) میكرد [كه مسلمانان را از انگيزش فتنه بيم داده و از صلح حسن بن على(ع) ستايش كرده است]. اگر او تنها به اين نكته توجه میكرد كه حسن بن على(ع) با آن همه نيروى نظامى خود، حكومت و خلافت را از دست داد، چگونه او میتواند به كمك اوباش و اراذل كوفه، خلافت را به چنگ آورد؟، چنين كاري نميكرد.» وی، عواقب فاجعه کربلا را متوجه حسین بن علی(ع) میداند.[۱]
۲. ابن تيميه (م ۷۲۸ ﻫ.ق) بر اين باور است: «مفسده چنين خروجى، از مصلحتش بيشتر بوده و در خروج و قيام حسين، هيچ گونه مصلحت دنيايى و دينى وجود نداشته است؛ چرا كه حسين۷ آنچه را كه از كسب خير و دفع شر در نتيجه قيامش به دنبال آن بود، به دست نياورد.»[۲]
۳. ابن كثير (م ۷۷۴ ﻫ.ق) هدف نهضت امام حسين(ع) را طلب حكومت و دستيابى به قدرت بيان كرده و با اين سخن، به اين قيام، ماهيتى سياسى داده است.[۳]
۴. شيخ محمد طنطاوى مصرى (م ۱۲۷۷ ﻫ.ق) مینگارد: «... حسين بن على(رضى الله عنه) از روى خوشگمانی به كسانى كه گرد او جمع شده بودند و شديداً او را براى قيام و قبضهكردن خلافت تحريك میكردند، اطمينان پيدا كرد. از اين رو، قيام كرد؛ اما از طرفى، قدرت و شوكت بنىاميه و شدت عمل دستگاه حاكم را به حساب نياورد و از طرف ديگر، فريبكارى مردم عراق را كه در گذشته پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت!»[۴]
اما در جواب به این دیدگاه که برداشتی دنیاگرایانه از قیام امام حسین(ع) دارد، میتوان پاسخهای ذیل را مطرح نمود و اشکالهایی چند را به اظهار نظرهای این گروه از عالمان اهل سنت وارد نمود:
۱. مخالفت با شواهد آشکار تاریخی
آنچه را برخی عالمان اهل سنت، مبنی بر ارزیابی امام حسین(ع) از مردم کوفه گزارش نمودند، خلاف شواهد و دادههای تاریخی است؛ زیرا امام(ع) مردم کوفه را بهتر از کسانی چون ابن عباس میشناخت و از وضع کوفیان آگاهی داشت؛ زیرا حضرت شاهد جنگهای امام علی(ع) و خیانت و بیوفایي کوفیان نسبت به پدر و برادرش بود. از این رو، به دعوت و حمایت کوفیان اعتماد نداشت و سابقه كوفه در ياد او باقى بود. همچنين، حضرت نه تنها آرا و نظريات بزرگان و ناصحان را نيز رد نمىكرد، بلكه گاهى حتى بهصراحت نظر آنان را تأييد مىكرد؛ چون مىدانست آنان به دلیل علاقه و محبتى كه نسبت به وى دارند، او را از سفر به عراق، باز مىدارند.
افزون بر آن، عالمان اهل سنت از این نکته غفلت نمودهاند که امام(ع) به منظور دعوت کوفیان قیام نکرده بود که فریب آنان را خورده باشد. شاهد این امر، آن است که دعوت کوفیان بعد از عدم بیعت امام(ع) با یزید صورت گرفت؛ ضمن اینکه اگر دعوت کوفیان، عامل اصلی قیام بود، امام(ع) بعد از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل و یا گزارشهایی مثل گزارش فرزدق، مبنی بر عدم حمایت مردم کوفه، باید سکوت مینمود و حال اینکه امام خطبههای حرکتآفرین خویش را بعد از این مسأله بیان مینماید.
استاد مطهری در این باره مینویسد:
«در ميان اين عاملها، اتفاقاً كوچكترين آنها از نظر تأثير، عامل دعوت مردم كوفه است؛ و الّا اگر عامل اساسى اين مىبود، آن وقتى كه به امام خبر رسيد كه زمينه كوفه ديگر منتفى شد، امام مىبايست دست از آن حرفهاى ديگرش هم برمىداشت و مىگفت بسيار خوب، حالا كه اين طور شد، پس ما بيعت مىكنيم، ديگر دَم از امر به معروف و نهى از منكر هم نمى زنيم. اتفاقاً قضيه بر عكس است؛ داغترين خطبه هاى امام حسين(ع)، شورانگيزترين و پُرهيجانترين سخنان امام حسين(ع)، بعد از شكست كوفه است.[۵] البته نباید فراموش کرد که امام باید دعوت مردم کوفه را میپذیرفت؛ زیرا هدف سقوط حکومت یزید بود؛ حال این امر، از طریق مردم کوفه صورت میگرفت و یا از طریق دیگر. افزون بر آن، در صورت عدم اجابت مردم کوفه، افکار عمومی حضرت را زیر سؤال میبرد که چرا امام دعوت مردم کوفه را اجابت نکرد.»[۶]
۲. ترجیح مصلحت دین بر دنیا
امام(ع) از قدرت مادى و نظامى بنىاميه كاملاً آگاه بود و قساوت قلب و پيشينه دشمنى اين خاندان را با دودمان رسالت از ياد نبرده بود؛ اما حضرت مصلحت دين و جامعه اسلامى را بر مصالح دنيايى خويش ترجيح داد و مسئوليت حفظ دين نزد وى، همانند جد، پدر و برادر بزرگوارش، بسيار خطير بود. على(ع) مى فرمايد: «وَ إذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ؛[۷] هنگامى كه حادثه اى پيش آمد [كه دين يا جان شما را تهديد مىكند]، جان خويش را فدا كنيد، نه دينتان را.» از اين رو، امام نمیتوانست براى حفظ مصالح دنيايى خود و اهل بيت: و يارانش، از مصالح دينى و آخرتى چشمپوشى نماید. به همين سبب بود كه نهضت حضرت از اين بُعد مورد تحسين همگان، حتی افراد غیر مسلمان قرار دارد.
موسيو ماربين آلمانى مى گويد:
«حسين، با قربانىكردن عزيزترين افراد خود، با اثبات مظلوميت و حقانيت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلندآوازه ساخت و اگر چنين حادثهاى پيش نيامده بود، قطعاً اسلام به حالت كنونى باقى نمى ماند و ممكن بود يك باره اسلام و اسلاميان محو و نابود گردند.»[۸] نقش قیام امام(ع) در حفظ اسلام و پاسداری از ارزشها کلیدی بود.
اگر که دین مصطفی هنوز در جهان به پاست
از آن سر بریده تو هست و از نوای تو
از همه مهمتر اینکه اگر حسين بن على(ع) به دنبال رياست و حكومت بود، بايد مانند رهبران سياسى ديگر كه براى مغلوبكردن دشمن، به هر وسيلهاى چنگ میزنند و حتى از هر گونه دروغ و حيله و تزوير براى پيشبُرد اهداف خويش بهره میگيرند، عمل میكرد و حال اینکه حضرت از آغاز تا پايان قيام، در بسيارى از خطبهها و بيانات خود، سخن از شهادت میزد و پايان كار خويش را شهادت و اسارت اهل بيت: میدانست. از اين رو، بسيارى از افراد كه به انگيزههاى دنيايى حضرت را همراهى میكردند، هنگام شنيدن اين سخنان، از دور حضرت پراكنده شدند.
۳. مبرابودن حضرت از شایبه قدرتطلبی
برداشت قدرتطلبی امام(ع)، مخالف صریح مبنای حضرت است؛ زیرا امام بهصراحت هر گونه شایبه قدرتطلبی را نفی نمود؛ چون حضرت میدانست سردمداران حکومت و ناآگاهان، وی را متهم به قدرتگرایی مینمایند. از این رو، با تدوین وصیتنامه سیاسی و الهی خویش، به این اتهام و شبههسازی پاسخ داد. امام(ع) در وصیتنامه خود به محمد حنفیه، هدف قیامش را امر به معروف و اصلاح امت دانست:
«و اني لَم أَخرُج أَشِراً وَ لابَطراً وَ لامُفسِداً وَ لاظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِي امّة جدّي أُرِيدُ أَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ وَ أَنهي عَنِ المُنكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ أبي علي بن ابيطالب فمَن قَبِلَني بِقَبُولِ الحَقِّ فَاللّه أولي بِالحَقِّ و َمَن رَدّ عَلَيِّ هذا أَصبِرُ حَتّي يقضِيَ اللّهُ بيني و بين القَومِ وَ هُوَ خَيرُالحاكِمِينَ...؛[۹]
من از روي خودخواهي و يا براي خوشگذراني و فساد و ستمگري از شهر خود بيرون نیامدم؛ بلكه هدف من از اين سفر، اصلاح امت جدّم و امر به معروف و نهي از منكر بوده و خواسته ام احياي سنت و قانون جدم، رسول خدا(ص) و راه و رسم پدرم، علي بن ابيطالب(ع) است. پس هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد [و از من پيروي كند]، راه خدا را پذيرفته است و هر كس رد كند [و از من پيروي نكند]، من با صبر و استقامت [راه خود را] در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و این مردم حكم نماید كه او، بهترين حكمکننده است... .»
از سوی دیگر، امام به مسائلی مانند حاکمیت رهبری ظالم، منکرات و دینزدایی امویان اشاره مینماید که بهخوبی نشان میدهد هدف امام(ع)، مبازه با ظلم و ظالم است:
«مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ عَلَيه بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ كَانَ حَقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ...؛[۱۰]
[ای مردم! رسول خدا(ص) فرمود:] هر کس سلطان ستمگری را بنگرد که حرام خدا را حلال، و عهد الهی را بشکند و با سنت رسول خدا مخالفت کند و بر بندگان خدا ستم نمايد بر ضد او قیام نکند، جایگاهش جهنم است. شما میبینید که بنیامیه به فرمان شیطان از طاعت خدا سرپیچی کرده و به فساد و اِفساد رو آوردهاند، حدود الهی را تعطیل و بیت المال را به یغما بردند... .»
و یا در جای دیگر میفرماید: «أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلى کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ۹، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ، وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلی وَ تُطیعُوا أَمْری اَهْدِکُمْ سَبیلَ الرَّشادِ؛ [۱۱]
من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا میخوانم؛ چرا که [این گروه] سنّت پیامبر(ص) را از بین برده و بدعت [در دین] را احیا کردند. اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت میکنم.»
در چنین فضائی بود که امام حسین(ع) مرگ در راه خدا را زینت خواند: «خُطَّ المُوتُ عَلى وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلى جِيدِ الفَتاةِ؛[۱۲] مرگ، برای فرزندان آدم، همانند گردنبند بر گردن دختر [موجب زینت] است.»
چگونه میتوان پذيرفت كه امام حسین(ع) براى دنياطلبى و رياست اقدام به قيام كرده است؛ در حالى كه بر اساس آيه: «اِنّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[۱۳]، مانند: جد، پدر، مادر و برادرش، مبرّا از هر گونه پليدى است. آيه يادشده كه بنا به اعتقاد شيعه و روايات بسيار فراوان اهل سنت، در باره پيامبر(ص)، على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسين(ع) نازل شده است، بهترين دليل بر عصمت اين پنج تن، از هر نوع پليدى است كه از مهمترين آنها، دنيادوستى و رياستطلبى است.
۴. مبارزه با فتنه اسلامزدایی
اگرچه در اسلام به صلح و جلوگیری از فتنه سفارش شده و دستور رسول خدا(ص) مبنی بر جلوگیری از فتنه و برقراری صلح، درست و منطقی است، اما آیا قیام بر ضد امویان که کمر به نابودی اسلام بستهاند و در صدد محو نام رسول اعظم(ص) هستند، فتنه است؟ حقیقت این است که اگر قیام امام(ع) صورت نمیگرفت، معلوم نبود امویان با دین چه میکردند! نقش امویان در اسلامزدایی و ارزشستیزی، به گونهای برجسته بود که امام حسین(ع) رهبری یزید را مساوی با از بینرفتن اسلام خواند و در پى اصرار «مروان بن حکم» براى بیعت با یزید، با قاطعیت فرمود:
«وَ عَلَى الاِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزِیدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللهِ(ص) یَقُولُ: اَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِی سُفْیانَ؛[۱۴] هنگامى که امت اسلامى به زمامدارى مثل یزید گرفتار آید، باید فاتحه اسلام را خواند! و من از جدّم رسول خدا شنیدم که میفرمود: خلافت، بر خاندان ابوسفیان حرام است.»
۵. قیام حسینی، تکلیف الهی
این گروه از عالمان اهل سنت، باید توجه میكردند که امام حسین(ع) وظیفه داشت قیام نماید؛ چنانکه حضرت در موارد متعددی به این امر اشاره نمود؛ مثلاً امام(ع) در برخورد با امّ سلمه قیام خویش را به احادیث رسول اکرم(ع) مستند نمود و یا در کنار قبر جدش رسول خدا(ص) عرضه داشت:
«اَللّهُمَّ اِنَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ اَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَقَدْ حَضَرنى مِنَ اْلامْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ؛[۱۵] خدايا! اين قبر پيامبر تو، محمد(ص) است و من، فرزند دختر پيامبر تو. براى من پيشامدى رخ داده است كه خود میدانى.»
واژه «الأمر»، اشاره به تکلیف الهی حضرت است. گفتوگوی امام(ع) با امّ سلمه، همسر گرامی رسول خدا(ص) نیز این معنا را تأیید میکند. گویند زمانی که حضرت تصمیم گرفت مدینه را ترک کند، امّ سلمه نزد ایشان رفت. امّ سلمه گفت: «فرزندم! مرا با رفتنت به سوی عراق محزون مکن. من از جدّت شنیدم که میفرمود: فرزندم، حسین، در زمین عراق به شهادت میرسد؛ زمینی که به آن کربلا گفته میشود.»
امام(ع) در پاسخ وی چنین فرمود: «ای مادر! به خدا سوگند! این را میدانم و اینکه بهناچار در کجا کشته میشوم و چارهای از آن ندارم.»[۱۶]
۶. دیدگاه مثبت اندیشمندان اهل سنّت
دیدگاه این گروه از عالمان اهل سنت، با دیدگاه برخی اندیشمندان اهل سنت در تضاد میباشد؛ زیرا اندیشمندان و آگاهان به مبانی دینی و جامعه، حرکت حضرت را صحیح و در راستای اهداف اسلامی میدانند. دکتر طه حسین، دانشمند معاصر مینویسد:
«امام حسین(ع) در حرکت و قیام خویش، دچار اشتباه نشد. او میدانست که اگر با یزید بیعت کند، با دین و مبانی دینی مخالفت ورزیده است.» او ادامه میدهد: «آن حضرت اهل بیت خود را همراه خویش از مکه به عراق میبرد و این کار نیز صحیح و منطقی بود؛ چون آنان در مکه در امان نبودند و ممکن بود که بعد از رفتن آن حضرت به سوی عراق، یزید اهل بیت او را دستگیر نماید.»[۱۷]
شیخ محمد عبده مینویسد:
«امام حسین(ع)، سبط پیامبر(ص)، بر پیشوایی ستمگر و ظالمی چون یزید بن معاویه ـ خَذَلَهُ اللهُ و خَذَلَ مَنِ انتَصَرَ له ـ خروج کرد. یزید فردی بود که با مکر و زور، بر مسلمانان مسلط شده بود.»[۱۸]
محور دوم: دیدگاهها در باره یزید
برخی عالمان اهل سنت، از شخصیت و عملکرد یزید دفاع نمودهاند. در اینجا به دیدگاه آنان اشاره مینماییم. به طور کلی، میتوان دیدگاههای اهل سنت در این باره را به چهار بخش تقسیم کرد:
۱. گروهی که جنایت یزید را محکوم کردهاند؛
۲. کسانی که جنایت یزید را محکوم نموده، او را سزاوار لعن دانستهاند؛
۳. گروهی که عمل یزید را ظالمانه و وی را با ارتکاب این عمل، کافر و خارج از دین به شمار آوردهاند؛
۴. گروهی که از یزید دفاع کرده، کار او را توجیه نموده یا فرمان قتل امام حسین(ع) توسط وی را، انکار نمودهاند.
دیدگاه اول
گروه زیادی از علما و مورخان اهل سنت بر این باورند که نهضت مقدس امام حسین(ع) نهضتی الهی و مشروع و دارای قداست و قابل ستایش است ویزید ستمگر ميباشد:
۱. حسن بصری:
ابوسعید، حسن بن یسار بصری (م ۱۱۰ﻫ.ق) که از فقهای شجاع و عباد به حساب میآمد،[۱۹] میگوید: «با حسین بن علی(ع) شانزده نفر از اهل بیتش به شهادت رسیدند که در آن زمان، در روی کره زمین، اهل بیتی همانند آنان یافت نمیشد.»[۲۰] وی انتخاب یزید را برای پیشوایی مسلمانان، جنایت به حساب آورده و معاویه را بدین جهت، نکوهش نموده است.[۲۱]
۲. اشعری: ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری (م ۳۲۴ﻫ.ق)، یزید را فردی ستمگر و علت قیام امام حسین(ع) را ستمگریِ میداند: «چون ستمگری یزید از حد گذشت، حسین(ع) با یاران خود علیه بیداد او قیام کرد و در کربلا به شهادت رسید....»
وی اشعاری را از منصور نمری، شاعر عصر عباسی، در مصیبت امام حسین(ع) آورده که در ضمن آن میگوید: «سپاه کفر که در گمراهی بودند و از اسلام دَم میزدند، مردمی که شکست بدر خاطرهای دردناک در سینههایشان به ودیعت نهاده بود، خون حسین(ع) را بر زمین ریختند.»[۲۲]
۳. مسعودی:
ابوالحسن علی حسین مسعودی (م ۳۴۶ﻫ.ق) مینویسد:
«یزید، مردی عیاش بود، سگ و میمون و... نگه میداشت، او شرابخوار بود.» وی سپس ادامه میدهد: «وقتی ستمگری یزید و عمالش فراگیر شد و اعمال فسق وی آشکار گردید، سبط پیامبر خدا(ص) و یارانش را کشت... و سیرت فرعونی گرفت؛ بلکه فرعون در امور مردم، عادلتر و منصفتر از او بود. نتیجه چنان شد که مردم مدینه، حاکم او و سایر بنیامیه را از مدینه بیرون کردند. یزید سپاهی بزرگ به سوی مدینه اعزام نمود که مردم مدینه را غارت کردند و بکشتند.»[۲۳]
دیدگاه دوم
تعداد بسیاری از علمای اهل سنت، لعن یزید را جایز می دانند که به برخی از آنان اشاره میشود.
۱. احمد حنبل:
احمد حنبل که از محدثان و علمای بزرگ اهل سنت است، بهشدت یزید را نکوهش کرده و معتقد است که فردی که به خدا ایمان داشته باشد، نمیتواند دوستدار یزید باشد.[۲۴] وقتی فرزندش، عبدالله، از پدرش در باره لعن یزید جویا میشود، او میگوید: «چگونه لعن نشود فردی که خداوند در کتابش او را لعن کرده است.» عبدالله میگوید: «در قرآن آیهای که یزید را لعن کرده باشد، نیافتم.» و او پاسخ میدهد: خداوند میفرماید: «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ * أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ؛ اگر [از این دستورها] رویگردان شوید، جز این انتظاری نیست که در زمین فساد و قطع خویشاوندی کنید. آنان کسانی هسنتد که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است.»۴ سپس ادامه میدهد: «و اَیُّ فَسادٍ و قطیعةٍ اَشّدُ فَمِمَّا فَعَلَهُ یزید؛ چه فساد و قطع رحمی، بدتر از کاری است که یزید انجام داد.»[۲۵]
در گزارش دیگر آمده: «فرزندش پرسید: چرا یزید را لعن نمیکنی؟ او پاسخ داد: هرگز دیدهای که کسی را لعن کنم؟ سپس گفت: چرا او را لعن نکنم؛ در حالی که خداوند او را در کتابش لعن کرده است. آنگاه آیه مذکور را قرائت کرد.»[۲۶]
۲. جاحظ:
ابیعثمان عمرو بن جاحظ (م ۲۵۵ هـ.ق)، نیز یزید را مورد لعن قرار میدهد و او را فاسق و خارج از دین به حساب میآورد: «یزید با کارهای منکر و زشتی که مرتکب شده، قساوت، حقد، کینه، دشمنی، عناد و سوء نیت خویش را ثابت کرد. او، حسین(ع) را به شهادت رساند، دختران پیامبر خدا را به اسارت گرفت، دندانهای امام حسین را با چوب زد. او، در واقع، از ایمان خارج شده بود. بنابراین، او فردی فاسق و ملعون است و هر کسی از نکوهش ملعون جلوگیری نماید، خود نیز ملعون است.»[۲۷]
۳. ابن جوزی:
عبدالرحمن بن جوزی (م ۵۹۷ﻫ.ق) مینویسد: «فردی از من پرسید: آیا لعن یزید را جایز میدانی؟ گفتم: «قد اجاز العلماءُ الورعُونَ؛ عالمان اهل ورع و تقوا، لعن او را جایز شمردهاند» که یکی از آنان، احمد بن حنبل است. او در باره یزید سخنانی دارد که فراتر از جواز لعن یزید است.»[۲۸]
ابن جوزی میگوید: «برای جواز لعن یزید، همین عمل یزید کافی است که چون در مجلس یزید فردی از حاضران از یزید درخواست کرد که فاطمه، دختر امام حسین(ع) را به او بدهد و حضرت زینب(س) بهشدت اعتراض کرد و گفت: یزید، چنین حقی ندارد، یزید گفت: چنین حقی دارم.»[۲۹]
دیدگاه سوم
گروهی از بزرگان اهل سنت، یزید را کافر میشمارند که به سخنان برخی از آنان اشاره میکنیم.
۱. ابن عقیل:
ابوالوفاء علی بن عقیل بغدادی (م ۵۱۳ﻫ.ق) میگوید:
«از چیزهایی که دلالت بر کفر و زندیق بودن یزید میکند، اشعاری است که ملحد بودن وی و خباثت باطنی و سوء اعتقادش، بهروشنی از آنها استفاده میشود؛ از جمله آنها، [خطاب] به معشوقه خود (علیه) میگوید: وقتی به گذشته نگاه میکنیم، شراب را حلال میبینیم. نگران مباش؛ چون آنچه در باره قیامت گفتهاند، سخنان باطلی است.»[۳۰]
۲. یافعی:
ابومحمد، عبدالله بن اسعد یافعی (م ۷۶۸ﻫ.ق)، معتقد است: افرادی که امام حسین(ع) را کشتهاند یا فرمان قتل حضرت را صادر نمودهاند، اگر این عمل را مباح میدانستند، کافر میباشند و اگر آن را مباح نمیدانستند، فاسق به حساب میآیند.[۳۱]
۳. تفتازانی:
علامه سعدالدین تفتازانی (م ۷۹۲ﻫ.ق)، مینویسد:
«برخی به صورت مطلق، لعن او (یزید) را جایز دانستهاند؛ چون وی با دستور قتل امام حسین(ع) کافر شد.» وی آنگاه ادامه میدهد: «علما اتفاق نظر دارند که لعن کسانی که امام حسین(ع) را کشتهاند یا فرمان به قتل او داده یا اجازه چنین عملی را داده یا راضی به کشتن آن حضرت بودهاند، جایز است.»
ابن عساکر میگوید: «قصیدهای به یزید نسبت داده شده که از اشعارش این است:
لیتَ اَشیاخی بِبَدرٍ شَهِدوا
جَزَعَ الخَزرَج مِن وَقعِ الاَسَل
لِعَبَت هاشِمُ بَالمُلکِ فَلاخَبَرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَلَ
"ای کاش! بزرگان من که در جنگ بدر کشته شدند، زاری کردن قبیله خزرج را از ضربات نیزه، مشاهده میکردند... بنیهاشم با حکمرانی بازی کردند؛ [وگرنه] نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد."
اگر این نسبت، صحیح باشد، بدون تردید، یزید کافر است.»[۳۲]
۴. آلوسی:
علامه سیدمحمود شهابالدین آلوسی بغدادی (م ۱۲۷۰ﻫ.ق)، بهشدت یزید و اعمالش را مورد نکوهش قرار داده و او را مستحق لعن و کافر دانسته است. وی سپس میگوید:
«گمان قوی من این است که آن خبیث، معتقد به رسالت پیامبر خدا نبود [و کافر است] و مجموع کارهایی که با مردم مکه و مدینه و عترت پاک پیامبر۹ انجام داد و همچنین کارهای خلاف دیگری که مرتکب شد، نشانگر آن است که وی مبانی دینی را قبول نداشت. قطعاً اعمال یزید، کمتر از کار فردی که ورقی از قرآن شریف را در مکان آلوده به نجاست ببیندازد، نیست.»[۳۳]
دیدگاه چهارم
تعداد بسیاراندکی از علمای اهل سنت، از یزید حمایت کرده، کار او را توجیه میکنند. در ادامه، به نظر برخی از آنان اشاره میشود.
۱. ابن عربی:
ابوبکر بن العربی مالکی (م ۵۴۳ﻫ.ق)، همان طور که در محور اوّل مقاله اشاره شد، از کسانی است که نهضت امام۷ را زیر سوال برده و بیشترین حمایت را از یزید میکند. وی اقدام یزید و ابن زیاد را نشأتگرفته از اجتهاد آنان میدانسته و عواقب واقعه کربلا را متوجه امام حسین۷ میداند. به اعتقاد او، امام حسین۷ به نظر صحابه، مانند: ابن عباس و ابن عمر توجه نکرد و در نتیجه، این حادثه تأسفبار رخ داد.[۳۴]
دیدگاه ابن عربی، یا به جهت ناآگاهی است یا تعصب و یا نفسانیات. ایشان به مشاوره ابن عباس و دیدگاه وی در خصوص نرفتن امام۷ به سوی کوفه اشاره میکند، ولی توجه ندارد که بعد از واقعه کربلا، ابن عباس در پاسخ نامه یزید، نامه بسیار تندی به او مینویسد و یزید را بهشدت نکوهش میکند. او در این نامه مینویسد:
«... حسین بن علی۷ را تو کشتهای! خاک بر دهانت... من، از یاد نمیبرم که حسین بن علی۷ را از حرم پیامبر خدا۹ به حرم خدا طرد کردی. آنگاه مردانی را پنهانی فرستادی تا او را غافلگیر کرده، بکشند. آنگاه او را از حرم خدا به کوفه راندی، که نگران و ترسان، از مکه بیرون رفت... سپس به پسر مرجانه دستور دادی که در کار او شتاب ورزد و امروز و فردا نکند و اصرار ورزیدی تا او و همراهانش را، از فرزندان عبدالمطلب، [یعنی] کسانی که خداوند پلیدی را از ایشان به دور ساخته و آنان را بسی پاکیزه کرده است، بکشد... .»[۳۵]
۲. غزالی:
ابیحامد، محمد بن محمد غزالی (م ۵۰۵ﻫ.ق) نیز از طرفداران یزید است. او در باره توجیه دیدگاه خود میگوید: «ثابت نشده که یزید دستور قتل حسین را داده باشد. بنابراین، لعن او جایز نیست؛ چون متهم کردن مسلمان به گناه کبیره، جایز نمیباشد.»[۳۶]
سخن پایانی
با دقت در مطالبی که ذکر شد و نیز با توجه به دیدگاه بزرگان اهل سنت و افرادی که پیش از غزالی بودند، جنایت یزید بر همگان آشکار است؛ چنانکه ابوالحسن اشعری، اشعاری در مرثیه امام حسین۷ و قداست شهیدان کربلا، در کتاب خود ذکر میکند و حسن بصری، با عظمت از اهل بیتی که همراه امام حسین۷ به شهادت رسیدند، یاد مینماید و یا مسعودی، یزید را از نظر ظلم و ستم، از فرعون بدتر میداند. انکار جنایتکار بودن یزید، از اموری است که از هیچ انسان آگاه به مبانی دینی و تاریخ واقعه کربلا، قابل پذیرش نیست.
از این رو، عالمی همچون جاحظ، نه تنها یزید را جنایتکار و مستحق لعن میداند، بلکه بیعتگرفتن از مردم برای یزید را نیز نوعی خلاف شرع و بدعت به حساب میآورد. وی در باره کارهای خلاف معاویه و اینکه چرا نباید او را مورد نکوهش قرار داد و همچنین تخلف وی از احکام صریح و روشن دینی مینویسد:
«آیا کشتن حجر بن عدی، واگذاري ماليات مصر به عمروعاص، بیعتگرفتن از مردم برای یزید و تعطیلی حدود الهی به دلیل خویشاوندی یا وساطت افراد، به معنای انکار صریح احکام اسلامی نیست؟»
سپس وی ادامه میدهد: «اولین انحراف و کفر در امت اسلامی، این بود که بیشتر مردم آن عصر، او (معاویه) را منحرف و کافر به حساب نیاوردند.»[۳۷]
پی نوشت:
[۱]. ابن العربی، ابوبكر بن عربى اندلسى، العواصم من القواصم، تحقیق: محبالدین الخطیب، قاهره: المکتبة السلفیة، ص ۲۳۴ ـ ۲۲۸. (اين ابنعربي، غیر از ابنعربي صاحب كتاب فتوحات مكيه است.)
[۲]. ابنتيميه، ابوالعباس تقيالدين احمد بن عبدالحليم، منهاج السنة، قاهره: مكتبة الجمهورية، ج ۲، ص ۲۴۱ ـ ۲۴۲.
[۳]. ابو الفداء (ابن کثیر)، البدایة والنهایة، بیروت: دار الفکر، ۱۴۰۷ق، ج ۸، ص ۲۰۰ ـ ۲۱۰.
[۴]. مجلة رسالة الاسلام، قاهره: سال ۱۱، شماره ۱، ص ۸۵.
[۵]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، ج ۱۷، ص ۱۴۸.
[۶]. همان، ص ۱۴۴.
[۷]. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافي، مصحح: علىاكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران: دار الكتب الإسلامية، چهارم، ۱۴۰۷ق، ج ۲، ص ۲۱۶.
[۸]. هاشمینژاد، عبدالکریم، درسى كه حسين به انسانها آموخت، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، دوم، ۱۳۸۳ش، ص ۲۸۴.
[۹]. خوارزمي، مقتل الحسین، تحقیق: شیخ محمد سماوی، قم: انوار الهدی، ج ۱، ص ۲۷۳.
[۱۰]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، ۱۳۵۸ق، ج ۴، ص ۴۸.
[۱۱]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک (تاریخ طبری)، قاهره: المکتبة التجاریة الکبری، ۱۳۵۸ق، ج ۴، ص ۲۶۶ ـ ۲۶۵.[۱۲]. سید بن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم: انتشارات داوری، ص ۲۵
[۱۳]. احزاب، آیه ۳۳.
[۱۴]. الحلی، ابن نما، مثیر الأحزان، قم: مؤسسة الإمام المهدی، ص ۲۴.
[۱۵]. خورازمی، مقتل الحسین، پیشین، ج ۱، ص ۷۱؛ مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، دوم، ج ۴۴، ص ۳۲۸.
[۱۶]. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، پيشين، ج ۴۴، ص ۳۳۱.
[۱۷]. طه حسین، الفتنة الکبری، مصر: دار المعارف، ص ۲۶۲.
[۱۸]. محمد رشيد رضا، تفسير المنار، بيروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۲۰ق، اوّل، ج ۶، ص ۳۰۵، ذيل آيه ۳۴ مائده؛ مقرّم، سيد عبدالرزاق موسوي، مقتل الحسين، بيروت: دار الكتاب الاسلامي، ۱۳۹۹ق، پنجم، ص ۳۳.
[۱۹]. زرکلی، خیرالدین، الأعلام: قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء، بیروت: دار العلم للملایین، هشتم، ۱۹۸۹م، ج ۲، ص ۲۲۶.
[۲۰]. خلیفة بن خیاط، ابو عمر، تاریخ خلیفه، بیروت: دار الکتب العلمیة، اوّل، ۱۴۱۵ق، ص ۱۴۵.
[۲۱]. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، تهران: نینوا، ص ۲۸۶.
[۲۲]. اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامین وإختلاف المصلین، ترجمه: محسن مؤیدی، تهران: انتشارات امیر کبیر، اوّل، ۱۳۶۲ش، ص ۴۵.
[۲۳]. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: دار الهجرة، دوم، ۱۴۰۹ق، ج ۳، ص ۶۳ ـ ۷۰.
[۲۴]. ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۲۸۶.. محمد، آیه ۲۲ ـ ۲۳.
۱. الآلوسی، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمد حسین العرب، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، ج ۱۴، ص ۱۰۸.
۲. ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۲۸۷.
۳. جاحظ، رسائل الجاحظ: الرسالة الحادیة عشرة فی بنیامیة، بیجا، ص ۲۹۸.
۴. ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۲۸۷.
۵. همان.
[۳۰]. ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۲۹۰ ـ ۲۹۱.
[۳۱]. ابن العماد الجنبلی الدمشقی، شهابالدین، شذرات الذهب فی اخبار مَن ذهب، بیروت: دار ابن کثیر، اوّل، ۱۴۰۶ق، ج ۱، ص ۲۷۷ ـ ۲۷۸.
[۳۲]. همان، ص ۲۷۸: «قال التفتازانی: ... الحَق اَنّ رضا یزید بِقَتلِ الحسین۷ واستبشاره به وإهانته أهل بیت النبی۹ مما تواتر معناه... .»
[۳۳]. الآلوسی، تفسیر روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، پیشین، ج ۱۴، ص ۱۱۰، ذیل آیه ۲۲ سوره محمد.
[۳۴]. ابن العربی، العواصم من القواصم، پیشین، ص ۲۲۸ ـ ۲۳۴.
[۳۵]. یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت: دار صادر، اوّل، ج ۲، ص ۲۴۸ ـ ۲۵۰؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، پیشین، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷.
[۳۶]. ر.ک: غزالی، ابوحامد، احیاء العلوم، بیروت: دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۶ق، ج ۳، ص ۱۳۴.
[۳۷]. رسائل الجاحظ: الرسالة الحادية عشرة في بنياميه، پیشین، ص ۲۹۴.