0

قیام امام حسین (علیه‌السلام)

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

قیام امام حسین (علیه‌السلام)

قیام امام حسین (علیه‌السلام)
 

بهترین و مطمئن‌ترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا (علیه‌السلام)، کلمات خود آن حضرت یا امامان دیگر در این‌باره است. این مقاله در صدد است تا با بررسی و مطالعه خطبه‌ها، سخنان، نامه‌ها و وصیت‌نامه امام حسین (علیه‌السلام)، به تحلیل و تفسیر اهداف، ریشه‌ها، انگیزه‌ها و علل ماندگاری قیام امام حسین ایشان بپردازد.

 

فلسفه قیام امام حسین

از آنچه درباره اهداف و فلسفه قیام عاشورا از نگاه‌های مختلف گفته شده و نقد و بررسی شده است، روشن است که برخی از این نظریات، تصویری وارونه یا حداقل نامناسب با شأن رهبر قیام ارائه کرده‌اند و هیچ کدام از آنها، در ارائه یک تصویر روشن و جامع از انگیزه‌های قیام امام حسین (علیه‌السلام) توفیق نداشته‌اند.
پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا پی ببرد، باید در گام نخست، با نگاه جامع و مطالعه کامل درباره امام حسین (علیه‌السلام)، از زندگی، شخصیت و مقام ایشان در جایگاه امام معصوم، شناخت لازم و کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق در بیانات و گفتارهایی که آن حضرت در مقاطع مختلف قیام و حتی پیش از آغاز آن، درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت را بشناسد.
اکنون با این مقدمه و با توجه به اینکه بهترین و مطمئن‌ترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا (علیه‌السلام)، کلمات خود آن حضرت یا امامان دیگر در این باره است، مجموع خطبه‌ها، سخنان، نامه‌ها و وصیت‌نامه امام حسین (علیه‌السلام) را که درباره اهداف و انگیزه‌های قیام عاشوراست و نیز برخی از تعابیر زیارتنامه‌های متعدد و مختلف را که از امامان دیگر، برای زیارت آن حضرت رسیده و در آنها به انگیزه قیام پرداخته شده است، مطالعه و بررسی می‌کنیم و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها می‌پردازیم.

← خطبه امام در مکه

امام حسین (علیه‌السلام) در جمع گروهی از علما و نخبگان مناطق مختلف اسلامی در مکه با ایراد خطبه‌ای شورانگیز و کوبنده، ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها برای پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاستهای دین‌ستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانست. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت هایش را بر ضد نظام ستمگر حاکم، که چند سال بعد خود را در قالب یک نهضت نشان داد، چنین اعلام کرد:
... اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان، ولا التماسا من فضول الحطام، ولکن لنری (لنرد) المعالم من دینک، و تظهر الاصلاح فی بلادک، ویامن المظلومون من عبادک، ویعمل بفرائضک و سننک واحکامک...؛ «خدایا تو می‌دانی آنچه ما انجام داده‌ایم (از قبیل سخنان و اقدامات بر ضد حاکمان آموی)، به دلیل رقابت و سبقت‌جویی در فرمانروایی و افزون‌خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است؛ بلکه برای این بوده که نشانه‌های دینت را (به مردم) نشان دهیم (بر پا گردانیم) و اصلاح در سرزمین‌هایت را آشکار کنیم. می‌خواهیم بندگان ستمدیده‌ات در امان باشند و به واجبات و سنت‌ها و احکامت عمل شود.
با دقت در این جملات می‌توان به چهار هدف اصلی امام حسین (علیه‌السلام) از اقدامات و فعالیت‌هایی که در عصر حاکمیت یزید برای قیام انجام داد، پی برد:
الف) احیای مظاهر و نشانه‌های اسلام اصیل و ناب محمدی؛
ب) اصلاح و بهبود وضع مردم سرزمین‌های اسلامی؛
ج) تامین امنیت مردم ستم‌دیده؛
د) فراهم کردن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی.

←← تذکر دو نکته مهم

درباره این خطبه تذکر دو نکته ضروری است:
اول: در برخی از کتاب‌ها این خطبه را از قول امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نقل کرده‌اند که شاید علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با بخشی از خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه است. به نظر می‌رسد صرف مشابهت، نمی‌تواند دلیل قانع کننده‌ای برای طرح چنین نظری باشد؛ زیرا احتمال دارد امام حسین (علیه‌السلام) به عنوان استشهاد، عباراتی از خطبه پدر بزرگوارش را بر زبان جاری کرده باشد. شاید هم او قصد استشهاد نداشته است و این تشابه، ناشی از آن باشد که امامان که همگی نور واحد هستند و یک گونه می‌اندیشند؛
دوم: در مصادر این خطبه اشاره نشده است که امام حسین (علیه‌السلام) این خطبه را پس از شروع قیام خویش و زمان اقامت در مکه ایراد فرموده یا پیش از آن و یا در سال‌های آخر عمر معاویه؛ اما برخی از نویسندگان از ظاهر عبارات آخر خطبه که امام می‌فرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ماکان منا تنافسا فی سلطان چنین برداشت کرده‌اند که امام این خطبه را پس از شروع نهضتش ایراد فرموده و ظاهر عبارت ما کان منا اشاره به قیام حضرت دارد) [۱]
[۲]
[۳]


← وصیت امام به محمدحنفیه

امام حسین (علیه‌السلام) در وصیت‌نامه‌ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفیه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین بازگو کرد: انی لم اخرج اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظالما، وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی محمد ارید ان آمر بالمغروف وانهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی محمد وابی علی بن ابی طالب...؛ [۴]
[۵]
[۶]
[۷]
(البته در نقل ابن شهرآشوب، امام این جملات را در پاسخ ابن عباس می‌فرماید، نه در جواب ابن حنفیه، آن هم پاسخ شفاهی، نه در قالب وصیت‌نامه.) «من نه از روی سرمستی و گستاخی و نه برای فساد و ستمگری حرکت کردم؛ بلکه تنها برای طلب اصلاح در امت جدم حرکت کردم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) عمل کنم».
و در جای دیگر می‌فرمایند: اللهم انی احب المعروف و اکره المنکر؛ [۸]
[۹]
«خدایا من به معروف اشتیاق، و از منکر تنفر دارم».
در زیارت‌های مختلف که درباره امام حسین (علیه‌السلام) از امامان وارد شده، این تعابیر فراوان دیده می‌شود. اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر؛ «گواهی می‌دهم که تو نماز را به پا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی». [۱۰]
[۱۱]
[۱۲]
[۱۳]
[۱۴]
[۱۵]
[۱۶]
[۱۷]
[۱۸]
[۱۹]
[۲۰]
[۲۱]
[۲۲]
[۲۳]
[۲۴]
[۲۵]
[۲۶]
[۲۷]
[۲۸]
[۲۹]
(ناگفته نماند «شهادت دادن» در اینجا به مفهوم متعارف آن، یعنی گواهی کردن و تایید یک موضوع مادی و حقوقی نیست؛ بلکه بیان یک حقیقت معنوی و اعتراف به یک واقعیت است که با انگیزه معنوی صورت گرفته است، یعنی من این واقعیت را درک می‌کنم که نهضت تو به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر بوده است، نه به علت دعوت کوفیان یا علل دیگر. بنابراین اگر تلاش‌ها و کارهای دیگری صورت گرفته است، همه برای رسیدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است.)
از این عبارات، می‌توان اهداف ذیل را برای قیام حضرت برشمرد:
الف) طلب اصلاح در امور امت پیامبر؛
ب) امربه معروف؛
ج) نهی از منکر؛
د) عمل به سیره رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرمؤمنان (علیه‌السلام)، همانند برپایی نماز و پرداخت زکات.

← نامه به بزرگان کوفه

حضرت در نامه‌ای که هنگام اقامت خویش در مکه برای پاسخ به دعوت نامه‌های اشراف و بزرگان کوفه برای آمدن به کوفه نوشت، فلسفه قیام خود را چنین بیان فرمود: فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب، والآخذ بالقسط، والدائن بالحق، والحابس نفسه علی ذات الله. والسلام؛ (به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا عمل کند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حق باشد، و خود را به آنچه در راه خدا هست، پایدار بدارد».
امام در این نامه، هدف از قیام را، تلاش برای برپایی حکومتی می‌داند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را دارا باشد:
الف) بر اساس کتاب خدا حکم کند؛
ب) عدالت را در جامعه حاکم کند؛
ج) متدین و معتقد به دین خدا باشد؛
د) خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.

← نامه به بزرگان بصره

حسین بن علی در نامه‌ای که برای دعوت از بزرگان بصره برای همیاری و همراهی با خود نوشته، علت و هدف نهضت خویش را چنین بیان میکند: انا ادعوکم الی کتاب الله وسنة نبیه فان السنة قد امیتت وان البدعة قد احییت؛ [۳۰]
[۳۱]
«من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش میخوانم. همانا سنت پیامبر از بین رفته و بدعت زنده شده است».
حضرت در جواب عبدالله بن مطیع هم فرمود: ان اهل الکوفة کتبوا الی یسالوننی ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع؛ [۳۲]
کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته‌اند به نزدشان بروم؛ چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانه‌های حق زنده و بدعتها نابود شود».
ایشان همچنین در نامه‌ای که به شیعیان بصره نوشت، فرمود: فانی ادعوکم الی احیاء معالم الحق و اماتة البدع؛ [۳۳]
«من شما را به زنده کردن نشانه‌های حق و نابود کردن بدعتها می‌خوانم».
از مجموع نامه‌ها و پاسخهای حضرت، این اهداف را می‌توان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف) دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنت پیامبر؛
ب) احیای سنت پیامبر که از بین رفته است، و برپایی مظاهر حق و حقیقت؛
ج) از بین بردن بدعت‌هایی که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر شده بود.

← خطبه امام در منزل بیضه

اباعبدالله در خطبه‌ای که پس از برخورد با حر بن یزید ریاحی در منزل بیضه ایراد فرمود، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، چنین بیان کرد:
ایها الناس: ان رسول الله قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم والعدوان، فلم یغیر علیه یفعل ولا قول، کان حقا علی الله ان یدخله مدخله، الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، وترکوا طاعة الرحمن، واظهروا الفساد، وعطلوا الحدود، واستاثروا بالفئ، واحلوا حرام الله، وحرموا حلاله، وانا احق من غیر؛ (بلاذری این خطبه را از عبارت ان هؤلاء... به بعد نقل کرده است. ابن اعثم، خوارزمی و مجلسی، این خطبه را با اندکی تفاوت در عبارات، در قالب نامه‌ای که حضرت، خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته، آورده‌اند؛ اما ابن جوزی این نقل را در قالب گفت و گوی حضرت با فرزدق آورده است) [۳۴]
[۳۵]
[۳۶]
[۳۷]
[۳۸]
[۳۹]
«ای مردم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می‌کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، بر خداست که او را در جایگاه (پر عذاب) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده‌اند؛ درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده‌اند و حرام خدا را حلال، و حلالش را حرام کرده‌اند و من شایسته‌ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم».
از این خطبه، می‌توان علت قیام سیدالشهدا (علیه‌السلام) را این امر دانست که حاکمان بنی امیه (به ویژه یزید) اقدامات ضد دینی زیر را انجام داده بوده‌اند:
الف) اطاعت از شیطان و ترک فرمانبری از خدا؛
ب) آشکار کردن فساد در زمین؛
ج) تعطیل کردن حدود الهی؛
د) اختصاص دادن بیت المال به خود؛
ه) حلال کردن حرام خدا و بالعکس.

← اهداف قیام در زیارت امام

در زیارت امام حسین، شهادت می‌دهیم که او احکام الهی و سنت پیامبر و امیرالمؤمنین را بر پا کرده است:
اشهد انک قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة واتیت الزکاة وامرت بالمعروف ونهیت عن المنکر ودعوت الی سبیلک بالحکمة والموعظة الحسنة؛ [۴۰]
«شهادت می‌دهم که تو حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام کردی و نماز را به پا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و (مسلمانان را) با پند و اندرز نیکو، به راه و روش خود فراخواندی».
همچنین می‌گوییم. اشهد انک قد امرت بالقسط و العدل و دعوت الیهما؛ [۴۱]
«شهادت می‌دهم که تو به عدل و داد امر کردی (مسلمانان را) به سوی این دو دعوت نمودی»
آن حضرت در جای دیگری نیز فرموده است: لا والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افر فرار العبید؛ (طبری، و به پیروی از او ابن کثیر، فراز دوم این جمله را چنین نوشته‌اند: ولا اقر اقرار العبید: «من همانند بردگان، اقرار (به مشروعیت حکومت یزید) نمی‌کنم) [۴۲]
[۴۳]
[۴۴]
[۴۵]
[۴۶]
[۴۷]
به خدا سوگند، من دستم را (به نشانه بیعت) همانند شخص خوار به آنان (پیروان یزید) نمی‌دهم و همانند بردگان، فرار نمی‌کنم».
و باز فرمود: موت فی عز خیر من حیاة فی ذل: [۴۸]
«مرگ در عزت، بهتر از زندگی در ذلت است».
از مجموع این سخنان، این اهداف را می‌توان استفاده کرد:
الف) ترویج حق و عمل به آن؛
ب) نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن؛
ج) نپذیرفتن زندگی ذلت بار و ننگین دنیا، و انتخاب زندگی با سعادت آخرت.

← فلسفه قیام از زبان امام صادق

امام صادق (علیه‌السلام) در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینی را چنین بیان می‌فرماید: و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة؛ [۴۹]
[۵۰]
[۵۱]
[۵۲]
[۵۳]
(همچنین قریب به این عبارات، در «زیارت امام حسین در روز عید فطر و قربان» آمده است.) «حسین بن علی (علیهماالسلام) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بی خبری و سرگردانی گمراهی نجات دهد». از دیدگاه امام ششم، سیدالشهدا (علیه‌السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب می‌کرد:
الف) نجات مسلمانان از بی خبری نسبت به احکام دین و وظایفشان در برابر پروردگار؛ ب) رهایی بندگان خدا از گمراهی، با آگاه کردن آنان به لزوم پیروی از رهبران واقعی دین.

← نتیجه بحث

با اندکی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه می‌شود که امام حسین (علیه‌السلام) علت و انگیزه قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام می‌کند.
بنابراین فلسفه اصلی و نهایی نهضت حضرت را می‌توان در یک هدف جامع و کلی، یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدشان» خلاصه کرد. البته حضرت، راهکار و ابزار لازم برای عملی کردن این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» می‌داند. از این رو در وصیت‌نامه خود به محمد بن حنفیه می‌نویسد: ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و چنان که گذشت، در زیارتنامه‌های مربوط به آن حضرت آمده است:... وامرت بالمعروف و نهیت عن المنکر.
اگر امام حسین علت حرکت خویش را مبارزه با اموری همچون رواج بدعت‌ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر، شیطان‌محوری و ترک خدامحوری، فساد، ظلم، بی‌عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، و در انحصار گرفتن و تاراج بیت‌المال مسلمانان می‌دانست، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «منکر در جامعه اسلامی بود، که آن حضرت، خود را موظف به نهی از آن می‌دانست.
همچنین اگر اباعبدالله جامعه اسلامی را به اموری از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر، احیای مظاهر و نشانه‌های حق، ایجاد امنیت، و اصلاح و بهبودی امور امت فرامیخواند، این مسئله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته، یا دست کم در حال نابودی بوده است. از این رو اگر امام، از بیعت با یزید امتناع کرد و با این عمل، از یک سو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام نمود، و از سوی دیگر، تلاش خود را برای برانداختن حکومت یزید و تاسیس حکومت اسلامی به کار گرفت.
در واقع سر باز زدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعتها و جنایات بنی امیه بود؛ چنان که بیعت یا حتی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه‌ای نیز برای افراد عادی در همکاری با حاکمان اموی می‌شد.
به دیگر سخن، آنچه در سیره حسین بن علی (علیه‌السلام) به منزله امام معصوم، مسلم و تردیدناپذیر به نظر می‌رسد، آن است که شخصیتی همانند وی حاضر نبود با شخصی همچون یزید بیعت کند و حکومت او را به رسمیت بشناسد؛ چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمی‌توان با موعظه و خطبه‌های آتشین و سخنرانی‌های تهدیدآمیز و تحریک‌کننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعه اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده بود، از بین برد. پس تنها راه درمان و نجات امت اسلامی در نظر امام، برپایی یک نهضت فراگیر بود که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرامکانی باشد، فرازمانی نیز بوده، در گستره زمان، الگویی برای آزادمردان تاریخ باشد.
البته در مقابل، یزید کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام، ساکت بنشیند؛ چراکه به رسمیت نشناختن حکومت از سوی افرادی همچون حسین بن علی (علیه‌السلام)، به معنای رد مشروعیت آن، و آمادگی برای مبارزه با حکومت بود و یزید به خوبی از این موضوع آگاهی داشت.

نقش دعوت کوفیان در قیام
[ویرایش]
برخی از اندیشمندان و نویسندگان، مسئله «دعوت و بیعت مردم کوفه با امام حسین» را در کنار هدف اصلی یادشده، یکی از علل و عوامل مهم نهضت عاشورا تلقی کرده‌اند و برای این امر، نقش و اهمیتی بیش از اندازه در برپایی قیام در نظر گرفته‌اند؛ اگرچه بر این اعتقاد نیز هستند که این نقش نمی‌تواند چون عنصر اصلی قیام باشد.
در پاسخ به این نظر می‌گوییم باید دعوت کوفیان را در جایگاه واقعی خود قرار داد و نباید آن را دارای نقش تعیین کننده تصور کرد. بیشترین اثری که دعوت و بیعت کوفیان داشت، این بود که آن حضرت، احساس وظیفه و تکلیف کرد که در ادامه نهضت خود، به سوی آنان حرکت کند و از یاری شان (که وعده اش را داده و بر انجامش بیعت کرده بودند) برای تحقق اهداف الهی‌اش، بهره‌مند شود. همچنین رهبری و هدایت مردمی را بر عهده گیرد که با اصرار، خواستار آمدن امام بوده، خود را نیازمند رهبری وی می‌دانستند؛ چنان که نوشته‌اند: «ما پیشوایی نداریم. پس به سوی ما بیا؛ امید آنکه خدا ما را به وسیله تو گرد حق جمع کند». [۵۴]
[۵۵]
آنان تاکید می‌کردند که به سوی ما بشتاب؛ چرا که مردم انتظارت را می‌کشند و جز تو کسی را امام خود نمی‌دانند. پس در حرکت به سوی ما تعجیل کن: فحی هلا، فان الناس ینتظرونک، و لا رای لهم فی غیرک، فالعجل فالعجل. والسلام علیک. [۵۶]
[۵۷]
[۵۸]


عدم تأثیر دعوت کوفیان در قیام
[ویرایش]
بنابراین دعوت کوفیان را نمی‌توان یکی از علل قیام به حساب آورد؛ بلکه باید آن را علت انتخاب کوفه به عنوان مرکز قیام به شمار آورد. برای اثبات این ادعا، می‌توان به دلایل زیر، استناد کرد:

← دلیل اول

امام حسین (علیه‌السلام) از همان آغاز که برای بیعت با یزید فراخوانده شد، به صراحت اعلام فرمود که با یزید بیعت نمی‌کند؛ چراکه یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور و گناهان کبیره می‌شود و چنین شخصی به هیچ وجه شایستگی جانشینی رسول خدا و ولایت بر امت اسلامی را ندارد؛ چنان که امام در پاسخ ولید بن عتبه، استاندار مدینه، که وی را به بیعت با یزید فراخواند، فرمود: «ای امیر؛ ما خاندان نبوت و سرچشمه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و جایگاه رحمت الهی هستیم و خداوند با ما آغاز نمود و باما نیز ختم کرد. یزید مردی است شرابخوار، کشنده انسانهای محترم (و پاک) که آشکارا گناه می‌کند، و کسی چون من با چون اویی بیعت نمی‌کند». [۵۹]
[۶۰]
[۶۱]
[۶۲]

امام زمانی این سخنان را ایراد فرمود که یزید تازه به خلافت رسیده بود و نامه‌هایی برای کارگزاران خود به نقاط مختلف کشور اسلامی فرستاده و به آنان فرمان داده بود که برای وی از مردم بیعت بگیرند و در نامه خود به حاکم مدینه، تاکید کرده بود که به طور ویژه در بیعت گرفتن از امام حسین (علیه‌السلام) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر (که در دوران معاویه حاضر پذیرش با ولیعهدی یزید نشده بودند) شدت به خرج دهد: «حسین (علیه‌السلام)، و عبدالله پسر عمر، و عبدالله پسر زبیر را دستگیر کن و آنان را رها نکن تا بیعت کنند. [۶۳]
[۶۴]
این حوادث زمانی بود که هنوز از دعوت مردم کوفه خبری نبود.
فردای روزی که امام این سخنان را فرمود، مروان را دید. او نیز به حضرت پیشنهاد کرد که با یزید بیعت کند و گفت که این کار به نفع دین و دنیای امام است! حضرت در پاسخ وی فرمود: «زمانی که امت اسلامی به رهبری همچون یزید دچار شود، باید فاتحه اسلام را خواند.... من از جدم رسول خدا شنیدم که فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است». [۶۵]
[۶۶]
[۶۷]

بنابراین سیدالشهدا (علیه‌السلام) به صراحت، خلافت یزید را برای امت اسلامی، مصیبتی بزرگ اعلام کرد که در صورت استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت: علی الاسلام السلام....
امام حسین (علیه‌السلام) در موارد متعددی سخنانی شبیه سخنان فوق فرموده و به صراحت اعلام کرده که به هیچ رو با یزید بیعت نخواهد کرد؛ حتی اگر در دنیا هیچ جا و پناهگاهی نداشته باشد؛ چنان که به برادرش محمد حنفیه فرمود: یا اخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجا ولا ماوی لما بایعت والله یزید بن معاویة ابدا...؛ [۶۸]
[۶۹]
«ای برادر به خدا قسم اگر در دنیا هیچ ملجا و پناهگاهی نداشته باشم، باز هم با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».
روشن است که امتناع از بیعت با یزید، و فاسق‌دانستن وی، به معنای قیام بر ضد حکومت بود. از سوی دیگر، حکومت اموی هیچ گاه وجود شخصی را با موقعیت و منزلت ممتاز امام حسین (علیه‌السلام)، که آشکارا پرچم مخالفت برافراشته باشد، برنمی‌تابید؛ زیرا بی تردید آزاد بودن چنین شخصی، موجب تضعیف و در نهایت، سرنگونی حکومت می‌شد.

← دلیل دوم

چنان که به تفصیل خواهد آمد، نخستین نامه‌هایی که کوفیان برای امام حسین (علیه‌السلام) فرستادند، در روزگار خلافت یزید و زمانی بود که حضرت، قیام خویش را با رفتن به سوی مکه آغاز کرده و در آنجا اقامت گزیده بودند. در این زمان بود که شیعیان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم جمع شدند. سلیمان به آنان گفت: حسین بن علی از بیعت با یزید خودداری کرده و رهسپار مکه شده است و شما شیعیان او و پدرش هستید. پس اگر می‌دانید که او را یاری می‌کنید و با دشمنانش می‌جنگید، برایش نامه بنویسید؛ ولی اگر از ضعف و سستی خود می‌ترسید، وی را فریب ندهید. آنان گفتند: نه؛ ما با دشمنانش می‌جنگیم و جانمان را در راهش فدا می‌کنیم. سلیمان گفت: پس برای آن حضرت نامه بنویسید، و آنها برای امام نامه نوشتند. [۷۰]
[۷۱]
[۷۲]
[۷۳]

همچنین حضرت پس از آغاز قیام، در ابتدا به سوی کوفه حرکت نکرد؛ بلکه، چنان که خواهیم گفت، به مکه رفت و تنها پس از دریافت نامه‌های مردم کوفه و اعزام جناب مسلم بن عقیل به سوی آنان و بیعت آنان با مسلم، به سمت کوفه رهسپار شد. (حتی بر اساس برخی از گزارش‌ها، حضرت در ابتدای قیام، قصد رفتن به کوفه نداشته است؛ چنان که در جواب محمدبن حنفیه که از احتمال کشته شدن حضرت، نگران بود، فرمود: «من قصد رفتن به مکه دارم؛ اگر در آنجا امنیت داشتم، می‌مانم؛ اگرنه به دره‌ها و دشتها پناه می‌برم تا ببینم چه می‌شود») [۷۴]
بنابراین اگر دعوت مردم کوفه در اصل قیام امام نقش داشت، دست کم امام این عامل و انگیزه را برای برخی از نزدیکان مثل محمد بن حنفیه، بازگو می‌کرد؛ در حالی که چنین گزارشی در منابع تاریخی ثبت نشده است.
پس اگر دعوت مردم کوفه نقشی در اصل قیام امام داشت، باید حضرت در ابتدا که وی را به بیعت با یزید فراخواندند، آشکارا از بیعت طفره نمی‌رفت و آن چنان بی‌پرده یزید را فاسق و فاجر معرفی نمی‌کرد؛ بلکه لازم بود به گونه‌ای امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم کوفه باخبر شود و آمادگی آنان را برای حمایت از خود و قیام بر ضد حکومت احراز کند. اگر دعوت کوفیان نقشی در برپایی قیام حضرت داشت، دیگر این سخن حضرت معنایی نداشت که بفرماید: «اگر حتی در دنیا جایگاه و پناهگاهی نداشته باشم، باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد»؛ بلکه باید می‌فرمود: اگر یاورانی داشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد.

← دلیل سوم

اگر دعوت کوفیان در شکل گیری نهضت امام حسین نقش داشت، لازم بود حضرت تا زمانی که صد درصد و عملا یقین به همراهی آنان پیدا نکرده، دعوتشان را پاسخ ندهد. به تعبیر دیگر، امام باید در این باره به پیشنهاد نصیحتگران و دلسوزانی همچون عبدالله بن عباس عمل می‌کرد. ابن عباس وقتی تصمیم امام را برای رفتن به کوفه شنید، خدمت حضرت رسید و به ایشان گفت: اگر کوفیان امیرشان را کشته‌اند و شهرشان را در اختیار خویش گرفته و دشمنانشان را از شهرشان بیرون کرده‌اند، به نزد آنان برو؛ اما اگر فرماندارشان هنوز فرمانروایی می‌کند و عاملان او در شهرها از مردم مالیات می‌ستانند و در این حال از شما دعوت کرده‌اند، (درحقیقت) شما را به جنگ و کشت و کشتار خوانده‌اند. [۷۵]


← دلیل چهارم

اگر بیعت کوفیان یکی از علل قیام امام بود، باید زمانی که حضرت از نقض بیعت کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه آگاه شد، از ادامه قیام منصرف شده، از باب اضطرار و حفظ جان، بایزید بیعت می‌کرد؛ چرا که یاوران و هم پیمانان خود را از دست داده بود و با وجود این شرایط، تکلیف از او ساقط شده بود؛ درحالی که بنا بر گزارش‌های تاریخی، امام از ادامه قیام خویش منصرف نشد؛ بلکه به اجبار از رفتن به کوفه منصرف شد؛ همچنان که هنگام رویارویی با لشکر حر بن یزید در دو نوبت به آنان فرمود: اگر شما مرا نمی‌خواهید، من برمی گردم. یکی قبل از نماز ظهر بود که خطاب به سپاهیان حر فرمود: «اگر از آمدن من خشنود نیستید، به جایی که از آنجا آمده‌ام، بازمی گردم»؛ [۷۶]
[۷۷]
[۷۸]
و دیگری بعد از نماز عصر، که با لشکریان حر چنین سخن گفت: «... اگر شما (از پذیرش حق ما ابا دارید و) از ما ناخشنود هستید و حق ما را نمی‌شناساید و رای و خواسته تان اکنون، غیر آن چیزی است که در دعوت‌نامه‌هایتان نوشته‌اید و فرستادگانتان برای آن نزد من آمدند، من از آمدن به سوی شما منصرف می‌شوم». [۷۹]
[۸۰]

در این تعبیر امام باید دقت کرد که می‌فرماید: «اگر حق ما را نمی‌پذیرید و از نظر گذشته خویش برگشته‌اید، از آمدن به نزد شما منصرف می‌شوم» و نفرموده: از نهضت خویش دست برمی دارم. این امر نیز شاهد روشنی بر این ادعاست که دعوت عراقیان، علت انتخاب کوفه برای مرکزیت قیام بوده است، نه یکی از علل برپایی نهضت کربلا.
بنابراین دعوت مردم کوفه و حرکت امام به سوی آنان، در واقع یک امر فرعی بود که در اثنای قیام پیش آمده بدون آنکه در اصل شکل گیری نهضت حسینی نقشی داشته باشد؛ چنان که پیمان‌شکنی آنان نیز در جلوگیری از ادامه نهضت حضرت، هیچ تاثیری نداشت. در واقع امام حسین با پذیرش دعوت کوفیان و حرکت به سوی آنان، به هر دو وظیفه خویش عمل کرد؛ یکی، استمرار امر به معروف و نهی از منکر در برابر حکومت فاسد و بدعت‌گذار اموی؛ دیگری، اجابت دعوت شیعیانی که به سبب نداشتن رهبری شایسته، از وی خواستند که امامت آنان را به عهده بگیرد.
(در نگارش این قسمت، از مقاله‌ای با عنوان «جایگاه تکلیف الهی و بیعت در قیام امام حسین» نوشته آقای محمد جواد ارسطا استفاده شد.) [۸۱]


زمینه‌های قیام امام حسین
[ویرایش]
جامعه دینی، پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) گرفتار برخی نابخردی‌ها و کج‌روی‌هایی شد که اثری نامطلوب بر سیاست حکومت اسلامی باقی گذاشت و با تسلط عناصر فاسدی چون امویان، نوعی جمود و رکود در عالم اسلام پدید آمد، اما بی‌شک استواری و شکوفایی این جامعه اسلامی، مدیون موضع‌گیر‌ی‌ها، تدابیر و سیره الهام گرفته از وحی ائمه اطهار (علیهم‌السلام) است؛ به طوری که آن‌ها با روش‌های بسیار مدبرانه خود، اصل و اساس دین اسلام را نجات دادند و با فداکاری، صبر، موعظه، و حتی با شهادت و تحمل اسارت خود توانستند تحرکی نوین به جامعه اسلام بخشیده، آن را به پیش ببرند.

سقیفه ریشه اصلی انحرافات
[ویرایش]
بی‌گمان سقیفه سر منشأ اصلی انحرافات و بدعت‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه مسلمین پس از دوران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) بود. با کنار گذاشتن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) از امامت و رهبری و قرار گرفتن خلافت در دست سیاست‌مداران فاسق و دنیاطلب، احکام دینی یکی پس از دیگری جای خود را به بدعت‌ها و پدیده‌های نوین غیر اسلامی داد؛ و هر چه جامعه اسلامی از عصر رسالت فاصله پیدا کرد، این بدعت‌ها گسترده‌تر و عمیق‌تر شد و رفته‌رفته کار به جایی کشیده شد که در زمان حاکمیت امویان تخلف از کتاب و سنت موارد بی‌شمار به خود گرفت؛ آن‌گونه که به واسطه این بدعت‌ها، دین وارونه و جاهلیت به جای اسلام نهادینه گردید.

بدعت‌های خلفا در امر دین
[ویرایش]
اکنون به برخی بدعت‌های خلفا در امر دین اشاره می‌شود:

← خلافت ابوبکر

هم‌زمان با آغازین روزهای خلافت ابوبکر، بدعت‌ها و انحرافات وسیع دینی و اجتماعی نیز یکی پس از دیگری در جامعه اسلامی رخ نمود.

←← قطع سهم ذوی القربی

قطع سهم ذوی القربی از خمس که از مسلمات و از منصوصات قرآن کریم بود، از جمله انحرافاتی بود که در این زمان صورت گرفت. ابوبکر سهام شش‌گانه خمس را که بنا بر نص قرآن به خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) و ذوی القربی و یتیمان و مساکین و در راه ‌ماندگان تعلق داشت، تنها به یتیمان و مساکین و در راه ماندگان اختصاص داد و خویشاوندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را از آن بی‌بهره گذاشت. [۸۲]
[۸۳]
[۸۴]
[۸۵]


←← قطع سهم مؤلفة قلوبهم

قطع سهم مؤلفة قلوبهم نیز از دیگر انحرافاتی بود که توسط ابوبکر و در زمان خلافتش انجام گرفت. [۸۶]
[۸۷]
[۸۸]


← خلافت عمر

بدعت‌ها و تحریفات دوران خلافت ابوبکر با روی کار آمدن عمر بن خطاب پی گرفته شد و بسیاری از این تحریفات رفته رفته به صورت قانون و دستورالعمل حکومتی درآمد.

←← منع نقل حدیث

عمر پس از نشستن بر مسند خلافت، دستور ممنوعیت نقل و انتشار حدیث نبوی را صادر نمود. این ممنوعیت، که از دوران خلافت عمر آغاز شد و تقریباً یک قرن به طول انجامید، زمینه جعل حدیث، تفسیر به رأی قرآن، اجتهادات بی‌اساس و... را فراهم آورد. با منع نقل و کتابت احادیث پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم)، حکام خوش‌گذران و دنیاطلب به‌راحتی توانستند اعمال خود را توجیه کنند؛ به گونه‌ای که با به اجرا درآمدن این سیاست، در طول بیش از دو دهه و در گذشت اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) در این مدت، کسانی پا به عرصه وجود گذاشتند که هرگز سخنی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) نشنیده بودند و جز با فتوای حکام و احادیث ابوهریره و ابوموسی اشعری و امثال آن‌ها آشنا نبودند. وضع به گونه‌ای حاد شده بود که به تعبیر امام علی (علیه‌السلام) «از اسلام چیزی جز اسمش باقی نمانده بود». [۸۹]


←← تبعیض نژادی

هم‌چنین در زمان خلافت خلیفه دوم ـ برخلاف نص قرآن و سنت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) ـ سیاست تبعیض نژادی بنیان نهاده شد. امری که موجبات تفضیل و برتری عرب بر عجم و تضییع حقوق غیر عرب و در نتیجه دشمنی و کینه آنان نسبت به یک‌دیگر را فراهم آورد. این سیاست بعدها پی‌آمدهای بسیار وخیمی در جهان اسلام به جا گذاشت که یکی از ناخوش‌آیندترین این پی‌آمدها گرایش مسلمانان به دنیا و به وجود آمدن اختلاف طبقاتی در بین آنان می‌باشد.

←← نقض قانون مساوات

در راستای همین سیاست تبعیض نژادی، عمر در پرداخت اموال به مسلمانان قانون مساوات عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را نقض کرد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر، مهاجرین قریش را بر غیر قریش، مهاجران را بر همه انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان برتری داد. [۹۰]
سیاستی که پس از مرگ عمر و با روی کار آمدن بنی‌امیه با شدت و دقت بیش‌تری پی گرفته شد.

←← تبعیض در احکام جزایی

عمر علاوه بر تبعیض در تقسیم اموال بین عرب و عجم، در احکام جزایی اسلام نیز تبعیض قائل شد؛ چنان‌که نقل شده که او در برخی قضاوت‌هایش، برتری عرب بر عجم را لحاظ کرده، حکم قصاص را به نفع طرف عرب تعطیل و به دیه حکم کرد. [۹۱]
[۹۲]
[۹۳]


←← تغییر در تزویج زنان

عمر حتی با انگیزه برتری بخشیدن عرب بر عجم، تزویج زنان عرب بر غیر عرب را ممنوع اعلام کرد و چنان با شدت این سیاست را به اجرا درآورد که بین موالی و همسران عرب آنان جدایی افکند. [۹۴]
[۹۵]


←← منع تمتع و متعه

عمر آشکارا اعلام می‌داشت که تا دیروز دو چیز برای شما حلال بود که من امروز آن را حرام اعلام می‌کنم و هر کس اطاعت نکند، او را مجازات خواهم کرد، یکی حج تمتع و دیگری متعه. [۹۶]
[۹۷]
[۹۸]
[۹۹]
[۱۰۰]


←← تغییر در اذان

او اذان را نیز تغییر داد و به جای "حی علی خیر العمل"، "الصلوة خیر من النوم" را جای‌گزین کرد که این امر موجب اعتصاب بلال و خودداری او از اذان گفتن گردید. [۱۰۱]
[۱۰۲]


← خلافت عثمان

انحطاط اخلاقی و سیاسی و انحرافات فرهنگی و اجتماعی جامعه مسلمین در زمان خلافت عثمان به اوج خود رسید.

←← برپایی نظام اقطاعی

عثمان رژیم مبتنی بر اشرافیت را برای اولین بار در جامعه اسلامی حاکم نمود [۱۰۳]
و نظام اقطاعی را بنیان گذارد. [۱۰۴]
[۱۰۵]


←← واگذاری‌های خویشاوندی

او مناصب دولتی را به خویشاوندان خود به خصوص بنی‌امیه واگذار کرد و اموال عمومی را به خویشاوندان و برخی خواص اختصاص داد.

←← بخشش اموال بیت‌المال

بخشش‌های وسیع و بی‌حد و حصر او از بیت المال [۱۰۶]
[۱۰۷]
[۱۰۸]

ثروت‌های هنگفتی را نصیب برخی افراد کرد و موجب پیدایش قشر بسیار مرفهی از مسلمانان در جامعه اسلامی گردید. افرادی که علاوه بر دارا بودن کاخ‌ها و مزارع و احشام فراوان، به قدری طلا در خزانه‌های خود اندوخته بودند که برای تقسیم آن بین ورثه مجبور بودند با تبر آن را تکه‌تکه کنند. [۱۰۹]
[۱۱۰]


←← اقامه نماز پیش از خطبه

بدعت‌ها و انحرافاتی که خلیفه سوم در حوزه سیاسی و اجتماعی مسلمانان به وجود آورده بود، مانع بدعت‌گزاری‌ها و نوآوری‌های عثمان در امر دین نشد. او اولین کسی بود که برخلاف سنت نبوی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) نماز را پیش از خطبه (های نماز جمعه و عیدین) به جای آورد. [۱۱۱]
[۱۱۲]
[۱۱۳]


←← خواندن نماز کامل در سفر

او هم‌چنین نماز خود را علی رغم صریح قرآن در مسافرت تمام خواند که مورد اعتراض اصحاب و مسلمانان قرار گرفت؛ لکن او توجهی نکرد.
[۱۱۴]
[۱۱۵]
[۱۱۶]
[۱۱۷]

بدعت‌ها و نقض احکام خدا در حکومت خلیفه سوم آن قدر اوج گرفت تا این‌که سرانجام فریاد امر به معروف و نهی از منکر از هر سوی بلند شده، بسیاری از مهاجران و انصار از این‌که جامعه اسلامی به سوی ارزش‌های عصر جاهلی سوق داده شده و تعصب قومی و نژادی به تمام معنا احیا گردیده است، به اعتراض برخاستند و سرانجام با قتل عثمان و در هم پیچیدن طومار خلافت او، به بدعت‌ها و انحرافات سیاسی و اجتماعی او پایان دادند.

← پی‌آمدهای وخیم حکومت خلفا

امام علی (علیه‌السلام) در یکی از سخنان خود در توصیف جامعه‌ای که از سه حاکم پیش از خود تحویل گرفته بود، چنین فرمودند: «عباد الله انکم... و قد اصبحتم فی زمن لا یزداد الخیر فیه الا ادبارا و لا الشر فیه الا اقبالا و لا الشیطان فی هلاک الناس الا طمعا....؛ بندگان خدا... شما در روزگاری واقع شده‌اید که خیر و نیکویی به آن پشت کرده و شر و بدی از هر سو بدان رو آورده است و شیطان هر روز بیش از پیش در کار گمراهی مردم طمع می‌ورزد... به هر طرف که می‌خواهی نگاه کن و چشم بگردان چیزی نمی‌بینی جز فقیری که با فقر در کشمکش است یا ثروتمندی که نعمت خدا را تبدیل به کفر کرده و حق‌ناشناسی نموده است یا بخیلی که از طریق نپرداختن حق خدا (خمس و زکات یا انفاق) ثروت‌اندوزی کرده است یا متمردی که برای جلوگیری از شنیدن موعظه‌ها و پیام‌های اخلاقی پنبه در گوشش فرو برده است؛ کجایند آن نیک‌مردان و اهل خیر و صالحان شما؟ کو آن آزادگان و بخشایندگان مهرورز؟ کجایند آن کسانی که در کسب و کارشان پرهیز از حرام می‌ورزند و در رفتار و عقیده‌شان پاکی می‌ورزند؟..... فساد همه جا را فرا گرفته است... آیا با این وضع می‌خواهید و امید می‌برید که به دار قدس خدا و جوارش راه یابید و در درگاهش عزیزترین اولیائش باشید؟ چه بعید است این انتظار و آرزو». [۱۱۸]


بدعت‌های بنی‌امیه
[ویرایش]
بنی‌امیه و بالاخص معاویه که در دوران خلافت عمر بن خطاب نشو و نما یافتند و در پی سیاست‌های نژادپرستانه و قوم‌گرایانه عثمان در عرصه‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی به سرعت بر قدرت و اقتدار خود افزوده بودند، چنان نفوذ و قدرتی برای خود دست و پا کرده بودند که توانسته بودند اندکی پس از مرگ عثمان، خلیفه مسلمین را کنار زده، خود بر مسند قدرت تکیه بزنند.

← خلافت معاویه

معاویه پس از به دست گرفتن قدرت، اقدامات ضد دینی خود را آغاز کرد.

←← منع نقل فضایل امام علی

او در یکی از نخستین اقدامات خود دستور ممنوعیت نقل و انتشار فضایل علی (علیه‌السلام) و فرزندانش را صادر کرد. او فرمانی عمومی برای کارگزارانش در تمامی بلاد اسلامی صادر کرد که در آن آمده بود که: «هر کس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خونش هدر است و مالش حرمت ندارد و از حوزه حفاظت حکومت بیرون خواهد بود». [۱۱۹]


←← جعل حدیث در ذم امام علی

او به این امر هم قانع نشد و دستور داد تا احادیثی را در ذم حضرت (علیه‌السلام) و فرزندانش جعل نمایند. معاویه با به خدمت گرفتن گروهی از اصحاب و تابعان آنان را واداشت که اخبار ناشایستی را درباره علی (علیه‌السلام) نقل کنند تا مردم را از توجه و احترام به اهل بیت (علیهم‌السلام) باز داشته، آنان را از اهل بیت (علیهم‌السلام) گریزان کنند. [۱۲۰]

تبلیغات کذب معاویه آن قدر مؤثر واقع شد که مردم شام بنی‌امیه را از اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) قلمداد می‌کردند و برای ایشان، اهل بیت (علیهم‌السلام) و بستگانی غیر از بنی‌امیه نمی‌شناختند. [۱۲۱]
[۱۲۲]

کار به جایی رسیده بود که حتی برخی بزرگان شام امام علی (علیه‌السلام) را پدر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) همسر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) !!! و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را دختر عایشه خواهر معاویه!!! قلمداد می‌کردند. [۱۲۳]


←← دستور سب امام علی

او به این کار هم بسنده نکرد و برای هر چه بیشتر مهجور کردن امام علی (علیه‌السلام) و فرزندانش دستور سب امام علی (علیه‌السلام) را بر منابر مسلمین صادر نمود. [۱۲۴]


←← شهید کردن بزرگان شیعه

معاویه با مخالفان خود به خصوص با بزرگان شیعه به شدت برخورد می‌کرد. بر این اساس او دستور شهادت بزرگانی چون رشید هجری و عمرو بن حمق خزاعی و حجر بن عدی و یارانش را صادر کرد و کارگزاران او همچون سمرة بن جندب و زیاد بن ابیه و دیگران دستان پلید خود را به خون پاک هزاران نفر از مسلمانان به جرم علاقه‌مندی و وفاداری به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آلودند. [۱۲۵]
[۱۲۶]
[۱۲۷]

اقدامات خفقان‌آور معاویه و کارگزاران او به‌تدریج روح عزت‌طلبی و روحیه امر به معروف و نهی از منکر را از مسلمانان گرفته بود و آنان را وادار کرده بود که جهت حفظ جان خود در گوشه‌ای خزیده و مانند بسیاری از بزرگان و سران مسلمین آن روز جهان اسلام، سکوت اختیار کرده، سازش را بر اعتراض و قیام ترجیح دهند. (آنان در آغاز قیام امام حسین (علیه‌السلام) ایشان را نیز توصیه به صبر و سکوت می‌کردند؛ در مدینه، در راه مکه و نیز بین راه مکه تا کربلا همه جا حضرت (علیه‌السلام) را سفارش به سکوت می‌کردند و از امام (علیه‌السلام) می‌خواستند تا جهت حفظ جانش از خود حرکتی نشان ندهد). [۱۲۸]
[۱۲۹]
[۱۳۰]
[۱۳۱]
[۱۳۲]
[۱۳۳]
[۱۳۴]
[۱۳۵]
[۱۳۶]


←← از بین بردن نام پیامبر

کینه و عداوت معاویه تنها به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و فرزندان و شیعیان او محدود نمی‌شد، بلکه او قسم یاد کرده بود که تا نام پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را به خاک نسپارد، آرام ننشیند. [۱۳۷]
او نهایت تلاش خود را در راه انجام این مقصود به کار بست و در این راه از جعل احادیث و پایین کشیدن مقام و منزلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) از حد یک مسلمان هم ابا نکرد. [۱۳۸]
[۱۳۹]
[۱۴۰]
[۱۴۱]


←← گسترش تبعیض نژادی

معاویه هم‌چنین سیاست‌های حکومتی عمر را در تبعیض نژادی با شدت بیش‌تری پی گرفت. اما این‌بار، ملاک‌های فضیلت و سابقه در اسلام و شرکت در جنگ‌ها، لحاظ نگردید؛ بلکه میزان تقرب به دستگاه اموی و مقدار سرسپردگی به حکومت ملاک قرار گرفت؛ عطایای موالیان حذف شد و معاویه تنها یک بار دستور پرداخت پانزده درهم در سال را برای آنان صادر نمود که آن هم پرداخت نگردید. [۱۴۲]


← خلافت یزید

گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده، حکومت اشرافی اموی را جای‌گزین خلافت ساده و بی‌پیرایه اسلامی ساخته و جامعه اسلامی را به یک جامعه غیر اسلامی تبدیل کرده بود، ولی با این وجود ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ می‌نمود و مقررات اسلامی را به ظاهر اجرا می‌کرد و همواره سعی داشت به حکومت و اعمال خود رنگ و لعاب شرعی و اسلامی ببخشد؛ اما پس از مرگ معاویه و به حاکمیت رسیدن یزید، مبارزه با مبانی و ارزش‌های الهی شکل علنی به خود گرفت و بار دیگر جاهلیت با همه ویژگی‌هایش ظهور یافت؛ به گونه‌ای که دین اسلام در معرض نابودی قرار گرفت.

←← مبارزه علنی با دین

یزید علناً به می‌گساری می‌پرداخت و هم‌بازی میمون‌ها و سگ‌ها شده، با کنیزان خود به عیش و نوش و خوش‌گذرانی می‌پرداخت. [۱۴۳]
[۱۴۴]
[۱۴۵]

در ایام حکومت یزید، معنویت از جهان اسلام رنگ باخت و گرایش به دنیا و هواپرستی رایج گردید. در اثر تظاهر یزید به گناه در بین مردم و عمال و کارمندان حکومت در عصر وی فسق و فجور شایع گردیده، حتی در شهرهای مقدسی (چون مکه و مدینه) نیز غنا و استعمال آلات لهو و لعب و نوشیدن شراب علناً رایج گردید». [۱۴۶]


← سخنان امام حسین

آن‌گونه که امام حسین (علیه‌السلام) در توصیف این دوره فرمود: «ای مردم! آگاه باشید اینان (بنی‌امیه) اطاعت خدا را ترک، و پی‌روی از شیطان را بر خود فرض نموده‌اند. فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل نموده، فیء (اموال عمومی) را (که مختص به خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) است) به خود اختصاص داده‌اند و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته‌اند...». [۱۴۷]
[۱۴۸]
[۱۴۹]

(برخی منابع نیز بر این اعتقادند که این سخنان نه یک سخنرانی، بلکه متن نامه امام حسین (علیه‌السلام) خطاب به برخی سران کوفه است). [۱۵۰]
[۱۵۱]
[۱۵۲]

امام (علیه‌السلام) در موضعی دیگر درباره اوضاع اسف‌بار روزگار خویش در سخنانی چنین فرمودند: «..... به‌درستی دنیا دگرگون شده، زشتی‌ها آشکار و نیکی‌ها و فضیلت‌ها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلت‌ها جز اندکی مانند قطرات ته‌ماندهی ظرف آب باقی نمانده است. مردم در زندگی پست و ذلت‌باری به سر می‌برند و صحنه زندگی، همچون چراگاهی سنگلاخ و کم‌علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است. آیا نمی‌بینید که دیگر به حق عمل نمی‌شود و از باطل خودداری نمی‌شود...». [۱۵۳]
[۱۵۴]
[۱۵۵]
[۱۵۶]
[۱۵۷]
[۱۵۸]

 

انگیزه‌های قیام امام حسین
[ویرایش]
قیام امام حسین (علیه‌السلام) به عنوان یکی از عظیم‌ترین و مقدس‌ترین قیام‌های بشری، دربردارنده عالی‌ترین و فاخرترین انگیزه‌ها و اهداف انسانی بود که همین انگیزه‌های مقدس آن را پس از سده‌ها و قرن‌های بسیار همچنان تازه و با طراوت نگه داشته است.

← لزوم داشتن انگیزه

در هر حرکت و نهضتی، انگیزه و هدف امری ضروری و لازم است و نبود آن نشانه لغو و عبث بودن آن نهضت است. از این رو هر انسانی پیش از نهضت و قیام خود ابتدا انگیزه و هدفی را تصور می‌کند و سپس تلاش و کوشش گسترده خود را در راستای رسیدن به آن هدف، به کار می‌بندد. بدیهی است تقدس هر چه بیشتر انگیزه و هدف، متضمن بقا و دوام بیشتر آن قیام خواهد بود. قیام امام حسین (علیه‌السلام) به عنوان یکی از عظیم‌ترین و مقدس‌ترین قیام‌های بشری، دربردارنده عالی‌ترین و فاخرترین انگیزه‌ها و اهداف انسانی بود که همین انگیزه‌های مقدس آن را پس از سده‌ها و قرن‌های بسیار همچنان تازه و با طراوت نگه داشته است. این مقاله برآن است تا با پرداختن به برخی از مهمترین اهداف و انگیزه‌های امام حسین (علیه‌السلام) در قیام -که در سخنرانی‌ها و نامه‌های متعدد آن حضرت (علیه‌السلام) عموما و در وصیت نامه شان خصوصا بدان اشاره شده است- بخشی از عظمت این قیام را به تماشا گذارده از نظر خواننده محترم بگذراند.

← انجام وظیفه و ادای تکلیف

عمل به تکلیف، سیره پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ائمه معصومین (علیهم‌السّلام) در تمامی شرایط و احوالات زندگی بود و قیام خونین اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) نیز یکی از همین جلوه‌های عمل به تکلیف بود. امام حسین (علیه‌السلام) در مواضع متعددی از وظیفه الهی خود سخن به میان آورده، خود را موظف به ادای تکلیف معرفی کردند که از جمله این مواضع می‌توان به سخنان آن حضرت (علیه‌السلام) در زمان وداع ایشان با‌ ام سلمه -همسر گرامی نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)- اشاره کرد.

← وداع با همسر پیامبر

نقل شده زمانی که امام (علیه‌السلام) قصد هجرت از مدینه را نمودند جهت خداحافظی به دیدار‌ ام سلمه رفتند. ‌ام سلمه از تصمیم امام (علیه‌السلام) برای خروج از مدینه ابراز نگرانی کردند و گفتند: «پسرم مرا با خروج خود به سوی عراق اندوهگین مساز به راستی که از جدت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که می‌فرمود: «فرزندم حسین (علیه‌السلام) در سرزمینی که بدان " کربلا " می‌گویند کشته خواهد شد.» امام (علیه‌السلام) در پاسخ فرمود: «ای مادر من هم می‌دانم که از روی ظلم و ستم کشته خواهم شد و فرزندانم اسیر و به غل و زنجیر کشیده خواهند شد و سرم را از بدنم جدا خواهند کرد. من تسلیم امر پروردگارم، خداوند بزرگ چنین خواسته است که فرزندانم کشته شوند و زنان و فرزندانم به اسارت دشمن درآیند و فریاد و ناله‌های آنان طنین انداز شود؛ ولی کسی به فریاد آنان نرسد.» [۱۵۹]


← تاکید امام به انجام وظیفه

منزل «ذات عرق» نیز از دیگر جاهایی است که حضرت (علیه‌السلام) در آن بر انجام وظیفه الهی خود تاکید ورزیدند.

←← پاسخ به حاکم مکه

ایشان در جواب عبدالله بن جعفر، که ضمن تسلیم امان نامه عمرو بن سعید -حاکم وقت مکه- از امام (علیه‌السلام) خواسته بود به مکه بازگردد از مراجعت به مکه امتناع ورزیدند و فرمودند: «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در خواب دیدم که به من فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمان داده است، انجام خواهم داد.» [۱۶۰]
[۱۶۱]


←← پاسخ به محمدحنفیه

امام (علیه‌السلام) در جواب برادرش -محمد بن حنفیه- نیز بر ادای تکلیف تاکید کرده لزوم انجام به وظیفه را خاطرنشان کردند. روایت شده که پس از تصمیم امام (علیه‌السلام) برای رفتن به عراق، محمد بن حنفیه نزد ایشان آمد و خواستار انصراف حضرت (علیه‌السلام) از این تصمیم شد، امام (علیه‌السلام) فرمود: «در آنچه گفتی، اندیشه خواهم کرد». چون بامداد فرا رسید، امام حسین (علیه‌السلام) از مکه کوچ کرد. خبر به محمد بن حنفیه رسید. نزد امام (علیه‌السلام) آمد و افسار شتری را که حضرت (علیه‌السلام) بر آن سوار بود، گرفت و گفت: «ای برادر؛ مگر به من وعده اندیشه در درخواستم را نداده بودی؟» امام (علیه‌السلام) فرمود : «چرا»، گفت: «پس چرا در رفتن، شتاب می‌کنی؟» فرمود: «پس از جدا شدن از تو، پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خوابم آمد و فرمود: «ای حسین (علیه‌السلام) بیرون برو که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند.» محمد بن حنفیه گفت: «"انا لله و انـا الیه راجعون؛ " تو که این چنین بیرون می‌روی، پس چرا این زنان را با خود همراه می‌بری؟» امام (علیه‌السلام) فرمود: «پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود که: «خدا خواسته است آنان را اسیر ببیند.» آن گاه حضرت (علیه‌السلام) با محمد بن حنفیه خداحافظی کرد و به مکه رفت. [۱۶۲]
[۱۶۳]
[۱۶۴]


← مبارزه با ذلت‌پذیری

دمیدن روح عزت طلبی و مبارزه با روحیه ذلت پذیری نیز از دیگر انگیزه‌های قیام امام (علیه‌السلام) بود. امام (علیه‌السلام) کوشید تا با قیامش ترس از مرگ را که در سرتاسر جامعه اسلامی سایه افکنده بود از پیکره جامعه بزداید و به جای آن عزت، شهامت و شهادت‌طلبی در راه آرمان و عقیده را جایگزین نماید و بدین طریق راه درست آزادی و آزادگی را به تمامی مسلمانان بنمایاند.
امام (علیه‌السلام) زمانی دست به قیام زده بود که بسیاری از بزرگان و سران مسلمین آن روز جهان اسلام سکوت اختیار کرده، سازش را بر اعتراض و قیام ترجیح داده بودند. آنان امام (علیه‌السلام) را نیز توصیه به صبر و سکوت می‌کردند؛ در مدینه، در راه مکه و نیز بین راه مکه تا کربلا همه جا حضرت (علیه‌السلام) را سفارش به سکوت می‌کردند و از امام (علیه‌السلام) می‌خواستند تا جهت حفظ جانش از خود حرکتی نشان ندهد. [۱۶۵]
[۱۶۶]
[۱۶۷]
[۱۶۸]
[۱۶۹]
[۱۷۰]
[۱۷۱]
[۱۷۲]
[۱۷۳]


←← سخنرانی در منا

امام حسین (علیه‌السلام) در سخنرانی‌های خود در مواضع و مواقع مختلف از سکوت و ذلت‌پذیری مسلمانان به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی در جامعه اسلامی یاد کرده، بر لزوم جلوگیری از آن به خصوص از سوی بزرگان و علمای امت تاکید می‌ورزیدند. از جمله این مواضع سخنرانی مفصل آن حضرت (علیه‌السلام) در منی است.
در این سخنرانی ایشان پس از یادآوری مقام و منزلت علما و وظایف پیش روی آنان، وظیفه مهم آنان یعنی امر به معروف و نهی از منکر را متذکر شدند و فرمودند: «شما (علما) باید مصدر امور باشید و امور جاری امت باید در دست شما علما باشد، چرا که بر اساس آموزه‌های دین مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه؛ مجاری امور و احکام در دنیا و آخرت در دست دانشمندان و عالمان خداترس است آنان در حلال و حرام از طرف خداوند امین می‌باشند.» سپس حضرت (علیه‌السلام) آنان را به اتحاد و صبر و تحمل سختی و مبارزه برای به دست آوردن این حق مسلوب دعوت کرد و در آخر اعلام کرد که: «خدایا تو می‌دانی ما نه برای زخارف دنیا و قدرت این اقدامات را انجام می‌دهیم، بلکه برای اینکه نشانه‌های دین را بنمایانیم و امور امت را اصلاح کنیم و....» سپس ادامه دادند و فرمودند: «ای بزرگان و عالمان؛ اگر ما را در به دست آوردن زمام امور یاری نکنید و درباره ما انصاف به خرج ندهید ظالمان برشما قوت خواهند یافت و سعی در خاموش کردن نور پیامبرتان خواهند کرد و خدا ما را کفایت است و بر او توکل کرده‌ایم و به سوی او انابه می‌کنیم و نهایت کار ما بازگشت به سوی اوست.» [۱۷۴]
[۱۷۵]


←← جواب حر

در سخنان آن حضرت (علیه‌السلام) خطاب به حر بن یزید ریاحی نیز این انگیزه به صراحت مورد تاکید قرار گرفته است. روایت شده از زمانی که امام (علیه‌السلام) با حر و یارانش روبرو شدند حر پیوسته در فرصت‌های مناسب از امام (علیه‌السلام) درخواست می‌کرد تا در تصمیم شان تجدید نظر کنند وگرنه این راه جز با شهادت ایشان به سرانجام نخواهد رسید. در یکی از منازل که حر تقاضای خود را تکرار کرده بود امام (علیه‌السلام) در جواب او فرمود: «آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ آیا بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ من همان را می‌گویم که برادر مؤمن اوسی هنگامی که می‌خواست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را یاری دهد به پسر عموی خود گفت:
«امضی و ما بالموت عار علی الفتنی اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفی بک ذلا ان تعییش و ترغما
من به سوی مرگ خواهم رفت که مرگ برای جوانمرد ننگ نیست آنگاه که او معتقد به اسلام و هدفش حق باشد. و بخواهد با ایثار جانش از مردان نیک حمایت و با جنایتکاران مخالفت نموده و از دشمنی خدا دوری گزیند. من جانم را در طبق اخلاص می‌نهم و دست از زندگی می‌شویم تا در جنگی سخت با دشمنی بس بزرگ مواجه شوم. من اگر زنده بمانم پشیمانی ندارم و اگر بمیرم ناراحت نیستم اما ذلت تو را همین بس که زنده باشی و چنین زندگانی ذلت بار و ننگینی را تحمل کنی.» [۱۷۶]
[۱۷۷]
[۱۷۸]
[۱۷۹]


←← خطاب به مردم ذوحسم

امام حسین (علیه‌السلام) هنگام عزیمت به سوی عراق در منزلی بنام «ذی حسم» (ذو حسم موضعی است در بیابان اطراف کوفه.) [۱۸۰]
[۱۸۱]
نیز متذکر این امر شده پس از حمد و ثنای الهی خطاب به مردم چنین فرمود:
«آنچه را که روی داده می‌بینید. به درستی دنیا دگرگون شده است و نیکی‌ها و فضیلت‌ها از محیط ما رخت بربسته با شتاب در حال گذر است، و از آن باقی نمانده جز اندکی مانند آبی که در ته ظرفی بماند و دور ریزند یا ته مانده علفی که در چراگاه بماند. مگر نمی‌بینید که دیگر به حق عمل نمی‌شود و از باطل جلوگیری نمی‌شود در چنین اوضاعی شایسته است که شخص با ایمان (و از جان گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، به درستی که من (در چنین محیط ذلت بار و آلوده‌ای) مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی و ملال نمی‌دانم...». [۱۸۲]
[۱۸۳]
[۱۸۴]
[۱۸۵]
[۱۸۶]
[۱۸۷]


←← خطاب به اشراف کوفه

امام (علیه‌السلام) در سخنرانی خود در روز عاشورا، نیز بر عدم پذیرش زندگانی توام با خفت و خواری تاکید ورزیدند. روایت شده که ایشان در این روز با خطاب قرار دادن برخی از اشراف کوفه به آنان فرمودند:
«ای شبث بن ربعی و‌ ای حجار بن ابجر و‌ ای قیس بن اشعث و‌ ای یزید بن حارث آیا شما نبودید که به من نامه نوشته بودید که میوه‌ها رسیده، باغها سرسبز شده و نهرها لبریز گردیده اگر بیایی بر سپاهی که برایت آماده شده وارد خواهی شد.» [۱۸۸]
[۱۸۹]
[۱۹۰]
این افراد جز سکوت و سپس تکذیب نوشتن نامه پاسخی نداشتند، پس قیس بن اشعث با صدای بلند گفت: «چرا به خلافت پسر عموهایت گردن نمی‌نهی و فرامین شان را اطاعت نمی‌کنی؟ آنان رفتاری جز آنچه شما دوست داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید.»
امام (علیه‌السلام) فرمودند: «نه والله من به مانند فرد ذلیل دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد.» سپس آیه‌ای را که در آن گفتار حضرت موسی (علیه‌السلام) را در مقابل عناد و لجاجت فرعونیان نقل می‌کند بیان نمود و فرمود: «و انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون؛ و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم از اینکه مرا متهم کنید.» [۱۹۱]
آن گاه فرمود: «اعوذ بربی و ربکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب.» [۱۹۲]
[۱۹۳]
[۱۹۴]
[۱۹۵]
[۱۹۶]


← کلام پایانی امام در عاشورا

امام (علیه‌السلام) در سخنرانی حماسی خود در روز عاشورا و در آخرین ساعات عمر شریف خود -زمانی که میان مرگ و پذیرش ذلت مخیر شده بود- نیز خطاب به همه انسانها و وجدانهای بیدار و پایبندان به کرامت انسانی و عزت ایمانی زندگانی عزتمندانه را فریاد زدند و فرمودند: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة، یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام. الا و انی زاحف بهذا الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر؛ آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد) فرزند فرومایه، مرا میان دو راهی شمشیر و ذلت قرار داده است؛ و هیهات که ما زیر بار ذلت برویم زیرا خداوند و پیامبرش و مؤمنان از این که ما زیر بار ذلت برویم ابا دارند و دامن‌های پاک مادران و انسان‌های پاکدامن و جانهای باغیرت و نفوس باشرافت روا نمی‌دارند که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه انسان‌های کریم و نیک منشان مقدم بداریم. بدانید با آنکه یارانم اندکند و یاورانم مرا تنها گذارده‌اند با این حال من با شما خواهم جنگید.» [۱۹۷]
[۱۹۸]
[۱۹۹]
[۲۰۰]


اهداف قیام امام حسین
[ویرایش]
در دوران معاصر، این مسئله که انگیزه قیام حسینی چه بوده به صورت جدی مورد گفتگو و بحث، قرار گرفته و نوشته‌های فراوانی در این زمینه، به نگارش در آمده و دیدگاه‌ها و اقوال مختلفی در خصوص تبیین اهداف قیام امام حسین (علیه‌السلام) ارائه شده که در تقسیم بندی اهداف قیام، سه دیدگاه کلی مطرح شده است.

← انگیزه قیام

در مورد انگیزه امام حسین (ع) از قیام خونین عاشورا از سوی علما و اندیشمندان اسلامی و غیر مسلمان نظریات گوناگونی مطرح شده است که ماحصل دیدگاه ها به چهار نظریه، بر می‌گردد: ۱. نظریه شهادت طلبی؛ ۲. نظریه تشکیل حکومت؛ ۳. نظریه حفظ جان؛ ۴. نظریه جمع بین دو نظریه اول و دوم، یعنی شهادت طلبی و تشکیل حکومت. مفاد سه دیدگاه اول، روشن است؛ اما دیدگاه چهارم، با توجه به مبانی کلامی شیعه در اعتقاد به آگاهی امام (علیه‌السلام) از شهادت خویش، از یک سو، و سخنان امام (علیه‌السلام) و شواهد تاریخی در کوشش برای براندازی حکومت یزید و تشکیل حکومت اسلامی، از سوی دیگر، شکل گرفته است و صاحبان این دیدگاه، خواسته‌اند تا میان این دو حقیقت، جمع کنند. این جمع‌ها در چهار شکل، خود را نشان داده است : ۱. مرحله‌ای کردن قصد : ابتدا، قصد تشکیل حکومت و در ادامه، قصد شهادت ( استاد مطهری )؛ ۲. قصد مستقیم و غیر مستقیم ( علامه عسکری )؛ ۳. تشکیل حکومت با علم به شهادت ( آیه الله استادی )؛ ۴. اهداف چند لایه( آیه الله فاضل و آیه الله اشراقی ).

← دیدگاه ها


←← نظریه شهادت‌طلبی

از نظریه شهادت، تا به حال، چند تفسیر شده است که گر چه برخی از آنها ممکن است اکنون قائلی نداشته باشند، ولی توجه اجمالی به آنها مفید است. از شهادت طلبی امام (علیه‌السلام)، چهار تفسیر، صورت پذیرفته است و هر کدام، قائلانی دارد. ( علامه سید عبد الحسین شرف الدین عاملی، در کتاب المجالس الفاخره برای نظریه شهادت طلبی، ۳۵ دلیل آورده است. علامه سید محسن امین نیز در جلد اول اعیان الشیعه، نزدیک به بیست دلیل آورده که امام حسین (علیه‌السلام) گمان می‌کرده و در برخی مراحل، یقین داشته است که به شهادت می‌رسد. همچنین آیه الله استادی در کتاب بررسی قسمتی از کتاب شهید جاوید ـ که بعد از آن، در کتاب سرگذشت کتاب شهید جاوید منتشر شد ـ، بیست دلیل برای این موضوع آورده است. آیه الله لطف الله صافی گلپایگانی نیز در کتاب شهید آگاه، ۳۳ دلیل برای نظریه شهادت طلبی، ارائه کرده است.) [۲۰۱]


←←← شهادت تکلیفی

منشا این تفسیر، برخی روایات است که از میان آنها، دو روایت از همه مشهورتر است : یکی، روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) در الکافی که بر اساس آن، هر امامی، وظیفه‌ای دارد : فلما توفی الحسن و مضی فتح الحسین (علیه‌السلام) الخاتم الثالث فوجد فیها ان قاتل فاقتل و تقتل اخرج باقوام للشهاده لا شهاده لهم الا معک. [۲۰۲]
وقتی حسن (علیه‌السلام) در گذشت، حسین (علیه‌السلام)، مهر سوم را باز کرد. دید که در آن، نوشته شده : بجنگ و بکش و کشته می‌شوی. با گروهی برای شهادت، عازم شو. برای آنان، شهادتی جز با تو نیست. و دیگری، روایتی است که خواب امام حسین (علیه‌السلام) هنگام حرکت از مکه به کوفه را گزارش می‌کند که در آن آمده : یا حسین! اخرج، فان الله قد شاء ان یراک قتیلا! [۲۰۳]
[۲۰۴]
‌ای حسین! عازم شو که خداوند، خواسته که تو را کشته ببیند. برخی با استناد به این روایات، قیام امام حسین (علیه‌السلام) را تکلیف شخصی بر اساس دستوری خصوصی می‌دانند که طبق برنامه‌ای از پیش تعیین شده، امام (علیه‌السلام) مامور به آن بود. به نظر این عده، قیام امام حسین (علیه‌السلام)، طراحی غیبی داشته است؛ یعنی دست غیب، نمایش نامه عاشورا را نوشته و امام (علیه‌السلام)، آن را اجرا کرده است و پس از او، امکان اقتدا به ایشان، وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، قیام امام حسین (علیه‌السلام)، استثنا بوده است، نه قاعده، و از استثنا نمی‌توان اصل ساخت. یکی از دانشوران می‌نویسد : در زمینه واقعه کربلا، جز تکلیف شخصی، کلام دیگری نمی‌شود گفت.

←←← شهادت فدیه‌ای

شهادت فدیه ای، به نظریه مسیحیان در باره مصلوب شدن حضرت عیسی (علیه‌السلام) بی شباهت نیست، یعنی همان گونه که عیسی (علیه‌السلام) تن به صلیب داد تا فدای گناهان انسان‌ها شود، امام حسین (علیه‌السلام) نیز به شهادت رسید تا گناهان امت را بشوید و شفیعشان شود. این تفسیر، تفسیر مسیحی از قیام حسین (علیه‌السلام) است و هیچ مستندی در متون دینی ندارد.

←←← شهادت سیاسی

مشهورترین تفسیر از اهداف امام حسین (علیه‌السلام)، شهادت سیاسی است و امروزه، در کتاب‌ها و سخنرانی‌ها همواره این تفسیر، تبیین و تبلیغ می‌شود. تفسیر یاد شده، در واقع، تحلیلی سیاسی از قیام امام حسین (علیه‌السلام) و برخاسته از اسلام سیاسی است. پس از این که مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سیاسی رسیدند و ابعاد سیاسی دین در نگاه آنان برجسته شد، این تفسیر نیز از درون آن، استخراج شد. [۲۰۵]
[۲۰۶]
سید هبه الدین شهرستانی، در این باره می‌گوید: امام حسین (علیه‌السلام) می‌دانست که چه بیعت بکند و چه نکند، کشته خواهد شد، با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم او کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جد او از بین خواهند رفت؛ ولی اگر بیعت نکند، تنها او کشته می‌شود؛ اما در نتیجه، آرزوهای او برآورده می‌گردد و شعائر دین و شرف همیشگی، به دست خواهد آمد.

←←← شهادت اسطوره‌ای

برخی از نویسندگان معاصر، بر این عقیده‌اند که شهادت امام حسین (علیه‌السلام) را نباید امری سیاسی دید و از حالت اسطوره‌ای و راز و رمزداری اش خارج کرد تا دایره تاثیرگذاری اش، تنها به گروهی اندک محدود گردد؛ بلکه باید آن را اسطوره‌ای دید تا تاثیرگذاری اش از زمان خطی متناهی، به دایره زمان حلقوی نامتناهی، برگردد. اینان، البته شاهدی بر تفسیرشان اقامه نکرده‌اند.

← نظریه تشکیل حکومت

برخی از عالمان بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و سید مرتضی، و نیز برخی از عالمان معاصر، بر این عقیده‌اند که امام حسین (علیه‌السلام) برای تشکیل حکومت، قیام کرد. اینان، چنین باور دارند که امام حسین (علیه‌السلام)، نخست برای امتناع از بیعت با یزید بن معاویه، از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و آن گاه که مسلم بن عقیل، حمایت مردم کوفه را به وی گزارش داد، به قصد تشکیل حکومت و احیای سنت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به سوی کوفه حرکت کرد. شیخ مفید، در المسائل العکبریه، ضمن سؤال و جوابی، هدف امام (علیه‌السلام) را مانند همه مجاهدان، پیروزی و مغلوب ساختن دشمن می‌داند : چرا حسین بن علی (علیه‌السلام) به کوفه رفت، در حالی که می‌دانست کوفیان، او را تنها می‌گذارند و کمکش نمی‌کنند، و او در این سفر، کشته می‌شود؟ اما این که حسین (علیه‌السلام) می‌دانست که کوفیان، او را تنها می‌گذارند، علم قطعی به آن نداریم؛ زیرا نه دلیل عقلی، و نه نقلی برای آن هست. [۲۰۷]
گفتنی است در عصر حاضر، تنها کسی که نظریه تشکیل حکومت را پرورد و کوشید تا آن را مستدل کند، آقای صالحی نجف آبادی بود. وی بر آن است که امام (علیه‌السلام) از همان آغاز، هدف از پیش تعیین شده‌ای نداشت؛ بلکه به اقتضای شرایط، تصمیم می‌گرفت و هدفی را تعقیب می‌کرد. به نظر او، قیام امام حسین (علیه‌السلام)، چهار مرحله داشته و ایشان در هر مرحله‌ای، هدفی را تعقیب می‌کرده است. یادآوری می‌شود که نظر رایج اهل سنت در تحلیل حادثه عاشورا نیز تشکیل حکومت به وسیله امام (علیه‌السلام) است. ابن کثیر، عنوان یک بحث از کتابش را به همین نکته، اختصاص داده است: «حکایت حسین بن علی (علیه‌السلام) و علت هجرتش با خانواده، از مکه به عراق، برای به دست آوردن حکومت». [۲۰۸]
[۲۰۹]
روشن است که صراحت اهل سنت در تبیین هدف امام حسین (علیه‌السلام) و عدم اختلاف آنان در این زمینه، از آن روست که تنها نگاهی تاریخی به این مسئله دارند و بحث‌های کلامی را در آن، دخالت نمی‌دهند.

← نظریه حفظ جان

یکی از نویسندگان معاصر، هدف امام حسین (علیه‌السلام) را چنین تشریح می‌کند: بیرون آمدن امام حسین (علیه‌السلام) از مدینه به مکه و از مکه به طرف عراق، برای حفظ جان بوده، نه خروج و قیام، و نه جنگ با دشمن، و نه تشکیل حکومت. [۲۱۰]


← نظریه جمع

چنان که گذشت، نظریه جمع، در صدد سازگاری دادن میان نظریه «شهادت طلبی» و نظریه «تشکیل حکومت» است؛ زیرا احادیث فراوانی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و ائمه علیهم السلام، نقل شده که بر شهادت طلبی، دلالت دارند و سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های امام حسین (علیه‌السلام) نیز بر تشکیل حکومت، دلالت دارند. این دو حقیقت کلامی و تاریخی، این گروه را وا داشته است تا به گونه‌ای به سازش و توافق میان این دو نظریه، اهتمام ورزند و در نتیجه، چهار صورت و چهار رای، در این زمینه، شکل گرفته است :

←← قصد مرحله‌ای

از برخی نوشته‌های استاد مطهری بر می‌آید که وی، هدف امام حسین (علیه‌السلام) را «مرحله‌ای» می‌داند که در مرحله نخست، قصد تشکیل حکومت داشت؛ ولی پس از رسیدن خبر کشته شدن مسلم به امام (علیه‌السلام)، قصد او شهادت بود. [۲۱۱]


←← قصد مستقیم

علامه سید مرتضی عسکری، در مقدمه مرآه العقول ـ که بعدها با عنوان معالم المدرستین منتشر شد ـ، بر این عقیده است که امام حسین (علیه‌السلام)، قصد شهادت کرد؛ اما می‌خواست که مردم علیه حکومت یزید، قیام مسلحانه کنند. [۲۱۲]
[۲۱۳]


←← حکومت و شهادت

آیه الله رضا استادی می‌نویسد : ما نمی‌گوییم امام (علیه‌السلام) به قصد کشته شدن رفت؛ بلکه می‌گوییم با علم به این که کشته می‌شود، رفت؛ اما علی الظاهر، طبق دعوت اهل کوفه برای تشکیل حکومت رفت. [۲۱۴]


←← اهداف چند لایه

برای تبیین «نظریه هدفمندی چند لایه»، با اعتقاد و باور به این که «امام حسین (علیه‌السلام) از شهادت خویش آگاه بود؛ ولی شهادت را مقصد می‌دانست، نه مقصود»، هدفمندی حادثه عاشورا را در دو لایه، توضیح می‌دهیم.

←←← لایه اول

در این لایه، مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسین (علیه‌السلام) و بر اساس مبانی کلی امامت، تحلیل می‌شود. امام حسین (علیه‌السلام)، در سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های خود، برای رفتار خویش، اهدافی را بیان می‌دارد. برخی از این اهداف، در مرحله امتناع از بیعت با یزید، بازگو می‌شود و برخی، در مرحله حرکت از مدینه به سمت مکه و برخی، در مرحله حرکت از مکه به سوی کوفه. به سخن دیگر، امام حسین (علیه‌السلام) در سخنان و نامه‌های نسبتا فراوانش، برای امتناع از بیعت با یزید، علل و اهدافی و برای حرکت خود از مدینه به مکه و از آن جا به سمت کوفه، علل و اهداف دیگری مطرح می‌سازد. در بخش نخست، امام حسین (علیه‌السلام)، فسق یزید و استحقاق بیشتر خود برای حکومت را مطرح می‌کند. امام (علیه‌السلام)، خطاب به فرماندار مدینه می‌فرماید : ایها الامیر! انا اهل بیت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائکه، و محل الرحمه، و بنا فتح الله وبنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمه، معلن بالفسق، مثلی لا یبایع لمثله، و لکن نصبح و تصبحون، و تنتظر و تنتظرون، اینا احق بالخلافه و البیعه. [۲۱۵]
[۲۱۶]
[۲۱۷]
[۲۱۸]
ای امیر! ما خاندان نبوت، و معدن رسالت، و محل آمد و شد فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما می‌گشاید و با ما می‌بندد؛ و یزید، مردی فاسق، باده گسار، آدمکش و اهل فسق و فجور آشکار است. همانند منی، با کسی همانند او، بیعت نمی‌کند؛ ولی ما و شما، صبح می‌کنیم و منتظر می‌مانیم، تا معلوم شود که کدام یک برای بیعت و خلافت، شایسته تر است. و در بخش دوم، اصلاح امت، احیای سنت، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزت و آزادگی را مطرح می‌سازد، چنان که در این باره از امام حسین (علیه‌السلام) روایت شده که می‌فرماید : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی امه جدی محمد صلی الله علیه و آله، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر، و اسیر بسیره جدی محمد صلی الله علیه و آله، و سیره ابی علی بن ابی طالب...، فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق، ومن رد علی هذا اصبر حتی یقضی الله بینی وبین القوم بالحق، ویحکم بینی وبینهم بالحق، وهو خیر الحاکمین. [۲۱۹]
[۲۲۰]
به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری، قیام نکرده ام؛ بلکه برای تحقق رستگاری و صلاح در امت جدم محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قیام کرده ام. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدم محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و پدرم علی بن ابی طالب (علیه‌السلام)، رفتار کنم.... آن که مرا به حقانیت پذیرفت،که     خداوند، سرچشمه حق است پاداش او را خواهد داد     و اگر کسی در این دعوت، دست رد بر سینه من زند، شکیبایی می‌ورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایه حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد، که او بهترین داوری کنندگان است. جز این سخنان و نوشته ها، نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین (علیه‌السلام) در پیش گرفته، اقتضا می‌کند. امام حسین (علیه‌السلام)، برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف، اجرای دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، می‌بایست بر تمام رفتار و گفتار و اندیشه‌های ایشان سایه می‌افکند، و چگونه حادثه‌ای به این بزرگی را می‌توان جدا از این اهداف، تحلیل کرد؛ حادثه‌ای که در آن، خون پاک انسان‌های بزرگی بر زمین ریخت.
این، لایه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممکن است کسانی که تعبیر «تشکیل حکومت» را به کار برده‌اند، عنوانی انتزاعی از این امور را منظور داشته‌اند. البته ـ چنان که بدان اشارت رفت ـ، این تعبیر در مجموع سخنان و نگاشته‌های امام حسین (علیه‌السلام)، به صراحت، بیان نشده است. دستاوردهای این لایه از هدف حادثه عاشورا، سست شدن بنیاد حکومت بنی امیه، نابودی حکومت یزید، پایه ریزی قیام‌های انتقام جویانه و آگاهی مردم در آن برهه از تاریخ است که البته در فاصله زمانی نسبتا کوتاهی اتفاق افتاد.

←←← لایه دوم

در این لایه، هدف از حادثه عاشورا از منظر خداوند متعال، پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و اولیای دین، منظور می‌گردد. در این جا، دیگر، هدف به یک برهه از تاریخ، محدود نمی‌شود؛ بلکه جاودانه ساختن مشعل آزادیخواهی، مبارزه با ستم، بروز کرامت انسانی و آگاهی بخشی منظور است. در این جا میان امام حسین (علیه‌السلام) و نهاد انسان‌ها در طول تاریخ، رابطه‌ای عاطفی برقرار می‌شود. به نظر می‌رسد که تعبیرهای زیر را در سایه چنین لایه‌ای از هدف، می‌توان فهمید و تفسیر کرد. از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم روایت شده که فرمود : ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا. [۲۲۱]
همانا با کشته شدن حسین، حرارتی در دل مؤمنان ایجاد می‌شود که هرگز، سرد نمی‌گردد. با این نگاه، می‌توان راز و رمز احکام ویژه‌ای را که در مجموعه تعالیم شیعه، در باره حادثه عاشورا و امام حسین (علیه‌السلام) وارد شده، فهمید و تحلیل کرد، که عبارت انداز :
۱. حلیت خوردن تربت امام حسین (علیه‌السلام) برای استشفا؛ ۲. استحباب سجده بر تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۳. استحباب ذکر گفتن با تسبیح تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۴. استحباب بر داشتن کام کودک با تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۵. استحباب حنوط میت با تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۶. استحباب زیارت اربعین؛ ۷. استحباب زیارت امام حسین (علیه‌السلام) در مناسبت‌های مختلف مذهبی؛ ۸. استحباب اقامه عزاداری و گریستن برای امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۹. جواز قصر و اتمام نماز در زیر گنبد مزار امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۱۰. استحباب همراه داشتن تربت امام حسین (علیه‌السلام) در سفر؛ ۱۱. استحباب یاد کردن از امام حسین (علیه‌السلام) به هنگام نوشیدن آب. این همه، [۲۲۲]
نشان می‌دهد که علاوه بر اهدافی که امام حسین (علیه‌السلام) از قیام خود داشته است، خداوند و اولیای دین نیز اهدافی را از این قیام، منظور داشته‌اند. این، همان چیزی است که از آن به «اهداف چند لایه قیام امام حسین (علیه‌السلام)» تعبیر می‌گردد. به سخن دیگر، امام (علیه‌السلام) می‌دانست که در این حادثه، به شهادت می‌رسد؛ اما برای رسیدن به این هدف‌ها به میدان مبارزه با طاغوت زمان، در آمد : ۱. اصلاح امور امت اسلام؛ ۲. اقامه حق و طرد باطل؛ ۳. عزت و آزادگی؛ ۴. افشای ظلم و ستمگری حاکمان بنی امیه.

نقد دیدگاه ها
[ویرایش]
اینک، پس از گزارش نظریه ها، به اجمال، برخی پرسش‌ها و ابهام‌ها و نقدهای وارد شده بر آنها را بیان می‌کنیم و تاکید می‌کنیم که قصد تفصیل و بررسی همه جانبه در میان نیست :
۱. چنان که گذشت، شهادت، مقصود و هدف امام حسین (علیه‌السلام) نبوده است، گر چه مقصد ایشان بوده است. آنان که شهادت طلبی را هدف امام (علیه‌السلام) دانسته اند، از یک سو، میان مقصد و مقصود، خلط کرده‌اند و از دیگر سو، سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های ایشان را نادیده انگاشته‌اند. امام (علیه‌السلام)، در مجموعه یاد شده، بر اهدافی غیر از شهادت طلبی، تاکید فرموده است.
۲. قائلان به نظریه «تشکیل حکومت»، جنبه آگاهی امام (علیه‌السلام) از شهادت را کم رنگ دیده‌اند ـ اگر نگوییم که نادیده گرفته‌اند ـ، با این که احادیث متواتری بر آن، دلالت دارند. از سوی دیگر، منبع استخراج این نظریه، سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های امام حسین (علیه‌السلام) است و در این مجموعه، آنچه دیده می‌شود، امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور امت و احیای سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم است و به صراحت، بر تشکیل حکومت به وسیله امام (علیه‌السلام) دلالت ندارد، مگر آن که اینها را ملازم با تشکیل حکومت بدانیم. آری. در برخی متون، امام (علیه‌السلام) آن گاه که از بیعت، امتناع می‌ورزد، بر لیاقت نداشتن یزید برای خلافت و سزاوارتر بودن خود بر این امر، اشاره می‌فرماید. از جهت دیگر، تعبیر «خروج» در سخنان امام حسین (علیه‌السلام)، به معنای قیام نیست؛ بلکه در تمام موارد، به معنای بیرون رفتن از مدینه است، هر چند که گاه به غلط، به قیام، تعبیر شده است.
۳. «نظریه حفظ جان»، هیچ شاهد کلامی و تاریخی‌ای ندارد و از این رو، قابل طرح نیست، ضمن این که با شئون امامت، سازگار نیست.
۴. در باره «نظریه جمع»، در این نظریه نیز، مانند سه نظریه نخست، برخی از وجوه این حادثه، نادیده انگاشته شده است.

ریشه‌های اجتماعی قیام امام حسین
[ویرایش]
از زمینه‌های اجتماعی نهضت عاشورا، لغزش‌هایی بود که از بعضی خواص امت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در صدر اسلام سر زد. مقصود از خواص در آن زمان کسانی هستند که به دلیل امتیازاتی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت قبل از فتح مکه، شرکت در جنگهای نخست صدر اسلام مانند بدر و احد، قرابت با پیامبر خدا، کتابت وحی و اساسا درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به زهد و عبادت، و بهره مندی از دانشهای فقه و حدیث، و داشتن مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان جامعه اسلامی نفوذ داشتند.

← لغزش خواص

خواص امت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پس از رحلت نبی مکرم، اندک اندک سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش کرده، به تسامح دینی و رخوت و سستی در وفاداری به آرمانهای اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیه به توده مردم، به ویژه نومسلمانان نیز منتقل شد و زمینه زوال ارزشها و حذف شخصیت‌های وارسته و لایق از صحنه حکومت، و سلطه افراد فاسد و بی عقیده بر جامعه اسلامی فراهم آمد.
راز این انحراف را باید در دنیاگرایی برخی از خواص جست و جو کرد. مقصود از دنیاگرایی، دلبستگی به دنیا و لذت‌های آن چون ریاست و مال است. دنیاگرایی بزرگترین نگرانی پیامبر درباره امتش بود. ابوسعید خدری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل می‌کند. بیشترین نگرانی من بر شما برکاتی است که خداوند از زمین به شما عنایت می‌کند. پرسیدند: مقصود شما از برکات چیست؟ حضرت فرمود: زیبایی دنیا. [۲۲۳]
[۲۲۴]
این لغزش در طول تاریخ اسلام دامنگیر بسیاری از خواص شده است؛ کسانی که حق را می‌شناختند، اما دنیاگرایی، آنان را به طرفداری از باطل کشاند. دنیاگرایی دارای جلوههای مختلفی است که به چند نمونه آن اشاره میشود.

← ریاست‌طلبی حاکمان و خواص

جاه‌طلبی و ریاست خواهی از عوامل مهم اعراض از حق محسوب می‌شود. انحراف خلافت از جایگاه اصلی خود، که خدا و پیامبر آن را تعیین کرده بودند، و نیز عملکرد دنیا خواهان از سقیفه تا مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاست خواهی برخی از خواص بود. یکی از انگیزه‌های مخالفان برای مقابله و رویارویی با امیرمؤمنان که در زمان خلافت او نیز همین بوده است.
کسانی که هدفشان از بیعت با حضرت، رسیدن به پست و مقام بود، مدت چندانی طول نکشید که به خاطر برآورده نشدن خواسته هایشان، در مقابل آن حضرت جبهه گرفتند. طلحه و زبیر پس از گذشت چند روز از بیعت با علی (علیه‌السلام) خدمت ایشان رسیدند و گفتند: «ای امیرمؤمنان، حتما از ستمی که در حکومت عثمان بر ما رفت، آگاهید و نیز خوب می‌دانید که عثمان به بنی امیه توجه داشت و اینک خداوند خلافت را بعد از عثمان به تو داده است. خواسته ما این است که بعضی از کارهای خود را به ما واگذار کنی».
امام فرمود: «به همان بهره‌ای که خداوند برایتان معین فرموده، راضی باشید تا من درباره خواسته شما بیندیشم. بدانید که من در این امانتی که خدا به من سپرده، جز انسانهایی که از دینشان راضی‌ام و از امانتداری شان خرسندم و لیاقت آنها را احراز کرده‌ام، کسی را شریک نمی‌کنم». [۲۲۵]

طلحه و زبیر به هوس ریاست و شرکت در امر حکومت با علی (علیه‌السلام) بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او را در دین و دقت و سازش ناپذیری وی را در انتخاب کارگزاران دیدند و مشاهده کردند که علی (علیه‌السلام) مصمم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و سنت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد، سر به شورش گذاشتند. [۲۲۶]

امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) در تحلیل اقدام جاه طلبانه آنان فرمود: «اینان آن چنان ریاست طلب‌اند که هر کدام تنها ریاست مطلقه خود را می‌خواهند و بسا بر این اساس بین خود کشمکش دارند و به یکدیگر کینه می‌ورزند». [۲۲۷]

طلحه و زبیر پس از تصرف بصره، درباره اینکه کدام یک در مسجد جامع این شهر بر مردم نماز جماعت بخواند، اختلاف داشتند و با میانجیگری عایشه رضایت دادند که فرزندانشان محمد و عبدالله، به نوبت برای مردم نماز بخوانند. طلحه از عایشه خواست که به مردم امر کند به او با عنوان «امیر» سلام دهند، و زبیر نیز همین تقاضا را داشت. عایشه دستور داد به هر دو با عنوان «امیر» سلام دهند. آن دو در جنگ جمل (در کنار بصره) و در فرماندهی جنگ نیز با هم اختلاف داشتند. [۲۲۸]
چنین انسانهایی برای رسیدن به ریاست، حاضرند همه اصول و ارزشها را کنار بگذارند؛ همچنان که در واقعه کربلا، عمربن سعد هم با علم به حقانیت امام حسین (علیه‌السلام) حاضر شد برای رسیدن به ملک ری با ایشان بجنگد. [۲۲۹]
[۲۳۰]


← مال‌پرستی

گرایش به مال پرستی در خواص، دو عامل اصلی داشت که یکی زمینه ساز بروز دیگری بود؛ گسترش فتوحات اسلامی که سبب سرازیر شدن غنایم بی شمار به پایتخت خلافت شد، تغییر نگرش افراد را نسبت به زندگی دنیا در پی داشت. به تدریج تمام هم و غم بسیاری از مسلمانان، به ویژه خواص، ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.

←← گسترش فتوحات اسلامی

فتح سرزمینهای پهناور و ثروتمندی چون ایران و روم و مصر، ثروت‌های کلانی را وارد جامعه اسلامی کرد؛ به طوری که برای نمونه در دوران خلفا تنها از سرزمینهای فتح شده عراق، سالانه ۱۲۰ میلیون درهم جزیه و خراج، وارد خزانه بیت المال می‌شد. [۲۳۱]
هنگامی که عمرو بن عاص مصر را فتح کرد، مبلغ دو میلیون [درهم] خراج و جزیه به مدینه فرستاد. بعدها در زمان حکمرانی عبدالله بن سعد بن ابی سرح در مصر، این مبلغ به چهار میلیون رسید. [۲۳۲]

اگر این ثروت‌ها عادلانه در میان مسلمانان تقسیم می‌شد و برای تقویت بنیه دینی و اخلاقی، و رشد فکری و فرهنگی، و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه اسلامی هزینه می‌شد، یقینا ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار می‌آورد. ولی متاسفانه خلیفه دوم و پس از او خلیفه سوم، با تقسیم نابرابر آنها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینه اختلاف طبقاتی و پیدایش تجمل‌گرایی و رفاه زدگی در میان بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و انحراف خواص از همین جا آغاز شد.

←← تأسیس دیوان مالی

چنان که در جای خود ثابت شده، به دنبال جمع شدن عواید فتوحات، خلیفه دوم در صدد تاسیس دفتر حقوق و مقرری برآمد. سرانجام در سال بیستم هجری با پیشنهاد ولید بن هشام بن مغیره به تقلید از رومیان، دیوانی ترتیب داد [۲۳۳]
[۲۳۴]
و در آن سهمیه سالیانه مسلمانان را به گونه‌ای تبعیض آمیز و بر اساس سوابق و موقعیت اجتماعی آنان تعیین نمود؛ بدین گونه که سابقان در اسلام را بر دیگران، مهاجران را بر انصار، قریش را بر غیرقریش، مهاجران قریش را بر غیر مهاجران، عرب را بر عجم، و خانوادههای مشهور را بر خانواده‌های گمنام ترجیح داد: [۲۳۵]
برای مهاجران شرکت کننده در جنگ بدر، پنج هزار درهم، و برای انصار بدری چهار هزار درهم، [۲۳۶]
و برای فرزندان بدری‌ها نیز، دوهزار درهم حقوق معین کرد؛ [۲۳۷]
عمر برای مردانی که پیش از فتح مکه هجرت کرده بودند، سه هزار درهم، ولی برای مردان مسلمان شده در روز فتح، دو هزار درهم و برای فرزندان جوان مهاجران، سهمی برابر با سهم مسلمانان روز فتح مکه تعیین نمود. [۲۳۸]

وی کل قریش را بر غیرقریشی ترجیح داد؛ برای سران قریشی چون ابوسفیان و معاویه، پنج هزار درهم، و برای هریک از زنان پیامبر، سهم ویژه شش هزار درهمی مقرر کرد و در میان آنها برای عایشه دختر ابوبکر، ‌ام حبیبه دختر ابوسفیان، و حفصه دختر خودش، دوازده هزار درهم و برای صفیه و جویریه پنج هزار درهم معین کرد، [۲۳۹]
و برای مکیان غیرمهاجر ششصد و هفتصد و برای اهل یمن چهارصد، برای مضر سیصد، و برای ربیعه دویست درهم مقرری وضع کرد. [۲۴۰]

او سپس بر اساس منزلت مسلمانان و تواناییشان در قرائت قرآن و جهاد در راه خدا، سهمیه‌ای به هریک اختصاص داد. آن گاه برای هریک از مردان مسلمان مدینه ۲۵ درهم، و برای هر مرد از اهالی یمن و شام و عراق، بین دوهزار تا سیصد درهم تعیین کرد. [۲۴۱]

این گونه امتیازبندی‌ها، از یک سو مزیت دینی را موجب مزیت دنیوی قرار داد و از سوی دیگر موجب طبقه بندی اجتماعی شد. چون بیشتر امتیازها به نفع قریش و مهاجران و بزرگان اصحاب بود و چون آنان از اموال عمومی بیشتر بهره مند شدند، روحیه رفاه طلبی و اشرافیگری در آنها اوج گرفت.
در اثر ادامه فتوحات در زمان عثمان، سهمیه سالانه اصحاب افزایش یافت. [۲۴۲]
و این روند موجب افزایش روزافزون تفاوت مسلمانان در اموال و درآمدها شد.

←← بخشش‌های بی‌حساب

افزون بر تبعیضهای عمر که زمینه ساز شکل گیری نوعی اشرافیگری در میان خواص شد، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخشش‌های کلان و بی حساب او از بیت المال به بنی امیه و گروهی از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان، حکم بن عاص، مروان بن حکم، یعلی بن امیه، عبدالله بن ابی سرح، سعد بن ابی وقاص، ولید بن عقبه، حارث بن حکم، طلحه، زبیر و زید بن ثابت بود. [۲۴۳]
وی «مهروز» را که محل بازاری در مدینه، و وقف مسلمانان بود، به حارث بن حکم بخشید؛ [۲۴۴]
فدک را به مروان، و چراگاه‌های مدینه را به امویان اختصاص داد. [۲۴۵]

عثمان صدهزار درهم به حکم بن عاص [۲۴۶]
و همین مقدار به پسر او مروان بخشید. [۲۴۷]
خمس غنایم فتح افریقا از طرابلس تا طنجه را به برادر رضاعی خود عبدالله بن ابی سرح اختصاص داد [۲۴۸]
و صدهزار درهم به سعید بن عاصی اموی هدیه داد. [۲۴۹]

خلیفه سوم خودش هم زندگی مرفهی داشت؛ چنان که خانه‌های هفتگانه او در مدینه مشهور است. او خانه‌ای برای همسرش نائله، و خانه‌ای برای همسر دیگرش عایشه داشت و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش گذاشته بود. [۲۵۰]
[۲۵۱]

او قصری به نام زوراء بنا کرد [۲۵۲]
[۲۵۳]
[۲۵۴]
و رفاه طلبی را به جایی رسانید که عبدالرحمن بن عوف در مجلس ولیمه او گفت: «ای پسر عفان، آنچه را که درباره تو دروغ می‌پنداشتم، اکنون باور می‌کنم و از بیعت با تو، به خدا پناه میبرم». [۲۵۵]
[۲۵۶]
عثمان رمه‌های اسب و شتر و املاک فراوانی در وادی القری و حنین داشت. به تبع او افراد دیگر طبقه جدید اشرافیت نیز، بر سرمایه‌های خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آورده، [۲۵۷]
اموال و املاک فراوانی در بصره و کوفه بر جای گذاشتند. [۲۵۸]

در این دوره بیت المال به ملک شخصی تبدیل شد؛ تا جایی که عثمان گفت: نیازمان را از این غنایم برمی گیریم؛ هرچند برخلاف میل مردم باشد. [۲۵۹]
امام علی (علیه‌السلام) در برابر این روند، سکوت را شکست و به عثمان فرمود: «آیا نمی‌خواهی دست بنی امیه را از آبرو و اموال مسلمانان کوتاه کنی؟» [۲۶۰]


←← نتیجه مال‌دوستی

بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، به ثروت اندوزی بپردازند و در کام دنیاپرستی فرورفته، عوام را هم بدان سو بکشند. (توجه به این نکته مهم است که در عصر رسول خدا با دویست درهم، یک زندگی به دور از فقر فراهم می‌شد. حتی برخی گفته‌اند کسی که پنجاه درهم داشت، غنی به شمار می‌آمد و زکات به او تعلق نمی‌گرفت، زیرا وقتی از رسول خدا پرسیدند: حد بی نیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخصی، پنجاه درهم داشته باشد، [۲۶۱]
[۲۶۲]
در حالی که پس از رسول خدا آنچه از طریق غنایم و عطا به دست مسلمانان می‌رسید، ده‌ها برابر این مقدار بوده است.
رفتار اینان و طرز زندگی شان، ابتدا توده امت پیامبر و سپس نومسلمانان را که اصحاب نامدار پیامبر را دارای قداست ویژه‌ای می‌دانستند و برخی با نیات خالصی در سرزمینهای دور از مرکز، در شرایط سخت مشغول جهاد بودند، ناراحت و متاثر کرد.
روزی یکی از رزمندگان اسلام از اهالی شام، به حجاز آمد و پس از مشاهده زندگی اشرافی عبدالرحمن بن عوف، به او گفت: چه شده است که ما در دنیا زاهدانه زندگی می‌کنیم؛ در حالی که شما به دنیا رغبت نشان می‌دهید؟! ما در رفتن به جهاد شتاب می‌کنیم؛ ولی شما سستی می‌ورزید و در جهاد شرکت نمی‌کنید؛ در حالی که شما جزو اسلاف و برگزیدگان ما و اصحاب پیامبر هستید؟
عبدالرحمن در پاسخ این مرد شامی، رمز این زندگی اشرافی را بی پرده افشا کرد و گفت: این طور نیست که چیزی (از رسول خدا) به ما رسیده باشد که به شما نرسیده (که ما به سبب آن، این زندگی را انتخاب کرده باشیم) و این طور نیست که ما چیزی (از اسلام بدانیم) که شما ندانید (و بدان دلیل این روش را برگزیده باشیم)؛ بلکه ما در زمان رسول خدا با سختی آزمایش شدیم و صبر کردیم، ولی (امروز) با راحتی و آسایش آزموده شدیم و صبر را از کف دادیم. [۲۶۳]

با چنین اعترافهای تکان دهنده‌ای و با تغییر محسوسی که در سیره و سخن خواص نمایان شد، اندک اندک سیمای پنهان آنان رخ نمود و مردم پنداشتند که آنچه درباره فضیلت زهد و تقوا و جهاد به آنها گفته شده یا گفته می‌شود، مربوط به دورانی است که سپری شده و دیگر دوران رفاه و کامجویی افزونتر از دنیا فرارسیده است. بدین سان وقتی عوام، راهبران خود را متغیر یافتند، تغییر مسیر دادند؛ به گونه‌ای که حال جهاد و شهادت در راه خدا از میان سپاهیان اسلام رخت بربست و سستی و زبونی بر رزمندگان عارض شد.

← خودپرستی و تکبر

جلوه دیگر دنیاگرایی، خودپرستی است؛ یعنی خود و متعلقات خود را حق دیدن، و بی چون و چرا و بدون منطق، از آرا و نظریات خود دفاع کردن، و آن را محور حب و بغض قرار دادن. یکی از اصلیترین عوامل مخالفت با انبیا در طول تاریخ، همین خودپرستی بوده است؛ خودپرستی کسانی که با به رخ کشیدن مال و ثروت خود و هوادارانشان، خود را برتر، و انبیا را حقیر می‌شمردند.
این روحیه ضدانسانی، با تعالیم قرآنی و نبوی در میان عرب‌ها فروکش کرد؛ اما پس از رحلت آن حضرت، به دلیل تقویت روحیه ریاست طلبی و مال پرستی در میان خواص، روحیه اشرافیگری و نوعی برتری طلبی مستکبرانه و تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود و موجب شد صمیمیت برادرانه و اخوت دینی مسلمانان، تبدیل به روابط بالادست با فرودست، مولی با عبد، و مالک با برده شود.
رفته رفته در اثر رفاه و تنعم تبعیض آمیز، برتری‌طلبی به یک عادت ثانوی برای خواص مبدل شد؛ به طوری که مقابله با آن به قدری دشوار شد که وقتی امیرمؤمنان آن را به وضع زمان رسول خدا برگرداند، با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر، یکی از عوامل جدایی بسیاری از خواص از آن حضرت بود.
برای نمونه طلحه و زبیر در آغاز حکومت علی (علیه‌السلام) به تقسیم مساوی بیت المال اعتراض کردند؛ درحالی که هیچ نیازی به حقوق پرداختی از طرف علی علی (علیه‌السلام) نداشتند؛ ولی از اینکه حضرت آنها را با مردم دیگر همسان قرار داده بود، احساس کسر شان می‌کردند. سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود؛ بلکه می‌گفتند چرا ما را با سایر مردم مساوی قرار داده‌ای، در حالی که سوابق ما، در اسلام، نزدیکی ما به رسول خدا و خدمات ما، بیش از دیگران بوده است.
به دنبال این سخن، حضرت از آنها اقرار گرفت که خودش هم در سوابق، هم در نزدیکی به رسول خدا و هم در خدمت به اسلام، بر آنان مقدم بوده است. آن گاه فرمود: «قسم به خدا من و این کارگرم در بهره مندی از این مال یکسان هستیم». (فوالله ما انا واجیری هذا فی هذا المال الا بمنزلة واحدة) [۲۶۴]

این روحیه، به برخی از بنی هاشم هم سرایت کرد؛ چنان که عقیل چون خود را دارای حسب و نسب برتری در میان قبایل عرب می‌پنداشت، به برادر اعتراض کرده، گفت: آیا مرا با سیاهی از سیاهان مدینه مساوی قرار می‌دهی؟» (اتجعلنی و اسودا من سودان المدینة واحدا) [۲۶۵]
[۲۶۶]

روحیه برتری طلبی جاهلانه، ثمره بسیار تلخی بود که شجره خبیثه اشرافیت و ثروت‌های بادآورده، به بار آورده بود و همین موجب فاصله دلها از یکدیگر، و از بین رفتن وحدت و همدلی امت اسلامی شد و مردم را به دست و پا کردن ابزارهای تفاخر و تظاهر و فراهم کردن مظاهر فریبنده دنیا تشویق کرد.

← نتیجه‌گیری

بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه ثروت اندوزی متوقف نشد، بلکه در زمینه‌هایی چون برتری طلبی، جاه و جلال، شهرت و مقام، و زندگی آرام و راحت گسترش یافت و همین امر سبب شد افزون بر ثروتمندان، زاهد نمایان و برخی از علما و محدثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بن عمر، اسامة بن زید، ابوموسی اشعری، عبدالله بن شقیق، مطرف بن عبدالله، مرة بن شراحیل، علاء بن زیاد و زید بن ارقم نیز در زمره خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود، جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی، غیرت و حساسیت دینی خواص از بین رفت؛ عناصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیه به توده مردم منتقل شد؛ به گونه‌ای که وقتی امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: «آیا نمی‌نگرید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمی‌گردد»، (الاترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لایتناهی عنه) [۲۶۷]
[۲۶۸]
[۲۶۹]
عوام از یاری اش خودداری کردند و این بی مبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزش‌ها، غم بارترین پیامد انحراف خواص بود که دامن گیر امت پیامبر شد.

← جمع‌بندی

در یک جمع بندی می‌توان گفت پس از رحلت نبی اکرم، امواج فتنه‌ها و انحراف‌ها به سوی جامعه اسلامی روی آورد؛ ولی در نخستین گام، گروهی از نخبگان و برگزیدگان بودند که خود را تسلیم این موج کردند و دین و نبوت و ولایت را به سکه‌ها و جواهر و پست و مقام و نام و نشان دنیا فروختند و به دنبال آنها بیشتر مردم دست از دامن قرآن و عترت کشیده، در پی یک زندگی خوش و راحت، و جست و جوی نام و نان دویدند و پیشوایان جبهه حق را در میدان مبارزه با باطل تنها گذاردند. به همین دلیل، برخی از بزرگان اصحاب و دینداران نامدار پیشین، یعنی کسانی که در راه اسلام مرارتها کشیده بودند، دوران جوانی شان را کنار پیامبر در میدانهای جهاد و شهادت یا در شرایط زهد و تنگدستی به تحصیل علم و تقوا سپری کرده بودند، و برای یاری اسلام از جان و مال و عمر و آبرو و زن و فرزند خویش مایه گذاشته بودند، به افراد دنیاطلبی تبدیل شدند که با مال و منال خویش چون سران قریش در دوران جاهلیت به دیگران فخر می‌کردند و از مجاهدتهای خود چون ابزاری برای کسب امتیازهای دنیایی بیشتر بهره میجستند.
از این رو آنان از درگیری با جبهه باطل خودداری کرده، حق را یاری نمی‌کردند؛ نه خودشان از ارزش‌ها دفاع می‌کردند و نه به کسانی که برای احیای ارزشها بر می‌خاستند، یاری می‌رساندند. این روند تا دوران امامت حضرت سیدالشهدا ادامه داشت، به گونه‌ای که حضرت درباره مردمان معاصرش فرمود: ان الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون، [۲۷۰]
[۲۷۱]
مردم بندگان دنیایند و دین، لقلقه زبان آنهاست. تا زمانی که معیشت آنها برقرار باشد، دیندارند؛ اما هرگاه در امتحان افتند، متدینان اندک خواهند بود».
این سخن ابی عبدالله نشانگر آن است که او درد اصلی امت پیامبر را در دلدادگی به دنیا می‌دیده است و گناه آن بر گردن خواصی بوده که با لغزشهای خود، بنیان. ارزش‌ها را سست کردند.

ریشه‌های سیاسی قیام امام حسین
[ویرایش]
اینکه چرا و چگونه گروهی از امت اسلامی، دستان خود را به خون پاک سلاله رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آغشتند و دست به جنایتی زدند که در جامعه اسلامی سابقه نداشت، درخور بحث و بررسی دقیقی است. در این مقاله بر آنیم که روشن کنیم از زمان وقوع سقیفه تا سال شصت هجری، چه وقایعی اتفاق افتاد و چه انحراف‌ها و بدعت‌هایی پدید آمد که در پی آن، فاجعه‌ای به عظمت قتل امام حسین (علیه‌السلام) رخ داد و جامعه آن را تحمل کرد. در یک جمع بندی، می‌توان ریشه‌های تاریخی عاشورا را در سه حوزه جست و جو کرد که در پی می‌آید.

← مقدمه

پدیده‌های اجتماعی مانند انقلاب‌های بزرگ و موج آفرین معمولا دارای یک علت نیستند؛ بلکه در وقوع آنها یک سلسله عوامل و انگیزههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دخالت دارد و دارای ریشه‌های دور و نزدیک بسیاری هستند که بدون توجه به آنها، تحقیق درباره آنها منطقی نیست. نهضت عظیم عاشورا نیز از این قاعده مستثنا نیست. این واقعه حماسی و شگفت انگیز از منظر ژرف کاوی تاریخی و جست و جو در ریشه‌های آن، بس تامل برانگیز است. اینکه چرا و چگونه گروهی از امت اسلامی، دستان خود را به خون پاک سلاله رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آغشتند و دست به جنایتی زدند که در جامعه اسلامی سابقه نداشت، درخور بحث و بررسی دقیقی است.
با درک و فهم ریشه‌های فاجعه کربلا، هم مسیر و روند انحطاط امت اسلامی پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روشن می‌شود، و هم امکان بررسی دقیق زمینه‌ها و شالوده‌های قیام کربلا و حماسه عاشورا (با نگاه پدیدارشناسی) فراهم می‌آید. در این مقاله بر آنیم که روشن کنیم از زمان وقوع سقیفه تا سال شصت هجری، چه وقایعی اتفاق افتاد و چه انحراف‌ها و بدعت‌هایی پدید آمد که در پی آن، فاجعه‌ای به عظمت قتل امام حسین (علیه‌السلام) رخ داد و جامعه آن را تحمل کرد. در یک جمع بندی، می‌توان ریشه‌های تاریخی عاشورا را در سه حوزه جست و جو کرد که در پی می‌آید.

← سقیفه سرآغاز انحراف

هرچند با ظهور اسلام و تلاشهای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس ایمان و عقیده مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزه جویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح عصبیت قبیله‌ای دوباره ظهور کرد و خود را در سقیفه نشان داد و درهای فتنه را به روی مسلمانان گشود.
جریان سقیفه در واقع، تبلور غلبه خلق و خو و رقابت جاهلی و قبیلگی عرب، بر ارزشهای اسلامی بود. مرور گفت و گوی گردانندگان سقیفه به خوبی نمایانگر آن است که ارزشهای قبیلگی و جاهلی که در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، با رحلت آن حضرت، به خوبی مجال حضور و بروز یافت؛ چنان که برخی از قریشیان و گروهی از انصار، در حالی که پیکر مطهر پیامبر بر زمین، و علی (علیه‌السلام) مشغول تجهیز آن بود، به رقابت سیاسی پرداختند. [۲۷۲]
[۲۷۳]
[۲۷۴]
[۲۷۵]

در این رقابت، از ملاکهای ارزشی سخن به میان نیامد؛ بلکه بیشتر، گروه بندی جناحی و قبیلگی (مهاجر و انصاری بودن) نمایان گردید و بحث منا و منکم مطرح شد. [۲۷۶]
[۲۷۷]
و ابوبکر سرانجام با معیارهای قبیلگی به حکومت رسید. [۲۷۸]
در صورتی که با وجود نص صریح رسول خدا درباره جانشینی علی (علیه‌السلام) [۲۷۹]
[۲۸۰]
[۲۸۱]
[۲۸۲]
نوبت به انتخاب خلیفه با ملاکهای دیگر نمی‌رسید. از این رو آنچه را که در سقیفه روی داد، باید نخستین انحراف حکومت در اسلام دانست، که نتیجه آن در درازمدت، روی کار آمدن بنی امیه بود.
گروه مخالف بنی هاشم، در روزهای آخر عمر پیامبر نوعی توطئه، یا حداقل تفاهم و هماهنگی، برای دور کردن علی (علیه‌السلام) از خلافت داشتند و کار آنان در جریان سقیفه، که به شکل گیری دستگاه خلافت انجامید، متکی بر قرآن و سنت پیامبر نبود. اصحاب سقیفه فرمان الهی را نادیده گرفتند و شرایط رهبری را فراموش کردند و جناح حق را به انزوا کشاندند و حاصل این کار، انکار امامت و تداوم یافتن روش انتخاب خلیفه با معیارهای سلیقه‌ای و عرفی بود.

←← کنارزدن انصار از خلافت

بخشی از گردانندگان سقیفه (مهاجران) با استناد به حدیث الائمة من قریش [۲۸۳]
و با این احتجاج که ما اقوام و عشیره رسول خدا هستیم و در پیوند خویشاوندی از دیگران به آن حضرت نزدیک تریم، [۲۸۴]
[۲۸۵]
انصار را از صحنه خارج کردند و با پیروزی مهاجران، نه تنها قریش غلبه یافت، بلکه نظریه انحصار خلافت در قریش نیز پیروز شد و این، سرآغاز انحراف ریشه‌ای بود. سخن علی (علیه‌السلام) و موضع آن حضرت در برابر سقیفه، ماهیت این حرکت انحرافی را روشن می‌کند: «شگفتا! خلافت از راه صحابی بودن پیامبر به دست می‌آید؛ اما از راه صحابی بودن و قرابت به دست نمیآید؟» او خلیفه منتخب سقیفه را چنین استیضاح میکند: «اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی، چه شورایی بود که رای دهندگان در آنجا نبودند؟! و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی، دیگری از تو به پیامبر نزدیک تر و سزاوارتر بود. (وا عجباه! اتکون الخلافة بالصحابة ولاتکون بالصحابة والقرابة:) [۲۸۶]

سیاستی که در سقیفه اجرا شد، یعنی تکیه بر خویشاوندی با رسول خدا، بعدها مبنای عمل معاویه و خلفای دیگر بنی امیه قرار گرفت و آنان در تضعیف اهل بیت (علیهم‌السلام) و برکناری آنان از صحنه سیاسی تا جایی پیش رفتند، و به قدری برای اثبات خویشاوندی بنی امیه با پیامبر تبلیغ کردند و افکار عمومی را فریفتند که بعدها ده تن از فرماندهان بزرگ سپاه شام، سوگند یاد کردند که جز بنی امیه نزدیکانی برای پیامبر سراغ ندارند. [۲۸۷]
[۲۸۸]
[۲۸۹]
اروی دختر عبدالمطلب فریب کاری بنی امیه را در این زمینه، به معاویه گوشزد کرد و گفت: پیامبر از ما بود که پیروز شد؛ اما پس از او، شما بر ما مسلط شدید و احتجاج کردید که با رسول خدا قرابت و خویشاوندی دارید. [۲۹۰]

در این رابطه نباید پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و عمر را نیز از نظر دور داشت؛ چنان که علی (علیه‌السلام) فرمود: «چه سخت دو پستان [شتر] خلافت را بین خود تقسیم کردند [و به نوبت خلافت را قبضه کردند.]» (لشد ما تشطرا ضرعیها) [۲۹۱]
نیز آن حضرت در همان روزهای سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان [شتر خلافت] شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو بازگرداند. (احلب یا عمرحلبا لک شطره واشدد له الیوم لیرد علیک غدا) [۲۹۲]
[۲۹۳]
[۲۹۴]
[۲۹۵]


←← نتیجه ماجرای سقیفه

نتیجه آنکه در سقیفه عملا با انکار امامت و ممانعت از تداوم یافتن رهبری الهی که در غدیر طراحی شده بود، شرایطی را برای جامعه اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیت بنی امیه، این دشمنان دیرینه اسلام را موجب شده، زمینه صعود آنان را برای تکیه بر پستهای کلیدی فراهم کردند؛ چنان که بعدها معاویه در پاسخ به نامه محمد بن ابی بکر (کارگزار علی (علیه‌السلام) در مصر) که او را به سبب ادعای خلافت، به انتقاد گرفته بود، از نقش خلیفه اول در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه بنی امیه یاد کرد و نوشت: پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی (علیه‌السلام) را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند.... پس‌ ای فرزند ابی بکر؛ برحذر باش و وجب خود را به اندازه خود بگیر (از حد خود تجاوز نکن)؛ زیرا پدر تو مستبدانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، ما با فرزند ابوطالب مخالفتی نداشتیم و تسلیم او می‌شدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم. [حال] با آنچه به نظرت می‌رسد یا از پدرت عیب جویی کن و یا رها کن. (فکان ابوک و فاروقه اول من ابتزه حقه و خالفه علی امره... فخذ حذرک یا ابن ابی بکر، و قس بشبرک و بفترک... فابوک استبد به و نحن شرکاوه ولولا ما فعل آبوک من قبل ما خالفنا ابن ابی طالب، و لسلمنا الیه و لاکنا راینا ایاک فعل ذلک به من قبلنا، فخالفنا ابن ابی طالب... واقتدینا بفعاله فعب اباک بما ہدالک او دع ذلک...) [۲۹۶]
[۲۹۷]

اگر سقیفه شکل نمی‌گرفت و با غصب حق علی (علیه‌السلام)، انحرافات پدید نمی‌آمد (برای نمونه ابوذر گفت: اگر امارت کسی را که خدا او را مقدم داشته بود، می‌پذیرفتید، هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی‌گردید) [۲۹۸]
[۲۹۹]
و زمینه‌های تسلط امویان بر سرنوشت امت اسلامی فراهم نمیشد، واقعه عاشورا رخ نمی‌داد. نقل شده که «امیری از سیدی پرسید: حسین (علیه‌السلام) را کجا کشتند؟ گفت: در کربلا گفت اشتباه می‌کنی؟ آن حضرت را در سقیفه بنی ساعده کشتند»؛ [۳۰۰]
چراکه ظلم به اهل بیت و مهجوریت آنان، از سقیفه آغاز، و این توطئه با کشتن امام علی و امام حسین (علیهماالسلام)کامل شد.

← خلافت عمر

خلافت عمر در واقع با نظر شخصی خلیفه اول و با وصیت او شکل گرفت. ابوبکر به انتقاد برخی از صحابه نسبت به خشونت عمر توجهی نکرد. [۳۰۱]
[۳۰۲]
بیعت مردم با عمر، تنها اعلام رضایتی در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رای و نظر در انتخاب خلیفه. عمر از انتخاب ناگهانی ابوبکر انتقاد می‌کرد و آن را امری ناگهانی معرفی می‌نمود که خدا شر آن را حفظ کرد؛ (.... کانت بیعة ابی بکر فلتة وقی الله شرها...) [۳۰۳]
[۳۰۴]
اما درباره نحوه روی کار آمدن خود سخنی نگفت. [۳۰۵]

این خلیفه روش ناهمگونی داشت. او در عین سخت گیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده می‌گرفت. [۳۰۶]
معاویه یکی از آن کارگزاران متخلف بود. با آنکه عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست داشت، معاویه را بر جای خود نگاه داشت (چنانکه از جرایم فرد فاجری مثل مغیرةبن شعبه چشم پوشید) [۳۰۷]
و هرگز او را عزل نکرد. از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد، بلکه با چشم پوشی از اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیا کرد. معاویه خود را نماینده منصوب از طرف عمر و عثمان می‌دانست [۳۰۸]
[۳۰۹]
و اعمال خود را منتسب به تایید خلیفه دوم می‌کرد.
به قدرت رساندن بنی امیه در میان سیاست‌های عمر بسیار برجسته بود؛ تا جایی که وی از کسانی که نزد او به ملامت معاویه می‌پرداختند، ملول می‌شد. [۳۱۰]
[۳۱۱]
روی کار آوردن عثمان نیز مؤید این سیاست است. می‌گویند عمر به سعید بن عاص اموی گفت: «زمینی که به تو بخشیدم، برایت بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت می‌رسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد». [۳۱۲]
مقصود وی عثمان بود.
هرچند عمر در آستانه وفاتش خطر معاویه را به اعضای شورای شش نفری برای انتخاب خلیفه، گوشزد کرد و گفت: «اگر به یکدیگر حسودی و بدخواهی و کینه ورزی کنید، معاویه همه را کنار زده، امور را قبضه میکند»، [۳۱۳]
[۳۱۴]
پرسش این است که چه کسی به معاویه آن همه قدرت بخشید که او از موضع یک استاندار، بتواند اصحاب بزرگ پیامبر را کنار بزند؟ آیا جز این بود که خلیفه دوم، او را سالها در حکمرانی شام باقی گذاشت، لقب کسرای عرب را به او داد، [۳۱۵]
[۳۱۶]
[۳۱۷]
از اقدامات و قدرت گیری‌های او جلوگیری نکرد و در برابر انحراف‌های وی سکوت نمود؟ درباره انگیزه خلیفه در میدان دادن به بنی امیه، جای بحث بسیار است. گاهی به نظر میرسد که این امر نوعی باج دهی و دادن حق السکوت به امویان بود تا از کارشکنی‌های آنان آسوده خاطر شود؛ اما انگیزه هرچه بود، یک نتیجه بیش نداشت: سلطهٔ دشمنان دیروز اسلام بر مسلمانان.

← عثمان تکیه‌گاه بنی امیه

عمر در روزهای آخر عمر خود، برای انتخاب خلیفه بعدی، یک شورای شش نفری تشکیل داد. [۳۱۸]
[۳۱۹]
این شورا ترکیب خاصی داشت. عثمان، به همراه شوهرخواهرش عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص، که هر دو از قبیله بنی زهره بودند، مثلثی را پدید آورده بود که احتمال انتخاب علی (علیه‌السلام) را پایین می‌آورد. با چنین شرایطی، عمر دستور داده بود در صورت تساوی آرا، نظر گروهی مقدم شود که عبدالرحمن در آن حضور دارد. این امتیاز ویژه، زمینه انتخاب حتمی عثمان را فراهم آورد. هرچند عمر اعتقاد داشت که اگر علی (علیه‌السلام) که بر سر کار آید، مردم را به راه حق هدایت خواهد کرد، [۳۲۰]
[۳۲۱]
به گونه‌ای هدفمند، اعضای شورا را به ترتیبی چید که علی به خلافت نرسد؛ چنان که امام علی هم، پیش از رای گیری برای انتخاب خلیفه، نتیجه آن را اعلام کرد. [۳۲۲]
[۳۲۳]
[۳۲۴]

حذف امام نشان داد که اشراف قریش، ابزار تجدید حیات امویان شدند و زمینه سلطنت آنان را فراهم کردند. گذشت ایام و سالها ثابت کرد که تنها نتیجه شورای شش نفره، حذف علی (علیه‌السلام) و به قدرت رسیدن عثمان نبود؛ بلکه حاصل آن شورا در واقع پذیرش سلطنت اموی و رای به تجدید حیات اشرافیت عربی بود؛ یعنی واسطه‌ای برای تبدیل تدریجی اوضاع و شرایط مطلوب برای پسر ابوسفیان و قدرت گیری قاتلان آینده شهدای کربلا. [۳۲۵]
عثمان برگزیده شورایی محدود بود و دیگران ناچار بدان تن دادند. کسانی مانند امام علی تهدید شدند که در صورت بیعت نکردن، به قتل خواهند رسید. [۳۲۶]
[۳۲۷]
از این رو بیعت امام در واقع از روی اکراه بوده است.
ابوسفیان در همان روز که بنی امیه برای انتخاب عثمان در منزل او گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنی امیه؛ [حال که حکومت به دست شما افتاده است] آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود. سوگند یاد می کنم به آنچه عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنمی، و نه برانگیختنی هست و نه قیامتی». [۳۲۸]
[۳۲۹]
[۳۳۰]
[۳۳۱]


←← مسلط‌کردن بنی امیه

عثمان به این نصیحت جامه عمل پوشاند و بنی امیه را بر مردم مسلط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد. جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد میگوید: «در زمان عثمان، بنی امیه هم کلید بیت المال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را». [۳۳۲]
امویان به اتکای او به آرزوی دیرینه خود که ریاست بر مردم بود، رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه مرگ کشاندند تا به خونخواهی او برخیزند. [۳۳۳]
امیرمؤمنان درباره فرصت طلبی بنی امیه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیت المال در زمان خلافت می‌فرماید:
... تا آنکه سومی (عثمان) به خلافت برخاست، در حالی که [همانند شتری] دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مال خدا (بیت المال) را می‌جویدند و می‌خوردند؛ همانند شترانی که گیاهان بهاری را می‌جوند. تا آنکه بافته او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یکسره کرد و شکم بارگی اش او را واژگون و نابود ساخت. (الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه وقام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع الی ان انتکث علیه فتله و اجهز علیه عمله و کبت به بطنته) [۳۳۴]

امویان، انتخاب انحصاری کارگزاران عثمان از خویشاوندانش را، نه تنها موفقیت شخصی عثمان، بلکه پیروزی تمام طایفه خویش دانستند. (ابوسفیان نیز در موارد متعدد، به بنی امیه تذکر می‌دهد که از موقعیت به دست آمده، کمال استفاده را ببرند و هرگز آن را به دیگران واگذار نکنند) [۳۳۵]
[۳۳۶]
از همان آغاز خلافت عثمان، مشخص شد که او نقابی است که امویان در پشت آن پنهان شده بودند.
مودودی، دانشمند معاصر پاکستانی از اهل سنت، ذیل عنوان «از خلافت راشده تا ملوکیت» درباره عملکرد عثمان در سپردن ولایات مهم به خویشاوندانش، این گونه اظهار نظر می‌کند که حکومت این عناصر که بیشترشان از «طلقا» بودند، نوعی حکومت قبیلگی بر جامعه مسلمانان بوده است. وی یکی از اشتباهات عثمان را، واگذاری تمام شامات به معاویه و نگه داشتن او برای چندین سال در حکومت آن ناحیه می‌داند که سبب استقلال معاویه و عدم پیروی او از حکومت مرکزی شد و او توانست هرچه بیشتر قدرت کسب کند. [۳۳۷]
[۳۳۸]

عثمان خود یک اشرافی، اما با سوابق اسلامی بود. از این رو در زمان وی، حکومت قدم به قدم به سوی حاکمیت اشرافی قریش و معیارهای قبیلگی در انتخاب کارگزاران پیش رفت. عثمان پسرعمو و دامادش، مروان را در مقام مشاور عالی خلیفه نصب کرد و او تمام همت خویش را برای اجرای خواسته‌های اشرافیت اموی به کار بست.
در این دوره، استبداد شدیدتر شد و عثمان نظر خود را حتی در امور دینی، نافذ می‌شمرد و به مسلمانان درباره مخالفت با خود هشدار می‌داد. وی در پاسخ به اعتراضهای مردم درباره بها دادن‌های بیجای او به بنی امیه گفت: اگر کلیدهای بهشت نیز در دست من بود، آنها را به بنی امیه می‌دادم تا همه وارد بهشت شوند. البته صحابه برجسته‌ای چون علی (علیه‌السلام)، ابوذر و عمار، با سیاستهای نادرست او مخالفت می‌کردند. برخی از آنان چون ابوذر، به دلیل عدالت طلبی و امر به معروف و نهی از منکر، تبعید شدند [۳۳۹]
[۳۴۰]
[۳۴۱]
[۳۴۲]
و برخی دیگر چون عمار به شدت کتک خوردند؛ [۳۴۳]
[۳۴۴]
[۳۴۵]
اما سیاست‌های خشن حکومت، سکوت در مقابل انحرافات را فراگیر کرد.

←← سرانجام عثمان

سرانجام عملکرد نادرست عثمان و کارگزارانش و رواج بدعت‌ها، مردمان برخی شهرها را بر ضد وی شوراند. با وجود تلاش امویان در مدت شورش برای انتقال عثمان به مکه [۳۴۶]
یا شام، [۳۴۷]
که دورنمایی از یک خلیفه ضعیف و آلت دست را تصویر می‌کرد، عثمان در محاصره قرار گرفت و سرانجام به قتل رسید. کشته شدن او سکوی پرش معاویه برای رسیدن به قدرت کامل بود. معاویه که در دوران محاصره این خلیفه به تقاضای کمک و استغاثه او پاسخی نداد، [۳۴۸]
[۳۴۹]
[۳۵۰]
پس از قتل او، به خونخواهی اش برخاست و علی (علیه‌السلام) را متهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملا نردبانی برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام و زمینه سازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید بود.

← ستیز با حکومت امیرمؤمنان

پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی (علیه‌السلام) را به خلافت انتخاب کردند؛ اما هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید. نفاق اموی و فرهنگ قبیلگی این دشمنان، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزشهای اسلامی اعمال حاکمیت کند و جامعه را از عدالت اجتماعی ایده آل اسلامی برخوردار سازد. علی (علیه‌السلام) تنها پس از یک دوره تبعیض و رفاه زدگی جامعه و بازگشت آنها به سنتهای اشرافی جاهلی و برخی انحراف‌ها از اصول قرآنی و سنت نبوی، به خلافت رسید. از این رو در آغاز خلافت خود، درباره ضرورت دگرگونی ارزش‌های رایج، ضمن سخنانی فرمود:
آگاه باشید تیره روزی‌ها و آزمایش‌ها همانند زمان بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش می‌شوید و مانند دانه‌هایی که در غربال می‌ریزند، غربال شده، مانند غذا درون دیگ جوشان زیرورو خواهید شد، تا آنکه پایین شما بالا، و بالایی‌ها پایین رود، و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقب مانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفته‌اند، عقب خواهند ماند... [۳۵۱]

در نتیجه آن حضرت چاره‌ای جز تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی نداشت. اما جامعه اسلامی به دلیل سیاستهای نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، دچار شکاف‌های عمیق اجتماعی و اقتصادی شده بود که روز به روز بیشتر میشد و آن حضرت نمی‌توانست فساد ۲۵ ساله را در چند سال از بین ببرد.

←← جنگ‌های امام علی

نبرد جمل که با انگیزه رقابت سیاسی به وجود آمد و بر امام علی تحمیل شد، از پیامدهای شورای شش نفری عمر بود. طلحه و زبیر هم که از اعضای آن شورا بودند، پنداشتند که پس از عثمان، لیاقت خلافت را دارند. کشته شدن هزاران تن از مسلمانان در این جنگ، (درباره رقم تلفات این جنگ میان مورخان اختلاف است. مسعودی رقم آن را هجده هزار و ابن اثیر ده هزار نفر ثبت کرده‌اند.) [۳۵۲]
[۳۵۳]
موجب از بین رفتن روح برادری، و باز شدن درهای فتنه و فساد، و شعله ور گشتن آتش نبرد صفین شد و سرانجام همه اینها به سود معاویه پایان یافت. اصولا محرک اصلی جنگ جمل همان بود. او با نامه‌ای، زبیر را به شورش بر ضد امیرمؤمنان تحریک کرد.
زبیر نامه را به طلحه نشان داد و آنگاه هر دو به قصد شورش، از مدینه خارج شدند. [۳۵۴]
معاویه که در این نبرد، بی طرف می‌نمود، در واقع به دنبال تقویت خود بود. او امام علی را فردی معرفی می‌کرد که به جنگ حواریان رسول خدا و‌ ام‌المؤمنین عایشه رفته است. وی با تبلیغات دامنه دار خود، افراد جاهل و دست پرورده خویش را در گمراهی بیشتر فرو برد و با شعار خونخواهی عثمان، همه مخالفان امام را زیر یک پرچم گرد آورد.

←← خون‌خواهی عثمان

با وجود آنکه عثمان پسران و دخترانی داشت که اولیای دم او بودند، معاویه خود را ولی دم عثمان معرفی کرد. (ابن ابی الحدید در این باره سخنی منصفانه دارد؛ او می‌نویسد: «امیرمؤمنان انتظار داشت که معاویه و دیگران از او اطاعت کنند و فرزندان عثمان نزد آن حضرت رفته، درباره قتل پدرشان اقامه دعوا کنند. اما در واقع چنین اتفاقی رخ نداد؛ زیرا معاویه و اهل شام، عصیان و سرپیچی کردند و وارثان خون عثمان، به معاویه پناه بردند و از حوزه علی مفارقت و جدایی کردند و قصاص را از راه شرعی درخواست نکردند؛ بلکه آن را از راه زور و غلبه خواستند و معاویه آن را از راه عصبیت جاهلی پی گرفت. پس هیچ کدام کار را از راه آن، وارد نشدند») [۳۵۵]

گویا او از قبل پیش بینی همه چیز را کرده و نقشه دقیقی طرح کرده بود. از این رو معاویه و دیگر بزرگان بنی امیه مانند مروان بن حکم و ولیدبن عقبه، نه تنها از بیعت با علی (علیه‌السلام) خودداری کردند، [۳۵۶]
[۳۵۷]
بلکه با متهم کردن آن حضرت به قتل عثمان، در سازماندهی نبردهای دوران خلافت آن حضرت، پیشگام و خط دهنده بودند؛ به گونه‌ای که مانع تراشیها و مشکل آفرینیهای فراوان آنان، مانع اجرای افکار عدالتخواهانه امام شد.
اختلافات شدیدی که پس از جنگ صفین و ماجرای حکمیت در سپاه امام علی (علیه‌السلام) ایجاد شد و خوارج از دل آن پدید آمدند، بنی امیه را برای رسیدن به قدرت امیدوارتر کرد. در نتیجه، آنان پس از شهادت امیرمؤمنان که در سال چهلم هجری، با دسیسه‌ها و توطئه‌های فراوان، از راه صلح با امام حسن (علیه‌السلام) حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدین گونه خلافت از خاندان نبوت به خاندان بنی امیه انتقال یافت.
(یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شریفان مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است مجسمه طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند: به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت دمکراسی اسلام را به نظام سلطه و استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود، اسلام همه عالم را فرا می‌گرفت و امروز ما آلمانیها و همه ملتهای اروپایی، مسلمان عرب بودیم) [۳۵۸]


← حکومت بنی‌امیه

تاریخ، دفتر شگفتی هاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبهه گیری در مقابل رسول خدا به ناچار اسلام آوردند و طلقا خوانده شدند، هیچ کس گمان نمی‌کرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه برسد؛ اما او با ترفندهای سیاسی و فرصت طلبی‌های دور از اخلاق، بدان دست یافت. [۳۵۹]
[۳۶۰]


←← سوابق بنی امیه

بی مناسبت نیست نیم نگاهی به گذشته داشته باشیم و سابقه دشمنی آنها را با اسلام یادآور شویم. امویان از جمله تیره‌های قریشی بودند که بیش از دیگران، به دلیل ظهور پیامبری از نسل هاشم بن عبد مناف، به او رشک می‌بردند. آنان چون پیامبری رسول خدا را موجب برتری موقعیت بنی هاشم نسبت به خود می‌دانستند، بر مبنای عصبیت قبیلگی و از سر حسادت و برای پیروزی ابوسفیان در رقابت رهبری، مواضع سختی بر ضد پیامبر اتخاذ کردند. رد پای سران بنی امیه و دیگر تبارهای عبد شمس در بیشتر اقدامات قریش در مقابل آن حضرت آشکار است. آنان برای مهار دعوت اسلامی، از هر راهکاری که می‌توانستند، بهره جستند. همراهی با مشرکان دیگر مکه در محاصره اقتصادی بنی هاشم در مکه [۳۶۱]
و توطئه دارالندوة [۳۶۲]
[۳۶۳]
[۳۶۴]
برای قتل رسول خدا از آن جمله‌اند.
پس از هجرت پیامبر به یثرب، امویان خانه و کاشانه برخی از مهاجران هم پیمان خود در عصر جاهلی چون «بنو جحش» را مصادره کردند. [۳۶۵]
[۳۶۶]
ابوسفیان رئیس بنی امیه نیز، در نامه‌ای مردم یثرب را به دلیل پناه دادن به رسول خدا نکوهش کرد. [۳۶۷]
از آن پس، ابوسفیان جز در نبرد بدر، در تمام توطئه‌ها و اقدامات سیاسی- نظامی قریش بر ضد پیامبر، فرماندهی آنان را بر عهده داشت. [۳۶۸]

در پی پیروزی مسلمانان در نبرد بدر و کشته شدن جگر پاره‌های قریش از جمله عقبة بن ابی معیط اموی و فرزند ابوسفیان، حنظله و نیز کشته شدن عتبه، شیبه و ولید از بنی عبد شمس [۳۶۹]
[۳۷۰]
[۳۷۱]
[۳۷۲]
و به اسارت درآمدن حدود دوازده تن از بنی امیه و هم پیمانان ایشان از جمله عمروبن ابی سفیان و دیگر نوادگان عبد شمس، [۳۷۳]
فضای مناسبی در اختیار ابوسفیان قرار گرفت تا علاوه بر رهبری بنی امیه، از نفوذ خود در رهبری قریش نیز بهره ببرد. [۳۷۴]
از این رو وی در غزوات بزرگی چون احد و خندق، سپاه قریش را فرماندهی می‌کرد. [۳۷۵]
[۳۷۶]

فرزند او معاویه نیز پا به پای پدر بر ضد رسول خدا حرکت می‌کرد. دیگر چهره‌های اموی نیز در رکاب آنان به ستیزه جویی با مسلمانان مشغول بودند؛ چنان که در غزوه احد، معاویة بن مغیره اموی از مثله کنندگان بدن حمزه سیدالشهدا بود و بینی حمزه را جدا کرد. [۳۷۷]
در سال چهارم هجرت، ابوسفیان طرح ترور رسول خدا را ریخت که به نتیجه نرسید. [۳۷۸]
[۳۷۹]


←← ایمان ظاهری بنی‌امیه

پس از صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و پیمان‌شکنی قریش و تلاشهای بی ثمر سرکرده آنان ابوسفیان برای تجدید پیمان، زمینه‌های فتح مکه فراهم گردید و سرانجام، این شهر در سال هشتم هجری فتح شد. در پی این واقعه مهم، رسول خدا گذشت فراوانی نسبت به قریش و بنی امیه و دیگر دشمنان کینه توز و دیرپای اسلام، از خود نشان داد و با بلند نظری، از دشمنی‌های پیشین ایشان چشم پوشی کرد و در این راه کرامت و بزرگواری فراوانی نمود و حتی به توصیه عباس بن عبدالمطلب، خانه ابوسفیان را از مکانهایی اعلام کرد که مشرکان در صورت پناهندگی بدان، در امان خواهند بود. [۳۸۰]
[۳۸۱]
[۳۸۲]
رسول خدا پس از ورود به مکه، با فرمان عفو عمومی، قریش و از جمله بنی امیه را طلقا نامید [۳۸۳]
[۳۸۴]
[۳۸۵]
و بدین ترتیب با گذشت ۲۱ سال از بعثت آن حضرت، و عناد و دشمنی مستمر بنی امیه با پیامبر ایشان با رسول خدا بیعت کرده، به ظاهر اسلام آوردند. همچنین نبی مکرم در غزوه حنین که به دنبال فتح مکه رخ داد، برای جذب دل‌های برخی اشراف قریش، از جمله بنی امیه، به چند تن از آنان، از جمله ابوسفیان و دو تن از پسرانش یزید و معاویه و برخی دیگر از امویان، سهمی از غنایم بخشید. [۳۸۶]
[۳۸۷]
[۳۸۸]
از این رو آنان در زمره المؤلفة قلوبهم [۳۸۹]
[۳۹۰]
[۳۹۱]
قرار گرفتند. بعدها مسلمانان این اقدام رسول خدا را در حق بنی امیه، تحقیر آنان تلقی می‌کردند.

←← نکوهش بنی‌امیه در روایات

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از آینده بنی امیه بر امت اسلامی، به شدت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده، فرموده بود: ویل لبنی امیه. [۳۹۲]
[۳۹۳]
«وای بر بنی امیه». همچنین آن حضرت فرمود: «هرگاه تعداد فرزندان ابوالعاص (از بنی امیه) به سی یا چهل تن برسد، سرزمین خدا را ملک خود، و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده، دین خدا را به نفاق خواهند گرفت». [۳۹۴]
[۳۹۵]
[۳۹۶]
[۳۹۷]
[۳۹۸]
آن حضرت امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین، [۳۹۹]
[۴۰۰]
و دشمن‌ترین قبایل عرب نسبت به بنی هاشم [۴۰۱]
[۴۰۲]
[۴۰۳]
معرفی کرد.
امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) نیز مخوفترین فتنه‌ها را فتنه بنی امیه دانست که همه جا را فراخواهد گرفت و تنها اهل بصیرت از آن رهایی خواهند یافت. (امام حسن (علیه‌السلام) نیز در مجلسی که یاران معاویه برای توهین به ایشان ترتیب داده بودند، خطاب به معاویه می‌گوید: آیا به یاد نداری روزی را که پدرت بر شتر سرخ مویی سوار بود که افسارش به دست تو بود و برادرت عتبه در پی شما می‌آ‌مد و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با دیدن شما فرمود: اللهم العن الرکب والقائد و السائق امام همچنین به معاویه و یارانش گوشزد می‌کند که پیامبر خدا در هفت مورد یقینی، که توان انکار هیچ یک از آنها را ندارد، پدرت ابوسفیان را لعنت کرده است) [۴۰۴]
[۴۰۵]
[۴۰۶]
[۴۰۷]
آن حضرت، آفت امت اسلامی را بنی امیه می‌دانست. [۴۰۸]
[۴۰۹]
از این رو در معرفی آنان فرمود: «آنها بیشترند و بیشتر اهل منکرات و اهل مکر و حیله‌اند و ما فصیح تر و خوش روتر و باسخاوت تر هستیم». (سئل علی عن بنی امیه و بنی هاشم، فقال، هم اکثر وانکر و امکر ونحن افصح واصبح واسمح) [۴۱۰]
[۴۱۱]

گویا امام، در نامه ۱۶ نهج البلاغه هم به بنی امیه اشاره دارد. «ما اسلموا ولکن استسلموا و اسروا الکفر، فلما وجدوا اعوانا علیه اظهروه؛ اینان مسلمان نشدند، بلکه تسلیم اسلام شدند و کفر را پنهان داشتند و آنگاه که یارانی بر آن (کفر) یافتند، پدیدارش نمودند».

←← تبدیل خلافت به سلطنت

چنانکه گذشت، امویان به تدریج و با شگردها و دسیسه‌هایی توانستند حکومت را به دست بگیرند. در نتیجه، معاویه پایه گذار حکومتی شد که با دوره قبل از خود، تفاوت‌های فاحشی داشت و سیاست او، سرمشق خلفای پس از وی شد؛ حکومتی که هیچ گونه سنخیتی با حکومت پیامبر و حتی شیخین نداشت. [۴۱۲]

معاویه حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرد و خلافت پیامبر را به صورت قدرت دنیوی درآورد. [۴۱۳]
حکومت او به معنای بازگشت به حاکمیت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از این رو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی تجمل گرا و پرزرق و برق، و با نظام سیاسی ویژه‌ای شکل گرفت که تنها بر پایه مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر در این دوره، تعصب جاهلی و توحش، به جای اسلام حکومت می‌کرد و زیربنای این نظام حکومتی، مبتنی بر عصبیت موروثی عربی و انحراف از دستورهای قرآن، و عدول از سنت نبوی بود. جنبه فزاینده غیردینی در دولت اموی، موجب شد که مسلمانان دولت ایشان را نه خلافت، بلکه سلطنت بدانند. [۴۱۴]

در دوره اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه [۴۱۵]
نامیده‌اند. او برای تثبیت حکومتش از حیله‌های سیاسی و از هر ابزاری استفاده می‌کرد. [۴۱۶]
سیاستهای ضداسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای بسیاری شد. انتخاب فرزند ناخلفش یزید برای ولیعهدی، و موروثی کردن حکومتش، از بزرگترین بدعتهای نامشروعی بود که او با تطمیع و تهدید به انجام رساند و برای تحقق بخشیدن آن، سالها تلاش کرد؛ چراکه به عللی چون پیمان صلح با امام حسن (علیه‌السلام) (که در آن تصریح شده بود که پس از معاویه حکومت به دست حسن بن علی (علیهماالسلام) و بعد از آن به دست حسین بن علی خواهد بود)، بی سابقه بودن چنین کاری در اسلام، و شخصیت فاسد یزید، ممکن بود مردم به آسانی خلافت او را نپذیرند. با این وجود، معاویه این بدعت (ولیعهدی) را پدید آورد و همه خلفای پس از او، این سیاست را استمرار بخشیدند. در اینجا این پرسش اساسی مطرح میشود که وظیفه امام حسین (علیه‌السلام) که در برابر چنین بدعت آشکاری چه بود؟ آیا می‌توانست ساکت باشد و انحراف امت اسلامی را با بی تفاوتی نظاره کند؟ چنان که در فصل بررسی ماجرای ولیعهدی یزید» به تفصیل بحث خواهد شد، امام حسین (علیه‌السلام) در برابر این بدعت بزرگ ایستاد و ولیعهدی یزید را به رسمیت نشناخت و سرانجام با روی کار آمدن یزید، قیام کرد.

ریشه‌های فرهنگی قیام امام حسین
[ویرایش]
اجتهاد در برابر نص و منع کتابت و نقل حدیث از جمله عوامل فرهنگی قیام عاشورا می‌باشد.

← اجتهاد در برابر نص

در اینجا مقصود از اجتهاد، مفهوم خاص آن است؛ یعنی شخصی حکمی شرعی را تنها با فکر و رای خویش، بدون توجه به نصوص دینی مخالف آن، استنباط کند. [۴۱۷]
تاریخچه و ریشه اجتهاد در برابر نص، به دوران پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رسد که برخی صحابه با نادیده گرفتن فرمان‌های ایشان، در برابر اوامر آن حضرت اجتهاد می‌کردند؛ در حالی که خداوند فرمود: واما آتاکم الرسول فخذ وه ومانها کم عنه فانتهوا، [۴۱۸]
«و آنچه را رسول خدا برای شما آورده، بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده، خودداری کنید»؛ چراکه پیامبر هرگز ازروی هوی و هوس سخن نمی‌گوید؛ بلکه آنچه می‌گوید، وحی الهی است. و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی [۴۱۹]


←← بدعت‌های عمر

پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر بن خطاب، به طور جدی اجتهاد در برابر نص را به کار بست. او بر اساس مصالح مورد نظر خویش، در برابر نصوص مسلم، اجتهاد می‌کرد؛ چنان که متعه حج و متعه زنان را که رسول خدا حلال معرفی کرده بود، نامشروع اعلام کرد و حلیت آنها را در زمان پیامبر، از باب ضرورت قلمداد کرد. [۴۲۰]
[۴۲۱]

این خلیفه، پرداخت یا منع خمس به مستحقان آن را، یک امر اجتهادی تلقی می‌کرد. از این رو خمس اهل بیت را منع کرد. [۴۲۲]
همچنین عبارت حی علی خیر العمل را از اذان، حذف کرد. [۴۲۳]

بدعتهای عمر، تبدیل به سنت رسمی و رایج در جامعه شد و هر کس به سنت رسول خدا عمل می‌کرد، مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت. [۴۲۴]
[۴۲۵]

احمد امین مصری در مقایسه سیاست پیروز عمر و معاویه با سیاست امام علی (علیه‌السلام)، راز این پیروزی را در این مطلب می‌داند که آن دو، خود را در بر [[ابر نصوص دینی آزاد می‌دانستند؛ در حالی که علی به نصوص دینی پایبند بود. [۴۲۶]
شیوه عمر و همفکران او در عمل به احکام فقهی]] و سیاسی به گونه دلخواه، موجب رواج قیاس شد و شریعت محمدی را دچار استحاله کرد.
اصحاب قیاس، شریعت جدیدی را ارائه کردند [۴۲۷]
که با گسترش آن، حلال به حرام تبدیل شد. عثمان در سال ۲۹ قمری در صحرای منا، نماز خود را بر خلاف سیره پیامبر و خلفای گذشته، چهار رکعت خواند. بنا به نوشته ابن ابی الحدید، ابوالدرداء صحابی به معاویه گفت: از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: هرکس در ظروف طلا و نقره بیاشامد، درون خود را از آتش دوزخ انباشته است. معاویه گفت: اما من در این قضیه اشکالی نمیبینم!! [۴۲۸]

علامه امینی، علامه شرف الدین و علامه عسکری، ابعاد و پیامدهای چنین اجتهادهایی را به تفصیل و بادقت بررسی کرده‌اند. این نظریه، پشتوانه استبداد و ابزار سرکوب مردم بود. (ایشان ضمن برشمردن اجتهادات عمر، در مواردی هم به بررسی آنها می‌پردازد.) [۴۲۹]
[۴۳۰]
[۴۳۱]
[۴۳۲]
[۴۳۳]


← منع کتابت و نقل حدیث

با وجود توصیه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره حفظ گفته‌های آن حضرت و انتقال آن به دیگران، [۴۳۴]
[۴۳۵]
[۴۳۶]
[۴۳۷]
پس از سقیفه، خلفا از کتابت و نقل حدیث جلوگیری کردند؛ چنان که ذهبی از دانشمندان اهل سنت می‌گوید: ابوبکر با این استدلال که قرآن را داریم، با جمع آوری حدیث، مخالفت کرد. [۴۳۸]
عایشه می‌گوید: «پدرم با این توجیه که شاید حدیثی که نوشته‌ام، اصل نداشته باشد، پانصد حدیث گردآوری شده مرا سوزاند». [۴۳۹]

پس از ابوبکر، عمر نیز با جدیت جلوی نقل و کتابت حدیث را گرفت. او به شهرها بخشنامه کرد که هر کس حدیثی نوشته است، باید آن را نابود کند. وی پس از جمع آوری بسیاری از احادیث، دستور داد آنها را بسوزانند. (امر بتحریقها) [۴۴۰]
در زمینه سیاست منع نقل حدیث، بزرگان صحابه در مدینه حبس شده بودند و فقط افراد معینی اجازه نقل حدیث داشتند. [۴۴۱]
[۴۴۲]
عثمان نیز به مردم هشدار داد که هیچ کس مجاز نیست حدیثی را روایت کند که در زمان دو خلیفه اول شنیده نشده باشد. [۴۴۳]

برخی معتقدند صاحبان قدرت، می‌ترسیدند که در صورت رواج نقل حدیث، نصوص مربوط به خلافت که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آنها را اعلام کرده بود، به شهرهای مجاور و دور سرایت کند و بطلان خلافتشان برای مردم کشف شود و مردم بفهمند که این خلافت، شرعی نبوده، بلکه غاصبانه بوده است. [۴۴۴]
آنان در عین منع نقل حدیث یا کتابت آن، قصه پردازان را به نقل اسرائیلیات تشویق کردند. [۴۴۵]
[۴۴۶]

جریان منع کتابت و نقل حدیث موجب شد پرده سنگینی از شک و تردید بر روی هزاران حدیثی که می‌گفتند نزد حافظان یا در میان کتابها محفوظ است، کشیده شود. [۴۴۷]
[۴۴۸]

با گذشت زمان، محدودیتی که خلفا در نقل حدیث ایجاد کردند، زمینه را برای تحریف و جعل فراهم کرد و با تلاش صدها جاعل حدیث، هزاران حدیث جعل شد. [۴۴۹]
[۴۵۰]
از این روست که حدیث شناسان به کذب و ساختگی بودن دهها هزار حدیث حکم می‌کنند. [۴۵۱]

جعل حدیث، به دستور حکام، آن هم برای توجیه کارهای ناشایستشان و فضیلت سازی برای آنان انجام می‌گرفت. اجرای سیاست منع نقل حدیث، می‌توانست این دستاوردها را داشته باشد: کسی به اعتبار قول و روش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، منتقد عمل و رفتار حکومت‌ها نباشد؛ ارزش و فضایل عترت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جامعه مطرح نشود و حادثه غدیر و داستان آشکار بیعت عمومی مسلمانان با علی (علیه‌السلام) فراموش شود.
با روی کار آمدن بنی امیه، معاویه برای فریب مردم و ایجاد انحراف در اعتقاد آنان، دست به اقداماتی زد که در بخش دوم (امام حسین (علیه‌السلام) و معاویه) آنها را به تفصیل ذکر خواهیم کرد.

← نتیجه

فرایند انحراف‌ها، لغزش‌ها و بدعت‌هایی که از سقیفه آغاز شده بود، روز به روز گسترش یافت و موجب انحراف کلی جامعه از آموزههای اسلام، و رواج فساد و فقر فرهنگی، و دوری از ارزش‌ها و اصالت‌ها شد، و این انحراف‌ها در عصر امام حسین (علیه‌السلام) به اوج رسید. در چنین فضایی، امام می‌دید که برای مبارزه با آن همه انحراف، تمام راهها و راه حل‌ها به بن بست رسیده است؛ تبلیغات در دل و جان مردم اغفال شده تاثیر ندارد؛ نامه‌ها و هشدارها بی اثر است؛ کرسی‌های وعظ و خطابه در اختیار آل ابی سفیان است و تنها راه باقی مانده، قیام و مبارزه با آن نظام فاسد تا مرز شهادت است تا انحرافهای بنیادین برای همیشه محکوم و رسوا شده، ارزشهای اسلامی احیا گردد. از این رو حضرت تنها وسیله را برای بیدار کردن اجتماع آن روز، اعلام نامشروعی حکومت اموی و ایستادگی و قیام در برابر آن، با همه خطرهایش دید.
بدین گونه بود که فاجعه خونین کربلا رخ داد و فرزند پیامبر با بی رحمی تکان دهنده به شهادت رسید و خاندان او به اسارت گرفته شدند. اگر نبود انحراف‌های دهه‌های پیش تر، زمینه چنین جنایت بزرگی فراهم نمی‌شد و جامعه، آن را تحمل نمی‌کرد. از این رو می‌توان گفت که حادثه دلخراش کربلا را زنجیره‌ای از حوادث پدید آورد که یک سر آن در سقیفه و سر دیگر آن در دمشق بود.

عوامل ماندگاری قیام امام حسین
[ویرایش]
ائمه اطهار (علیهم‌السلام) و خاندان عصمت و طهارت جهت زنده نگه داشتن یاد و نام شهیدان کربلا به عنوان کامل‌ترین الگوهای فداکاری و ایثار، سعی و تلاش فراوان از خود نشان دادند. ایشان هر فرصتی را دست‌آویز خود برای یادکرد اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) و یاران شهیدش قرار داده، از هیچ فرصتی جهت زنده نگه داشتن یادشان فروگذار نکردند. بی‌تردید احیای نام و یاد مردان بزرگ واقعه کربلا، الهام‌بخش مردم بوده و ضمن احیای روح فداکاری و ایثار در انسان‌ها، آنان را در برابر مشکلات و ناملایمات زمانه سخت مقاوم و استوار می‌سازد.

← نقش زنان در استمرار قیام

نقش زنان و اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) در استمرار قیام عاشورا:
زنان بنی‌هاشم اعم از زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) و ام‌ کلثوم (سلام‌الله‌علیها) و فاطمه دختر امام حسین (علیه‌السلام) و دیگر بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) نقش بسیار مهمی ‌در جاودانه ساختن قیام کربلا ایفا کردند. این مبلغان قهار به ظاهر اسیر، به رهبری امام سجاد (علیه‌السلام) از فرصتی که اسارت برای آنان به وجود آورده بود استفاده کرده، حقیقت اسلام را به مردمی‌ که طی حکومت سی و چند ساله بنی‌امیه سخنی جز سخن آنان نشنیده بودند، بیان نمودند و آنان را از جایگاه واقعی اهل بیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) مطلع نمودند. بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) جهت رساندن پیام عاشورا و بیداری عمومی ‌جوامع اسلامی‌از روش‌هایی استفاده کردند که در این بخش بدان پرداخته شده است:

←← تبیین حقیقت قیام

سعی و تلاش بنی‌امیه بر این قرار گرفته بود تا امام (علیه‌السلام) را فردی خارجی معرفی کنند که در عراق ضد خلیفه مسلمین ـ یزید ـ شورش کرده است و می‌خواهد مردم را به نافرمانی خلیفه وادار ساخته، امت اسلام را از هم پراکنده سازد؛ از‌این‌رو جهت رسوخ دادن این‌ اندیشه در اذهان عناصر نادان کوشیدند تا امام (علیه‌السلام) را فردی دروغ‌گو معرفی کنند. [۴۵۲]
[۴۵۳]
[۴۵۴]
[۴۵۵]
[۴۵۶]

زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) و دیگر اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) با اطلاع از این نقشه شوم دشمن، با تمام توان کوشیدند تا در سخن‌رانی‌ها و احتجاجات خود، از سویی حسین (علیه‌السلام) و حقیقت دین را به تمام ‌مردم بشناسانند و از سوی دیگر نقاب از چهره دروغین بنی‌امیه بردارند و به مردم ثابت کنند که حسین (علیه‌السلام) نه فردی شورشی و عصیانگر که برای متفرق کردن مسلمانان سر به طغیان نهاده، بلکه او پسر دختر رسول خداست (اسرای اهل بیت در مواضع متعدد بارها انتساب خود را به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) اظهار می‌کردند و بدین طریق اذهان مردم را متوجه جایگاه رفیع خود می‌کردند.) [۴۵۷]
[۴۵۸]
[۴۵۹]
[۴۶۰]
[۴۶۱]
[۴۶۲]
[۴۶۳]
[۴۶۴]
[۴۶۵]
که برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جدش قیام کرده است. در یکی از زیباترین احتجاجات زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) که از سوی زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) با عبیدالله بن زیاد صورت گرفت، سعی و تلاش زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) برای شناساندن حقیقت این قیام به خوبی نمایان شده است.

←← احتجاج زینب کبری

نقل شده که «پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السلام) به دارالاماره، عبیدالله زینب (سلام‌الله‌علیها) را خطاب قرار داد و از نامش جویا شد. گفتند: «او زینب دختر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) است». ابن‌زیاد رو به زینب (سلام‌الله‌علیها) کرده، گفت: «خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت و در آن‌چه که گفته بودید، دروغتان را آشکار ساخت»؟
زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیغمبرش محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) گرامی ‌داشت و ما را از پلیدی‌ها پاک گردانید؛ فاسق است که رسوا می‌شود و نابکار است که دروغ می‌گوید [۴۶۶]
[۴۶۷]
[۴۶۸]
[۴۶۹]
[۴۷۰]
و الحمدللَّه این شخص ما نیستیم؛ بلکه دیگری است». [۴۷۱]
[۴۷۲]
[۴۷۳]
[۴۷۴]

عبیدالله گفت: «کار خدا را با برادرت و اهل بیت (علیهم‌السلام) خود چگونه دیدی؟» زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «من چیزی جز نیکی و شایستگی از جانب خداوند ندیدم. اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود و به سوی جایگاه ابدی خود شتافته و در آن آرمیده‌اند و خداوند و روز قیامت میان تو و آنان داوری خواهد کرد». این سخنان چنان پسر زیاد را به خشم آورده بود که گویا تصمیم بر قتل زینب (سلام‌الله‌علیها) گرفته بود که با توصیه عمرو بن حریث از این کار منصرف شد». [۴۷۵]
[۴۷۶]
[۴۷۷]
[۴۷۸]
[۴۷۹]


← مرثیه‌سرایی

بی‌تردید مرثیه‌سرایی و سرودن اشعار در عزای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) از جایگاه ویژه‌ای برای تبیین و شناساندن حقیقت قیام عاشورا برخوردار است. قالب شعر به جهت برخورداری از وزن و آهنگ و بُعد عاطفی، بسیار مؤثرتر و ماندگارتر از کلام غیر منظوم بوده و از اثربخشی مضاعفی نسبت به آن برخوردار است. همین ویژگی‌ها و امتیازات کلام منظوم بر کلام منثور موجب شده بود تا زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) از آن همچون سلاحی مؤثر و کارآمد در دفاع از حق و ستایش راستی به کار گیرند.
آنان پس از واقعه عاشورا به خصوص پس از بازگشت به مدینه با سرودن اشعار سوزناک در رثای عزیزان از دست رفته و شهدای مظلوم اهل بیت (علیهم‌السلام)، یاد آنان را زنده و به اهداف بلند و نقش سازنده فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قیام عاشورا جلوه ویژه‌ای می‌دادند.

←← مرثیه‌سرایی ام‌کلثوم

ابیات سوزناکی که در برخی منابع از قول ام‌کلثوم ـ خواهر امام حسین (علیه‌السلام) ـ روایت شده که ام‌کلثوم پس از بازگشت از سفر شام و در بدو ورود به مدینه زمانی که شهر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) از دور پدیدار شد با حزن و‌ اندوه بسیار شهر مدینة النبی را خطاب قرار داد و چنین سرود:
«مدینة جدّنا لا تقبیلنا فبالحسرات و الاحزان جئنا
الا فاخبر رسول الله عنّا بانّا قد فُجعنا فی ابینا
و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا
و اخبر جدّنا انّا اسرنا وبعد الاسر یا جدّا سُبینا
و رهطک یا رسول الله اضحوا عدایا بالطفوف مسلّبینا
و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا».
«مدینه جدمان ما را نپذیر؛ همانا ما با دنیایی حسرت و‌اندوه به سوی تو آمده‌ایم. از جانب ما به پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) خبر بده که ما به مصیبت از دست دادن برادرمان دچار شدیم و مردان ما در سرزمین کربلا بدون سر به خون خود غلطیده‌اند و به خاک افتاده‌اند و فرزندانمان را سر بریده‌اند. به جدمان خبر بده که ما اسیر شدیم و پس از اسارت‌ای جد بزرگوار! ما به انواع مصائب اسارت مبتلا شدیم. ‌ای پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! خانواده‌ات و در سرزمین طف با تنی عریان به خاک افتاده‌اند. حسین (علیه‌السلام) را سر بریدند و در این کار‌ای پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) جانب تو را رعایت نکردند».) [۴۸۰]


←← مرثیه‌سرایی رباب

رباب ـ همسر امام حسین (علیه‌السلام) ـ («واحسیناً فلا انسی حسینا اقصدته اسنّة الاعداء
غادروه بکربلاء صریعاً لاسقی الله جانبی (الغیث بعده) کربلاء».
«آه ‌ای حسین (علیه‌السلام)! من هیچ‌گاه حسین (علیه‌السلام) را فراموش نخواهم کرد؛ دشمنان او را هدف نیزه‌های خود قرار دادند. آنان او را فریب دادند و جنازه‌اش را در کربلا به خاک افکندند؛ بعد از او، خدا آن سرزمین را سیراب نکند.») [۴۸۱]
[۴۸۲]

(او در یکی از اشعارش در رثای امام حسین (علیه‌السلام) چنین سرود:
«ان الذی کان نوراً یستضاء به بکربلاء قتیل غیر مدفون
سبط النبی جزاک الله صالحه عنا و حبیت خیر الموازین
قد کنت لی جبلا صعبا الوذ به و کنت تصحبنا بالرحم و الدین
من للیتامی‌و من للسائلین و من یغنی و یاوی الیه کل مسکین
و الله لا ابتغی صهراً بصهرکم حتی اغیب بین الرمل و الطین».
«به راستی آن کس که نوری روشنی‌بخش بود [و مردم از پرتو آن نور بهره می‌گرفتند] در کربلا کشته شد و به خاک سپرده نشد. ‌ای سبط پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! خداوند از سوی ما به تو جزای نیک دهد و از تو خسران را دور گرداند. همانا تو برای من کوهی استوار بودی که به آن پناه می‌بردم و تو با ما به مهربانی و دین‌داری رفتار می‌کردی. دیگر چه کسی بعد از تو یتیمان و سائلان را دست‌گیری می‌کند و آنها را بی‌نیاز می‌کند؟ و کیست که مسکینان را پناه می‌دهد؟. به خدا قسم! پس از او هرگز همسری بر نخواهم گزید تا آن‌گاه که میان ریگ و گل پنهان شوم».) [۴۸۳]
[۴۸۴]
[۴۸۵]


←← مرثیه‌سرایی سکینه

و نیز سکینه دختر امام حسین (علیه‌السلام) (او اشعار و قصاید بسیاری در رثای پدر سروده است که از جمله این اشعار می‌توان به این قصیده اشاره کرد:
«لا تعذلیه فهم قاطع طرقه فغینه بدموع ذرف غدفه
ان الحسین غداة الطف یرشقه ریب المنون فما ان یخطی الحدقه
بکف شر عبادالله کلهم نسل البغایا و جیش المرق الفسقه
یا امة السوء‌ هاتوا ما احتجاجکم غذا و جلکم بالسیف قد صفقه».
«کسی را سرزنش مکن که راهش را گم کرده است؛ زیرا از چشمانش اشک فراوان می‌بارد. در روز طف (عاشورا) تیری به سوی امام حسین (علیه‌السلام) پرتاب شد که خطا نمی‌رود و از حدقه چشم امام [سجاد (علیه‌السلام)] دور نمی‌شود. این کار به دست کسانی انجام شد که بدترین مردم و حرام‌زاده و خارج از دین و فاسق بودند. ‌ای بدترین امت! دلیل‌هایتان را در رستاخیز اقامه کنید، شما برهانی ندارید؛ زیرا همه شما او را با شمشیرتان زدید».) [۴۸۶]
[۴۸۷]
[۴۸۸]
به ثبت رسیده است تنها بخشی از اشعاری است که از سوی بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) در رثای سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) سروده شده است.

← عزاداری و سوگواری

از اقدامات کارساز و بسیار تأثیرگذاری که پس از حادثه دل‌خراش کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) انجام گرفت، اقامه مجالس عزا بود که تأثیر شگرف آن در بیداری عمومی ‌جوامع اسلامی ‌رخ نمود. این عزاداری‌ها که از آغازین دقائق شهادت امام (علیه‌السلام) و با حضور زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد، [۴۸۹]
[۴۹۰]
[۴۹۱]
[۴۹۲]
[۴۹۳]
[۴۹۴]
[۴۹۵]
[۴۹۶]
تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت. آنان در قالب‌های مختلف به عزاداری می‌پرداختند و در مواقع گوناگون برای رسوا کردن خیانت‌کاران در تاریخ و آگاه کردن مردم از هدف شهیدان حق و فضیلت، در مقاطع و اماکن متعدد، مجلس عزا برای امام (علیه‌السلام) و دیگر شهدای کربلا بر پا می‌کردند.
این حربه کارآمد، در سفر شام نیز از سوی زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) به کار گرفته شد؛ به گونه‌ای که بنا بر نقل برخی منابع، اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) در طول ایام اقامتشان در دمشق، همواره به سوگواری و نوحه‌سرایی بر امام حسین (علیه‌السلام) می‌پرداختند. [۴۹۷]
[۴۹۸]
[۴۹۹]


←← عزاداری در کاخ یزید

هنوز زمان چندانی از ورود اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) به شام نگذشته بود که به مدد این عزاداری‌ها و در پی سخن‌رانی‌ها و افشاگری‌های اهل بیت (علیهم‌السلام) اوضاع چنان علیه یزید بن معاویه تغییر کرد که او نیز بالاجبار اقدام به برپایی عزا برای امام (علیه‌السلام) کرد. نقل شده به دستور یزید اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) را به خانه‌اش بردند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی‌امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست [۵۰۰]
[۵۰۱]
[۵۰۲]
[۵۰۳]
و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد. [۵۰۴]
[۵۰۵]
[۵۰۶]
[۵۰۷]
کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم‌صدا با او می‌گریستند. [۵۰۸]


←← افشاگری ضد یزید

تا این‌که سرانجام در پی سخن‌رانی‌ها و افشاگری‌های اهل بیت (علیهم‌السلام)، نشانه‌های شکست در یزید و برنامه‌هایش روز به روز آشکارتر گردید و با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام)، در سراسر دمشق بالا گرفت و یزید مجبور به بازگرداندن اسرا به مدینه شد. جالب این‌که حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) را فرا خواند و به آن‌ها گفت: «چه کاری را بیش‌تر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟» آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: «پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه‌السلام) نوحه‌سرایی کنیم». یزید نیز دستور داد تا خانه‌هایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه ‌هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه‌السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند. [۵۰۹]
[۵۱۰]
[۵۱۱]
[۵۱۲]


←← عزاداری در مدینه

سوگواری‌ها و ذکر مصائب واقعه جان‌گداز کربلا پس از بازگشت اسرا به مدینه نیز ادامه پیدا کرد. پس از بازگشت کاروان اسرا به مدینه آنان از سوی زنان بنی‌هاشم مورد استقبال قرار گرفتند و تا سه روز در مدینه به عزاداری و نوحه‌سرایی پرداختند. [۵۱۳]


←← عزاداری رباب

به نقل از منابع متقدم، برخی از این اسرا تا پایان عمر سوگواری خود را ادامه دادند. گفته شده رباب پس از بازگشت اسرا به مدینه، در سوگ اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) پیوسته گریان و عزادار بود. [۵۱۴]
[۵۱۵]
او هرگز زیر سایه و سقفی نرفت تا این‌که سرانجام پس از گذشت یک سال، بر اثر گریه و ‌اندوه فراوان بر شهادت امام حسین (علیه‌السلام) بیمار شد و در سال شصت و دو هجری در شهر مدینه وفات کرد. [۵۱۶]
[۵۱۷]
[۵۱۸]


←← یادآوری مصائب حسینی

زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) نیز پس از بازگشت به مدینه، این شهر را مرکزی برای مبارزات خود قرار داده بود و پیوسته یاد و خاطره امام حسین (علیه‌السلام) و مصائب ایشان را یادآور می‌شد و مردم را به خون‌خواهی امام حسین (علیه‌السلام) و خلع یزید از حکومت فرا می‌خواند. [۵۱۹]
تا اینکه بنا بر نقلی، عمرو بن سعید (والی وقت مدینه) طی نامه‌ای یزید را از جریان مطلع ساخت. پس به دستور یزید، زینب (سلام‌الله‌علیها) را از بقیه جدا کردند و سپس او را از مدینه خارج کردند تا به هر کجا که بخواهد برود. حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) علی‌رغم مخالفت اولیه با این دستور، سرانجام راضی به خروج از مدینه شده، رهسپار دیار مصر گردید. [۵۲۰]


←← نوحه‌سرایی ام البنین

ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) نیز با این‌که در کربلا حضور نداشت، اما پس از دریافت خبر شهادت اهل بیت (علیهم‌السلام)، همه روزه به بقیع می‌رفت و بچه‌های فرزندش عباس (علیه‌السلام) را نیز همراه خود می‌برد و به یاد فرزندان شهیدش مرثیه و نوحه می‌خواند. زنان مدینه به واسطه نوحه‌های سوزناک او، گرد وی جمع می‌شدند و با او می‌گریستند. اشعار سوزناکی که ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) در یادکرد فرزندان شهیدش سروده بود، آن‌چنان جانسوز بود که حتی دشمنان سرسختی چون مروان را هم تحت تأثیر قرار داده بود. او نیز با گریه این زن می‌گریست. [۵۲۱]
[۵۲۲]


← نقش امام سجاد در استمرار قیام

امام سجاد (علیه‌السلام) نیز علی‌رغم بیماری طاقت‌فرسایشان همراه و همگام با دیگر بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) با تبلیغات مسموم و دروغین امویان ضد اهل بیت (علیهم‌السلام) به مبارزه برخاست و از کیان نهضت حسینی (علیه‌السلام) دفاع نمود. ایشان پس از شهادت پدر بزرگوارش ـ حسین بن علی (علیه‌السلام) ـ در رأس بازماندگان خاندان حسینی (علیه‌السلام)، ابلاغ پیام قیام و شهادت سرخ آن حضرت (علیه‌السلام) را به عهده گرفت و با سخنرانی‌ها و مناظرات خود، به افشای چهره پلید حکومت اموی و بیدار ساختن افکار عمومی‌ پرداخت. نظر به اهمیت بسیار بالای نقش امام سجاد (علیه‌السلام) در تداوم و استمرار قیام سیدالشهداء (علیه‌السلام) در این بخش به خلاصه‌ای از مهم‌ترین اقدامات ایشان اشاره می‌شود:

←← تبیین جایگاه اهل‌بیت

تبیین جایگاه اهل بیت و شناساندن حقیقت دین به مردم:
امام سجاد (علیه‌السلام) چونان عمه‌اش زینب (سلام‌الله‌علیها) و دیگر بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) لحظه‌ای از تبیین جایگاه حقیقی اهل بیت (علیهم‌السلام) و شناساندن حقیقت دین به مردم غفلت نورزید. ایشان در سخن‌رانی‌ها و گفت‌وگوهای خود در کوفه و شام پیوسته بر این اصل تأکید می‌ورزید و هرگاه فرصتی دست می‌داد، جایگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) و انتساب ایشان به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) را یادآور می‌شد. گفت‌وگوی حضرت (علیه‌السلام) با پیرمرد شامی [۵۲۳]
[۵۲۴]
[۵۲۵]
[۵۲۶]
[۵۲۷]
و سخن‌رانی ایشان در مجلس یزید را می‌توان از عالی‌ترین نمونه این اقدامات یاد کرد.

←← سخنان در مجلس یزید

نقل شده که در یکی از مجالس یزید، به دستور او، مأموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین (علیه‌السلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام) به بدی یاد کرد و تا می‌توانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن حسین (علیه‌السلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر تو‌ای سخن‌گو! خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنم را بر خود خریدی». [۵۲۸]
[۵۲۹]
[۵۳۰]
[۵۳۱]

آن‌گاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوب‌ها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در این‌جا نشسته‌اند، پاداش و ثواب ببرند».
یزید نپذیرفت؛ ولی مردم گفتند: «ای امیرمؤمنان! اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم». یزید نپذیرفت؛ اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام (علیه‌السلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت (علیه‌السلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«ایها الناس اعطینا ستاً و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....»؛ «ای مردم! شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافته‌ایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دل‌های مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد، از این قرار است: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) ـ محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) ـ از ماست. صدّیق و راستگوی این امت (علی (علیه‌السلام)) از ماست. جعفر طیار از ماست. [حمزه] شیر خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول (سلام‌الله‌علیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هرکس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و برای کسانی که مرا نمی‌شناسند، حسب و نسب خویش را باز می‌گویم: منم فرزند مکه و منا، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن‌که حجرالاسود را با ردای خود حمل ‌کرد [و آن را در جایش قرار داد]. منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حج گزارد و لبیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیک‌تر شد تا به قاب قوسین یا نزدیک‌تر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)، منم فرزند علی مرتضی (علیه‌السلام)، منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن‌که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبه‌روی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به‌ اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید.
منم فرزند شایسته‌ترین مؤمنان، وارث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)، در هم کوبنده ملحدان، فرمان‌روای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریه‌کنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زنده‌داران آل یاسین و خاندان رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) رب العالمین. منم فرزند تأیید شده توسط جبرئیل و یاری‌شده توسط میکائیل. منم فرزند حمایت‌کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان‌شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبی‌اش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگام‌ترین پیشگامان، در هم کوبنده تجاوزگران، بنیان‌کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا ضد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوان‌مرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزه‌ای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیش‌آهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزه‌دار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکننده ریشه ستمگران؛ پراکنده‌ساز احزاب. از همه مهربان‌تر، بخشنده‌تر و زبان‌آورتر، مصمم و سرسخت‌تر. شیر ژیان، ابر پرباران که هرگاه در میدان جنگ شرکت می‌کرد، دشمنان را درهم می‌شکست و آنان را چونان آسیاب خرد می‌کرد و چون تندباد، دشمنان را بسان خار و خاشاک پراکنده می‌ساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام به نص و استحقاق، مکی، مدنی، ابطحیّ، تهامیّ، خیفیّ، عقبیّ، بدریّ، احدیّ، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار، وارث مشعر و منا، پدر دو سبط ـ حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام). مظهر عجایب، پراکنده‌ساز سپاه‌های زبده، برق جهنده، نور شتابنده، شیر پیروز خدا، خواسته هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جدّ من علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.
منم فرزند فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزه بتول (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند پاره تن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)».
گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی می‌کرد. تا آن‌که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام (علیه‌السلام) قطع شد و حضرت (علیه‌السلام) خاموش گشت. [۵۳۲]
[۵۳۳]
[۵۳۴]
[۵۳۵]


←← سخنان امام هنگام اذان

چون مؤذن گفت: «الله‌ اکبر» علی بن حسین (علیه‌السلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ‌کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ‌چیز از خداوند بزرگ‌تر نیست».
مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، علی بن حسین (علیه‌السلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی می‌دهد».
هنگامی‌ که گفت: «اشهد انّ محمداً رسول الله»، علی بن حسین (علیه‌السلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید! آیا این جد توست یا جد من؟ اگر بگویی که جد توست، دروغ گفته‌ای و اگر بگویی که جد من است، پس چرا خاندانش را کشتی»؟ [۵۳۶]
[۵۳۷]


←← جلوگیری از تحریف قیام

مبارزه با تحریفات قیام مقدس کربلا و نشان دادن حقیقت قیام سیدالشهداء (علیه‌السلام) به همگان از اقدامات مهم امام سجاد (علیه‌السلام) در ایام اسارت به شمار می‌رود. دشمن برای رسیدن به هدف شوم خود سعی داشت تا تغییر و تبدیل‌هایی را جهت تحریف قیام عاشورا و اهداف مقدس آن انجام دهد. آنان از سویی از همان ابتدای آغاز قیام کوشیدند تا با توجیه و تفسیرهای ناروای خود به این قیام مقدس رنگ فساد و اختلاف بزنند.
نقل شده که زمانی مسلم بن عقیل به کوفه آمده بود، یزید ضمن نامه‌ای خطاب به عبیدالله بن زیاد نوشت: «مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است»؛ سپس به او دستور داد «در جست‌وجوی مسلم بن عقیل باشد و چون بر او دست یافت، او را از بین ببرد یا تبعید نماید». [۵۳۸]
[۵۳۹]
زمانی هم که مسلم به اسارت عبیدالله درآمد، ابن‌ زیاد همین سخنان را خطاب به مسلم گفت و عرضه داشت: «ای مسلم! برای بر هم زدن وحدت مردم آمده‌ای»؟ [۵۴۰]
[۵۴۱]
[۵۴۲]

و از سوی دیگر کوشیدند بعد از شهادت امام (علیه‌السلام) به تحریف معنوی قیام عاشورا دست یازند. بدین جهت سعی داشتند که از ‌اندیشه جبری‌گری بهره برده، جنایات خود را به اراده خدا نسبت دهند و بدین وسیله افکار عمومی‌ را تخدیر کنند. [۵۴۳]
[۵۴۴]
[۵۴۵]
[۵۴۶]
[۵۴۷]
[۵۴۸]
اما امام سجاد (علیه‌السلام) و زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) که از این شگرد تبلیغی دشمن آگاهی کامل داشتند، با سخنان و احتجاجات محکم خود، حکومت اموی را در رسیدن به این هدف ناکام گذاشتند.

←← گفت‌وگوی امام با عبیدالله

نمونه روشن این مبارزه، گفت‌وگوی امام سجاد (علیه‌السلام) با پسر زیاد در کوفه است. نقل شده پس از آن‌که اسیران اهل بیت (علیهم‌السلام) را به مجلس عمومی‌ در کاخ پسر زیاد وارد کردند، سخنان تندی بین او و زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) ردوبدل گردید. سپس عبیدالله رو به امام سجاد (علیه‌السلام) کرد و گفت: «تو کیستی»؟ فرمود: «من علی بن الحسین (علیه‌السلام) هستم». ابن‌زیاد گفت: «مگر خدا علی بن حسین (علیه‌السلام) را نکشت؟»؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: «برادری داشتم که نامش علی بود و مردم او را کشتند». عبیدالله گفت: «بلکه خدا او را کشت». امام (علیه‌السلام) فرمود: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‌کند». [۵۴۹]
عبیدالله از این سخن امام (علیه‌السلام) برآشفت و دستور قتل او را صادر کرد که با فداکاری عمه‌شان زینب (سلام‌الله‌علیها) از این کار منصرف شد. [۵۵۰]
[۵۵۱]
[۵۵۲]


←← یادآوری مصائب اباعبدالله

یادآوری مصائب امام حسین (علیه‌السلام) و گریه بر آن حضرت (علیه‌السلام) در مناسبات مختلف:
از اقدامات به‌عمل‌آمده از سوی امام سجاد (علیه‌السلام) جهت ممانعت از فراموش شدن نام و یاد شهیدان عاشورا، گریه‌های هدف‌داری بود که از سوی آن حضرت (علیه‌السلام) و در هر مناسبتی برای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) انجام می‌گرفت. امام سجاد (علیه‌السلام) تا پایان عمر همواره از مصیبت‌های پدر بزرگوارش یاد می‌کرد و بر او و یاران شهیدش می‌گریست؛ آن‌قدر گریست که در برخی روایات از ایشان به عنوان یکی از «بکائون خمسه» یاد شده است. [۵۵۳]
[۵۵۴]


←←← روایت امام صادق

ایشان بیست یا چهل سال بر پدرش گریه کرد و در این مدت هرگاه غذایی برای حضرت (علیه‌السلام) می‌آوردند، گریه می‌کرد. یکی از غلامان آن حضرت عرض کرد: «آقا می‌ترسم هلاک شوید». حضرت (علیه‌السلام) فرمود: «من شکوه و غم و ‌اندوه خویش را نزد خدا می‌برم و من از سوی خداوند چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. هرگاه به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه (سلام‌الله‌علیها) می‌افتم، بی‌اختیار بغض گلویم را می‌گیرد و اشکم جاری می‌گردد»: امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه‌السلام) فَاَمَّا آدَمُ فَبَکَی عَلَی الْجَنَّةِ... اَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه‌السلام) فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ عِشْرِینَ سَنَةً اَوْ اَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ اِلَّا بَکَی حَتَّی قَالَ لَهُ مَوْلًی لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اِنِّی اَخَافُ عَلَیْکَ اَنْ تَکُونَ مِنَ الهالکین قَالَ‌ «انَّما اَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی اِلَی اللَّهِ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اِنِّی مَا اَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ اِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة». [۵۵۵]
[۵۵۶]
[۵۵۷]


←←← روایتی دیگر

در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) آمده است؛ «امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد؛ در حالی که روزها روزه بود و شب‌ها به نماز می‌ایستاد. هنگام افطار که غلام حضرت (علیه‌السلام) برای ایشان آب و غذا می‌برد، حضرت (علیه‌السلام) با دیدن آب و غذا می‌گریست و می‌فرمود: «فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) گرسنه کشته شد؛ فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) تشنه کشته شد»؛ ایشان پیوسته این سخن را تکرار می‌کرد و گریه می‌کرد؛ آن‌چنان که اشک‌های آن حضرت (علیه‌السلام) با آب و غذایش مخلوط می‌شد. حضرت (علیه‌السلام) پیوسته این‌گونه بود تا زمانی که رحلت کرد». [۵۵۸]
[۵۵۹]
[۵۶۰]


←←← روایتی از غلام امام

از یکی از غلامان آن حضرت (علیه‌السلام) روایت شده که می‌گفت: «روزی امام سجاد (علیه‌السلام) به صحرا تشریف برد، من نیز با او همراه شدم. حضرت (علیه‌السلام) سجده طولانی کرد و... سپس سر از سجده برداشت؛ در حالی که بسیار گریسته بود؛ عرض کردم: آقای من! آیا وقت آن نشده که‌ اندوهتان پایان پذیرد و گریه شما کم گردد؟ فرمود: وای بر تو! یعقوب پیغمبر (علیه‌السلام) دوازده پسر داشت خداوند یکی از پسرانش را از نظرش غایب کرد؛ پس از حزن و ‌اندوه مفارقت آن پسر، موی سرش سفید گردید و پشتش خمیده و چشمش از بسیاری گریه نابینا شد و حال آن‌که پسرش زنده بود؛ اما من به چشم خود، پدر و برادرم را همراه با هفده تن از اهل بیت (علیهم‌السلام) خود کشته و سر بریده دیدم؛ پس چگونه ‌اندوهم را سرانجامی ‌باشد و گریه‌ام کم شود»؟ [۵۶۱]
[۵۶۲]
[۵۶۳]
[۵۶۴]


← نقش ائمه در استمرار قیام

نقش سایر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) در استمرار قیام عاشورا
دیگر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نیز از هیچ فرصتی برای زنده نگه داشتن یاد و نام اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) و دیگر شهدای کربلا فروگذار نکردند. آنان در تلاش برای زنده نگه داشتن یاد امام حسین (علیه‌السلام) از شیوه‌های گوناگون استفاده می‌کردند که از جمله آن می‌توان به این موارد اشاره کرد:

←← برپایی مجالس سوگواری

برکاتی که امروزه از مجالس سوگواری آن حضرت (علیه‌السلام) نصیب امت اسلام شده و می‌شود، بر کسی پوشیده نیست. آثار فرهنگی و تربیتی و آموزشی این سنت ماندگار ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، آن‌قدر زیاد است که قسمت اعظم فرهنگ شیعی به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آن متأثر است. ائمه معصومان (علیه‌السلام) مجالس سوگواری بسیاری را در سوگ امام حسین (علیه‌السلام) بر پا نموده‌اند که از جمله این مجالس می‌توان به مجلس سوگواری‌ای که توسط امام صادق (علیه‌السلام) بر پا گردید، اشاره کرد.

←←← اشعار ابن عفان

در یکی از مجالس متعددی که از سوی امام صادق (علیه‌السلام) بر پا شد، اشعاری از جعفر بن عفان که در رثای امام حسین (علیه‌السلام) سروده بود، خوانده شد. این اشعار به انبوه ضربات شمشیری که بر پیکر امام (علیه‌السلام) فرود آمد، اشاره دارد:
«لبیک علی الاسلام من کان باکیا فقد ضیعّت احکامه و استحلت
غداة حسین (علیه‌السلام) للرماح رزیّه فقد نهلت منه السیوف و علّت».
«همه گریه‌کنندگان باید بر اسلام گریه کنند که مقررات آسمانی آن پایمال و محرمات آن حلال شمرده شد. حسین (علیه‌السلام) امام بر حق مسلمین، بامداد عاشورا هدف نیزه‌ها قرار گرفت و شمشیرهای آخته گمراهان و بیدادگران از خون مطهر حسین (علیه‌السلام) آشامید و سیراب شد». [۵۶۵]
[۵۶۶]


←←← اشعار ابوهارون

در مجلس دیگری که از سوی آن حضرت (علیه‌السلام) در عزای امام حسین (علیه‌السلام) بر پا شد، امام صادق (علیه‌السلام) ابوهارون مکفوف را به حضور طلبید و به او فرمود: «همان‌گونه که برای خودتان شعر می‌خوانید، برای من شعری [در رثای حسین (علیه‌السلام)] بخوان». پس ابوهارون این شعر را خواند:
«امور علی جدث الحسین (علیه‌السلام) و قل لاعظمه الزکیه؛ از کنار قبر حسین (علیه‌السلام) گذر کن و به استخوان‌های پیکر پاکش بگو».
در این هنگام امام صادق (علیه‌السلام) گریست و ابوهارون سکوت کرد. پس از ‌اندکی امام (علیه‌السلام) فرمود: «باز هم شعری بخوان». ابوهارون می‌گفت: «من نیز قصیده‌ای را برای آن حضرت (علیه‌السلام) خواندم که مطلعش چنین بود:
«یا مریم! قومی‌ و ‌اندبی مولاک و علی الحسین (علیه‌السلام) فاسعدی ببکائی؛ ای مریم! برخیز و بر مولای خویش ناله سر ده و با گریه‌ات حسین (علیه‌السلام) را یاری نما».
در این هنگام امام صادق (علیه‌السلام) دیگر بار گریست و زنان خانه آن حضرت (علیه‌السلام) نیز صدای خویش به ناله و گریه بلند کردند». [۵۶۷]
[۵۶۸]
[۵۶۹]


←←← اشعار دعبل

امام رضا (علیه‌السلام) نیز مجلسی در رثای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) تشکیل داد. در این مجلس حضرت (علیه‌السلام) برخاست و پرده‌ای آویخت و به زنان فرمود که پشت پرده بنشینند؛ سپس فرمود: «من ذرفت عیناه علی مصاب جدی حشره الله یوم القیامه معنا و فی زمرتنا؛ هرکه در مصیبت جدم حسین (علیه‌السلام) از دیدگانش اشک فرو ریزد، خداوند او را در روز رستاخیز همراه ما و در زمره ما محشور می‌کند». پس آن‌گاه به دعبل خزاعی فرمود که در رثای حسین (علیه‌السلام) اشعاری بخواند. دعبل نیز برخاست قصیده‌ای را که آغاز آن چنین بود، خواند:
«افاطم لو دخلت الحسین (علیه‌السلام) مجدّلا و قد مات عطشاناً بشط الفرات
اذن للطمّت الخّد فاطم عنده و اجریت دمع العینی الوجنات...».
«ای فاطمه (سلام‌الله‌علیها)! ‌ای دختر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! اگر می‌دیدی که فرزندت با پیکری پاره‌پاره و با لبی تشنه در کنار رود فرات به شهادت رسیده است، بر صورت خویش چنگ می‌زدی و به سوگواری او می‌پرداختی و اشک از دیدگانت جاری می‌شد...».
در این هنگام امام (علیه‌السلام) گریست و زنان صدای خویش را به ناله و شیون بلند کردند. [۵۷۰]
[۵۷۱]
[۵۷۲]


←← یادآوری مصائب امام

از اقدامات ائمه معصومان (علیهم‌السلام) جهت زنده نگه داشتن نام و یاد اباعبدالله (علیه‌السلام) و دیگر شهدای کربلا، یادآوری مصائب آن حضرت (علیه‌السلام) در مناسبات مختلف به خصوص ایام محرم بود.

←←← روایت امام رضا

از امام رضا (علیه‌السلام) نقل شده که «هرگاه ماه محرم فرا می‌رسید کسی پدرم را خندان نمی‌دید و نگرانی و ناراحتی و ‌اندوه بر آن بزرگوار غالب می‌شد تا این‌که ده روز از این ماه می‌گذشت؛ روز دهم که فرا می‌رسید، روز مصیبت و حزن و‌ اندوه و گریه آن حضرت (علیه‌السلام) بود و می‌فرمود: این روز روزی است که حسین (علیه‌السلام) در آن به شهادت رسید». [۵۷۳]
[۵۷۴]
[۵۷۵]
[۵۷۶]
[۵۷۷]


←←← روایت داود رقی

از یکی از یاران امام صادق (علیه‌السلام) به نام داوود رقی روایت شده که «خدمت امام صادق (علیه‌السلام) بودم؛ ایشان آب طلبید و چون آن را نوشید، منقلب گردید و چشمانش پر از اشک شد؛ پس فرمود: ‌ای داوود! خداوند کشنده حسین (علیه‌السلام) را لعنت کند؛ هیچ بنده‌ای نیست که آب بنوشد و یادی از حسین (علیه‌السلام) کند و قاتلش را لعن کند، جز آن‌که خدا صد هزار حسنه برایش بنویسد و صد هزار از گناهش را ببخشد و صد هزار درجه برایش بالا برد و چنان است که صد هزار بنده آزاد کند و خدا روز قیامت سیراب محشورش کند». [۵۷۸]
[۵۷۹]


←←← روایت امام صادق

هم‌چنین در روایتی دیگر از آن حضرت (علیه‌السلام)، نقل شده «زمانی که منصور دوانیقی درب خانه امام صادق (علیه‌السلام) را به آتش کشید، حضرت (علیه‌السلام) در منزل حضور داشت و آتش را خاموش کرده و دختران و بانوان وحشت‌زده‌اش را آرام نمود. فردای آن روز تعدادی از شیعیان جهت احوال‌پرسی خدمت امام (علیه‌السلام) شرف‌یاب شدند. آنان امام (علیه‌السلام) را گریان و ‌اندوهگین یافتند؛ پرسیدند: این همه ‌اندوه و گریه به خاطر چیست؟ آیا به دلیل گستاخی و بی‌حرمتی آنان نسبت به شماست؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: نه گریه‌ام برای این نیست؛ گریه‌ام برای این است که وقتی آتش زبانه کشید، دیدم بانوان و دختران من از این اطاق به آن اطاق و از این‌جا به آن‌جا پناه می‌برند، با این‌که من نزدشان بودم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدم حسین (علیه‌السلام) در روز عاشورا افتادم که از خیمه‌ای به خیمه دیگر و از پناهگاهی به پناهگاه دیگر فرار می‌کردند». [۵۸۰]


←← گریستن و گریاندن

از مؤثرترین تدابیری که ائمه اطهار (علیهم‌السلام) جهت حفظ و احیای نهضت عاشورا ‌اندیشیده بودند، گریه بر امام حسین (علیه‌السلام) است. ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نه تنها خود در عزای سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) می‌گریستند، بلکه همواره مردم را نیز به گریستن بر امام حسین (علیه‌السلام) تشویق و ترغیب می‌کردند و گریه بر آن حضرت (علیه‌السلام) را مستوجب ثواب عظیم می‌دانستند. به موازات ثواب‌های عظیمی‌ که برای گریستن برای امام حسین (علیه‌السلام) در روایات ذکر شده، برای گریاندن و حتی تباکی نیز ثواب‌های بسیاری ذکر شده است. [۵۸۱]
[۵۸۲]


←←← روایتی از امام باقر

از امام باقر (علیه‌السلام) روایت شده که: «ایما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین (علیه‌السلام) دمعة حتی تسیل علی خده بوّاه الله بها غرفاً فی الجنه یسکنها احقانا؛ هر مؤمنی که چشمان او برای کشته شدن حسین (علیه‌السلام) گریان شود، به طوری که قطره اشکی بر گونه او جاری گردد، خداوند او را در غرفه‌های بهشت در مدت‌های بسیار طولانی - و برای ابد - جای خواهد داد». [۵۸۳]
[۵۸۴]
[۵۸۵]


←←← روایتی از امام رضا

امام رضا (علیه‌السلام) نیز در روایتی خطاب به یکی از یاران خود به نام ریان بن شبیب فرمود: «ای فرزند شبیب! اگر برای چیزی گریه می‌کنی، بر حسین بن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) گریه کن؛ زیرا او را مانند گوسفند ذبح کردند و هجده تن از خاندانش را که در زمین همتا نداشتند، با او کشتند. آسمان‌ها و زمین برای قتل او گریستند و چهار هزار فرشته برای وی به زمین آمدند و او را کشته یافتند و بر سر قبرش پریشان و غبارآلود خواهند بود تا وقتی که امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) ظهور کند. در آن هنگام آنان به یاوران حضرت (علیه‌السلام) خواهند پیوست و شعارشان یا لثارات الحسین (علیه‌السلام) است. ‌ای پسر شبیب! پدرم از پدرش و او از جدش برای من روایت کرده که چون جدم حسین (علیه‌السلام) کشته شد، از آسمان خون و خاک سرخ بارید. ‌ای پسر شبیب! اگر می‌خواهی بی‌گناه، خدای عزوجل را ملاقات کنی، حسین (علیه‌السلام) را زیارت کن. ‌ای پسر شبیب! اگر دوست داری در غرفه‌های بهشت با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) و آلش هم‌نشین باشی، بر قاتلان حسین (علیه‌السلام) لعن کن. ‌ای پسر شبیب! اگر دوست داری به فیض ثواب شهدای در رکاب حسین (علیه‌السلام) نائل شوی، هر وقت او را یاد کردی، بگو کاش با آن‌ها بودم و به فوز عظیم ـ شهادت ـ می‌رسیدم». [۵۸۶]
[۵۸۷]
[۵۸۸]


←← تشویق شاعران برای مرثیه‌سرایی

شاعرانی که مصائب امام حسین (علیه‌السلام) را به شعر آورده و در مجالس و محافل می‌خواندند، همواره مورد لطف خاص و عنایت ویژه ائمه معصومین (علیهم‌السلام) قرار داشتند. شاعران بنامی ‌چون کمیت اسدی و دعبل خزاعی و سید حمیری و... به عنوان شاعران اهل بیت (علیهم‌السلام) با تشویق ائمه اطهار (علیه‌السلام) از موقعیت‌های اجتماعی بلندی در بین مردم برخوردار بودند. ائمه معصومین (علیه‌السلام) به اشعار شاعران که در رثای سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) سروده می‌شد، مشتاقانه گوش فرا می‌دادند و برای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) اشک می‌ریختند و گاه با هدایایی از این شعرا تقدیر به عمل می‌آوردند.

←←← روایت امام صادق

نقل شده «امام صادق (علیه‌السلام) به یکی از شعرای اهل بیت (علیهم‌السلام) به نام [[|جعفر بن عفان طائی]] فرمود: به من خبر رسیده که درباره امام حسین (علیه‌السلام) شعر نیکو می‌سرایی؟ او در پاسخ گفت: آری. آن‌گاه بخشی از شعرها و مرثیه‌هایش را که درباره اباعبدالله (علیه‌السلام) سروده بود، در محضر امام (علیه‌السلام) قرائت کرد. امام (علیه‌السلام) و اطرافیانش به‌شدت گریستند تا آن‌جا که قطره‌های اشک بر صورت و محاسن آن حضرت (علیه‌السلام) جاری شد. سپس امام (علیه‌السلام) فرمود: ‌ای جعفر! به خدا سوگند در این لحظه که شعرت را در رثای امام حسین (علیه‌السلام) می‌خواندی، فرشتگان رحمت الهی شاهد و شنوای اشعارت بودند و چون ما و بیش‌تر از ما گریستند. خداوند بهشت را بر تو واجب کرد و تو را آمرزید. سپس فرمود: «ما من احد قال من الحسین (علیه‌السلام) شعراً فبکی و ابکی به الا اوجب الله له الجنه و غفر له؛ هیچ‌کس درباره حسین (علیه‌السلام) شعری نگفت که بگرید و بگریاند؛ مگر آن‌که خداوند او را آمرزید و بهشت را بر او واجب گردانید». [۵۸۹]
[۵۹۰]
[۵۹۱]


←←← روایت امام کاظم

هم‌چنین در روایتی دیگر آمده: شخصی به نام «منصور با اصرار از امام کاظم (علیه‌السلام) خواست تا در عید نوروز جهت تبریک جلوس کند تا ملوک و امرا و لشکریان با ایشان دیدار کنند و هدایای خود را به ایشان تقدیم کنند. [امام (علیه‌السلام) پذیرفت؛ پس مجلسی بر پا گردید و] هدایای بسیاری جمع شد. در این هنگام پیرمردی نزد امام (علیه‌السلام) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! من مردی فقیرم و جز این سه بیت شعر که جدم درباره امام حسین (علیه‌السلام) سروده است و من آن را برایتان تحفه آورده‌ام، مالی‌ اندوخته ندارم. سپس پیرمرد آن ابیات را خواند. امام (علیه‌السلام) به پیرمرد احترام کرد و هدیه او را پذیرفت و به وی فرمود: بنشین؛ خداوند به خاطر این شعر به تو برکت عطا کند. آن‌گاه امام (علیه‌السلام) از‌ هارون الرشید درباره مالکیت تحفه‌ها و هدایا سؤال نمود. ‌هارون پاسخ داد: همه هدایا از آن شماست. امام (علیه‌السلام) به آن پیرمرد فرمود: همه این اموال را به تو بخشیدم». [۵۹۲]
[۵۹۳]
[۵۹۴]


←← توجه به تربت امام حسین

توجه دادن به اهمیت و قداست تربت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) از دیگر اموری بود که ائمه معصومین (علیه‌السلام) پیوسته شیعیان را بدان سفارش می‌کردند. بی‌تردید توجه دادن مردم به این خاک مقدس، خود کاشف از عظمت امام حسین (علیه‌السلام) و زنده‌نگه داشتن نام و یاد او و قیام مقدسش است. ائمه اطهار (علیهم‌السلام) تربت آن حضرت (علیه‌السلام) را قطعه‌ای از خاک بهشت [۵۹۵]
[۵۹۶]
[۵۹۷]
و مایه شفای دردها [۵۹۸]
[۵۹۹]
[۶۰۰]
[۶۰۱]
و موجب امان از ترس [۶۰۲]
[۶۰۳]
[۶۰۴]
[۶۰۵]
[۶۰۶]
دانسته، سجده بر تربت امام حسین (علیه‌السلام) را در هم درنده حجاب‌های هفت‌گانه معرفی کرده‌اند. [۶۰۷]
[۶۰۸]

در برخی روایات، کام برداشتن نوزادان با تربت امام حسین (علیه‌السلام)، مایه امان کودک بیان شده است. [۶۰۹]
[۶۱۰]
[۶۱۱]
[۶۱۲]
[۶۱۳]


←← توجه به زیارت مرقد امام

از دیگر اقدامات ائمه اطهار (علیه‌السلام) در جهت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدای کربلا، تشویق و ترغیب شیعیان برای رفتن به کربلا و بیان پاداش‌های عظیم برای زیارت آن حضرت (علیه‌السلام) است. روایات بسیاری از ائمه معصومان (علیهم‌السلام) در ترغیب شیعیان به زیارت قبر شریف امام حسین (علیه‌السلام) در کتب و منابع روایی روایت شده است.

←←← حدیث امام باقر

در یکی از این احادیث به نقل از امام باقر (علیه‌السلام) آمده: «مروا شیعتنا بزیاره قبر الحسین (علیه‌السلام) فان اتیانه مفترض علی کل مؤمن یقر للحسین (علیه‌السلام) بالامامة من الله عزوجل؛ شیعیان ما را به زیارت قبر حسین (علیه‌السلام) امر کنید؛ زیرا زیارت قبر امام حسین (علیه‌السلام) بر هر مؤمنی که اقرار به امامت حسین (علیه‌السلام) از سوی خدای عزیز و جلیل دارد، لازم است». [۶۱۴]
[۶۱۵]
[۶۱۶]


←←← حدیثی دیگر

ایشان در حدیثی دیگر می‌فرمایند: «به جهت کرامت بسیاری که زائران قبر امام حسین (علیه‌السلام) از سوی خداوند مشاهده می‌کنند، هر کس در روز قیامت آرزو می‌کند که از زائران قبر آن حضرت (علیه‌السلام) باشد». [۶۱۷]


←←← روایت ابن وهب

از معاویة بن وهب نقل شده که می‌گفت: «به خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیدم؛ پس اجازه گرفته، وارد شدم. امام (علیه‌السلام) مشغول خواندن نماز بود؛ پس از پایان نماز، امام (علیه‌السلام) به سجده رفت و به مناجات با خدای خود پرداخت... امام (علیه‌السلام) پیوسته در سجده، زائران امام حسین (علیه‌السلام) را دعا می‌فرمود تا این‌که دعاهایش پایان یافت. پس از آن عرض داشتم: قربانت گردم! اگر این دعاهای شما در حق کسی بود که خدا را نمی‌شناخت، گمان می‌کنم خداوند او را از آتش جهنم نجات می‌داد. به خدا سوگند! آرزو کردم که کاش من به جای آمدن به حج به زیارت امام حسین (علیه‌السلام) رفته بودم. امام (علیه‌السلام) فرمود: تو که به او نزدیک هستی، چرا به زیارت او نمی‌روی؟ سپس فرمود: ‌ای معاویه! زیارت او را ترک نکن. آیا نمی‌خواهی تو از کسانی باشی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) و علی (علیه‌السلام) و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) و ائمه (علیه‌السلام) در حق آنان دعا می‌کنند؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که چون از زیارت برگردند، گناهان گذشته و هفتاد ساله آنان آمرزیده باشد؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که ملائکه با آنان مصافحه می‌کنند؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که چون از قبر بیرون آیند، گناهی نداشته باشند؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که فردا با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) مصافحه می‌کنند»؟ [۶۱۸]
[۶۱۹]
[۶۲۰]


←←← روایت امام کاظم

از امام کاظم (علیه‌السلام) نیز روایت شده که «ادنی من یثاب به زائر الحسین (علیه‌السلام) بشط الفرات -اذا عرف بحقه و حرمته و ولایته- ان یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر؛ کم‌ترین چیزی که به عنوان اجر و ثواب به زیارت‌کننده حسین (علیه‌السلام) در کنار شط فرات داده می‌شود ـ هنگامی‌ که عارف به حق او و حرمت او و ولایت او باشد ـ این است که گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می‌شود. [۶۲۱]
[۶۲۲]
[۶۲۳]
[۶۲۴]


← نتیجه‌گیری

پس از آغاز غیبت، علمای شیعه با تأسی از ائمه [[|معصومان (علیهم‌السلام)]] و بهره‌مندی از روایات ایشان در تبلیغ و اعتلای نام سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) همت گماشتند. به مدد مجاهدت‌های علمای شیعه نام و یاد امام حسین (علیه‌السلام) و هدف مقدسش بیش از پیش در جامعه نهادینه گردید و کم‌کم مظاهر عزای آن امام شهید (علیه‌السلام) در سراسر بلاد اسلامی‌ آشکار شد. این مظاهر که در طی سال‌ها و قرون متمادی پربارتر و عظیم‌تر ‌شد، امروزه به بزرگ‌ترین اجتماعات مذهبی در جهان تبدیل شده است.

پانویس
[ویرایش]
۱.    ↑ ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، تحقیق علی اکبرغفاری، ص۲۳۹.    
۲.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۸۰-۸۱.    
۳.    ↑ نعمة السماوی، محمد، الثورة الحسینیة، ج۴، ص۱۸۳.
۴.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح تحقیق علی شیری، ج۵، ص۲۱.    
۵.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۷۳.    
۶.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹-۳۳۰.    
۷.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۴۱.    
۸.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۱۹.    
۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۷۰.    
۱۰.    ↑ کلینی، محمد بن بعقوب، الفروع من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۴، ص۵۷۸.    
۱۱.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشرالفقاهه، ص۲۲۶.    
۱۲.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشرالفقاهه، ص۲۲۳.    
۱۳.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص۲۲۷.    
۱۴.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص۲۴۲.    
۱۵.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص۴۰.    
۱۶.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشرالفقاهه، ص۲۲۸.    
۱۷.    ↑ سید بن طاووس، اقبال‌الاعمال، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، ج۲، ص۶۳.    
۱۸.    ↑ سید بن طاووس، اقبال‌الاعمال، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، ج۳، ص۱۰۳.    
۱۹.    ↑ شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد و سلاح‌المتعبد، ص۷۲۰.    
۲۰.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب‌الاحکام، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۶، ص۱۱۴.    
۲۱.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۴.    
۲۲.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۵.    
۲۳.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات‌ مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۶.    
۲۴.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۶.    
۲۵.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۹.    
۲۶.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت امام حسین در عید فطر و قربان، ص۸۰۷.    
۲۷.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت امام حسین در شبهای قدر، ص۴۴۴.    
۲۸.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت مخصوصه امام حسین، ص۵۷.    
۲۹.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت امام حسین در روز عرفه، ص۴۵۱.    
۳۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۶.    
۳۱.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۲، ص۷۸.    
۳۲.    ↑ دینوری، ابوحنیفه، الاخبارالطوال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص۲۴۶.    
۳۳.    ↑ دینوری، ابوحنیفه، الاخبارالطوال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص۲۳۱.    
۳۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۴.    
۳۵.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۳، ص۱۷۱.    
۳۶.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۸۱-۸۲.    
۳۷.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۳۳۵.    
۳۸.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۲.    
۳۹.    ↑ سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة‌الخواص، ج۲، ص۱۴۰.
۴۰.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت مطلقه امام حسین، ص۴۲۶.    
۴۱.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت مخصوصه امام حسین، ص۴۳۹.    
۴۲.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، ج۲، ص۹۸.    
۴۳.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبر غفاری، ص۴۵۹.    
۴۴.    ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۲۴.    
۴۵.    ↑ ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیرالاحران، ص۳۷.    
۴۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۲۳.    
۴۷.    ↑ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایة، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۸، ص۱۹۴.    
۴۸.    ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۲۴.    
۴۹.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب‌الاحکام، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۶، ص۱۱۳.    
۵۰.    ↑ شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد و سلاح‌المتعبد، ص۷۸۸.    
۵۱.    ↑ مشهدی، محمد بن جعفر، المزارالکبیر، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، ص۵۱۴.    
۵۲.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۱، ص۳۵۴.    
۵۳.    ↑ قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت اربعین، ص۴۶۸.    
۵۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۲.    
۵۵.    ↑ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۰۴.    
۵۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۲.    
۵۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق موسسة آل البیت، ج۲، ص۳۸.    
۵۸.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبر غفاری، ص۴۳۶.    
۵۹.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۱۴.    
۶۰.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۶۷.    
۶۱.    ↑ سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۹۸.    
۶۲.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵.    
۶۳.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۵۰.    
۶۴.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۱۸۰.    
۶۵.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۱۷.    
۶۶.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۶۸.    
۶۷.    ↑ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارسی تبریزیان، ص۹۹.    
۶۸.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۲۱.    
۶۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۷۲.    
۷۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۱.    
۷۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج۲، ص۳۶.    
۷۲.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبرغفاری، ص۴۳۶.    
۷۳.    ↑ سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارسی تبریزیان، ص۱۰۳.    
۷۴.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع‌المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج۳، ص۵۴.    
۷۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۸۷.    
۷۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۳.    
۷۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج۲، ص۷۹.    
۷۸.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبر غفاری، ص۴۴۸.    
۷۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۳.    
۸۰.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج۲، ص۸۰.    
۸۱.    ↑ فصلنامه حکومت اسلامی، سال هفتم، پاییز ۱۳۸۱ ش، ش۲۵، ص۱۳۳-۱۳۹.
۸۲.    ↑ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۳۴۲، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۸۳.    ↑ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۳۴۲، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.    
۸۴.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱۶، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۸۵.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۱، ص۲۶۲، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.
۸۶.    ↑ کاشانی، ابوبکر، بدائع الصنائع، ج۲، ص۴۵، المکتبة الحبیبیه، پاکستان، چاپ اول، ص۱۹۸۹.    
۸۷.    ↑ یوسفی غروی، محمدهادی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۴، ص۲۲۱، قم، مجمع اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۷.
۸۸.    ↑ خلیلی، علی، ابوبکر بن ابی‌قحافه، ص۴۶۳، بی‌تا، بی‌جا.
۸۹.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۵۴۰، قم، دارالهجره، بی‌تا.
۹۰.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۱۱۱، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۹۱.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۹، ص۲۹۷، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.    
۹۲.    ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۲۷، دار احیاء التراث العربی، بیروت-لبنان، بی‌تا.    
۹۳.    ↑ بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۵۸، دارالفکر، بی‌تا.    
۹۴.    ↑ ازدی، فضل بن شاذان، الایضاح، ص۲۸۰ ۲۸۶، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی محدث، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۶۳.    
۹۵.    ↑ ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۸۲۲ ـ ۸۲۳، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۳ش.
۹۶.    ↑ ازدی، فضل بن شاذان، الایضاح، ص۴۴۳، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی محدث، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۶۳.    
۹۷.    ↑ شریف مرتضی، الانتصار، ص۲۷۱، تحقیق مؤسسه نشر اسلامی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۵ق.    
۹۸.    ↑ علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۵۲۵، قم، دار الهجره، ۱۴۰۷ق.    
۹۹.    ↑ بیاضی، علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۳، ص۲۷۷، نجف، حیدریه، ۱۳۸۴ق.    
۱۰۰.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج۱۶، ص۵۲۰.
۱۰۱.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۸۳ ۲۸۴، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳.    
۱۰۲.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۵، ص۴۱۷ ۴۱۸، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.    
۱۰۳.    ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۸، ص۳۹۸ ـ ۴۰۶، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶.
۱۰۴.    ↑ الامین، محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۶، تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف، بی‌تا.
۱۰۵.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۹، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۱۰۶.    ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۸، ص۲۷۱ ۲۷۷، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶.    
۱۰۷.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳۲ ـ ۳۳۴، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۰۸.    ↑ معتزلی، ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۸ ۱۹۹، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۱۰۹.    ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۸، ص۲۷۱ ۲۷۷، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶.    
۱۱۰.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳۲ ـ ۳۳۴، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۱۱.    ↑ عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج۲، ص۴۵۲، بیروت، دارالمعرفه، چاپ سوم، بی‌تا.    
۱۱۲.    ↑ کوفی، ابن ابی شیبه، المصنف، ج۸، ص۱۵۳، تحقیق سعید اللحام، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۸۹.
۱۱۳.    ↑ مبارکفوری، عبدالرحمان، تحفة الاحوذی، ج۳، ص۶۱، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.    
۱۱۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۶۷ ۲۶۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۱۵.    ↑ سجستانی، ابن الاشعث، سنن ابی‌داوود، ج۱، ص۴۳۸، تحقیق سعید محمد اللحام، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۹۰.    
۱۱۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۳، بیروت، دار صادر دار بیروت، ۱۹۶۵.    
۱۱۷.    ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۵۴، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶.    
۱۱۸.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۸۷، خطبه ۱۲۹، قم، دار‌الهجره، بی‌تا.    
۱۱۹.    ↑ معتزلی، ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۱۲۰.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۱۹، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۱۲۱.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۲۲.    ↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج۶، ص۱۰۲، تحقیق احسان عباس، لبنان، دارالثقافه.    
۱۲۳.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۲۴.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴ ۴۵، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۱۲۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۳۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۲۶.    ↑ مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۲۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۱۲۷.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۳، بیروت، دار صادر دار بیروت، ۱۹۶۵.    
۱۲۸.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۸۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۲۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۴۱، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۳۰.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۵۴ ـ ۵۵، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۳۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۴ ۳۶، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۱۳۲.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۸۷ ـ ۱۸۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۳۳.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ۱۹۰ ـ ۱۹۳، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۳۴.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ۲۱۶ ـ ۲۱۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۳۵.    ↑ سید بن طاووس، اللهوف، ص۶۴ ـ ۶۵، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش.
۱۳۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶ ـ ۱۷، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، ۱۹۶۵.
۱۳۷.    ↑ معتزلی، ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۲۹ ۱۳۰، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.    
۱۳۸.    ↑ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۲۲، بیروت، دارالفکر.
۱۳۹.    ↑ واقدی، محمد بن عمر، مغازی، ج۲، ص۴۲۷، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، چاپ سوم، ۱۹۸۹.
۱۴۰.    ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۰ ـ ۱۰۲، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.
۱۴۱.    ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۳، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.
۱۴۲.    ↑ محمدی ری شهری، محمد، دانش‌نامه امام حسین (علیه‌إالسلام)، ج۵، ص۳۴۱، مترجمین:عبدالهادی مسعودی، مهدی مهریزی، محمد مرادی و محمد خنیفرزاده، تحقیق:گروه «سیره‌نگاری» پژوهشکده علوم و معارف حدیث سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، چاپ اول، ۱۳۸۸.    
۱۴۳.    ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۶ ۲۹۱، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۱۴۴.    ↑ مروزی، عزالدین قاضی، الفخری فی انساب الطالبیین، ص۱۱۶، قم، مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۴۰۹.
۱۴۵.    ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۵۴، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶.    
۱۴۶.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۶۷، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۴۷.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۱، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۱۴۸.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۰۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۱۴۹.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۸، بیروت، دار صادر دار بیروت، ۱۹۶۵.    
۱۵۰.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۸۱ ۸۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱.    
۱۵۱.    ↑ موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۸۵،.    
۱۵۲.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۲۳۴ ـ ۲۳۵، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۵۳.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۲۱۷، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.    
۱۵۴.    ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۹، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۴.    
۱۵۵.    ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، ص۲۴۵، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴.    
۱۵۶.    ↑ ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۱۲، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳.    
۱۵۷.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۲۴، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.    
۱۵۸.    ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۷۷، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۳.    
۱۵۹.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق مدرسه الامام المهدی عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف، قم، مدرسه الامام المهدی عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف، چاپ اول، ۱۴۰۷، ص۱۸۱.    
۱۶۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۳۸۸.    
۱۶۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۶۹.    
۱۶۲.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۳۴۱.    
۱۶۳.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۸.
۱۶۴.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۱۶-۱۷.    
۱۶۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۳۸۳.    
۱۶۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ۳۴۱.    
۱۶۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۶۹-۷۲.    
۱۶۸.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹، ج۳، ص۵۴-۵۵.
۱۶۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۸.
۱۷۰.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ۱۹۰-۱۹۳.
۱۷۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ۲۱۶-۲۱۹.
۱۷۲.    ↑ سید بن طاووس، اللهوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش، ص۶۴-۶۵.    
۱۷۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۱۶-۱۷.    
۱۷۴.    ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴، ص۲۳۷-۲۳۹.    
۱۷۵.    ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامیه، بی تا، ج۹۷، ص۷۹-۸۱.    
۱۷۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۴۰۴.    
۱۷۷.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۷۱.    
۱۷۸.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۸۱.    
۱۷۹.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۴۸-۴۹.    
۱۸۰.    ↑ زبیدی، مرتضی، تاج العروس، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۴، ج۳۱، ص۴۹۰.    
۱۸۱.    ↑ بکری اندلسی، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم، تحقیق مصطفی السقا، بیروت، عالم الکتاب، چاپ دوم، ۱۹۸۳، ج۲، ص۴۴۶.    
۱۸۲.    ↑ ابن عبد ربه، ابوعمرو احمد، العقد الفرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۴، ج۵، ص۱۲۹.    
۱۸۳.    ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵، ج۱۴، ص۲۱۷.    
۱۸۴.    ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴، ص۲۴۵.    
۱۸۵.    ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۲۲۴.    
۱۸۶.    ↑ ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳، ج۵، ص۱۲.    
۱۸۷.    ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۳، ج۱۱، ص۷۷.    
۱۸۸.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۸۸.    
۱۸۹.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۹۸.    
۱۹۰.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۶۲.    
۱۹۱.    ↑ دخان/سوره۴۴، آیه۲۰.    
۱۹۲.    ↑ مؤمن/سوره۴۰، آیه۲۷.    
۱۹۳.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۸۸.    
۱۹۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۴۲۵-۴۲۶.    
۱۹۵.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۹۸.    
۱۹۶.    ↑ ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۹، ج۳، ص۱۸۸.
۱۹۷.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳، ج۲، ص۲۴.    
۱۹۸.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۲، ص۷.
۱۹۹.    ↑ سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش، ص۵۹.    
۲۰۰.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، قم، مدرسه امام مهدی عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف، ۱۴۰۶، ص۴۰.    
۲۰۱.    ↑ علامه سید عبد الحسین شرف الدین عاملی، المجالس الفاخرة، ص۹۴.
۲۰۲.    ↑ الکافی، ج۱، ص۶۹۸، ح۷۴۲.    
۲۰۳.    ↑ الملهوف، ص۱۲۸.    
۲۰۴.    ↑ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.    
۲۰۵.    ↑ مقصد الحسین (علیه‌السلام)، ص۹.
۲۰۶.    ↑ نهضة الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹.    
۲۰۷.    ↑ بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۵۷-۲۵۸.    
۲۰۸.    ↑ المسائل العکبریة، ص۶۹-۷۱.    
۲۰۹.    ↑ بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۵۷-۲۵۸.    
۲۱۰.    ↑ هفت ساله چرا صدا در آورد، ص۱۹۳-۱۹۴.
۲۱۱.    ↑ مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج، ۱۷ ص۳۷۱.
۲۱۲.    ↑ مرآة العقول، ج۲، ص۴۹۳-۴۹۴.
۲۱۳.    ↑ معالم المدرستین، ج۳، ص۳۰۸.    
۲۱۴.    ↑ سرگذشت کتاب شهید جاوید، ص۳۳۹.
۲۱۵.    ↑ الفتوح، ج۵، ص۱۴.    
۲۱۶.    ↑ الفتوح، ج۵، ص۲۱.    
۲۱۷.    ↑ مقتل الحسین (علیه‌السلام)، خوارزمی، ج۱، ص۱۸۳.
۲۱۸.    ↑ مقتل الحسین (علیه‌السلام)، خوارزمی، ج۱ ص۱۸۸.
۲۱۹.    ↑ الفتوح، ج۵، ص۲۱.    
۲۲۰.    ↑ مقتل الحسین (علیه‌السلام)، خوارزمی، ج۱ ص۱۸۸.
۲۲۱.    ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸، ح ۱۲۰۸۴.    
۲۲۲.    ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸، ح ۱۲۰۸۴.    
۲۲۳.    ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق قاسم الشماعی الرفاعی، ج۸، ص۴۵۸.
۲۲۴.    ↑ بیهقی، احمد بن حسین، کتاب الاربعون الصغری، تحقیق ابواسحاق حوینی اثری، ص۹۳.
۲۲۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۲۳۱.    
۲۲۶.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۱، ص۱۰.    
۲۲۷.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه ۱۴۸، ص۱۳۶.    
۲۲۸.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۹، ص۱۱۰.    
۲۲۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۹-۳۱۱.    
۲۳۰.    ↑ ابن شهرآشوب، محمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۴۸.    
۲۳۱.    ↑ محمد بن حسین فراء و علی بن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیه والولایات الدینیه، تحقیق محمدحامد الفقی، ج۱، ص۱۸۵.    
۲۳۲.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۲۱۷.    
۲۳۳.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۵-۴۳۶.    
۲۳۴.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
۲۳۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۸، ص۱۱۱.    
۲۳۶.    ↑ محمد بن حسین فراء و علی بن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، تحقیق محمدحامد الفقی، ج۱، ص۲۳۸.    
۲۳۷.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۷.    
۲۳۸.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۷.
۲۳۹.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۷-۴۴۳.    
۲۴۰.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
۲۴۱.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۸.    
۲۴۲.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۴۱.    
۲۴۳.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۸، ص۲۸۶.    
۲۴۴.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۸.    
۲۴۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۸-۱۹۹.    
۲۴۶.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۸، ص۲۴۲.    
۲۴۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۹.    
۲۴۸.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۹.    
۲۴۹.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۳۵.    
۲۵۰.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۹، ص۱۷.    
۲۵۱.    ↑ ابن قتیبه، دینوری، الامامة والسیاسه، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۵۰.    
۲۵۲.    ↑ ابن سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل سلمی، ج۳ ص۵۷.    
۲۵۳.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۶.
۲۵۴.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۶.    
۲۵۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۶.    
۲۵۶.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر ج۹، ص۸۷.    
۲۵۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۸-۱۹۹.
۲۵۸.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۲.
۲۵۹.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۳۶.    
۲۶۰.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۹، ص۱۵.    
۲۶۱.    ↑ سرخسی، محمد بن احمد، المبسوط، تحقیق گروهی از علما، ج۳، ص۱۳-۱۴.    
۲۶۲.    ↑ ابن قدامه، عبدالله، المغنی، ج۲، ص۵۲۳.
۲۶۳.    ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۷، ص۲۱ ذیل عنوان «ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف».
۲۶۴.    ↑ تمیمی مغربی، ابوحنیفه نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی، ج۱، باب قسم الغنائم من کتاب الجهاد، ص۳۸۴، ح۱.    
۲۶۵.    ↑ شیخ مفید، محمد بن نعمان، الاختصاص، تصحیح و تحقیق علی اکبر غفاری، ص۱۵۱.    
۲۶۶.    ↑ محمودی، محمدباقر، نهج السعادة، ج۱، ص۲۱۲.
۲۶۷.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۵.    
۲۶۸.    ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، ترجمه الامام الحسین من تاریخ مدینة دمشق، تحقیق محمدباقر محمودی، ص۲۱۴.
۲۶۹.    ↑ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۳۸.    
۲۷۰.    ↑ ابن شعبه، حسن بن علی، تحف العقول، تحقیق علی اکبر غفاری، ص۲۴۵.    
۲۷۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۳۷.
۲۷۲.    ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل مسلمی، ج۲، ص۲۸۰-۲۸۱.    
۲۷۳.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۱۱.    
۲۷۴.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۱۸-۲۲۳.    
۲۷۵.    ↑ کلینی، محمدبن یعقوب، الروضة من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۸، ص۳۴۳.    
۲۷۶.    ↑ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.    
۲۷۷.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.    
۲۷۸.    ↑ جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص۹۰.
۲۷۹.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۳۲۰-۳۲۱.    
۲۸۰.    ↑ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج۱، ص۹-۱۱.    
۲۸۱.    ↑ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج۲، ص۲۷۸-۲۷۹.    
۲۸۲.    ↑ موسوی، سید عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، تحقیق شیخ حسین راضی، ص۴۱۴ به بعد.    
۲۸۳.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۳۰، ص۲۸۶.    
۲۸۴.    ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۲۳.    
۲۸۵.    ↑ ابن عبدربه، العقد الفرید، تحقیق علی شیری، ج۴، ص۲۴۵- ۲۴۶.    
۲۸۶.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۸، ص۴۱۶، حکمت ۱۹۰.    
۲۸۷.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۳، ص۴۳.
۲۸۸.    ↑ مقریزی، النزاع والتخاصم فیمابین بنی امیه و بنی هاشم، ص۲۷.
۲۸۹.    ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، ج۵، ص۳۴۹.
۲۹۰.    ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۷.
۲۹۱.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۹، خطبه۳.    
۲۹۲.    ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۲۹.    
۲۹۳.    ↑ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۲، ص۴۴۰.    
۲۹۴.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۱.    
۲۹۵.    ↑ طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۹۶.    
۲۹۶.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۳، ص۲۱-۲۲.
۲۹۷.    ↑ منقری، نصربن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، ص۱۱۹-۱۲۱.    
۲۹۸.    ↑ طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمد هادی به، ج۱، ص۳۶۷.
۲۹۹.    ↑ شیخ مفید، الامالی، تحقیق حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، ص۴۸.    
۳۰۰.    ↑ طبری، عمادالدین، کامل بهایی، ج۲، ص۳۰۴.
۳۰۱.    ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۳، ص۱۹۹.    
۳۰۲.    ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامه والسیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۳۷-۳۸.    
۳۰۳.    ↑ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.    
۳۰۴.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۴۴۶.    
۳۰۵.    ↑ جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص۱۰۰.
۳۰۶.    ↑ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۶.    
۳۰۷.    ↑ طه حسین، علی و فرزندانش، ص۵۹.
۳۰۸.    ↑ منقری، نصربن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، ص۳۲.    
۳۰۹.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمدبن محمد، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی، تصحیح مجد طباطبایی، ج۲، ص۵۰۹.    
۳۱۰.    ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، ج۳، ص۱۴۱۸.    
۳۱۱.    ↑ ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۸، ص۱۳۳.    
۳۱۲.    ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۵، ص۳۱.    
۳۱۳.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۸۷.    
۳۱۴.    ↑ هندی، متقی بن حسام الدین، کنز العمال، تصحیح صفوة السقا، ج۵، ص۷۳۵.    
۳۱۵.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۵۹ ص۱۱۵.    
۳۱۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۳۸۶.    
۳۱۷.    ↑ عسقلانی، ابن حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج۶، ص۱۲۱.    
۳۱۸.    ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۳، ص۳۴۲ به بعد.    
۳۱۹.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۹۳ به بعد.    
۳۲۰.    ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۵، ص۴۴۶.
۳۲۱.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۸۶.    
۳۲۲.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۹۷.    
۳۲۳.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.    
۳۲۴.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابوالکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج۳، ص۶۷.    
۳۲۵.    ↑ زرگری نژاد، غلامحسین، نهضت امام حسین و قیام کربلا، ص۵۴-۵۵.
۳۲۶.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۶، ص۱۲۸.
۳۲۷.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۴.    
۳۲۸.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۳.    
۳۲۹.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۵۱-۳۵۲.
۳۳۰.    ↑ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، ج۴، ص۲۴۰.
۳۳۱.    ↑ مقریزی، النزاع والتخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص۱۷-۱۸.
۳۳۲.    ↑ جرج جرداق، الامام علی صوت العداله الانسانیه، ج۱، ص۱۵۴.
۳۳۳.    ↑ زرگری نژاد، غلامحسین، نهضت امام حسین و قیام کربلا، ص۵۷.
۳۳۴.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۰، خطبه۳.    
۳۳۵.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۴۳-۳۴۴.
۳۳۶.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، تحقیق علی محمد بجاوی، ج۶، ص۳۵۵-۳۵۶.
۳۳۷.    ↑ مودودی، ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، ص۶۴-۷۸.
۳۳۸.    ↑ مودودی، ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، ص۶۵.
۳۳۹.    ↑ احمد بن حنبل، المسند للامام احمد بن حنبل، تصحیح محمد جمیل العطار، ج۱، باب مسند عثمان بن عفان، ص۴۹۲، ش۴۳۹.    
۳۴۰.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۱-۱۷۲.    
۳۴۱.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۳۳۵.    
۳۴۲.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۳۷۳ به بعد.    
۳۴۳.    ↑ ابن شبه، عمر، تاریخ المدینه المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، ج۳، ص۱۰۹۹.    
۳۴۴.    ↑ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۵، ص۵۳۸.    
۳۴۵.    ↑ شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میرشریفی، ص۱۸۵.
۳۴۶.    ↑ شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میرشریفی، ص۱۴۶.
۳۴۷.    ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ص۵۶۸.
۳۴۸.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.    
۳۴۹.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۴۱۶-۴۱۷.    
۳۵۰.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۴۹۵.    
۳۵۱.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۷، خطبه۱۶.    
۳۵۲.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۶۰.
۳۵۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج۲، ص۳۴۶.
۳۵۴.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۳۱۰.    
۳۵۵.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۹، ص۲۹۳.    
۳۵۶.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸.    
۳۵۷.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۶۲.
۳۵۸.    ↑ محمد رشیدرضا، تفسیر المنار، ج۱۱، ص۲۶۰.
۳۵۹.    ↑ امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه فخر داعی گیلانی، ص۷۸ـ۷۹.
۳۶۰.    ↑ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۲، ص۳۵۱.
۳۶۱.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۷.    
۳۶۲.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۱، ص۴۸۰.    
۳۶۳.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۹۸.    
۳۶۴.    ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج۳، ص۱۵.    
۳۶۵.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۲، ص۳۴۶.    
۳۶۶.    ↑ ازرقی، محمد بن عبدالله، اخبار مکه، تحقیق رشدی صالح ملحسی، ج۲، ص۲۴۴.    
۳۶۷.    ↑ محمدبن حبیب، المحبر، تصحیح ایلزه لیختن شتیتر، ص۲۷۱.    
۳۶۸.    ↑ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۵، ص۱۲.    
۳۶۹.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۲، ص۵۲۶.    
۳۷۰.    ↑ واقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج۱، ص۶۹.    
۳۷۱.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۵، ص۱۹۹.    
۳۷۲.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۶، ص۱۵۲.
۳۷۳.    ↑ صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج۴، ص۷۸.
۳۷۴.    ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۳۳۴.    
۳۷۵.    ↑ هاشمی بصری، محمدبن ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج۲، ص۶۶.
۳۷۶.    ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج۲، ص۴۲۷.
۳۷۷.    ↑ دمشقی، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۹، ص۷۷.
۳۷۸.    ↑ هاشمی بصری، محمدبن ابن سعد، الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۲، ص۹۳-۹۴.
۳۷۹.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۴۸، ص۲۹۰-۲۹۱.
۳۸۰.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۳۳۳.    
۳۸۱.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، کتاب الاغانی، تحقیق علی محمد سجاوی، ج۶، ص۵۲۸.    
۳۸۲.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۲۳، ص۴۵۷.    
۳۸۳.    ↑ تمیمی بستی، محمدبن حبان، کتاب التقات، ج۲، ص۵۶.
۳۸۴.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲ ص۳۳۷.    
۳۸۵.    ↑ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۴، ص۳۴۴.    
۳۸۶.    ↑ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شبلی، ج۴، ص۹۲۹.    
۳۸۷.    ↑ واقدی، محمدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج۳، ص۹۴۴-۹۴۵.    
۳۸۸.    ↑ ابن خیاط، خلیفه، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، ص۸۹.    
۳۸۹.    ↑ واقدی، محمدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج۳، ص۹۴۴.    
۳۹۰.    ↑ هاشمی بصری، محمدبن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج۲، ص۱۱۶.    
۳۹۱.    ↑ ابن خیاط، خلیفه، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، ص۸۹.    
۳۹۲.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج۲، ص۸۴.    
۳۹۳.    ↑ ابن اثیر، احمدبن ابی الکرم، اسد الغابة فی معرفة صحابه، ج۱، ص۵۲۸.    
۳۹۴.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۲.    
۳۹۵.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۳۷۴.    
۳۹۶.    ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، ج۴، ص۵۲۷.    
۳۹۷.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال، تصحیح صفوة السقاء، ج۱۱، ص۱۱۷.    
۳۹۸.    ↑ متقی هندی، کنز العمال، تصحیح صفوة السقاء، ج۱۱، ص۳۵۹.
۳۹۹.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۲، ص۷۶.    
۴۰۰.    ↑ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج۸، ص۲۵۱.    
۴۰۱.    ↑ حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، ج۴، ص۵۳۴.    
۴۰۲.    ↑ صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج۱۰، ص۱۵۲.    
۴۰۳.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج۲، ص۴۶۹.    
۴۰۴.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۸۱، خطبه۹۳.    
۴۰۵.    ↑ ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۱، ص۱۰.    
۴۰۶.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال، تصحیح صفوة السقاء، ج۱۱، ص۳۶۴-۳۶۵.
۴۰۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۶، ص۲۸۹-۲۹۰.    
۴۰۸.    ↑ تمیمی مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، ج۲، ص۱۴۸.    
۴۰۹.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنزالعمال، ج۱۴، ص۸۷.    
۴۱۰.    ↑ ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، تحقیق علی شیری، ج۳، ص۲۶۹.    
۴۱۱.    ↑ مقریزی، احمدبن علی، النزاع والتخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص۷۳.    
۴۱۲.    ↑ طه حسین، الاسلامیات، ص۱۴۸.
۴۱۳.    ↑ فیلیپ حتی، ادوارد جرجی و جبرائیل جبور، تاریخ العرب، ج۱، ص۲۵۸.
۴۱۴.    ↑ کمبریج، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص۱۲۴.
۴۱۵.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.    
۴۱۶.    ↑ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۸۲ به بعد.
۴۱۷.    ↑ شرف الدین عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۵۵، ذیل مقدمه.    
۴۱۸.    ↑ حشر/سوره۵۹، آیه۷.    
۴۱۹.    ↑ نجم/سوره۵۳، آیه۳-۴.    
۴۲۰.    ↑ ابن شبه، عمر، تاریخ المدینة المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، ج۲، ص۷۱۶-۷۲۰.    
۴۲۱.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۶، ص۱۹۸-۲۱۳.    
۴۲۲.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۷۹-۸۲.    
۴۲۳.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۲۳۹.    
۴۲۴.    ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، تحقیق حبیب الرحمان اعظمی، ج۲، ص۴۳۳.
۴۲۵.    ↑ تیجانی سماوی، سید محمد، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهری، ص۳۹۳-۴۱۵.
۴۲۶.    ↑ امین، احمد، ظاهر الاسلام، ج۴، ص۳۸.
۴۲۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۲، ص۸۴.    
۴۲۸.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۱۳۰.    
۴۲۹.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۶، ص۸۳ به بعد.    
۴۳۰.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۶، ص۲۱۳ به بعد.    
۴۳۱.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۱.    
۴۳۲.    ↑ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص۲۲ به بعد.    
۴۳۳.    ↑ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص۲۸۴ به بعد.    
۴۳۴.    ↑ حمیدی، ابوبکر، مسند حمیدی، تحقیق حبیب الرحمان اعظمی، ج۱، ص۴۷.
۴۳۵.    ↑ موصلی، ابویعلی، مسند ابی یعلی، تحقیق حسین سلیم اسد، ج۱۳، ص۴۰۸.    
۴۳۶.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۴۸.    
۴۳۷.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۵۲.    
۴۳۸.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۹.    
۴۳۹.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۰.    
۴۴۰.    ↑ ابن سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۵، ص۱۴۳.    
۴۴۱.    ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۱، ص۶۶-۶۷.    
۴۴۲.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمد تقی حکیم، ص۱۴۰.    
۴۴۳.    ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۱، ص۷۸.    
۴۴۴.    ↑ تیجانی سماوی، سید محمد، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهری، ص۹۷.
۴۴۵.    ↑ امین، احمد، فجرالاسلام، ص۱۵۸-۱۶۲.
۴۴۶.    ↑ کتانی، عبدالحی، التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۲۴.
۴۴۷.    ↑ ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، لسان المیزان، ج۳، ص۴۰۵.
۴۴۸.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۳-۳۴.
۴۴۹.    ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۱، ص۶۵.
۴۵۰.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۵، ص۲۷۵- ۲۷۶.    
۴۵۱.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، میزان الاعتدال، تحقیق علی محمد البجاوی، ج۱، ص۱۴۹.    
۴۵۲.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۵۳.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۴۵۴.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۴۵۵.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۴۵۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۴۵۷.    ↑ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ج۱، ص۴۸۸، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.    
۴۵۸.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۲۹، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.    
۴۵۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۶۰.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۴۶۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۴۶۲.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۴۶۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۴۶۴.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۴۶۵.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۱، قم، مدرسه امام مهدی (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.    
۴۶۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۶۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۴۶۸.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۴۶۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۴۷۰.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۴۷۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۴۷۲.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۶ ـ ۳۰۷، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳.
۴۷۳.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۴۷۴.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۱، قم، مدرسه امام مهدی (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.    
۴۷۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۷۶.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵ ۱۱۶، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۴۷۷.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲ ۱۲۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۴۷۸.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۴۷۹.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱ ۸۲، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۴۸۰.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۴۲۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۴۸۱.    ↑ سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۳ ـ ۲۳۴، قم، شریف رضی، ۱۴۱۸.
۴۸۲.    ↑ امین، محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۱۷، تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف، بی‌تا.    
۴۸۳.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۶، ص۳۶۲، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۵.    
۴۸۴.    ↑ البری، محمد بن ابی‌بکر، الجوهره فی نسب الامام علی (علیه‌السلام) و آله، تحقیق محمد التونجی، ص۴۶ ۴۷، دمشق، مکتبة النوری، چاپ اول، ۱۴۰۲.    
۴۸۵.    ↑ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۴، ص۵۳، تحقیق احمد ارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، داراحیاء التراث، ۲۰۰۰.    
۴۸۶.    ↑ ابن‌ صوفی نسابه.
۴۸۷.    ↑ علوی، علی بن محمد، المجدی فی انساب الطالبیین، ص۵۸۲ ـ ۵۸۳، قم، مرعشی نجفی، چاپ دوم، ۱۴۲۲.
۴۸۸.    ↑ تستری، شهید نورالله، احقاق الحق (الاصل)، ج۲۷، ص۴۹۲، بی‌جا، بی‌تا.    
۴۸۹.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۶، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.    
۴۹۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۴۹۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۴، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۴۹۲.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۶۴، قم، مدرسه امام مهدی (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.    
۴۹۳.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۴۹، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۴۹۴.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۱۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۴۹۵.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۳۳ ـ ۱۳۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.
۴۹۶.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۳۰۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۴۹۷.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۴۹۸.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۱۲، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۴۹۹.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۸۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول.
۵۰۰.    ↑ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ج۱، ص۴۸۹، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.    
۵۰۱.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۶۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۰۲.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۸۱، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۰۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۵۰۴.    ↑ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ج۱، ص۴۸۹، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.    
۵۰۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۶۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۰۶.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۸۱، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۰۷.    ↑ سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۶، قم، شریف رضی، ۱۴۱۸.
۵۰۸.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۸۱ ۸۲، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۰۹.    ↑ الطبری، عمادالدین، کامل بهایی، ج۲، ص۳۰۲، مکتبة مصطفوی، بی‌تا.
۵۱۰.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۵، ص۱۹۶، تهران، اسلامیه، بی‌تا.    
۵۱۱.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۳، ص۳۲۷، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.    
۵۱۲.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۴۲۲، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۱۳.    ↑ یحیی بن حسن بن جعفر، اخبار الزینبیات، ص۱۱۵، نشر محمد الجواد الحسینی المرعشی، بی‌جا، بی‌تا.
۵۱۴.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۸، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۵۱۵.    ↑ ابن‌ جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲.    
۵۱۶.    ↑ شافعی، ابن‌ عساکر، هبة‌الله بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۹، ص۱۲۰، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.    
۵۱۷.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۸، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۵۱۸.    ↑ ابن‌ جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲.    
۵۱۹.    ↑ یحیی بن حسن بن جعفر، اخبار الزینبیات، ص۱۱۵ ـ ۱۱۶، نشر محمد الجواد الحسینی المرعشی، بی‌جا، بی‌تا.
۵۲۰.    ↑ یحیی بن حسن بن جعفر، اخبار الزینبیات، ص۱۱۸، نشر محمد الجواد الحسینی المرعشی، بی‌جا، بی‌تا.
۵۲۱.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۹۰، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا، ۱۹۹۲.    
۵۲۲.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۲۸۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۲۳.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۰، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۲۴.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۶۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۲۵.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۵۲۶.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۷۶ ـ ۱۷۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷.
۵۲۷.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۳، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳.    
۵۲۸.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۲۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۷۶، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۳۰.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۹، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۵۳۱.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۸۷ ـ ۱۸۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول.
۵۳۲.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲ ۱۳۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۳۳.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۷۶ ۷۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۳۴.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۹، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳.    
۵۳۵.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۳۰۳، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.    
۵۳۶.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۳۷.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۷۶ ۷۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۳۸.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۳۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۳۹.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۴۳، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۵۴۰.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۲، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۵۴۱.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۵۶، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۴۲.    ↑ مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۵۴، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.    
۵۴۳.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷ ۴۵۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۴۴.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵ ۱۱۷، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۵۴۵.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۵۶، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۴۶.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲ ۱۲۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۴۷.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷ ۴۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.    
۵۴۸.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱ ۸۲، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.    
۵۴۹.    ↑ زمر/سوره۳۹، آیه۴۲.    
۵۵۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.    
۵۵۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۶ ۱۱۷، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۵۵۲.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.    
۵۵۳.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۰۴، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.    
۵۵۴.    ↑ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۷۰، قم، انتشارات رضی، بی‌تا و اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۱، ص۴۹۸، تبریز، مکتبة بنی‌هاشمی، ۱۳۸۱ق.    
۵۵۵.    ↑ شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۷۲ ۲۷۳، قم، جامعه مدرسین، بی‌تا.    
۵۵۶.    ↑ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۷۰، قم، انتشارات رضی، بی‌تا.    
۵۵۷.    ↑ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۲۰، تبریز، مکتبة بنی‌هاشمی، ۱۳۸۱ق.    
۵۵۸.    ↑ حلی، ابن‌نما، مثیر الاحزان، ص۹۳، قم، مدرسه امام مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.    
۵۵۹.    ↑ شهید ثانی، مسکن الفؤاد، ص۱۰۰، قم، کتاب‌خانه بصیرتی، بی‌تا.    
۵۶۰.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۳، ص۲۸۲ ۲۸۳، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.    
۵۶۱.    ↑ شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۵۱۸ ۵۱۹، قم، جامعه مدرسین، بی‌تا.    
۵۶۲.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۲۲، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۵۶۳.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۳۰۳، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.    
۵۶۴.    ↑ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۳۰۰، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق
۵۶۵.    ↑ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص۲۸۹، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش.
۵۶۶.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۸۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۶۷.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۱۳، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۵۶۸.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۴، ص۲۸۷، تهران، اسلامیه، بی‌تا.    
۵۶۹.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۴۲، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۷۰.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۴۵، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۷۱.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۵، ص۲۵۷، تهران، اسلامیه، بی‌تا.    
۵۷۲.    ↑ بروجردی، جامع احادیث الشیعة، ج۱۲، ص۵۶۷، قم، المهر، ۱۴۱۴.
۵۷۳.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۱۹۰، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.    
۵۷۴.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۱۲۸، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.
۵۷۵.    ↑ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۶۹، قم، انتشارات رضی، بی‌تا.    
۵۷۶.    ↑ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۱، ص۴۹۸، تبریز، مکتبة بنی‌هاشمی، ۱۳۸۱ق.    
۵۷۷.    ↑ سید بن طاوس، اقبال الاعمال، ص۵۴۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.    
۵۷۸.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۳۹۱، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۵۷۹.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۰۵، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.    
۵۸۰.    ↑ کاشی، عبدالوهاب، ماساة الحسین (علیه‌السلام) بین السائل و المجیب، ص۱۱۷ ـ ۱۱۸، بیروت، دار الزهراء (سلم‌الله‌علیها)، چاپ اول، ۱۹۷۳.
۵۸۱.    ↑ شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص۱۶۰، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۴۴ش.    
۵۸۲.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۵۸۳.    ↑ شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص۸۳، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۴۴ش.    
۵۸۴.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۱۱، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۵۸۵.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹، قم، انوار الهدی، چاپ اول.    
۵۸۶.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۶۸، قم، جهان، ۱۳۷۸ش.    
۵۸۷.    ↑ سید بن طاوس، اقبال الاعمال، ص۵۴۴ ۵۴۵، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.    
۵۸۸.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۳۸ ۵۳۹، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۸۹.    ↑ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص۲۸۹، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش.    
۵۹۰.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۴۱، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۹۱.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۹۳ ۵۹۴، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.    
۵۹۲.    ↑ ابن‌ شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۴۳۳، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.    
۵۹۳.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۸۷، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.    
۵۹۴.    ↑ بروجردی، جامع احادیث الشیعة، ج۱۲، ص۵۶۷ ـ ۵۶۸، قم، المهر، ۱۴۱۴.
۵۹۵.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۷۷، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۵۹۶.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۳۶۴، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.    
۵۹۷.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۲۵، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.    
۵۹۸.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۲۶۶، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۵۹۹.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۷۴ ۷۵، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۶۰۰.    ↑ سید بن طاووس، فلاح السائل، ص۲۲۴، قم، دفتر تبلیغات، بی‌تا.    
۶۰۱.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۲۳، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.    
۶۰۲.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۲۶۶، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۶۰۳.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۹۴، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۶۰۴.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۹۲، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۶۰۵.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۷۵، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۶۰۶.    ↑ راوندی، قطب‌الدین، الدعوات، ص۱۸۷، قم، مدرسه امام مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۷.    
۶۰۷.    ↑ شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص۷۳۴، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، ۱۴۱۱.    
۶۰۸.    ↑ طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، ص۳۰۲، قم، شریف رضی، ۱۴۱۲.    
۶۰۹.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۲۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۶۱۰.    ↑ شیخ مفید، المزار، ج۱، ص۱۴۴، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۶۱۱.    ↑ محمد بن المشهدی، المزار، ص۳۶۲، تحقیق جواد القیومی‌ الاصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۹.    
۶۱۲.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۹۲، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۶۱۳.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۷۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۶۱۴.    ↑ شیخ مفید، المزار، ج۱، ص۲۶، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.    
۶۱۵.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۳۱، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۶۱۶.    ↑ شعیری، محمد، جامع الاخبار، ص۲۳.    
۶۱۷.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۴۲۴، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.    
۶۱۸.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۲۵ ۱۲۶، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.    
۶۱۹.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۹۸، ص۸، تهران، اسلامیه، بی‌تا.    
۶۲۰.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۲۳۱، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.    
۶۲۱.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۴، ص۵۸۲، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.    
۶۲۲.    ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۸۱، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳.    
۶۲۳.    ↑ شعیری، محمد، جامع الاخبار، ص۲۴.    
۶۲۴.    ↑ محمد بن مشهدی، المزار، ص۳۲۶، تحقیق جواد القیومی‌ الاصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۹.    


منبع
[ویرایش]
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «زمینه‌های قیام امام حسین (علیه‌السلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱/۲۶.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «انگیزه های قیام امام حسین (علیه السلام)»، تاریخ بازیابی ۱۲/۲/۹۵.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل ماندگاری قیام امام حسین (۱)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۹.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل ماندگاری قیام امام حسین (۲)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۹.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل ماندگاری قیام امام حسین (۳)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۹.    
شهادت نامه امام حسین، برگرفته از مقاله «اهداف قیام امام حسین»، ج۱، ص۶۷.    
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱،ص۲۹۳-۳۰۹.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۸.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۰۷-۲۲۷.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۳۸-۲۴۳.


رده‌های این صفحه : تاریخ زندگانی امام حسین | تاریخ معصومان | فلسفه قیام عاشورا | مقتل پیشوایی | مقتل جامع سیدالشهداء | نهضت عاشورا

 


    ورود به سامانه / ایجاد حساب کاربری
    العربیة | اردو | Türkçe

        آخرین مطالب اضافه شده
        بحث
        مقاله

پیشرفته‌

    نمایش تاریخچه
    ویرایش
    خواندن

    صفحه نخست
    درج مطلب
    آخرین مطالب اضافه شده

    مدرسه فقاهت
    کتابخانه
    ویکی پرسش

جعبه‌ابزار

    صفحه تصادفی
    فهرست الفبایی
    راهنمای ویکی‌فقه
    راهنمای تصویری


    سیاست و ضوابط: تلاش ویکی‌فقه تدوین دانشنامه‌ایی در حوزه علوم اسلامی است. یکی از سیاست‌های اصلی آن رعایت احترام به صاحبان نظریه است. اتقان و مستند بودن مطالب یکی دیگر از سیاست‌هاست که در نگارش مطالب باید رعایت شود. تدوین مطالب توسط طلاب قم، مشهد، نجف و سایر حوزه‌های علمیه با رعایت اتقان و استناد، انجام می‌شود.

    صدای بهار


 

قیام امام حسین (علیه‌السلام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف


بهترین و مطمئن‌ترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا (علیه‌السلام)، کلمات خود آن حضرت یا امامان دیگر در این‌باره است. این مقاله در صدد است تا با بررسی و مطالعه خطبه‌ها، سخنان، نامه‌ها و وصیت‌نامه امام حسین (علیه‌السلام)، به تحلیل و تفسیر اهداف، ریشه‌ها، انگیزه‌ها و علل ماندگاری قیام امام حسین ایشان بپردازد.

فهرست مندرجات
۱ - فلسفه قیام امام حسین
       ۱.۱ - خطبه امام در مکه
              ۱.۱.۱ - تذکر دو نکته مهم
       ۱.۲ - وصیت امام به محمدحنفیه
       ۱.۳ - نامه به بزرگان کوفه
       ۱.۴ - نامه به بزرگان بصره
       ۱.۵ - خطبه امام در منزل بیضه
       ۱.۶ - اهداف قیام در زیارت امام
       ۱.۷ - فلسفه قیام از زبان امام صادق
       ۱.۸ - نتیجه بحث
۲ - نقش دعوت کوفیان در قیام
۳ - عدم تأثیر دعوت کوفیان در قیام
       ۳.۱ - دلیل اول
       ۳.۲ - دلیل دوم
       ۳.۳ - دلیل سوم
       ۳.۴ - دلیل چهارم
۴ - زمینه‌های قیام امام حسین
۵ - سقیفه ریشه اصلی انحرافات
۶ - بدعت‌های خلفا در امر دین
       ۶.۱ - خلافت ابوبکر
              ۶.۱.۱ - قطع سهم ذوی القربی
              ۶.۱.۲ - قطع سهم مؤلفة قلوبهم
       ۶.۲ - خلافت عمر
              ۶.۲.۱ - منع نقل حدیث
              ۶.۲.۲ - تبعیض نژادی
              ۶.۲.۳ - نقض قانون مساوات
              ۶.۲.۴ - تبعیض در احکام جزایی
              ۶.۲.۵ - تغییر در تزویج زنان
              ۶.۲.۶ - منع تمتع و متعه
              ۶.۲.۷ - تغییر در اذان
       ۶.۳ - خلافت عثمان
              ۶.۳.۱ - برپایی نظام اقطاعی
              ۶.۳.۲ - واگذاری‌های خویشاوندی
              ۶.۳.۳ - بخشش اموال بیت‌المال
              ۶.۳.۴ - اقامه نماز پیش از خطبه
              ۶.۳.۵ - خواندن نماز کامل در سفر
       ۶.۴ - پی‌آمدهای وخیم حکومت خلفا
۷ - بدعت‌های بنی‌امیه
       ۷.۱ - خلافت معاویه
              ۷.۱.۱ - منع نقل فضایل امام علی
              ۷.۱.۲ - جعل حدیث در ذم امام علی
              ۷.۱.۳ - دستور سب امام علی
              ۷.۱.۴ - شهید کردن بزرگان شیعه
              ۷.۱.۵ - از بین بردن نام پیامبر
              ۷.۱.۶ - گسترش تبعیض نژادی
       ۷.۲ - خلافت یزید
              ۷.۲.۱ - مبارزه علنی با دین
       ۷.۳ - سخنان امام حسین
۸ - انگیزه‌های قیام امام حسین
       ۸.۱ - لزوم داشتن انگیزه
       ۸.۲ - انجام وظیفه و ادای تکلیف
       ۸.۳ - وداع با همسر پیامبر
       ۸.۴ - تاکید امام به انجام وظیفه
              ۸.۴.۱ - پاسخ به حاکم مکه
              ۸.۴.۲ - پاسخ به محمدحنفیه
       ۸.۵ - مبارزه با ذلت‌پذیری
              ۸.۵.۱ - سخنرانی در منا
              ۸.۵.۲ - جواب حر
              ۸.۵.۳ - خطاب به مردم ذوحسم
              ۸.۵.۴ - خطاب به اشراف کوفه
       ۸.۶ - کلام پایانی امام در عاشورا
۹ - اهداف قیام امام حسین
       ۹.۱ - انگیزه قیام
       ۹.۲ - دیدگاه ها
              ۹.۲.۱ - نظریه شهادت‌طلبی
                     ۹.۲.۱.۱ - شهادت تکلیفی
                     ۹.۲.۱.۲ - شهادت فدیه‌ای
                     ۹.۲.۱.۳ - شهادت سیاسی
                     ۹.۲.۱.۴ - شهادت اسطوره‌ای
       ۹.۳ - نظریه تشکیل حکومت
       ۹.۴ - نظریه حفظ جان
       ۹.۵ - نظریه جمع
              ۹.۵.۱ - قصد مرحله‌ای
              ۹.۵.۲ - قصد مستقیم
              ۹.۵.۳ - حکومت و شهادت
              ۹.۵.۴ - اهداف چند لایه
                     ۹.۵.۴.۱ - لایه اول
                     ۹.۵.۴.۲ - لایه دوم
۱۰ - نقد دیدگاه ها
۱۱ - ریشه‌های اجتماعی قیام امام حسین
       ۱۱.۱ - لغزش خواص
       ۱۱.۲ - ریاست‌طلبی حاکمان و خواص
       ۱۱.۳ - مال‌پرستی
              ۱۱.۳.۱ - گسترش فتوحات اسلامی
              ۱۱.۳.۲ - تأسیس دیوان مالی
              ۱۱.۳.۳ - بخشش‌های بی‌حساب
              ۱۱.۳.۴ - نتیجه مال‌دوستی
       ۱۱.۴ - خودپرستی و تکبر
       ۱۱.۵ - نتیجه‌گیری
       ۱۱.۶ - جمع‌بندی
۱۲ - ریشه‌های سیاسی قیام امام حسین
       ۱۲.۱ - مقدمه
       ۱۲.۲ - سقیفه سرآغاز انحراف
              ۱۲.۲.۱ - کنارزدن انصار از خلافت
              ۱۲.۲.۲ - نتیجه ماجرای سقیفه
       ۱۲.۳ - خلافت عمر
       ۱۲.۴ - عثمان تکیه‌گاه بنی امیه
              ۱۲.۴.۱ - مسلط‌کردن بنی امیه
              ۱۲.۴.۲ - سرانجام عثمان
       ۱۲.۵ - ستیز با حکومت امیرمؤمنان
              ۱۲.۵.۱ - جنگ‌های امام علی
              ۱۲.۵.۲ - خون‌خواهی عثمان
       ۱۲.۶ - حکومت بنی‌امیه
              ۱۲.۶.۱ - سوابق بنی امیه
              ۱۲.۶.۲ - ایمان ظاهری بنی‌امیه
              ۱۲.۶.۳ - نکوهش بنی‌امیه در روایات
              ۱۲.۶.۴ - تبدیل خلافت به سلطنت
۱۳ - ریشه‌های فرهنگی قیام امام حسین
       ۱۳.۱ - اجتهاد در برابر نص
              ۱۳.۱.۱ - بدعت‌های عمر
       ۱۳.۲ - منع کتابت و نقل حدیث
       ۱۳.۳ - نتیجه
۱۴ - عوامل ماندگاری قیام امام حسین
       ۱۴.۱ - نقش زنان در استمرار قیام
              ۱۴.۱.۱ - تبیین حقیقت قیام
              ۱۴.۱.۲ - احتجاج زینب کبری
       ۱۴.۲ - مرثیه‌سرایی
              ۱۴.۲.۱ - مرثیه‌سرایی ام‌کلثوم
              ۱۴.۲.۲ - مرثیه‌سرایی رباب
              ۱۴.۲.۳ - مرثیه‌سرایی سکینه
       ۱۴.۳ - عزاداری و سوگواری
              ۱۴.۳.۱ - عزاداری در کاخ یزید
              ۱۴.۳.۲ - افشاگری ضد یزید
              ۱۴.۳.۳ - عزاداری در مدینه
              ۱۴.۳.۴ - عزاداری رباب
              ۱۴.۳.۵ - یادآوری مصائب حسینی
              ۱۴.۳.۶ - نوحه‌سرایی ام البنین
       ۱۴.۴ - نقش امام سجاد در استمرار قیام
              ۱۴.۴.۱ - تبیین جایگاه اهل‌بیت
              ۱۴.۴.۲ - سخنان در مجلس یزید
              ۱۴.۴.۳ - سخنان امام هنگام اذان
              ۱۴.۴.۴ - جلوگیری از تحریف قیام
              ۱۴.۴.۵ - گفت‌وگوی امام با عبیدالله
              ۱۴.۴.۶ - یادآوری مصائب اباعبدالله
                     ۱۴.۴.۶.۱ - روایت امام صادق
                     ۱۴.۴.۶.۲ - روایتی دیگر
                     ۱۴.۴.۶.۳ - روایتی از غلام امام
       ۱۴.۵ - نقش ائمه در استمرار قیام
              ۱۴.۵.۱ - برپایی مجالس سوگواری
                     ۱۴.۵.۱.۱ - اشعار ابن عفان
                     ۱۴.۵.۱.۲ - اشعار ابوهارون
                     ۱۴.۵.۱.۳ - اشعار دعبل
              ۱۴.۵.۲ - یادآوری مصائب امام
                     ۱۴.۵.۲.۱ - روایت امام رضا
                     ۱۴.۵.۲.۲ - روایت داود رقی
                     ۱۴.۵.۲.۳ - روایت امام صادق
              ۱۴.۵.۳ - گریستن و گریاندن
                     ۱۴.۵.۳.۱ - روایتی از امام باقر
                     ۱۴.۵.۳.۲ - روایتی از امام رضا
              ۱۴.۵.۴ - تشویق شاعران برای مرثیه‌سرایی
                     ۱۴.۵.۴.۱ - روایت امام صادق
                     ۱۴.۵.۴.۲ - روایت امام کاظم
              ۱۴.۵.۵ - توجه به تربت امام حسین
              ۱۴.۵.۶ - توجه به زیارت مرقد امام
                     ۱۴.۵.۶.۱ - حدیث امام باقر
                     ۱۴.۵.۶.۲ - حدیثی دیگر
                     ۱۴.۵.۶.۳ - روایت ابن وهب
                     ۱۴.۵.۶.۴ - روایت امام کاظم
       ۱۴.۶ - نتیجه‌گیری
۱۵ - پانویس
۱۶ - منبع

فلسفه قیام امام حسین
[ویرایش]
از آنچه درباره اهداف و فلسفه قیام عاشورا از نگاه‌های مختلف گفته شده و نقد و بررسی شده است، روشن است که برخی از این نظریات، تصویری وارونه یا حداقل نامناسب با شأن رهبر قیام ارائه کرده‌اند و هیچ کدام از آنها، در ارائه یک تصویر روشن و جامع از انگیزه‌های قیام امام حسین (علیه‌السلام) توفیق نداشته‌اند.
پژوهشگر تاریخ عاشورا اگر بخواهد به ماهیت و جوهره قیام عاشورا پی ببرد، باید در گام نخست، با نگاه جامع و مطالعه کامل درباره امام حسین (علیه‌السلام)، از زندگی، شخصیت و مقام ایشان در جایگاه امام معصوم، شناخت لازم و کافی پیدا کند و سپس با مطالعه و تعمق در بیانات و گفتارهایی که آن حضرت در مقاطع مختلف قیام و حتی پیش از آغاز آن، درباره انگیزه حرکت خویش بیان کرده است، فلسفه و ماهیت قیام آن حضرت را بشناسد.
اکنون با این مقدمه و با توجه به اینکه بهترین و مطمئن‌ترین سند برای شناخت فلسفه و اهداف نهضت سیدالشهدا (علیه‌السلام)، کلمات خود آن حضرت یا امامان دیگر در این باره است، مجموع خطبه‌ها، سخنان، نامه‌ها و وصیت‌نامه امام حسین (علیه‌السلام) را که درباره اهداف و انگیزه‌های قیام عاشوراست و نیز برخی از تعابیر زیارتنامه‌های متعدد و مختلف را که از امامان دیگر، برای زیارت آن حضرت رسیده و در آنها به انگیزه قیام پرداخته شده است، مطالعه و بررسی می‌کنیم و سپس با استخراج فهرست وار اهداف قیام، به تفسیر و تحلیل آنها می‌پردازیم.

← خطبه امام در مکه

امام حسین (علیه‌السلام) در جمع گروهی از علما و نخبگان مناطق مختلف اسلامی در مکه با ایراد خطبه‌ای شورانگیز و کوبنده، ضمن یادآوری وظیفه سنگین و تکلیف خطیر علما و بزرگان شهرها برای پاسداری از کیان دین و اعتقادات مسلمانان و پیامدهای سکوت در برابر جنایات امویان، از خاموشی آنان در برابر سیاستهای دین‌ستیزانه حاکمان اموی انتقاد کرده و هرگونه همراهی و سازش با آنان را گناه نابخشودنی دانست. حضرت در پایان سخنان خود، هدف از اقدامات و فعالیت هایش را بر ضد نظام ستمگر حاکم، که چند سال بعد خود را در قالب یک نهضت نشان داد، چنین اعلام کرد:
... اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان، ولا التماسا من فضول الحطام، ولکن لنری (لنرد) المعالم من دینک، و تظهر الاصلاح فی بلادک، ویامن المظلومون من عبادک، ویعمل بفرائضک و سننک واحکامک...؛ «خدایا تو می‌دانی آنچه ما انجام داده‌ایم (از قبیل سخنان و اقدامات بر ضد حاکمان آموی)، به دلیل رقابت و سبقت‌جویی در فرمانروایی و افزون‌خواهی در متاع ناچیز دنیا نبوده است؛ بلکه برای این بوده که نشانه‌های دینت را (به مردم) نشان دهیم (بر پا گردانیم) و اصلاح در سرزمین‌هایت را آشکار کنیم. می‌خواهیم بندگان ستمدیده‌ات در امان باشند و به واجبات و سنت‌ها و احکامت عمل شود.
با دقت در این جملات می‌توان به چهار هدف اصلی امام حسین (علیه‌السلام) از اقدامات و فعالیت‌هایی که در عصر حاکمیت یزید برای قیام انجام داد، پی برد:
الف) احیای مظاهر و نشانه‌های اسلام اصیل و ناب محمدی؛
ب) اصلاح و بهبود وضع مردم سرزمین‌های اسلامی؛
ج) تامین امنیت مردم ستم‌دیده؛
د) فراهم کردن بستری مناسب برای عمل به احکام و واجبات الهی.

←← تذکر دو نکته مهم

درباره این خطبه تذکر دو نکته ضروری است:
اول: در برخی از کتاب‌ها این خطبه را از قول امیرمؤمنان (علیه‌السلام) نقل کرده‌اند که شاید علت آن، تشابه قسمت آخر خطبه با بخشی از خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه است. به نظر می‌رسد صرف مشابهت، نمی‌تواند دلیل قانع کننده‌ای برای طرح چنین نظری باشد؛ زیرا احتمال دارد امام حسین (علیه‌السلام) به عنوان استشهاد، عباراتی از خطبه پدر بزرگوارش را بر زبان جاری کرده باشد. شاید هم او قصد استشهاد نداشته است و این تشابه، ناشی از آن باشد که امامان که همگی نور واحد هستند و یک گونه می‌اندیشند؛
دوم: در مصادر این خطبه اشاره نشده است که امام حسین (علیه‌السلام) این خطبه را پس از شروع قیام خویش و زمان اقامت در مکه ایراد فرموده یا پیش از آن و یا در سال‌های آخر عمر معاویه؛ اما برخی از نویسندگان از ظاهر عبارات آخر خطبه که امام می‌فرماید: اللهم انک تعلم انه لم یکن ماکان منا تنافسا فی سلطان چنین برداشت کرده‌اند که امام این خطبه را پس از شروع نهضتش ایراد فرموده و ظاهر عبارت ما کان منا اشاره به قیام حضرت دارد) [۱]
[۲]
[۳]


← وصیت امام به محمدحنفیه

امام حسین (علیه‌السلام) در وصیت‌نامه‌ای که هنگام خروج از مدینه و در زمان وداع با برادرش محمد بن حنفیه برای وی نوشت، هدف از حرکت خویش را چنین بازگو کرد: انی لم اخرج اشرا ولا بطرا ولا مفسدا ولا ظالما، وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی محمد ارید ان آمر بالمغروف وانهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی محمد وابی علی بن ابی طالب...؛ [۴]
[۵]
[۶]
[۷]
(البته در نقل ابن شهرآشوب، امام این جملات را در پاسخ ابن عباس می‌فرماید، نه در جواب ابن حنفیه، آن هم پاسخ شفاهی، نه در قالب وصیت‌نامه.) «من نه از روی سرمستی و گستاخی و نه برای فساد و ستمگری حرکت کردم؛ بلکه تنها برای طلب اصلاح در امت جدم حرکت کردم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) عمل کنم».
و در جای دیگر می‌فرمایند: اللهم انی احب المعروف و اکره المنکر؛ [۸]
[۹]
«خدایا من به معروف اشتیاق، و از منکر تنفر دارم».
در زیارت‌های مختلف که درباره امام حسین (علیه‌السلام) از امامان وارد شده، این تعابیر فراوان دیده می‌شود. اشهد انک قد اقمت الصلوة و آتیت الزکوة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر؛ «گواهی می‌دهم که تو نماز را به پا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی». [۱۰]
[۱۱]
[۱۲]
[۱۳]
[۱۴]
[۱۵]
[۱۶]
[۱۷]
[۱۸]
[۱۹]
[۲۰]
[۲۱]
[۲۲]
[۲۳]
[۲۴]
[۲۵]
[۲۶]
[۲۷]
[۲۸]
[۲۹]
(ناگفته نماند «شهادت دادن» در اینجا به مفهوم متعارف آن، یعنی گواهی کردن و تایید یک موضوع مادی و حقوقی نیست؛ بلکه بیان یک حقیقت معنوی و اعتراف به یک واقعیت است که با انگیزه معنوی صورت گرفته است، یعنی من این واقعیت را درک می‌کنم که نهضت تو به انگیزه امر به معروف و نهی از منکر بوده است، نه به علت دعوت کوفیان یا علل دیگر. بنابراین اگر تلاش‌ها و کارهای دیگری صورت گرفته است، همه برای رسیدن به آن هدف و آرمان بزرگ بوده است.)
از این عبارات، می‌توان اهداف ذیل را برای قیام حضرت برشمرد:
الف) طلب اصلاح در امور امت پیامبر؛
ب) امربه معروف؛
ج) نهی از منکر؛
د) عمل به سیره رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و امیرمؤمنان (علیه‌السلام)، همانند برپایی نماز و پرداخت زکات.

← نامه به بزرگان کوفه

حضرت در نامه‌ای که هنگام اقامت خویش در مکه برای پاسخ به دعوت نامه‌های اشراف و بزرگان کوفه برای آمدن به کوفه نوشت، فلسفه قیام خود را چنین بیان فرمود: فلعمری ما الامام الا العامل بالکتاب، والآخذ بالقسط، والدائن بالحق، والحابس نفسه علی ذات الله. والسلام؛ (به جانم سوگند، پیشوا کسی است که به کتاب خدا عمل کند، عدل و داد را محقق سازد، معتقد به حق باشد، و خود را به آنچه در راه خدا هست، پایدار بدارد».
امام در این نامه، هدف از قیام را، تلاش برای برپایی حکومتی می‌داند که رهبر و پیشوای آن، صفات و امتیازات ذیل را دارا باشد:
الف) بر اساس کتاب خدا حکم کند؛
ب) عدالت را در جامعه حاکم کند؛
ج) متدین و معتقد به دین خدا باشد؛
د) خود را وقف خدا و اهداف الهی کند.

← نامه به بزرگان بصره

حسین بن علی در نامه‌ای که برای دعوت از بزرگان بصره برای همیاری و همراهی با خود نوشته، علت و هدف نهضت خویش را چنین بیان میکند: انا ادعوکم الی کتاب الله وسنة نبیه فان السنة قد امیتت وان البدعة قد احییت؛ [۳۰]
[۳۱]
«من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش میخوانم. همانا سنت پیامبر از بین رفته و بدعت زنده شده است».
حضرت در جواب عبدالله بن مطیع هم فرمود: ان اهل الکوفة کتبوا الی یسالوننی ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع؛ [۳۲]
کوفیان به من نامه نوشته و از من خواسته‌اند به نزدشان بروم؛ چون امیدوارند (که با رهبری من) نشانه‌های حق زنده و بدعتها نابود شود».
ایشان همچنین در نامه‌ای که به شیعیان بصره نوشت، فرمود: فانی ادعوکم الی احیاء معالم الحق و اماتة البدع؛ [۳۳]
«من شما را به زنده کردن نشانه‌های حق و نابود کردن بدعتها می‌خوانم».
از مجموع نامه‌ها و پاسخهای حضرت، این اهداف را می‌توان برای نهضت عاشورا استفاده کرد:
الف) دعوت (و عمل) به کتاب خدا و سنت پیامبر؛
ب) احیای سنت پیامبر که از بین رفته است، و برپایی مظاهر حق و حقیقت؛
ج) از بین بردن بدعت‌هایی که جایگزین احکام خدا و سنت پیامبر شده بود.

← خطبه امام در منزل بیضه

اباعبدالله در خطبه‌ای که پس از برخورد با حر بن یزید ریاحی در منزل بیضه ایراد فرمود، انگیزه قیام خود را با استناد به فرمایش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، چنین بیان کرد:
ایها الناس: ان رسول الله قال: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله، یعمل فی عباد الله بالاثم والعدوان، فلم یغیر علیه یفعل ولا قول، کان حقا علی الله ان یدخله مدخله، الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان، وترکوا طاعة الرحمن، واظهروا الفساد، وعطلوا الحدود، واستاثروا بالفئ، واحلوا حرام الله، وحرموا حلاله، وانا احق من غیر؛ (بلاذری این خطبه را از عبارت ان هؤلاء... به بعد نقل کرده است. ابن اعثم، خوارزمی و مجلسی، این خطبه را با اندکی تفاوت در عبارات، در قالب نامه‌ای که حضرت، خطاب به اشراف و بزرگان کوفه نوشته، آورده‌اند؛ اما ابن جوزی این نقل را در قالب گفت و گوی حضرت با فرزدق آورده است) [۳۴]
[۳۵]
[۳۶]
[۳۷]
[۳۸]
[۳۹]
«ای مردم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمودند: کسی که فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده و پیمان الهی را شکسته و با سنت رسول خدا مخالفت ورزیده و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگری رفتار می‌کند، ولی در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، بر خداست که او را در جایگاه (پر عذاب) آن ستمگر قرار دهد. هان (ای مردم) بدانید که اینها تن به فرمانبری از شیطان داده و اطاعت از فرمان الهی را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده‌اند؛ درآمدهای عمومی (بیت المال) مسلمانان را به خود اختصاص داده‌اند و حرام خدا را حلال، و حلالش را حرام کرده‌اند و من شایسته‌ترین فرد برای تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم».
از این خطبه، می‌توان علت قیام سیدالشهدا (علیه‌السلام) را این امر دانست که حاکمان بنی امیه (به ویژه یزید) اقدامات ضد دینی زیر را انجام داده بوده‌اند:
الف) اطاعت از شیطان و ترک فرمانبری از خدا؛
ب) آشکار کردن فساد در زمین؛
ج) تعطیل کردن حدود الهی؛
د) اختصاص دادن بیت المال به خود؛
ه) حلال کردن حرام خدا و بالعکس.

← اهداف قیام در زیارت امام

در زیارت امام حسین، شهادت می‌دهیم که او احکام الهی و سنت پیامبر و امیرالمؤمنین را بر پا کرده است:
اشهد انک قد حللت حلال الله وحرمت حرام الله واقمت الصلاة واتیت الزکاة وامرت بالمعروف ونهیت عن المنکر ودعوت الی سبیلک بالحکمة والموعظة الحسنة؛ [۴۰]
«شهادت می‌دهم که تو حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام کردی و نماز را به پا داشتی و زکات دادی و امر به معروف و نهی از منکر کردی و (مسلمانان را) با پند و اندرز نیکو، به راه و روش خود فراخواندی».
همچنین می‌گوییم. اشهد انک قد امرت بالقسط و العدل و دعوت الیهما؛ [۴۱]
«شهادت می‌دهم که تو به عدل و داد امر کردی (مسلمانان را) به سوی این دو دعوت نمودی»
آن حضرت در جای دیگری نیز فرموده است: لا والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل ولا افر فرار العبید؛ (طبری، و به پیروی از او ابن کثیر، فراز دوم این جمله را چنین نوشته‌اند: ولا اقر اقرار العبید: «من همانند بردگان، اقرار (به مشروعیت حکومت یزید) نمی‌کنم) [۴۲]
[۴۳]
[۴۴]
[۴۵]
[۴۶]
[۴۷]
به خدا سوگند، من دستم را (به نشانه بیعت) همانند شخص خوار به آنان (پیروان یزید) نمی‌دهم و همانند بردگان، فرار نمی‌کنم».
و باز فرمود: موت فی عز خیر من حیاة فی ذل: [۴۸]
«مرگ در عزت، بهتر از زندگی در ذلت است».
از مجموع این سخنان، این اهداف را می‌توان استفاده کرد:
الف) ترویج حق و عمل به آن؛
ب) نهی از ترویج باطل و بازداشتن از عمل به آن؛
ج) نپذیرفتن زندگی ذلت بار و ننگین دنیا، و انتخاب زندگی با سعادت آخرت.

← فلسفه قیام از زبان امام صادق

امام صادق (علیه‌السلام) در زیارت اربعین، هدف از نهضت حسینی را چنین بیان می‌فرماید: و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک من الجهالة وحیرة الضلالة؛ [۴۹]
[۵۰]
[۵۱]
[۵۲]
[۵۳]
(همچنین قریب به این عبارات، در «زیارت امام حسین در روز عید فطر و قربان» آمده است.) «حسین بن علی (علیهماالسلام) جان خویش را در راه تو (خدا) فدا کرد تا بندگانت را از بی خبری و سرگردانی گمراهی نجات دهد». از دیدگاه امام ششم، سیدالشهدا (علیه‌السلام) با نهضت عاشورا، اهداف زیر را تعقیب می‌کرد:
الف) نجات مسلمانان از بی خبری نسبت به احکام دین و وظایفشان در برابر پروردگار؛ ب) رهایی بندگان خدا از گمراهی، با آگاه کردن آنان به لزوم پیروی از رهبران واقعی دین.

← نتیجه بحث

با اندکی دقت در اهداف استخراج شده از این بیانات، ملاحظه می‌شود که امام حسین (علیه‌السلام) علت و انگیزه قیام خویش را، مبارزه با منکرات فراوان در جامعه اسلامی و تبلیغ و ترویج معروف در بین مسلمانان، اعلام می‌کند.
بنابراین فلسفه اصلی و نهایی نهضت حضرت را می‌توان در یک هدف جامع و کلی، یعنی «احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمدی و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدشان» خلاصه کرد. البته حضرت، راهکار و ابزار لازم برای عملی کردن این هدف را، در عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» می‌داند. از این رو در وصیت‌نامه خود به محمد بن حنفیه می‌نویسد: ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و چنان که گذشت، در زیارتنامه‌های مربوط به آن حضرت آمده است:... وامرت بالمعروف و نهیت عن المنکر.
اگر امام حسین علت حرکت خویش را مبارزه با اموری همچون رواج بدعت‌ها، مخالفت با کتاب خدا و حلال و حرام الهی، نابودی سنت پیامبر، شیطان‌محوری و ترک خدامحوری، فساد، ظلم، بی‌عدالتی و ناامنی در جامعه اسلامی، تعطیلی حدود الهی، و در انحصار گرفتن و تاراج بیت‌المال مسلمانان می‌دانست، تمام این امور حاکی از فراوانی و شیوع امری به نام «منکر در جامعه اسلامی بود، که آن حضرت، خود را موظف به نهی از آن می‌دانست.
همچنین اگر اباعبدالله جامعه اسلامی را به اموری از قبیل عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر، احیای مظاهر و نشانه‌های حق، ایجاد امنیت، و اصلاح و بهبودی امور امت فرامیخواند، این مسئله نشانگر آن است که امری به نام «معروف» در جامعه از بین رفته، یا دست کم در حال نابودی بوده است. از این رو اگر امام، از بیعت با یزید امتناع کرد و با این عمل، از یک سو، آمادگی خود را برای شهادت و مقاومت در برابر حکومت یزید اعلام نمود، و از سوی دیگر، تلاش خود را برای برانداختن حکومت یزید و تاسیس حکومت اسلامی به کار گرفت.
در واقع سر باز زدن از بیعت، به معنای نهی از منکر، ترویج معروف و اتمام حجت با مسلمانان درباره حرمت سکوت در برابر بدعتها و جنایات بنی امیه بود؛ چنان که بیعت یا حتی سکوت در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آنکه ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانه‌ای نیز برای افراد عادی در همکاری با حاکمان اموی می‌شد.
به دیگر سخن، آنچه در سیره حسین بن علی (علیه‌السلام) به منزله امام معصوم، مسلم و تردیدناپذیر به نظر می‌رسد، آن است که شخصیتی همانند وی حاضر نبود با شخصی همچون یزید بیعت کند و حکومت او را به رسمیت بشناسد؛ چرا که حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمی‌توان با موعظه و خطبه‌های آتشین و سخنرانی‌های تهدیدآمیز و تحریک‌کننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعه اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده بود، از بین برد. پس تنها راه درمان و نجات امت اسلامی در نظر امام، برپایی یک نهضت فراگیر بود که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرامکانی باشد، فرازمانی نیز بوده، در گستره زمان، الگویی برای آزادمردان تاریخ باشد.
البته در مقابل، یزید کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام، ساکت بنشیند؛ چراکه به رسمیت نشناختن حکومت از سوی افرادی همچون حسین بن علی (علیه‌السلام)، به معنای رد مشروعیت آن، و آمادگی برای مبارزه با حکومت بود و یزید به خوبی از این موضوع آگاهی داشت.

نقش دعوت کوفیان در قیام
[ویرایش]
برخی از اندیشمندان و نویسندگان، مسئله «دعوت و بیعت مردم کوفه با امام حسین» را در کنار هدف اصلی یادشده، یکی از علل و عوامل مهم نهضت عاشورا تلقی کرده‌اند و برای این امر، نقش و اهمیتی بیش از اندازه در برپایی قیام در نظر گرفته‌اند؛ اگرچه بر این اعتقاد نیز هستند که این نقش نمی‌تواند چون عنصر اصلی قیام باشد.
در پاسخ به این نظر می‌گوییم باید دعوت کوفیان را در جایگاه واقعی خود قرار داد و نباید آن را دارای نقش تعیین کننده تصور کرد. بیشترین اثری که دعوت و بیعت کوفیان داشت، این بود که آن حضرت، احساس وظیفه و تکلیف کرد که در ادامه نهضت خود، به سوی آنان حرکت کند و از یاری شان (که وعده اش را داده و بر انجامش بیعت کرده بودند) برای تحقق اهداف الهی‌اش، بهره‌مند شود. همچنین رهبری و هدایت مردمی را بر عهده گیرد که با اصرار، خواستار آمدن امام بوده، خود را نیازمند رهبری وی می‌دانستند؛ چنان که نوشته‌اند: «ما پیشوایی نداریم. پس به سوی ما بیا؛ امید آنکه خدا ما را به وسیله تو گرد حق جمع کند». [۵۴]
[۵۵]
آنان تاکید می‌کردند که به سوی ما بشتاب؛ چرا که مردم انتظارت را می‌کشند و جز تو کسی را امام خود نمی‌دانند. پس در حرکت به سوی ما تعجیل کن: فحی هلا، فان الناس ینتظرونک، و لا رای لهم فی غیرک، فالعجل فالعجل. والسلام علیک. [۵۶]
[۵۷]
[۵۸]


عدم تأثیر دعوت کوفیان در قیام
[ویرایش]
بنابراین دعوت کوفیان را نمی‌توان یکی از علل قیام به حساب آورد؛ بلکه باید آن را علت انتخاب کوفه به عنوان مرکز قیام به شمار آورد. برای اثبات این ادعا، می‌توان به دلایل زیر، استناد کرد:

← دلیل اول

امام حسین (علیه‌السلام) از همان آغاز که برای بیعت با یزید فراخوانده شد، به صراحت اعلام فرمود که با یزید بیعت نمی‌کند؛ چراکه یزید آشکارا مرتکب فسق و فجور و گناهان کبیره می‌شود و چنین شخصی به هیچ وجه شایستگی جانشینی رسول خدا و ولایت بر امت اسلامی را ندارد؛ چنان که امام در پاسخ ولید بن عتبه، استاندار مدینه، که وی را به بیعت با یزید فراخواند، فرمود: «ای امیر؛ ما خاندان نبوت و سرچشمه رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و جایگاه رحمت الهی هستیم و خداوند با ما آغاز نمود و باما نیز ختم کرد. یزید مردی است شرابخوار، کشنده انسانهای محترم (و پاک) که آشکارا گناه می‌کند، و کسی چون من با چون اویی بیعت نمی‌کند». [۵۹]
[۶۰]
[۶۱]
[۶۲]

امام زمانی این سخنان را ایراد فرمود که یزید تازه به خلافت رسیده بود و نامه‌هایی برای کارگزاران خود به نقاط مختلف کشور اسلامی فرستاده و به آنان فرمان داده بود که برای وی از مردم بیعت بگیرند و در نامه خود به حاکم مدینه، تاکید کرده بود که به طور ویژه در بیعت گرفتن از امام حسین (علیه‌السلام) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر (که در دوران معاویه حاضر پذیرش با ولیعهدی یزید نشده بودند) شدت به خرج دهد: «حسین (علیه‌السلام)، و عبدالله پسر عمر، و عبدالله پسر زبیر را دستگیر کن و آنان را رها نکن تا بیعت کنند. [۶۳]
[۶۴]
این حوادث زمانی بود که هنوز از دعوت مردم کوفه خبری نبود.
فردای روزی که امام این سخنان را فرمود، مروان را دید. او نیز به حضرت پیشنهاد کرد که با یزید بیعت کند و گفت که این کار به نفع دین و دنیای امام است! حضرت در پاسخ وی فرمود: «زمانی که امت اسلامی به رهبری همچون یزید دچار شود، باید فاتحه اسلام را خواند.... من از جدم رسول خدا شنیدم که فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است». [۶۵]
[۶۶]
[۶۷]

بنابراین سیدالشهدا (علیه‌السلام) به صراحت، خلافت یزید را برای امت اسلامی، مصیبتی بزرگ اعلام کرد که در صورت استمرار آن، اصل اسلام از بین خواهد رفت: علی الاسلام السلام....
امام حسین (علیه‌السلام) در موارد متعددی سخنانی شبیه سخنان فوق فرموده و به صراحت اعلام کرده که به هیچ رو با یزید بیعت نخواهد کرد؛ حتی اگر در دنیا هیچ جا و پناهگاهی نداشته باشد؛ چنان که به برادرش محمد حنفیه فرمود: یا اخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجا ولا ماوی لما بایعت والله یزید بن معاویة ابدا...؛ [۶۸]
[۶۹]
«ای برادر به خدا قسم اگر در دنیا هیچ ملجا و پناهگاهی نداشته باشم، باز هم با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد».
روشن است که امتناع از بیعت با یزید، و فاسق‌دانستن وی، به معنای قیام بر ضد حکومت بود. از سوی دیگر، حکومت اموی هیچ گاه وجود شخصی را با موقعیت و منزلت ممتاز امام حسین (علیه‌السلام)، که آشکارا پرچم مخالفت برافراشته باشد، برنمی‌تابید؛ زیرا بی تردید آزاد بودن چنین شخصی، موجب تضعیف و در نهایت، سرنگونی حکومت می‌شد.

← دلیل دوم

چنان که به تفصیل خواهد آمد، نخستین نامه‌هایی که کوفیان برای امام حسین (علیه‌السلام) فرستادند، در روزگار خلافت یزید و زمانی بود که حضرت، قیام خویش را با رفتن به سوی مکه آغاز کرده و در آنجا اقامت گزیده بودند. در این زمان بود که شیعیان در منزل سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم جمع شدند. سلیمان به آنان گفت: حسین بن علی از بیعت با یزید خودداری کرده و رهسپار مکه شده است و شما شیعیان او و پدرش هستید. پس اگر می‌دانید که او را یاری می‌کنید و با دشمنانش می‌جنگید، برایش نامه بنویسید؛ ولی اگر از ضعف و سستی خود می‌ترسید، وی را فریب ندهید. آنان گفتند: نه؛ ما با دشمنانش می‌جنگیم و جانمان را در راهش فدا می‌کنیم. سلیمان گفت: پس برای آن حضرت نامه بنویسید، و آنها برای امام نامه نوشتند. [۷۰]
[۷۱]
[۷۲]
[۷۳]

همچنین حضرت پس از آغاز قیام، در ابتدا به سوی کوفه حرکت نکرد؛ بلکه، چنان که خواهیم گفت، به مکه رفت و تنها پس از دریافت نامه‌های مردم کوفه و اعزام جناب مسلم بن عقیل به سوی آنان و بیعت آنان با مسلم، به سمت کوفه رهسپار شد. (حتی بر اساس برخی از گزارش‌ها، حضرت در ابتدای قیام، قصد رفتن به کوفه نداشته است؛ چنان که در جواب محمدبن حنفیه که از احتمال کشته شدن حضرت، نگران بود، فرمود: «من قصد رفتن به مکه دارم؛ اگر در آنجا امنیت داشتم، می‌مانم؛ اگرنه به دره‌ها و دشتها پناه می‌برم تا ببینم چه می‌شود») [۷۴]
بنابراین اگر دعوت مردم کوفه در اصل قیام امام نقش داشت، دست کم امام این عامل و انگیزه را برای برخی از نزدیکان مثل محمد بن حنفیه، بازگو می‌کرد؛ در حالی که چنین گزارشی در منابع تاریخی ثبت نشده است.
پس اگر دعوت مردم کوفه نقشی در اصل قیام امام داشت، باید حضرت در ابتدا که وی را به بیعت با یزید فراخواندند، آشکارا از بیعت طفره نمی‌رفت و آن چنان بی‌پرده یزید را فاسق و فاجر معرفی نمی‌کرد؛ بلکه لازم بود به گونه‌ای امر بیعت را به تاخیر بیندازد تا از دعوت مردم کوفه باخبر شود و آمادگی آنان را برای حمایت از خود و قیام بر ضد حکومت احراز کند. اگر دعوت کوفیان نقشی در برپایی قیام حضرت داشت، دیگر این سخن حضرت معنایی نداشت که بفرماید: «اگر حتی در دنیا جایگاه و پناهگاهی نداشته باشم، باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد»؛ بلکه باید می‌فرمود: اگر یاورانی داشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد.

← دلیل سوم

اگر دعوت کوفیان در شکل گیری نهضت امام حسین نقش داشت، لازم بود حضرت تا زمانی که صد درصد و عملا یقین به همراهی آنان پیدا نکرده، دعوتشان را پاسخ ندهد. به تعبیر دیگر، امام باید در این باره به پیشنهاد نصیحتگران و دلسوزانی همچون عبدالله بن عباس عمل می‌کرد. ابن عباس وقتی تصمیم امام را برای رفتن به کوفه شنید، خدمت حضرت رسید و به ایشان گفت: اگر کوفیان امیرشان را کشته‌اند و شهرشان را در اختیار خویش گرفته و دشمنانشان را از شهرشان بیرون کرده‌اند، به نزد آنان برو؛ اما اگر فرماندارشان هنوز فرمانروایی می‌کند و عاملان او در شهرها از مردم مالیات می‌ستانند و در این حال از شما دعوت کرده‌اند، (درحقیقت) شما را به جنگ و کشت و کشتار خوانده‌اند. [۷۵]


← دلیل چهارم

اگر بیعت کوفیان یکی از علل قیام امام بود، باید زمانی که حضرت از نقض بیعت کوفیان و شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه آگاه شد، از ادامه قیام منصرف شده، از باب اضطرار و حفظ جان، بایزید بیعت می‌کرد؛ چرا که یاوران و هم پیمانان خود را از دست داده بود و با وجود این شرایط، تکلیف از او ساقط شده بود؛ درحالی که بنا بر گزارش‌های تاریخی، امام از ادامه قیام خویش منصرف نشد؛ بلکه به اجبار از رفتن به کوفه منصرف شد؛ همچنان که هنگام رویارویی با لشکر حر بن یزید در دو نوبت به آنان فرمود: اگر شما مرا نمی‌خواهید، من برمی گردم. یکی قبل از نماز ظهر بود که خطاب به سپاهیان حر فرمود: «اگر از آمدن من خشنود نیستید، به جایی که از آنجا آمده‌ام، بازمی گردم»؛ [۷۶]
[۷۷]
[۷۸]
و دیگری بعد از نماز عصر، که با لشکریان حر چنین سخن گفت: «... اگر شما (از پذیرش حق ما ابا دارید و) از ما ناخشنود هستید و حق ما را نمی‌شناساید و رای و خواسته تان اکنون، غیر آن چیزی است که در دعوت‌نامه‌هایتان نوشته‌اید و فرستادگانتان برای آن نزد من آمدند، من از آمدن به سوی شما منصرف می‌شوم». [۷۹]
[۸۰]

در این تعبیر امام باید دقت کرد که می‌فرماید: «اگر حق ما را نمی‌پذیرید و از نظر گذشته خویش برگشته‌اید، از آمدن به نزد شما منصرف می‌شوم» و نفرموده: از نهضت خویش دست برمی دارم. این امر نیز شاهد روشنی بر این ادعاست که دعوت عراقیان، علت انتخاب کوفه برای مرکزیت قیام بوده است، نه یکی از علل برپایی نهضت کربلا.
بنابراین دعوت مردم کوفه و حرکت امام به سوی آنان، در واقع یک امر فرعی بود که در اثنای قیام پیش آمده بدون آنکه در اصل شکل گیری نهضت حسینی نقشی داشته باشد؛ چنان که پیمان‌شکنی آنان نیز در جلوگیری از ادامه نهضت حضرت، هیچ تاثیری نداشت. در واقع امام حسین با پذیرش دعوت کوفیان و حرکت به سوی آنان، به هر دو وظیفه خویش عمل کرد؛ یکی، استمرار امر به معروف و نهی از منکر در برابر حکومت فاسد و بدعت‌گذار اموی؛ دیگری، اجابت دعوت شیعیانی که به سبب نداشتن رهبری شایسته، از وی خواستند که امامت آنان را به عهده بگیرد.
(در نگارش این قسمت، از مقاله‌ای با عنوان «جایگاه تکلیف الهی و بیعت در قیام امام حسین» نوشته آقای محمد جواد ارسطا استفاده شد.) [۸۱]


زمینه‌های قیام امام حسین
[ویرایش]
جامعه دینی، پس از رحلت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) گرفتار برخی نابخردی‌ها و کج‌روی‌هایی شد که اثری نامطلوب بر سیاست حکومت اسلامی باقی گذاشت و با تسلط عناصر فاسدی چون امویان، نوعی جمود و رکود در عالم اسلام پدید آمد، اما بی‌شک استواری و شکوفایی این جامعه اسلامی، مدیون موضع‌گیر‌ی‌ها، تدابیر و سیره الهام گرفته از وحی ائمه اطهار (علیهم‌السلام) است؛ به طوری که آن‌ها با روش‌های بسیار مدبرانه خود، اصل و اساس دین اسلام را نجات دادند و با فداکاری، صبر، موعظه، و حتی با شهادت و تحمل اسارت خود توانستند تحرکی نوین به جامعه اسلام بخشیده، آن را به پیش ببرند.

سقیفه ریشه اصلی انحرافات
[ویرایش]
بی‌گمان سقیفه سر منشأ اصلی انحرافات و بدعت‌های فرهنگی و اجتماعی جامعه مسلمین پس از دوران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) بود. با کنار گذاشتن امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) از امامت و رهبری و قرار گرفتن خلافت در دست سیاست‌مداران فاسق و دنیاطلب، احکام دینی یکی پس از دیگری جای خود را به بدعت‌ها و پدیده‌های نوین غیر اسلامی داد؛ و هر چه جامعه اسلامی از عصر رسالت فاصله پیدا کرد، این بدعت‌ها گسترده‌تر و عمیق‌تر شد و رفته‌رفته کار به جایی کشیده شد که در زمان حاکمیت امویان تخلف از کتاب و سنت موارد بی‌شمار به خود گرفت؛ آن‌گونه که به واسطه این بدعت‌ها، دین وارونه و جاهلیت به جای اسلام نهادینه گردید.

بدعت‌های خلفا در امر دین
[ویرایش]
اکنون به برخی بدعت‌های خلفا در امر دین اشاره می‌شود:

← خلافت ابوبکر

هم‌زمان با آغازین روزهای خلافت ابوبکر، بدعت‌ها و انحرافات وسیع دینی و اجتماعی نیز یکی پس از دیگری در جامعه اسلامی رخ نمود.

←← قطع سهم ذوی القربی

قطع سهم ذوی القربی از خمس که از مسلمات و از منصوصات قرآن کریم بود، از جمله انحرافاتی بود که در این زمان صورت گرفت. ابوبکر سهام شش‌گانه خمس را که بنا بر نص قرآن به خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) و ذوی القربی و یتیمان و مساکین و در راه ‌ماندگان تعلق داشت، تنها به یتیمان و مساکین و در راه ماندگان اختصاص داد و خویشاوندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را از آن بی‌بهره گذاشت. [۸۲]
[۸۳]
[۸۴]
[۸۵]


←← قطع سهم مؤلفة قلوبهم

قطع سهم مؤلفة قلوبهم نیز از دیگر انحرافاتی بود که توسط ابوبکر و در زمان خلافتش انجام گرفت. [۸۶]
[۸۷]
[۸۸]


← خلافت عمر

بدعت‌ها و تحریفات دوران خلافت ابوبکر با روی کار آمدن عمر بن خطاب پی گرفته شد و بسیاری از این تحریفات رفته رفته به صورت قانون و دستورالعمل حکومتی درآمد.

←← منع نقل حدیث

عمر پس از نشستن بر مسند خلافت، دستور ممنوعیت نقل و انتشار حدیث نبوی را صادر نمود. این ممنوعیت، که از دوران خلافت عمر آغاز شد و تقریباً یک قرن به طول انجامید، زمینه جعل حدیث، تفسیر به رأی قرآن، اجتهادات بی‌اساس و... را فراهم آورد. با منع نقل و کتابت احادیث پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم)، حکام خوش‌گذران و دنیاطلب به‌راحتی توانستند اعمال خود را توجیه کنند؛ به گونه‌ای که با به اجرا درآمدن این سیاست، در طول بیش از دو دهه و در گذشت اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) در این مدت، کسانی پا به عرصه وجود گذاشتند که هرگز سخنی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) نشنیده بودند و جز با فتوای حکام و احادیث ابوهریره و ابوموسی اشعری و امثال آن‌ها آشنا نبودند. وضع به گونه‌ای حاد شده بود که به تعبیر امام علی (علیه‌السلام) «از اسلام چیزی جز اسمش باقی نمانده بود». [۸۹]


←← تبعیض نژادی

هم‌چنین در زمان خلافت خلیفه دوم ـ برخلاف نص قرآن و سنت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) ـ سیاست تبعیض نژادی بنیان نهاده شد. امری که موجبات تفضیل و برتری عرب بر عجم و تضییع حقوق غیر عرب و در نتیجه دشمنی و کینه آنان نسبت به یک‌دیگر را فراهم آورد. این سیاست بعدها پی‌آمدهای بسیار وخیمی در جهان اسلام به جا گذاشت که یکی از ناخوش‌آیندترین این پی‌آمدها گرایش مسلمانان به دنیا و به وجود آمدن اختلاف طبقاتی در بین آنان می‌باشد.

←← نقض قانون مساوات

در راستای همین سیاست تبعیض نژادی، عمر در پرداخت اموال به مسلمانان قانون مساوات عصر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را نقض کرد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر، مهاجرین قریش را بر غیر قریش، مهاجران را بر همه انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان برتری داد. [۹۰]
سیاستی که پس از مرگ عمر و با روی کار آمدن بنی‌امیه با شدت و دقت بیش‌تری پی گرفته شد.

←← تبعیض در احکام جزایی

عمر علاوه بر تبعیض در تقسیم اموال بین عرب و عجم، در احکام جزایی اسلام نیز تبعیض قائل شد؛ چنان‌که نقل شده که او در برخی قضاوت‌هایش، برتری عرب بر عجم را لحاظ کرده، حکم قصاص را به نفع طرف عرب تعطیل و به دیه حکم کرد. [۹۱]
[۹۲]
[۹۳]


←← تغییر در تزویج زنان

عمر حتی با انگیزه برتری بخشیدن عرب بر عجم، تزویج زنان عرب بر غیر عرب را ممنوع اعلام کرد و چنان با شدت این سیاست را به اجرا درآورد که بین موالی و همسران عرب آنان جدایی افکند. [۹۴]
[۹۵]


←← منع تمتع و متعه

عمر آشکارا اعلام می‌داشت که تا دیروز دو چیز برای شما حلال بود که من امروز آن را حرام اعلام می‌کنم و هر کس اطاعت نکند، او را مجازات خواهم کرد، یکی حج تمتع و دیگری متعه. [۹۶]
[۹۷]
[۹۸]
[۹۹]
[۱۰۰]


←← تغییر در اذان

او اذان را نیز تغییر داد و به جای "حی علی خیر العمل"، "الصلوة خیر من النوم" را جای‌گزین کرد که این امر موجب اعتصاب بلال و خودداری او از اذان گفتن گردید. [۱۰۱]
[۱۰۲]


← خلافت عثمان

انحطاط اخلاقی و سیاسی و انحرافات فرهنگی و اجتماعی جامعه مسلمین در زمان خلافت عثمان به اوج خود رسید.

←← برپایی نظام اقطاعی

عثمان رژیم مبتنی بر اشرافیت را برای اولین بار در جامعه اسلامی حاکم نمود [۱۰۳]
و نظام اقطاعی را بنیان گذارد. [۱۰۴]
[۱۰۵]


←← واگذاری‌های خویشاوندی

او مناصب دولتی را به خویشاوندان خود به خصوص بنی‌امیه واگذار کرد و اموال عمومی را به خویشاوندان و برخی خواص اختصاص داد.

←← بخشش اموال بیت‌المال

بخشش‌های وسیع و بی‌حد و حصر او از بیت المال [۱۰۶]
[۱۰۷]
[۱۰۸]

ثروت‌های هنگفتی را نصیب برخی افراد کرد و موجب پیدایش قشر بسیار مرفهی از مسلمانان در جامعه اسلامی گردید. افرادی که علاوه بر دارا بودن کاخ‌ها و مزارع و احشام فراوان، به قدری طلا در خزانه‌های خود اندوخته بودند که برای تقسیم آن بین ورثه مجبور بودند با تبر آن را تکه‌تکه کنند. [۱۰۹]
[۱۱۰]


←← اقامه نماز پیش از خطبه

بدعت‌ها و انحرافاتی که خلیفه سوم در حوزه سیاسی و اجتماعی مسلمانان به وجود آورده بود، مانع بدعت‌گزاری‌ها و نوآوری‌های عثمان در امر دین نشد. او اولین کسی بود که برخلاف سنت نبوی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) نماز را پیش از خطبه (های نماز جمعه و عیدین) به جای آورد. [۱۱۱]
[۱۱۲]
[۱۱۳]


←← خواندن نماز کامل در سفر

او هم‌چنین نماز خود را علی رغم صریح قرآن در مسافرت تمام خواند که مورد اعتراض اصحاب و مسلمانان قرار گرفت؛ لکن او توجهی نکرد.
[۱۱۴]
[۱۱۵]
[۱۱۶]
[۱۱۷]

بدعت‌ها و نقض احکام خدا در حکومت خلیفه سوم آن قدر اوج گرفت تا این‌که سرانجام فریاد امر به معروف و نهی از منکر از هر سوی بلند شده، بسیاری از مهاجران و انصار از این‌که جامعه اسلامی به سوی ارزش‌های عصر جاهلی سوق داده شده و تعصب قومی و نژادی به تمام معنا احیا گردیده است، به اعتراض برخاستند و سرانجام با قتل عثمان و در هم پیچیدن طومار خلافت او، به بدعت‌ها و انحرافات سیاسی و اجتماعی او پایان دادند.

← پی‌آمدهای وخیم حکومت خلفا

امام علی (علیه‌السلام) در یکی از سخنان خود در توصیف جامعه‌ای که از سه حاکم پیش از خود تحویل گرفته بود، چنین فرمودند: «عباد الله انکم... و قد اصبحتم فی زمن لا یزداد الخیر فیه الا ادبارا و لا الشر فیه الا اقبالا و لا الشیطان فی هلاک الناس الا طمعا....؛ بندگان خدا... شما در روزگاری واقع شده‌اید که خیر و نیکویی به آن پشت کرده و شر و بدی از هر سو بدان رو آورده است و شیطان هر روز بیش از پیش در کار گمراهی مردم طمع می‌ورزد... به هر طرف که می‌خواهی نگاه کن و چشم بگردان چیزی نمی‌بینی جز فقیری که با فقر در کشمکش است یا ثروتمندی که نعمت خدا را تبدیل به کفر کرده و حق‌ناشناسی نموده است یا بخیلی که از طریق نپرداختن حق خدا (خمس و زکات یا انفاق) ثروت‌اندوزی کرده است یا متمردی که برای جلوگیری از شنیدن موعظه‌ها و پیام‌های اخلاقی پنبه در گوشش فرو برده است؛ کجایند آن نیک‌مردان و اهل خیر و صالحان شما؟ کو آن آزادگان و بخشایندگان مهرورز؟ کجایند آن کسانی که در کسب و کارشان پرهیز از حرام می‌ورزند و در رفتار و عقیده‌شان پاکی می‌ورزند؟..... فساد همه جا را فرا گرفته است... آیا با این وضع می‌خواهید و امید می‌برید که به دار قدس خدا و جوارش راه یابید و در درگاهش عزیزترین اولیائش باشید؟ چه بعید است این انتظار و آرزو». [۱۱۸]


بدعت‌های بنی‌امیه
[ویرایش]
بنی‌امیه و بالاخص معاویه که در دوران خلافت عمر بن خطاب نشو و نما یافتند و در پی سیاست‌های نژادپرستانه و قوم‌گرایانه عثمان در عرصه‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی به سرعت بر قدرت و اقتدار خود افزوده بودند، چنان نفوذ و قدرتی برای خود دست و پا کرده بودند که توانسته بودند اندکی پس از مرگ عثمان، خلیفه مسلمین را کنار زده، خود بر مسند قدرت تکیه بزنند.

← خلافت معاویه

معاویه پس از به دست گرفتن قدرت، اقدامات ضد دینی خود را آغاز کرد.

←← منع نقل فضایل امام علی

او در یکی از نخستین اقدامات خود دستور ممنوعیت نقل و انتشار فضایل علی (علیه‌السلام) و فرزندانش را صادر کرد. او فرمانی عمومی برای کارگزارانش در تمامی بلاد اسلامی صادر کرد که در آن آمده بود که: «هر کس چیزی در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایت کند، خونش هدر است و مالش حرمت ندارد و از حوزه حفاظت حکومت بیرون خواهد بود». [۱۱۹]


←← جعل حدیث در ذم امام علی

او به این امر هم قانع نشد و دستور داد تا احادیثی را در ذم حضرت (علیه‌السلام) و فرزندانش جعل نمایند. معاویه با به خدمت گرفتن گروهی از اصحاب و تابعان آنان را واداشت که اخبار ناشایستی را درباره علی (علیه‌السلام) نقل کنند تا مردم را از توجه و احترام به اهل بیت (علیهم‌السلام) باز داشته، آنان را از اهل بیت (علیهم‌السلام) گریزان کنند. [۱۲۰]

تبلیغات کذب معاویه آن قدر مؤثر واقع شد که مردم شام بنی‌امیه را از اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) قلمداد می‌کردند و برای ایشان، اهل بیت (علیهم‌السلام) و بستگانی غیر از بنی‌امیه نمی‌شناختند. [۱۲۱]
[۱۲۲]

کار به جایی رسیده بود که حتی برخی بزرگان شام امام علی (علیه‌السلام) را پدر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) همسر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) !!! و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) را دختر عایشه خواهر معاویه!!! قلمداد می‌کردند. [۱۲۳]


←← دستور سب امام علی

او به این کار هم بسنده نکرد و برای هر چه بیشتر مهجور کردن امام علی (علیه‌السلام) و فرزندانش دستور سب امام علی (علیه‌السلام) را بر منابر مسلمین صادر نمود. [۱۲۴]


←← شهید کردن بزرگان شیعه

معاویه با مخالفان خود به خصوص با بزرگان شیعه به شدت برخورد می‌کرد. بر این اساس او دستور شهادت بزرگانی چون رشید هجری و عمرو بن حمق خزاعی و حجر بن عدی و یارانش را صادر کرد و کارگزاران او همچون سمرة بن جندب و زیاد بن ابیه و دیگران دستان پلید خود را به خون پاک هزاران نفر از مسلمانان به جرم علاقه‌مندی و وفاداری به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آلودند. [۱۲۵]
[۱۲۶]
[۱۲۷]

اقدامات خفقان‌آور معاویه و کارگزاران او به‌تدریج روح عزت‌طلبی و روحیه امر به معروف و نهی از منکر را از مسلمانان گرفته بود و آنان را وادار کرده بود که جهت حفظ جان خود در گوشه‌ای خزیده و مانند بسیاری از بزرگان و سران مسلمین آن روز جهان اسلام، سکوت اختیار کرده، سازش را بر اعتراض و قیام ترجیح دهند. (آنان در آغاز قیام امام حسین (علیه‌السلام) ایشان را نیز توصیه به صبر و سکوت می‌کردند؛ در مدینه، در راه مکه و نیز بین راه مکه تا کربلا همه جا حضرت (علیه‌السلام) را سفارش به سکوت می‌کردند و از امام (علیه‌السلام) می‌خواستند تا جهت حفظ جانش از خود حرکتی نشان ندهد). [۱۲۸]
[۱۲۹]
[۱۳۰]
[۱۳۱]
[۱۳۲]
[۱۳۳]
[۱۳۴]
[۱۳۵]
[۱۳۶]


←← از بین بردن نام پیامبر

کینه و عداوت معاویه تنها به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و فرزندان و شیعیان او محدود نمی‌شد، بلکه او قسم یاد کرده بود که تا نام پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) را به خاک نسپارد، آرام ننشیند. [۱۳۷]
او نهایت تلاش خود را در راه انجام این مقصود به کار بست و در این راه از جعل احادیث و پایین کشیدن مقام و منزلت پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) از حد یک مسلمان هم ابا نکرد. [۱۳۸]
[۱۳۹]
[۱۴۰]
[۱۴۱]


←← گسترش تبعیض نژادی

معاویه هم‌چنین سیاست‌های حکومتی عمر را در تبعیض نژادی با شدت بیش‌تری پی گرفت. اما این‌بار، ملاک‌های فضیلت و سابقه در اسلام و شرکت در جنگ‌ها، لحاظ نگردید؛ بلکه میزان تقرب به دستگاه اموی و مقدار سرسپردگی به حکومت ملاک قرار گرفت؛ عطایای موالیان حذف شد و معاویه تنها یک بار دستور پرداخت پانزده درهم در سال را برای آنان صادر نمود که آن هم پرداخت نگردید. [۱۴۲]


← خلافت یزید

گرچه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده، حکومت اشرافی اموی را جای‌گزین خلافت ساده و بی‌پیرایه اسلامی ساخته و جامعه اسلامی را به یک جامعه غیر اسلامی تبدیل کرده بود، ولی با این وجود ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ می‌نمود و مقررات اسلامی را به ظاهر اجرا می‌کرد و همواره سعی داشت به حکومت و اعمال خود رنگ و لعاب شرعی و اسلامی ببخشد؛ اما پس از مرگ معاویه و به حاکمیت رسیدن یزید، مبارزه با مبانی و ارزش‌های الهی شکل علنی به خود گرفت و بار دیگر جاهلیت با همه ویژگی‌هایش ظهور یافت؛ به گونه‌ای که دین اسلام در معرض نابودی قرار گرفت.

←← مبارزه علنی با دین

یزید علناً به می‌گساری می‌پرداخت و هم‌بازی میمون‌ها و سگ‌ها شده، با کنیزان خود به عیش و نوش و خوش‌گذرانی می‌پرداخت. [۱۴۳]
[۱۴۴]
[۱۴۵]

در ایام حکومت یزید، معنویت از جهان اسلام رنگ باخت و گرایش به دنیا و هواپرستی رایج گردید. در اثر تظاهر یزید به گناه در بین مردم و عمال و کارمندان حکومت در عصر وی فسق و فجور شایع گردیده، حتی در شهرهای مقدسی (چون مکه و مدینه) نیز غنا و استعمال آلات لهو و لعب و نوشیدن شراب علناً رایج گردید». [۱۴۶]


← سخنان امام حسین

آن‌گونه که امام حسین (علیه‌السلام) در توصیف این دوره فرمود: «ای مردم! آگاه باشید اینان (بنی‌امیه) اطاعت خدا را ترک، و پی‌روی از شیطان را بر خود فرض نموده‌اند. فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل نموده، فیء (اموال عمومی) را (که مختص به خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) است) به خود اختصاص داده‌اند و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته‌اند...». [۱۴۷]
[۱۴۸]
[۱۴۹]

(برخی منابع نیز بر این اعتقادند که این سخنان نه یک سخنرانی، بلکه متن نامه امام حسین (علیه‌السلام) خطاب به برخی سران کوفه است). [۱۵۰]
[۱۵۱]
[۱۵۲]

امام (علیه‌السلام) در موضعی دیگر درباره اوضاع اسف‌بار روزگار خویش در سخنانی چنین فرمودند: «..... به‌درستی دنیا دگرگون شده، زشتی‌ها آشکار و نیکی‌ها و فضیلت‌ها از محیط ما رخت بر بسته است، و از فضیلت‌ها جز اندکی مانند قطرات ته‌ماندهی ظرف آب باقی نمانده است. مردم در زندگی پست و ذلت‌باری به سر می‌برند و صحنه زندگی، همچون چراگاهی سنگلاخ و کم‌علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است. آیا نمی‌بینید که دیگر به حق عمل نمی‌شود و از باطل خودداری نمی‌شود...». [۱۵۳]
[۱۵۴]
[۱۵۵]
[۱۵۶]
[۱۵۷]
[۱۵۸]

 

انگیزه‌های قیام امام حسین
[ویرایش]
قیام امام حسین (علیه‌السلام) به عنوان یکی از عظیم‌ترین و مقدس‌ترین قیام‌های بشری، دربردارنده عالی‌ترین و فاخرترین انگیزه‌ها و اهداف انسانی بود که همین انگیزه‌های مقدس آن را پس از سده‌ها و قرن‌های بسیار همچنان تازه و با طراوت نگه داشته است.

← لزوم داشتن انگیزه

در هر حرکت و نهضتی، انگیزه و هدف امری ضروری و لازم است و نبود آن نشانه لغو و عبث بودن آن نهضت است. از این رو هر انسانی پیش از نهضت و قیام خود ابتدا انگیزه و هدفی را تصور می‌کند و سپس تلاش و کوشش گسترده خود را در راستای رسیدن به آن هدف، به کار می‌بندد. بدیهی است تقدس هر چه بیشتر انگیزه و هدف، متضمن بقا و دوام بیشتر آن قیام خواهد بود. قیام امام حسین (علیه‌السلام) به عنوان یکی از عظیم‌ترین و مقدس‌ترین قیام‌های بشری، دربردارنده عالی‌ترین و فاخرترین انگیزه‌ها و اهداف انسانی بود که همین انگیزه‌های مقدس آن را پس از سده‌ها و قرن‌های بسیار همچنان تازه و با طراوت نگه داشته است. این مقاله برآن است تا با پرداختن به برخی از مهمترین اهداف و انگیزه‌های امام حسین (علیه‌السلام) در قیام -که در سخنرانی‌ها و نامه‌های متعدد آن حضرت (علیه‌السلام) عموما و در وصیت نامه شان خصوصا بدان اشاره شده است- بخشی از عظمت این قیام را به تماشا گذارده از نظر خواننده محترم بگذراند.

← انجام وظیفه و ادای تکلیف

عمل به تکلیف، سیره پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ائمه معصومین (علیهم‌السّلام) در تمامی شرایط و احوالات زندگی بود و قیام خونین اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) نیز یکی از همین جلوه‌های عمل به تکلیف بود. امام حسین (علیه‌السلام) در مواضع متعددی از وظیفه الهی خود سخن به میان آورده، خود را موظف به ادای تکلیف معرفی کردند که از جمله این مواضع می‌توان به سخنان آن حضرت (علیه‌السلام) در زمان وداع ایشان با‌ ام سلمه -همسر گرامی نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)- اشاره کرد.

← وداع با همسر پیامبر

نقل شده زمانی که امام (علیه‌السلام) قصد هجرت از مدینه را نمودند جهت خداحافظی به دیدار‌ ام سلمه رفتند. ‌ام سلمه از تصمیم امام (علیه‌السلام) برای خروج از مدینه ابراز نگرانی کردند و گفتند: «پسرم مرا با خروج خود به سوی عراق اندوهگین مساز به راستی که از جدت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که می‌فرمود: «فرزندم حسین (علیه‌السلام) در سرزمینی که بدان " کربلا " می‌گویند کشته خواهد شد.» امام (علیه‌السلام) در پاسخ فرمود: «ای مادر من هم می‌دانم که از روی ظلم و ستم کشته خواهم شد و فرزندانم اسیر و به غل و زنجیر کشیده خواهند شد و سرم را از بدنم جدا خواهند کرد. من تسلیم امر پروردگارم، خداوند بزرگ چنین خواسته است که فرزندانم کشته شوند و زنان و فرزندانم به اسارت دشمن درآیند و فریاد و ناله‌های آنان طنین انداز شود؛ ولی کسی به فریاد آنان نرسد.» [۱۵۹]


← تاکید امام به انجام وظیفه

منزل «ذات عرق» نیز از دیگر جاهایی است که حضرت (علیه‌السلام) در آن بر انجام وظیفه الهی خود تاکید ورزیدند.

←← پاسخ به حاکم مکه

ایشان در جواب عبدالله بن جعفر، که ضمن تسلیم امان نامه عمرو بن سعید -حاکم وقت مکه- از امام (علیه‌السلام) خواسته بود به مکه بازگردد از مراجعت به مکه امتناع ورزیدند و فرمودند: «رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را در خواب دیدم که به من فرمان داد تا به حرکت خود ادامه دهم و من چیزی را که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمان داده است، انجام خواهم داد.» [۱۶۰]
[۱۶۱]


←← پاسخ به محمدحنفیه

امام (علیه‌السلام) در جواب برادرش -محمد بن حنفیه- نیز بر ادای تکلیف تاکید کرده لزوم انجام به وظیفه را خاطرنشان کردند. روایت شده که پس از تصمیم امام (علیه‌السلام) برای رفتن به عراق، محمد بن حنفیه نزد ایشان آمد و خواستار انصراف حضرت (علیه‌السلام) از این تصمیم شد، امام (علیه‌السلام) فرمود: «در آنچه گفتی، اندیشه خواهم کرد». چون بامداد فرا رسید، امام حسین (علیه‌السلام) از مکه کوچ کرد. خبر به محمد بن حنفیه رسید. نزد امام (علیه‌السلام) آمد و افسار شتری را که حضرت (علیه‌السلام) بر آن سوار بود، گرفت و گفت: «ای برادر؛ مگر به من وعده اندیشه در درخواستم را نداده بودی؟» امام (علیه‌السلام) فرمود : «چرا»، گفت: «پس چرا در رفتن، شتاب می‌کنی؟» فرمود: «پس از جدا شدن از تو، پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به خوابم آمد و فرمود: «ای حسین (علیه‌السلام) بیرون برو که خداوند خواسته است تو را کشته ببیند.» محمد بن حنفیه گفت: «"انا لله و انـا الیه راجعون؛ " تو که این چنین بیرون می‌روی، پس چرا این زنان را با خود همراه می‌بری؟» امام (علیه‌السلام) فرمود: «پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمود که: «خدا خواسته است آنان را اسیر ببیند.» آن گاه حضرت (علیه‌السلام) با محمد بن حنفیه خداحافظی کرد و به مکه رفت. [۱۶۲]
[۱۶۳]
[۱۶۴]


← مبارزه با ذلت‌پذیری

دمیدن روح عزت طلبی و مبارزه با روحیه ذلت پذیری نیز از دیگر انگیزه‌های قیام امام (علیه‌السلام) بود. امام (علیه‌السلام) کوشید تا با قیامش ترس از مرگ را که در سرتاسر جامعه اسلامی سایه افکنده بود از پیکره جامعه بزداید و به جای آن عزت، شهامت و شهادت‌طلبی در راه آرمان و عقیده را جایگزین نماید و بدین طریق راه درست آزادی و آزادگی را به تمامی مسلمانان بنمایاند.
امام (علیه‌السلام) زمانی دست به قیام زده بود که بسیاری از بزرگان و سران مسلمین آن روز جهان اسلام سکوت اختیار کرده، سازش را بر اعتراض و قیام ترجیح داده بودند. آنان امام (علیه‌السلام) را نیز توصیه به صبر و سکوت می‌کردند؛ در مدینه، در راه مکه و نیز بین راه مکه تا کربلا همه جا حضرت (علیه‌السلام) را سفارش به سکوت می‌کردند و از امام (علیه‌السلام) می‌خواستند تا جهت حفظ جانش از خود حرکتی نشان ندهد. [۱۶۵]
[۱۶۶]
[۱۶۷]
[۱۶۸]
[۱۶۹]
[۱۷۰]
[۱۷۱]
[۱۷۲]
[۱۷۳]


←← سخنرانی در منا

امام حسین (علیه‌السلام) در سخنرانی‌های خود در مواضع و مواقع مختلف از سکوت و ذلت‌پذیری مسلمانان به عنوان یک معضل بزرگ اجتماعی در جامعه اسلامی یاد کرده، بر لزوم جلوگیری از آن به خصوص از سوی بزرگان و علمای امت تاکید می‌ورزیدند. از جمله این مواضع سخنرانی مفصل آن حضرت (علیه‌السلام) در منی است.
در این سخنرانی ایشان پس از یادآوری مقام و منزلت علما و وظایف پیش روی آنان، وظیفه مهم آنان یعنی امر به معروف و نهی از منکر را متذکر شدند و فرمودند: «شما (علما) باید مصدر امور باشید و امور جاری امت باید در دست شما علما باشد، چرا که بر اساس آموزه‌های دین مجاری الامور و الاحکام علی ایدی العلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه؛ مجاری امور و احکام در دنیا و آخرت در دست دانشمندان و عالمان خداترس است آنان در حلال و حرام از طرف خداوند امین می‌باشند.» سپس حضرت (علیه‌السلام) آنان را به اتحاد و صبر و تحمل سختی و مبارزه برای به دست آوردن این حق مسلوب دعوت کرد و در آخر اعلام کرد که: «خدایا تو می‌دانی ما نه برای زخارف دنیا و قدرت این اقدامات را انجام می‌دهیم، بلکه برای اینکه نشانه‌های دین را بنمایانیم و امور امت را اصلاح کنیم و....» سپس ادامه دادند و فرمودند: «ای بزرگان و عالمان؛ اگر ما را در به دست آوردن زمام امور یاری نکنید و درباره ما انصاف به خرج ندهید ظالمان برشما قوت خواهند یافت و سعی در خاموش کردن نور پیامبرتان خواهند کرد و خدا ما را کفایت است و بر او توکل کرده‌ایم و به سوی او انابه می‌کنیم و نهایت کار ما بازگشت به سوی اوست.» [۱۷۴]
[۱۷۵]


←← جواب حر

در سخنان آن حضرت (علیه‌السلام) خطاب به حر بن یزید ریاحی نیز این انگیزه به صراحت مورد تاکید قرار گرفته است. روایت شده از زمانی که امام (علیه‌السلام) با حر و یارانش روبرو شدند حر پیوسته در فرصت‌های مناسب از امام (علیه‌السلام) درخواست می‌کرد تا در تصمیم شان تجدید نظر کنند وگرنه این راه جز با شهادت ایشان به سرانجام نخواهد رسید. در یکی از منازل که حر تقاضای خود را تکرار کرده بود امام (علیه‌السلام) در جواب او فرمود: «آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ آیا بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ من همان را می‌گویم که برادر مؤمن اوسی هنگامی که می‌خواست رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را یاری دهد به پسر عموی خود گفت:
«امضی و ما بالموت عار علی الفتنی اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما
فان عشت لم اندم و ان مت لم الم کفی بک ذلا ان تعییش و ترغما
من به سوی مرگ خواهم رفت که مرگ برای جوانمرد ننگ نیست آنگاه که او معتقد به اسلام و هدفش حق باشد. و بخواهد با ایثار جانش از مردان نیک حمایت و با جنایتکاران مخالفت نموده و از دشمنی خدا دوری گزیند. من جانم را در طبق اخلاص می‌نهم و دست از زندگی می‌شویم تا در جنگی سخت با دشمنی بس بزرگ مواجه شوم. من اگر زنده بمانم پشیمانی ندارم و اگر بمیرم ناراحت نیستم اما ذلت تو را همین بس که زنده باشی و چنین زندگانی ذلت بار و ننگینی را تحمل کنی.» [۱۷۶]
[۱۷۷]
[۱۷۸]
[۱۷۹]


←← خطاب به مردم ذوحسم

امام حسین (علیه‌السلام) هنگام عزیمت به سوی عراق در منزلی بنام «ذی حسم» (ذو حسم موضعی است در بیابان اطراف کوفه.) [۱۸۰]
[۱۸۱]
نیز متذکر این امر شده پس از حمد و ثنای الهی خطاب به مردم چنین فرمود:
«آنچه را که روی داده می‌بینید. به درستی دنیا دگرگون شده است و نیکی‌ها و فضیلت‌ها از محیط ما رخت بربسته با شتاب در حال گذر است، و از آن باقی نمانده جز اندکی مانند آبی که در ته ظرفی بماند و دور ریزند یا ته مانده علفی که در چراگاه بماند. مگر نمی‌بینید که دیگر به حق عمل نمی‌شود و از باطل جلوگیری نمی‌شود در چنین اوضاعی شایسته است که شخص با ایمان (و از جان گذشته) مشتاق دیدار پروردگار باشد، به درستی که من (در چنین محیط ذلت بار و آلوده‌ای) مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز رنج و آزردگی و ملال نمی‌دانم...». [۱۸۲]
[۱۸۳]
[۱۸۴]
[۱۸۵]
[۱۸۶]
[۱۸۷]


←← خطاب به اشراف کوفه

امام (علیه‌السلام) در سخنرانی خود در روز عاشورا، نیز بر عدم پذیرش زندگانی توام با خفت و خواری تاکید ورزیدند. روایت شده که ایشان در این روز با خطاب قرار دادن برخی از اشراف کوفه به آنان فرمودند:
«ای شبث بن ربعی و‌ ای حجار بن ابجر و‌ ای قیس بن اشعث و‌ ای یزید بن حارث آیا شما نبودید که به من نامه نوشته بودید که میوه‌ها رسیده، باغها سرسبز شده و نهرها لبریز گردیده اگر بیایی بر سپاهی که برایت آماده شده وارد خواهی شد.» [۱۸۸]
[۱۸۹]
[۱۹۰]
این افراد جز سکوت و سپس تکذیب نوشتن نامه پاسخی نداشتند، پس قیس بن اشعث با صدای بلند گفت: «چرا به خلافت پسر عموهایت گردن نمی‌نهی و فرامین شان را اطاعت نمی‌کنی؟ آنان رفتاری جز آنچه شما دوست داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید.»
امام (علیه‌السلام) فرمودند: «نه والله من به مانند فرد ذلیل دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد.» سپس آیه‌ای را که در آن گفتار حضرت موسی (علیه‌السلام) را در مقابل عناد و لجاجت فرعونیان نقل می‌کند بیان نمود و فرمود: «و انی عذت بربی و ربکم ان ترجمون؛ و من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می‌برم از اینکه مرا متهم کنید.» [۱۹۱]
آن گاه فرمود: «اعوذ بربی و ربکم من کل متکبر لایؤمن بیوم الحساب.» [۱۹۲]
[۱۹۳]
[۱۹۴]
[۱۹۵]
[۱۹۶]


← کلام پایانی امام در عاشورا

امام (علیه‌السلام) در سخنرانی حماسی خود در روز عاشورا و در آخرین ساعات عمر شریف خود -زمانی که میان مرگ و پذیرش ذلت مخیر شده بود- نیز خطاب به همه انسانها و وجدانهای بیدار و پایبندان به کرامت انسانی و عزت ایمانی زندگانی عزتمندانه را فریاد زدند و فرمودند: «الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السلة و الذلة، و هیهات منا الذلة، یابی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیة و نفوس ابیة من ان نؤثر طاعة اللئام علی مصارع الکرام. الا و انی زاحف بهذا الاسرة مع قلة العدد و خذلة الناصر؛ آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد) فرزند فرومایه، مرا میان دو راهی شمشیر و ذلت قرار داده است؛ و هیهات که ما زیر بار ذلت برویم زیرا خداوند و پیامبرش و مؤمنان از این که ما زیر بار ذلت برویم ابا دارند و دامن‌های پاک مادران و انسان‌های پاکدامن و جانهای باغیرت و نفوس باشرافت روا نمی‌دارند که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه انسان‌های کریم و نیک منشان مقدم بداریم. بدانید با آنکه یارانم اندکند و یاورانم مرا تنها گذارده‌اند با این حال من با شما خواهم جنگید.» [۱۹۷]
[۱۹۸]
[۱۹۹]
[۲۰۰]


اهداف قیام امام حسین
[ویرایش]
در دوران معاصر، این مسئله که انگیزه قیام حسینی چه بوده به صورت جدی مورد گفتگو و بحث، قرار گرفته و نوشته‌های فراوانی در این زمینه، به نگارش در آمده و دیدگاه‌ها و اقوال مختلفی در خصوص تبیین اهداف قیام امام حسین (علیه‌السلام) ارائه شده که در تقسیم بندی اهداف قیام، سه دیدگاه کلی مطرح شده است.

← انگیزه قیام

در مورد انگیزه امام حسین (ع) از قیام خونین عاشورا از سوی علما و اندیشمندان اسلامی و غیر مسلمان نظریات گوناگونی مطرح شده است که ماحصل دیدگاه ها به چهار نظریه، بر می‌گردد: ۱. نظریه شهادت طلبی؛ ۲. نظریه تشکیل حکومت؛ ۳. نظریه حفظ جان؛ ۴. نظریه جمع بین دو نظریه اول و دوم، یعنی شهادت طلبی و تشکیل حکومت. مفاد سه دیدگاه اول، روشن است؛ اما دیدگاه چهارم، با توجه به مبانی کلامی شیعه در اعتقاد به آگاهی امام (علیه‌السلام) از شهادت خویش، از یک سو، و سخنان امام (علیه‌السلام) و شواهد تاریخی در کوشش برای براندازی حکومت یزید و تشکیل حکومت اسلامی، از سوی دیگر، شکل گرفته است و صاحبان این دیدگاه، خواسته‌اند تا میان این دو حقیقت، جمع کنند. این جمع‌ها در چهار شکل، خود را نشان داده است : ۱. مرحله‌ای کردن قصد : ابتدا، قصد تشکیل حکومت و در ادامه، قصد شهادت ( استاد مطهری )؛ ۲. قصد مستقیم و غیر مستقیم ( علامه عسکری )؛ ۳. تشکیل حکومت با علم به شهادت ( آیه الله استادی )؛ ۴. اهداف چند لایه( آیه الله فاضل و آیه الله اشراقی ).

← دیدگاه ها


←← نظریه شهادت‌طلبی

از نظریه شهادت، تا به حال، چند تفسیر شده است که گر چه برخی از آنها ممکن است اکنون قائلی نداشته باشند، ولی توجه اجمالی به آنها مفید است. از شهادت طلبی امام (علیه‌السلام)، چهار تفسیر، صورت پذیرفته است و هر کدام، قائلانی دارد. ( علامه سید عبد الحسین شرف الدین عاملی، در کتاب المجالس الفاخره برای نظریه شهادت طلبی، ۳۵ دلیل آورده است. علامه سید محسن امین نیز در جلد اول اعیان الشیعه، نزدیک به بیست دلیل آورده که امام حسین (علیه‌السلام) گمان می‌کرده و در برخی مراحل، یقین داشته است که به شهادت می‌رسد. همچنین آیه الله استادی در کتاب بررسی قسمتی از کتاب شهید جاوید ـ که بعد از آن، در کتاب سرگذشت کتاب شهید جاوید منتشر شد ـ، بیست دلیل برای این موضوع آورده است. آیه الله لطف الله صافی گلپایگانی نیز در کتاب شهید آگاه، ۳۳ دلیل برای نظریه شهادت طلبی، ارائه کرده است.) [۲۰۱]


←←← شهادت تکلیفی

منشا این تفسیر، برخی روایات است که از میان آنها، دو روایت از همه مشهورتر است : یکی، روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) در الکافی که بر اساس آن، هر امامی، وظیفه‌ای دارد : فلما توفی الحسن و مضی فتح الحسین (علیه‌السلام) الخاتم الثالث فوجد فیها ان قاتل فاقتل و تقتل اخرج باقوام للشهاده لا شهاده لهم الا معک. [۲۰۲]
وقتی حسن (علیه‌السلام) در گذشت، حسین (علیه‌السلام)، مهر سوم را باز کرد. دید که در آن، نوشته شده : بجنگ و بکش و کشته می‌شوی. با گروهی برای شهادت، عازم شو. برای آنان، شهادتی جز با تو نیست. و دیگری، روایتی است که خواب امام حسین (علیه‌السلام) هنگام حرکت از مکه به کوفه را گزارش می‌کند که در آن آمده : یا حسین! اخرج، فان الله قد شاء ان یراک قتیلا! [۲۰۳]
[۲۰۴]
‌ای حسین! عازم شو که خداوند، خواسته که تو را کشته ببیند. برخی با استناد به این روایات، قیام امام حسین (علیه‌السلام) را تکلیف شخصی بر اساس دستوری خصوصی می‌دانند که طبق برنامه‌ای از پیش تعیین شده، امام (علیه‌السلام) مامور به آن بود. به نظر این عده، قیام امام حسین (علیه‌السلام)، طراحی غیبی داشته است؛ یعنی دست غیب، نمایش نامه عاشورا را نوشته و امام (علیه‌السلام)، آن را اجرا کرده است و پس از او، امکان اقتدا به ایشان، وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، قیام امام حسین (علیه‌السلام)، استثنا بوده است، نه قاعده، و از استثنا نمی‌توان اصل ساخت. یکی از دانشوران می‌نویسد : در زمینه واقعه کربلا، جز تکلیف شخصی، کلام دیگری نمی‌شود گفت.

←←← شهادت فدیه‌ای

شهادت فدیه ای، به نظریه مسیحیان در باره مصلوب شدن حضرت عیسی (علیه‌السلام) بی شباهت نیست، یعنی همان گونه که عیسی (علیه‌السلام) تن به صلیب داد تا فدای گناهان انسان‌ها شود، امام حسین (علیه‌السلام) نیز به شهادت رسید تا گناهان امت را بشوید و شفیعشان شود. این تفسیر، تفسیر مسیحی از قیام حسین (علیه‌السلام) است و هیچ مستندی در متون دینی ندارد.

←←← شهادت سیاسی

مشهورترین تفسیر از اهداف امام حسین (علیه‌السلام)، شهادت سیاسی است و امروزه، در کتاب‌ها و سخنرانی‌ها همواره این تفسیر، تبیین و تبلیغ می‌شود. تفسیر یاد شده، در واقع، تحلیلی سیاسی از قیام امام حسین (علیه‌السلام) و برخاسته از اسلام سیاسی است. پس از این که مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سیاسی رسیدند و ابعاد سیاسی دین در نگاه آنان برجسته شد، این تفسیر نیز از درون آن، استخراج شد. [۲۰۵]
[۲۰۶]
سید هبه الدین شهرستانی، در این باره می‌گوید: امام حسین (علیه‌السلام) می‌دانست که چه بیعت بکند و چه نکند، کشته خواهد شد، با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم او کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جد او از بین خواهند رفت؛ ولی اگر بیعت نکند، تنها او کشته می‌شود؛ اما در نتیجه، آرزوهای او برآورده می‌گردد و شعائر دین و شرف همیشگی، به دست خواهد آمد.

←←← شهادت اسطوره‌ای

برخی از نویسندگان معاصر، بر این عقیده‌اند که شهادت امام حسین (علیه‌السلام) را نباید امری سیاسی دید و از حالت اسطوره‌ای و راز و رمزداری اش خارج کرد تا دایره تاثیرگذاری اش، تنها به گروهی اندک محدود گردد؛ بلکه باید آن را اسطوره‌ای دید تا تاثیرگذاری اش از زمان خطی متناهی، به دایره زمان حلقوی نامتناهی، برگردد. اینان، البته شاهدی بر تفسیرشان اقامه نکرده‌اند.

← نظریه تشکیل حکومت

برخی از عالمان بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و سید مرتضی، و نیز برخی از عالمان معاصر، بر این عقیده‌اند که امام حسین (علیه‌السلام) برای تشکیل حکومت، قیام کرد. اینان، چنین باور دارند که امام حسین (علیه‌السلام)، نخست برای امتناع از بیعت با یزید بن معاویه، از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و آن گاه که مسلم بن عقیل، حمایت مردم کوفه را به وی گزارش داد، به قصد تشکیل حکومت و احیای سنت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم به سوی کوفه حرکت کرد. شیخ مفید، در المسائل العکبریه، ضمن سؤال و جوابی، هدف امام (علیه‌السلام) را مانند همه مجاهدان، پیروزی و مغلوب ساختن دشمن می‌داند : چرا حسین بن علی (علیه‌السلام) به کوفه رفت، در حالی که می‌دانست کوفیان، او را تنها می‌گذارند و کمکش نمی‌کنند، و او در این سفر، کشته می‌شود؟ اما این که حسین (علیه‌السلام) می‌دانست که کوفیان، او را تنها می‌گذارند، علم قطعی به آن نداریم؛ زیرا نه دلیل عقلی، و نه نقلی برای آن هست. [۲۰۷]
گفتنی است در عصر حاضر، تنها کسی که نظریه تشکیل حکومت را پرورد و کوشید تا آن را مستدل کند، آقای صالحی نجف آبادی بود. وی بر آن است که امام (علیه‌السلام) از همان آغاز، هدف از پیش تعیین شده‌ای نداشت؛ بلکه به اقتضای شرایط، تصمیم می‌گرفت و هدفی را تعقیب می‌کرد. به نظر او، قیام امام حسین (علیه‌السلام)، چهار مرحله داشته و ایشان در هر مرحله‌ای، هدفی را تعقیب می‌کرده است. یادآوری می‌شود که نظر رایج اهل سنت در تحلیل حادثه عاشورا نیز تشکیل حکومت به وسیله امام (علیه‌السلام) است. ابن کثیر، عنوان یک بحث از کتابش را به همین نکته، اختصاص داده است: «حکایت حسین بن علی (علیه‌السلام) و علت هجرتش با خانواده، از مکه به عراق، برای به دست آوردن حکومت». [۲۰۸]
[۲۰۹]
روشن است که صراحت اهل سنت در تبیین هدف امام حسین (علیه‌السلام) و عدم اختلاف آنان در این زمینه، از آن روست که تنها نگاهی تاریخی به این مسئله دارند و بحث‌های کلامی را در آن، دخالت نمی‌دهند.

← نظریه حفظ جان

یکی از نویسندگان معاصر، هدف امام حسین (علیه‌السلام) را چنین تشریح می‌کند: بیرون آمدن امام حسین (علیه‌السلام) از مدینه به مکه و از مکه به طرف عراق، برای حفظ جان بوده، نه خروج و قیام، و نه جنگ با دشمن، و نه تشکیل حکومت. [۲۱۰]


← نظریه جمع

چنان که گذشت، نظریه جمع، در صدد سازگاری دادن میان نظریه «شهادت طلبی» و نظریه «تشکیل حکومت» است؛ زیرا احادیث فراوانی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و ائمه علیهم السلام، نقل شده که بر شهادت طلبی، دلالت دارند و سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های امام حسین (علیه‌السلام) نیز بر تشکیل حکومت، دلالت دارند. این دو حقیقت کلامی و تاریخی، این گروه را وا داشته است تا به گونه‌ای به سازش و توافق میان این دو نظریه، اهتمام ورزند و در نتیجه، چهار صورت و چهار رای، در این زمینه، شکل گرفته است :

←← قصد مرحله‌ای

از برخی نوشته‌های استاد مطهری بر می‌آید که وی، هدف امام حسین (علیه‌السلام) را «مرحله‌ای» می‌داند که در مرحله نخست، قصد تشکیل حکومت داشت؛ ولی پس از رسیدن خبر کشته شدن مسلم به امام (علیه‌السلام)، قصد او شهادت بود. [۲۱۱]


←← قصد مستقیم

علامه سید مرتضی عسکری، در مقدمه مرآه العقول ـ که بعدها با عنوان معالم المدرستین منتشر شد ـ، بر این عقیده است که امام حسین (علیه‌السلام)، قصد شهادت کرد؛ اما می‌خواست که مردم علیه حکومت یزید، قیام مسلحانه کنند. [۲۱۲]
[۲۱۳]


←← حکومت و شهادت

آیه الله رضا استادی می‌نویسد : ما نمی‌گوییم امام (علیه‌السلام) به قصد کشته شدن رفت؛ بلکه می‌گوییم با علم به این که کشته می‌شود، رفت؛ اما علی الظاهر، طبق دعوت اهل کوفه برای تشکیل حکومت رفت. [۲۱۴]


←← اهداف چند لایه

برای تبیین «نظریه هدفمندی چند لایه»، با اعتقاد و باور به این که «امام حسین (علیه‌السلام) از شهادت خویش آگاه بود؛ ولی شهادت را مقصد می‌دانست، نه مقصود»، هدفمندی حادثه عاشورا را در دو لایه، توضیح می‌دهیم.

←←← لایه اول

در این لایه، مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسین (علیه‌السلام) و بر اساس مبانی کلی امامت، تحلیل می‌شود. امام حسین (علیه‌السلام)، در سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های خود، برای رفتار خویش، اهدافی را بیان می‌دارد. برخی از این اهداف، در مرحله امتناع از بیعت با یزید، بازگو می‌شود و برخی، در مرحله حرکت از مدینه به سمت مکه و برخی، در مرحله حرکت از مکه به سوی کوفه. به سخن دیگر، امام حسین (علیه‌السلام) در سخنان و نامه‌های نسبتا فراوانش، برای امتناع از بیعت با یزید، علل و اهدافی و برای حرکت خود از مدینه به مکه و از آن جا به سمت کوفه، علل و اهداف دیگری مطرح می‌سازد. در بخش نخست، امام حسین (علیه‌السلام)، فسق یزید و استحقاق بیشتر خود برای حکومت را مطرح می‌کند. امام (علیه‌السلام)، خطاب به فرماندار مدینه می‌فرماید : ایها الامیر! انا اهل بیت النبوه، و معدن الرساله، و مختلف الملائکه، و محل الرحمه، و بنا فتح الله وبنا ختم، و یزید رجل فاسق شارب خمر، قاتل النفس المحرمه، معلن بالفسق، مثلی لا یبایع لمثله، و لکن نصبح و تصبحون، و تنتظر و تنتظرون، اینا احق بالخلافه و البیعه. [۲۱۵]
[۲۱۶]
[۲۱۷]
[۲۱۸]
ای امیر! ما خاندان نبوت، و معدن رسالت، و محل آمد و شد فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما می‌گشاید و با ما می‌بندد؛ و یزید، مردی فاسق، باده گسار، آدمکش و اهل فسق و فجور آشکار است. همانند منی، با کسی همانند او، بیعت نمی‌کند؛ ولی ما و شما، صبح می‌کنیم و منتظر می‌مانیم، تا معلوم شود که کدام یک برای بیعت و خلافت، شایسته تر است. و در بخش دوم، اصلاح امت، احیای سنت، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزت و آزادگی را مطرح می‌سازد، چنان که در این باره از امام حسین (علیه‌السلام) روایت شده که می‌فرماید : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی امه جدی محمد صلی الله علیه و آله، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر، و اسیر بسیره جدی محمد صلی الله علیه و آله، و سیره ابی علی بن ابی طالب...، فمن قبلنی بقبول الحق فالله اولی بالحق، ومن رد علی هذا اصبر حتی یقضی الله بینی وبین القوم بالحق، ویحکم بینی وبینهم بالحق، وهو خیر الحاکمین. [۲۱۹]
[۲۲۰]
به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری، قیام نکرده ام؛ بلکه برای تحقق رستگاری و صلاح در امت جدم محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم قیام کرده ام. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدم محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و پدرم علی بن ابی طالب (علیه‌السلام)، رفتار کنم.... آن که مرا به حقانیت پذیرفت،که     خداوند، سرچشمه حق است پاداش او را خواهد داد     و اگر کسی در این دعوت، دست رد بر سینه من زند، شکیبایی می‌ورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایه حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد، که او بهترین داوری کنندگان است. جز این سخنان و نوشته ها، نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین (علیه‌السلام) در پیش گرفته، اقتضا می‌کند. امام حسین (علیه‌السلام)، برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف، اجرای دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، می‌بایست بر تمام رفتار و گفتار و اندیشه‌های ایشان سایه می‌افکند، و چگونه حادثه‌ای به این بزرگی را می‌توان جدا از این اهداف، تحلیل کرد؛ حادثه‌ای که در آن، خون پاک انسان‌های بزرگی بر زمین ریخت.
این، لایه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممکن است کسانی که تعبیر «تشکیل حکومت» را به کار برده‌اند، عنوانی انتزاعی از این امور را منظور داشته‌اند. البته ـ چنان که بدان اشارت رفت ـ، این تعبیر در مجموع سخنان و نگاشته‌های امام حسین (علیه‌السلام)، به صراحت، بیان نشده است. دستاوردهای این لایه از هدف حادثه عاشورا، سست شدن بنیاد حکومت بنی امیه، نابودی حکومت یزید، پایه ریزی قیام‌های انتقام جویانه و آگاهی مردم در آن برهه از تاریخ است که البته در فاصله زمانی نسبتا کوتاهی اتفاق افتاد.

←←← لایه دوم

در این لایه، هدف از حادثه عاشورا از منظر خداوند متعال، پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و اولیای دین، منظور می‌گردد. در این جا، دیگر، هدف به یک برهه از تاریخ، محدود نمی‌شود؛ بلکه جاودانه ساختن مشعل آزادیخواهی، مبارزه با ستم، بروز کرامت انسانی و آگاهی بخشی منظور است. در این جا میان امام حسین (علیه‌السلام) و نهاد انسان‌ها در طول تاریخ، رابطه‌ای عاطفی برقرار می‌شود. به نظر می‌رسد که تعبیرهای زیر را در سایه چنین لایه‌ای از هدف، می‌توان فهمید و تفسیر کرد. از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم روایت شده که فرمود : ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المؤمنین لا تبرد ابدا. [۲۲۱]
همانا با کشته شدن حسین، حرارتی در دل مؤمنان ایجاد می‌شود که هرگز، سرد نمی‌گردد. با این نگاه، می‌توان راز و رمز احکام ویژه‌ای را که در مجموعه تعالیم شیعه، در باره حادثه عاشورا و امام حسین (علیه‌السلام) وارد شده، فهمید و تحلیل کرد، که عبارت انداز :
۱. حلیت خوردن تربت امام حسین (علیه‌السلام) برای استشفا؛ ۲. استحباب سجده بر تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۳. استحباب ذکر گفتن با تسبیح تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۴. استحباب بر داشتن کام کودک با تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۵. استحباب حنوط میت با تربت امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۶. استحباب زیارت اربعین؛ ۷. استحباب زیارت امام حسین (علیه‌السلام) در مناسبت‌های مختلف مذهبی؛ ۸. استحباب اقامه عزاداری و گریستن برای امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۹. جواز قصر و اتمام نماز در زیر گنبد مزار امام حسین (علیه‌السلام)؛ ۱۰. استحباب همراه داشتن تربت امام حسین (علیه‌السلام) در سفر؛ ۱۱. استحباب یاد کردن از امام حسین (علیه‌السلام) به هنگام نوشیدن آب. این همه، [۲۲۲]
نشان می‌دهد که علاوه بر اهدافی که امام حسین (علیه‌السلام) از قیام خود داشته است، خداوند و اولیای دین نیز اهدافی را از این قیام، منظور داشته‌اند. این، همان چیزی است که از آن به «اهداف چند لایه قیام امام حسین (علیه‌السلام)» تعبیر می‌گردد. به سخن دیگر، امام (علیه‌السلام) می‌دانست که در این حادثه، به شهادت می‌رسد؛ اما برای رسیدن به این هدف‌ها به میدان مبارزه با طاغوت زمان، در آمد : ۱. اصلاح امور امت اسلام؛ ۲. اقامه حق و طرد باطل؛ ۳. عزت و آزادگی؛ ۴. افشای ظلم و ستمگری حاکمان بنی امیه.

نقد دیدگاه ها
[ویرایش]
اینک، پس از گزارش نظریه ها، به اجمال، برخی پرسش‌ها و ابهام‌ها و نقدهای وارد شده بر آنها را بیان می‌کنیم و تاکید می‌کنیم که قصد تفصیل و بررسی همه جانبه در میان نیست :
۱. چنان که گذشت، شهادت، مقصود و هدف امام حسین (علیه‌السلام) نبوده است، گر چه مقصد ایشان بوده است. آنان که شهادت طلبی را هدف امام (علیه‌السلام) دانسته اند، از یک سو، میان مقصد و مقصود، خلط کرده‌اند و از دیگر سو، سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های ایشان را نادیده انگاشته‌اند. امام (علیه‌السلام)، در مجموعه یاد شده، بر اهدافی غیر از شهادت طلبی، تاکید فرموده است.
۲. قائلان به نظریه «تشکیل حکومت»، جنبه آگاهی امام (علیه‌السلام) از شهادت را کم رنگ دیده‌اند ـ اگر نگوییم که نادیده گرفته‌اند ـ، با این که احادیث متواتری بر آن، دلالت دارند. از سوی دیگر، منبع استخراج این نظریه، سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های امام حسین (علیه‌السلام) است و در این مجموعه، آنچه دیده می‌شود، امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور امت و احیای سنت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم است و به صراحت، بر تشکیل حکومت به وسیله امام (علیه‌السلام) دلالت ندارد، مگر آن که اینها را ملازم با تشکیل حکومت بدانیم. آری. در برخی متون، امام (علیه‌السلام) آن گاه که از بیعت، امتناع می‌ورزد، بر لیاقت نداشتن یزید برای خلافت و سزاوارتر بودن خود بر این امر، اشاره می‌فرماید. از جهت دیگر، تعبیر «خروج» در سخنان امام حسین (علیه‌السلام)، به معنای قیام نیست؛ بلکه در تمام موارد، به معنای بیرون رفتن از مدینه است، هر چند که گاه به غلط، به قیام، تعبیر شده است.
۳. «نظریه حفظ جان»، هیچ شاهد کلامی و تاریخی‌ای ندارد و از این رو، قابل طرح نیست، ضمن این که با شئون امامت، سازگار نیست.
۴. در باره «نظریه جمع»، در این نظریه نیز، مانند سه نظریه نخست، برخی از وجوه این حادثه، نادیده انگاشته شده است.

ریشه‌های اجتماعی قیام امام حسین
[ویرایش]
از زمینه‌های اجتماعی نهضت عاشورا، لغزش‌هایی بود که از بعضی خواص امت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در صدر اسلام سر زد. مقصود از خواص در آن زمان کسانی هستند که به دلیل امتیازاتی چون سبقت در پذیرش اسلام، هجرت قبل از فتح مکه، شرکت در جنگهای نخست صدر اسلام مانند بدر و احد، قرابت با پیامبر خدا، کتابت وحی و اساسا درک محضر آن حضرت و یا اشتهار به زهد و عبادت، و بهره مندی از دانشهای فقه و حدیث، و داشتن مناصب و مقامات حکومتی و نظامی، در میان جامعه اسلامی نفوذ داشتند.

← لغزش خواص

خواص امت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پس از رحلت نبی مکرم، اندک اندک سلوک دینی و زندگی ارزشی خود را فراموش کرده، به تسامح دینی و رخوت و سستی در وفاداری به آرمانهای اسلام مبتلا شدند و به دنبال آن، این روحیه به توده مردم، به ویژه نومسلمانان نیز منتقل شد و زمینه زوال ارزشها و حذف شخصیت‌های وارسته و لایق از صحنه حکومت، و سلطه افراد فاسد و بی عقیده بر جامعه اسلامی فراهم آمد.
راز این انحراف را باید در دنیاگرایی برخی از خواص جست و جو کرد. مقصود از دنیاگرایی، دلبستگی به دنیا و لذت‌های آن چون ریاست و مال است. دنیاگرایی بزرگترین نگرانی پیامبر درباره امتش بود. ابوسعید خدری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نقل می‌کند. بیشترین نگرانی من بر شما برکاتی است که خداوند از زمین به شما عنایت می‌کند. پرسیدند: مقصود شما از برکات چیست؟ حضرت فرمود: زیبایی دنیا. [۲۲۳]
[۲۲۴]
این لغزش در طول تاریخ اسلام دامنگیر بسیاری از خواص شده است؛ کسانی که حق را می‌شناختند، اما دنیاگرایی، آنان را به طرفداری از باطل کشاند. دنیاگرایی دارای جلوههای مختلفی است که به چند نمونه آن اشاره میشود.

← ریاست‌طلبی حاکمان و خواص

جاه‌طلبی و ریاست خواهی از عوامل مهم اعراض از حق محسوب می‌شود. انحراف خلافت از جایگاه اصلی خود، که خدا و پیامبر آن را تعیین کرده بودند، و نیز عملکرد دنیا خواهان از سقیفه تا مرگ عثمان، معلول دنیاگرایی و ریاست خواهی برخی از خواص بود. یکی از انگیزه‌های مخالفان برای مقابله و رویارویی با امیرمؤمنان که در زمان خلافت او نیز همین بوده است.
کسانی که هدفشان از بیعت با حضرت، رسیدن به پست و مقام بود، مدت چندانی طول نکشید که به خاطر برآورده نشدن خواسته هایشان، در مقابل آن حضرت جبهه گرفتند. طلحه و زبیر پس از گذشت چند روز از بیعت با علی (علیه‌السلام) خدمت ایشان رسیدند و گفتند: «ای امیرمؤمنان، حتما از ستمی که در حکومت عثمان بر ما رفت، آگاهید و نیز خوب می‌دانید که عثمان به بنی امیه توجه داشت و اینک خداوند خلافت را بعد از عثمان به تو داده است. خواسته ما این است که بعضی از کارهای خود را به ما واگذار کنی».
امام فرمود: «به همان بهره‌ای که خداوند برایتان معین فرموده، راضی باشید تا من درباره خواسته شما بیندیشم. بدانید که من در این امانتی که خدا به من سپرده، جز انسانهایی که از دینشان راضی‌ام و از امانتداری شان خرسندم و لیاقت آنها را احراز کرده‌ام، کسی را شریک نمی‌کنم». [۲۲۵]

طلحه و زبیر به هوس ریاست و شرکت در امر حکومت با علی (علیه‌السلام) بیعت کرده بودند و زمانی که پایداری او را در دین و دقت و سازش ناپذیری وی را در انتخاب کارگزاران دیدند و مشاهده کردند که علی (علیه‌السلام) مصمم است خط اصلی حکومتش را بر مبنای کتاب و سنت پیامبر گرامی اسلام قرار دهد، سر به شورش گذاشتند. [۲۲۶]

امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) در تحلیل اقدام جاه طلبانه آنان فرمود: «اینان آن چنان ریاست طلب‌اند که هر کدام تنها ریاست مطلقه خود را می‌خواهند و بسا بر این اساس بین خود کشمکش دارند و به یکدیگر کینه می‌ورزند». [۲۲۷]

طلحه و زبیر پس از تصرف بصره، درباره اینکه کدام یک در مسجد جامع این شهر بر مردم نماز جماعت بخواند، اختلاف داشتند و با میانجیگری عایشه رضایت دادند که فرزندانشان محمد و عبدالله، به نوبت برای مردم نماز بخوانند. طلحه از عایشه خواست که به مردم امر کند به او با عنوان «امیر» سلام دهند، و زبیر نیز همین تقاضا را داشت. عایشه دستور داد به هر دو با عنوان «امیر» سلام دهند. آن دو در جنگ جمل (در کنار بصره) و در فرماندهی جنگ نیز با هم اختلاف داشتند. [۲۲۸]
چنین انسانهایی برای رسیدن به ریاست، حاضرند همه اصول و ارزشها را کنار بگذارند؛ همچنان که در واقعه کربلا، عمربن سعد هم با علم به حقانیت امام حسین (علیه‌السلام) حاضر شد برای رسیدن به ملک ری با ایشان بجنگد. [۲۲۹]
[۲۳۰]


← مال‌پرستی

گرایش به مال پرستی در خواص، دو عامل اصلی داشت که یکی زمینه ساز بروز دیگری بود؛ گسترش فتوحات اسلامی که سبب سرازیر شدن غنایم بی شمار به پایتخت خلافت شد، تغییر نگرش افراد را نسبت به زندگی دنیا در پی داشت. به تدریج تمام هم و غم بسیاری از مسلمانان، به ویژه خواص، ترجیح آمال و آرزوهای دنیایی بر مقاصد اخروی شد.

←← گسترش فتوحات اسلامی

فتح سرزمینهای پهناور و ثروتمندی چون ایران و روم و مصر، ثروت‌های کلانی را وارد جامعه اسلامی کرد؛ به طوری که برای نمونه در دوران خلفا تنها از سرزمینهای فتح شده عراق، سالانه ۱۲۰ میلیون درهم جزیه و خراج، وارد خزانه بیت المال می‌شد. [۲۳۱]
هنگامی که عمرو بن عاص مصر را فتح کرد، مبلغ دو میلیون [درهم] خراج و جزیه به مدینه فرستاد. بعدها در زمان حکمرانی عبدالله بن سعد بن ابی سرح در مصر، این مبلغ به چهار میلیون رسید. [۲۳۲]

اگر این ثروت‌ها عادلانه در میان مسلمانان تقسیم می‌شد و برای تقویت بنیه دینی و اخلاقی، و رشد فکری و فرهنگی، و برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه اسلامی هزینه می‌شد، یقینا ثمرات ارزشمندی برای مسلمانان به بار می‌آورد. ولی متاسفانه خلیفه دوم و پس از او خلیفه سوم، با تقسیم نابرابر آنها در میان اصحاب و مسلمانان، زمینه اختلاف طبقاتی و پیدایش تجمل‌گرایی و رفاه زدگی در میان بزرگان اصحاب را فراهم آوردند و انحراف خواص از همین جا آغاز شد.

←← تأسیس دیوان مالی

چنان که در جای خود ثابت شده، به دنبال جمع شدن عواید فتوحات، خلیفه دوم در صدد تاسیس دفتر حقوق و مقرری برآمد. سرانجام در سال بیستم هجری با پیشنهاد ولید بن هشام بن مغیره به تقلید از رومیان، دیوانی ترتیب داد [۲۳۳]
[۲۳۴]
و در آن سهمیه سالیانه مسلمانان را به گونه‌ای تبعیض آمیز و بر اساس سوابق و موقعیت اجتماعی آنان تعیین نمود؛ بدین گونه که سابقان در اسلام را بر دیگران، مهاجران را بر انصار، قریش را بر غیرقریش، مهاجران قریش را بر غیر مهاجران، عرب را بر عجم، و خانوادههای مشهور را بر خانواده‌های گمنام ترجیح داد: [۲۳۵]
برای مهاجران شرکت کننده در جنگ بدر، پنج هزار درهم، و برای انصار بدری چهار هزار درهم، [۲۳۶]
و برای فرزندان بدری‌ها نیز، دوهزار درهم حقوق معین کرد؛ [۲۳۷]
عمر برای مردانی که پیش از فتح مکه هجرت کرده بودند، سه هزار درهم، ولی برای مردان مسلمان شده در روز فتح، دو هزار درهم و برای فرزندان جوان مهاجران، سهمی برابر با سهم مسلمانان روز فتح مکه تعیین نمود. [۲۳۸]

وی کل قریش را بر غیرقریشی ترجیح داد؛ برای سران قریشی چون ابوسفیان و معاویه، پنج هزار درهم، و برای هریک از زنان پیامبر، سهم ویژه شش هزار درهمی مقرر کرد و در میان آنها برای عایشه دختر ابوبکر، ‌ام حبیبه دختر ابوسفیان، و حفصه دختر خودش، دوازده هزار درهم و برای صفیه و جویریه پنج هزار درهم معین کرد، [۲۳۹]
و برای مکیان غیرمهاجر ششصد و هفتصد و برای اهل یمن چهارصد، برای مضر سیصد، و برای ربیعه دویست درهم مقرری وضع کرد. [۲۴۰]

او سپس بر اساس منزلت مسلمانان و تواناییشان در قرائت قرآن و جهاد در راه خدا، سهمیه‌ای به هریک اختصاص داد. آن گاه برای هریک از مردان مسلمان مدینه ۲۵ درهم، و برای هر مرد از اهالی یمن و شام و عراق، بین دوهزار تا سیصد درهم تعیین کرد. [۲۴۱]

این گونه امتیازبندی‌ها، از یک سو مزیت دینی را موجب مزیت دنیوی قرار داد و از سوی دیگر موجب طبقه بندی اجتماعی شد. چون بیشتر امتیازها به نفع قریش و مهاجران و بزرگان اصحاب بود و چون آنان از اموال عمومی بیشتر بهره مند شدند، روحیه رفاه طلبی و اشرافیگری در آنها اوج گرفت.
در اثر ادامه فتوحات در زمان عثمان، سهمیه سالانه اصحاب افزایش یافت. [۲۴۲]
و این روند موجب افزایش روزافزون تفاوت مسلمانان در اموال و درآمدها شد.

←← بخشش‌های بی‌حساب

افزون بر تبعیضهای عمر که زمینه ساز شکل گیری نوعی اشرافیگری در میان خواص شد، در زمان خلافت عثمان، انحراف دیگری نیز رخ داد و آن بذل و بخشش‌های کلان و بی حساب او از بیت المال به بنی امیه و گروهی از بزرگان صحابه مانند ابوسفیان، حکم بن عاص، مروان بن حکم، یعلی بن امیه، عبدالله بن ابی سرح، سعد بن ابی وقاص، ولید بن عقبه، حارث بن حکم، طلحه، زبیر و زید بن ثابت بود. [۲۴۳]
وی «مهروز» را که محل بازاری در مدینه، و وقف مسلمانان بود، به حارث بن حکم بخشید؛ [۲۴۴]
فدک را به مروان، و چراگاه‌های مدینه را به امویان اختصاص داد. [۲۴۵]

عثمان صدهزار درهم به حکم بن عاص [۲۴۶]
و همین مقدار به پسر او مروان بخشید. [۲۴۷]
خمس غنایم فتح افریقا از طرابلس تا طنجه را به برادر رضاعی خود عبدالله بن ابی سرح اختصاص داد [۲۴۸]
و صدهزار درهم به سعید بن عاصی اموی هدیه داد. [۲۴۹]

خلیفه سوم خودش هم زندگی مرفهی داشت؛ چنان که خانه‌های هفتگانه او در مدینه مشهور است. او خانه‌ای برای همسرش نائله، و خانه‌ای برای همسر دیگرش عایشه داشت و منازل دیگری در اختیار دختران و خویشاوندانش گذاشته بود. [۲۵۰]
[۲۵۱]

او قصری به نام زوراء بنا کرد [۲۵۲]
[۲۵۳]
[۲۵۴]
و رفاه طلبی را به جایی رسانید که عبدالرحمن بن عوف در مجلس ولیمه او گفت: «ای پسر عفان، آنچه را که درباره تو دروغ می‌پنداشتم، اکنون باور می‌کنم و از بیعت با تو، به خدا پناه میبرم». [۲۵۵]
[۲۵۶]
عثمان رمه‌های اسب و شتر و املاک فراوانی در وادی القری و حنین داشت. به تبع او افراد دیگر طبقه جدید اشرافیت نیز، بر سرمایه‌های خود افزودند و به رقابت در گردآوری اموال روی آورده، [۲۵۷]
اموال و املاک فراوانی در بصره و کوفه بر جای گذاشتند. [۲۵۸]

در این دوره بیت المال به ملک شخصی تبدیل شد؛ تا جایی که عثمان گفت: نیازمان را از این غنایم برمی گیریم؛ هرچند برخلاف میل مردم باشد. [۲۵۹]
امام علی (علیه‌السلام) در برابر این روند، سکوت را شکست و به عثمان فرمود: «آیا نمی‌خواهی دست بنی امیه را از آبرو و اموال مسلمانان کوتاه کنی؟» [۲۶۰]


←← نتیجه مال‌دوستی

بنابراین مجموع این عوامل باعث شد خواص، به ثروت اندوزی بپردازند و در کام دنیاپرستی فرورفته، عوام را هم بدان سو بکشند. (توجه به این نکته مهم است که در عصر رسول خدا با دویست درهم، یک زندگی به دور از فقر فراهم می‌شد. حتی برخی گفته‌اند کسی که پنجاه درهم داشت، غنی به شمار می‌آمد و زکات به او تعلق نمی‌گرفت، زیرا وقتی از رسول خدا پرسیدند: حد بی نیازی چیست؟ فرمود: غنا آن است که شخصی، پنجاه درهم داشته باشد، [۲۶۱]
[۲۶۲]
در حالی که پس از رسول خدا آنچه از طریق غنایم و عطا به دست مسلمانان می‌رسید، ده‌ها برابر این مقدار بوده است.
رفتار اینان و طرز زندگی شان، ابتدا توده امت پیامبر و سپس نومسلمانان را که اصحاب نامدار پیامبر را دارای قداست ویژه‌ای می‌دانستند و برخی با نیات خالصی در سرزمینهای دور از مرکز، در شرایط سخت مشغول جهاد بودند، ناراحت و متاثر کرد.
روزی یکی از رزمندگان اسلام از اهالی شام، به حجاز آمد و پس از مشاهده زندگی اشرافی عبدالرحمن بن عوف، به او گفت: چه شده است که ما در دنیا زاهدانه زندگی می‌کنیم؛ در حالی که شما به دنیا رغبت نشان می‌دهید؟! ما در رفتن به جهاد شتاب می‌کنیم؛ ولی شما سستی می‌ورزید و در جهاد شرکت نمی‌کنید؛ در حالی که شما جزو اسلاف و برگزیدگان ما و اصحاب پیامبر هستید؟
عبدالرحمن در پاسخ این مرد شامی، رمز این زندگی اشرافی را بی پرده افشا کرد و گفت: این طور نیست که چیزی (از رسول خدا) به ما رسیده باشد که به شما نرسیده (که ما به سبب آن، این زندگی را انتخاب کرده باشیم) و این طور نیست که ما چیزی (از اسلام بدانیم) که شما ندانید (و بدان دلیل این روش را برگزیده باشیم)؛ بلکه ما در زمان رسول خدا با سختی آزمایش شدیم و صبر کردیم، ولی (امروز) با راحتی و آسایش آزموده شدیم و صبر را از کف دادیم. [۲۶۳]

با چنین اعترافهای تکان دهنده‌ای و با تغییر محسوسی که در سیره و سخن خواص نمایان شد، اندک اندک سیمای پنهان آنان رخ نمود و مردم پنداشتند که آنچه درباره فضیلت زهد و تقوا و جهاد به آنها گفته شده یا گفته می‌شود، مربوط به دورانی است که سپری شده و دیگر دوران رفاه و کامجویی افزونتر از دنیا فرارسیده است. بدین سان وقتی عوام، راهبران خود را متغیر یافتند، تغییر مسیر دادند؛ به گونه‌ای که حال جهاد و شهادت در راه خدا از میان سپاهیان اسلام رخت بربست و سستی و زبونی بر رزمندگان عارض شد.

← خودپرستی و تکبر

جلوه دیگر دنیاگرایی، خودپرستی است؛ یعنی خود و متعلقات خود را حق دیدن، و بی چون و چرا و بدون منطق، از آرا و نظریات خود دفاع کردن، و آن را محور حب و بغض قرار دادن. یکی از اصلیترین عوامل مخالفت با انبیا در طول تاریخ، همین خودپرستی بوده است؛ خودپرستی کسانی که با به رخ کشیدن مال و ثروت خود و هوادارانشان، خود را برتر، و انبیا را حقیر می‌شمردند.
این روحیه ضدانسانی، با تعالیم قرآنی و نبوی در میان عرب‌ها فروکش کرد؛ اما پس از رحلت آن حضرت، به دلیل تقویت روحیه ریاست طلبی و مال پرستی در میان خواص، روحیه اشرافیگری و نوعی برتری طلبی مستکبرانه و تفاخر جاهلانه دوباره رخ نمود و موجب شد صمیمیت برادرانه و اخوت دینی مسلمانان، تبدیل به روابط بالادست با فرودست، مولی با عبد، و مالک با برده شود.
رفته رفته در اثر رفاه و تنعم تبعیض آمیز، برتری‌طلبی به یک عادت ثانوی برای خواص مبدل شد؛ به طوری که مقابله با آن به قدری دشوار شد که وقتی امیرمؤمنان آن را به وضع زمان رسول خدا برگرداند، با اعتراض سختی مواجه شد و همین امر، یکی از عوامل جدایی بسیاری از خواص از آن حضرت بود.
برای نمونه طلحه و زبیر در آغاز حکومت علی (علیه‌السلام) به تقسیم مساوی بیت المال اعتراض کردند؛ درحالی که هیچ نیازی به حقوق پرداختی از طرف علی علی (علیه‌السلام) نداشتند؛ ولی از اینکه حضرت آنها را با مردم دیگر همسان قرار داده بود، احساس کسر شان می‌کردند. سخنشان بر سر نیازمندی و احتیاج نبود؛ بلکه می‌گفتند چرا ما را با سایر مردم مساوی قرار داده‌ای، در حالی که سوابق ما، در اسلام، نزدیکی ما به رسول خدا و خدمات ما، بیش از دیگران بوده است.
به دنبال این سخن، حضرت از آنها اقرار گرفت که خودش هم در سوابق، هم در نزدیکی به رسول خدا و هم در خدمت به اسلام، بر آنان مقدم بوده است. آن گاه فرمود: «قسم به خدا من و این کارگرم در بهره مندی از این مال یکسان هستیم». (فوالله ما انا واجیری هذا فی هذا المال الا بمنزلة واحدة) [۲۶۴]

این روحیه، به برخی از بنی هاشم هم سرایت کرد؛ چنان که عقیل چون خود را دارای حسب و نسب برتری در میان قبایل عرب می‌پنداشت، به برادر اعتراض کرده، گفت: آیا مرا با سیاهی از سیاهان مدینه مساوی قرار می‌دهی؟» (اتجعلنی و اسودا من سودان المدینة واحدا) [۲۶۵]
[۲۶۶]

روحیه برتری طلبی جاهلانه، ثمره بسیار تلخی بود که شجره خبیثه اشرافیت و ثروت‌های بادآورده، به بار آورده بود و همین موجب فاصله دلها از یکدیگر، و از بین رفتن وحدت و همدلی امت اسلامی شد و مردم را به دست و پا کردن ابزارهای تفاخر و تظاهر و فراهم کردن مظاهر فریبنده دنیا تشویق کرد.

← نتیجه‌گیری

بنابراین لغزش خواص تنها در رشد روحیه ثروت اندوزی متوقف نشد، بلکه در زمینه‌هایی چون برتری طلبی، جاه و جلال، شهرت و مقام، و زندگی آرام و راحت گسترش یافت و همین امر سبب شد افزون بر ثروتمندان، زاهد نمایان و برخی از علما و محدثان و وابستگان به خاندانهای مشهور چون عایشه، عبدالله بن عمر، اسامة بن زید، ابوموسی اشعری، عبدالله بن شقیق، مطرف بن عبدالله، مرة بن شراحیل، علاء بن زیاد و زید بن ارقم نیز در زمره خواص منحرف قرار گیرند و با انحراف خود، جامعه را به انحراف بکشانند.
به موازات رشد دنیاگرایی، غیرت و حساسیت دینی خواص از بین رفت؛ عناصر امر به معروف و نهی از منکر به فراموشی سپرده شد و همین روحیه به توده مردم منتقل شد؛ به گونه‌ای که وقتی امام حسین (علیه‌السلام) فرمود: «آیا نمی‌نگرید که به حق عمل نمیشود و از باطل نهی نمی‌گردد»، (الاترون ان الحق لایعمل به وان الباطل لایتناهی عنه) [۲۶۷]
[۲۶۸]
[۲۶۹]
عوام از یاری اش خودداری کردند و این بی مبالاتی نسبت به هتک اسلام و نابودی ارزش‌ها، غم بارترین پیامد انحراف خواص بود که دامن گیر امت پیامبر شد.

← جمع‌بندی

در یک جمع بندی می‌توان گفت پس از رحلت نبی اکرم، امواج فتنه‌ها و انحراف‌ها به سوی جامعه اسلامی روی آورد؛ ولی در نخستین گام، گروهی از نخبگان و برگزیدگان بودند که خود را تسلیم این موج کردند و دین و نبوت و ولایت را به سکه‌ها و جواهر و پست و مقام و نام و نشان دنیا فروختند و به دنبال آنها بیشتر مردم دست از دامن قرآن و عترت کشیده، در پی یک زندگی خوش و راحت، و جست و جوی نام و نان دویدند و پیشوایان جبهه حق را در میدان مبارزه با باطل تنها گذاردند. به همین دلیل، برخی از بزرگان اصحاب و دینداران نامدار پیشین، یعنی کسانی که در راه اسلام مرارتها کشیده بودند، دوران جوانی شان را کنار پیامبر در میدانهای جهاد و شهادت یا در شرایط زهد و تنگدستی به تحصیل علم و تقوا سپری کرده بودند، و برای یاری اسلام از جان و مال و عمر و آبرو و زن و فرزند خویش مایه گذاشته بودند، به افراد دنیاطلبی تبدیل شدند که با مال و منال خویش چون سران قریش در دوران جاهلیت به دیگران فخر می‌کردند و از مجاهدتهای خود چون ابزاری برای کسب امتیازهای دنیایی بیشتر بهره میجستند.
از این رو آنان از درگیری با جبهه باطل خودداری کرده، حق را یاری نمی‌کردند؛ نه خودشان از ارزش‌ها دفاع می‌کردند و نه به کسانی که برای احیای ارزشها بر می‌خاستند، یاری می‌رساندند. این روند تا دوران امامت حضرت سیدالشهدا ادامه داشت، به گونه‌ای که حضرت درباره مردمان معاصرش فرمود: ان الناس عبید الدنیا والدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون، [۲۷۰]
[۲۷۱]
مردم بندگان دنیایند و دین، لقلقه زبان آنهاست. تا زمانی که معیشت آنها برقرار باشد، دیندارند؛ اما هرگاه در امتحان افتند، متدینان اندک خواهند بود».
این سخن ابی عبدالله نشانگر آن است که او درد اصلی امت پیامبر را در دلدادگی به دنیا می‌دیده است و گناه آن بر گردن خواصی بوده که با لغزشهای خود، بنیان. ارزش‌ها را سست کردند.

ریشه‌های سیاسی قیام امام حسین
[ویرایش]
اینکه چرا و چگونه گروهی از امت اسلامی، دستان خود را به خون پاک سلاله رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آغشتند و دست به جنایتی زدند که در جامعه اسلامی سابقه نداشت، درخور بحث و بررسی دقیقی است. در این مقاله بر آنیم که روشن کنیم از زمان وقوع سقیفه تا سال شصت هجری، چه وقایعی اتفاق افتاد و چه انحراف‌ها و بدعت‌هایی پدید آمد که در پی آن، فاجعه‌ای به عظمت قتل امام حسین (علیه‌السلام) رخ داد و جامعه آن را تحمل کرد. در یک جمع بندی، می‌توان ریشه‌های تاریخی عاشورا را در سه حوزه جست و جو کرد که در پی می‌آید.

← مقدمه

پدیده‌های اجتماعی مانند انقلاب‌های بزرگ و موج آفرین معمولا دارای یک علت نیستند؛ بلکه در وقوع آنها یک سلسله عوامل و انگیزههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دخالت دارد و دارای ریشه‌های دور و نزدیک بسیاری هستند که بدون توجه به آنها، تحقیق درباره آنها منطقی نیست. نهضت عظیم عاشورا نیز از این قاعده مستثنا نیست. این واقعه حماسی و شگفت انگیز از منظر ژرف کاوی تاریخی و جست و جو در ریشه‌های آن، بس تامل برانگیز است. اینکه چرا و چگونه گروهی از امت اسلامی، دستان خود را به خون پاک سلاله رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آغشتند و دست به جنایتی زدند که در جامعه اسلامی سابقه نداشت، درخور بحث و بررسی دقیقی است.
با درک و فهم ریشه‌های فاجعه کربلا، هم مسیر و روند انحطاط امت اسلامی پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) روشن می‌شود، و هم امکان بررسی دقیق زمینه‌ها و شالوده‌های قیام کربلا و حماسه عاشورا (با نگاه پدیدارشناسی) فراهم می‌آید. در این مقاله بر آنیم که روشن کنیم از زمان وقوع سقیفه تا سال شصت هجری، چه وقایعی اتفاق افتاد و چه انحراف‌ها و بدعت‌هایی پدید آمد که در پی آن، فاجعه‌ای به عظمت قتل امام حسین (علیه‌السلام) رخ داد و جامعه آن را تحمل کرد. در یک جمع بندی، می‌توان ریشه‌های تاریخی عاشورا را در سه حوزه جست و جو کرد که در پی می‌آید.

← سقیفه سرآغاز انحراف

هرچند با ظهور اسلام و تلاشهای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، روابط محکمی میان قبایل عرب بر اساس ایمان و عقیده مشترک پدید آمد و اسلام توانست روح سرکشی و ستیزه جویی آنان نسبت به یکدیگر را مهار کند، پس از رحلت پیامبر، دیری نپایید که روح عصبیت قبیله‌ای دوباره ظهور کرد و خود را در سقیفه نشان داد و درهای فتنه را به روی مسلمانان گشود.
جریان سقیفه در واقع، تبلور غلبه خلق و خو و رقابت جاهلی و قبیلگی عرب، بر ارزشهای اسلامی بود. مرور گفت و گوی گردانندگان سقیفه به خوبی نمایانگر آن است که ارزشهای قبیلگی و جاهلی که در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مثل آتشی زیر خاکستر باقی مانده بود، با رحلت آن حضرت، به خوبی مجال حضور و بروز یافت؛ چنان که برخی از قریشیان و گروهی از انصار، در حالی که پیکر مطهر پیامبر بر زمین، و علی (علیه‌السلام) مشغول تجهیز آن بود، به رقابت سیاسی پرداختند. [۲۷۲]
[۲۷۳]
[۲۷۴]
[۲۷۵]

در این رقابت، از ملاکهای ارزشی سخن به میان نیامد؛ بلکه بیشتر، گروه بندی جناحی و قبیلگی (مهاجر و انصاری بودن) نمایان گردید و بحث منا و منکم مطرح شد. [۲۷۶]
[۲۷۷]
و ابوبکر سرانجام با معیارهای قبیلگی به حکومت رسید. [۲۷۸]
در صورتی که با وجود نص صریح رسول خدا درباره جانشینی علی (علیه‌السلام) [۲۷۹]
[۲۸۰]
[۲۸۱]
[۲۸۲]
نوبت به انتخاب خلیفه با ملاکهای دیگر نمی‌رسید. از این رو آنچه را که در سقیفه روی داد، باید نخستین انحراف حکومت در اسلام دانست، که نتیجه آن در درازمدت، روی کار آمدن بنی امیه بود.
گروه مخالف بنی هاشم، در روزهای آخر عمر پیامبر نوعی توطئه، یا حداقل تفاهم و هماهنگی، برای دور کردن علی (علیه‌السلام) از خلافت داشتند و کار آنان در جریان سقیفه، که به شکل گیری دستگاه خلافت انجامید، متکی بر قرآن و سنت پیامبر نبود. اصحاب سقیفه فرمان الهی را نادیده گرفتند و شرایط رهبری را فراموش کردند و جناح حق را به انزوا کشاندند و حاصل این کار، انکار امامت و تداوم یافتن روش انتخاب خلیفه با معیارهای سلیقه‌ای و عرفی بود.

←← کنارزدن انصار از خلافت

بخشی از گردانندگان سقیفه (مهاجران) با استناد به حدیث الائمة من قریش [۲۸۳]
و با این احتجاج که ما اقوام و عشیره رسول خدا هستیم و در پیوند خویشاوندی از دیگران به آن حضرت نزدیک تریم، [۲۸۴]
[۲۸۵]
انصار را از صحنه خارج کردند و با پیروزی مهاجران، نه تنها قریش غلبه یافت، بلکه نظریه انحصار خلافت در قریش نیز پیروز شد و این، سرآغاز انحراف ریشه‌ای بود. سخن علی (علیه‌السلام) و موضع آن حضرت در برابر سقیفه، ماهیت این حرکت انحرافی را روشن می‌کند: «شگفتا! خلافت از راه صحابی بودن پیامبر به دست می‌آید؛ اما از راه صحابی بودن و قرابت به دست نمیآید؟» او خلیفه منتخب سقیفه را چنین استیضاح میکند: «اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی، چه شورایی بود که رای دهندگان در آنجا نبودند؟! و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی، دیگری از تو به پیامبر نزدیک تر و سزاوارتر بود. (وا عجباه! اتکون الخلافة بالصحابة ولاتکون بالصحابة والقرابة:) [۲۸۶]

سیاستی که در سقیفه اجرا شد، یعنی تکیه بر خویشاوندی با رسول خدا، بعدها مبنای عمل معاویه و خلفای دیگر بنی امیه قرار گرفت و آنان در تضعیف اهل بیت (علیهم‌السلام) و برکناری آنان از صحنه سیاسی تا جایی پیش رفتند، و به قدری برای اثبات خویشاوندی بنی امیه با پیامبر تبلیغ کردند و افکار عمومی را فریفتند که بعدها ده تن از فرماندهان بزرگ سپاه شام، سوگند یاد کردند که جز بنی امیه نزدیکانی برای پیامبر سراغ ندارند. [۲۸۷]
[۲۸۸]
[۲۸۹]
اروی دختر عبدالمطلب فریب کاری بنی امیه را در این زمینه، به معاویه گوشزد کرد و گفت: پیامبر از ما بود که پیروز شد؛ اما پس از او، شما بر ما مسلط شدید و احتجاج کردید که با رسول خدا قرابت و خویشاوندی دارید. [۲۹۰]

در این رابطه نباید پیوند سیاسی و همکاری نزدیک ابوبکر و عمر را نیز از نظر دور داشت؛ چنان که علی (علیه‌السلام) فرمود: «چه سخت دو پستان [شتر] خلافت را بین خود تقسیم کردند [و به نوبت خلافت را قبضه کردند.]» (لشد ما تشطرا ضرعیها) [۲۹۱]
نیز آن حضرت در همان روزهای سقیفه به عمر فرمود: «ای عمر! امروز از پستان [شتر خلافت] شیری بدوش که بخشی از آن برای تو باشد. امروز سخت به طرفداری او باش تا فردا به تو بازگرداند. (احلب یا عمرحلبا لک شطره واشدد له الیوم لیرد علیک غدا) [۲۹۲]
[۲۹۳]
[۲۹۴]
[۲۹۵]


←← نتیجه ماجرای سقیفه

نتیجه آنکه در سقیفه عملا با انکار امامت و ممانعت از تداوم یافتن رهبری الهی که در غدیر طراحی شده بود، شرایطی را برای جامعه اسلامی پیش آوردند که به تدریج حاکمیت بنی امیه، این دشمنان دیرینه اسلام را موجب شده، زمینه صعود آنان را برای تکیه بر پستهای کلیدی فراهم کردند؛ چنان که بعدها معاویه در پاسخ به نامه محمد بن ابی بکر (کارگزار علی (علیه‌السلام) در مصر) که او را به سبب ادعای خلافت، به انتقاد گرفته بود، از نقش خلیفه اول در شکستن حریم امامت و هموار شدن راه برای سلطه بنی امیه یاد کرد و نوشت: پدر تو و فاروق او (عمر) نخستین کسانی بودند که حق علی (علیه‌السلام) را گرفتند و با او به مخالفت پرداختند.... پس‌ ای فرزند ابی بکر؛ برحذر باش و وجب خود را به اندازه خود بگیر (از حد خود تجاوز نکن)؛ زیرا پدر تو مستبدانه چنین کرد و ما شریکان جرم او هستیم و اگر نبود آنچه را که پدرت پیش از این انجام داد، ما با فرزند ابوطالب مخالفتی نداشتیم و تسلیم او می‌شدیم؛ ولی ما که دیدیم پیش از این پدرت چنان کرد، با پسر ابوطالب مخالفت نمودیم و از کار پدرت پیروی کردیم. [حال] با آنچه به نظرت می‌رسد یا از پدرت عیب جویی کن و یا رها کن. (فکان ابوک و فاروقه اول من ابتزه حقه و خالفه علی امره... فخذ حذرک یا ابن ابی بکر، و قس بشبرک و بفترک... فابوک استبد به و نحن شرکاوه ولولا ما فعل آبوک من قبل ما خالفنا ابن ابی طالب، و لسلمنا الیه و لاکنا راینا ایاک فعل ذلک به من قبلنا، فخالفنا ابن ابی طالب... واقتدینا بفعاله فعب اباک بما ہدالک او دع ذلک...) [۲۹۶]
[۲۹۷]

اگر سقیفه شکل نمی‌گرفت و با غصب حق علی (علیه‌السلام)، انحرافات پدید نمی‌آمد (برای نمونه ابوذر گفت: اگر امارت کسی را که خدا او را مقدم داشته بود، می‌پذیرفتید، هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی‌گردید) [۲۹۸]
[۲۹۹]
و زمینه‌های تسلط امویان بر سرنوشت امت اسلامی فراهم نمیشد، واقعه عاشورا رخ نمی‌داد. نقل شده که «امیری از سیدی پرسید: حسین (علیه‌السلام) را کجا کشتند؟ گفت: در کربلا گفت اشتباه می‌کنی؟ آن حضرت را در سقیفه بنی ساعده کشتند»؛ [۳۰۰]
چراکه ظلم به اهل بیت و مهجوریت آنان، از سقیفه آغاز، و این توطئه با کشتن امام علی و امام حسین (علیهماالسلام)کامل شد.

← خلافت عمر

خلافت عمر در واقع با نظر شخصی خلیفه اول و با وصیت او شکل گرفت. ابوبکر به انتقاد برخی از صحابه نسبت به خشونت عمر توجهی نکرد. [۳۰۱]
[۳۰۲]
بیعت مردم با عمر، تنها اعلام رضایتی در برابر عمل انجام شده بود، نه ابراز رای و نظر در انتخاب خلیفه. عمر از انتخاب ناگهانی ابوبکر انتقاد می‌کرد و آن را امری ناگهانی معرفی می‌نمود که خدا شر آن را حفظ کرد؛ (.... کانت بیعة ابی بکر فلتة وقی الله شرها...) [۳۰۳]
[۳۰۴]
اما درباره نحوه روی کار آمدن خود سخنی نگفت. [۳۰۵]

این خلیفه روش ناهمگونی داشت. او در عین سخت گیری بر کارگزارانش، اعمال خلاف برخی از آنان را نادیده می‌گرفت. [۳۰۶]
معاویه یکی از آن کارگزاران متخلف بود. با آنکه عمر تغییر دادن کارگزاران خود را دوست داشت، معاویه را بر جای خود نگاه داشت (چنانکه از جرایم فرد فاجری مثل مغیرةبن شعبه چشم پوشید) [۳۰۷]
و هرگز او را عزل نکرد. از این رو زمینه را برای حکومت امویان فراهم ساخت. عمر نه تنها در مقابل معاویه ایستادگی نکرد، بلکه با چشم پوشی از اعمال و کردار او، روح بلندپروازی را در معاویه دمید و او را برای حکومت مهیا کرد. معاویه خود را نماینده منصوب از طرف عمر و عثمان می‌دانست [۳۰۸]
[۳۰۹]
و اعمال خود را منتسب به تایید خلیفه دوم می‌کرد.
به قدرت رساندن بنی امیه در میان سیاست‌های عمر بسیار برجسته بود؛ تا جایی که وی از کسانی که نزد او به ملامت معاویه می‌پرداختند، ملول می‌شد. [۳۱۰]
[۳۱۱]
روی کار آوردن عثمان نیز مؤید این سیاست است. می‌گویند عمر به سعید بن عاص اموی گفت: «زمینی که به تو بخشیدم، برایت بس است، به زودی پس از من کسی به خلافت می‌رسد که با تو خویشاوندی دارد و به تو نیکی خواهد کرد». [۳۱۲]
مقصود وی عثمان بود.
هرچند عمر در آستانه وفاتش خطر معاویه را به اعضای شورای شش نفری برای انتخاب خلیفه، گوشزد کرد و گفت: «اگر به یکدیگر حسودی و بدخواهی و کینه ورزی کنید، معاویه همه را کنار زده، امور را قبضه میکند»، [۳۱۳]
[۳۱۴]
پرسش این است که چه کسی به معاویه آن همه قدرت بخشید که او از موضع یک استاندار، بتواند اصحاب بزرگ پیامبر را کنار بزند؟ آیا جز این بود که خلیفه دوم، او را سالها در حکمرانی شام باقی گذاشت، لقب کسرای عرب را به او داد، [۳۱۵]
[۳۱۶]
[۳۱۷]
از اقدامات و قدرت گیری‌های او جلوگیری نکرد و در برابر انحراف‌های وی سکوت نمود؟ درباره انگیزه خلیفه در میدان دادن به بنی امیه، جای بحث بسیار است. گاهی به نظر میرسد که این امر نوعی باج دهی و دادن حق السکوت به امویان بود تا از کارشکنی‌های آنان آسوده خاطر شود؛ اما انگیزه هرچه بود، یک نتیجه بیش نداشت: سلطهٔ دشمنان دیروز اسلام بر مسلمانان.

← عثمان تکیه‌گاه بنی امیه

عمر در روزهای آخر عمر خود، برای انتخاب خلیفه بعدی، یک شورای شش نفری تشکیل داد. [۳۱۸]
[۳۱۹]
این شورا ترکیب خاصی داشت. عثمان، به همراه شوهرخواهرش عبدالرحمن بن عوف و سعدبن ابی وقاص، که هر دو از قبیله بنی زهره بودند، مثلثی را پدید آورده بود که احتمال انتخاب علی (علیه‌السلام) را پایین می‌آورد. با چنین شرایطی، عمر دستور داده بود در صورت تساوی آرا، نظر گروهی مقدم شود که عبدالرحمن در آن حضور دارد. این امتیاز ویژه، زمینه انتخاب حتمی عثمان را فراهم آورد. هرچند عمر اعتقاد داشت که اگر علی (علیه‌السلام) که بر سر کار آید، مردم را به راه حق هدایت خواهد کرد، [۳۲۰]
[۳۲۱]
به گونه‌ای هدفمند، اعضای شورا را به ترتیبی چید که علی به خلافت نرسد؛ چنان که امام علی هم، پیش از رای گیری برای انتخاب خلیفه، نتیجه آن را اعلام کرد. [۳۲۲]
[۳۲۳]
[۳۲۴]

حذف امام نشان داد که اشراف قریش، ابزار تجدید حیات امویان شدند و زمینه سلطنت آنان را فراهم کردند. گذشت ایام و سالها ثابت کرد که تنها نتیجه شورای شش نفره، حذف علی (علیه‌السلام) و به قدرت رسیدن عثمان نبود؛ بلکه حاصل آن شورا در واقع پذیرش سلطنت اموی و رای به تجدید حیات اشرافیت عربی بود؛ یعنی واسطه‌ای برای تبدیل تدریجی اوضاع و شرایط مطلوب برای پسر ابوسفیان و قدرت گیری قاتلان آینده شهدای کربلا. [۳۲۵]
عثمان برگزیده شورایی محدود بود و دیگران ناچار بدان تن دادند. کسانی مانند امام علی تهدید شدند که در صورت بیعت نکردن، به قتل خواهند رسید. [۳۲۶]
[۳۲۷]
از این رو بیعت امام در واقع از روی اکراه بوده است.
ابوسفیان در همان روز که بنی امیه برای انتخاب عثمان در منزل او گرد آمده بودند، خطاب به آنان گفت: «ای بنی امیه؛ [حال که حکومت به دست شما افتاده است] آن را همچون گوی به یکدیگر پاس دهید و نگذارید از خاندان شما خارج شود. سوگند یاد می کنم به آنچه عقیده دارم، که نه عذابی در کار است و نه حسابی، نه بهشتی هست و نه جهنمی، و نه برانگیختنی هست و نه قیامتی». [۳۲۸]
[۳۲۹]
[۳۳۰]
[۳۳۱]


←← مسلط‌کردن بنی امیه

عثمان به این نصیحت جامه عمل پوشاند و بنی امیه را بر مردم مسلط کرد و تمام مراکز قدرت و مناطق زرخیز را به دست خویشاوندان خود سپرد. جرج جرداق در تعبیری کوتاه و کارآمد میگوید: «در زمان عثمان، بنی امیه هم کلید بیت المال را در دست داشتند و هم شمشیر سلطان را». [۳۳۲]
امویان به اتکای او به آرزوی دیرینه خود که ریاست بر مردم بود، رسیدند و از هر حیث تقویت شدند و برای قبضه کردن کامل امور به تکاپو افتادند و عثمان را به سوی منزلگاه مرگ کشاندند تا به خونخواهی او برخیزند. [۳۳۳]
امیرمؤمنان درباره فرصت طلبی بنی امیه برای قبضه کردن قدرت و چپاول بیت المال در زمان خلافت می‌فرماید:
... تا آنکه سومی (عثمان) به خلافت برخاست، در حالی که [همانند شتری] دو پای خود را در میان محل سرگین و علفزار گشوده بود و فرزندان نیاکان او همراه او برخاستند که مال خدا (بیت المال) را می‌جویدند و می‌خوردند؛ همانند شترانی که گیاهان بهاری را می‌جوند. تا آنکه بافته او از هم گسیخت و عملکردش کار او را یکسره کرد و شکم بارگی اش او را واژگون و نابود ساخت. (الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه وقام معه بنوابیه یخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربیع الی ان انتکث علیه فتله و اجهز علیه عمله و کبت به بطنته) [۳۳۴]

امویان، انتخاب انحصاری کارگزاران عثمان از خویشاوندانش را، نه تنها موفقیت شخصی عثمان، بلکه پیروزی تمام طایفه خویش دانستند. (ابوسفیان نیز در موارد متعدد، به بنی امیه تذکر می‌دهد که از موقعیت به دست آمده، کمال استفاده را ببرند و هرگز آن را به دیگران واگذار نکنند) [۳۳۵]
[۳۳۶]
از همان آغاز خلافت عثمان، مشخص شد که او نقابی است که امویان در پشت آن پنهان شده بودند.
مودودی، دانشمند معاصر پاکستانی از اهل سنت، ذیل عنوان «از خلافت راشده تا ملوکیت» درباره عملکرد عثمان در سپردن ولایات مهم به خویشاوندانش، این گونه اظهار نظر می‌کند که حکومت این عناصر که بیشترشان از «طلقا» بودند، نوعی حکومت قبیلگی بر جامعه مسلمانان بوده است. وی یکی از اشتباهات عثمان را، واگذاری تمام شامات به معاویه و نگه داشتن او برای چندین سال در حکومت آن ناحیه می‌داند که سبب استقلال معاویه و عدم پیروی او از حکومت مرکزی شد و او توانست هرچه بیشتر قدرت کسب کند. [۳۳۷]
[۳۳۸]

عثمان خود یک اشرافی، اما با سوابق اسلامی بود. از این رو در زمان وی، حکومت قدم به قدم به سوی حاکمیت اشرافی قریش و معیارهای قبیلگی در انتخاب کارگزاران پیش رفت. عثمان پسرعمو و دامادش، مروان را در مقام مشاور عالی خلیفه نصب کرد و او تمام همت خویش را برای اجرای خواسته‌های اشرافیت اموی به کار بست.
در این دوره، استبداد شدیدتر شد و عثمان نظر خود را حتی در امور دینی، نافذ می‌شمرد و به مسلمانان درباره مخالفت با خود هشدار می‌داد. وی در پاسخ به اعتراضهای مردم درباره بها دادن‌های بیجای او به بنی امیه گفت: اگر کلیدهای بهشت نیز در دست من بود، آنها را به بنی امیه می‌دادم تا همه وارد بهشت شوند. البته صحابه برجسته‌ای چون علی (علیه‌السلام)، ابوذر و عمار، با سیاستهای نادرست او مخالفت می‌کردند. برخی از آنان چون ابوذر، به دلیل عدالت طلبی و امر به معروف و نهی از منکر، تبعید شدند [۳۳۹]
[۳۴۰]
[۳۴۱]
[۳۴۲]
و برخی دیگر چون عمار به شدت کتک خوردند؛ [۳۴۳]
[۳۴۴]
[۳۴۵]
اما سیاست‌های خشن حکومت، سکوت در مقابل انحرافات را فراگیر کرد.

←← سرانجام عثمان

سرانجام عملکرد نادرست عثمان و کارگزارانش و رواج بدعت‌ها، مردمان برخی شهرها را بر ضد وی شوراند. با وجود تلاش امویان در مدت شورش برای انتقال عثمان به مکه [۳۴۶]
یا شام، [۳۴۷]
که دورنمایی از یک خلیفه ضعیف و آلت دست را تصویر می‌کرد، عثمان در محاصره قرار گرفت و سرانجام به قتل رسید. کشته شدن او سکوی پرش معاویه برای رسیدن به قدرت کامل بود. معاویه که در دوران محاصره این خلیفه به تقاضای کمک و استغاثه او پاسخی نداد، [۳۴۸]
[۳۴۹]
[۳۵۰]
پس از قتل او، به خونخواهی اش برخاست و علی (علیه‌السلام) را متهم به قتل او کرد. بنابراین خلافت عثمان عملا نردبانی برای افزایش قدرت دشمنان قدیمی اسلام و زمینه سازی برای به خلافت رسیدن معاویه و پسرش یزید بود.

← ستیز با حکومت امیرمؤمنان

پس از قتل عثمان، مسلمانان با اصرار فراوان، علی (علیه‌السلام) را به خلافت انتخاب کردند؛ اما هنوز خلافت امام استوار نشده بود که آن حضرت خود را میان دشمنان و مخالفان دید. نفاق اموی و فرهنگ قبیلگی این دشمنان، مانع از آن بود که امام بتواند بر مبنای فرهنگ و ارزشهای اسلامی اعمال حاکمیت کند و جامعه را از عدالت اجتماعی ایده آل اسلامی برخوردار سازد. علی (علیه‌السلام) تنها پس از یک دوره تبعیض و رفاه زدگی جامعه و بازگشت آنها به سنتهای اشرافی جاهلی و برخی انحراف‌ها از اصول قرآنی و سنت نبوی، به خلافت رسید. از این رو در آغاز خلافت خود، درباره ضرورت دگرگونی ارزش‌های رایج، ضمن سخنانی فرمود:
آگاه باشید تیره روزی‌ها و آزمایش‌ها همانند زمان بعثت پیامبر بار دیگر به شما روی آورده است. سوگند به خدایی که پیامبر را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش می‌شوید و مانند دانه‌هایی که در غربال می‌ریزند، غربال شده، مانند غذا درون دیگ جوشان زیرورو خواهید شد، تا آنکه پایین شما بالا، و بالایی‌ها پایین رود، و کسانی پیشی خواهند گرفت که پیش از این عقب مانده بودند و کسانی که پیش از این پیشی گرفته‌اند، عقب خواهند ماند... [۳۵۱]

در نتیجه آن حضرت چاره‌ای جز تغییر بنیادها و اصلاح واقعی نظام خلافت اسلامی نداشت. اما جامعه اسلامی به دلیل سیاستهای نادرستی که کارگزاران عثمان پیش از آن حضرت در پیش گرفته بودند، دچار شکاف‌های عمیق اجتماعی و اقتصادی شده بود که روز به روز بیشتر میشد و آن حضرت نمی‌توانست فساد ۲۵ ساله را در چند سال از بین ببرد.

←← جنگ‌های امام علی

نبرد جمل که با انگیزه رقابت سیاسی به وجود آمد و بر امام علی تحمیل شد، از پیامدهای شورای شش نفری عمر بود. طلحه و زبیر هم که از اعضای آن شورا بودند، پنداشتند که پس از عثمان، لیاقت خلافت را دارند. کشته شدن هزاران تن از مسلمانان در این جنگ، (درباره رقم تلفات این جنگ میان مورخان اختلاف است. مسعودی رقم آن را هجده هزار و ابن اثیر ده هزار نفر ثبت کرده‌اند.) [۳۵۲]
[۳۵۳]
موجب از بین رفتن روح برادری، و باز شدن درهای فتنه و فساد، و شعله ور گشتن آتش نبرد صفین شد و سرانجام همه اینها به سود معاویه پایان یافت. اصولا محرک اصلی جنگ جمل همان بود. او با نامه‌ای، زبیر را به شورش بر ضد امیرمؤمنان تحریک کرد.
زبیر نامه را به طلحه نشان داد و آنگاه هر دو به قصد شورش، از مدینه خارج شدند. [۳۵۴]
معاویه که در این نبرد، بی طرف می‌نمود، در واقع به دنبال تقویت خود بود. او امام علی را فردی معرفی می‌کرد که به جنگ حواریان رسول خدا و‌ ام‌المؤمنین عایشه رفته است. وی با تبلیغات دامنه دار خود، افراد جاهل و دست پرورده خویش را در گمراهی بیشتر فرو برد و با شعار خونخواهی عثمان، همه مخالفان امام را زیر یک پرچم گرد آورد.

←← خون‌خواهی عثمان

با وجود آنکه عثمان پسران و دخترانی داشت که اولیای دم او بودند، معاویه خود را ولی دم عثمان معرفی کرد. (ابن ابی الحدید در این باره سخنی منصفانه دارد؛ او می‌نویسد: «امیرمؤمنان انتظار داشت که معاویه و دیگران از او اطاعت کنند و فرزندان عثمان نزد آن حضرت رفته، درباره قتل پدرشان اقامه دعوا کنند. اما در واقع چنین اتفاقی رخ نداد؛ زیرا معاویه و اهل شام، عصیان و سرپیچی کردند و وارثان خون عثمان، به معاویه پناه بردند و از حوزه علی مفارقت و جدایی کردند و قصاص را از راه شرعی درخواست نکردند؛ بلکه آن را از راه زور و غلبه خواستند و معاویه آن را از راه عصبیت جاهلی پی گرفت. پس هیچ کدام کار را از راه آن، وارد نشدند») [۳۵۵]

گویا او از قبل پیش بینی همه چیز را کرده و نقشه دقیقی طرح کرده بود. از این رو معاویه و دیگر بزرگان بنی امیه مانند مروان بن حکم و ولیدبن عقبه، نه تنها از بیعت با علی (علیه‌السلام) خودداری کردند، [۳۵۶]
[۳۵۷]
بلکه با متهم کردن آن حضرت به قتل عثمان، در سازماندهی نبردهای دوران خلافت آن حضرت، پیشگام و خط دهنده بودند؛ به گونه‌ای که مانع تراشیها و مشکل آفرینیهای فراوان آنان، مانع اجرای افکار عدالتخواهانه امام شد.
اختلافات شدیدی که پس از جنگ صفین و ماجرای حکمیت در سپاه امام علی (علیه‌السلام) ایجاد شد و خوارج از دل آن پدید آمدند، بنی امیه را برای رسیدن به قدرت امیدوارتر کرد. در نتیجه، آنان پس از شهادت امیرمؤمنان که در سال چهلم هجری، با دسیسه‌ها و توطئه‌های فراوان، از راه صلح با امام حسن (علیه‌السلام) حکومت جهان اسلام را از آن خود کردند و بدین گونه خلافت از خاندان نبوت به خاندان بنی امیه انتقال یافت.
(یکی از دانشمندان بزرگ آلمانی، در پایتخت عثمانی، در حضور یکی از شریفان مکه به چند نفر مسلمان گفت: شایسته است مجسمه طلایی معاویه را در فلان میدان پایتخت (برلین) نصب کنیم! از وی پرسیدند: به چه علت؟ پاسخ داد: معاویه بود که نظام حکومت دمکراسی اسلام را به نظام سلطه و استبداد تبدیل کرد، و اگر این امر نبود، اسلام همه عالم را فرا می‌گرفت و امروز ما آلمانیها و همه ملتهای اروپایی، مسلمان عرب بودیم) [۳۵۸]


← حکومت بنی‌امیه

تاریخ، دفتر شگفتی هاست. در واپسین ساعات قدرت قریش در مکه، هنگامی که ابوسفیان و فرزندش معاویه پس از سالها جبهه گیری در مقابل رسول خدا به ناچار اسلام آوردند و طلقا خوانده شدند، هیچ کس گمان نمی‌کرد که حدود سی سال بعد، مسند ریاست به معاویه برسد؛ اما او با ترفندهای سیاسی و فرصت طلبی‌های دور از اخلاق، بدان دست یافت. [۳۵۹]
[۳۶۰]


←← سوابق بنی امیه

بی مناسبت نیست نیم نگاهی به گذشته داشته باشیم و سابقه دشمنی آنها را با اسلام یادآور شویم. امویان از جمله تیره‌های قریشی بودند که بیش از دیگران، به دلیل ظهور پیامبری از نسل هاشم بن عبد مناف، به او رشک می‌بردند. آنان چون پیامبری رسول خدا را موجب برتری موقعیت بنی هاشم نسبت به خود می‌دانستند، بر مبنای عصبیت قبیلگی و از سر حسادت و برای پیروزی ابوسفیان در رقابت رهبری، مواضع سختی بر ضد پیامبر اتخاذ کردند. رد پای سران بنی امیه و دیگر تبارهای عبد شمس در بیشتر اقدامات قریش در مقابل آن حضرت آشکار است. آنان برای مهار دعوت اسلامی، از هر راهکاری که می‌توانستند، بهره جستند. همراهی با مشرکان دیگر مکه در محاصره اقتصادی بنی هاشم در مکه [۳۶۱]
و توطئه دارالندوة [۳۶۲]
[۳۶۳]
[۳۶۴]
برای قتل رسول خدا از آن جمله‌اند.
پس از هجرت پیامبر به یثرب، امویان خانه و کاشانه برخی از مهاجران هم پیمان خود در عصر جاهلی چون «بنو جحش» را مصادره کردند. [۳۶۵]
[۳۶۶]
ابوسفیان رئیس بنی امیه نیز، در نامه‌ای مردم یثرب را به دلیل پناه دادن به رسول خدا نکوهش کرد. [۳۶۷]
از آن پس، ابوسفیان جز در نبرد بدر، در تمام توطئه‌ها و اقدامات سیاسی- نظامی قریش بر ضد پیامبر، فرماندهی آنان را بر عهده داشت. [۳۶۸]

در پی پیروزی مسلمانان در نبرد بدر و کشته شدن جگر پاره‌های قریش از جمله عقبة بن ابی معیط اموی و فرزند ابوسفیان، حنظله و نیز کشته شدن عتبه، شیبه و ولید از بنی عبد شمس [۳۶۹]
[۳۷۰]
[۳۷۱]
[۳۷۲]
و به اسارت درآمدن حدود دوازده تن از بنی امیه و هم پیمانان ایشان از جمله عمروبن ابی سفیان و دیگر نوادگان عبد شمس، [۳۷۳]
فضای مناسبی در اختیار ابوسفیان قرار گرفت تا علاوه بر رهبری بنی امیه، از نفوذ خود در رهبری قریش نیز بهره ببرد. [۳۷۴]
از این رو وی در غزوات بزرگی چون احد و خندق، سپاه قریش را فرماندهی می‌کرد. [۳۷۵]
[۳۷۶]

فرزند او معاویه نیز پا به پای پدر بر ضد رسول خدا حرکت می‌کرد. دیگر چهره‌های اموی نیز در رکاب آنان به ستیزه جویی با مسلمانان مشغول بودند؛ چنان که در غزوه احد، معاویة بن مغیره اموی از مثله کنندگان بدن حمزه سیدالشهدا بود و بینی حمزه را جدا کرد. [۳۷۷]
در سال چهارم هجرت، ابوسفیان طرح ترور رسول خدا را ریخت که به نتیجه نرسید. [۳۷۸]
[۳۷۹]


←← ایمان ظاهری بنی‌امیه

پس از صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و پیمان‌شکنی قریش و تلاشهای بی ثمر سرکرده آنان ابوسفیان برای تجدید پیمان، زمینه‌های فتح مکه فراهم گردید و سرانجام، این شهر در سال هشتم هجری فتح شد. در پی این واقعه مهم، رسول خدا گذشت فراوانی نسبت به قریش و بنی امیه و دیگر دشمنان کینه توز و دیرپای اسلام، از خود نشان داد و با بلند نظری، از دشمنی‌های پیشین ایشان چشم پوشی کرد و در این راه کرامت و بزرگواری فراوانی نمود و حتی به توصیه عباس بن عبدالمطلب، خانه ابوسفیان را از مکانهایی اعلام کرد که مشرکان در صورت پناهندگی بدان، در امان خواهند بود. [۳۸۰]
[۳۸۱]
[۳۸۲]
رسول خدا پس از ورود به مکه، با فرمان عفو عمومی، قریش و از جمله بنی امیه را طلقا نامید [۳۸۳]
[۳۸۴]
[۳۸۵]
و بدین ترتیب با گذشت ۲۱ سال از بعثت آن حضرت، و عناد و دشمنی مستمر بنی امیه با پیامبر ایشان با رسول خدا بیعت کرده، به ظاهر اسلام آوردند. همچنین نبی مکرم در غزوه حنین که به دنبال فتح مکه رخ داد، برای جذب دل‌های برخی اشراف قریش، از جمله بنی امیه، به چند تن از آنان، از جمله ابوسفیان و دو تن از پسرانش یزید و معاویه و برخی دیگر از امویان، سهمی از غنایم بخشید. [۳۸۶]
[۳۸۷]
[۳۸۸]
از این رو آنان در زمره المؤلفة قلوبهم [۳۸۹]
[۳۹۰]
[۳۹۱]
قرار گرفتند. بعدها مسلمانان این اقدام رسول خدا را در حق بنی امیه، تحقیر آنان تلقی می‌کردند.

←← نکوهش بنی‌امیه در روایات

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از آینده بنی امیه بر امت اسلامی، به شدت نگران بود و بارها در این خصوص به مردم هشدار داده، فرموده بود: ویل لبنی امیه. [۳۹۲]
[۳۹۳]
«وای بر بنی امیه». همچنین آن حضرت فرمود: «هرگاه تعداد فرزندان ابوالعاص (از بنی امیه) به سی یا چهل تن برسد، سرزمین خدا را ملک خود، و بندگان خدا را بردگان خود قرار داده، دین خدا را به نفاق خواهند گرفت». [۳۹۴]
[۳۹۵]
[۳۹۶]
[۳۹۷]
[۳۹۸]
آن حضرت امویان را فاجرترین طایفه قریش و شرورترین، [۳۹۹]
[۴۰۰]
و دشمن‌ترین قبایل عرب نسبت به بنی هاشم [۴۰۱]
[۴۰۲]
[۴۰۳]
معرفی کرد.
امیرمؤمنان علی (علیه‌السلام) نیز مخوفترین فتنه‌ها را فتنه بنی امیه دانست که همه جا را فراخواهد گرفت و تنها اهل بصیرت از آن رهایی خواهند یافت. (امام حسن (علیه‌السلام) نیز در مجلسی که یاران معاویه برای توهین به ایشان ترتیب داده بودند، خطاب به معاویه می‌گوید: آیا به یاد نداری روزی را که پدرت بر شتر سرخ مویی سوار بود که افسارش به دست تو بود و برادرت عتبه در پی شما می‌آ‌مد و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با دیدن شما فرمود: اللهم العن الرکب والقائد و السائق امام همچنین به معاویه و یارانش گوشزد می‌کند که پیامبر خدا در هفت مورد یقینی، که توان انکار هیچ یک از آنها را ندارد، پدرت ابوسفیان را لعنت کرده است) [۴۰۴]
[۴۰۵]
[۴۰۶]
[۴۰۷]
آن حضرت، آفت امت اسلامی را بنی امیه می‌دانست. [۴۰۸]
[۴۰۹]
از این رو در معرفی آنان فرمود: «آنها بیشترند و بیشتر اهل منکرات و اهل مکر و حیله‌اند و ما فصیح تر و خوش روتر و باسخاوت تر هستیم». (سئل علی عن بنی امیه و بنی هاشم، فقال، هم اکثر وانکر و امکر ونحن افصح واصبح واسمح) [۴۱۰]
[۴۱۱]

گویا امام، در نامه ۱۶ نهج البلاغه هم به بنی امیه اشاره دارد. «ما اسلموا ولکن استسلموا و اسروا الکفر، فلما وجدوا اعوانا علیه اظهروه؛ اینان مسلمان نشدند، بلکه تسلیم اسلام شدند و کفر را پنهان داشتند و آنگاه که یارانی بر آن (کفر) یافتند، پدیدارش نمودند».

←← تبدیل خلافت به سلطنت

چنانکه گذشت، امویان به تدریج و با شگردها و دسیسه‌هایی توانستند حکومت را به دست بگیرند. در نتیجه، معاویه پایه گذار حکومتی شد که با دوره قبل از خود، تفاوت‌های فاحشی داشت و سیاست او، سرمشق خلفای پس از وی شد؛ حکومتی که هیچ گونه سنخیتی با حکومت پیامبر و حتی شیخین نداشت. [۴۱۲]

معاویه حکومت اسلامی را به یک سازمان سیاسی دنیوی بدل کرد و خلافت پیامبر را به صورت قدرت دنیوی درآورد. [۴۱۳]
حکومت او به معنای بازگشت به حاکمیت جناح اصلی قریش بود که زمانی با اسلام درگیر بودند. از این رو دوران جدیدی از حکمفرمایی در میان مسلمانان آغاز شد و حکومتی تجمل گرا و پرزرق و برق، و با نظام سیاسی ویژه‌ای شکل گرفت که تنها بر پایه مصالح و منافع دنیوی خاص خود استوار شده بود. به عبارت دیگر در این دوره، تعصب جاهلی و توحش، به جای اسلام حکومت می‌کرد و زیربنای این نظام حکومتی، مبتنی بر عصبیت موروثی عربی و انحراف از دستورهای قرآن، و عدول از سنت نبوی بود. جنبه فزاینده غیردینی در دولت اموی، موجب شد که مسلمانان دولت ایشان را نه خلافت، بلکه سلطنت بدانند. [۴۱۴]

در دوره اسلامی، معاویه را نخستین پادشاه [۴۱۵]
نامیده‌اند. او برای تثبیت حکومتش از حیله‌های سیاسی و از هر ابزاری استفاده می‌کرد. [۴۱۶]
سیاستهای ضداسلامی او موجب پدید آمدن فجایع و بدعتهای بسیاری شد. انتخاب فرزند ناخلفش یزید برای ولیعهدی، و موروثی کردن حکومتش، از بزرگترین بدعتهای نامشروعی بود که او با تطمیع و تهدید به انجام رساند و برای تحقق بخشیدن آن، سالها تلاش کرد؛ چراکه به عللی چون پیمان صلح با امام حسن (علیه‌السلام) (که در آن تصریح شده بود که پس از معاویه حکومت به دست حسن بن علی (علیهماالسلام) و بعد از آن به دست حسین بن علی خواهد بود)، بی سابقه بودن چنین کاری در اسلام، و شخصیت فاسد یزید، ممکن بود مردم به آسانی خلافت او را نپذیرند. با این وجود، معاویه این بدعت (ولیعهدی) را پدید آورد و همه خلفای پس از او، این سیاست را استمرار بخشیدند. در اینجا این پرسش اساسی مطرح میشود که وظیفه امام حسین (علیه‌السلام) که در برابر چنین بدعت آشکاری چه بود؟ آیا می‌توانست ساکت باشد و انحراف امت اسلامی را با بی تفاوتی نظاره کند؟ چنان که در فصل بررسی ماجرای ولیعهدی یزید» به تفصیل بحث خواهد شد، امام حسین (علیه‌السلام) در برابر این بدعت بزرگ ایستاد و ولیعهدی یزید را به رسمیت نشناخت و سرانجام با روی کار آمدن یزید، قیام کرد.

ریشه‌های فرهنگی قیام امام حسین
[ویرایش]
اجتهاد در برابر نص و منع کتابت و نقل حدیث از جمله عوامل فرهنگی قیام عاشورا می‌باشد.

← اجتهاد در برابر نص

در اینجا مقصود از اجتهاد، مفهوم خاص آن است؛ یعنی شخصی حکمی شرعی را تنها با فکر و رای خویش، بدون توجه به نصوص دینی مخالف آن، استنباط کند. [۴۱۷]
تاریخچه و ریشه اجتهاد در برابر نص، به دوران پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌رسد که برخی صحابه با نادیده گرفتن فرمان‌های ایشان، در برابر اوامر آن حضرت اجتهاد می‌کردند؛ در حالی که خداوند فرمود: واما آتاکم الرسول فخذ وه ومانها کم عنه فانتهوا، [۴۱۸]
«و آنچه را رسول خدا برای شما آورده، بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهی کرده، خودداری کنید»؛ چراکه پیامبر هرگز ازروی هوی و هوس سخن نمی‌گوید؛ بلکه آنچه می‌گوید، وحی الهی است. و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی [۴۱۹]


←← بدعت‌های عمر

پس از رحلت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، عمر بن خطاب، به طور جدی اجتهاد در برابر نص را به کار بست. او بر اساس مصالح مورد نظر خویش، در برابر نصوص مسلم، اجتهاد می‌کرد؛ چنان که متعه حج و متعه زنان را که رسول خدا حلال معرفی کرده بود، نامشروع اعلام کرد و حلیت آنها را در زمان پیامبر، از باب ضرورت قلمداد کرد. [۴۲۰]
[۴۲۱]

این خلیفه، پرداخت یا منع خمس به مستحقان آن را، یک امر اجتهادی تلقی می‌کرد. از این رو خمس اهل بیت را منع کرد. [۴۲۲]
همچنین عبارت حی علی خیر العمل را از اذان، حذف کرد. [۴۲۳]

بدعتهای عمر، تبدیل به سنت رسمی و رایج در جامعه شد و هر کس به سنت رسول خدا عمل می‌کرد، مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت. [۴۲۴]
[۴۲۵]

احمد امین مصری در مقایسه سیاست پیروز عمر و معاویه با سیاست امام علی (علیه‌السلام)، راز این پیروزی را در این مطلب می‌داند که آن دو، خود را در بر [[ابر نصوص دینی آزاد می‌دانستند؛ در حالی که علی به نصوص دینی پایبند بود. [۴۲۶]
شیوه عمر و همفکران او در عمل به احکام فقهی]] و سیاسی به گونه دلخواه، موجب رواج قیاس شد و شریعت محمدی را دچار استحاله کرد.
اصحاب قیاس، شریعت جدیدی را ارائه کردند [۴۲۷]
که با گسترش آن، حلال به حرام تبدیل شد. عثمان در سال ۲۹ قمری در صحرای منا، نماز خود را بر خلاف سیره پیامبر و خلفای گذشته، چهار رکعت خواند. بنا به نوشته ابن ابی الحدید، ابوالدرداء صحابی به معاویه گفت: از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: هرکس در ظروف طلا و نقره بیاشامد، درون خود را از آتش دوزخ انباشته است. معاویه گفت: اما من در این قضیه اشکالی نمیبینم!! [۴۲۸]

علامه امینی، علامه شرف الدین و علامه عسکری، ابعاد و پیامدهای چنین اجتهادهایی را به تفصیل و بادقت بررسی کرده‌اند. این نظریه، پشتوانه استبداد و ابزار سرکوب مردم بود. (ایشان ضمن برشمردن اجتهادات عمر، در مواردی هم به بررسی آنها می‌پردازد.) [۴۲۹]
[۴۳۰]
[۴۳۱]
[۴۳۲]
[۴۳۳]


← منع کتابت و نقل حدیث

با وجود توصیه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) درباره حفظ گفته‌های آن حضرت و انتقال آن به دیگران، [۴۳۴]
[۴۳۵]
[۴۳۶]
[۴۳۷]
پس از سقیفه، خلفا از کتابت و نقل حدیث جلوگیری کردند؛ چنان که ذهبی از دانشمندان اهل سنت می‌گوید: ابوبکر با این استدلال که قرآن را داریم، با جمع آوری حدیث، مخالفت کرد. [۴۳۸]
عایشه می‌گوید: «پدرم با این توجیه که شاید حدیثی که نوشته‌ام، اصل نداشته باشد، پانصد حدیث گردآوری شده مرا سوزاند». [۴۳۹]

پس از ابوبکر، عمر نیز با جدیت جلوی نقل و کتابت حدیث را گرفت. او به شهرها بخشنامه کرد که هر کس حدیثی نوشته است، باید آن را نابود کند. وی پس از جمع آوری بسیاری از احادیث، دستور داد آنها را بسوزانند. (امر بتحریقها) [۴۴۰]
در زمینه سیاست منع نقل حدیث، بزرگان صحابه در مدینه حبس شده بودند و فقط افراد معینی اجازه نقل حدیث داشتند. [۴۴۱]
[۴۴۲]
عثمان نیز به مردم هشدار داد که هیچ کس مجاز نیست حدیثی را روایت کند که در زمان دو خلیفه اول شنیده نشده باشد. [۴۴۳]

برخی معتقدند صاحبان قدرت، می‌ترسیدند که در صورت رواج نقل حدیث، نصوص مربوط به خلافت که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آنها را اعلام کرده بود، به شهرهای مجاور و دور سرایت کند و بطلان خلافتشان برای مردم کشف شود و مردم بفهمند که این خلافت، شرعی نبوده، بلکه غاصبانه بوده است. [۴۴۴]
آنان در عین منع نقل حدیث یا کتابت آن، قصه پردازان را به نقل اسرائیلیات تشویق کردند. [۴۴۵]
[۴۴۶]

جریان منع کتابت و نقل حدیث موجب شد پرده سنگینی از شک و تردید بر روی هزاران حدیثی که می‌گفتند نزد حافظان یا در میان کتابها محفوظ است، کشیده شود. [۴۴۷]
[۴۴۸]

با گذشت زمان، محدودیتی که خلفا در نقل حدیث ایجاد کردند، زمینه را برای تحریف و جعل فراهم کرد و با تلاش صدها جاعل حدیث، هزاران حدیث جعل شد. [۴۴۹]
[۴۵۰]
از این روست که حدیث شناسان به کذب و ساختگی بودن دهها هزار حدیث حکم می‌کنند. [۴۵۱]

جعل حدیث، به دستور حکام، آن هم برای توجیه کارهای ناشایستشان و فضیلت سازی برای آنان انجام می‌گرفت. اجرای سیاست منع نقل حدیث، می‌توانست این دستاوردها را داشته باشد: کسی به اعتبار قول و روش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، منتقد عمل و رفتار حکومت‌ها نباشد؛ ارزش و فضایل عترت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جامعه مطرح نشود و حادثه غدیر و داستان آشکار بیعت عمومی مسلمانان با علی (علیه‌السلام) فراموش شود.
با روی کار آمدن بنی امیه، معاویه برای فریب مردم و ایجاد انحراف در اعتقاد آنان، دست به اقداماتی زد که در بخش دوم (امام حسین (علیه‌السلام) و معاویه) آنها را به تفصیل ذکر خواهیم کرد.

← نتیجه

فرایند انحراف‌ها، لغزش‌ها و بدعت‌هایی که از سقیفه آغاز شده بود، روز به روز گسترش یافت و موجب انحراف کلی جامعه از آموزههای اسلام، و رواج فساد و فقر فرهنگی، و دوری از ارزش‌ها و اصالت‌ها شد، و این انحراف‌ها در عصر امام حسین (علیه‌السلام) به اوج رسید. در چنین فضایی، امام می‌دید که برای مبارزه با آن همه انحراف، تمام راهها و راه حل‌ها به بن بست رسیده است؛ تبلیغات در دل و جان مردم اغفال شده تاثیر ندارد؛ نامه‌ها و هشدارها بی اثر است؛ کرسی‌های وعظ و خطابه در اختیار آل ابی سفیان است و تنها راه باقی مانده، قیام و مبارزه با آن نظام فاسد تا مرز شهادت است تا انحرافهای بنیادین برای همیشه محکوم و رسوا شده، ارزشهای اسلامی احیا گردد. از این رو حضرت تنها وسیله را برای بیدار کردن اجتماع آن روز، اعلام نامشروعی حکومت اموی و ایستادگی و قیام در برابر آن، با همه خطرهایش دید.
بدین گونه بود که فاجعه خونین کربلا رخ داد و فرزند پیامبر با بی رحمی تکان دهنده به شهادت رسید و خاندان او به اسارت گرفته شدند. اگر نبود انحراف‌های دهه‌های پیش تر، زمینه چنین جنایت بزرگی فراهم نمی‌شد و جامعه، آن را تحمل نمی‌کرد. از این رو می‌توان گفت که حادثه دلخراش کربلا را زنجیره‌ای از حوادث پدید آورد که یک سر آن در سقیفه و سر دیگر آن در دمشق بود.

عوامل ماندگاری قیام امام حسین
[ویرایش]
ائمه اطهار (علیهم‌السلام) و خاندان عصمت و طهارت جهت زنده نگه داشتن یاد و نام شهیدان کربلا به عنوان کامل‌ترین الگوهای فداکاری و ایثار، سعی و تلاش فراوان از خود نشان دادند. ایشان هر فرصتی را دست‌آویز خود برای یادکرد اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) و یاران شهیدش قرار داده، از هیچ فرصتی جهت زنده نگه داشتن یادشان فروگذار نکردند. بی‌تردید احیای نام و یاد مردان بزرگ واقعه کربلا، الهام‌بخش مردم بوده و ضمن احیای روح فداکاری و ایثار در انسان‌ها، آنان را در برابر مشکلات و ناملایمات زمانه سخت مقاوم و استوار می‌سازد.

← نقش زنان در استمرار قیام

نقش زنان و اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) در استمرار قیام عاشورا:
زنان بنی‌هاشم اعم از زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) و ام‌ کلثوم (سلام‌الله‌علیها) و فاطمه دختر امام حسین (علیه‌السلام) و دیگر بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) نقش بسیار مهمی ‌در جاودانه ساختن قیام کربلا ایفا کردند. این مبلغان قهار به ظاهر اسیر، به رهبری امام سجاد (علیه‌السلام) از فرصتی که اسارت برای آنان به وجود آورده بود استفاده کرده، حقیقت اسلام را به مردمی‌ که طی حکومت سی و چند ساله بنی‌امیه سخنی جز سخن آنان نشنیده بودند، بیان نمودند و آنان را از جایگاه واقعی اهل بیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) مطلع نمودند. بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) جهت رساندن پیام عاشورا و بیداری عمومی ‌جوامع اسلامی‌از روش‌هایی استفاده کردند که در این بخش بدان پرداخته شده است:

←← تبیین حقیقت قیام

سعی و تلاش بنی‌امیه بر این قرار گرفته بود تا امام (علیه‌السلام) را فردی خارجی معرفی کنند که در عراق ضد خلیفه مسلمین ـ یزید ـ شورش کرده است و می‌خواهد مردم را به نافرمانی خلیفه وادار ساخته، امت اسلام را از هم پراکنده سازد؛ از‌این‌رو جهت رسوخ دادن این‌ اندیشه در اذهان عناصر نادان کوشیدند تا امام (علیه‌السلام) را فردی دروغ‌گو معرفی کنند. [۴۵۲]
[۴۵۳]
[۴۵۴]
[۴۵۵]
[۴۵۶]

زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) و دیگر اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) با اطلاع از این نقشه شوم دشمن، با تمام توان کوشیدند تا در سخن‌رانی‌ها و احتجاجات خود، از سویی حسین (علیه‌السلام) و حقیقت دین را به تمام ‌مردم بشناسانند و از سوی دیگر نقاب از چهره دروغین بنی‌امیه بردارند و به مردم ثابت کنند که حسین (علیه‌السلام) نه فردی شورشی و عصیانگر که برای متفرق کردن مسلمانان سر به طغیان نهاده، بلکه او پسر دختر رسول خداست (اسرای اهل بیت در مواضع متعدد بارها انتساب خود را به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) اظهار می‌کردند و بدین طریق اذهان مردم را متوجه جایگاه رفیع خود می‌کردند.) [۴۵۷]
[۴۵۸]
[۴۵۹]
[۴۶۰]
[۴۶۱]
[۴۶۲]
[۴۶۳]
[۴۶۴]
[۴۶۵]
که برای امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امت جدش قیام کرده است. در یکی از زیباترین احتجاجات زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) که از سوی زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) با عبیدالله بن زیاد صورت گرفت، سعی و تلاش زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) برای شناساندن حقیقت این قیام به خوبی نمایان شده است.

←← احتجاج زینب کبری

نقل شده که «پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السلام) به دارالاماره، عبیدالله زینب (سلام‌الله‌علیها) را خطاب قرار داد و از نامش جویا شد. گفتند: «او زینب دختر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) است». ابن‌زیاد رو به زینب (سلام‌الله‌علیها) کرده، گفت: «خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و کشت و در آن‌چه که گفته بودید، دروغتان را آشکار ساخت»؟
زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «سپاس خداوندی را که ما را به وسیله پیغمبرش محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) گرامی ‌داشت و ما را از پلیدی‌ها پاک گردانید؛ فاسق است که رسوا می‌شود و نابکار است که دروغ می‌گوید [۴۶۶]
[۴۶۷]
[۴۶۸]
[۴۶۹]
[۴۷۰]
و الحمدللَّه این شخص ما نیستیم؛ بلکه دیگری است». [۴۷۱]
[۴۷۲]
[۴۷۳]
[۴۷۴]

عبیدالله گفت: «کار خدا را با برادرت و اهل بیت (علیهم‌السلام) خود چگونه دیدی؟» زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: «من چیزی جز نیکی و شایستگی از جانب خداوند ندیدم. اینان گروهی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود و به سوی جایگاه ابدی خود شتافته و در آن آرمیده‌اند و خداوند و روز قیامت میان تو و آنان داوری خواهد کرد». این سخنان چنان پسر زیاد را به خشم آورده بود که گویا تصمیم بر قتل زینب (سلام‌الله‌علیها) گرفته بود که با توصیه عمرو بن حریث از این کار منصرف شد». [۴۷۵]
[۴۷۶]
[۴۷۷]
[۴۷۸]
[۴۷۹]


← مرثیه‌سرایی

بی‌تردید مرثیه‌سرایی و سرودن اشعار در عزای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) از جایگاه ویژه‌ای برای تبیین و شناساندن حقیقت قیام عاشورا برخوردار است. قالب شعر به جهت برخورداری از وزن و آهنگ و بُعد عاطفی، بسیار مؤثرتر و ماندگارتر از کلام غیر منظوم بوده و از اثربخشی مضاعفی نسبت به آن برخوردار است. همین ویژگی‌ها و امتیازات کلام منظوم بر کلام منثور موجب شده بود تا زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) از آن همچون سلاحی مؤثر و کارآمد در دفاع از حق و ستایش راستی به کار گیرند.
آنان پس از واقعه عاشورا به خصوص پس از بازگشت به مدینه با سرودن اشعار سوزناک در رثای عزیزان از دست رفته و شهدای مظلوم اهل بیت (علیهم‌السلام)، یاد آنان را زنده و به اهداف بلند و نقش سازنده فردی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی قیام عاشورا جلوه ویژه‌ای می‌دادند.

←← مرثیه‌سرایی ام‌کلثوم

ابیات سوزناکی که در برخی منابع از قول ام‌کلثوم ـ خواهر امام حسین (علیه‌السلام) ـ روایت شده که ام‌کلثوم پس از بازگشت از سفر شام و در بدو ورود به مدینه زمانی که شهر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) از دور پدیدار شد با حزن و‌ اندوه بسیار شهر مدینة النبی را خطاب قرار داد و چنین سرود:
«مدینة جدّنا لا تقبیلنا فبالحسرات و الاحزان جئنا
الا فاخبر رسول الله عنّا بانّا قد فُجعنا فی ابینا
و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا
و اخبر جدّنا انّا اسرنا وبعد الاسر یا جدّا سُبینا
و رهطک یا رسول الله اضحوا عدایا بالطفوف مسلّبینا
و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا».
«مدینه جدمان ما را نپذیر؛ همانا ما با دنیایی حسرت و‌اندوه به سوی تو آمده‌ایم. از جانب ما به پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) خبر بده که ما به مصیبت از دست دادن برادرمان دچار شدیم و مردان ما در سرزمین کربلا بدون سر به خون خود غلطیده‌اند و به خاک افتاده‌اند و فرزندانمان را سر بریده‌اند. به جدمان خبر بده که ما اسیر شدیم و پس از اسارت‌ای جد بزرگوار! ما به انواع مصائب اسارت مبتلا شدیم. ‌ای پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! خانواده‌ات و در سرزمین طف با تنی عریان به خاک افتاده‌اند. حسین (علیه‌السلام) را سر بریدند و در این کار‌ای پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) جانب تو را رعایت نکردند».) [۴۸۰]


←← مرثیه‌سرایی رباب

رباب ـ همسر امام حسین (علیه‌السلام) ـ («واحسیناً فلا انسی حسینا اقصدته اسنّة الاعداء
غادروه بکربلاء صریعاً لاسقی الله جانبی (الغیث بعده) کربلاء».
«آه ‌ای حسین (علیه‌السلام)! من هیچ‌گاه حسین (علیه‌السلام) را فراموش نخواهم کرد؛ دشمنان او را هدف نیزه‌های خود قرار دادند. آنان او را فریب دادند و جنازه‌اش را در کربلا به خاک افکندند؛ بعد از او، خدا آن سرزمین را سیراب نکند.») [۴۸۱]
[۴۸۲]

(او در یکی از اشعارش در رثای امام حسین (علیه‌السلام) چنین سرود:
«ان الذی کان نوراً یستضاء به بکربلاء قتیل غیر مدفون
سبط النبی جزاک الله صالحه عنا و حبیت خیر الموازین
قد کنت لی جبلا صعبا الوذ به و کنت تصحبنا بالرحم و الدین
من للیتامی‌و من للسائلین و من یغنی و یاوی الیه کل مسکین
و الله لا ابتغی صهراً بصهرکم حتی اغیب بین الرمل و الطین».
«به راستی آن کس که نوری روشنی‌بخش بود [و مردم از پرتو آن نور بهره می‌گرفتند] در کربلا کشته شد و به خاک سپرده نشد. ‌ای سبط پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! خداوند از سوی ما به تو جزای نیک دهد و از تو خسران را دور گرداند. همانا تو برای من کوهی استوار بودی که به آن پناه می‌بردم و تو با ما به مهربانی و دین‌داری رفتار می‌کردی. دیگر چه کسی بعد از تو یتیمان و سائلان را دست‌گیری می‌کند و آنها را بی‌نیاز می‌کند؟ و کیست که مسکینان را پناه می‌دهد؟. به خدا قسم! پس از او هرگز همسری بر نخواهم گزید تا آن‌گاه که میان ریگ و گل پنهان شوم».) [۴۸۳]
[۴۸۴]
[۴۸۵]


←← مرثیه‌سرایی سکینه

و نیز سکینه دختر امام حسین (علیه‌السلام) (او اشعار و قصاید بسیاری در رثای پدر سروده است که از جمله این اشعار می‌توان به این قصیده اشاره کرد:
«لا تعذلیه فهم قاطع طرقه فغینه بدموع ذرف غدفه
ان الحسین غداة الطف یرشقه ریب المنون فما ان یخطی الحدقه
بکف شر عبادالله کلهم نسل البغایا و جیش المرق الفسقه
یا امة السوء‌ هاتوا ما احتجاجکم غذا و جلکم بالسیف قد صفقه».
«کسی را سرزنش مکن که راهش را گم کرده است؛ زیرا از چشمانش اشک فراوان می‌بارد. در روز طف (عاشورا) تیری به سوی امام حسین (علیه‌السلام) پرتاب شد که خطا نمی‌رود و از حدقه چشم امام [سجاد (علیه‌السلام)] دور نمی‌شود. این کار به دست کسانی انجام شد که بدترین مردم و حرام‌زاده و خارج از دین و فاسق بودند. ‌ای بدترین امت! دلیل‌هایتان را در رستاخیز اقامه کنید، شما برهانی ندارید؛ زیرا همه شما او را با شمشیرتان زدید».) [۴۸۶]
[۴۸۷]
[۴۸۸]
به ثبت رسیده است تنها بخشی از اشعاری است که از سوی بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) در رثای سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) سروده شده است.

← عزاداری و سوگواری

از اقدامات کارساز و بسیار تأثیرگذاری که پس از حادثه دل‌خراش کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) انجام گرفت، اقامه مجالس عزا بود که تأثیر شگرف آن در بیداری عمومی ‌جوامع اسلامی ‌رخ نمود. این عزاداری‌ها که از آغازین دقائق شهادت امام (علیه‌السلام) و با حضور زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد، [۴۸۹]
[۴۹۰]
[۴۹۱]
[۴۹۲]
[۴۹۳]
[۴۹۴]
[۴۹۵]
[۴۹۶]
تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت. آنان در قالب‌های مختلف به عزاداری می‌پرداختند و در مواقع گوناگون برای رسوا کردن خیانت‌کاران در تاریخ و آگاه کردن مردم از هدف شهیدان حق و فضیلت، در مقاطع و اماکن متعدد، مجلس عزا برای امام (علیه‌السلام) و دیگر شهدای کربلا بر پا می‌کردند.
این حربه کارآمد، در سفر شام نیز از سوی زنان اهل بیت (علیهم‌السلام) به کار گرفته شد؛ به گونه‌ای که بنا بر نقل برخی منابع، اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) در طول ایام اقامتشان در دمشق، همواره به سوگواری و نوحه‌سرایی بر امام حسین (علیه‌السلام) می‌پرداختند. [۴۹۷]
[۴۹۸]
[۴۹۹]


←← عزاداری در کاخ یزید

هنوز زمان چندانی از ورود اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) به شام نگذشته بود که به مدد این عزاداری‌ها و در پی سخن‌رانی‌ها و افشاگری‌های اهل بیت (علیهم‌السلام) اوضاع چنان علیه یزید بن معاویه تغییر کرد که او نیز بالاجبار اقدام به برپایی عزا برای امام (علیه‌السلام) کرد. نقل شده به دستور یزید اسرای اهل بیت (علیهم‌السلام) را به خانه‌اش بردند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی‌امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست [۵۰۰]
[۵۰۱]
[۵۰۲]
[۵۰۳]
و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد. [۵۰۴]
[۵۰۵]
[۵۰۶]
[۵۰۷]
کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم‌صدا با او می‌گریستند. [۵۰۸]


←← افشاگری ضد یزید

تا این‌که سرانجام در پی سخن‌رانی‌ها و افشاگری‌های اهل بیت (علیهم‌السلام)، نشانه‌های شکست در یزید و برنامه‌هایش روز به روز آشکارتر گردید و با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام)، در سراسر دمشق بالا گرفت و یزید مجبور به بازگرداندن اسرا به مدینه شد. جالب این‌که حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) را فرا خواند و به آن‌ها گفت: «چه کاری را بیش‌تر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟» آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: «پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه‌السلام) نوحه‌سرایی کنیم». یزید نیز دستور داد تا خانه‌هایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه ‌هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه‌السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند. [۵۰۹]
[۵۱۰]
[۵۱۱]
[۵۱۲]


←← عزاداری در مدینه

سوگواری‌ها و ذکر مصائب واقعه جان‌گداز کربلا پس از بازگشت اسرا به مدینه نیز ادامه پیدا کرد. پس از بازگشت کاروان اسرا به مدینه آنان از سوی زنان بنی‌هاشم مورد استقبال قرار گرفتند و تا سه روز در مدینه به عزاداری و نوحه‌سرایی پرداختند. [۵۱۳]


←← عزاداری رباب

به نقل از منابع متقدم، برخی از این اسرا تا پایان عمر سوگواری خود را ادامه دادند. گفته شده رباب پس از بازگشت اسرا به مدینه، در سوگ اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) پیوسته گریان و عزادار بود. [۵۱۴]
[۵۱۵]
او هرگز زیر سایه و سقفی نرفت تا این‌که سرانجام پس از گذشت یک سال، بر اثر گریه و ‌اندوه فراوان بر شهادت امام حسین (علیه‌السلام) بیمار شد و در سال شصت و دو هجری در شهر مدینه وفات کرد. [۵۱۶]
[۵۱۷]
[۵۱۸]


←← یادآوری مصائب حسینی

زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) نیز پس از بازگشت به مدینه، این شهر را مرکزی برای مبارزات خود قرار داده بود و پیوسته یاد و خاطره امام حسین (علیه‌السلام) و مصائب ایشان را یادآور می‌شد و مردم را به خون‌خواهی امام حسین (علیه‌السلام) و خلع یزید از حکومت فرا می‌خواند. [۵۱۹]
تا اینکه بنا بر نقلی، عمرو بن سعید (والی وقت مدینه) طی نامه‌ای یزید را از جریان مطلع ساخت. پس به دستور یزید، زینب (سلام‌الله‌علیها) را از بقیه جدا کردند و سپس او را از مدینه خارج کردند تا به هر کجا که بخواهد برود. حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) علی‌رغم مخالفت اولیه با این دستور، سرانجام راضی به خروج از مدینه شده، رهسپار دیار مصر گردید. [۵۲۰]


←← نوحه‌سرایی ام البنین

ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) نیز با این‌که در کربلا حضور نداشت، اما پس از دریافت خبر شهادت اهل بیت (علیهم‌السلام)، همه روزه به بقیع می‌رفت و بچه‌های فرزندش عباس (علیه‌السلام) را نیز همراه خود می‌برد و به یاد فرزندان شهیدش مرثیه و نوحه می‌خواند. زنان مدینه به واسطه نوحه‌های سوزناک او، گرد وی جمع می‌شدند و با او می‌گریستند. اشعار سوزناکی که ام‌البنین (سلام‌الله‌علیها) در یادکرد فرزندان شهیدش سروده بود، آن‌چنان جانسوز بود که حتی دشمنان سرسختی چون مروان را هم تحت تأثیر قرار داده بود. او نیز با گریه این زن می‌گریست. [۵۲۱]
[۵۲۲]


← نقش امام سجاد در استمرار قیام

امام سجاد (علیه‌السلام) نیز علی‌رغم بیماری طاقت‌فرسایشان همراه و همگام با دیگر بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) با تبلیغات مسموم و دروغین امویان ضد اهل بیت (علیهم‌السلام) به مبارزه برخاست و از کیان نهضت حسینی (علیه‌السلام) دفاع نمود. ایشان پس از شهادت پدر بزرگوارش ـ حسین بن علی (علیه‌السلام) ـ در رأس بازماندگان خاندان حسینی (علیه‌السلام)، ابلاغ پیام قیام و شهادت سرخ آن حضرت (علیه‌السلام) را به عهده گرفت و با سخنرانی‌ها و مناظرات خود، به افشای چهره پلید حکومت اموی و بیدار ساختن افکار عمومی‌ پرداخت. نظر به اهمیت بسیار بالای نقش امام سجاد (علیه‌السلام) در تداوم و استمرار قیام سیدالشهداء (علیه‌السلام) در این بخش به خلاصه‌ای از مهم‌ترین اقدامات ایشان اشاره می‌شود:

←← تبیین جایگاه اهل‌بیت

تبیین جایگاه اهل بیت و شناساندن حقیقت دین به مردم:
امام سجاد (علیه‌السلام) چونان عمه‌اش زینب (سلام‌الله‌علیها) و دیگر بانوان اهل بیت (علیهم‌السلام) لحظه‌ای از تبیین جایگاه حقیقی اهل بیت (علیهم‌السلام) و شناساندن حقیقت دین به مردم غفلت نورزید. ایشان در سخن‌رانی‌ها و گفت‌وگوهای خود در کوفه و شام پیوسته بر این اصل تأکید می‌ورزید و هرگاه فرصتی دست می‌داد، جایگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) و انتساب ایشان به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) را یادآور می‌شد. گفت‌وگوی حضرت (علیه‌السلام) با پیرمرد شامی [۵۲۳]
[۵۲۴]
[۵۲۵]
[۵۲۶]
[۵۲۷]
و سخن‌رانی ایشان در مجلس یزید را می‌توان از عالی‌ترین نمونه این اقدامات یاد کرد.

←← سخنان در مجلس یزید

نقل شده که در یکی از مجالس یزید، به دستور او، مأموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین (علیه‌السلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی (علیه‌السلام) و امام حسین (علیه‌السلام) به بدی یاد کرد و تا می‌توانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن حسین (علیه‌السلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر تو‌ای سخن‌گو! خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنم را بر خود خریدی». [۵۲۸]
[۵۲۹]
[۵۳۰]
[۵۳۱]

آن‌گاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوب‌ها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در این‌جا نشسته‌اند، پاداش و ثواب ببرند».
یزید نپذیرفت؛ ولی مردم گفتند: «ای امیرمؤمنان! اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم». یزید نپذیرفت؛ اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام (علیه‌السلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت (علیه‌السلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«ایها الناس اعطینا ستاً و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....»؛ «ای مردم! شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافته‌ایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دل‌های مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد، از این قرار است: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) ـ محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) ـ از ماست. صدّیق و راستگوی این امت (علی (علیه‌السلام)) از ماست. جعفر طیار از ماست. [حمزه] شیر خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول (سلام‌الله‌علیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هرکس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و برای کسانی که مرا نمی‌شناسند، حسب و نسب خویش را باز می‌گویم: منم فرزند مکه و منا، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن‌که حجرالاسود را با ردای خود حمل ‌کرد [و آن را در جایش قرار داد]. منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حج گزارد و لبیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجدالاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیک‌تر شد تا به قاب قوسین یا نزدیک‌تر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)، منم فرزند علی مرتضی (علیه‌السلام)، منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن‌که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبه‌روی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به‌ اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید.
منم فرزند شایسته‌ترین مؤمنان، وارث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)، در هم کوبنده ملحدان، فرمان‌روای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریه‌کنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زنده‌داران آل یاسین و خاندان رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) رب العالمین. منم فرزند تأیید شده توسط جبرئیل و یاری‌شده توسط میکائیل. منم فرزند حمایت‌کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان‌شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبی‌اش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگام‌ترین پیشگامان، در هم کوبنده تجاوزگران، بنیان‌کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا ضد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوان‌مرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزه‌ای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیش‌آهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزه‌دار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکننده ریشه ستمگران؛ پراکنده‌ساز احزاب. از همه مهربان‌تر، بخشنده‌تر و زبان‌آورتر، مصمم و سرسخت‌تر. شیر ژیان، ابر پرباران که هرگاه در میدان جنگ شرکت می‌کرد، دشمنان را درهم می‌شکست و آنان را چونان آسیاب خرد می‌کرد و چون تندباد، دشمنان را بسان خار و خاشاک پراکنده می‌ساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام به نص و استحقاق، مکی، مدنی، ابطحیّ، تهامیّ، خیفیّ، عقبیّ، بدریّ، احدیّ، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار، وارث مشعر و منا، پدر دو سبط ـ حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام). مظهر عجایب، پراکنده‌ساز سپاه‌های زبده، برق جهنده، نور شتابنده، شیر پیروز خدا، خواسته هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جدّ من علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است.
منم فرزند فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزه بتول (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند پاره تن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)».
گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی می‌کرد. تا آن‌که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام (علیه‌السلام) قطع شد و حضرت (علیه‌السلام) خاموش گشت. [۵۳۲]
[۵۳۳]
[۵۳۴]
[۵۳۵]


←← سخنان امام هنگام اذان

چون مؤذن گفت: «الله‌ اکبر» علی بن حسین (علیه‌السلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ‌کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ‌چیز از خداوند بزرگ‌تر نیست».
مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله»، علی بن حسین (علیه‌السلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی می‌دهد».
هنگامی‌ که گفت: «اشهد انّ محمداً رسول الله»، علی بن حسین (علیه‌السلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید! آیا این جد توست یا جد من؟ اگر بگویی که جد توست، دروغ گفته‌ای و اگر بگویی که جد من است، پس چرا خاندانش را کشتی»؟ [۵۳۶]
[۵۳۷]


←← جلوگیری از تحریف قیام

مبارزه با تحریفات قیام مقدس کربلا و نشان دادن حقیقت قیام سیدالشهداء (علیه‌السلام) به همگان از اقدامات مهم امام سجاد (علیه‌السلام) در ایام اسارت به شمار می‌رود. دشمن برای رسیدن به هدف شوم خود سعی داشت تا تغییر و تبدیل‌هایی را جهت تحریف قیام عاشورا و اهداف مقدس آن انجام دهد. آنان از سویی از همان ابتدای آغاز قیام کوشیدند تا با توجیه و تفسیرهای ناروای خود به این قیام مقدس رنگ فساد و اختلاف بزنند.
نقل شده که زمانی مسلم بن عقیل به کوفه آمده بود، یزید ضمن نامه‌ای خطاب به عبیدالله بن زیاد نوشت: «مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است»؛ سپس به او دستور داد «در جست‌وجوی مسلم بن عقیل باشد و چون بر او دست یافت، او را از بین ببرد یا تبعید نماید». [۵۳۸]
[۵۳۹]
زمانی هم که مسلم به اسارت عبیدالله درآمد، ابن‌ زیاد همین سخنان را خطاب به مسلم گفت و عرضه داشت: «ای مسلم! برای بر هم زدن وحدت مردم آمده‌ای»؟ [۵۴۰]
[۵۴۱]
[۵۴۲]

و از سوی دیگر کوشیدند بعد از شهادت امام (علیه‌السلام) به تحریف معنوی قیام عاشورا دست یازند. بدین جهت سعی داشتند که از ‌اندیشه جبری‌گری بهره برده، جنایات خود را به اراده خدا نسبت دهند و بدین وسیله افکار عمومی‌ را تخدیر کنند. [۵۴۳]
[۵۴۴]
[۵۴۵]
[۵۴۶]
[۵۴۷]
[۵۴۸]
اما امام سجاد (علیه‌السلام) و زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) که از این شگرد تبلیغی دشمن آگاهی کامل داشتند، با سخنان و احتجاجات محکم خود، حکومت اموی را در رسیدن به این هدف ناکام گذاشتند.

←← گفت‌وگوی امام با عبیدالله

نمونه روشن این مبارزه، گفت‌وگوی امام سجاد (علیه‌السلام) با پسر زیاد در کوفه است. نقل شده پس از آن‌که اسیران اهل بیت (علیهم‌السلام) را به مجلس عمومی‌ در کاخ پسر زیاد وارد کردند، سخنان تندی بین او و زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) ردوبدل گردید. سپس عبیدالله رو به امام سجاد (علیه‌السلام) کرد و گفت: «تو کیستی»؟ فرمود: «من علی بن الحسین (علیه‌السلام) هستم». ابن‌زیاد گفت: «مگر خدا علی بن حسین (علیه‌السلام) را نکشت؟»؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: «برادری داشتم که نامش علی بود و مردم او را کشتند». عبیدالله گفت: «بلکه خدا او را کشت». امام (علیه‌السلام) فرمود: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الاَْنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض می‌کند». [۵۴۹]
عبیدالله از این سخن امام (علیه‌السلام) برآشفت و دستور قتل او را صادر کرد که با فداکاری عمه‌شان زینب (سلام‌الله‌علیها) از این کار منصرف شد. [۵۵۰]
[۵۵۱]
[۵۵۲]


←← یادآوری مصائب اباعبدالله

یادآوری مصائب امام حسین (علیه‌السلام) و گریه بر آن حضرت (علیه‌السلام) در مناسبات مختلف:
از اقدامات به‌عمل‌آمده از سوی امام سجاد (علیه‌السلام) جهت ممانعت از فراموش شدن نام و یاد شهیدان عاشورا، گریه‌های هدف‌داری بود که از سوی آن حضرت (علیه‌السلام) و در هر مناسبتی برای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) انجام می‌گرفت. امام سجاد (علیه‌السلام) تا پایان عمر همواره از مصیبت‌های پدر بزرگوارش یاد می‌کرد و بر او و یاران شهیدش می‌گریست؛ آن‌قدر گریست که در برخی روایات از ایشان به عنوان یکی از «بکائون خمسه» یاد شده است. [۵۵۳]
[۵۵۴]


←←← روایت امام صادق

ایشان بیست یا چهل سال بر پدرش گریه کرد و در این مدت هرگاه غذایی برای حضرت (علیه‌السلام) می‌آوردند، گریه می‌کرد. یکی از غلامان آن حضرت عرض کرد: «آقا می‌ترسم هلاک شوید». حضرت (علیه‌السلام) فرمود: «من شکوه و غم و ‌اندوه خویش را نزد خدا می‌برم و من از سوی خداوند چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. هرگاه به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه (سلام‌الله‌علیها) می‌افتم، بی‌اختیار بغض گلویم را می‌گیرد و اشکم جاری می‌گردد»: امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه‌السلام) فَاَمَّا آدَمُ فَبَکَی عَلَی الْجَنَّةِ... اَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (علیه‌السلام) فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ عِشْرِینَ سَنَةً اَوْ اَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ اِلَّا بَکَی حَتَّی قَالَ لَهُ مَوْلًی لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اِنِّی اَخَافُ عَلَیْکَ اَنْ تَکُونَ مِنَ الهالکین قَالَ‌ «انَّما اَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی اِلَی اللَّهِ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اِنِّی مَا اَذْکُرُ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ اِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة». [۵۵۵]
[۵۵۶]
[۵۵۷]


←←← روایتی دیگر

در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) آمده است؛ «امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) چهل سال بر پدر بزرگوارش گریه کرد؛ در حالی که روزها روزه بود و شب‌ها به نماز می‌ایستاد. هنگام افطار که غلام حضرت (علیه‌السلام) برای ایشان آب و غذا می‌برد، حضرت (علیه‌السلام) با دیدن آب و غذا می‌گریست و می‌فرمود: «فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) گرسنه کشته شد؛ فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) تشنه کشته شد»؛ ایشان پیوسته این سخن را تکرار می‌کرد و گریه می‌کرد؛ آن‌چنان که اشک‌های آن حضرت (علیه‌السلام) با آب و غذایش مخلوط می‌شد. حضرت (علیه‌السلام) پیوسته این‌گونه بود تا زمانی که رحلت کرد». [۵۵۸]
[۵۵۹]
[۵۶۰]


←←← روایتی از غلام امام

از یکی از غلامان آن حضرت (علیه‌السلام) روایت شده که می‌گفت: «روزی امام سجاد (علیه‌السلام) به صحرا تشریف برد، من نیز با او همراه شدم. حضرت (علیه‌السلام) سجده طولانی کرد و... سپس سر از سجده برداشت؛ در حالی که بسیار گریسته بود؛ عرض کردم: آقای من! آیا وقت آن نشده که‌ اندوهتان پایان پذیرد و گریه شما کم گردد؟ فرمود: وای بر تو! یعقوب پیغمبر (علیه‌السلام) دوازده پسر داشت خداوند یکی از پسرانش را از نظرش غایب کرد؛ پس از حزن و ‌اندوه مفارقت آن پسر، موی سرش سفید گردید و پشتش خمیده و چشمش از بسیاری گریه نابینا شد و حال آن‌که پسرش زنده بود؛ اما من به چشم خود، پدر و برادرم را همراه با هفده تن از اهل بیت (علیهم‌السلام) خود کشته و سر بریده دیدم؛ پس چگونه ‌اندوهم را سرانجامی ‌باشد و گریه‌ام کم شود»؟ [۵۶۱]
[۵۶۲]
[۵۶۳]
[۵۶۴]


← نقش ائمه در استمرار قیام

نقش سایر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) در استمرار قیام عاشورا
دیگر ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نیز از هیچ فرصتی برای زنده نگه داشتن یاد و نام اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) و دیگر شهدای کربلا فروگذار نکردند. آنان در تلاش برای زنده نگه داشتن یاد امام حسین (علیه‌السلام) از شیوه‌های گوناگون استفاده می‌کردند که از جمله آن می‌توان به این موارد اشاره کرد:

←← برپایی مجالس سوگواری

برکاتی که امروزه از مجالس سوگواری آن حضرت (علیه‌السلام) نصیب امت اسلام شده و می‌شود، بر کسی پوشیده نیست. آثار فرهنگی و تربیتی و آموزشی این سنت ماندگار ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، آن‌قدر زیاد است که قسمت اعظم فرهنگ شیعی به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آن متأثر است. ائمه معصومان (علیه‌السلام) مجالس سوگواری بسیاری را در سوگ امام حسین (علیه‌السلام) بر پا نموده‌اند که از جمله این مجالس می‌توان به مجلس سوگواری‌ای که توسط امام صادق (علیه‌السلام) بر پا گردید، اشاره کرد.

←←← اشعار ابن عفان

در یکی از مجالس متعددی که از سوی امام صادق (علیه‌السلام) بر پا شد، اشعاری از جعفر بن عفان که در رثای امام حسین (علیه‌السلام) سروده بود، خوانده شد. این اشعار به انبوه ضربات شمشیری که بر پیکر امام (علیه‌السلام) فرود آمد، اشاره دارد:
«لبیک علی الاسلام من کان باکیا فقد ضیعّت احکامه و استحلت
غداة حسین (علیه‌السلام) للرماح رزیّه فقد نهلت منه السیوف و علّت».
«همه گریه‌کنندگان باید بر اسلام گریه کنند که مقررات آسمانی آن پایمال و محرمات آن حلال شمرده شد. حسین (علیه‌السلام) امام بر حق مسلمین، بامداد عاشورا هدف نیزه‌ها قرار گرفت و شمشیرهای آخته گمراهان و بیدادگران از خون مطهر حسین (علیه‌السلام) آشامید و سیراب شد». [۵۶۵]
[۵۶۶]


←←← اشعار ابوهارون

در مجلس دیگری که از سوی آن حضرت (علیه‌السلام) در عزای امام حسین (علیه‌السلام) بر پا شد، امام صادق (علیه‌السلام) ابوهارون مکفوف را به حضور طلبید و به او فرمود: «همان‌گونه که برای خودتان شعر می‌خوانید، برای من شعری [در رثای حسین (علیه‌السلام)] بخوان». پس ابوهارون این شعر را خواند:
«امور علی جدث الحسین (علیه‌السلام) و قل لاعظمه الزکیه؛ از کنار قبر حسین (علیه‌السلام) گذر کن و به استخوان‌های پیکر پاکش بگو».
در این هنگام امام صادق (علیه‌السلام) گریست و ابوهارون سکوت کرد. پس از ‌اندکی امام (علیه‌السلام) فرمود: «باز هم شعری بخوان». ابوهارون می‌گفت: «من نیز قصیده‌ای را برای آن حضرت (علیه‌السلام) خواندم که مطلعش چنین بود:
«یا مریم! قومی‌ و ‌اندبی مولاک و علی الحسین (علیه‌السلام) فاسعدی ببکائی؛ ای مریم! برخیز و بر مولای خویش ناله سر ده و با گریه‌ات حسین (علیه‌السلام) را یاری نما».
در این هنگام امام صادق (علیه‌السلام) دیگر بار گریست و زنان خانه آن حضرت (علیه‌السلام) نیز صدای خویش به ناله و گریه بلند کردند». [۵۶۷]
[۵۶۸]
[۵۶۹]


←←← اشعار دعبل

امام رضا (علیه‌السلام) نیز مجلسی در رثای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) تشکیل داد. در این مجلس حضرت (علیه‌السلام) برخاست و پرده‌ای آویخت و به زنان فرمود که پشت پرده بنشینند؛ سپس فرمود: «من ذرفت عیناه علی مصاب جدی حشره الله یوم القیامه معنا و فی زمرتنا؛ هرکه در مصیبت جدم حسین (علیه‌السلام) از دیدگانش اشک فرو ریزد، خداوند او را در روز رستاخیز همراه ما و در زمره ما محشور می‌کند». پس آن‌گاه به دعبل خزاعی فرمود که در رثای حسین (علیه‌السلام) اشعاری بخواند. دعبل نیز برخاست قصیده‌ای را که آغاز آن چنین بود، خواند:
«افاطم لو دخلت الحسین (علیه‌السلام) مجدّلا و قد مات عطشاناً بشط الفرات
اذن للطمّت الخّد فاطم عنده و اجریت دمع العینی الوجنات...».
«ای فاطمه (سلام‌الله‌علیها)! ‌ای دختر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! اگر می‌دیدی که فرزندت با پیکری پاره‌پاره و با لبی تشنه در کنار رود فرات به شهادت رسیده است، بر صورت خویش چنگ می‌زدی و به سوگواری او می‌پرداختی و اشک از دیدگانت جاری می‌شد...».
در این هنگام امام (علیه‌السلام) گریست و زنان صدای خویش را به ناله و شیون بلند کردند. [۵۷۰]
[۵۷۱]
[۵۷۲]


←← یادآوری مصائب امام

از اقدامات ائمه معصومان (علیهم‌السلام) جهت زنده نگه داشتن نام و یاد اباعبدالله (علیه‌السلام) و دیگر شهدای کربلا، یادآوری مصائب آن حضرت (علیه‌السلام) در مناسبات مختلف به خصوص ایام محرم بود.

←←← روایت امام رضا

از امام رضا (علیه‌السلام) نقل شده که «هرگاه ماه محرم فرا می‌رسید کسی پدرم را خندان نمی‌دید و نگرانی و ناراحتی و ‌اندوه بر آن بزرگوار غالب می‌شد تا این‌که ده روز از این ماه می‌گذشت؛ روز دهم که فرا می‌رسید، روز مصیبت و حزن و‌ اندوه و گریه آن حضرت (علیه‌السلام) بود و می‌فرمود: این روز روزی است که حسین (علیه‌السلام) در آن به شهادت رسید». [۵۷۳]
[۵۷۴]
[۵۷۵]
[۵۷۶]
[۵۷۷]


←←← روایت داود رقی

از یکی از یاران امام صادق (علیه‌السلام) به نام داوود رقی روایت شده که «خدمت امام صادق (علیه‌السلام) بودم؛ ایشان آب طلبید و چون آن را نوشید، منقلب گردید و چشمانش پر از اشک شد؛ پس فرمود: ‌ای داوود! خداوند کشنده حسین (علیه‌السلام) را لعنت کند؛ هیچ بنده‌ای نیست که آب بنوشد و یادی از حسین (علیه‌السلام) کند و قاتلش را لعن کند، جز آن‌که خدا صد هزار حسنه برایش بنویسد و صد هزار از گناهش را ببخشد و صد هزار درجه برایش بالا برد و چنان است که صد هزار بنده آزاد کند و خدا روز قیامت سیراب محشورش کند». [۵۷۸]
[۵۷۹]


←←← روایت امام صادق

هم‌چنین در روایتی دیگر از آن حضرت (علیه‌السلام)، نقل شده «زمانی که منصور دوانیقی درب خانه امام صادق (علیه‌السلام) را به آتش کشید، حضرت (علیه‌السلام) در منزل حضور داشت و آتش را خاموش کرده و دختران و بانوان وحشت‌زده‌اش را آرام نمود. فردای آن روز تعدادی از شیعیان جهت احوال‌پرسی خدمت امام (علیه‌السلام) شرف‌یاب شدند. آنان امام (علیه‌السلام) را گریان و ‌اندوهگین یافتند؛ پرسیدند: این همه ‌اندوه و گریه به خاطر چیست؟ آیا به دلیل گستاخی و بی‌حرمتی آنان نسبت به شماست؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: نه گریه‌ام برای این نیست؛ گریه‌ام برای این است که وقتی آتش زبانه کشید، دیدم بانوان و دختران من از این اطاق به آن اطاق و از این‌جا به آن‌جا پناه می‌برند، با این‌که من نزدشان بودم، با دیدن این صحنه به یاد بانوان جدم حسین (علیه‌السلام) در روز عاشورا افتادم که از خیمه‌ای به خیمه دیگر و از پناهگاهی به پناهگاه دیگر فرار می‌کردند». [۵۸۰]


←← گریستن و گریاندن

از مؤثرترین تدابیری که ائمه اطهار (علیهم‌السلام) جهت حفظ و احیای نهضت عاشورا ‌اندیشیده بودند، گریه بر امام حسین (علیه‌السلام) است. ائمه معصومین (علیهم‌السلام) نه تنها خود در عزای سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) می‌گریستند، بلکه همواره مردم را نیز به گریستن بر امام حسین (علیه‌السلام) تشویق و ترغیب می‌کردند و گریه بر آن حضرت (علیه‌السلام) را مستوجب ثواب عظیم می‌دانستند. به موازات ثواب‌های عظیمی‌ که برای گریستن برای امام حسین (علیه‌السلام) در روایات ذکر شده، برای گریاندن و حتی تباکی نیز ثواب‌های بسیاری ذکر شده است. [۵۸۱]
[۵۸۲]


←←← روایتی از امام باقر

از امام باقر (علیه‌السلام) روایت شده که: «ایما مؤمن دمعت عیناه لقتل الحسین (علیه‌السلام) دمعة حتی تسیل علی خده بوّاه الله بها غرفاً فی الجنه یسکنها احقانا؛ هر مؤمنی که چشمان او برای کشته شدن حسین (علیه‌السلام) گریان شود، به طوری که قطره اشکی بر گونه او جاری گردد، خداوند او را در غرفه‌های بهشت در مدت‌های بسیار طولانی - و برای ابد - جای خواهد داد». [۵۸۳]
[۵۸۴]
[۵۸۵]


←←← روایتی از امام رضا

امام رضا (علیه‌السلام) نیز در روایتی خطاب به یکی از یاران خود به نام ریان بن شبیب فرمود: «ای فرزند شبیب! اگر برای چیزی گریه می‌کنی، بر حسین بن علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) گریه کن؛ زیرا او را مانند گوسفند ذبح کردند و هجده تن از خاندانش را که در زمین همتا نداشتند، با او کشتند. آسمان‌ها و زمین برای قتل او گریستند و چهار هزار فرشته برای وی به زمین آمدند و او را کشته یافتند و بر سر قبرش پریشان و غبارآلود خواهند بود تا وقتی که امام زمان (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف) ظهور کند. در آن هنگام آنان به یاوران حضرت (علیه‌السلام) خواهند پیوست و شعارشان یا لثارات الحسین (علیه‌السلام) است. ‌ای پسر شبیب! پدرم از پدرش و او از جدش برای من روایت کرده که چون جدم حسین (علیه‌السلام) کشته شد، از آسمان خون و خاک سرخ بارید. ‌ای پسر شبیب! اگر می‌خواهی بی‌گناه، خدای عزوجل را ملاقات کنی، حسین (علیه‌السلام) را زیارت کن. ‌ای پسر شبیب! اگر دوست داری در غرفه‌های بهشت با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) و آلش هم‌نشین باشی، بر قاتلان حسین (علیه‌السلام) لعن کن. ‌ای پسر شبیب! اگر دوست داری به فیض ثواب شهدای در رکاب حسین (علیه‌السلام) نائل شوی، هر وقت او را یاد کردی، بگو کاش با آن‌ها بودم و به فوز عظیم ـ شهادت ـ می‌رسیدم». [۵۸۶]
[۵۸۷]
[۵۸۸]


←← تشویق شاعران برای مرثیه‌سرایی

شاعرانی که مصائب امام حسین (علیه‌السلام) را به شعر آورده و در مجالس و محافل می‌خواندند، همواره مورد لطف خاص و عنایت ویژه ائمه معصومین (علیهم‌السلام) قرار داشتند. شاعران بنامی ‌چون کمیت اسدی و دعبل خزاعی و سید حمیری و... به عنوان شاعران اهل بیت (علیهم‌السلام) با تشویق ائمه اطهار (علیه‌السلام) از موقعیت‌های اجتماعی بلندی در بین مردم برخوردار بودند. ائمه معصومین (علیه‌السلام) به اشعار شاعران که در رثای سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) سروده می‌شد، مشتاقانه گوش فرا می‌دادند و برای اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) اشک می‌ریختند و گاه با هدایایی از این شعرا تقدیر به عمل می‌آوردند.

←←← روایت امام صادق

نقل شده «امام صادق (علیه‌السلام) به یکی از شعرای اهل بیت (علیهم‌السلام) به نام [[|جعفر بن عفان طائی]] فرمود: به من خبر رسیده که درباره امام حسین (علیه‌السلام) شعر نیکو می‌سرایی؟ او در پاسخ گفت: آری. آن‌گاه بخشی از شعرها و مرثیه‌هایش را که درباره اباعبدالله (علیه‌السلام) سروده بود، در محضر امام (علیه‌السلام) قرائت کرد. امام (علیه‌السلام) و اطرافیانش به‌شدت گریستند تا آن‌جا که قطره‌های اشک بر صورت و محاسن آن حضرت (علیه‌السلام) جاری شد. سپس امام (علیه‌السلام) فرمود: ‌ای جعفر! به خدا سوگند در این لحظه که شعرت را در رثای امام حسین (علیه‌السلام) می‌خواندی، فرشتگان رحمت الهی شاهد و شنوای اشعارت بودند و چون ما و بیش‌تر از ما گریستند. خداوند بهشت را بر تو واجب کرد و تو را آمرزید. سپس فرمود: «ما من احد قال من الحسین (علیه‌السلام) شعراً فبکی و ابکی به الا اوجب الله له الجنه و غفر له؛ هیچ‌کس درباره حسین (علیه‌السلام) شعری نگفت که بگرید و بگریاند؛ مگر آن‌که خداوند او را آمرزید و بهشت را بر او واجب گردانید». [۵۸۹]
[۵۹۰]
[۵۹۱]


←←← روایت امام کاظم

هم‌چنین در روایتی دیگر آمده: شخصی به نام «منصور با اصرار از امام کاظم (علیه‌السلام) خواست تا در عید نوروز جهت تبریک جلوس کند تا ملوک و امرا و لشکریان با ایشان دیدار کنند و هدایای خود را به ایشان تقدیم کنند. [امام (علیه‌السلام) پذیرفت؛ پس مجلسی بر پا گردید و] هدایای بسیاری جمع شد. در این هنگام پیرمردی نزد امام (علیه‌السلام) آمد و عرض کرد: یابن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم)! من مردی فقیرم و جز این سه بیت شعر که جدم درباره امام حسین (علیه‌السلام) سروده است و من آن را برایتان تحفه آورده‌ام، مالی‌ اندوخته ندارم. سپس پیرمرد آن ابیات را خواند. امام (علیه‌السلام) به پیرمرد احترام کرد و هدیه او را پذیرفت و به وی فرمود: بنشین؛ خداوند به خاطر این شعر به تو برکت عطا کند. آن‌گاه امام (علیه‌السلام) از‌ هارون الرشید درباره مالکیت تحفه‌ها و هدایا سؤال نمود. ‌هارون پاسخ داد: همه هدایا از آن شماست. امام (علیه‌السلام) به آن پیرمرد فرمود: همه این اموال را به تو بخشیدم». [۵۹۲]
[۵۹۳]
[۵۹۴]


←← توجه به تربت امام حسین

توجه دادن به اهمیت و قداست تربت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) از دیگر اموری بود که ائمه معصومین (علیه‌السلام) پیوسته شیعیان را بدان سفارش می‌کردند. بی‌تردید توجه دادن مردم به این خاک مقدس، خود کاشف از عظمت امام حسین (علیه‌السلام) و زنده‌نگه داشتن نام و یاد او و قیام مقدسش است. ائمه اطهار (علیهم‌السلام) تربت آن حضرت (علیه‌السلام) را قطعه‌ای از خاک بهشت [۵۹۵]
[۵۹۶]
[۵۹۷]
و مایه شفای دردها [۵۹۸]
[۵۹۹]
[۶۰۰]
[۶۰۱]
و موجب امان از ترس [۶۰۲]
[۶۰۳]
[۶۰۴]
[۶۰۵]
[۶۰۶]
دانسته، سجده بر تربت امام حسین (علیه‌السلام) را در هم درنده حجاب‌های هفت‌گانه معرفی کرده‌اند. [۶۰۷]
[۶۰۸]

در برخی روایات، کام برداشتن نوزادان با تربت امام حسین (علیه‌السلام)، مایه امان کودک بیان شده است. [۶۰۹]
[۶۱۰]
[۶۱۱]
[۶۱۲]
[۶۱۳]


←← توجه به زیارت مرقد امام

از دیگر اقدامات ائمه اطهار (علیه‌السلام) در جهت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدای کربلا، تشویق و ترغیب شیعیان برای رفتن به کربلا و بیان پاداش‌های عظیم برای زیارت آن حضرت (علیه‌السلام) است. روایات بسیاری از ائمه معصومان (علیهم‌السلام) در ترغیب شیعیان به زیارت قبر شریف امام حسین (علیه‌السلام) در کتب و منابع روایی روایت شده است.

←←← حدیث امام باقر

در یکی از این احادیث به نقل از امام باقر (علیه‌السلام) آمده: «مروا شیعتنا بزیاره قبر الحسین (علیه‌السلام) فان اتیانه مفترض علی کل مؤمن یقر للحسین (علیه‌السلام) بالامامة من الله عزوجل؛ شیعیان ما را به زیارت قبر حسین (علیه‌السلام) امر کنید؛ زیرا زیارت قبر امام حسین (علیه‌السلام) بر هر مؤمنی که اقرار به امامت حسین (علیه‌السلام) از سوی خدای عزیز و جلیل دارد، لازم است». [۶۱۴]
[۶۱۵]
[۶۱۶]


←←← حدیثی دیگر

ایشان در حدیثی دیگر می‌فرمایند: «به جهت کرامت بسیاری که زائران قبر امام حسین (علیه‌السلام) از سوی خداوند مشاهده می‌کنند، هر کس در روز قیامت آرزو می‌کند که از زائران قبر آن حضرت (علیه‌السلام) باشد». [۶۱۷]


←←← روایت ابن وهب

از معاویة بن وهب نقل شده که می‌گفت: «به خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیدم؛ پس اجازه گرفته، وارد شدم. امام (علیه‌السلام) مشغول خواندن نماز بود؛ پس از پایان نماز، امام (علیه‌السلام) به سجده رفت و به مناجات با خدای خود پرداخت... امام (علیه‌السلام) پیوسته در سجده، زائران امام حسین (علیه‌السلام) را دعا می‌فرمود تا این‌که دعاهایش پایان یافت. پس از آن عرض داشتم: قربانت گردم! اگر این دعاهای شما در حق کسی بود که خدا را نمی‌شناخت، گمان می‌کنم خداوند او را از آتش جهنم نجات می‌داد. به خدا سوگند! آرزو کردم که کاش من به جای آمدن به حج به زیارت امام حسین (علیه‌السلام) رفته بودم. امام (علیه‌السلام) فرمود: تو که به او نزدیک هستی، چرا به زیارت او نمی‌روی؟ سپس فرمود: ‌ای معاویه! زیارت او را ترک نکن. آیا نمی‌خواهی تو از کسانی باشی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) و علی (علیه‌السلام) و فاطمه (سلام‌الله‌علیها) و ائمه (علیه‌السلام) در حق آنان دعا می‌کنند؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که چون از زیارت برگردند، گناهان گذشته و هفتاد ساله آنان آمرزیده باشد؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که ملائکه با آنان مصافحه می‌کنند؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که چون از قبر بیرون آیند، گناهی نداشته باشند؟ آیا نمی‌خواهی از کسانی باشی که فردا با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) مصافحه می‌کنند»؟ [۶۱۸]
[۶۱۹]
[۶۲۰]


←←← روایت امام کاظم

از امام کاظم (علیه‌السلام) نیز روایت شده که «ادنی من یثاب به زائر الحسین (علیه‌السلام) بشط الفرات -اذا عرف بحقه و حرمته و ولایته- ان یغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر؛ کم‌ترین چیزی که به عنوان اجر و ثواب به زیارت‌کننده حسین (علیه‌السلام) در کنار شط فرات داده می‌شود ـ هنگامی‌ که عارف به حق او و حرمت او و ولایت او باشد ـ این است که گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می‌شود. [۶۲۱]
[۶۲۲]
[۶۲۳]
[۶۲۴]


← نتیجه‌گیری

پس از آغاز غیبت، علمای شیعه با تأسی از ائمه [[|معصومان (علیهم‌السلام)]] و بهره‌مندی از روایات ایشان در تبلیغ و اعتلای نام سید و سالار شهیدان (علیه‌السلام) همت گماشتند. به مدد مجاهدت‌های علمای شیعه نام و یاد امام حسین (علیه‌السلام) و هدف مقدسش بیش از پیش در جامعه نهادینه گردید و کم‌کم مظاهر عزای آن امام شهید (علیه‌السلام) در سراسر بلاد اسلامی‌ آشکار شد. این مظاهر که در طی سال‌ها و قرون متمادی پربارتر و عظیم‌تر ‌شد، امروزه به بزرگ‌ترین اجتماعات مذهبی در جهان تبدیل شده است.

پانویس
[ویرایش]
۱.    ↑ ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، تحقیق علی اکبرغفاری، ص۲۳۹.   
۲.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۰، ص۸۰-۸۱.   
۳.    ↑ نعمة السماوی، محمد، الثورة الحسینیة، ج۴، ص۱۸۳.
۴.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح تحقیق علی شیری، ج۵، ص۲۱.   
۵.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۷۳.   
۶.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۹-۳۳۰.   
۷.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۴۱.   
۸.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۱۹.   
۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۷۰.   
۱۰.    ↑ کلینی، محمد بن بعقوب، الفروع من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۴، ص۵۷۸.   
۱۱.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشرالفقاهه، ص۲۲۶.   
۱۲.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشرالفقاهه، ص۲۲۳.   
۱۳.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص۲۲۷.   
۱۴.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص۲۴۲.   
۱۵.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشر الفقاهه، ص۴۰.   
۱۶.    ↑ ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل‌الزیارات، تحقیق نشرالفقاهه، ص۲۲۸.   
۱۷.    ↑ سید بن طاووس، اقبال‌الاعمال، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، ج۲، ص۶۳.   
۱۸.    ↑ سید بن طاووس، اقبال‌الاعمال، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، ج۳، ص۱۰۳.   
۱۹.    ↑ شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد و سلاح‌المتعبد، ص۷۲۰.   
۲۰.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب‌الاحکام، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۶، ص۱۱۴.   
۲۱.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۴.   
۲۲.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۵.   
۲۳.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات‌ مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۶.   
۲۴.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۶.   
۲۵.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت‌های مطلقه امام حسین، ص۴۲۹.   
۲۶.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت امام حسین در عید فطر و قربان، ص۸۰۷.   
۲۷.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت امام حسین در شبهای قدر، ص۴۴۴.   
۲۸.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت مخصوصه امام حسین، ص۵۷.   
۲۹.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت امام حسین در روز عرفه، ص۴۵۱.   
۳۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۶.   
۳۱.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۲، ص۷۸.   
۳۲.    ↑ دینوری، ابوحنیفه، الاخبارالطوال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص۲۴۶.   
۳۳.    ↑ دینوری، ابوحنیفه، الاخبارالطوال، تحقیق عصام محمد الحاج علی، ص۲۳۱.   
۳۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۴.   
۳۵.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب‌الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۳، ص۱۷۱.   
۳۶.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۸۱-۸۲.   
۳۷.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۳۳۵.   
۳۸.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۲.   
۳۹.    ↑ سبط ابن جوزی، یوسف، تذکرة‌الخواص، ج۲، ص۱۴۰.
۴۰.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت مطلقه امام حسین، ص۴۲۶.   
۴۱.    ↑ قمی، شیخ عباس، کلیات مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت مخصوصه امام حسین، ص۴۳۹.   
۴۲.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسه آل البیت، ج۲، ص۹۸.   
۴۳.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبر غفاری، ص۴۵۹.   
۴۴.    ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۲۴.   
۴۵.    ↑ ابن نما حلی، محمد بن جعفر، مثیرالاحران، ص۳۷.   
۴۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۲۳.   
۴۷.    ↑ ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایة، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۸، ص۱۹۴.   
۴۸.    ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۲۴.   
۴۹.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب‌الاحکام، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۶، ص۱۱۳.   
۵۰.    ↑ شیخ طوسی، مصباح‌المتهجد و سلاح‌المتعبد، ص۷۸۸.   
۵۱.    ↑ مشهدی، محمد بن جعفر، المزارالکبیر، تحقیق جواد القیومی الاصفهانی، ص۵۱۴.   
۵۲.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۰۱، ص۳۵۴.   
۵۳.    ↑ قمی، شیخ عباس، مفاتیح‌الجنان، ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، زیارت اربعین، ص۴۶۸.   
۵۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۲.   
۵۵.    ↑ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۰۴.   
۵۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۲.   
۵۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق موسسة آل البیت، ج۲، ص۳۸.   
۵۸.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبر غفاری، ص۴۳۶.   
۵۹.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۵، ص۱۴.   
۶۰.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۶۷.   
۶۱.    ↑ سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۹۸.   
۶۲.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۵.   
۶۳.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۵۰.   
۶۴.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۱۸۰.   
۶۵.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۱۷.   
۶۶.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۶۸.   
۶۷.    ↑ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارسی تبریزیان، ص۹۹.   
۶۸.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب‌الفتوح، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۲۱.   
۶۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل‌الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۷۲.   
۷۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۶۱.   
۷۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج۲، ص۳۶.   
۷۲.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبرغفاری، ص۴۳۶.   
۷۳.    ↑ سیدبن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارسی تبریزیان، ص۱۰۳.   
۷۴.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع‌المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج۳، ص۵۴.   
۷۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۲۸۷.   
۷۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۳.   
۷۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج۲، ص۷۹.   
۷۸.    ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، تصحیح علی اکبر غفاری، ص۴۴۸.   
۷۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۳.   
۸۰.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، تحقیق مؤسسة آل البیت، ج۲، ص۸۰.   
۸۱.    ↑ فصلنامه حکومت اسلامی، سال هفتم، پاییز ۱۳۸۱ ش، ش۲۵، ص۱۳۳-۱۳۹.
۸۲.    ↑ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۳۴۲، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.   
۸۳.    ↑ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص۳۴۲، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳.   
۸۴.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱۶، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۸۵.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۱، ص۲۶۲، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.
۸۶.    ↑ کاشانی، ابوبکر، بدائع الصنائع، ج۲، ص۴۵، المکتبة الحبیبیه، پاکستان، چاپ اول، ص۱۹۸۹.   
۸۷.    ↑ یوسفی غروی، محمدهادی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۴، ص۲۲۱، قم، مجمع اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۷.
۸۸.    ↑ خلیلی، علی، ابوبکر بن ابی‌قحافه، ص۴۶۳، بی‌تا، بی‌جا.
۸۹.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۵۴۰، قم، دارالهجره، بی‌تا.
۹۰.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۱۱۱، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۹۱.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۹، ص۲۹۷، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.   
۹۲.    ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۲۷، دار احیاء التراث العربی، بیروت-لبنان، بی‌تا.   
۹۳.    ↑ بیهقی، سنن الکبری، ج۸، ص۵۸، دارالفکر، بی‌تا.   
۹۴.    ↑ ازدی، فضل بن شاذان، الایضاح، ص۲۸۰ ۲۸۶، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی محدث، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۶۳.   
۹۵.    ↑ ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۸۲۲ ـ ۸۲۳، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۳ش.
۹۶.    ↑ ازدی، فضل بن شاذان، الایضاح، ص۴۴۳، تحقیق سید جلال الدین حسینی ارموی محدث، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۶۳.   
۹۷.    ↑ شریف مرتضی، الانتصار، ص۲۷۱، تحقیق مؤسسه نشر اسلامی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۵ق.   
۹۸.    ↑ علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص۵۲۵، قم، دار الهجره، ۱۴۰۷ق.   
۹۹.    ↑ بیاضی، علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۳، ص۲۷۷، نجف، حیدریه، ۱۳۸۴ق.   
۱۰۰.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام، کنزالعمال، ج۱۶، ص۵۲۰.
۱۰۱.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۲۸۳ ۲۸۴، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳.   
۱۰۲.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۵، ص۴۱۷ ۴۱۸، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.   
۱۰۳.    ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۸، ص۳۹۸ ـ ۴۰۶، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶.
۱۰۴.    ↑ الامین، محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۶، تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف، بی‌تا.
۱۰۵.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۹، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۱۰۶.    ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۸، ص۲۷۱ ۲۷۷، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶.   
۱۰۷.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳۲ ـ ۳۳۴، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۰۸.    ↑ معتزلی، ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۸ ۱۹۹، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۱۰۹.    ↑ امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج۸، ص۲۷۱ ۲۷۷، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶.   
۱۱۰.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳۲ ـ ۳۳۴، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۱۱.    ↑ عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، ج۲، ص۴۵۲، بیروت، دارالمعرفه، چاپ سوم، بی‌تا.   
۱۱۲.    ↑ کوفی، ابن ابی شیبه، المصنف، ج۸، ص۱۵۳، تحقیق سعید اللحام، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۸۹.
۱۱۳.    ↑ مبارکفوری، عبدالرحمان، تحفة الاحوذی، ج۳، ص۶۱، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.   
۱۱۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۶۷ ۲۶۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۱۱۵.    ↑ سجستانی، ابن الاشعث، سنن ابی‌داوود، ج۱، ص۴۳۸، تحقیق سعید محمد اللحام، دارالفکر، چاپ اول، ۱۹۹۰.   
۱۱۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۳، بیروت، دار صادر دار بیروت، ۱۹۶۵.   
۱۱۷.    ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۵۴، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶.   
۱۱۸.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۸۷، خطبه ۱۲۹، قم، دار‌الهجره، بی‌تا.   
۱۱۹.    ↑ معتزلی، ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۱۲۰.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۲۱۹، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۱۲۱.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۲۲.    ↑ ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ج۶، ص۱۰۲، تحقیق احسان عباس، لبنان، دارالثقافه.   
۱۲۳.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۳، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۲۴.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۴ ۴۵، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۱۲۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۲۳۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۱۲۶.    ↑ مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۲۱، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.   
۱۲۷.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۶۳، بیروت، دار صادر دار بیروت، ۱۹۶۵.   
۱۲۸.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۸۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۱۲۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۴۱، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۱۳۰.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۵۴ ـ ۵۵، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۳۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۴ ۳۶، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۱۳۲.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۸۷ ـ ۱۸۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۳۳.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ۱۹۰ ـ ۱۹۳، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۳۴.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ۲۱۶ ـ ۲۱۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۳۵.    ↑ سید بن طاووس، اللهوف، ص۶۴ ـ ۶۵، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش.
۱۳۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶ ـ ۱۷، بیروت، دار صادر ـ دار بیروت، ۱۹۶۵.
۱۳۷.    ↑ معتزلی، ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۲۹ ۱۳۰، قم، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴.   
۱۳۸.    ↑ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۳، ص۲۲، بیروت، دارالفکر.
۱۳۹.    ↑ واقدی، محمد بن عمر، مغازی، ج۲، ص۴۲۷، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، اعلمی، چاپ سوم، ۱۹۸۹.
۱۴۰.    ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۰ ـ ۱۰۲، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.
۱۴۱.    ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۳، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰.
۱۴۲.    ↑ محمدی ری شهری، محمد، دانش‌نامه امام حسین (علیه‌إالسلام)، ج۵، ص۳۴۱، مترجمین:عبدالهادی مسعودی، مهدی مهریزی، محمد مرادی و محمد خنیفرزاده، تحقیق:گروه «سیره‌نگاری» پژوهشکده علوم و معارف حدیث سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، چاپ اول، ۱۳۸۸.   
۱۴۳.    ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۸۶ ۲۹۱، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.   
۱۴۴.    ↑ مروزی، عزالدین قاضی، الفخری فی انساب الطالبیین، ص۱۱۶، قم، مرعشی نجفی، چاپ اول، ۱۴۰۹.
۱۴۵.    ↑ ابن کثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۵۴، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۶.   
۱۴۶.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۶۷، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹.
۱۴۷.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۱، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.   
۱۴۸.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۰۳، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۱۴۹.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۸، بیروت، دار صادر دار بیروت، ۱۹۶۵.   
۱۵۰.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۸۱ ۸۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ۱۹۹۱.   
۱۵۱.    ↑ موسوی مقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۱۸۵،.   
۱۵۲.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۲۳۴ ـ ۲۳۵، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.
۱۵۳.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۲۱۷، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.   
۱۵۴.    ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۹، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۴.   
۱۵۵.    ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، ص۲۴۵، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴.   
۱۵۶.    ↑ ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۱۲، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳.   
۱۵۷.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۲۲۴، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.   
۱۵۸.    ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۷۷، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۳.   
۱۵۹.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق مدرسه الامام المهدی عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف، قم، مدرسه الامام المهدی عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف، چاپ اول، ۱۴۰۷، ص۱۸۱.   
۱۶۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۳۸۸.   
۱۶۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۶۹.   
۱۶۲.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۳۴۱.   
۱۶۳.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۸.
۱۶۴.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۱۶-۱۷.   
۱۶۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۳۸۳.   
۱۶۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ۳۴۱.   
۱۶۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۶۹-۷۲.   
۱۶۸.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹، ج۳، ص۵۴-۵۵.
۱۶۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۸.
۱۷۰.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ۱۹۰-۱۹۳.
۱۷۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۱، ۲۱۶-۲۱۹.
۱۷۲.    ↑ سید بن طاووس، اللهوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش، ص۶۴-۶۵.   
۱۷۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۱۶-۱۷.   
۱۷۴.    ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴، ص۲۳۷-۲۳۹.   
۱۷۵.    ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامیه، بی تا، ج۹۷، ص۷۹-۸۱.   
۱۷۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۴۰۴.   
۱۷۷.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۷۱.   
۱۷۸.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۸۱.   
۱۷۹.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۴۸-۴۹.   
۱۸۰.    ↑ زبیدی، مرتضی، تاج العروس، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، ۱۹۹۴، ج۳۱، ص۴۹۰.   
۱۸۱.    ↑ بکری اندلسی، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم، تحقیق مصطفی السقا، بیروت، عالم الکتاب، چاپ دوم، ۱۹۸۳، ج۲، ص۴۴۶.   
۱۸۲.    ↑ ابن عبد ربه، ابوعمرو احمد، العقد الفرید، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۴، ج۵، ص۱۲۹.   
۱۸۳.    ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵، ج۱۴، ص۲۱۷.   
۱۸۴.    ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۴، ص۲۴۵.   
۱۸۵.    ↑ ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، قم، علامه، ۱۳۷۹ق، ج۳، ص۲۲۴.   
۱۸۶.    ↑ ذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، ۱۹۹۳، ج۵، ص۱۲.   
۱۸۷.    ↑ صالحی شامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۳، ج۱۱، ص۷۷.   
۱۸۸.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۸۸.   
۱۸۹.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۹۸.   
۱۹۰.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر-داربیروت، ۱۹۶۵، ج۴، ص۶۲.   
۱۹۱.    ↑ دخان/سوره۴۴، آیه۲۰.   
۱۹۲.    ↑ مؤمن/سوره۴۰، آیه۲۷.   
۱۹۳.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷، ج۳، ص۱۸۸.   
۱۹۴.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷، ج۵، ص۴۲۵-۴۲۶.   
۱۹۵.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳، ج۲، ص۹۸.   
۱۹۶.    ↑ ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، ۱۹۸۹، ج۳، ص۱۸۸.
۱۹۷.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳، ج۲، ص۲۴.   
۱۹۸.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی تا، ج۲، ص۷.
۱۹۹.    ↑ سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، تهران، جهان، ۱۳۴۸ش، ص۵۹.   
۲۰۰.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، قم، مدرسه امام مهدی عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف، ۱۴۰۶، ص۴۰.   
۲۰۱.    ↑ علامه سید عبد الحسین شرف الدین عاملی، المجالس الفاخرة، ص۹۴.
۲۰۲.    ↑ الکافی، ج۱، ص۶۹۸، ح۷۴۲.   
۲۰۳.    ↑ الملهوف، ص۱۲۸.   
۲۰۴.    ↑ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۶۴.   
۲۰۵.    ↑ مقصد الحسین (علیه‌السلام)، ص۹.
۲۰۶.    ↑ نهضة الحسین (علیه‌السلام)، ص۶۹.   
۲۰۷.    ↑ بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۵۷-۲۵۸.   
۲۰۸.    ↑ المسائل العکبریة، ص۶۹-۷۱.   
۲۰۹.    ↑ بحار الانوار، ج۴۲، ص۲۵۷-۲۵۸.   
۲۱۰.    ↑ هفت ساله چرا صدا در آورد، ص۱۹۳-۱۹۴.
۲۱۱.    ↑ مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج، ۱۷ ص۳۷۱.
۲۱۲.    ↑ مرآة العقول، ج۲، ص۴۹۳-۴۹۴.
۲۱۳.    ↑ معالم المدرستین، ج۳، ص۳۰۸.   
۲۱۴.    ↑ سرگذشت کتاب شهید جاوید، ص۳۳۹.
۲۱۵.    ↑ الفتوح، ج۵، ص۱۴.   
۲۱۶.    ↑ الفتوح، ج۵، ص۲۱.   
۲۱۷.    ↑ مقتل الحسین (علیه‌السلام)، خوارزمی، ج۱، ص۱۸۳.
۲۱۸.    ↑ مقتل الحسین (علیه‌السلام)، خوارزمی، ج۱ ص۱۸۸.
۲۱۹.    ↑ الفتوح، ج۵، ص۲۱.   
۲۲۰.    ↑ مقتل الحسین (علیه‌السلام)، خوارزمی، ج۱ ص۱۸۸.
۲۲۱.    ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸، ح ۱۲۰۸۴.   
۲۲۲.    ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸، ح ۱۲۰۸۴.   
۲۲۳.    ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق قاسم الشماعی الرفاعی، ج۸، ص۴۵۸.
۲۲۴.    ↑ بیهقی، احمد بن حسین، کتاب الاربعون الصغری، تحقیق ابواسحاق حوینی اثری، ص۹۳.
۲۲۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۲۳۱.   
۲۲۶.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۱، ص۱۰.   
۲۲۷.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، خطبه ۱۴۸، ص۱۳۶.   
۲۲۸.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۹، ص۱۱۰.   
۲۲۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۹-۳۱۱.   
۲۳۰.    ↑ ابن شهرآشوب، محمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، تحقیق یوسف البقاعی، ج۳، ص۲۴۸.   
۲۳۱.    ↑ محمد بن حسین فراء و علی بن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیه والولایات الدینیه، تحقیق محمدحامد الفقی، ج۱، ص۱۸۵.   
۲۳۲.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۲۱۷.   
۲۳۳.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۵-۴۳۶.   
۲۳۴.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
۲۳۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۸، ص۱۱۱.   
۲۳۶.    ↑ محمد بن حسین فراء و علی بن محمد ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، تحقیق محمدحامد الفقی، ج۱، ص۲۳۸.   
۲۳۷.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۷.   
۲۳۸.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۷.
۲۳۹.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۷-۴۴۳.   
۲۴۰.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۳.
۲۴۱.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۳۸.   
۲۴۲.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، ص۴۴۱.   
۲۴۳.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۸، ص۲۸۶.   
۲۴۴.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۸.   
۲۴۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۸-۱۹۹.   
۲۴۶.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۸، ص۲۴۲.   
۲۴۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۹.   
۲۴۸.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۹.   
۲۴۹.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۳۵.   
۲۵۰.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۹، ص۱۷.   
۲۵۱.    ↑ ابن قتیبه، دینوری، الامامة والسیاسه، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۵۰.   
۲۵۲.    ↑ ابن سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد بن صامل سلمی، ج۳ ص۵۷.   
۲۵۳.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۶.
۲۵۴.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۶.   
۲۵۵.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۶.   
۲۵۶.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر ج۹، ص۸۷.   
۲۵۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۸-۱۹۹.
۲۵۸.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۲.
۲۵۹.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۳۶.   
۲۶۰.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۹، ص۱۵.   
۲۶۱.    ↑ سرخسی، محمد بن احمد، المبسوط، تحقیق گروهی از علما، ج۳، ص۱۳-۱۴.   
۲۶۲.    ↑ ابن قدامه، عبدالله، المغنی، ج۲، ص۵۲۳.
۲۶۳.    ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۷، ص۲۱ ذیل عنوان «ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف».
۲۶۴.    ↑ تمیمی مغربی، ابوحنیفه نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی، ج۱، باب قسم الغنائم من کتاب الجهاد، ص۳۸۴، ح۱.   
۲۶۵.    ↑ شیخ مفید، محمد بن نعمان، الاختصاص، تصحیح و تحقیق علی اکبر غفاری، ص۱۵۱.   
۲۶۶.    ↑ محمودی، محمدباقر، نهج السعادة، ج۱، ص۲۱۲.
۲۶۷.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۳۰۵.   
۲۶۸.    ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، ترجمه الامام الحسین من تاریخ مدینة دمشق، تحقیق محمدباقر محمودی، ص۲۱۴.
۲۶۹.    ↑ سید بن طاووس، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۳۸.   
۲۷۰.    ↑ ابن شعبه، حسن بن علی، تحف العقول، تحقیق علی اکبر غفاری، ص۲۴۵.   
۲۷۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، تحقیق محمد سماوی، ج۱، ص۲۳۷.
۲۷۲.    ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل مسلمی، ج۲، ص۲۸۰-۲۸۱.   
۲۷۳.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۱۱.   
۲۷۴.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۱۸-۲۲۳.   
۲۷۵.    ↑ کلینی، محمدبن یعقوب، الروضة من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، ج۸، ص۳۴۳.   
۲۷۶.    ↑ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۳.   
۲۷۷.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۱۸-۲۱۹.   
۲۷۸.    ↑ جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص۹۰.
۲۷۹.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۳۲۰-۳۲۱.   
۲۸۰.    ↑ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج۱، ص۹-۱۱.   
۲۸۱.    ↑ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج۲، ص۲۷۸-۲۷۹.   
۲۸۲.    ↑ موسوی، سید عبدالحسین شرف الدین، المراجعات، تحقیق شیخ حسین راضی، ص۴۱۴ به بعد.   
۲۸۳.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۳۰، ص۲۸۶.   
۲۸۴.    ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۲۳.   
۲۸۵.    ↑ ابن عبدربه، العقد الفرید، تحقیق علی شیری، ج۴، ص۲۴۵- ۲۴۶.   
۲۸۶.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۸، ص۴۱۶، حکمت ۱۹۰.   
۲۸۷.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۳، ص۴۳.
۲۸۸.    ↑ مقریزی، النزاع والتخاصم فیمابین بنی امیه و بنی هاشم، ص۲۷.
۲۸۹.    ↑ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، ج۵، ص۳۴۹.
۲۹۰.    ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۷.
۲۹۱.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۹، خطبه۳.   
۲۹۲.    ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۲۹.   
۲۹۳.    ↑ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۲، ص۴۴۰.   
۲۹۴.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۱.   
۲۹۵.    ↑ طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۹۶.   
۲۹۶.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۳، ص۲۱-۲۲.
۲۹۷.    ↑ منقری، نصربن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، ص۱۱۹-۱۲۱.   
۲۹۸.    ↑ طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری و محمد هادی به، ج۱، ص۳۶۷.
۲۹۹.    ↑ شیخ مفید، الامالی، تحقیق حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، ص۴۸.   
۳۰۰.    ↑ طبری، عمادالدین، کامل بهایی، ج۲، ص۳۰۴.
۳۰۱.    ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۳، ص۱۹۹.   
۳۰۲.    ↑ دینوری، ابن قتیبه، الامامه والسیاسة، تحقیق علی شیری، ج۱، ص۳۷-۳۸.   
۳۰۳.    ↑ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.   
۳۰۴.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۴۴۶.   
۳۰۵.    ↑ جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص۱۰۰.
۳۰۶.    ↑ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۴۶.   
۳۰۷.    ↑ طه حسین، علی و فرزندانش، ص۵۹.
۳۰۸.    ↑ منقری، نصربن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، ص۳۲.   
۳۰۹.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمدبن محمد، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی، تصحیح مجد طباطبایی، ج۲، ص۵۰۹.   
۳۱۰.    ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، ج۳، ص۱۴۱۸.   
۳۱۱.    ↑ ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۸، ص۱۳۳.   
۳۱۲.    ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۵، ص۳۱.   
۳۱۳.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۸۷.   
۳۱۴.    ↑ هندی، متقی بن حسام الدین، کنز العمال، تصحیح صفوة السقا، ج۵، ص۷۳۵.   
۳۱۵.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۵۹ ص۱۱۵.   
۳۱۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۳۸۶.   
۳۱۷.    ↑ عسقلانی، ابن حجر، الاصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج۶، ص۱۲۱.   
۳۱۸.    ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۳، ص۳۴۲ به بعد.   
۳۱۹.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۹۳ به بعد.   
۳۲۰.    ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، ج۵، ص۴۴۶.
۳۲۱.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۸۶.   
۳۲۲.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۲۹۷.   
۳۲۳.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.   
۳۲۴.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابوالکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج۳، ص۶۷.   
۳۲۵.    ↑ زرگری نژاد، غلامحسین، نهضت امام حسین و قیام کربلا، ص۵۴-۵۵.
۳۲۶.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۶، ص۱۲۸.
۳۲۷.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۱۹۴.   
۳۲۸.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۳.   
۳۲۹.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۵۱-۳۵۲.
۳۳۰.    ↑ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، ج۴، ص۲۴۰.
۳۳۱.    ↑ مقریزی، النزاع والتخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص۱۷-۱۸.
۳۳۲.    ↑ جرج جرداق، الامام علی صوت العداله الانسانیه، ج۱، ص۱۵۴.
۳۳۳.    ↑ زرگری نژاد، غلامحسین، نهضت امام حسین و قیام کربلا، ص۵۷.
۳۳۴.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۰، خطبه۳.   
۳۳۵.    ↑ مسعودی، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۴۳-۳۴۴.
۳۳۶.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، تحقیق علی محمد بجاوی، ج۶، ص۳۵۵-۳۵۶.
۳۳۷.    ↑ مودودی، ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، ص۶۴-۷۸.
۳۳۸.    ↑ مودودی، ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، ص۶۵.
۳۳۹.    ↑ احمد بن حنبل، المسند للامام احمد بن حنبل، تصحیح محمد جمیل العطار، ج۱، باب مسند عثمان بن عفان، ص۴۹۲، ش۴۳۹.   
۳۴۰.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی اسحاق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۱-۱۷۲.   
۳۴۱.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۳، ص۳۳۵.   
۳۴۲.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۳۷۳ به بعد.   
۳۴۳.    ↑ ابن شبه، عمر، تاریخ المدینه المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، ج۳، ص۱۰۹۹.   
۳۴۴.    ↑ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۵، ص۵۳۸.   
۳۴۵.    ↑ شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میرشریفی، ص۱۸۵.
۳۴۶.    ↑ شیخ مفید، الجمل، تحقیق سید علی میرشریفی، ص۱۴۶.
۳۴۷.    ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ص۵۶۸.
۳۴۸.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.   
۳۴۹.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۴۱۶-۴۱۷.   
۳۵۰.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۴۹۵.   
۳۵۱.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۱۷، خطبه۱۶.   
۳۵۲.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۶۰.
۳۵۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، تحقیق مکتب التراث، ج۲، ص۳۴۶.
۳۵۴.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۳۱۰.   
۳۵۵.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۹، ص۲۹۳.   
۳۵۶.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۸.   
۳۵۷.    ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، ج۲، ص۳۶۲.
۳۵۸.    ↑ محمد رشیدرضا، تفسیر المنار، ج۱۱، ص۲۶۰.
۳۵۹.    ↑ امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام، ترجمه فخر داعی گیلانی، ص۷۸ـ۷۹.
۳۶۰.    ↑ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۲، ص۳۵۱.
۳۶۱.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۷.   
۳۶۲.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۱، ص۴۸۰.   
۳۶۳.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۹۸.   
۳۶۴.    ↑ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج۳، ص۱۵.   
۳۶۵.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۲، ص۳۴۶.   
۳۶۶.    ↑ ازرقی، محمد بن عبدالله، اخبار مکه، تحقیق رشدی صالح ملحسی، ج۲، ص۲۴۴.   
۳۶۷.    ↑ محمدبن حبیب، المحبر، تصحیح ایلزه لیختن شتیتر، ص۲۷۱.   
۳۶۸.    ↑ بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، ج۵، ص۱۲.   
۳۶۹.    ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شلبی، ج۲، ص۵۲۶.   
۳۷۰.    ↑ واقدی، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج۱، ص۶۹.   
۳۷۱.    ↑ معتزلی، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۵، ص۱۹۹.   
۳۷۲.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۶، ص۱۵۲.
۳۷۳.    ↑ صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج۴، ص۷۸.
۳۷۴.    ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱، ص۳۳۴.   
۳۷۵.    ↑ هاشمی بصری، محمدبن ابن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج۲، ص۶۶.
۳۷۶.    ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر)، ج۲، ص۴۲۷.
۳۷۷.    ↑ دمشقی، ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۹، ص۷۷.
۳۷۸.    ↑ هاشمی بصری، محمدبن ابن سعد، الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۲، ص۹۳-۹۴.
۳۷۹.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۴۸، ص۲۹۰-۲۹۱.
۳۸۰.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲، ص۳۳۳.   
۳۸۱.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، کتاب الاغانی، تحقیق علی محمد سجاوی، ج۶، ص۵۲۸.   
۳۸۲.    ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق الکبیر، تحقیق علی عاشور الجنوبی، ج۲۳، ص۴۵۷.   
۳۸۳.    ↑ تمیمی بستی، محمدبن حبان، کتاب التقات، ج۲، ص۵۶.
۳۸۴.    ↑ طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۲ ص۳۳۷.   
۳۸۵.    ↑ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، ج۴، ص۳۴۴.   
۳۸۶.    ↑ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، تحقیق مصطفی سقاء و ابراهیم آبیاری و شبلی، ج۴، ص۹۲۹.   
۳۸۷.    ↑ واقدی، محمدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج۳، ص۹۴۴-۹۴۵.   
۳۸۸.    ↑ ابن خیاط، خلیفه، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، ص۸۹.   
۳۸۹.    ↑ واقدی، محمدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، ج۳، ص۹۴۴.   
۳۹۰.    ↑ هاشمی بصری، محمدبن سعد، الطبقات الکبری، تصحیح محمد بن صامل سلمی، ج۲، ص۱۱۶.   
۳۹۱.    ↑ ابن خیاط، خلیفه، تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، ص۸۹.   
۳۹۲.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج۲، ص۸۴.   
۳۹۳.    ↑ ابن اثیر، احمدبن ابی الکرم، اسد الغابة فی معرفة صحابه، ج۱، ص۵۲۸.   
۳۹۴.    ↑ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۲.   
۳۹۵.    ↑ ابن اعثم کوفی، احمد، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، ج۲، ص۳۷۴.   
۳۹۶.    ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، ج۴، ص۵۲۷.   
۳۹۷.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال، تصحیح صفوة السقاء، ج۱۱، ص۱۱۷.   
۳۹۸.    ↑ متقی هندی، کنز العمال، تصحیح صفوة السقاء، ج۱۱، ص۳۵۹.
۳۹۹.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۲، ص۷۶.   
۴۰۰.    ↑ امینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، ج۸، ص۲۵۱.   
۴۰۱.    ↑ حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء، ج۴، ص۵۳۴.   
۴۰۲.    ↑ صالحی شامی، سبل الهدی والرشاد، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، ج۱۰، ص۱۵۲.   
۴۰۳.    ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، تحقیق سید علی جمال اشرف حسینی، ج۲، ص۴۶۹.   
۴۰۴.    ↑ امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغه، ص۸۱، خطبه۹۳.   
۴۰۵.    ↑ ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۱، ص۱۰.   
۴۰۶.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال، تصحیح صفوة السقاء، ج۱۱، ص۳۶۴-۳۶۵.
۴۰۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۶، ص۲۸۹-۲۹۰.   
۴۰۸.    ↑ تمیمی مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، ج۲، ص۱۴۸.   
۴۰۹.    ↑ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنزالعمال، ج۱۴، ص۸۷.   
۴۱۰.    ↑ ابن عبد ربه، احمد، العقد الفرید، تحقیق علی شیری، ج۳، ص۲۶۹.   
۴۱۱.    ↑ مقریزی، احمدبن علی، النزاع والتخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، ص۷۳.   
۴۱۲.    ↑ طه حسین، الاسلامیات، ص۱۴۸.
۴۱۳.    ↑ فیلیپ حتی، ادوارد جرجی و جبرائیل جبور، تاریخ العرب، ج۱، ص۲۵۸.
۴۱۴.    ↑ کمبریج، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص۱۲۴.
۴۱۵.    ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.   
۴۱۶.    ↑ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۸۲ به بعد.
۴۱۷.    ↑ شرف الدین عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۵۵، ذیل مقدمه.   
۴۱۸.    ↑ حشر/سوره۵۹، آیه۷.   
۴۱۹.    ↑ نجم/سوره۵۳، آیه۳-۴.   
۴۲۰.    ↑ ابن شبه، عمر، تاریخ المدینة المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، ج۲، ص۷۱۶-۷۲۰.   
۴۲۱.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۶، ص۱۹۸-۲۱۳.   
۴۲۲.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۷۹-۸۲.   
۴۲۳.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۲۳۹.   
۴۲۴.    ↑ صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، تحقیق حبیب الرحمان اعظمی، ج۲، ص۴۳۳.
۴۲۵.    ↑ تیجانی سماوی، سید محمد، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهری، ص۳۹۳-۴۱۵.
۴۲۶.    ↑ امین، احمد، ظاهر الاسلام، ج۴، ص۳۸.
۴۲۷.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۲، ص۸۴.   
۴۲۸.    ↑ ابن ابی الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۵، ص۱۳۰.   
۴۲۹.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۶، ص۸۳ به بعد.   
۴۳۰.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۶، ص۲۱۳ به بعد.   
۴۳۱.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمدتقی حکیم، ص۱.   
۴۳۲.    ↑ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص۲۲ به بعد.   
۴۳۳.    ↑ عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۲، ص۲۸۴ به بعد.   
۴۳۴.    ↑ حمیدی، ابوبکر، مسند حمیدی، تحقیق حبیب الرحمان اعظمی، ج۱، ص۴۷.
۴۳۵.    ↑ موصلی، ابویعلی، مسند ابی یعلی، تحقیق حسین سلیم اسد، ج۱۳، ص۴۰۸.   
۴۳۶.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۴۸.   
۴۳۷.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲، ص۱۵۲.   
۴۳۸.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۹.   
۴۳۹.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۰.   
۴۴۰.    ↑ ابن سعد بغدادی، محمد، الطبقات الکبری، تصحیح محمدبن صامل سلمی، ج۵، ص۱۴۳.   
۴۴۱.    ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۱، ص۶۶-۶۷.   
۴۴۲.    ↑ شرف الدین، عبدالحسین، النص والاجتهاد، مقدمه سید محمد تقی حکیم، ص۱۴۰.   
۴۴۳.    ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج۱، ص۷۸.   
۴۴۴.    ↑ تیجانی سماوی، سید محمد، از آگاهان بپرسید، ترجمه سید محمد جواد مهری، ص۹۷.
۴۴۵.    ↑ امین، احمد، فجرالاسلام، ص۱۵۸-۱۶۲.
۴۴۶.    ↑ کتانی، عبدالحی، التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۲۴.
۴۴۷.    ↑ ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، لسان المیزان، ج۳، ص۴۰۵.
۴۴۸.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۴۳-۳۴.
۴۴۹.    ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۱۱، ص۶۵.
۴۵۰.    ↑ امینی، عبدالحسین امین، الغدیر، ج۵، ص۲۷۵- ۲۷۶.   
۴۵۱.    ↑ ذهبی، محمدبن احمد، میزان الاعتدال، تحقیق علی محمد البجاوی، ج۱، ص۱۴۹.   
۴۵۲.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۴۵۳.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۴۵۴.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۴۵۵.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۴۵۶.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۴۵۷.    ↑ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ج۱، ص۴۸۸، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.   
۴۵۸.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۲۹، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.   
۴۵۹.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۴۶۰.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۴۶۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۴۶۲.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۴۶۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۴۶۴.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۴۶۵.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۱، قم، مدرسه امام مهدی (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.   
۴۶۶.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۴۶۷.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۴۶۸.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۴۶۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۴۷۰.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۴۷۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۴۷۲.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۶ ـ ۳۰۷، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳.
۴۷۳.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۴۷۴.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۷۱، قم، مدرسه امام مهدی (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.   
۴۷۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۴۷۶.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵ ۱۱۶، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۴۷۷.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲ ۱۲۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۴۷۸.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۴۷۹.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱ ۸۲، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۴۸۰.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۴۲۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۴۸۱.    ↑ سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۳ ـ ۲۳۴، قم، شریف رضی، ۱۴۱۸.
۴۸۲.    ↑ امین، محسن، اعیان الشیعه، ج۱، ص۶۱۷، تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف، بی‌تا.   
۴۸۳.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۱۶، ص۳۶۲، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۱۵.   
۴۸۴.    ↑ البری، محمد بن ابی‌بکر، الجوهره فی نسب الامام علی (علیه‌السلام) و آله، تحقیق محمد التونجی، ص۴۶ ۴۷، دمشق، مکتبة النوری، چاپ اول، ۱۴۰۲.   
۴۸۵.    ↑ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۴، ص۵۳، تحقیق احمد ارنؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، داراحیاء التراث، ۲۰۰۰.   
۴۸۶.    ↑ ابن‌ صوفی نسابه.
۴۸۷.    ↑ علوی، علی بن محمد، المجدی فی انساب الطالبیین، ص۵۸۲ ـ ۵۸۳، قم، مرعشی نجفی، چاپ دوم، ۱۴۲۲.
۴۸۸.    ↑ تستری، شهید نورالله، احقاق الحق (الاصل)، ج۲۷، ص۴۹۲، بی‌جا، بی‌تا.   
۴۸۹.    ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۶، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، ۱۹۷۷.   
۴۹۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۶، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۴۹۱.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۴، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۴۹۲.    ↑ حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۶۴، قم، مدرسه امام مهدی (عجل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.   
۴۹۳.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۴۹، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۴۹۴.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۱۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۴۹۵.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۳۳ ـ ۱۳۴، قم، انوار الهدی، چاپ اول.
۴۹۶.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۳۰۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۴۹۷.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۴۹۸.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۱۲، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۴۹۹.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۸۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول.
۵۰۰.    ↑ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ج۱، ص۴۸۹، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.   
۵۰۱.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۶۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۵۰۲.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۸۱، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۰۳.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۶، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۵۰۴.    ↑ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، خامسه۱، ج۱، ص۴۸۹، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبة الصدیق، چاپ اول، ۱۹۹۳.   
۵۰۵.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۶۲، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۵۰۶.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۸۱، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۰۷.    ↑ سبط بن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۶، قم، شریف رضی، ۱۴۱۸.
۵۰۸.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۸۱ ۸۲، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۰۹.    ↑ الطبری، عمادالدین، کامل بهایی، ج۲، ص۳۰۲، مکتبة مصطفوی، بی‌تا.
۵۱۰.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۵، ص۱۹۶، تهران، اسلامیه، بی‌تا.   
۵۱۱.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۳، ص۳۲۷، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.   
۵۱۲.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۴۲۲، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۱۳.    ↑ یحیی بن حسن بن جعفر، اخبار الزینبیات، ص۱۱۵، نشر محمد الجواد الحسینی المرعشی، بی‌جا، بی‌تا.
۵۱۴.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۸، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۵۱۵.    ↑ ابن‌ جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲.   
۵۱۶.    ↑ شافعی، ابن‌ عساکر، هبة‌الله بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۹، ص۱۲۰، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵.   
۵۱۷.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۸، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۵۱۸.    ↑ ابن‌ جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۲.   
۵۱۹.    ↑ یحیی بن حسن بن جعفر، اخبار الزینبیات، ص۱۱۵ ـ ۱۱۶، نشر محمد الجواد الحسینی المرعشی، بی‌جا، بی‌تا.
۵۲۰.    ↑ یحیی بن حسن بن جعفر، اخبار الزینبیات، ص۱۱۸، نشر محمد الجواد الحسینی المرعشی، بی‌جا، بی‌تا.
۵۲۱.    ↑ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص۹۰، تحقیق احمد صقر، بیروت، دارالمعرفه، بی‌تا، ۱۹۹۲.   
۵۲۲.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۲۸۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۲۳.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۰، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۲۴.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۶۹، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۲۵.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۵۲۶.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۷۶ ـ ۱۷۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷.
۵۲۷.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۳، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳.   
۵۲۸.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۲۹.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۷۶، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۳۰.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰۹، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۵۳۱.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۸۷ ـ ۱۸۸، قم، انوار الهدی، چاپ اول.
۵۳۲.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۲ ۱۳۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۳۳.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۷۶ ۷۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۳۴.    ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۹، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، ۱۴۰۳.   
۵۳۵.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۳۰۳، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.   
۵۳۶.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۳۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۳۷.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۷۶ ۷۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۳۸.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۳۵۷، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۵۳۹.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۴۳، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۵۴۰.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۶۲، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۵۴۱.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۵۶، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۴۲.    ↑ مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ج۲، ص۵۴، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.   
۵۴۳.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۷ ۴۵۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۵۴۴.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۵ ۱۱۷، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۵۴۵.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۵۶، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۴۶.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۲ ۱۲۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۴۷.    ↑ خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السلام)، ج۲، ص۴۷ ۴۸، تحقیق و تعلیق محمد السماوی، قم، مکتبة المفید، بی‌تا.   
۵۴۸.    ↑ ابن اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱ ۸۲، بیروت، دارصادر داربیروت، ۱۹۶۵.   
۵۴۹.    ↑ زمر/سوره۳۹، آیه۴۲.   
۵۵۰.    ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج۵، ص۴۵۸، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۹۶۷.   
۵۵۱.    ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۱۶ ۱۱۷، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۵۵۲.    ↑ کوفی، ابن اعثم، الفتوح، ج۵، ص۱۲۳، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، چاپ اول، ص۱۹۹۱.   
۵۵۳.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۰۴، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.   
۵۵۴.    ↑ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۷۰، قم، انتشارات رضی، بی‌تا و اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۱، ص۴۹۸، تبریز، مکتبة بنی‌هاشمی، ۱۳۸۱ق.   
۵۵۵.    ↑ شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۷۲ ۲۷۳، قم، جامعه مدرسین، بی‌تا.   
۵۵۶.    ↑ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۷۰، قم، انتشارات رضی، بی‌تا.   
۵۵۷.    ↑ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۲۰، تبریز، مکتبة بنی‌هاشمی، ۱۳۸۱ق.   
۵۵۸.    ↑ حلی، ابن‌نما، مثیر الاحزان، ص۹۳، قم، مدرسه امام مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۶.   
۵۵۹.    ↑ شهید ثانی، مسکن الفؤاد، ص۱۰۰، قم، کتاب‌خانه بصیرتی، بی‌تا.   
۵۶۰.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۳، ص۲۸۲ ۲۸۳، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.   
۵۶۱.    ↑ شیخ صدوق، الخصال، ج۱، ص۵۱۸ ۵۱۹، قم، جامعه مدرسین، بی‌تا.   
۵۶۲.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۲۲، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۵۶۳.    ↑ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۳۰۳، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.   
۵۶۴.    ↑ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۳۰۰، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، ۱۳۹۰ق
۵۶۵.    ↑ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص۲۸۹، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش.
۵۶۶.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۸۳، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۶۷.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۱۳، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۵۶۸.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۴، ص۲۸۷، تهران، اسلامیه، بی‌تا.   
۵۶۹.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۴۲، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۷۰.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۴۵، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۷۱.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۴۵، ص۲۵۷، تهران، اسلامیه، بی‌تا.   
۵۷۲.    ↑ بروجردی، جامع احادیث الشیعة، ج۱۲، ص۵۶۷، قم، المهر، ۱۴۱۴.
۵۷۳.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۱۹۰، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.   
۵۷۴.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۱۲۸، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.
۵۷۵.    ↑ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ج۱، ص۱۶۹، قم، انتشارات رضی، بی‌تا.   
۵۷۶.    ↑ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۱، ص۴۹۸، تبریز، مکتبة بنی‌هاشمی، ۱۳۸۱ق.   
۵۷۷.    ↑ سید بن طاوس، اقبال الاعمال، ص۵۴۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.   
۵۷۸.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۳۹۱، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۵۷۹.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۰۵، کتابخانه اسلامیه، ۱۳۶۲ش.   
۵۸۰.    ↑ کاشی، عبدالوهاب، ماساة الحسین (علیه‌السلام) بین السائل و المجیب، ص۱۱۷ ـ ۱۱۸، بیروت، دار الزهراء (سلم‌الله‌علیها)، چاپ اول، ۱۹۷۳.
۵۸۱.    ↑ شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص۱۶۰، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۴۴ش.   
۵۸۲.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۱۰، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۵۸۳.    ↑ شیخ صدوق، ثواب الاعمال، ص۸۳، قم، انتشارات شریف رضی، ۱۳۴۴ش.   
۵۸۴.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۱۱، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۵۸۵.    ↑ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹، قم، انوار الهدی، چاپ اول.   
۵۸۶.    ↑ شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۶۸، قم، جهان، ۱۳۷۸ش.   
۵۸۷.    ↑ سید بن طاوس، اقبال الاعمال، ص۵۴۴ ۵۴۵، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۷ش.   
۵۸۸.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۳۸ ۵۳۹، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۸۹.    ↑ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، ص۲۸۹، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۳۴۸ش.   
۵۹۰.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۵۴۱، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۹۱.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۹۳ ۵۹۴، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.   
۵۹۲.    ↑ ابن‌ شهر آشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۳، ص۴۳۳، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.   
۵۹۳.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۸۷، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.   
۵۹۴.    ↑ بروجردی، جامع احادیث الشیعة، ج۱۲، ص۵۶۷ ـ ۵۶۸، قم، المهر، ۱۴۱۴.
۵۹۵.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۷۷، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۵۹۶.    ↑ بحرانی، عبدالله، العوالم الامام الحسین (علیه‌السلام)، ص۳۶۴، تحقیق مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، قم، مدرسه الامام المهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، چاپ اول، ۱۴۰۷.   
۵۹۷.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۲۵، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.   
۵۹۸.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۲۶۶، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۵۹۹.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۷۴ ۷۵، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۶۰۰.    ↑ سید بن طاووس، فلاح السائل، ص۲۲۴، قم، دفتر تبلیغات، بی‌تا.   
۶۰۱.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۵۲۳، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.   
۶۰۲.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۲۶۶، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۶۰۳.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۹۴، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۶۰۴.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۹۲، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۶۰۵.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۷۵، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۶۰۶.    ↑ راوندی، قطب‌الدین، الدعوات، ص۱۸۷، قم، مدرسه امام مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف)، ۱۴۰۷.   
۶۰۷.    ↑ شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص۷۳۴، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، ۱۴۱۱.   
۶۰۸.    ↑ طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، ص۳۰۲، قم، شریف رضی، ۱۴۱۲.   
۶۰۹.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۶، ص۲۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۶۱۰.    ↑ شیخ مفید، المزار، ج۱، ص۱۴۴، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۶۱۱.    ↑ محمد بن المشهدی، المزار، ص۳۶۲، تحقیق جواد القیومی‌ الاصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۹.   
۶۱۲.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۲۹۲، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۶۱۳.    ↑ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۷۴، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۶۱۴.    ↑ شیخ مفید، المزار، ج۱، ص۲۶، قم، کنگره شیخ مفید، ص۱۴۱۳.   
۶۱۵.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۳۱، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۶۱۶.    ↑ شعیری، محمد، جامع الاخبار، ص۲۳.   
۶۱۷.    ↑ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۴۲۴، قم، آل‌البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۹.   
۶۱۸.    ↑ قمی، ابن قولویه، کامل الزیارات، ص۱۲۵ ۱۲۶، نجف، انتشارات مرتضویه، ۱۳۵۶.   
۶۱۹.    ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۹۸، ص۸، تهران، اسلامیه، بی‌تا.   
۶۲۰.    ↑ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۲۳۱، قم، آل البیت (علیه‌السلام)، ۱۴۰۸.   
۶۲۱.    ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی. ج۴، ص۵۸۲، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش.   
۶۲۲.    ↑ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۵۸۱، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳.   
۶۲۳.    ↑ شعیری، محمد، جامع الاخبار، ص۲۴.   
۶۲۴.    ↑ محمد بن مشهدی، المزار، ص۳۲۶، تحقیق جواد القیومی‌ الاصفهانی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۹.   


منبع
[ویرایش]
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «زمینه‌های قیام امام حسین (علیه‌السلام)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱/۲۶.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «انگیزه های قیام امام حسین (علیه السلام)»، تاریخ بازیابی ۱۲/۲/۹۵.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل ماندگاری قیام امام حسین (۱)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۹.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل ماندگاری قیام امام حسین (۲)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۹.    
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «عوامل ماندگاری قیام امام حسین (۳)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۳/۹.    
شهادت نامه امام حسین، برگرفته از مقاله «اهداف قیام امام حسین»، ج۱، ص۶۷.    
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱،ص۲۹۳-۳۰۹.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۲۷-۲۳۸.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۰۷-۲۲۷.
پیشوایی، مهدی، مقتل جامع سیدالشهداء، ج۱، ص۲۳۸-۲۴۳.

رده‌های این صفحه : تاریخ زندگانی امام حسین | تاریخ معصومان | فلسفه قیام عاشورا | مقتل پیشوایی | مقتل جامع سیدالشهداء | نهضت عاشورا

 

 

 

سه شنبه 19 مرداد 1400  2:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها