0

حکایت عبدالله بن اُبَی درباره حسادت

 
aftabm
aftabm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1392 
تعداد پست ها : 25059
محل سکونت : اصفهان

حکایت عبدالله بن اُبَی درباره حسادت

حکایت عبدالله بن اُبَی درباره حسادت

 

در بحار الانوار و تفسیر امام حسن عسکری نقل شده هنگامی که اسلام در مدینه به اوج قدرت رسید ، عبدالله بن اُبَی که از  روءسای یهود بود نسبت به پیامبر حسادت می ورزید .

 

 

خصوصاً وقتی که صدای توحید و خداپرستی در عربستان طنین افکن شد ، حسد و دشمنی او نسبت به ساحت مقدس نبی گرامی بیشتر شد ، به طوری که در صدد قتل آن جناب برآمد . عبدالله ، به بهانه جشن عروسی دخترش ، ولیمه و طعامی تهیه نمود و حضرت رسول و اصحابش ، از جمله حضرت امیرالمومنین علیه السلام را نیز دعوت کرد و در میان صحن خانه خود ، چاله ای حفر کرد و داخل آن چاه را پر از شمشیر و نیزه های زهرآلود نمود و روی آن را با فرش پوشانید و جمعی از یهودیان را هم با شمشیرهای برهنه زهرآلود پنهان نمود که وقتی آن حضرت و اصحابش پای روی آن حفره گذاشتند و در حفره افتادند ما با یک حمله همه را از بین بردند . همچنین در طعام ، زهر ریختند تا بتوانند از طرق مختلف به هدف شومشان برسند . اما قبل از آمدن پیامبر و اصحابش ، جبرئیل نازل شد و عرض کرد : خداوند متعال می‌فرماید : به خانه عبدالله بن اُبَی برو و هر کجا را به تو و اصحابش نشان داد بنشینید و هر غذایی که نزد شما گذاشت تناول نمایید که من شما را از هر شر و کیدی حفظ خواهم کرد  .
پیامبر و اصحابش وارد منزل عبدالله شدند . آن ملعون آنها را تکلیف نمود تا در صحن خانه بنشینند . نبی اکرم با همه یارانش روی فرشی که زیرش گودال بود نشستند ؛ عبدالله از این که آنها در گودال نیفتادند بسیاری تعجب کرد . چون از این راه ناامید شدند ، طعام  مسموم را آوردند تا شاید به هدف پلیدشان برسند . حضرت رسول به امیرالمومنین فرمودند : این دعا را بخوان و خودش هم خواند . دعا این بود  :
 بِسمِ اللهِ الشّافی بِسمِ اللهِ الکافی بِسمِ اللهِ المُعافی بِسمِ اللهِ الَّذی لا یَضُرُّ و مَعَ اسمِهِ شَییٌ و لا داءٌ فِی الارضِ و لا فِی سَّماءِ و هُوَ السَّمِیعُ العَلِیم  .
سپس همه آنها غذا را تناول نمودند و از آن مجلس بیرون آمدند . عبدالله وقتی دید آن طعام مسموم ، ضرری به آنها نرسانید چنین گمان نمود اشتباه کرده و زهر در آن طعام نریخته است ؛ برای همین به افرادی که با شمشیر های زهرآلود آماده کشتن پیامبر و اصحابش بودند ، امر کرد از باقیمانده غذا بخورند . از طرفی دختر عبدالله که خود در توطئه ی قتل پیامبر نقش داشت از آنجا که از فرو نرفتن فرش تعجب کرده بود ، آن را کنار زد و دید زمین سخت و محکم است . سپس روی فرش نشست که ناگهان صدای ناله و فریاد او بلند شد .عبدالله بالای گودال آمد و دختر خود را دید که در میان آن شمشیر ها و نیزه های زهرآلود ، جان به مالک دوزخ تسلیم کرده است و از آن طرف هم تمام یهودیانی که از باقیمانده طعام خورده بودند به درک واصل شدند . عبدالله به تمام اقوام خویش سفارش کرد که خبر مرگ آنها را به کسی نگویند . بدینسان مراسم عروسی که آن ملعون برای دخترش ترتیب داده بود ، تبدیل به عزا شد و مصداق مَن حَفَرَ بِئراً لِاَخِیهِ وَقَعَ فیها (هرکس برای نابودی دیگران چاه بکند خودش در آن می افتد) آشکار گردید .
زمانی که این خبر به گوش مبارک پیامبر رسید از عبدالله علت فوت آنها را بپرسید . عرض کرد : دخترم از پشت بام افتاد و افراد دیگر به مرض اسهال مبتلا  گشتند و مردند  .

 

 چراغی را که ایزد برفروزد         هر آن کس پف کند ریشش بسوزد
                                   ***

توانم آنکه نیازارم  اندرون کسی         حسود را چه کنم کو ز خویش در رنج است
                                           ***

خدای تخم حسود از جهان براندازد        اگر حساس نباشد جهان گلستان است

 

حضرت علی علیه السلام فرمودند  :

حسود غم و اندوهش فراوان و گناهانش دو برابر است .

پنج شنبه 23 اردیبهشت 1400  8:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها