0

«چماق، کابل و گلوله»؛ وسیله پذیرایی بعثی‌ها از عزاداران روز عاشورا

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

«چماق، کابل و گلوله»؛ وسیله پذیرایی بعثی‌ها از عزاداران روز عاشورا

«چماق، کابل و گلوله»؛ وسیله پذیرایی بعثی‌ها از عزاداران روز عاشورا

 
«چماق، کابل و گلوله»؛ وسیله پذیرایی بعثی‌ها از عزاداران روز عاشورا

بعثی‌ها، مثل دسته‌گرگی که به گله زده باشند، می‌دویدند دنبال اسرا و با چوب و کابل و لوله به سر و رویشان می‌کوبیدند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، آغاز ماه محرم، آغاز عزاداری سید و سالار شهید آقا اباعبدالله الحسین (ع) است و نه تنها شیعیان بلکه تمام آزادگان جهان نیز در این مصیبت به عزاداری می‌پردازند.

رزمندگان دفاع مقدس نیز از این امر مستثنی نبوده و همزمان با ایام ماه محرم به یاد مصیبت‌ اهل بیت(علیهم السلام) مراسم نوحه و روضه برقرار می‌کردند. آنها چه در میدان نبرد، چه در میان دشمن و در زمان اسارت، هیچ‌گاه یاد و خاطره ایام محرم و روز عاشورا را فراموش نکرده و با وجود خفقان‌ها و مشکلات فروانی که بعثی‌ها در برابر آنها قرار می‌داده‌اند، با شرایط و اقدامات ویژه عزاداری می‌کردند.

اکنون همزمان با ایام ماه محرم تصمیم داریم هر روز خاطراتی را  از نحوه عزاداری اسرای ایرانی در اردوگاه‌های بعثی منتشر کنیم. بخش سوم این خاطرات را بخوانید:

بیشتر بخوانید
  • روایتی از "عزاداری‌های دو نفره" در اردوگاه‌های اسرای ایرانی

  • خاطرات شهدا|حکایت عزاداری رزمندگان دفاع مقدس زیر گلوله‌های رسام دشمن/توصیه شهید حاج کاظم رستگار به عزاداران چه بود؟

روز دهم محرم بود. روی تختم نشسته بودم و با احتیاط داشتم برای خودم زیارت عاشورا می‌خواندم. شب قبل، بچه‌های اردوگاه عزاداری کرده بودند و عراقی‌ها از این بابت خیلی شاکی بودند. آنها، حالا برای تنبیه، با کابل و لوله و هرچه دستشان رسیده بود آمده بودند به جنگ با اسرا! به ما بیمارستانی‌ها کاری نداشتند. رفتند سراغ آسایشگاه‌ها. همه را گوشه آسایشگاه جمع و شروع‌ کردند به زدن. اسرا برای در امان‌ ماندن از ضربات کابل فرار می‌کردند به آن‌سر آسایشگاه. عراقی‌ها، مثل دسته‌گرگی که به گله زده باشند، می‌دویدند دنبالشان و با چوب و کابل و لوله به سر و رویشان می‌کوبیدند.

تماشای این صحنه برای آسایشگاه‌های دیگر سخت بود، مخصوصاً برای چهار بانوی اسیر که، با دل‌های نرم و احساسات زنانه، تحمل دیدن این صحنه‌ها را نداشتند. فریاد بلند تکبیر شیرزنان ایرانی یک‌دفعه اردوگاه را پر کرد. یکی دیگر از آسایشگاه‌ها جواب تکبیر خواهران اسیر را داد و ناگهان این فریاد به همه آسایشگاه‌ها سرایت کرد و اردوگاه یکپارچه غرق در غریو الله اکبر شد.

عراقی‌ها، که انتظار چنین عکس‌العملی را نداشتند، سراسیمه از آسایشگاه بیرون رفتند. نفربرهای پشت سیم‌خاردار به حرکت درآمدند. نگهبان‌های توی برجک‌ها شروع کردند به تیراندازی به‌سمت آسایشگاه‌ها. چند دقیقه بعد، همه‌چیز آرام شد. ما، که در بیمارستان بودیم، نمی‌دانستیم آیا از آن‌همه گلوله، که به‌سمت اسرا شلیک شده بود، کسی شهید یا زخمی شده یا نه. خوشبختانه خبر رسید کسی کشته نشده است و فقط یک نفر از ناحیه چشم آسیب دیده بود. چند نفر هم جراحت‌های سطحی برداشته بودند؛ به‌خیر گذشته بود.

وقتی این اتفاق افتاد، سرگرد محمودی در مرخصی بود. خبر درگیری که به گوشش رسیده بود ‌به‌سرعت مسافت 110کیلومتری بغداد به رمادی را آمده بود. محمودی همین‌جوری هم خشن و بددهان بود، می‌شد حدس زد از شنیدن خبر شورش اسرا چه حالی شده است. اولین حرفی که پس از بازگشت زد این بود: «گفته‌اید امام‌زمان با اسب سفید میاد؟ نه‌خیر، کور خوندید، محمودی با کابل سیاه آمد!»

پس از این تهدید، صدای نوار بندری، که مخصوص همین‌وقت‌ها بود، پیچید توی اردوگاه. به دستور محمودی اسرا را گروه‌گروه می‌بردند مقر و با بدن‌های کبود و پا‌های فلک‌شده برمی‌گرداندند. این وضع دو روز ادامه پیدا کرد. محمودی، که آدم فاسد و شراب‌خواری بود، می‌خواست انتقام همه شکست‌هایشان در جبهه را از اسرای دربند بگیرد! دستور داد جیره غذایی و آب اردوگاه را قطع کردند. روز سوم به بعد، کم‌کم خشم او فروکش کرد و اردوگاه به حالت عادی برگشت.

* راوی: حسن تاجیک از اردوگاه عنبر

انتهای پیام/

یک شنبه 24 مرداد 1400  9:43 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها