0

چرا محمدبن حنفیه در قیام کربلا شرکت نکرد؟

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

چرا محمدبن حنفیه در قیام کربلا شرکت نکرد؟

چرا محمدبن حنفیه در قیام کربلا شرکت نکرد؟

محمد بن حنفیه
محمد بن حَنَفیه (۸۱-۱۶ق)، فرزند حضرت علی(ع) و خوله حنفیه (دختر جعفر بن قیس) و از طبقه اول تابعین است. گاه از او با نام «محمد بن علی» یاد می‌شود و او را «محمدِ اکبر» هم گفته‌اند. او در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان حضور داشته و گاه پرچم‌دار سپاه علی(ع) بود. در واقعه کربلا در مدینه ماند. پس از شهادت امام حسین(ع) بنابر نقلی ابتدا ادعای امامت کرد اما پس از گواهی حجرالاسود به امامت امام سجاد(ع) از این ادعا دست کشید و به امامت پسر برادرش معتقد شد.

پس از تسلط مختار بر کوفه، نامه‌ای به مختار نوشت و مختار گروهی را به مکه فرستاد و او را از دست عبدالله بن زبیر نجات داد. کیسانیه، او را امام خود می‌دانند. او اولین کسی است که مهدی موعود دانسته شده است. مشی سیاسی او در زندگی، بسیار مسالمت‌آمیز بوده است. پسر او، ابوهاشم عبدالله بن محمد فرد مشهوری در تاریخ علویان است.

نام، نسب، تولد

شهرت محمد به ابن‌حنفیه به این دلیل است که مادرش (خوله) دختر جعفر بن قیس[۱] از قبیلۀ بنی‌حنفیه بود. به گفته برخی محققان، مادرش کنیزی بوده که در حمله بنی اسد به بنی حنفیه در زمان خلافت ابوبکر به اسارت در آمد و علی(ع) آن را خرید و آزاد کرد و سپس با او ازدواج نمود.

از آنجا که تاریخ درگذشت محمد حنفیه درسال ۸۱ق است و در آن هنگام ۶۵ سال داشته به دست می‌آید که او در سال۱۶ق به دنیا آمده است[۲]

برخی عنوان کرده‌اند که حضرت رسول (ص) پیش از وفات به علی (ع) گفت که اگر از خوله پسری برای تو متولد شد، او را هم‌نام و هم‌کنیه من نام‌گذاری کن.[۳]

جایگاه وی در نقل روایت

او از پدرش علی(ع)، عُمَر بن خَطّاب، ابوهریره، عثمان، عمار یاسر، معاویه و... روایت کرده است.[۴]

فرزندانش عبد اللّه، حسن، ابراهیم و عون و نیز افراد دیگری چون سالم بن ابی جعد، منذر ثوری، امام باقر(ع)، عبدالله بن محمد عقیل، عمرو بن دینار، محمد بن قیس، عبدالاعلی بن عامر و برخی دیگر از او نقل حدیث کرده‌اند.[۵]

او در مدینه حلقه درس بزرگی برپا کرد و همین مکتب بود که سرچشمه‌اندیشه‌های دیگر شد، تا جایی که می‌توان حلقه درسی او در مدینه را با مجمع علمی حسن بصری در بصره مقایسه کرد؛ زیرا آن گونه که آن مجمع سرچشمه‌اندیشه‌های معتزله و نیز مسلک صوفیان و زاهدان معرفی شده، شاگردان این حلقه درسی هم پایه‌گذاران اندیشه‌های کلامی دانسته شده‌اند. برای مثال، از همین حلقه درسی، دو پسر ابن حنفیه یعنی عبدالله ملقب به ابو هاشم و حسن ملقب به ابو محمد برخاستند که ابوهاشم واسطه‌اندیشه‌های معتزلی و ابومحمد نیز از پایه‌گذاران اندیشه ارجاء شد.[۶]


وثاقت

در رجال کشی روایتی از حضرت علی(ع) نقل شده که در آن چهار محمد مانع نافرمانی خدا می‌شوند؛ این چهار محمد عبارتند از محمد بن جعفر طیار، محمد بن ابی بکر، محمد بن حنفیه و محمد بن ابی حذیفه.[۷] مامقانی با اشاره به این حدیث عدالت و پاکی محمد بن حنفیه را اثبات می‌کند.[۸]

معرفی اجمالی

محمد اکبر کنیه‌اش ابوالقاسم، ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.]
مردی بسیار عالم و پارسا بود. ‌ [ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰. ]
پدرش علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن‌ هاشم بن عبدمناف بن قصیّ، مادرش خولة دختر جعفر بن قیس بن مسلمة بن ثعلبة بن یربوع بن ثعلبة بن دول بن حنفیة بن لجیم بن صعب بن علی بن بکر بن وائل است. ‌گفته‌اند: پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، ‌علی (علیه‌السّلام) را به سوی یمن فرستاد که برخی قبایل آن از جمله‌ بنی زبید، مرتد شده بودند. ‌پس خولة از بنی‌زبید در سهم علی (علیه‌السّلام) قرار گرفت. ‌پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: پس از من صاحب پسری خواهی شد، پس نام و کنیه مرا بر او بگذار و محمد حنفیه در سال ۱۶ یا ۱۷ هجری «با توجه به وفات محمد حنفیه در سال ۸۱ و سن ۶۵-۶۳ سالگی، ولادت ایشان در سال ۱۶- ۱۷ق بوده است.» ‌ [ ابن کثیر الدمشقی، ابو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج‌۱۰، ص۵، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷/۱۹۸۶. ‌]
[قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبد الملک قمی (در ۸۰۵)، ‌تحقیق سید جلال الدین تهرانی، تهران، توس، ۱۳۶۱ش. ‌]
از خوله متولد گردید. ‌ بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب‌الاشراف، ج‌۲، ص۲۰۰، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الاولی، ۱۴۱۷/۱۹۹۶. ]


اختلاف در مادر محمد

برخی نیز گفته‌اند که مادرش زنی سیاه از اسیران یمامه بود و از این روی او را محمد بن حنفیه می‌خوانند که مادرش را خالد بن ولید در جنگ‌های ردّه از میان بنی‌حنیفه اسیر گرفت و در سهم علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) قرار داد. ‌ [مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج‌۵، ص۷۴، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة.  ]

به روایتی دیگر، خالد بن ولید پس از حمله به سند به آن شرط که کنیزان و بردگان خود را تسلیم کنند با آنان صلح کرد و ابوبکر، مادر محمد بن حنفیه را که کنیز خاندان حنفیه بود. ‌به علی (علیه‌السّلام) بخشید. ‌ [ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۷، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.  ]
با توجه به تاریخ ولادت محمد حنفیه این رای درست‌تر به نظر می‌رسد. ‌
 

فرزندان وی


[ویرایش]فرزندان محمد حنفیه عبارتند از: عبدالله با کنیه‌ی ابوهاشم، حمزه، علی، جعفر و اکبر که مادرشان کنیز بود و حسن که مادرش جمال دختر قیس بن مخرمه بن مطلب بن عبدمناف بن قصی است، از اشخاص ظریف و خردمند بنی‌هاشم بود و از او فرزندی نماند. ‌ابراهیم بن محمد که مادرش مسرعه دختر عباد بن شیبان بن... ‌قیس بن عیلان بن مضر هم‌پیمان بنی‌هاشم بود. ‌ [ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.     ‌]

از دیگر فرزندان او قاسم، عبدالرحمان و امّ ابیها است که مادرشان‌ ام عبدالرحمان، برّه دختر عبدالرحمان بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بن‌هاشم است و جعفر، اصغر، عون و عبدالله اصغر که مادرشان ام‌جعفر دختر محمد بن جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب است. ‌هم‌چنین عبدالله و رقیه که مادرشان کنیز بود. ‌ [ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.   ]

محمد بن حنفیه و خلفا

تولد محمد حنفیه چند سال پس از مرگ ابوبکر رخ داد. ‌او علم و پارسایی را از محضر پدرش علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) آموخت. ‌دوران کودکی‌اش همزمان با خلافت عمر سپری شد. ‌جوانی و نوجوانی او مصادف با روزگار خلافت عثمان بود. ‌در جنگ جمل (۳۶هجری) که حدود ۲۱ سال داشت، پرچ‌مدار پدرش، علی (علیه‌السّلام) بود و با رشادت جنگید. ‌ [طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج‌۴، ص۵۱۴، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.  ]


ابن حنفیه در کنار امام علی

در جنگ صفیّن نیز وی پرچمدار سپاه علی (علیه‌السّلام) بود و شاهد سستی و تردید عراقیان در نبرد با معاویه و شامیان و ناخرسندی پدرش از آنان بود تا آن جا که علی (علیه‌السّلام) از آنان به تنگ آمده، درباره اهل عراق چنین دعا‌ کرد. ‌«پروردگارا من از ایشان ملول و ایشان از من ملول شده‌اند. ‌به جای آن‌ها چیزی بهتر از ایشان به من ارزانی فرمای و به جای من بدتر از من برای آنان قرار ده.» [ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج‌۵، ص۶۸-۶۹، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰. ‌]


شهادت امام علی

سرانجام روز جمعه، ۱۹ رمضان سال چهل هجری، شاهد فرق شکافته علی (علیه‌السّلام) در محراب عبادت توسط شمشیر زهر آگین یکی از خوارج، به نام ابن ملجم مرادی شد [ ابن قتیبة دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ج‌۱، ص۱۸۰، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.   ]
که پس از دو روز به لقای معبود شتافت. ‌امام حسن (علیه‌السّلام)، ‌امام حسین (علیه‌السّلام)، ‌محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر ایشان را غسل دادند. ‌امام حسن (علیه‌السّلام) بر ایشان نماز گذارد و آن حضرت را در نجف اشرف از حوالی کوفه، به طور ناشناخته دفن کردند [ابن قتیبة دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ج‌۱، ص۱۸۱، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.  ]
تا مبادا خوارج قبر وی را بشکافند. ‌ [بن قتیبة دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، ج‌۱، ص۱۸۰-۱۸۱، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.  ]
این نخستین تجربه تلخ او در مواجه با نابسامانی‌های فکری- سیاسی مردم معاصرش بود و از آن پس شاهد محبوب‌ترین چهره‌های روزگارش بود که یکی پس از دیگری در پاسداشت حریم انسانیّت به شهادت رسیدند. ‌

   ‌

در بالین امام حسن

هنگامی که امام حسن (علیه‌السّلام) در مدینه (سال ۴۹ق) در سن پنجاه و یک سالگی بر اثر سمی که همسرش جعده دختر اشعث به نیرنگ معاویه به او خورانید در بستر بیماری افتاد، [ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشان الاکبر، ج‌۲، ص۶۴۹، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، ۱۴۰۸ ق. ‌]
محمد بن حنفیه در مزرعه‌اش مشغول کار بود که پس از اطلاع بر بالین برادرش حاضر شد. ‌در حالی‌که امام حسین (علیه‌السّلام) بر سمت راست بسترش نشسته بود. ‌امام حسن (علیه‌السّلام) به امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود‌ای برادر! ترا در مورد برادرت محمد سفارش به خیر و نیکی می‌کنم که او هم‌چون پوست و پرده میان دو چشم است و سپس فرمود‌ ای محمد ترا هم به ملازمت حسین (علیه‌السّلام) سفارش می‌کنم همواره همراه و یاور او باش. ‌ [دینوری، احمد بن داود، اخبار الطوال، ص۲۲۱-۲۲۲. ]


شاهد وصیت امام حسین

یازده سال بعد نوبت امام حسین بن علی (علیه‌السّلام) بود تا قبل از خارج شدن از مدینه به برادرش محمد حنفیه وصیّت کند و او را گواه گیرد که برای اصلاح امّت جدّش، محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امر به معروف و نهی از منکر، خود و برترین‌ شاه‌کار‌های آفرینش را آماده جان باختن کرده‌ است. ‌ [ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج‌۵، ص۲۱، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ط الاولی، ۱۴۱۱/۱۹۹۱. ]


دوران حکومت یزید

هنگام شهادت امام حسین (علیه‌السّلام) در کربلا، محمد حنفیه در مکّه بود. ‌ [ بلعمی، محمد بن محمد، تاریخ‌نامه طبری، ج‌۴، ص۷۰۹، تحقیق محمد روشن، تهران، ج۱و۲، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش، ج۳، ۴، ۵ البرز، چاپ ۳، ۱۳۷۳ش. ‌]

پس از مرگ یزید (اوّل ربیع الاخر ۶۴ هجری)، [طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج‌۵، ص۴۴۹، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، ۱۳۸۷/۱۹۶۷. ]
ابن زبیر در مکّه از مردم برای خود بیعت گرفت و اعلام خودمختاری کرد. ‌او خواست به زور از محمد حنفیه نیز که در مکّه به سر می‌برد بیعت بگیرد، چون وی امتناع ورزید، او و افرادی از خاندانش را که با وی بودند و نیز ۱۷ تن از سران کوفه را که از بیعت با او سرباز زده و به حرم گریخته بودند، در زمزم زندانی کرد و سوگند خورد اگر بیعت نکنند، آن‌ها را بسوزاند. ‌ [طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج‌۶، ص۷۶، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.]
محمد حنفیه سه تن از مردم کوفه را با نامه‌ای نزد مختار فرستاد، مختار، تعداد بسیاری را به یاری او فرستاد. ‌آنان محمد و همراهانشان را آزاد کردند و خواستند بر ابن زبیر بتازند، امّا محمد بن حنفیه که جنگ در حرم خدا را روا نمی‌داشت، مانع شد. ‌سپس محمد حنفیه همراه چهار هزار تن به دره علی (علیه‌السّلام) رفتند. ‌ [طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج‌۶، ص۷۷-۷۸، تحقیق محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، ۱۳۸۷/۱۹۶۷.   ]

 

جهت‌گیری سیاسی
 

ابن حنفیه از نظر سیاسی روشی مسالمت جویانه داشت. در چهارچوب همین سیاست، وی پس از شهادت امیر مؤمنان(ع) در مدینه در کنار برادرش امام حسن(ع) در آرامش زیست و با یزید هم به عنوان ولیعهد معاویه بیعت کرد و پس از عهده‌داری خلافت از سوی یزید به مخالفت با او نپرداخت.

او در دوره‌های بعد نیز روابط مسالمت جویانه خود را با دستگاه خلافت حفظ کرد؛ از جمله در سال ۷۶ق به دمشق سفر کرد و به دیدار عبدالملک بن مروان رفت. برخی، دلیل نزدیکی وی به عبدالملک را بدرفتاری‌های ابن زبیر با او دانسته‌اند. عبدالله بن زبیر او را در اتاقک زمزم زندانی کرد و یاران مختار ثقفی او را از دست ابن زبیر نجات دادند.[۹]

با کشته شدن مختار، ابن زبیر دوباره محمد بن حنفیه را به بیعت خود خواند و قصد داشت به او و نزدیکانش حمله کند. در این هنگام نامه‌ای از عبدالملک بن مروان که تازه به خلافت نشسته بود به محمد حنفیه رسید و از او خواست که به شام برود. محمد و یارانش به سمت شام حرکت کردند. اما وقتی به مَدین رسیدند ابن حنفیه خبردار شد که عبدالملک مروان به عمرو بن سعید (که از یاران ابن حنفیه بود) بدعهدی کرده است. از این رو از آمدن خود پشیمان شد و در «أیله» که شهری در کنار دریای احمر، در آخر حجاز و در مرز شام بود فرود آمد و از آنجا به مکه بازگشت و در دره ابوطالب جای گرفت و پس از آن به طائف رفت. محمد بن حنفیه تا هنگامی که حجاج، ابن زبیر را در مکه محاصره کرد در طائف بود. سپس از طائف به شعب ابو طالب بازگشت. حجاج از او خواست با عبدالملک بیعت کند ولی او خودداری کرد. با مرگ ابن زبیر، محمد بن حنفیه نامه‌ای به عبدالملک نوشت و از وی امان خواست. عبدالملک به او امان داد.[۱۰]

 

 

محمد بن حنفیه و مخالفت امام حسین (ع) با بیعت‏ با یزید

یزید بن معاویه پس از به قدرت رسیدن، در نخستین اقدام، از حاکمش در مدینه، ولید بن عتبه، خواست تا از مردم مدینه براى ‏بیعت‏ بگیرد و براى این کار از امام حسین (ع) شروع کند . تمام تلاش یزید این بود که از چند تن از مخالفان بیعت گرفته شود
به دلیل کثرت حضور امویان در مدینه، امام حسین (ع) این شهر را ناامن دید و تصمیم بر ترک مدینه گرفت . محمد بن حنفیه موقعى که از قصد امام (ع) آگاه شد به گفت‏وگو با امام (ع) پرداخت . براساس برخى نقل‏ها، وى از امام حسین (ع) خواست تا مى‏تواند در بیعت‏با یزید کوتاهى کند و در این فرصت نمایندگانى به شهرهاى مختلف بفرستد، اگر توفیقى به دست آورد، اقدام کند; در غیر این صورت با ماندن در مدینه مشکلى براى او پیش نخواهد آمد (ابن‏اعثم، ج‏5، ص‏22). طبرى مى‏نویسد:

محمد بن حنفیه به امام (ع) گفت:
اى برادر; نزد من از همه محبوب‏ترى، هیچ فردى را پند نمى‏توانم بدهم که از تو شایسته‏تر باشد . تا مى‏توانى از شخص یزید بن معاویه و شهرها دورى کن; آن وقت اشخاصى را نزد مردم ارسال کن و آنان را به طرف خود دعوت کن; اگر با تو بیعت کردند، سپاس خداوند گویم، ولى اگر با فرد دیگرى بیعت کردند، خداوند به این علت، دین و عقل را نکاهد و از جوانمردى و فضیلت تو کم نمى‏شود . خوف آن دارم که به یکى از بلاد و نزد جمعى از مردم بروى که در بین خویش در مورد تو اختلاف کنند، دسته‏اى از آنها با تو باشند و دسته‏اى دیگر علیه تو باشند و با هم جنگ کنند و هدف نخستین نیزه‏ها شوى و خون فردى را که پدر و مادرش از همه‏ى اشخاص برترند بیهوده بریزند (الطبرى، ج‏4، ص‏253).
امام حسین (ع) در پاسخ او فرمود:
من اگر در جهان هیچ ملجا و پناهى پیدا نکنم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد، که رسول اکرم (ص) بر آل‏ابى‏سفیان نفرین کرده و گفته است: اللهم لاتبارک فى یزید (ابن‏اعثم، همان، ص‏23).
محمد بن حنفیه چون تصمیم امام به خروج از مدینه را دید، به امام پیشنهاد کرد که به مکه رود تا در آن‏جا ببیند کار مردم به کجا خواهد کشید .
امام (ع) فرمود که او هم همین فکر را دارد . پس از آن وصیتى براى برادرش نوشت و هدف اصلى قیام خود را در آن یاد کرد:
انى لم اخرج اشرا ولابطرا ولامفسدا ولاظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف وانهى عن المنکر واسیر بسیرة جدى وسیرة ابى على بن ابى‏طالب .(همان‏جا و ابن‏شهر آشوب، ص‏89).
بنا به نقل ابوحنیفه دینورى، تمامى اهل‏بیت امام حسین (ع) همراه وى از مدینه خارج شدند و تنها کسى که بر جاى ماند، محمد بن حنفیه بود (الدینورى، ص‏203). طبق برخى نقل‏ها چون امام حسین (ع) در محمد بن حنفیه تمایلى به همراهى ندید از وى خواست‏بماند و اخبار مدینه را به او برساند (ابن‏اعثم، ص‏23).
از اخبار دیگر برمى‏آید که در زمان اقامت امام حسین (ع) در مکه، وى نیز به آن‏جا آمده و بار دیگر برادر را از رفتن به عراق نهى کرده بود، (2) وى در مکه با رفتن امام به کوفه مخالفت کرد و حتى به فرزندانش اجازه‏ى همراهى با امام حسین (ع) را نداد (ابن‏سعد، ص‏61).


سید بن طاووس به روایت از امام صادق (ع) مى‏نویسد:
محمد بن حنفیه در شبى که صبح آن امام حسین (ع) مى‏خواست از مکه خارج شود به نزد برادر آمد و او را از رفتن به این سفر نهى کرد و عذر و مکر و پیمان‏شکنى کوفیان را متذکر شد و گفت: «برادر جان شما مى‏دانید که مردم کوفه با پدر و برادرت مکر کردند و من خوف آن دارم که با تو نیز همان کنند; اگر صلاح بدانى در مکه باقى بمان چون تو عزیزترین و ارجمندترین افراد امت هستى .» امام در جواب فرمود: «خوف دارم که یزید بن معاویه به طور ناگهانى مرا در حرم خداوند به قتل برساند و موجب هتک حرمت این خانه شوم‏» . محمد بن حنفیه گفت: «اگر از این امر خوف دارى، به سوى یمن یا بیابانى حرکت کن; زیرا تو در یمن محترم خواهى بود و هیچ‏کس به تو دست‏رسى نخواهد داشت . امام فرمود: «در آنچه که گفتى، فکر مى‏کنم‏» .


سحرگاه که امام حرکت کرد و این خبر به محمد بن حنفیه رسید، او به نزد امام (ع) آمد; مهار ناقه‏اى را که امام بر آن سوار بود گرفت و گفت: برادرم آیا به من قول ندادى که در پیشنهادم فکر کنى؟ امام فرمود: بلى . گفت: پس چرا در رفتن شتاب نمودى؟ فرمود: بعد از آن‏که رفتى رسول‏الله (ص) به نزد من آمد و فرمود: «اى حسین حرکت کن که خداوند مى‏خواهد تو را کشته ببیند .»
محمد بن حنفیه گفت: «انا لله وانا الیه راجعون . اکنون که با این حالت‏خارج مى‏شوى چرا این زنان را با خود مى‏برى؟»
امام فرمود: «رسول‏الله به من فرمود: خداوند مى‏خواهد آنان را اسیر ببیند .» (ابن‏ طاووس، ص‏127- 130).


شرکت در جنگ‌ها

   جنگ جمل جنگ جمل در سال ۳۶ هجری قمری رخ داد. در آن روز، محمّد از حمله باز ایستاد، علی(ع)، پرچم را گرفت و پس از آنکه ارکان لشکر جمل را در هم ریخت، پرچم را به محمّد برگرداند و به او گفت: «با حمله دوباره، کار سابقت را جبران کن». او به یاری خزیمة بن ثابت (ذو الشّهادتین) و جمعی از انصار، که بسیاری از آنها در غزوه بدر حضور داشتند، حمله‌های پیاپی کرد و لشکر جمل را پراکنده ساخت.[۱۱]

    جنگ صفین محمد از فرماندهان جنگ صفین بود.[۱۲] علامه مجلسی داستانی را از حضور محمد در صفین نقل کرده است.[۱۳][یادداشت ۱] حنفیه به پدرش از تبعیض بین او و حسنین در نبرد شکایت می‌کند. علی سر محمّد بن حنفیه را بوسید و گفت:‌ای فرزند عزیزم! تو پسر من هستی. ولی ایشان پسران پیامبر خدا هستند، آیا نباید من ایشان را نگاهداری نمایم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فدای تو و فدای ایشان نماید.[۱۴]

جنگ نهروان محمد در جنگ نهروان نیز حضور داشته و گاهی پرچم‌دار بوده است.[۱۵]

 

دلایل عدم شرکت محمد بن حنفیه در قیام کربلا و نقد آن


بعضى از دانشمندان و علماى شیعى دلایلى را در مقام دفاع از محمد بن حنفیه و توجیه عدم همراهى او با امام حسین (ع) مطرح کرده‏اند که مى‏توان آنها را به چهار دسته تقسیم نمود:


1 . بیمارى او در موقع قیام کربلا .
2 . ماموریت داشتن از امام براى ماندن در مدینه .
3 . از قبل مشخص بود که جزء شهداى کربلا نیست; چون نام او در لوح محفوظ جزء اصحاب امام حسین (ع) نبود .
4 . مکلف نشدن به همراهى از جانب امام حسین (ع).


1 . بیمارى محمد بن حنفیه
از دلایلى که علامه حلى براى عدم حضور محمد بن حنفیه در کربلا در جواب مهنابن سنان آورده است، بیمارى محمد در موقع خروج امام (ع) از مدینه است . او مى‏گوید:
واما تخلفه عن نصرة الحسین (ع) فقد نقل انه کان مریضا (بحارالانوار، ج‏42، ص‏110). بعضى بیمارى او را چشم درد ذکر کرده‏اند (المقرم، ص‏135).
ناسخ التواریخ مى‏نویسد:

محمد بن حنفیه از آن روزى که کاروان امام حسین (ع) از مدینه خارج مى‏شد رنجور بود (سپهر، ص‏274).
از معاصرین هم بعضى مدعى بیمارى محمد بن حنفیه در موقع حرکت امام حسین (ع) به طرف کوفه هستند . نویسنده‏ى نهج‏االدموع بدون بیان منابع و مآخذ مى‏نویسد:
محمد بن حنفیه در اثر این‏که زرهى را زیادى با دست پاره کرده و به دور افکنده بود، شخصى او را چشم زد و فورا به درد دست مبتلا گردید و تا آخر عمر مبتلا بود (قرنى گلپایگانى، ص‏259).


نقد دلیل اول
نکته‏ى شایان توجه این است که بیمارى محمد بن حنفیه را اکثر منابع متاخر شیعى بیان کرده‏اند; اما در هیچ‏کدام از این کتب به منابع متقدم ارجاع نداده‏اند . از منابع اولیه به دست نمى‏آید که محمد در موقع حرکت امام (ع) بیمار بوده باشد . اگر او بیمار بود این منابع به این مسئله اشاره مى‏کردند، حال آن‏که در هیچ‏یک از روایات مربوط به گفت‏وگوى محمد بن حنفیه وامام حسین (ع) اشاره‏اى به بیمارى وى نشده است . در روایتى هم که امام (ع) او را به ماندن در مدینه مختار مى‏کند، اشاره‏اى به بیمارى او نمى‏کند; در حالى که به نظر مى‏رسد که اگر محمد بن حنفیه بیمار بود، امام (ع) حتما اشاره‏اى به بیمارى او مى‏کرد .
بعضى از منابع از رفتن محمد بن حنفیه به شام در زمان یزید بن معاویه سخن گفته‏اند; (البلاذرى، ج‏3، ص‏276 و بحارالانوار، ج‏45، ص‏325) ولى اشاره‏اى به بیمارى وى نکرده‏اند . اگر او بیمار بود، چگونه مى‏توانست این مسیر طولانى را بپیماید؟
بعضى از منابع، زمان بیمارى او را موقع ورود بازماندگان اهل‏بیت (ع) به مدینه بیان کرده‏اند .
مامقانى ضمن نقل بیمارى محمد بن حنفیه متذکر مى‏شود که وى در زمان حرکت امام حسین (ع) بیمار نبوده و اگر هم بیمارى‏اى وجود داشته، مربوط به بعد از شهادت امام (ع) و بازگشت اهل‏بیت (ع) به مدینه است . او مدعى است این مطلب از تاریخ روشن است (مامقانى، ص‏112).
مطلب دیگرى که به نظر مى‏رسد این است که اگر محمد به علت‏بیمارى از همراهى با امام معذور بود، چرا فرزندانش را از این کار بازداشت (ابن‏سعد، ص‏61). او اگر به نحوه‏ى برخورد امام (ع) با یزید کاملا اعتقاد داشت، نمى‏بایست مانع همراهى فرزندانش مى‏شد .
2 . ماموریت داشتن محمد بن حنفیه براى ماندن در مدینه
عده‏اى در بررسى علل عدم همراهى محمد بن حنفیه، مامور بودن وى به باقى ماندن در مدینه از طرف امام حسین (ع) را مطرح مى‏کنند .
ابن‏اعثم کوفى نقل مى‏کند:
امام (ع) موقعى که مى‏خواست از مدینه خارج شود و محمد بن حنفیه نتوانست وى را متقاعد به ماندن در مدینه کند، به محمد بن حنفیه گفت: اما انت‏یا اخى فلاعلیک ان تقیم بالمدینه فتکون لى عینا علیهم ولاتخف على شیئا من اورهم; (ابن‏اعثم، همان، ص‏23) اگر تو در مدینه مقام خواهى کرد سهل باشد، تو را هیچ رنجى نرسانند; اما باید که پیوسته از احوال و اقوام ایشان با خبر باشى و على‏التواتر آنچه حادث مى‏شود اعلام دهى و از کار یزید و اصحاب او بر من هیچ پوشیده ندارى (ابن‏اعثم، ترجمه مستوفى، ص‏833).
علامه مجلسى مى‏نویسد:
امام (ع) در موقع خروج به برادرش گفت: اکنون عازم مکه‏ى معظمه گشته و مهیاى این سفر شده‏ام و برادر و فرزندان و برادران و شیعیان خود را با خود مى‏برم و اگر تو خواهى در مدینه بمان و از جانب من جاسوس برایشان باش و آنچه سانح شود به من بنویس (جلاء العیون، ص‏598).
عده‏اى این گفتار امام حسین (ع) را حمل بر ماموریت محمد بن حنفیه کرده‏اند و معتقدند که او از طرف امام (ع) موظف به ماندن در مدینه شده است . منهاج الدموع مى‏نویسد:
حضرت سیدالشهدا وصیت‏هاى خود را به برادرش محمد حنفیه کرد و او را امر به توقف در مدینه نمود که اوضاع مدینه را به او اطلاع دهد» .(قرنى گلپایگانى، ص‏258- 259). نویسنده‏ى ماهیت قیام مختار هم با استناد به این روایت مى‏خواهد علت عدم همراهى را به ماموریت داشتن محمد بن حنفیه از جانب امام (ع) ارتباط دهد . او مى‏نویسد:
با توجه به این روایت، قضیه حل است; زیرا محمد به فرمان امام (ع) در مدینه ماند و همراه امام حرکت نکرد (رضوى اردکانى، ص‏170).


نقد دلیل دوم
از فحواى گفت‏وگوى امام (ع) با محمد به دست نمى‏آید که منظور امام واگذارى ماموریتى خاص به محمد بوده باشد که عدم همراهى او را بتوان به آن مسئله ارتباط داد . اساسا امام (ع) نه در مدینه و نه در مکه، کسى از خاندان و اصحابش را مکلف به همراهى نکرد . امام (ع) چون بى‏رغبتى محمد بن حنفیه را در همراهى با خود دید، براى این‏که برایش تعیین تکلیف نکرده باشد و او را در تصمیم‏گیرى، مختار گذاشته باشد به او فرمود که اگر مى‏خواهى در مدینه بمان و اخبار و گزارش‏ها را براى من بنویس . در واقع اگر محمد همانند برادران دیگرش قصد همراهى امام را داشت، امام (ع) از این مسئله استقبال مى‏کرد و بعید بود که باز هم به او پیشنهاد ماندن در مدینه را بدهد . امام یارى و همراهى هیچ فردى از اهل‏بیت و اصحابش را رد نکرد; هم چنان‏که در مقابل، هیچ‏کدام از آنان را مکلف به این کار نکرد .

 

3. نام محمد بن حنفیه در لوح محفوظ جزو اصحاب امام حسین (ع) نبوده است.
بعضى از نویسندگان معتقدند که از قبل، اسامى شهداى کربلا در لوح محفوظ مشخص بوده است و باید همان افراد معین و مشخص که با امام حسین (ع) در دهم محرم 61 ه . شهید شده‏اند، با امام (ع) همراهى مى‏کردند . خداوند این تعداد معین را تعیین فرمود و هرکسى صلاحیت و لیاقت آن را نداشته است . مامقانى در تنقیح المقال مى‏نویسد:
جواب و پاسخ صحیح (در علت عدم همراهى محمد بن حنفیه) این است که بگوییم یارانى که در کنار امام حسین (ع) به فیض شهادت نایل شدند، این‏ها اشخاصى معین بودند و تعداد آنان هفتاد و دوتن بود که خداوند در تقدیر خود آنان را به شرافت و موهبت مخصوص مفتخر فرمود و این براساس مصالح تکوینى و اراده‏ى حق بوده است که دیگران به این مرتبه موفق نشدند; گرچه ممکن است‏بعضى از افرادى که به یارى امام نیامدند، خیلى هم عظیم‏الشان باشند و از بعضى اصحاب حضرتش، مقام بالاترى داشته باشند; البته غیر از مقام شهادتى که آنان بدان نایل شدند و به رتبه‏اى دست‏یافتند که دیگران به آن نرسیدند (ج‏2، ص‏388).
مستند این افراد در ارائه‏ى این دلیل، گفتار ابن‏عباس و محمد بن حنفیه است . وقتى ابن‏عباس به خاطر ترک یارى امام حسین (ع) مورد سرزنش واقع شد گفت:
ان اصحاب الحسین لم منقصوا رجلا ولم یزید وارجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم (ابن شهر آشوب، ص‏388; القمى، ج‏2، ص‏388) ; اصحاب امام حسین فردى از آنان کم یا زیاد نشدند . آنان را ما با اسم قبل از شهادتشان مى‏شناختیم . محمد بن حنفیه هم مى‏گوید:
ان اصحابه عندنا لمکتوبون باسمائهم واسماء آبائهم; اصحاب امام حسین (ع) در نزد ما با اسامى خود و پدرانشان مشخص بود (همانجا).


نقد دلیل سوم
در بررسى و نقد این دیدگاه ابتدا باید به این مطلب اشاره کنیم که از مسائلى که در بعد تاریخى قیام کربلا سهم بسزایى دارد، مسئله‏ى آگاهى امام حسین (ع) از شهادت خویش و یارانش پیش از وقوع آن است . روایات بسیارى وجود دارد که در آنها رسول‏الله (ص) و امام على (ع) از شهادت امام حسین (ع) و اصحابش خبر داده‏اند . (3) در این روایات به صراحت‏یا کنایه و اشاره، وقوع حادثه‏ى کربلا را قبل از تحقق آن خبر داده‏اند .
نکته‏ى مهم در طرح این بحث این است که آیا عنصر آگاهى پیشین در مقام تکلیف تعهدآور است و فرد را از عمل به وظیفه‏ى طبیعى باز مى‏دارد؟
پیامبر (ص) و ائمه (ع) در زندگى سیاسى از عنصر آگاهى پیشین استفاده نمى‏کردند و استفاده از عنصر آگاهى پیشین فقط در مقام اثبات نبوت و امامت‏بوده است و در بقیه‏ى موارد رفتار پیامبر (ص) و ائمه (ع) مطابق ارزیابى موجود بود (جعفریان، ص‏203).
امام حسین (ع) نیز در حادثه‏ى کربلا با وجود آگاهى از شهادت خویش، در حیات سیاسى خود از آن استفاده نکرد و با ارزیابى اوضاع، براساس تکلیف اقدام نمود . این مسئله براى اصحاب و دیگران هم وجود داشت و آنان موظف بودند براساس وظیفه و تکلیف خویش عمل کنند .
در بین دلایل عدم همراهى محمد بن حنفیه، این دلیل بیش‏تر در معرض نقد است . این توجیه تاریخى، بهانه‏اى شرعى و عقلى براى عدم همراهى عده‏اى در سفر به کربلاست; چون براى رجال‏شناسان و صاحب‏نظران شیعى، مثل صاحب تنقیح المقال، مشکل بود بپذیرند که محمد بن حنفیه، شیعه‏ى امامى عادل متقى، در مورد همراهى با حرکت‏خونین امام حسین (ع) محافظه‏کارى کرده است و در مقام توضیح علت‏به این دلیل روى آورده‏اند .
این دلیل شاید تا حدودى مشابه عقیده به جبر است که عده‏اى در مقام توجیه جنایت‏خود در کربلا به آن تمسک نموده‏اند . وقتى ابن‏مطیع به عمر بن سعد اعتراض نمود که چرا به خاطر حکومت رى امام (ع) را به شهادت رساند . وى گفت:
قتل حسین (ع) در تقدیر از آسمان بود و چاره‏اى نداشتم (ابن‏سعد، ج‏5، ص‏148).
لازمه‏ى پذیرش این دلیل تطهیر تمام کسانى است که امام را یارى نکرده‏اند; چون آنان که امام را یارى نکرده‏اند از روز ازل نام آنان در لوح محفوظ جزء اصحاب امام نبوده است .


4 . عدم مکلف شدن محمد بن حنفیه به همراهى از جانب امام (ع)
صاحب تنقیح المقال معتقد است که چون امام حسین (ع) در مدینه یا مکه فردى را مکلف به همراهى نکرده، لذا محمد بن حنفیه در عدم همراهى با امام (ع) مرتکب عملى نشده است که عدالتش را زیر سؤال ببرد . او مى‏نویسد: امام حسین (ع) هنگامى که از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، خود مى‏دانست که به فیض شهادت خواهد رسید، ولى به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حرکت نکرد، تا بر همه‏ى مکلفین واجب نشود که به عنوان جهاد، با او همراه شوند; بلکه براساس وظیفه‏ى خود، یعنى به دست گرفتن رهبرى ظاهرى و پیشوایى مردم، که حضرتش را دعوت کرده بودند، حرکت کرد . در این صورت بر دیگران واجب نیست که با او هم‏سفر شوند و اگر کسى هم همراهى نکند، گناهى را مرتکب نشده است . آرى گناهکار فردى است که در قیام کربلا و محاصره‏ى امام حسین (ع) در روز عاشورا حضور داشته و با آن‏که از امام تخلف کرده، به یارى حضرتش نشتافته است .
اما کسانى که در حجاز بودند و از همان اول با امام نیامدند، از ابتدا مکلف به حرکت و همراهى با امام نبودند و عدم همراهى آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نیست . مامقانى پس از بیان این مقدمات مى‏گوید:
بنابراین، تعدادى از صالحان و خوبان بودند که در آن هنگام، شرف شهادت براى آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شکى نیست که احدى در عدالت آنان تردیدى نداشته است . پس نیامدن محمد حنفیه و عبدالله جعفر به علت‏سرپیچى یا انحراف ایشان نبوده است .
امام حسین، قبل از شهادتش به بنى هاشم چنین نوشته است:
من الحسین بن على الى بنى هاشم، اما بعد، فانه من لحق بى منکم استشهد معى و من تخلف لم یبلغ الفتح و السلام; اما بعد، هرکس از شما با من بود به شهادت رسید و افرادى که با من نیامدند، به درجه‏ى فتح نایل نشدند .
علامه مجلسى بعد از ذکر روایت فوق چنین مى‏نویسد:
جمله‏ى «به فتح نایل نمى‏شود .» این احتمال را مى‏رساند که امام (ع) دیگران را بین آمدن به کربلا و نیامدن مخیر کرده بود; پس چون آمدن آنان امر واجبى نبود، بلکه تخییر بود، تخلف از آن، گناه محسوب نمى‏شود (بحارالانوار، ج‏42، ص‏81).
نویسنده‏ى کتاب ماهیت قیام مختار با استناد به این روایت و گفتار علامه مجلسى نتیجه مى‏گیرد که محمد بن حنفیه مکلف به همراهى با امام نبوده است (ص‏169).


نقد دلیل چهارم
گرچه امام صریحا افراد را در مدینه یا مکه به همراهى با خود در سفر به کربلا مکلف نکرد، ولى عدم همراهى بدون عذر موجه هم، نمى‏تواند نشان از تبعیت از امام باشد .
وقتى امام مى‏فرماید: جدم به من فرموده در این راه حرکت کن که خواست‏خدا در حرکت تو و شهادت و اسارت تو و زنان و فرزندان توست; نشان از آن است که این تنها راه موجود براى افرادى است که خود را مطیع و وفادار به جریان امامت امام حسین (ع) مى‏دانند . جمله‏ى «من تخلف لم یبلغ الفتح .» اگر چه افراد را مکلف نمى‏کند، ولى نشان مى‏دهد که افرادى هم که امام را همراهى نکردند، به فتح و پیروزى واقعى دست نیافته‏اند . ظاهر روایت زیر هم نشان مى‏دهد که راوى، معتقد به تخلف محمد بن حنفیه بوده است:
عن حمزة ابن حمران عن ابى‏عبدالله (ع) قال: ذکرنا خروج الحسین وتخلف ابن حنفیه عنه; قال ابوعبدالله (ع): یا حمزة انى ساحدثک فى هذا الحدیث ولاتسال عنه بعد مجلسنا هذا . ان الحسین لما فصل متوجها دعا بقرطاس وکتب: بسم‏الله الرحمن الرحیم .(بحارالانوار، همان‏جا).
این که امام صادق (ع) هم در جواب صریحا اتهام تخلف را از محمد بن حنفیه نفى نمى‏کند و استناد به گفتار امام حسین (ع) مى‏نماید که «فانه من لحق بى منکم استشهد معى ومن تخلف لم یبلغ الفتح‏» ، ظاهرا نمى‏تواند نشان از رضایت امام صادق (ع) در عدم همراهى محمد بن حنفیه باشد . خود علامه مجلسى هم معتقد است که ظاهر روایت در مذمت محمد بن حنفیه است; وى مى‏گوید:
«و ظاهر هذا الجواب ذمه‏» (همان‏جا).


جمع بندى و نتیجه
عدم حضور محمد بن حنفیه در صحنه‏ى کربلا را مى‏توان از دو دیدگاه مختلف بررسى کرد: اول این‏که آیا او مکلف به رفتن شده و بعد تخلف از فرمان امام (ع) کرده است؟ و دوم آنکه آیا لازمه‏ى پیروى محض از امام (ع) و در اختیار ایشان بودن، همراهى امام (ع) در این سفر بوده است، همانند عملى که بسیارى از بنى‏هاشم انجام داده‏اند، یا نه؟
عموم کسانى که درصدد توجیه عدم حضور محمد حنفیه برآمده‏اند از جهت نخست‏به مسئله نگریسته‏اند . از این زاویه امام (ع) محمد بن حنفیه را مکلف نکرده بود و حتى در اثر بى‏رغبتى او در همراهى، به او پیشنهاد داده بود که اگر مى‏خواهد، مى‏تواند در مدینه بماند و اخبار و گزارش‏هاى لازم را به امام (ع) برساند (ابن‏اعثم، ج‏5، ص‏23). از این زاویه چون امام به حسب ظاهر براى جنگ از مدینه یا مکه خارج نمى‏شد، متابعت و همراهى محمد و افراد حاضر در مکه یا مدینه واجب نبود، تا به خاطر عدم همراهى مؤاخذه شوند; و آنانى که در کربلا یا مناطق نزدیک آن بودند و امام آنان را دعوت نمود و مى‏توانستند به سیدالشهداء (ع) کمک کنند ولى سرباز زدند، مورد مؤاخذه هستند .
پس، براساس این دیدگاه، بعضى از بزرگان بنى‏هاشم، مثل محمد بن حنفیه، ابن‏عباس، عبدالله بن جعفر، عمر بن على (عمر الاطراف) و عبیدالله بن على که در سفر کربلا امام را همراهى نکردند، ولى در جبهه‏ى یزید بن معاویه هم قرار نگرفتند، معصیت نکرده‏اند .
اما اگر از جهت دوم به مسئله نگریسته شود، قضاوت متفاوت خواهد بود . ارزش افرادى که امام را از مدینه یا مکه همراهى کردند و تا پایان هم در کنار آن حضرت ایستادند در این نهفته است که آنان بدون مکلف شدن و براساس شناخت و اطاعت و عشق به امام ایشان را همراهى کردند . برادران محمد بن حنفیه، مثل عباس (ع)، عبدالله، جعفر، عثمان، محمد، اصغر (ابوالفرج الاصفهانى، ص‏86- 98 و شیخ مفید، ج‏2، ص‏109- 116) (ابى‏بکر) که امام را در سفر به کربلا همراهى کردند و با وى به شهادت رسیدند، از طرف امام (ع) مکلف نشده بودند . تفاوت آنان با محمد بن حنفیه یا ابن‏عباس یا جعفر بن عبدالله در این بود که صرفا از زاویه‏ى ملاحظات خاص، یا فقط براساس تجزیه و تحلیل و آینده‏نگرى و اتکا به تجربه‏ى خود به این مسئله نمى‏نگریستند; آنان کسانى بودند که نظر امام (ع) را بر تجربه و آینده‏نگرى خود مقدم مى‏داشتند .
بنى‏هاشم و اصحاب همراه امام (ع) معتقد بودند که امام حسین (ع)، به خاطر خاندان و موقعیتش، حق هدایت و رهبرى مردم را دارد و آنان در این راه عاشقانه مطیع و مشتاق بودند تا براساس وظیفه جان خود را فدا کنند . آنان کسانى بودند که همانند امام (ع) مى‏دانستند که نیروى نظامى نمى‏تواند عمل و وجدان اسلامى را در آن موقعیت‏حفظ کند و جامعه نیاز به تکانى سخت و جنبش قلوب و احساسات دارد و این کار تنها از طریق قربانى کردن و تحمل مصائب و رنج‏هاى فراوان به دست مى‏آید .
محمد بن حنفیه و ابن‏عباس و عبدالله بن جعفر، چون از زاویه‏ى افرادى جهان‏دیده به قیام امام حسین (ع) و حرکت‏به طرف کوفه مى‏نگریستند، تلاش گسترده‏اى براى جلوگیرى از حرکت امام (ع) به کوفه به عمل آوردند و حتى امام (ع) را قسم دادند که به سوى کوفه و کربلا حرکت نکند و در مقام نصیحت، عرضه داشتند که اگر تو را بکشند نور خدا در زمین خاموش مى‏گردد و از امام مى‏خواستند که مهلت دهد تا از یزید براى ایشان و خاندانش امان بگیرند (دشتى، ص‏664). این گروه گرچه به حقانیت راه امام حسین (ع) معتقد بودند، ولى در مسئله‏ى روش برخورد با یزید، با امام اختلاف داشتند . برخلاف این دسته، اصحاب و برادران و بنى‏هاشم حاضر در صحنه‏ى کربلا، همانند امام معتقد بودند که در این راه باید حرکت کنند، خواه به سود آنان تمام شود و یا به ظاهر به ضرر آنان باشد .
آن عده از بنى‏هاشم که در عاشورا حاضر بودند، چون با دیدى حسینى به قیام امام (ع) مى‏نگریستند، زنان و کودکان را هم با خود آوردند; در حالى که محمد بن حنفیه، با نظرى متفاوت، نه خود همراه امام آمد و نه به هیچ‏یک از فرزندانش اجازه‏ى همراهى عموى بزرگوارشان را داد (ابن‏سعد، ص‏61). از زاویه‏ى دوم، محمد بن حنفیه به فتح واقعى دست نیافته است (بحارالانوار، ج‏42، ص‏81)، و شاید از این دید این احتمال را بتوان داد که عدم همراهى او با امام حسین (ع) در سفر به کربلا، نوعى تخلف محسوب شود

 

بیان  دیگر

علما و رجال‌شناسان شیعه در مقام‌ دفاع از محمد بن‌ حنفیه‌ دلایلی را برای توجیه غیبت او در واقعه کربلا مطرح کرده‌اند. به اعتقاد اینان عدم شرکت ابن‌حنفیه از سر نافرمانی و مخالفت با امام حسین(ع) نبوده و او در عدم همراهی با امام(ع) دلایل موجهی داشته است؛از جمله:

    بیماری محمدبن حنفیه در موقع حرکت امام(ع) از مدینه و مکه.

از دلایلی که علامه مجلسی در نقلی از علامه حلی برای عدم حضور محمد بن حنفیه در کربلا در‌ جواب‌ مهنا بن سنان آورده، بیماری محمد در موقع خروج امام(ع) از مدینه است.[۱۶] مقرم به نقل ابن نما حلی بیماری او‌ را‌ چشم‌ درد ذکر کرده‌ است.[۱۷]

    مأمور بودن محمدبن حنفیه از جانب امام(ع) برای ماندن در مدینه.

ابن‌اعثم کوفی‌ نقل‌ می‌کند:امام(ع) موقعی که می‌خواست از مدینه خارج شود و محمد بن حنفیه نتوانست‌ وی‌ را متقاعد به ماندن در‌ مدینه‌ کند،‌ به محمد بن‌ حنفیه‌ گفت:

 ماندن تو در مدینه ایرادی ندارد تا در میان آنان چشم (خبررسان) من باشی و از تمام امورشان مرا با خبر سازی[۱۸]

 مکلف نشدن محمدبن حنفیه از جانب امام حسین(ع) به‌ شرکت‌ در قیام و همراهی با آن حضرت.

صاحب تنقیح المقال معتقد است که چون امام حسین(ع) در‌ مدینه یا‌ مکه‌ فردی‌ را مکلف به همراهی نکرده، لذا محمد بن حنفیه در عدم همراهی با امام(ع) مرتکب عملی نشده است که عدالتش را زیر سؤال ببرد. او می‌نویسد: امام‌ حسین(ع) هنگامی که از حجاز به طرف عراق حرکت کرد، خود می‌دانست که به فیض شهادت خواهد رسید، ولی به ظاهر، به قصد جنگ و نبرد مسلحانه حرکت نکرد، تا‌ بر‌ همۀ مکلّفین واجب نشود که به عنوان جهاد، با او همراه شوند؛ بلکه براساس وظیفۀ خود، یعنی به دست گرفتن رهبری ظاهری و پیشوایی مردم، که حضرتش را دعوت‌ کرده‌ بودند، حرکت کرد. در این صورت بر دیگران واجب نیست که با او هم‌سفر شوند و اگر کسی هم همراهی نکند، گناهی را مرتکب‌ نشده‌ است. بلکه گناهکار فردی است‌ که‌ در قیام کربلا و محاصرۀ امام حسین(ع) در روز عاشورا حضور داشته و با آن‌که از امام تخلف کرده، به یاری حضرتش نشتافته است.

اما کسانی‌ که در حجاز بودند‌ و از همان اول با امام نیامدند، از ابتدا مکلف به حرکت و همراهی با امام نبودند و عدم همراهی آنان تخلف و موجب فسق و گناه آنان نیست. مامقانی پس‌ از‌ بیان این مقدمات می‌گوید:«بنابراین، تعدادی از صالحان و خوبان بودند که در آن هنگام، شرف شهادت برای آنان نوشته نشده بود و در حجاز ماندند و شکی نیست که احدی‌ در‌ عدالت آنان‌ تردیدی نداشته است. پس نیامدن محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر به علت سرپیچی یا انحراف ایشان نبوده‌ است.[۱۹]» در اثبات الهداة نیز حدیثی از امام صادق(ع) نقل شده که: حمزة بن حمران می‌گوید: از خروج حسین(ع) و نرفتن ابن الحنفیه نزد امام(ع) یاد کردیم، فرمود:‌ای حمزه، برایت حدیثی می‌گویم که پس از این، دیگر از این موضوع نپرسی؛ چون حسین(ع) از مدینه جدا شد ورق کاغذی طلبید و در آن نوشت:

«بسم اللّٰه الرحمن الرحیم از حسین بن علی بن ابی طالب به بنی هاشم، اما بعد، هر کدام به من بپیوندید، شهید می‌شوید و هرکه این کار را نکند، به پیروزی نمی‌رسد و السلام.»[۲۰]

علامه مجلسی در بیان این جمله امام حسین(ع) می‌فرماید: ظاهر این عبارت مذمت است اما این احتمال هم هست که حضرت دیگران را بین آمدن و نیامدن مخیر کرده بود، پس چون آمدن آن، امر واجبی نبود، بلکه اختیاری بود، تخلف از آن گناه محسوب نمی‌شود.[۲۱]

پس از این که حسین بن علی(ع) را مجبور به بیعت با یزید کردند و او از این کار سر باز زد، محمد حنفیه پیشنهاد کرد که برادرش برای حفظ جان به مکه برود و اگر در آنجا هم تهدید شد به یمَن برود و اگر در یمن هم آرامش نداشت به ریگستان‌ها و کوهستان‌ها پناهنده شود. حسین رای او را ستود و گفت: "برادر جان، تو رخصت داری در مدینه بمانی و در اینجا چشم من باشی و امور دشمنان را به من برسانی"[۲۲]


احتجاج با امام سجاد(ع)

محمد حنفیه بنابر روایتی پس از شهادت امام حسین(ع)، به امام سجاد(ع) نامه‌ای نوشت و از او خواست امامتش را بپذیرد. استدلال ابن حنفیه این بود که امام حسین(ع) بر خلاف امامان پیشینش به امام بعد از خود سفارش نکرده، همچنین محمد حنفیه فرزند بلافصل علی(ع) بوده و از جهت سن و کثرت روایت بر زین العابدین(ع) برتری دارد.[۲۳] امام سجاد در پاسخ به عمویش او را به خدا ترسی و دوری از جهالت خواند و برایش نوشت:::«پدرم قبل از این که قصد عراق کند به امامت من سفارش کرده و ساعتی قبل از شهادتش هم از من پیمان گرفت.»

امام سجاد(ع) از ابن حنفیه دعوت کرد پیش حجرالاسود رفته و مسئله را آنجا مطرح کنند، حَجَر به امامت هرکه شهادت داد او امام است. آنجا، ابتدا محمد پس از نیایش با خدا از سنگ خواست بر امامتش شهادت دهد، اما این اتفاق نیفتاد. سپس امام سجاد(ع) به نیایش پرداخته و به سنگ گفت بر امامتش شهادت دهد و سنگ به سخن درآمده و بر امامت علی بن حسین، بعد از حسین بن علی شهادت داد و محمد حنفیه نیز امامت آن حضرت را پذیرفت. [۲۴] بعضی از علماء احتمال صوری بودن این منازعه را داده‌اند که ضعفای شیعه به وی متمایل نشوند.[۲۵]
کثّیر عزّه که ابن حنفیه را مهدی می‌دانست. بعد از دعوت عبدالملک از محمد حنفیه، در مسیر حرکت به شام این شعر را سرود::
هدیت یا مهدینا ابن المهتدی         انت الذی نرضی به و نرتجی
انت ابن خیر الناس بعد النبی         انت امام الحق لسنا نمتری
 :::::یا بن علی سر و من مثل علی          :::::
نوبختی، ترجمه فرق الشیعه، ۱۳۵۳ش، ص۸۶.

در روایتی از امام صادق(ع) آمده است که محمد حنفیه قبل از وفات به امامت امام سجاد(ع) ایمان داشت.[۲۶] و قطب الدین راوندی روایتی از ابوخالد کابلی که خادم ابن حنفیه بوده نقل می‌کند که در آن ابوخالد از محمد حنفیه درباره امامتش سوال می‌کند و محمد در پاسخ به او می‌گوید: «امام من و تو و سایر مسلمانان، علی بن الحسین(ع) است.»[۲۷]
مخالفت با ابن‌زبیر

مختار پس از تسلط بر کوفه مردم را به محمد حنفیه دعوت کرد. عبد اللّه بن زبیر که بر مکه و مدینه تسلط داشت از ترس این که مبادا مردم به محمد بن حنفیه بگرایند، او و عبدالله بن عباس را به بیعت با خود دعوت کرد و آن‌ها نپذیرفتند. ازاین رو ابن زبیر آن‌ها را در حجره زمزم زندانی و تهدید به قتل کرد. محمد حنفیه و عبدالله بن عباس به مختار، نامه نوشتند و از او یاری خواستند. مختار، پس از دیدن نامه، ظبیان بن عماره را با چهارصد نفر و چهارصد هزار درهم به مکه فرستاد و آنان را آزاد کرد.[۲۸] محمد به «درۀ علی» رفت و تا کشته شدن مختار در همانجا زندگی می‌کرد.[۲۹]


کیسانیه

به پندار کیسانیه، محمد بن حنفیه پس از کشته شدن حسین بن علی، مختار را بر عراقین (کوفه و بصره) فرمانروایی داد و از او خواست که از قاتلان آن حضرت خونخواهی کند. کیسانیه، مدتی پس از شهادت امام حسین قیام کردند و قائل به امامت محمد بن حنفیه شدند. آنان معتقدند که وی اسرار دین و علم تاویل و علوم باطنی را از امام حسن و امام حسین فرا گرفت. بعضی از ایشان ارکان شریعت مانند نماز و روزه را تاویل کردند و قائل به تناسخ و حلول بودند، همه فرقه‌های کیسانی درباره امامت محمد بن حنفیه و روا بودن بداء بر خدا هم عقیده‌اند. این فرقه را مختاریه نیز خوانده‌اند.[۳۰]


ارتباط با مختار

درباره روابط ابن حنفیه با مختار اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی معتقدند او به مختار اعتقادی نداشت و نمایندگی خودش را به او نداد، برخی، مختار را نماینده او می‌دانند، و برخی هم از رضایت ضمنی محمد حنفیه از کارهای مختار در عین این که به او ماموریت هم نداده بود سخن به میان آورده‌اند.[۳۱]
اعتقاد به مهدویت او

برخی پژوهشگران فرق و مذاهب اسلامی معتقدند محمد بن حنفیه اولین کسی بود که در اسلام مهدی نامیده شد.[۳۲]معتقدین به مهدویت ادعا می‎کردند او در کوه رَضْویٰ سکونت کرده و از دو نهر از شیر و عسل ارتزاق می‌کند تا روزی که خداوند امرش را بگشاید.[۳۳] آیت الله خویی محمد بن حنفیه را مبرای از کیسانیه دانسته و معتقد بود کیسانیه بعد از او پدید آمدند.[۳۴]


درگذشت و مدفن

شیخ طوسی از کشی از امام باقر(ع) نقل کرده است: «در بیماری محمد بن حنفیه من در کنارش بودم و چشم او را بستم و غسلش دادم و کفنش کردم و نماز بر او خواندم و او را به خاک سپردم.»[۳۵] البته در گزارشی از منابع غیر شیعی آمده که ابان بن عثمان (پسر خلیفه سوم) بر وی نماز خواند.[۳۶]

در اینکه محل دفن محمد بن حنفیه در کجا واقع شده، اختلاف است؛ سید محسن امین به سه مکان اشاره می‌کند، ایلِه، طائف و مدینه در قبرستان بقیع[۳۷] ولی به نظر می‌رسد وی در مدینه وفات یافته است.[۳۸]

امام‌زاده‌هایی در ایران؛ جزیره خارک و منطقه رودبار به محمد حنفیه نسبت داده شده که با در نظر گرفتن محل وفات او، صحت این انتساب‌ها بعید به نظر می‌رسد.

 

اتهامات وارده بر «محمد بن حنفیه» قابل اغماض نیست(محمدحسین رجبی‌دوانی محقق تاریخ اسلام )

 

محمد بن حنفیه باید می‌دانست که حق همان تصمیم امام حسین (ع) است. امام (ع) تصمیم گرفتند برای حرکتی بزرگ به کوفه برود و اینکه محمد بن حنفیه می‌گوید به آنجا نروید؛ یعنی نقطه مقابل تبعیت از ولیّ.

در قرآن‌ آموزه‌های فراوانی است و لذا این که قرآن این‌قدر به تاریخ اهتمام دارد برای گرفتن درس‌ها و عبرت‌ها است، نکته دیگر این که انتساب به اهل بیت (ع) افتخار بزرگی است، ولی دلیل بر رستگاری نیست، اگر آن فرد در مسیر پدر خود حرکت کند رستگار است، چراکه پسر نوح (ع) نیز فرزند پیامبر بود و در مقابل او ایستاد و در نهایت جهنمی شد.

 اینکه به هر قیمتی اگر منتسبان اهل بیت (ع) لغزشی دارند را توجیه کنیم صحیح نیست، امام رضا (ع) برادری به نام زید دارند که او در قیام علیه مأمون حضور داشت و در بصره نیز برخی از آن‌ها را کشت، اما در ادامه مامون زید را دستگیر کرد و به امام رضا (ع) نیز منت گذاشت که او را به خاطر تو بخشیدم، بعد بحثی بین او و امام (ع) ایجاد شد، امام (ع) گفت: «تو فکر کردی، چون فرزند حضرت زهرا (س) هستی مجازاتی نداری»، امام (ع) می‌گوید تو اصلاً مانند زید شهید نیستی و یا جعفر کذاب که برادر و فرزند امام (ع) است و در باطل بودن او شکی نیست، اما برخی از روی شدت ارادت به اهل بیت (ع) آمده‌اند توجیه کرده‌اند که او جعفر توّاب شده و توبه کرده است، اما این گونه نیست. کسی که باعث شد امام کاظم (ع) توسط هارون دستگیر و شهید شود نیز برادرزاده امام (ع) یعنی علی بن اسماعیل بوده است. با این حال این شخص توبه هم کند آیا قابل قبول است؟ البته محمد بن حنفیه این گونه نیست و در تاریخ و حدیث دو نوع حرف در مورد او داریم که برخی جنبه‌های مثبت و برخی جنبه‌های منفی او را گزارش کرده‌اند.

در ارتباط با بحث ایشان و این که خدمت امام علی (ع) در صفین رسیدند نیز دو نقل متفاوت داریم، یکی در حدیث است که به امام علی (ع) اعتراض می‌کند من برادر حسن (ع) و حسین (ع) هستم و چرا آن‌ها را به میدان نمی‌برید و امام (ع) می‌گویند آن‌ها فرزندان رسول خدا (ص) هستند. اگر سند این نقل درست باشد یعنی محمد بن حنفیه به ولایت شناخت و معرفت نداشته است.

به گفته وی، او فرزند امام (ع) است، اما همین قدر که به خود اجازه دهد و خود را با امام معصوم مقایسه کند و به زبان آورد و گلایه کند را ضعف می‌دانم و از این فرد قابل قبول نیست، یا مورد دیگری در مورد ایشان در حدیث است که امام علی (ع) در بستر شهادت است و می‌گوید مَثل من مانند یعقوب است که 12 پسر داشت و گفت: همان‌گونه که یعقوب سفارش یوسف را کرد، به حسنین (ع) سفارش می‌کنم، اما یکی از فرزندان امام علی (ع) که نااهل است و برخی گفتند عمر بن علی و برخی گفته‌اند عبیدالله است در این جلسه گستاخی می‌کنند و به محمد بن حنفیه می‌گوید دستت را جلو بیاور تا با تو بیعت کنم. در واقع او در اینجا حرف امام (ع) را نقض می‌کند و امام علی (ع) نیز او را طرد می‌کند و از خود می‌راند. بحث این است که اگر این نقل درست باشد عدم برخورد خود محمد بن حنفیه نسبت به این فرد را داریم که او با این فرد مقابله نمی‌کند و در این نقل نیامده که در ارتباط با رفتار غلط برادر خود عکس‌العملی نشان دهد که جای سؤال و تامل است.

رجبی دوانی به نقل‌های دیگری که اشاره به جنبه‌های مثبت شخصیت محمد بن حنفیه تصریح کرد: در یکی از نمونه‌ها که اشاره هم شد روایتی از امام رضا (ع) است که فرمود: محمد نام‌ها از معصیت خدا ابا دارند و یکی از آن‌ها محمد بن حنفیه است، این نقل در رجال کشی نیز آمده و باید از نظر متن و سند بررسی شود و این حدیث اگر صحیح باشد، موارد منفی قبلی در مورد او صدق نخواهد کرد.

 اما حدیث دیگری نیز داریم که در کتاب کافی نقل شد و مسأله را پیچیده می‌کند و آن هم ادعای امامت محمد بن حنفیه در مقابل امام سجاد (ع) است، بعد از واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع)، محمد حنفیه و امام سجاد (ع) در موسم حج و در مکه حضور دارند، حنفیه تصور می‌کرد و می‌گفت که تا به حال امامت بعد از پدرم به دو برادر من رسیده و حالا نیز نوبت برادر بعدی یعنی من است، امام سجاد (ع) به او می‌گوید، عمو از جاهلان نباش، اما حنفیه نمی‌پذیرد و می‌گوید به کنار حجرالاسود برویم و او را شاهد بگیریم که امامت از آن کیست، در این لحظه محمد نمازی می‌خواند، اما حجرالاسود عکس‌العملی نشان نمی‌دهد، اما امام سجاد (ع) که حجرالاسود را خطاب قرار می‌دهد، با صدای فصیح در تایید امامت ایشان صدایی بلد می‌شود و البته می‌گویند او از این به بعد به امامت امام سجاد (ع) گردن می‌نهد.

 همچنین حنفیه در تاریخ یک دانشمند است و این نقل نیز وارد شده که در صفین، شاید کسی است که می‌خواهد بین فرزندان امام علی (ع) اختلاف بیندازد؛ به محمد حنفیه می‌گوید چطور پدرت تو را به صحنه جنگ برده، اما حسنین (ع) را نبرده است و او در پاسخ می‌گوید آن‌ها چشمان پدرم هستند و من دستان او، در نتیجه باید گفت که مشخص نیست که در این بین کدام یک از اقوال در این زمینه را باید قبول کرد.

اما مورد بعدی در مورد حضور در قیام امام حسین (ع) و مواضع او است. قدیمی‌ترین متنی که در این زمینه وجود دارد کتاب فتوح ابن اعثم کوفی است، ابن اعثم صاحب کتاب الفتوح در قرن چهارم بوده و اول فرد او است و بقیه از او گرفته‌اند که آورده است، امام حسین (ع) اولا وصیت کرد به محمد بن حنفیه و بعد هم به او فرمود که بر تو باکی نیست که در مدینه بمانی و اخبار را به من اطلاع بدهی.

 البته این نقل، حدیث نیست و نقل تاریخی است و بنده خدشه‌ام بر این نقل این است که اولا امام وصیت را به امام بعدی می‌کند و چرا باید به محمد بن حنفیه وصیت کند، دوم این که مدینه برای امام حسین (ع) چه موضوعیتی دارد که اخبارش به اطلاع امام (ع) برسد، اخبار مدینه وقتی امام (ع) در کربلا هستند برای ایشان نفعی ندارد و سندی هم نداریم که در نقل مسائل قیام بگویند، فلان کس آمد و فلان پیام را از طرف محمد بن حنفیه آورد، لذا ضرورتی ندارد.

 مطلبی در تاریخ و حدیث داریم که صفار در بصائر الدرجات آن را نقل کرده که کار را پیچیده‌تر می‌کند و آن این که از امام صادق (ع) سؤال شد که علت تخلف حنفیه از همراهی با امام حسین (ع) چیست، در اینجا باید گفت: اگر او وصی امام حسین (ع) بود، باید، اما صادق (ع) نیز در پاسخ بفرمایند که او وصی امام (ع) بوده و اگر آن نقل درست باشد که او در مدینه بماند، باید امام صادق (ع) این را جواب دهند که دستور امام حسین (ع) بوده است، در حالی که جواب امام صادق (ع) تکان‌دهنده است، امام (ع) در جواب فرمودند: امام حسین (ع) که می‌خواست مدینه را ترک کند نامه‌ای به کل بنی‌هاشم نوشت که هر کس من را همراهی کند به شهادت می‌رسد و هر کس باقی بماند روی فتح را نمی‌بیند. این نقل اگر درست باشد یعنی محمد بن حنفیه و تمام بستگان امام علی (ع) که با امام حسین (ع) همراهی نکردند، مانند زید بن الحسن و عبدالله بن عباس و ... روی فتح را نخواهند دید.

 نکته دیگر این که محمد بن حنفیه دوستدار امام حسین (ع) است حتی در نقل‌هایی که می‌گوییم در صورت صحت، شخصیت او زیر سؤال می‌رود، اما باید گفت که او دلسوز است و امام حسین (ع) را نصیحت می‌کند که به کربلا نرود، اما این نقل نیز نشان می‌دهد که محمد حنفیه به ولایت امام زمانش باور داشته باشد، باید بداند که حق همان تصمیم امام (ع) است. امام (ع) تصمیم گرفته برای حرکتی بزرگ به کوفه برود و این پیشنهاد حنفیه یعنی نقطه مقابل تبعیت از ولیّ، بحث عمل به تکلیف امام (ع) است و محمد این را نمی‌داند، مورد دیگر که در منابع اهل سنت آمده است و در طبقات ابن سعد و تاریخ ابن عساکر گزارش شده از این قرار است که محمد نه‌تن‌ها به کربلا به یاری امام حسین (ع) پا نگذاشت، بلکه فرزندانش را نیز به کربلا نفرستاد و نگذاشت که بروند، این نیز اگر درست باشد شخصیت او را زیر سؤال می‌برد.

 اگرچه معتقدیم بعد از اتمام حجت امام سجاد (ع) با او، دیگر در عرصه امامت ادعا‌هایی ندارد، اما بعد از وفات او فرزندانش ادعای امامت داشتند، فرزندی دارد به نام علی که مدعی امامت است و فرقه‌ای هم پدید آمده و برخی از محققان می‌خواهند بگویند این فرقه نبوده است، اما در ملل و نحل آمده است که این فرقه قائل به امامت محمد بن حنفیه بوده‌اند.

 نتیجه بحث اینکه بحث در این زمینه جای کار دارد، همان طور که اشاره شد، نقل‌های متفاوت و متضادی در مورد ایشان وارد شده است. مادر او جزء اسیران رده و قبیله مسیلمه کذاب بودند، اما افتخار این بود که بگویند او فرزند امام علی (ع) است یا فردی با سابقه ارتداد؟ این جنبه منفی دارد و به نظر من شاید به دلیل وجود برخی از اعوجاج‌ها، او را محمد بن علی نخواندند و او را به نام قبیله مادرش خطاب کردند، خوله مانند ام‌البنین نیز نیست و به نام قبیله مادر او را منتسب کردند، لذا امیدواریم که نقل‌های مثبت غلبه کند و حدیث پژوهان نیز بررسی کنند و او در مجموع شخصیت مثبتی داشته باشد، اما با این قرائن و شواهد اگر نتوانیم عکسش را اثبات کنیم محمد بن حنفیه مورد تایید نیست.

 وصیت به محمد بن حنفیه توسط امام حسین(ع) موضوعیت ندارد، مگر قرار است امام سجاد(ع) نیز شهید شوند؟ اگر وصیت لازم است باید به وصی آن را توصیه کرد و امام(ع) نیز علم دارد امام سجاد(ع) باقی می‌ماند. اینکه گفتند ودایع امامت را امام حسین(ع) به ام سلمه می‌سپارد، به این دلیل است که امام(ع) می‌داند پایان کار شهادت و اسارت و ... است، لذا شمشیر امام علی(ع) و ...، را اگر به کربلا می‌آوردند غارت می‌شد و از این جهت به ام سلمه می‌سپارند و می‌گویند اینها را به امام بعد از من تحویل بدهید؛ لذا نمی‌توان گفت چون اینها به ام‌سلمه سپرده شد، آن وصیت نیز به محمد بن حنفیه توجیه می‌شود.

 در مورد این که اگر قبول کنیم اینها که به کربلا نیامدند مشکل داشتند، باید به این حدیث که همه بعد از امام حسین(ع) مرتد شدند جز سه، پنج یا هفت نفر اشاره کرد و یا این که امام صادق(ع) چرا در مورد تخلف حنفیه که از ایشان سؤال می‌شوند می‌فرمایند دیگر در این زمینه چیزی مطرح نشود؟ همچنین اگر قبول کنیم که ماجرای ادعای امامت و داستان حجرالاسود اینگونه بود که حنفیه کار مثبتی انجام دهد همانطور که مطرح کردند، باید گفت که این کار چرا روی فرزندان ایشان تاثیر نگذاشت و برخی از فرزندان او ادعای امامت کردند؟

 چطور امام حسین(ع) به عبدالله بن عمر که با امام علی(ع) بیعت نکرده است می‌گوید با من همراه شو، اما محمد بن حنفیه که بعد از کربلا نیز دچار عارضه در ناحیه پا می‌شوند را دعوت نمی‌کنند؟ زهیر عثمانی دعوت می‌شود اما چطور حنفیه دعوت نشده است؟ همچنین باید گفت امام(ع) برای جنگ نمی‌رفته اما حنفیه به امام(ع) می‌گوید خطراتی وجود دارد و می‌خواهد ایشان را منصرف کند، امام(ع) فرمود خدا خواسته که شهید بشوم و فرزندانم اسیر شوند، وقتی امام اینها را صریح می‌گوید چه توجیهی برای حنفیه باقی می‌ماند؟ اگر بخواهیم اینها از این اتهامات تطهیر شوند باید دلیل محکم آورد. به هر صورت این موارد که عرض شد، نکاتی است که باید بدان توجه داشت و به نظر نمی‌آید برخی از اینها قابل اغماض باشند.

 

پانویس

1بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۲۰۰.
2ابن‌سعد، الطبقات الکبری، دار الکتب العلمیة، ج۵، ص۸۷.
3بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ‌ص۲۰۰-۲۰۱.
4شمس‌الدين الذهبی، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير والأعلام، ج۲، ص۹۹۴.
5صابری، تاریخ فرق اسلامی، ۱۳۸۸ش، ج۲، ص۵۱.
6صابری، تاریخ فرق اسلامی، ۱۳۸۸ش، ج۲، ص۵۴.
7کشی، إختیار معرفة الرجال، مؤسسه آل البیت، ج۱، ص۲۸۶.
8تنقیح المقال، ج۳، ص۱۱۱.
9صابری، تاریخ فرق اسلامی، ۱۳۸۸ش، ج۲، ص۵۲ و ۵۳.
10نک: نوبختی، ترجمه فرق الشیعه، ۱۳۵۳ش، ص۸۶-۸۷.
11مدرس وحید، شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۳۵۷؛ نک: ری‌شهری، دانشنامه امیر المومنین، ۱۳۸۶ش، ج۱، ص۱۸۳.
12ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۱۶۸.
13مجلسی،‌ بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۵، ص۳۴۹.
14مجلسی،‌ بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۵، ص۳۴۹.
15حمیری، قرب الإسناد، ۱۴۱۳ق، ص۲۷.
16مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۴۲، ص۱۱۰.
17المقرم، المقتل الحسین،موسسه بعثت، ص۱۳۵.
18ابن‌اعثم کوفی،‌ الفتوح،‌ ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۲۱.
19مامقانی،‌ عبدالله.‌ ۱۳۵۲ ق، تنقیح المقال، ج۳، ص۱۱۱، بی‌جا، مطبعة الحیدریة.
20حر عاملی،اثبات الهداه، ج۴، ص۴۲.
21بحار، ج۴۲، ص۸۱.
22قمی، ص۹۸.
23صفار، بصائر الدرجات، ص۵۲۲؛ ابن بابویه، ص۶۲-۶۰؛ کلینی، ج۱، ص۳۴۸.
24صفار، بصائر الدرجات، ص۵۲۲؛ ابن بابویه، ص۶۲-۶۰؛ کلینی، ج۱، ص۳۴۸.
25الخرائج و الجرائج، ج۱، ص۲۵۸ و بحارالانوار، ج۴۶، ص۳۰.
26الإمامة و التبصرة من الحیرة، ص۶۰.
27قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، قم، ج۱، ص۲۶۲-۲۶۱.
28أخبارالدولةالعباسیة، ص۹۹ - ۱۰۰.
29نوبختی، ترجمه فرق الشیعه، ۱۳۵۳ش، ص۸۵ و ۸۶.
30نوبختی، ترجمه فرق الشیعه، ۱۳۵۳ش، ص۸۷.
31نک: تاریخ سیاسی صدر اسلام، ص۲۱۴ و ۲۱۵؛ نوبختی، ترجمه فرق الشیعه، ۱۳۵۳ش، ج۲، ص۵۲ و ۵۳.
32صابری، تاریخ فرق اسلامی، ۱۳۸۸ش، ج۲، ص۵۵.
33اشعری، مقالات الاسلامیین، تحقیق: محمد محیی‎الدین عبدالحمید، ج۱، ص۹۰ و ۹۱؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، قاهره، مکتبة محمد صبیح و اولاده، ص۳۹، ۴۱ و ۴۳.
34معجم الرجال، ج ۱۸، ص۱۰۳-۱۰۲.
35رجال کشی، ص۳۱۵.
36تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۲۸۵.
37اعیان الشیعه، ج۱۴، ص۲۷۰.

38تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۲۸۵؛ مدرس، ریحانة الادب، ۱۳۶۹ش، ج۷، ص۴۸۴.

یادداشت‌ها

در یکی از روزهای جنگ صفین، امام علی(ع) محمّد را مامور حمله به سمت راست لشکر دشمن کرد! محمّد با یاران خود حمله کرد و لشکر معاویه را شکست داد و مجروح برگشت. امام پس از ساعتی، به محمّد دستور حمله به سمت چپ سپاه دشمن داد. او با یارانش حمله کرده و پیروز شدند و محمد دوباره مجروح شد. سپس امام گفت: برخیز و بر قلب لشکر دشمن حمله کن! محمّد بر قلب لشکر معاویه حمله کرد و آنان را شکست داد و در حالی برگشت که دچار جراحات سنگینی شده بود و گریان بود. علی(ع) میان دو چشم محمّد را بوسید و فرمود: پدرت به فدایت. به خدا قسم مرا خوشحال کردی. برای چه گریه میکنی، به جهت خوشحالی یا ترس. محمّد: چرا گریان نباشم. در صورتی که سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادی و خدا مرا به سلامت باز گردانید. هر مرتبه‌ای که من نزد تو مراجعت کردم تو مرا مهلت ندادی. ولی به دو برادرم حسن و حسین هیچ‌گونه دستوری نمی‌دهی.

منابع

    ابن‌بابویه، علی بن حسین، الإمامة و التبصرة من الحیرة، قم، مدرسة الامام المهدی(عج)، ۱۳۶۳ش.
    ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، تحقیق محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۲م.
    ابن‌خلکان، احمد بن محمد بن ابی‌بکر، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، تحقیق احسان عباس، بیروت، دارالثقافه، ۱۹۶۸م.
    ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا،‌ بیروت، دار الکتب العلمیه، بی‌تا.
    ابن‌فلیچ، علاءالدین مغلطای بن قلیچ بن عبدالله بکچری حنفی، اکمال تهذیب الکمال، قاهره، انتشارات فاروق الحدیثیة الطبع و النشر، ۱۴۲۲ق.
    اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الإسلامیین، تحقیق محمد محیی‎الدین عبدالحمید، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، ۱۳۶۹ق.
    الامین، سید محسن، اعیان الشیعة، تحقیق حسن الامین، دارالتعارف، بیروت، ۱۴۲۰ق/۲۰۰۰م.
    بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر تمیمی، قاهره، مکتبة محمد صبیح و اولاده، بی‎تا.
    بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، طبعة الأولی، ۱۴۱۷ق/۱۹۹۶م.
    چلونگر، محمدعلی، «محمد بن حنفیه و قیام کربلا»، مجله روش‌شناسی علوم انسانی، زمستان ۱۳۸۱ش، شماره ۳۳.
    ذهبی، شمس‌الدين أبوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير وَالأعلام، دار الغرب الإسلامی، الطبعة الأولى، ۲۰۰۳م.
    راوندی، قطب، الخرائج و الجرائج، قم، مدرسه امام مهدی، ۱۴۰۹ق، چاپ اول.
    شریف رضی، محمد بن حسین، شرح نهج البلاغة، شارح: احمد مدرس وحید، ناشر: احمد مدرس وحید، قم.
    صابری، حسین، تاریخ فرق اسلامی، تهران، سمت، ۱۳۸۸ش.
    صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص)، تصحیح محسن کوچه‌باغی، قم، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی.
    قطب راوندی، سعید بن هبة‌الله، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسة الإمام المهدی(ع).
    قمی، عباس، در کربلا چه گذشت؟: ترجمه نفس المهموم، تحقیق محمدباقر کمره‌ای، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ۱۳۸۱ش.
    کشی، محمد بن عمر، إختیار معرفة الرجال، تحقیق مهدی رجایی، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث

 

منابع گرد آوری:

https://fa.wikishia.net/view/

http://ensani.ir/fa/article/46563/

http://wikifeqh.ir/

https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/05/10/1791148

پنج شنبه 21 مرداد 1400  12:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها