0

تحليلى از برخوردهاى امام صادق (ع)باحاكمان ستمگر

 
jadval
jadval
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 122
محل سکونت : تهران

تحليلى از برخوردهاى امام صادق (ع)باحاكمان ستمگر

تحليلى از برخوردهاى امام صادق (ع)باحاكمان ستمگر
 

برخوردهاى امام صادق (ع) با منصور عباسى و برخىاز كارگزارانش‏

 

خداوند به اهل بيت حكمت عطا فرموده است و چه فضيلتى از اين با ارزشتر؟! شما خواننده شايد از برخوردهاى امام جعفر صادق (ع) با منصور و مأمورانش دچار شگفتى شويد؛ زيرا ملاحظه مى‏كنيد كه امام گاهى با لحن نرم و بطور ملايم با وى سخن گفته و در مقام تبرئه خويش بر آمده و گاهى هم بى آنكه اقرار و اعترافى كند با شدت و تندى با آنان برخورد كرده است، هر چند آنها اين برخورد را خوش نداشته باشند.

البته امام صادق (ع) به آنچه مى‏گويد و يا انجام مى‏دهد واقف‏تر است. در موردى كه مى‏داند ملايمت و نرمش سالمتر است به نرمى سخن مى‏گويد و آنجا كه احساس مى‏كند خشنونت و شدت عمل لازم است دست به خشنونت مى‏زند؛ زيرا بديهى است كه نرمش وملايمت همه وقت و در همه حال پسنديده نيست، جز اينكه تشخيص موارد، نيازمند داشتن حكمت و معرفت است .

امام در عين حاليكه در برخى موارد خيلى ملايم و ملتمسانه صحبت مى‏كند، مثلاً آنجا كه به منصور مى‏فرمايد: «به خدا سوگند من اين كار را نكرده‏ام و آنرا جايز نمى‏دانم و به آن عقيده ندارم، و در همه حال اطاعت شما را لازم مى‏دانم؛ من پير شده و ضعيف و ناتوان گشته‏ام، مى‏خواهى مرا در برخى از زندانهايت بازداشت كن تا مرگ من فرا رسد كه چندان دور نيست»، در مورد ديگر به منصور پيغام مى‏فرستد: «اگر دست از اذيت و آزار ما نكشى، هر روز پنج نوبت تو را نفرين مى‏كنم.» و نظاير اين برخوردهاى متفاوت.

البته گرچه ما از آن عصر و دوران دوريم، ليكن روحيه امام و وضع روانى منصور بر ما پوشيده نيست، همچنانكه ما بالاخره در جريانات تاريخى قرار داريم .

منصور هر چند كه به نام خليفه و سلطان بر سرزمينهاى اسلامى پنجه انداخته است، ولى خود مى‏داند كه صاحب بر حق اين مقام، حضرت امام جعفر صادق (ع) است كه داراى هر نوع فضيلت مى‏باشد. و نيز مى‏داند كه اگر امام بخواهد براى به دست آوردن حكومت به پا خيزد، او را توان مقاومت و ايستادگى در برابر امام نيست؛ از اين رو مى‏بينيم گاهى از تندگوئيها و طعنه‏هاى امام چشم مى‏پوشد، چون نمى‏خواهد به نزاع و مشاجره ادامه دهد تا سرانجام امام تصميم به مقاومت و مبارزه جدى بگيرد. اما شدت علاقه و عشق منصور به حكومت و سلطنت كه چشم او را كور و گوشش را كر كرده بود، گاهى او را وا مى‏داشت كه نسبت به امام اهانت و اسائه ادب كند و گاهى قصد ريختن خون آن حضرت را نمايد.

بنابراين هنگامى كه امام احساس مى‏كرد موقعيت نخستين است حق را به كمال و تمام آشكار مى‏كرد؛ ولى موقعى كه مى‏ديد منصور سرمست حكومت و جاه و مقام است، براى دفع خطر و پيشگيرى از تجاوزات او نرمش نشان مى‏داد.

اينك ما به بخشى از مواردى كه امام صادق (ع) طى آنها با منصور و برخى كارگزارانش به تندى سخن گفته و از قساوت و سختدلى آنان هراس و بيم به خود راه نداده است، مى‏پردازيم.

روزى منصور كه از راندن مگسى و امانده بود، از امام صادق (ع) مى‏پرسد: اى ابا عبدالله! چرا خداوند مگس را آفريد؟!

امام صادق(ع): تا تكبر جباران را درهم شكند و آنان را خوار سازد. 1

منصور: ساكت مى‏شود چون مى‏داند كه اگر به سخن امام پاسخ دهد جوابى دانشكن‏تر و كلامى دردناكتر خواهد شنيد.

يك بار نيز به امام نامه‏اى نوشت كه چرا مانند ديگران هر روز پيش ما نمى‏آئيد و به ديدار ما نمى‏شتابيد؟

امام صادق(ع): كارى نكرده‏ايم كه به خاطر آن از تو بترسيم و اهل تقوى و معنويت و آخرت هم نيستى كه بدان اميد نزد تو بيائيم تو را در ميان نعمت نمى‏بينيم تا تهنيت و تبريكت بگوئيم، و اين پست و مقام را براى خود مصيبت نمى‏دانى تا برايت تسليت گوئيم. پس ما را نزد تو چه كار؟!

منصور: با ما مصاحبت و معاشرت كنيد تا پند و اندرز دهيد.

امام صادق (ع):هر كس خواهان دنيا باشد ترا نصيحت نمى‏كند و هر آنكه اهل آخرت باشد با تو همنشين و هم صحبت نمى‏شود.

منصور: به خدا سوگند، امام جعفر صادق (ع) در اين بيان خود، دنياطلبان را از اهل آخرت براى من مشخص فرموده و راستى كه او اهل آخرت است نه دنيا. 2

نگارنده گويد: منصور پذيراى نصيحت و اصلاح نبود. اگر او اصلاح واقعى را مى‏خواست، مى‏بايست از حكومت كناره جويد تا اين همه گناهان را به گردن نگيرد و مسؤوليت انحطاط جامعه انسانى را بر عهده نداشته باشد اما او بدين حيله مى‏خواسته است امام را از حاشيه نشينان خود كند و چنين قلمداد نمايد كه او از پيروان منصور است. و در نتيجه مردم چنين پندارند كه منصورتنها خليفه و رهبر بلامعارض است و شيعيان به امام صادق (ع) مراجعه كنند و او را پيرو منصور شناخته (و در رديف بسيارى از دانشمندان بدانند كه با نشستن بر سر سفره رنگين خليفه، خود را فروخته‏اند)؛ چون هيچ امام معصومى با سلطه‏گران كنار نمى‏آيد و به هر حال امام از اين مقصد منصور آگاهى كامل داشته است.

اين سخن امام درس كاملى است براى همه مردم در زمينه ارتباط با سلاطين و حكام جور و هر حاكم ستمگرى و نيز ميزان ارزش شخصيتى كسانى را كه به سلاطين و شاهان و بطور كلى زورمداران تقرب مى‏جويند، روشن مى‏كند و وظيفه مردان دين را در رابطه با آنان مشخص مى‏سازد.

در وقتى هم كه منصور از دست امام سخت عصبانى بوده و او را جلب كرده بود، خطاب به امام چنين گفته است: اى جعفر! مى‏دانى كه رسول خدا به پدر شما على بن ابى طالب (ع) فرمود: «اى على! اگر بيم نداشتم كه گروهى از امت من درباره تو آن عقيده را پيدا كنند كه مسيحيان راجع به عيسى پيدا كردند، چيزى مى‏گفتم كه تو از هيچ رهگذرى نمى‏گذشتى مگر آنكه خاك زير پايت را به قصد تبرك و شفا بر مى‏داشت». همچنين خود على (ع) فرموده است: «دو گروه به خاطر من هلاك و منحرف شده‏اند - و گناهى بر من نيست -: دوستان زياده رو و دشمنانى كه بى اندازه دشمنى مى‏ورزند.» اين سخن را بدان جهت گفته كه بيزارى خود را از عقيده غاليان و افراط گران ابراز و آشكار كند و به جانم سوگند اگر عيسى مسيح سكوت مى‏كرد و به آنچه مردم درباره او مى‏گفتند، خشنود مى‏شد، خدايش عذاب مى‏فرمود و تو مى‏دانى كه درباره‏ات چه گفته مى‏شود و چه عقايد باطل و ناروا (!) راجع به تو اظهار مى‏شود و امساك و خوددارى تو از افشاگرى و خشنودى تو بر اين وضع، سبب خشم خدإ؛ّّ مى‏گردد. مردم بى خرد حجاز گمان دارند كه تو شخص اول روزگار، آگاه از اسرار و رازها، حجت و زبان گوياى خدا،معدن علوم و دانشهاى پروردگار، ميزان عدل خداوند و چراغ پر نور او كه بدان وسيله هر جستجوگر، پهناى تاريكيها را به سوى نور طى مى‏كند،هستى. آنان مى‏پندارند كه خداوند عمل كسى را كه آشنا به مقام تو نباشد نمى‏پذيرد و در روز قيامت به اعمال او ارجى نمى‏نهد اينان درباره تو غلو كرده و ترا آنگونه كه نيستى قبول دارند و درباره‏ات چيزى مى‏گويند كه تو آنچنان نيستى. پس خود لب بگشا و آنان را راهنمائى كن كه نخستين كسى كه حق را به زبان آورده نياى تو، و اولين تصديق كننده آن، پدران تو بوده‏اند و شايسته است كه تو پا جاى پاى ايشان بگذارى و راه آنان را بروى (!!) 3

امام در پاسخ ياوه گوئيهاى منصور چنين فرمود:

انا فرع من فروع الزّيتونة و قنديل من قناديل بيت النبوة و أديبُ السّفرة و ربيب الكرام البررة و مصباح من مصابيح المشكاة التى فيها نور النور و صفوة الكلمة الباقية فى عقب المصطفين الى يوم الحشر.

من شاخه‏اى از درخت پر بار رسالت و چلچراغى از چندين چلچراغ پر نور خاندان نبوتم. من تربيت يافته ملائك و پرورده شده در دامان فرشتگان بزرگوارم. من مشعلى فروزان و ستاره‏اى درخشان از مجموعه ستارگان روشنائى بخش هدايت و برگزيده‏اى از كلمه باقيه در صلب برگزيدگان هميشه تاريخم.

منصور پس از شنيدن اين بيان غراى امام، رو به حاضران مجلس گفت: او «امام صادق (ع)) مرا از دريائى پر موج، بيكران و ژرف كه دانشمندان در آن حيرانند و شناوران ماهر در آن غرق و پهنه فضا براى بالزنان تنگ آيد، عبور داد. اين شخص كه همچون استخوانى درگلوى خلفا و سلاطين گير كرده، نه تبعيدش رواست و نه قتلش و اگر نبود كه رابطه من و او ريشه‏دار است - كه هر دو از درختى هستيم داراى ريشه‏هاى پاكيزه و سالم، شاخه‏هاى بلند و مرتفع و ميوه‏هاى گوارا و داراى نيائى مبارك از عالم ذر و مقدس در كتب آسمانى - كارى مى‏كردم كه سرانجام نيكو و پسنديده‏اى ندارد(يعنى او را مى‏كشتم) ؛ زيرا آنطور كه به من گزارش مى‏رسد بر ما زياد عيب مى‏گيرد و ما را به بدى ياد مى‏كند.

امام صادق (ع) :حرف سخن چين و نمام را كه خداوند بهشت را بر وى حرام كرده و دوزخ را جايگاه او قرار داده درباره خويشاوندانت نپذير؛ چون سخن چين، زورگو و شريك و همباز شيطان است در ايجاد فساد ميان مردم. خداوند تعالى در قرآن فرموده است: «ان جائكم فاسق بنبأٍ فتبيّنوا ان تصيبوا قوماً بجهالة فتصبحوا على ما فعلتم نادمين»4 (اگر فاسق و نابكارى براى شما گزارش آورد، پس تحقيق و بررسى كنيد؛ مبادا روى جهالت و بى اطلاعى با مردمى روبرو شويد و بر كرده خويش نادم و پشيمان گرديد). و تو مادمى كه امر به معروف كنى وكارهاى نيكو انجام دهى ما را يار و مدد كار خود بشناس و تا زمانى كه مجرى احكام قرآن باشى و دماغ شيطان را به خاك بمالى ما را پشتوانه و پشتيبان حكومت خود بدان. وانگهى سعه فهم تو، كثرت دانش تو و شناخت تو نسبت به آداب و اخلاق اسلامى ايجاب مى‏كند كه با كسى كه از تو بريده است، پيوند برقرار كنى و به كسى كه تو را محروم ساخته است، ببخشى و عطا كنى و از آنكه ستم كرده است، درگذرى؛ زيرا كسى كه درصدد انتقامجوئى است، نيكوكار نيست، بلكه صله كننده و نيكوكار واقعى كسى است كه به خويشاوندى كه از او بريده است، بپيوندد پس صله رحم كن، خداوند بر عمرت مى‏افزايد و در روز قيامت حساب تو را سبك و آسان گرداند.

منصور: از شما به علت قدر و منزلتى كه داريد و به سبب اينكه راستگو هستيد درگذشتم و صرف نظر كردم؛ ولى حديثى بفرمائيد كه براى من پند و اندرزى باشد و باز دارنده از گناه.

امام صادق (ع): حليم و بردبار باش كه حلم زير بناى علم و دانش است و به هنگام قدرت و توانائى مالك خويشتن باش؛ زيرا اگر تو در حين توانمندى هر چه بخواهى انجام دهى مانند كسى خواهى بود كه انتقام گرفته و يا عقده گشائى كرده است و يا دوست مى‏دارد. كه به حمله و يورش شناخته شود. و هرگاه تو مستحق كيفرى را تنبيه كنى آخرين توصيفى كه از تو مى‏شود، آن است كه تو را به عدل و داد بستايند و حالتى كه انسان در آن شكر گزار است بهتر از حالتى است كه بايد صابر و شكيبا باشد.

منصور: پند نيكو دادى و سخنى كوتاه و مفيد فرمودى.5

نگارنده گويد: اين صحنه‏هاى برخورد امام با منصور، درسهاى مفيدى تواند بود كه در زمينه سياست، علم، عقيده و هر آنچه كه در آن عصر وجود داشته است، آموزشهاى سودمندى براى ما هم دارد و ما فهرست وار بخشى از آن را خاطرنشان مى‏سازيم:

1- منصور نمى‏خواسته است امام صادق (ع) به عنوان يك پيشوا و رهبر معرفى شود، از اين رو مى‏كوشيده با آن كلمات مداهنه آميزش فريبكارى كند و از همين جا به ميزان شيطنت او مى‏توان پى برد؛ زيرا عباسيان كه به نام امام و خليفه، زمام امور حكومت را به دست گرفته بودند، اگر مى‏پذيرفتند در ميان ملت مسلمان شخصيتى وجود دارد كه عده‏اى او را صاحب منبر و شايسته افسر خلافت و امامت مى‏دانند، چگونه به آرمان خود مى‏رسيدند؟

آنان مى‏خواستند در حكمروائى و سلطنت بر مردم،احدى در برابر ايشان نباشد و منصور با تمام نيرو، گاهى با ملايمت و ديگر بار با توسل به زور و اعمال شدت، از تاج و تخت خويش دفاع مى‏كرد و از جمله سياستهاى او اينكه در ميان مردم آشكارا به امام صادق (ع) مى‏گويد كه امام آن كمالات و فضائل را از خود نفى كند و گمان دارد كه امام هم از ترس او خواسته‏اش را جامه عمل خواهد پوشانيد و او بدين وسيله به هدف شومش خواهد رسيد، اما هرگز.

2- امامت و رهبرى براى حضرت صادق (ع) مقامى است خدادادى، چنانكه خود او اين را مى‏داند و اصولاً شيعه در مورد ائمه اهل بيت اينگونه عقيده دارد و اين اعتقاد محصول عمر امام صادق (ع) نيست، بلكه اين موضوع به روزگار حيات پيامبر بر مى‏گردد. امام در مقابل سخنان منصور بر سردوراهى قرار گرفته بود: اگر سخنان او را تأييد مى‏كرد منصب الهى و خدادادى‏اش را از ميان برده بود و اگر كلام او را با صراحت مردود مى‏دانست از شرو آزارش در امان نبود لذا امام سخنان سربسته فرمود كه نه مراحت در امامت خود داشت و نه آن سلسله عقايد مردم را درباره‏اش تكذيب مى‏نمود و به همين سبب منصور گفت: جعفر صادق (ع) مرا از دريائى مواج و بيكران عبور داد.

3- عقيده شيعه درباره امام آنگونه كه اصول مذهب بر آن دلالت دارد و اخبار و آثار اهل بيت گواه آن است از همان روزگار نخست تا به امروز تغييرى نكرده است، بلكه همان است كه بوده.

4- سكوت امام و باطل نشمردن او عقيده مردم را درباره شخصيتش دليل آن است كه حقيقت امامت همان است كه منصور از قول مردم حكايت كرده و اگر حقيقت غير از آن بود، امام بطلان آن را بيان مى‏كرد، بلكه بر او واجب و لازم بود كه مردم را از فساد و بطلان چنين عقايدى بياگاهاند.

5- خلق انبوهى از مردم مسلمان به امامت و پيشوائى امام جعفر صادق (ع) عقيده‏مند بودند و اين موضوع باعث نگرانى خاطر منصور شده بود و از آن بيم داشت كه اين اعتقاد گسترش پيدا كند و برايش عاقبت بدى داشته باشد؛ از اين رو مى‏كوشيده است توسط خود امام با آن عقايد مبارزه كند.

6- ارزش هر انسانى مرهون زبان و دل اوست. پس اگر اخبار و آثار هم از مقام و منزلت امام به ما خبر نمى‏داد، همين سخن او و موضعگيريهاى حكيمانه‏اش پرده از روى عظمت وشكوه شخصيت او بر مى‏داشت؛ چرا كه او در پاسخ منصور آنچنان پخته و ماهرانه سخن گفت كه او را دچار حيرت و سرگشتگى كرد و در عين حاليكه سخنان مردم را صراحتاً تأييد نكرد، آنها را باطل نيز نشمرد و از سوى ديگر امام در آن پند و اندرز شيوايش، چنان جامع سخن گفت كه براستى در خور حال منصور و ديگر شاهان همپالگى اوست .

و اين بود تحليلى چند از برخوردهاى امام با منصور.

 

صحنه‏اى ديگر:

يك بار ديگر نيز امام صادق (ع) نزد منصور رفت. در اين ديدار، ربيع (خادم منصور) دم در خانه جلو آمد و عرضه داشت: اى ابا عبدالله! منصور فوق العاده درباره شما عصبانى است و از شدت خشم آتش گرفته و شنيدم مى‏گفت: به خدا قسم تمام نخلستانهايشان را از ميان خواهم برد و دارائيهايشان را خواهم گرفت و فرزندانشان را به اسارت خواهم افكند.

امام وارد شد و سلام گفت و نشست. منصور خطاب به وى عرض كرد: به خدا قسم تصميم دارم نخلهايتان را ببرم و مال و دارائى تان را بگيرم.

امام صادق (ع): اى امير! خداوند متعال ايوب را گرفتار ساخت، و او صبر پيشه كرد و به داود ناز و نعمت داد، و او شكر و سپاسگزارى كرد و به يوسف قدرت و تمكن داد، و او از گناه و خطاى بردارانش درگذشت. و تو از نسل آنانى (و بر مسند ايشان نشسته‏اى) ؛ بايد از آنان پيروى كنى.

منصور: راست فرمودى! من شما را بخشيدم.

و امام به سخنانش چنين ادامه داد: اى امير! دست احدى به خون ما آغشته نشد مگر اينكه حكومت و سلطنتش از دست برفت .

آنگاه امام كه اندكى عصبانى و برافروحته شده بود، فرمود: اى امير! كمى آرام باش! اين قدرت و حكومت به دست آل سفيان بود، اما وقتى كه يزيد، حسين (ع) را شهيد كرد حكومت از دستشان بيرون رفت و آل مروان وارث آن شدند، و چون هشام، زيد را به شهادت رسانيد، دولت او هم به زوال آمد و محمد بن مروان بر جاى او نشست، و او هم ابراهيم را به قتل رسانيد و حكومت را از دست بداد و بالاخره اكنون به دست شماست.

منصور: راست مى‏فرمائيد.6

نويسنده اين كتاب مى‏گويد: در اين ديدار امام از در عذرخواهى وارد نشده است، بلكه سخنانش را همراه با شواهد ذكر فرموده و با يادآورى قتل برادرش ابراهيم، خواسته است شر منصور را از خود دفع نمايد.

امام ديدارها و برخوردهاى ديگرى نيز با منصور داشته است كه براى رعايت اختصار از يادآورى آنها صرف نظر مى‏كنيم .

 

صحنه‏هائى از برخورد قاطع امام با برخى از كارگزاران منصور

 

امام صادق (ع) صحنه‏هاى برخورد ديگرى با برخى كارگزاران منصور دارد كه از لحاظ نشان دادن شدت عمل، همانند برخى از صحنه‏هاى برخورد با خود منصور مى‏باشد كه از آن جمله به ماجراى زير اشاره مى‏شود:

عبدالله بن سليمان تميمى روايت مى‏كند كه پس از شهادت محمد و ابراهيم، مردى به نام شيبة بن عفال والى مدينه شد. چون روز جمعه فرا رسيد، به مسجد آمد و بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى چنين گفت : على بن ابى طالب (ع) شق عصاى مسلمين كرد (و ميان مسلمانان اختلاف انداخت!!) و به جنگ با مؤمنان برخاست!! و حكومت را براى خود مى خواست؛ اما اهل و شايستگان حكومت! او را پس زدند! و خداوند از خلافت و حكومت محرومش كرد! و بالاخره غصه مرگ شد پس از او فرزندانش نيز راه او را مى روند و فساد مى كنند ! و بدون استحقاق و شايستگى خواهان حكومتند، ولى در همه جا كشته مى شوند و به خون خود آغشته مى‏گردند.

اين سخنان والى جديد بر مردم سخت گران مى‏آمد (و همچون تيرهاى زهرآگين در دل آنان مى نشست)، اما افسوس كه از ترس جان خود نمى توانستند لب بگشايند؛ فقط در اين ميان مردى به پا خاست (يعنى جعفر بن محمد عليهما السلام) و چنين فرمود: خدا را سپاس مى‏گوئيم و بر محمد خاتم سرور انبياء و ديگر رسولان الهى درود مى فرستيم. اما اينكه پيامبر و خاندانش را به نيكى ياد كردى آرى، ما اين چنين هستيم؛ ولى اهانتها و سخنان ناروائى كه گفتى ، تو و آن كس كه تو را به اينجا فرستاده است به آنها شايسته‏تريد. اى مرد! مى دانى بر چه مركبى سوار شده‏اى و روزى چه كسى را مى خورى؟ از همانجا كه آمده‏اى برگرد.

سپس رو به مردم كرد و فرمود: اى مردم! آيا مى دانيد كه در روز قيامت ترازوى اعمال چه كسى سبكتر و چه كسى از همه زيانكارتر است؟ : آن كس كه آخرت خود را به دنياى ديگران مى فروشد و آن، اين فاسق تبهكار است .

آنگاه همه مردم ساكت شدند و والى هم بى آنكه حرفى بتواند بزند ازمسجد بيرون رفت . 7

 

ماجراهائى ديگر:

 

حضرت امام صادق (ع) خود روايت مى كند كه روزى من و جمعى ازكسان و اهل بيتم نزد زيادبن عبدالله بوديم . زياد پرسيد: «شما بنى فاطمه چه فضيلت و امتيازى بر مردم داريد؟» و من در حاليكه سكوت بر مجلس حكمفرما بود، پاسخ دادم : همين فضيلت بس نيست كه ما دوست نداريم غير از اين باشيم (و از اولاد فاطمه عليها السلام محسوب نشويم)، امام هيچكس دوست ندارد كه از ما نباشد؟8

اين سخن امام صادق (ع) در عين اختصار و قاطعيت ، منشأ فضيلت خاندان عصمت را بيان مى دارد و بى نياز از هرگونه شرح و توضيح است .

گويند در روزگارى كه داود بن على بن عبدالله بن عباس از سوى منصور والى مدينه شده بود، كسى را به سراغ معلى بن خنيس پيشكار حضرت امام صادق (ع) فرستاد. داود از معلى مى خواست كه او نام و نشان اصحاب و ياران ويژه امام را فاش كند، ولى معلى از دادن هرگونه اطلاعى در اين مورد خوددارى كرد. داود اصرار كرد و او را تهديد به قتل نمود. معلى گفت : آيا مرا تهديد به قتل مى كنى؟ به خدا سوگند اگر اسامى همه آنان زير پاى من باشد، پاس خود را بر نمى دارم و اگر تو مرا بكشى باعث خوشبختى من است، چون شهيد مى‏شوم، اما تو بدبخت و بيچاره مى شوى.

داود چون سرسختى و امتناع معلى را بديد ، او را به قتل رسانيد و اموال و دارائى او را كه مال امام صادق (ع) بود، گرفت .

وقتى كه امام صادق از جريان قتل معلى آگاهى يافت، خشمناك و عصبانى در حاليكه دامن قبايش بر زمين كشيده مى شد، به طرف خانه داود به راه افتاد و چون وارد خانه شد، خطاب به وى فرمود: اى داود! خدمتكار مرا كشتى و دارائى‏ام را گرفتى؛ آيا نمى دانى كه مرد بر مصيبت صبر مى كند، اما تن به خوارى و ذلت نمى دهد؟

آنگاه امام از داود خواست كه قاتل معلى قصاص شود و او قاتل را كه جز رئيس پليسش نبود به امام تحويل داد و هنگامى كه او را مى‏بردند براى قصاص بكشند، فرياد مى كشيد و خطاب به مردم مى گفت : ما را به كشتن مردم فرمان مى دهند و سپس خود، ما را مى كشند!

ديگر بار همين داود والى مدينه ، پنج نفر از شرطه‏ها و مأموران ويژه خود را به دنبال امام صادق (ع) فرستاد و خواست امام را نزد او ببرند و دستور داده بود كه اگر امام خوددارى كرد، او را بكشند و سرمباركش را همراه بياورند.

وقتى مأموران وارد خانه امام شدند ، آن حضرت مشغول نماز بود.

مأموران : بفرمائيد برويم پيش والى.

امام : اگر نرويم چه مى شود؟

مأموران : دستورى داريم كه بايد انجام دهيم.

امام : برويد كه آن به خير دنيا و آخرت شماست.

اما چون دست از لجاجت نكشيدند ، امام دستهاى مباركش را به سوى آسمان آنقدر بالا برد كه برابر شانه هايش قرار گرفت. آنگاه كف دستها را گشود و با انگشت سبابه اشارهائى كرد و دعائى خواند . فقط شنيده شد كه مى‏فرمود: هم اكنون ، هم اكنون و به دنبال آن فريادى به گوش رسيد. پس امام رو به مأموران داود كرد و فرمود: برويد كه رئيس شما مرد و هلاك شد.

و اين بود برخى از برخوردهاى امام با عده‏اى از واليان و كارگزاران منصور كه به اقتضاى مورد، به خشونت پرداخت و سخن درشت فرموده هر چند كه خود را در برابر شمشير ستم ديده است .

 


 

پى نوشتها:

1- نورالابصار شبلنجى ، ص 141.







2- كشف الغمه، ج 2، ص 420. 3- منصور، عقيده شيعيان را درباره امام جعفر صادق (ع) ، دور از حقيقت وباصطلاح غلو مى پندارد و يا چنين تظاهر مى كند و انتظار دارد كه امام به مردم بگويد كه من داراى اين كمالات ، امتيازات و فضيلتها نيستم ، ليكن امام در پاسخ دندانشكن خود منصور را مجاب و رسوا مى سازد.«مترجم». 4- الحجرات /6. 5- بحارالانوار ، ج 47، ص 168. 6- اصول كافى، ج 2، ص 563. 7- نگاه كنيد به امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 50، چاپ نجف كه در آن ، راوى عبدالله بن سلمان ضبط شده است. 8- بحارالانوار ، ج 47، ص 166.

 

صفحاتى از زندگانى امام جعفر صادق (ع) ، محمد حسين مظفر ، ص 189-198

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
دوشنبه 19 اسفند 1387  12:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها