0

ماجرای فرزندانی که پدران خود را تا اوج سعادت یاری کردند

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

ماجرای فرزندانی که پدران خود را تا اوج سعادت یاری کردند

نمونه کامل سبک زندگی در کربلا رقم خورد/ ماجرای فرزندانی که پدران خود را تا اوج سعادت یاری کردند

نمونه کامل سبک زندگی در کربلا رقم خورد/ ماجرای فرزندانی که پدران خود را تا اوج سعادت یاری کردند

در صحنه کربلا می‌بینیم که پسری، پدر را تا ‌‌‌نهایت عبادت یاری می‌کند و پسری هم در مقابل، پدر را برای دنیا تشویق می‌کند و از دل‌رحمی و انسانیت به دور نگه‌می‌دارد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، برای مشخص شدن نقش خانواده در تعیین سرنوشت، کافی است به تاریخ کربلا و عاشورا و قبل از آن نگاهی بیندازیم. در هر دو طرف حق و باطل، خانواده‌ها، پدران و مادران و فرزندانی حضور داشته‌اند. بعضی از فرزندان، پدرانشان را به اوج رذالت و برخی از مادران و پدران، فرزندان و همسرانشان را به اوج سعادت رسانده‌اند. در صحنه عاشورا مشخص می‌شود که اعضای یک خانواده تا کجا می‌توانند بر سرنوشت یکدیگر اثرگذار باشند.

نمایش روابط امام حسین علیه السلام و خانواده‌شان در کربلا

امام تمامی یارانشان را جمع کرده و چراغ‌ها را خاموش می‌کنند. وقت خجالت و رودربایستی نیست. همه باید خودشان تصمیم بگیرند و عواقب کارشان را بپذیرند. امام حسین علیه السلام ندا می‌دهند: «هر کس که می‌خواهد می‌تواند کربلا را ترک کند و کسی هم جلودارش نیست.»

تاریکی شب، فرصت خوبی برای رفتن است تا حتی از روی سایه هم نتوان تشخیص داد کسی که می‌رود، کیست. اما وقتی صبح می‌شود، نه پسر رفته و نه برادر.

تقریباً همه می‌دانند که ایشان از علم کامل برخوردارند و از آشکار و پنهان آگاهند، اما هیچ‌گاه خلاف عرف عمل نمی‌کنند؛ یعنی طوری حرکت نمی‌کنند که نتوان آن را از نظر رفتاری جدا از رسومات معمول و از تصمیم‌گیری‌های عاقلانه به دور دید. چراکه ائمه معصوم علیهم السلام نیز انسان‌هایی هستند که به  خاطر عملکرد دنیوی‌شان، لیاقت عصمت و علم خدایی را دارند. ائمه عاقل‌ترین انسان‌ها در عین عابد‌ترین آن‌ها هستند.

امام حسین علیه السلام از پسر جوانشان، حضرت علی اکبر علیه السلام، انتظاری ندارند. کربلا جای شهادت است و با کسی شوخی ندارد. کسی که لیاقت یاری امام را داشته باشد، از شهد شهادت می‌نوشد

 

صبح عاشورا چشم امام روشن می‌شود. حضرت علی اکبر علیه السلام در امتداد لشکر قد کشیده. برادرشان حضرت عباس علیه السلام علمدار است و هنوز پرچم را در اهتزاز نگه‌داشته. تمام این‌ها به کنار؛ حضرت لیلا سلام‌الله علیها برای جنگیدن فرزند زیبایش، از آرزو‌های مادرانه گذشته. حتی حضرت رباب سلام‌الله علیها، فرزند شیرخواره‌اش را به عنوان آخرین قربانی ‌دست امام می‌دهد.

آنکه از صبح علی‌الطلوع تا آخرین نفس‌های امام، خود را بهترین تکیه‌گاه، نه‌تنها برای امام بلکه برای تمام افراد خیمه معرفی کرده کسی نیست جز حضرت زینب سلام‌الله علیها؛ شیر‌زن کربلا که اگر جهاد برای زنان روا می‌شد، مسلماً به ندای «آیا کسی هست مرا یاری کند» امام حسین علیه السلام لبیک می‌گفت. اباعبدالله علیه السلام اکنون با این روحیه که عقبه آن خانواده‌ای است معتقد و با‌ایمان، گام در صحنه نبرد می‌گذارند.

امام حسین علیه السلام، سر حضرت علی اکبر علیه السلام را بر زانو می‌گیرند و شهادت را به او بشارت می‌دهند و ایشان را لایق‌ترین جوان برای حضور در بهشت می‌خوانند. همچنین برادرشان حضرت عباس علیه السلام را شجاع‌ترین جنگجویان می‌خوانند و از ایشان تقدیر می‌کنند. چه بشارتی بالا‌تر از این برای حضرت عباس علیه السلام که امام بفرمایند: «من هم مدتی بعد به شما ملحق خواهم شد.» چنین می‌شود که با تکیه‌گاه همدیگر شدن، اعضای یک خانواده می‌توانند در آزمایش سخت الهی سربلند باشند.

یکی از پیروزی‌هایی که خود را برای سپاه امام می‌نمایاند، همین پرده‌برداری از روابط خانوادگی است که هر یک نسبت به همدیگر ابراز می‌کنند؛ درسی که با توجه به این گفته: «هر مکانی کربلاست و هر زمانی عاشورا» این روابط حسنه را به زندگی روزمره می‌کشاند و ما را به پندآموزی از آن رهنمون می‌گردد.

تقابل دو نوع سبک زندگی سعادتمندانه و شقاوتمندانه در کربلا

حضرت اباعبدالله امام حسین علیه السلام وارد کربلا شدند و طبق قرار، شبانه همراه با 20 نفر به ملاقات عمر سعد رفتند. عمر سعد نیز با‌‌‌ همان تعداد سوار آمد. امام برای ورود به خیمه و محل قرار، حضرت عباس و حضرت علی اکبر علیهماالسلام را کافی می‌دانند. عمر سعد هم با غلام و پسرش، حفص، وارد می‌شود. اولین باری که در مقاتل نام «حفص» آمده، این ماجراست؛ نوعی تقابل و رو‌یا‌رویی از سعادت و شقاوت. اما نه داستان عمر سعد در اینجا ختم می‌شود و نه داستان پسرش. نه حتی داستان امام حسین‌ علیه السلام و فرزند و برادرشان، عباس علیه السلام.

عمر سعد با تمام شقاوتی که دارد، در چند جا دلش به رحم می‌‌آید و از جنایاتی که کرده متأثر می‌شود. او با وسوسه حکومت ری پا در این جنگ گذاشته و پسرش هم به این دلیل پدر را همراهی می‌کند. اما امام برای خدا آمده، از دنیا و حتی نفس کشیدن چشم پوشیده؛ پسر هم به پدر ایمان آورده و لذایذ جوانی را فراموش کرده.

اکنون لحظات آخر جنگ است و عمر سعد و فرزندش تا جایی که توانسته‌اند جنایات‌ خود را مرتکب شده‌اند. پدر (عمر سعد) برای نفس‌های آخر امام دل‌رحم می‌شود. پسر که این صحنه را می‌بیند، پدر را شقی‌تر کرده و او را از این دل‌رحمی دور می‌کند؛ بنابراین عمر سعد به تحریک پسرش دست به جنایات دیگر زده و برای حمله به خیمه‌ها آماده‌تر می‌شود.

پسر هم با ذوق و شوق، به تأثیرگذاری روی پدر افتخار می‌کند و هر دو تا جایی که می‌توانند به قعر تاریکی‌ها حرکت می‌کنند؛ در حالی که قبل از این پسری چون حضرت علی اکبر علیه السلام پا به میدان مبارزه می‌گذارد، رجز می‌خواند و از جدش پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله صحبت می‌کند، پدر‌بزرگش حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را معرفی می‌کند و خود را خلف صالح می‌داند. او امام حسین علیه السلام را مطمئن می‌کند که آگاهم از اصل و نسبم و می‌دانم برای چه پا به میدان نبرد گذاشته‌ام.

پدر، رجز‌های پسر را می‌شنود و به خود می‌بالد که در راه خدا، چنین فرزندی را به قربانگاه آورده. پدر بر پیکر فرزند آنچنان اشک می‌ریزد که حضرت زینب‌ سلام‌الله علیها به داد امام می‌رسد. امام نیروی دیگری می‌گیرد و 72‌ مرد رشید و مؤمن را به سمت نور خدایی رهبری می‌کند.

پسری، پدر را تا ‌‌‌نهایت عبادت می‌برد و پسری هم در مقابل، پدر را برای دنیا تشویق می‌کند و از دل‌رحمی و انسانیت به دور نگه‌می‌دارد.

پسرم! باید در راه امامت کشته شوی

هنگام نبرد پیش آمده و مبارزان کسب تکلیف می‌کنند تا به میدان جنگ بتازند. وهب وارد خیمه می‌شود و مادرش را می‌بیند. مادر به او محبت می‌کند و فرمانی نه مادرانه، بلکه در ظاهر مخالف مهر و محبت مادرانه می‌دهد: «پسرم! در راه امامت تا جان داری مبارزه کن.»

پسر که گویی دلش قرص‌تر شده، محکم می‌‌شود و از امام کسب تکلیف می‌کند. اذن جنگ می‌گیرد و به سمت دشمن می‌رود. یک‌تنه در میدان نبرد می‌تازد و دشمنان را به درک واصل می‌کند. در میانه جنگ به سمت مادر باز‌می‌گردد و بار دیگر می‌پرسد: «آیا از من راضی شده‌ای؟» مادر چندان راضی نیست. تمام احساس مادرانه را فدای عقیده و ایمان می‌کند و در آن هنگام، با فریاد وهب را مخاطب قرار می‌دهد: «پسرم! باید در راه امامت کشته شوی.» وهب جان تازه‌ای می‌گیرد، نیرویش افزون می‌شود و تا قطعه‌قطعه نشده، دست از مبارزه بر‌نمی‌دارد.

ماجرای وهب و مادرش از نمونه‌های کمیابی است که غیر از اتفاقات مابین خانواده امام حسین علیه السلام و فرزندان‌شان در حادثه کربلا دیده شده است.

جنایت خانوادگی

نام‌های اشعث، قیس و جعده را بیشتر مورخین در بین افرادی آورده‌اند که هر یک به نوبه خود از جنایت در حق خانواده امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام دریغ نکرده‌اند. اشعث، زمان حکومت امام علی علیه السلام از افراد تأثیرگذار کوفه بوده و ابن‌ملجم قبل از اینکه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهادت برساند، یک ماه در خانه‌اش سکونت داشت. منابع تاریخی از مشارکت اشعث در شهادت امام علی بن ابیطالب علیه السلام خبر می‌دهند. او در نقشه‌ای که برای قتل آن حضرت طراحی شده بود، نقش بسزایی دارد و تأثیرگذاران کوفه به کنایه از او به عنوان اصلی‌ترین قاتل امام علی علیه السلام نام می‌برند.

اشعث حتی توانسته بود یکی از دخترانش به نام جعده را به عقد امام حسن علیه السلام در‌بیاورد. جعده، امام حسن علیه السلام را مسموم کرده و نام مبارک ایشان را به عنوان شهید مظلوم تاریخ ثبت می‌کند، چراکه آن حضرت حتی در میان محرم‌ترین افراد نیز احساس آسایش نمی‌کردند.

تأثیرات خانوادگی تا حدی است که جنایات این خانواده در این مرحله تمام نمی‌شود و قیس، فرزند اشعث، در کربلا میان سپاه عمر سعد دیده می‌شود و یکی از کسانی است که بیشترین جنایات را در حق امام حسین علیه السلام انجام می‌دهد. او از افرادی است که نامه دعوت امام را امضا کرده اما مدتی بعد صفت نفاقی که از پدر به ارث برده را بروز می‌دهد و در شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام از تأثیرگذار‌ترین افراد محسوب می‌شود.

به گواه تاریخ، این خانواده ـ از پدر گرفته تا فرزندان ـ با ائمه سر جنگ داشته‌اند؛ تا آنجا که هر چه از دست‌شان بر آمده به خاطر مقاصد دنیوی، از بی‌حرمتی به ائمه اطهار علیهم السلام فروگذاری نکردند و نام «خانواده جانی» را از آن خود کرده‌اند.

محقق و نویسنده: مریم مرتضوی

دوشنبه 25 مرداد 1400  2:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها