اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِكَ عَلى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ.
معبود من تدبیر امورم را آن گونه كه شایسته توست به انجام رسان، و فضل خود را به گنهكارى كه غریقِ امواج جهالت است، بازگردان.
نكاتى از این فراز
1. واگذارى امور به خداوند
2. تقاضاى دریافت فیض از حق تعالى.
«اِلهى تَوَلَّ مِنْ اَمْرى؛ واگذارى امور به خداوند»
كار خود گر به خدا بازگذارى حافظ! اى بسا عیش كه با بخت خدا داده كنى
علم آدمى بسیار ناچیز و اندك است، به همین سبب، هرگز به طور جامع وكامل، به مصالح و مفاسد خویش آگاه نمىباشد. گرچه او مأمور به سعى وتلاش و همتورزى مىباشد و باید وظایفش را به درستى ادا نماید، ولى به هرحال، آگاهى درست از اینكه خیر و صلاح واقعى او، چه مىباشد و اینكه چهمقامى و مكانى شایسته وقوف او و چه احوالى مناسب وجود اوست، از عهدهوى خارج است، به همین جهت، مصلحت و خیر بنده در این است كه امورزندگى خویش را به پروردگارش واگذار نماید؛ آن گونه كه حضرتسیّدالشّهداء علیهالسلام واگذار نموده و به این شكل در دعاى عرفه به مناجات نشستهاست كه:
«اِلهى اَغنِنى بِتَدْبیرِكَ عَنْ تَدْبیرى وَ بِاخْتِیارِكَ عَنْ اِخْتِیارى؛ معبود من! تدبیرت راجایگزین تدبیرم نما! و بدین گونه بىنيازم فرما! و اختیار خودت را به جاىاختیارم اِعمال فرما!»
بارى، سعادت واقعى بنده، در واگذارى تدبیر امور به پروردگارش مىباشد،زیرا او به خیر و صلاحِ بنده از همگان آگاهتر است و جز خیرخواهى، ارادهدیگرى در حق بنده خود ندارد.
نه من چاره خویش دانم نه كس تو دانى چنان كن كه دانى و بس
نبینم من آن زهره در خویشتن كه گویم تو را این و آن ده به من
نظامى
از عزیزالدّین نَسَفى در كتاب اَلْاِنْسانُ الْكامِل چنین نقل است كه:
«اى درویش! دانایان در دنیا، هرگز چیزى نخواستهاند، به هر چه پیش آمدهاست راضى و تسلیم بودهاند، از جهت آنكه دانستهاند كه آدمى نداند كه خیر اودر چیست.
عَسَى اَنْ تَكْرَهوا شَیْئا وَ هُوَ خَیْرٌ لَكُمْ وَ عَسىْ اَنْ تُحِبُّوا شَیْئا وَ هُوَ شَرٌّلَكُم. (بقره: 216)(66)
و به یقین دانستهاند كه خداى، مصلحت كار بنده دارند. پس تدبیر و تصرّفخود و ارادت و اختیار خود، از میان برداشتهاند و كار به خداى بگذاشتهاند.(67)
او هر چه مىكند چو صَلاحست و محضِ خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چرا كنیم
فیض كاشانى
نقل سخنى از علامه حلى نیز در این مورد، خالى از لطف نمىباشد. وى دركتاب «اَوْصافُ الْاَشراف» مىنویسد:
چون بنده را یقین باشد كه خداى تعالى از او داناتر است و تواناتر، كار خود بهاو واگذارد، تا چنان كه تقدیر اوست، آن كار را بسازد، و به آنچه او تقدیر كندو كرده باشد خرسند و راضى باشد و خرسندى او به آنچه خدا كند و سازد، بهآن حاصل شود كه نظر كند در حال گذشته خود كه او را به وجود آورد وچندین حكمت در آفرینش او اعمال كرد كه به همه عمر خود هزار یك آنرا نتواند شناخت و بىالتماس بنده، او را از نقصان به كمال آورد ... پس بر اواعتماد كند و او را یقین حاصل شود كه آنچه باید و آنچه شایسته است، خداانجام خواهد داد. و حقیقتِ «اَلَیْسَ اللّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ؛ آیا خدا بندهاش را كافىنیست» (آل عمران: 159) را درخواهد یافت.
بارى آنكه همزمان با سعى و تلاش، به راستى تدبیر امورش را به خداىخویش واگذار كند و به او پناه برد و او را چاره و پناه خویش در زندگى بداند،هرگز بیچاره و درمانده نخواهد گشت، چون، خداوند، هرگز بندهاى را كه از اوچارهجویى مىكند و استمداد مىطلبد رها نخواهد كرد:
آن را كه منم خِرقه، عریان نشود هرگز وان را كه منم چاره، بیچاره نخواهد شد
آن را كه منم منصب، معزول كجا گردد آن خاره كه شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز وان مُصحفِ خاموشان سى پاره نخواهد شد
مولانا
«وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِكَ؛ جهل، عذرى براى دریافت فضل»
الطاف حق تعالى به قدرى وسیع و فراگیر است كه با هر بهانهاى آدمى را مشمولرحمت و عنایت خود مىسازد؛ به عنوان نمونه همانگونه كه از مناجاتِ حضرتامام على علیهالسلام در مسجد كوفه استفاده مىشود:
نَفْسِ عبد بودن آدمى در مقابل مولایش، ذلیل بودن آدمى در برابر خداىعزیز، ضعیف بودن انسان در مقابل خداى قوى، گمراه بودن آدمى در برابر خداىهدایتگر و صفاتى از این دست، آدمى را مستحق دریافت رحمت الهى مىنماید.در اینجاست كه امام على علیهالسلام این گونه به تضرع مىنشیند:
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلى و اَنَا الْعَبْدَ وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلاَّ الْمَوْلى؛ مولاى من تو مولایى ومن عبد، و چه كسى جز مولى بر عبد خویش ترحم مىنماید».
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزیزُ وَ اَنَا الذَّلیلُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلیلَ اِلاّ الْعَزیزُ؛ مولاى من! تو عزیزىو من ذلیل، و جز عزیز، چه كسى به ذلیل رحم خواهد كرد».
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَ اَنَا الضَّعیفُ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعیفَ اِلاَّ الْقِوِىُّ؛ مولاى من! تو قوىهستى و من ضعیف و ناتوان، و آیا جز قوى، كس دیگرى به ضعیف رحم خواهد كرد».
«مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادِى وَ اَنَا الضّالُّ وَ هَلْ یَرْحَمُ الضّالَّ اِلاَّ الْهادى؛ مولاى من! تو هادى ومن گمراهم و بر گمراه، جز هادى، چه كس رحمت خواهد كرد».
بارى:
من اگر بىهنر و بىخِرَدم خواجه با خِردى مىخَرَدم
و در فراز مذكور از مناجات، «جهل» و جاهل بودن بنده نیز از عواملى به شمارآمده كه آدمى را مستحق دریافت فضل و كَرَم الهى مىنماید، همانگونه كه امام علیهالسلام مىگوید: معبود من! فضل
خود را به گنهكارى كه غریق امواج جهالت است باز گردان».
سهو و نسیان را مبدل كن به علم من همه جلهم مرا ده صبر و حلم
كار تو تبدیل اعیان و عطا كار ما سهو است و نسیان و خطا
در دعاى ابوحمزه ثِمالى نیز آمده است كه: «وَ اَىُّ جَهْلٍ یا رَبِّ لا یَسَعُهُ جُودُكَ؛ و كدامجهل است، كه جودِ تو آن را فرا نگیرد».
ناگفته نماند كه مقصود از «جهل» تنها بىاطلاعى نسبت به حرام و گناهنمىباشد، بلكه چه بسا، دایره جهل وسیعتر از این باشد. یعنى مىتوان به افرادىكه حتى به عواقب گناهان آگاهى دارند ولى باز مرتكب آن گناهان مىشوند نیزنسبت جهل داد؛ به این بیان كه اگر آنها آگاهى واقعى به آثار نكبتبار و خواصزهرگونه معاصى داشتند و آنها را به چشم قلب، مشاهده و ادراك مىنمودند،قطعا از لغزشها اجتناب مىكردند. ازاینرو مىتوان گفت اين گروه نيز در واقع ازنوعى جهل برخوردار بوده و مستحق ترحم و دريافت رحمت پروردگارمىباشند. به هر حال، به تعبیر حكیم نظامى گنجهاى، خداوند، تنها، نوازشگرخردمندان نمىباشد، بلكه، چارهساز ناخردمندان نیز هست.
خداىِ خِردبخش بِخْرَد نواز همان، ناخردمند را چاره ساز
نظامى
پی نوشت:
66. چه بسا از امورى كراهت دارید و حال آنكه خیر شما در آن است و چه بسا امورى خوشایند شماستو حال آنكه براى شما شرّ است.
لیك لطفى، قهر در پنهان شده یا كه قهرى در دل لطف آمده (مولانا)
67. عزیزالدّین نسفى، الانسان الكامل، ص 334.
منبع: شرح مناجات شعبانیه، سید محمود طاهری