0

مدرسه عشق با نیمکت سنگرها

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

مدرسه عشق با نیمکت سنگرها

مدرسه عشق با نیمکت سنگرها

 

 

مرتضی از بچه های شجاع آن روزهای مقاومت، اشک در چشمانش حلقه زده بود و دعا می کرد: «خدایا! ببین به کجا رسیده ایم. ببین چقدر بچه های مردم کشته شدن! کسی به داد ما نمی رسه. امام مگر اینکه شما به حال ما یه فکری کنید».

صدام پی در پی دهان گشادش را باز می کرد و می گفت: «هیچ وقت رسالت خود و مفهوم آن را از یاد نبرده ایم. ما فریاد زنان عربی را که در عربستان (خطه عرب ایران و خوزستان را می گفت!) به سر می برند از یاد نخواهیم برد». و به قول خودش هدیه آزادی مردم این منطقه را با توپ و تانک و اسلحه برایشان می آورد! و چقدر گفته ها و حرکت «بوش» شبیه سخنان «صدام» است: «ما می آییم تا آزادی را به مردم عراق هدیه دهیم»! این مطلب ما را یاد نمایشنامه اتللو می اندازد که می گوید: «همسرم را کشتم تا زجر نکشد. آزاد شود!»محمد جواد قدسی

«بجنگید داریم می آییم» این صدای رادیو عراق در حمایت از انفجارهای خلق عرب در خرمشهر بود. این منافقان ضد انقلاب از عراق اسلحه و مهمات قاچاق وارد خرمشهر می کردند، زمینه های جنگ را آماده می کردند.

*

همان روزها کم کم تانک و توپ و نیروهای عراقی در مرز، استقرار می یافتند. هر لحظه خاکریزهای عراق بالا می رفت و همزمان با آن هواپیماهای عراقی روی سر خرمشهر می چرخیدند و عکس می گرفتند و موقعیت کلی شهر را شناسایی می کردند.

مردم عادی، حتی نظامی ها هم فکر می کردند هواپیماهای خودی و ایرانی است. رخنه خائنینی چون بنی صدر این قدر گشاد بود و آب از آب تکان نمی خورد.

حادثه در کنار گوش ایران و در جلو چشمان مردم داشت اتفاق می افتاد، اما کسی آن را باور نمی کرد.

*

یک مرتبه صدام تشنه شد و دست گذاشت روی اروند رود. گفت شط العرب به کلی مال ماست. آمریکاییها هم تشنه شدند. تشنه چاه های نفت. اما باید یک دست نشانده برایشان آب می برد! یک نوکر که دلش می خواهد خیلی بزرگ باشد؛ به بزرگی رهبر جهان عرب! عرب های منطقه هم پا پیش گذاشتند تا از مال و توان و دولتشان هدیه بدهند تا انقلاب اسلامی ایران زمین گیر شود و یک نوکر بشود رهبرشان! کشورهای عربی که همه مسلمان اند! چقدر آنها جاهل بودند...

*

صدام و دولتمردانش گمانشان افتاد مردم خوزستان هم مثل بقیه عرب ها فکر می کنند. به آنها مژده خودمختاری و به رسمیت شناخته شدن می دادند. صدام پی در پی دهان گشادش را باز می کرد و می گفت: «هیچ وقت رسالت خود و مفهوم آن را از یاد نبرده ایم. ما فریاد زنان عربی را که در عربستان (خطه عرب ایران و خوزستان را می گفت!) به سر می برند از یاد نخواهیم برد». و به قول خودش هدیه آزادی مردم این منطقه را با توپ و تانک و اسلحه برایشان می آورد! و چقدر گفته ها و حرکت «بوش» شبیه سخنان «صدام» است: «ما می آییم تا آزادی را به مردم عراق هدیه دهیم»!

این مطلب ما را یاد نمایشنامه اتللو می اندازد که می گوید: «همسرم را کشتم تا زجر نکشد. آزاد شود!»

*

31 شهریور 59 عراق برای آزادی و خودمختاری خوزستان و منطقه جنوبی، هواپیماها و تانک ها و نفربرهایش را فرستاد و کشت، زخمی کرد، خراب کرد، اسیر کرد، شکنجه داد و آواره کرد.

*

روز نهم مهر 1359 حدود دویست تانک به خرمشهر یورش آوردند. تعداد معدودی از مردم مظلومانه و با کم ترین امکانات از پسشان برآمدند و در همان روز آنها را هفت کیلومتر عقب راندند. آن روز چند عراقی هم دستگیر شدند که با ترس و لرز می گفتند: «أنا مسلم! أنا مسلم!». به هر حال آنها فریب خورده بودند. گمان می کردند صدام حسین سایه خداست! به جای آنکه دعا کنند خدا این سایه را از سرشان بردارد، مبارزه می کردند تا این سایه بر سرشان بماند. اما وقتی اسیر می شدند، از حماقت خود شرمنده می شدند.

*

«بجنگید داریم می آییم» این قول مساعدت و کمک به این تعداد معدود کسانی بود که حتی بدون امکانات اولیه در مقابل دشمن ایستاده بودند. آنها نمی توانستند ببینند که خرمشهر، دارد سقوط می کند. مظلومانه به مقابله برخاستند و طی 45 روز مقاومت مظلومانه بسیاری از طرح های دشمن را به شکست کشاندند.

بچه ها داشتند مسجد جامع خرمشهر، سنگر عظیم امیدشان را از دست می دادند. روز عید قربان مسجد خرمشهر مورد هدف دشمن بود.

مرتضی از بچه های شجاع آن روزهای مقاومت، اشک در چشمانش حلقه زده بود و دعا می کرد: «خدایا! ببین به کجا رسیده ایم. ببین چقدر بچه های مردم کشته شدن! کسی به داد ما نمی رسه. امام مگر اینکه شما به حال ما یه فکری کنید».

*

چهارم آبان! عجب این روز در ملت ما روز نحسی است! آن از روز چهارم آبان تولد شاه معلون و این هم از چهارم آبان روز سقوط خرمشهر.

روز چهارم آبان 59، صدامیان کنار مسجد جامع عکس یادگاری می گرفتند.

*

رگ های شهر متورم شده بود. آخر مردم قلبش رفته بودند. کوچه های خلوت، پر از ظلم بود. خرمشهر سقوط کرد و تن ایران زخمی شد.

خرمشهر این خطه آفرینش، به خون کسانش شسته شد و به دست ناکسان افتاد. در چهارم آبان 59 خرمشهر سقوط کرد. اما پالایشگاه های معنوی آن هنوز پابرجا بود. نسیم چه پیغام ها که میان این دو شهر جابه جا می کرد. حالا خرمشهر تشنه بود. تشنه آزادی، و مردم ایران نیز تشنه آزادی بودند و معرفت در سینه شان می جوشید. سلحشوران تشنه شهادت بودند. همه شوق خدا داشتند.

*

امام حسین(ع) اذن دخول دادند. عملیات بیت المقدس شکل گرفت. کاروان حق به راه افتادند. جان های شیفته و شجاع برای زیارت ضریح آزادی می رفتند.

*

دشمن آنقدر خودخواه بود که خودش را فراموش کرد. دروازه های شرقی و شمالی و جنوبی شهر را در کمین داشتند، اما دروازه غربی، همانجا را که وارد شهر شده بودند، گذاشته بودند برای «زهق الباطل».

*

*

صدامیان از بوی لاشه های جنگاورانشان ترس را استشمام می کردند. شیطان از پاره های تنش می کند و به آنها می داد تا شلیک کنند. خرمشهر پایگاه اصلی پیروزی بود. نمی خواستند این کلید پیروزی را از دست بدهند. ابهت غرب و شرق توی خرمشهر مستقر بود. نمی خواستند حداقل آبروی سیاسی شان از بین برود. بیش از یک سال بود که خرمشهر را کرده بودند گهواره غرورشان. تمام امکانات و واحدهای تحت امر را جمع آوری کردند و فواره آتش بر سر رزمندگان اسلام باریدن گرفت.

*

یکی از فرماندهان به شهید صیاد شیرازی گفته بود: «جناب سرهنگ! نیروهای من دیگر با تفنگ هم نمی توانند بجنگند. حتی فرصت نمی کنند لحظه ای سلاحشان را تمیز کنند، آن قدر که آتش دشمن سنگین است». و صیاد دستور داد: «عملیات را ادامه دهید».

و میان برخی فرماندهان زمزمه می شد که «عملیات متوقف بشه» شهید حسن باقری وقتی این مطلب را شنید، یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد: «خجالت نمی کشید؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد می شه. ما تا آزادی خرمشهر اینجاییم». نیروهای عراق می خواستند به هر قیمتی که شده حلقه محاصره را بشکنند. به شدت آتش می بارید، اما شیطان پرستان را به زانو درآورد و به فرموده امام(ره): «دست قدرت حق از آستین فرزندان اسلام بیرون آمد و کشور بقیه الله الاعظم(ارواحنا لمقدمه الفداه) را از چنگ گرگان آدمخوار که آلت هایی در دست ابرقدرتان خصوصاً آمریکای جهان خوارند، بیرون آورد و ندای الله اکبر را در خرمشهر عزیز طنین انداز کرد و پرچم لااله الا الله را بر فراز آن شهر خرم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شد و خونین شهر نام گرفت، به اهتزاز درآوردند... آنان فوق تشکر امثال من هستند... مبارک باد و هزاران بار مبارک باد...»

*

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. زائران کربلا در تاریخ سوم خرداد 61 از دروازه های غربی خرمشهر، شهر را به بوسه آزادی نوازش کردند و نیروهای دشمن را منهدم نموده و بسیاری از آنها را به اسارت درآوردند. احمد زیدان هم فرمانده نیروهای عراق در خرمشهر روی مین رفت و در آتش سوخت. خرمشهر که پس از 45 روز مقاومت در برابر دشمن سقوط کرده بود، بعد از 575 روز اشغال، در ظرف 48 ساعت آزاد و به طور کامل از لوث وجود اشغالگران پاکسازی شد.

*

زائران کربلا در اولین اقدام خود پس از آزادسازی شهر به زیارت رفتند و نماز شکر را در مسجد جامع خرمشهر خواندند.

دو ساعت از ظهر گذشته بود که اعلام خبر آزادسازی خرمشهر از صدای جمهوری اسلامی، شهرهای کشور را غرق در شادی و سرور کرد.

*

خرمشهر برای همیشه تاریخ به خود می بالد؛ چرا که مقاومت و پیروزی را بر پشت خود لمس کرده است. خرمشهر پایتخت جنگ و پیروزی، مدرسه عشق با نیمکت سنگرها، خواهش گمشده مدینه فاضله را به بلندای تاریخ فریاد زد و آشکار ساخت و همچون مکه که سرزمین وحی بود، میزبان فتح شد و سرزمین وعده الاهی گشت.

«انا فتحنا لک فتحاً مبینا... و ینصرک الله نصراً عزیزاً» (فتح / 1 و 3)

یک شنبه 2 خرداد 1400  1:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها