از نظر اصول تربيتي، خطرناكترين روش در تربيت يك انسان، تكيه بر اميد تنها، و يا بيم تنها است. تربيتي كه بر تك عاملي استوار باشد يا مايهي طغيان، و يا وسيلهي يأس خواهد بود، اميد بيش از حد مايه سهلانگاري ميگردد، و چه بسا فرد تحت تربيت از انجام وظايف شانه خالي ميكند، فرزندان بنياسرائيل به خاطر اميد فزون از حمد، راه طغيان و تجاوز را در پيش گرفتند و خود را ملت برگزيده انگاشتند و از هر نوع فساد به اميد مغفرت خدا خودداري نكردند. و شعار آنان اين بود كه: «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً» : جز مدتي كوتاه آتش دوزخ ما را نخواهد سوخت.
اساس دعوت پيامبران
مقدمه:
درباره موضوع مقاله گمانهزنيهايي ممكن است ارائه شود اما بهتر است اين موضوع از منظر قرآن بررسي شود كه مقاله حاضر درصدد اين امر است.
آيات مورد بحث:
1ـ وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً.[1]
و گفتند: (هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى، به ما نخواهد رسيد.) بگو: (آيا پيمانى از خدا گرفتهايد؟! - و خداوند هرگز از پيمانش تخلف نمىورزد- يا چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت مىدهيد)؟!
2ـ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ.[2]
پسرانم! برويد، و از يوسف و برادرش جستجو كنيد؛ و( از رحمت خدا مأيوس نشويد؛ كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مأيوس مىشوند!)
3ـ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ.[3]
مردم - درآغاز- يك دسته بودند؛ - و تضادى در ميان آنها وجود نداشت. بتدريج جوامع و طبقات پديد آمد و اختلافات و تضادهايى در ميان آنها پيدا شد، در اين حال- خداوند، پيامبران را برانگيخت؛ تا مردم را بشارت و بيم دهند و كتاب آسمانى، كه به سوى حق دعوت مىكرد، با آنها نازل نمود؛ تا در ميان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داورى كنند. - افراد باايمان، در آن اختلاف نكردند؛- تنها -گروهى از- كسانى كه كتاب را دريافت داشته بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسيده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف كردند. خداوند ، آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود. - امّا افراد بىايمان، همچنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.- و خدا، هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت مىكند.
4ـ رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ.[4]
پيامبرانى كه بشارتدهنده و بيمدهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود؛) و خداوند، توانا و حكيم است.
5ـ وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ.[5]
و اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد، تا (باران) آسمان را پى در پى بر شما بفرستد؛ و نيرويى بر نيرويتان بيفزايد! و گنه كارانه، روى (از حق) بر نتابيد!)
6ـ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.[6]
و اگر اهل شهرها و آبادي ها، ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند، بركات آسمان و زمين را بر آنها مىگشوديم؛ ولى (آنها حق را) تكذيب كردند؛ ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.
7ـ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً ـ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً ـ وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً.[7]
به آنها گفتم: (از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است... تا بارانهاى پربركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد، و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغ هاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
8ـ وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ.[8]
هر مصيبتى به شما رسد بخاطر اعمالى است كه انجام دادهايد، و بسيارى را نيز عفو مىكند!
9ـ وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ.[9]
و از فتنهاى بپرهيزيد كه تنها به ستم كاران شما نمىرسد؛ (بلكه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا كه ديگران سكوت اختيار كردند.)و بدانيد خداوند كيفر شديد دارد!
10ـ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ.[10]
(آرى،) آنچه از نيكي ها به تو مىرسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدى به تو مىرسد، از سوى خود توست. و ما تو را رسول براى مردم فرستاديم؛ و گواهى خدا در اين باره، كافى است!
11ـ وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَ ما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ.[11]
و اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد! و قوم لوط از شما چندان دور نيست!
12ـ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ.[12]
دستت را در گريبان خود فروبر، هنگامى كه خارج مىشود سفيد و درخشنده است بدون عيب و نقص؛ و دست هايت را بر سينهات بگذار، تا ترس و وحشت از تو دور شود! اين دو (= معجزه عصا و يد بيضا) برهان روشن از پروردگارت بسوى فرعون و اطرافيان اوست، كه آنان قوم فاسقى هستند!)
13ـ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِيها نَذِيرٌ.[13]
ما تو را بحق براى بشارت و انذار فرستاديم؛ و هر امّتى در گذشته انذاركنندهاى داشته است!
14ـ وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ.[14]
ما هيچ شهر و ديارى را هلاك نكرديم مگر اينكه انذاركنندگانى (از پيامبران الهى) داشتند.
15ـ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ.[15]
كسانى كه كافر شدند مىگويند: (چرا آيه (و معجزهاى) از پروردگارش بر او نازل نشده؟!) تو فقط بيم دهندهاى! و براى هر گروهى هدايت كنندهاى است (؛و اينها همه بهانه است، نه براى جستجوى حقيقت)!
16ـ قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ.[16]
بگو: (علم آن تنها نزد خداست؛ و من فقط بيمدهنده آشكارى هستم!)
17ـ وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ.[17]
ما نوح را بسوى قومش فرستاديم (؛نخستين بار به آن ها گفت): (من براى شما بيمدهندهاى آشكارم!
18ـ حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ.[18]
سزاوار است كه بر خدا جز حق نگويم. من دليل روشنى از پروردگارتان براى شما آوردهام؛ پس بنى اسرائيل را با من بفرست!
19ـ وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ.[19]
اگر تو را تكذيب كنند (عجيب نيست)؛ كسانى كه پيش از آنان بودند (نيز پيامبران خود را) تكذيب كردند؛ آنها با دلايل روشن و كتاب هاى پند و موعظه و كتب آسمانى روشنگر (مشتمل بر معارف و احكام) به سراغ آنان آمدند (امّا كوردلان ايمان نياوردند).
20ـ قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ.[20]
(نوح) گفت: (اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد -و بر شما مخفى مانده- (آيا باز هم رسالت مرا انكار مىكنيد)؟! آيا ما مىتوانيم شما را به پذيرش اين دليل روشن مجبور سازيم، با اينكه شما كراهت داريد؟!
21ـ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ.[21]
ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حقّ از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند؛ و آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است، تا خداوند بداند چه كسى او و رسولانش را يارى مىكند بىآنكه او را ببينند؛ خداوند قوّى و شكستناپذير است!
22ـ فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.[22]
هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد، ستارهاى مشاهده كرد، گفت: (اين خداى من است؟) امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: (غروبكنندگان را دوست ندارم !)
23ـ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.[23]
و هنگامى كه ماه را ديد كه (سينه افق را) مىشكافد، گفت: (اين خداى من است؟) امّا هنگامى كه (آن هم) غروب كرد، گفت: (اگر پروردگارم مرا راهنمايى نكند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.)
24ـ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.[24]
و هنگامى كه خورشيد را ديد كه (سينه افق را) مىشكافت، گفت: (اين خداى من است؟ اين (كه از همه) بزرگتر است!) امّا هنگامى كه غروب كرد، گفت: (اى قوم من از شريك هايى كه شما (براى خدا) مىسازيد، بيزارم!
25ـ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ ـ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ.[25]
(ابراهيم) گفت: (آيا جز خدا چيزى را مىپرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد، و نه زيانى به شما مىرساند! (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان!) اف بر شما و بر آنچه جز خدا مىپرستيد! آيا انديشه نمىكنيد (و عقل نداريد)؟!
26ـ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ.[26]
بگو: همان كسى آن را زنده مىكند كه نخستين بار آن را آفريد؛ و او به هر مخلوقى داناست!
27ـ ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ.[27]
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن ها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن! پروردگارت، از هر كسى بهتر مىداند چه كسى از راه او گمراه شده است؛ و او به هدايت يافتگان داناتر است.
بررسي و تفسير
اساس دعوت پيامبران الهي را دو مطلب تشكيل ميداد: يكي مسألهي بشارت و انذار (اميد و بيم) و ديگري حجت و دليل. حجت و برهان آنان گاهي كار خارق العاده (معجزه)، و گاهي اقامهي دليل و استدلال بوده. و اگر بخواهيم اين دو پايه را در عبارت كوتاهي بيان كنيم بايد بگوئيم: از دو عامل دروني و بيروني بهره ميگرفتند:
عامل بروني: وعده و وعيدهاي مربوط به آخرت، كه افراد را به انجام وظيفه وادار ميساخت.
عامل دروني: دلائل روشن و بيّنات كه انديشهها را باز و به عقلها نورانيت ميبخشيد.
و اما عامل جهاد و نقش آن در ترويج آئين يكتا پرستي مطلب ديگري است كه در اين گفتار در مورد آن بحثي نميشود.
عامل اول: عامل بروني ـ اميد و بيم
از نظر اصول تربيتي، خطرناكترين روش در تربيت يك انسان، تكيه بر اميد تنها، و يا بيم تنها است. تربيتي كه بر تك عاملي استوار باشد يا مايهي طغيان، و يا وسيلهي يأس خواهد بود، اميد بيش از حد مايه سهلانگاري ميگردد، و چه بسا فرد تحت تربيت از انجام وظايف شانه خالي ميكند، فرزندان بنياسرائيل به خاطر اميد فزون از حمد، راه طغيان و تجاوز را در پيش گرفتند و خود را ملت برگزيده انگاشتند و از هر نوع فساد به اميد مغفرت خدا خودداري نكردند. و شعار آنان اين بود كه: «لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً»[28]: جز مدتي كوتاه آتش دوزخ ما را نخواهد سوخت.
همچنان كه بيم تنها كار ساز نيست چه بسا مايهي يأس و نوميدي ميگردد و از اين جهت قرآن يأس و نوميدي از رحمت خدا را از ويژگيهاي كافران ميشمارد و ميفرمايد: «إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»:[29] از رحمت خدا جز كافران كسي مأيوس نميگردد.
از اين جهت در برنامههاي امروز امور تربيتي، به هر دو عامل توجه شده و به موازات يكديگر پيش ميروند، مثلاً اگر در جوامع پيشرفته زندان و تبعيد و كارهاي اجباري و سرانجام اعدام هست، در برابر آن تشويق و تقدير و ترفيع رتبه و معرفي افراد خدمتگزار به جامعه، نيز وجود دارد:
در برنامههاي پيامبران بشارت و انذار، بيم و اميد، به موازات يكديگر پيشرفته و پيامبران خدا چنين معرفي شدهاند: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ»:[30] خدا پيامبراني برانگيخت كه مژدهآور و بيم دهنده بودند. و باز ميفرمايد: «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ»:[31] پيامبراني برانگيخت مژده بخش و بيم دهنده تا مردم بر خدا حجتي نداشته باشند. (تا حجّت بر مردم، تمام گردد).
و به همين مضمون است آيههاي (48) انعام و (56) كهف.
در اين آيات اميد و بيم به صورت كلي مطرح شدهاند ولي در آيات ديگر، كليات، حالت جزئي به خود گرفته، و ميتوان فهرست اين نويدها و بيمهاي جزئي را چنين بيان كرد:
1ـ بشارت به نعمتهاي دنيوي.
2ـ بيم از نقمتهاي دنيوي.
3ـ بشارت به نعمتهاي اخروي.
4ـ بيم دادن از عذابهاي اخروي.
مجموع بشارت و انذار رسولان الهي بر اين چهار محور دور ميزد. اكنون به آياتي كه پيرامون هر چهار موضوع وارد شده است اشاره ميكنيم:
1ـ بشارت به نعمتهاي دنيوي
از نظر قرآن، ايمان به خدا و تقوي در جهان آفرينش مؤثر ميباشند، توضيح اينكه: يك فرد مادي عمل انسان را بريده از جهان خلقت ميانديشد و معتقد است كه كردار انسان، تنها از جهان آفرينش متأثر ميگردد ولي در عالم آفرينش خصوصاً عالمهاي دور دست، اثر نميگذارد. در حالي كه از نظر يك انسان الهي و خصوصاً پيرو قرآن كريم رابطهي اين دو، بالاتر از رابطهي تأثر يك جانبه انسان از جهان خارج است بلكه هر دو در يكديگر تأثير ميگذارند، اگر انسان از نعمتهاي الهي از قبيل نور و آب و ديگر مواهب طبيعي بهره ميگيرد؛ همچنين اعمال و كردار او در صفحهي گيتي اثر ميگذارند و جهان آفرينش از شيوهي زندگي او متأثّر ميشود. البته اين نوع رابطه محسوس نيست كه بتوان در آزمايشگاهها بر آن دست يافت. بلكه اين رابطه را جهان غيب بازگو ميكند و ميگويد: اي بشر ايمان و كفر تو در آمدن و نيامدن باران، و در فراواني و كمي نعمت و... مؤثر است.
روي اين اساس پيامبران الهي بشارت به فزوني نعمتهاي دنيوي را يكي از اهرمهاي تبليغاتي خود قرار داده و يادآور ميشدند كه تقوي و پاكدامني شما موجب ارسال رحمت الهي است. اينك، برخي از آيات را در اين جا متذكر ميشويم:
1ـ هود به قوم خود فرمود: «اي مردم از خدا آمرزش بخواهيد و سپس به سوي او برگرديد، او ابرهاي بارانزا را به سوي شما ميفرستد و بر نيروي شما ميافزايد، با گناه از خدا روي برمتابيد.»[32]
2ـ «اگر مردم آباديها و شهرها ايمان آورده و از گناه پرهيز كرده بودند، بركات زمين وآسمان را به روي آنان ميگشوديم ولي آنان (پيامبران الهي) را تكذيب كردند، و ما آنان را به مقتضاي اعمالشان مؤاخذه كرديم.»[33]
3ـ خدا از نوح چنين نقل ميكند: «نوح ميگويد: خدايا: من به مردم گفتم: از خدا طلب آمرزش كنيد، او آمرزندهي گناهان است (و در اين صورت خداوند) ابرهاي بارانزا به سوي شما ميفرستد و شما را با ثروتها و فرزندان كمك ميكند، و باغها و جويبارها در اختيار شما قرار ميدهد.»[34]
اين سه آيه و آيات ديگر، افعال بشر را اعم از زيبا و زشت مؤثر در آفرينش ميداند، گويي جهان خلقت موجود زندهاي است كه ميبيند و ميشنود و از كارهاي بشر تأثر ميپذيرد، و در برابر آن واكنش نشان ميدهد، پيامبران با توجه دادن انسان به چنين سرنوشتهاي زيبا و زشت كه خواه ناخواه دامن گير انسان ميشود او را به سوي ايمان و تقوي و اعمال شايسته دعوت ميكردند.
2ـ نقمتهاي دنيوي
از آيات پيشين استفاده شد كه نه تنها عمل نيك انسان در جلب رحمت الهي مؤثر است بلكه اعمال بد انسان نيز در جهان آفرينش مؤثر ميباشد و پيامدهايي خواهد داشت. اينك آياتي را در خصوص اين مورد يادآور ميشويم:
آيات مربوط به نقمتهاي دنيوي دو نوع است:
الف) آياتي كه به صورت كلي يادآور ميشوند كه اعمال بد و زشت انسان در اين جهان پيامدهاي ناگواري دارد، و هر نوع ناگواري كه در اين جهان به انسان ميرسد نتيجهي عمل او است.
ب) آياتي كه بيانگر نزول عذاب الهي نسبت به گروهي است كه با پيامبران خود از در مخالفت وارد شده و رسالت آنان را تكذيب نمودند. اينك آيات عمومي در اين قسمت:
1ـ انذار از طريق نقمتهاي دنيوي به صورت كلي:
آيات وارد در اين مورد فزونتر از آن است كه در اينجا منعكس شود و از باب نمونه برخي را يادآور ميشويم:
الف) «وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ».[35] هر نوع ناگواري كه به شما ميرسد نتيجه كارهايي است كه انجام دادهايد و او از بسياري از كارهاي ناروا ميگذرد.
ب) «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ».[36] از عذابي كه تنها دامن گير ستمگران نميشود بپرهيزيد، و بدانيد كه عذاب خدا شديد است.
به طور مسلم اين عذابي كه دامن مجرم و غير مجرم را ميگيرد؛ تنها عذاب دنيوي است كه در آن، خشك و تر را با هم ميسوزاند، وگرنه عذاب اخروي هر كس از آن خود او است، و در هر حال، اين عذاب دنيوي واكنش اعمال يك جامعه است.
ج) «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ».[37] اگر در زندگي دنيوي به تو نيكي برسد از جانب خداست و اگر بدي برسد محصول كارهاي خودت خواهد بود.
برخي از آياتي كه بيانگر نعمتهاي دنيوي ميباشند به گونهاي ناظر به اين موضوع هستند.
2ـ انذار از طريق عذابهاي خاص دنيوي
پيامبران الهي پيوسته مردم را از عذابهاي دنيوي كه دامن گير گنه كاران ميشود بيم ميدادند ولي متأسفانه بسياري از آنان به خاطر غرق شدن در گناه، اين انذارها را ناديده گرفته و پيوسته ميگفتند اگر راست ميگوييد انذار خود را جامهي عمل بپوشانيد، و در اين خصوص آياتي كه در مورد هلاكت قوم نوح و لوط و صالح و شعيب و قوم فرعون و غيره نازل شده است ميتوانند شاهد گفتار ما باشند. و ما فقط براي ذكر نمونه سخن شعيب به قومش را يادآور ميشويم: «اي مردم! مبادا عداوت با من موجب آن شود كه آنچه به قوم نوح و قوم هود و قوم صالح رسيد دامن گير شما شود، و قوم لوط از شما دور نيستند.»[38]
اميد و بيم اخروي
دو اهرم ديگر كه پيامبران در تبليغ رسالت خويش از آن بهره گرفتهاند اميد و بيمهاي اخروي است كه بيش از دو موضوع پيشين مورد توجه بودهاند.
اگرچه پيامبران الهي براي ابلاغ رسالت خويش از دو اهرم تبشير و انذار بهره جستهاند، ولي اهرم انذار نقش اساسيتري را ايفا نموده است. اين حقيقت را با مراجعه به آيات قران به روشني ميتوان به دست آورد. زيرا علاوه بر اين كه در همه موارد، در كنار عنصر تبشير از انذار نيز ياد شده است، در موارد بسياري تنها عنصر انذار مطرح گرديده است، تا آنجا كه در بخشي از آيات قرآن عموم پيامبران الهي به عنوان «منذر» و «نذير» توصيف گرديدهاند. و اينك نمونههايي از اين آيات:
1ـ «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فِيها نَذِيرٌ».[39]
2ـ «وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ».[40] / [41]
اهميت انذار از ديدگاه قرآن به پايهاي است كه در آيات متعدد، وظيفه و مأموريت آخرين پيامبر الهي را فقط انذار دانسته است چنان كه ميفرمايد: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ».[42] تو فقط بيم دهندهاي، و باز ميفرمايد: «قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ».[43] بگو علم فقط از جانب خدا است. و من تنها بيم دهندهام.[44]
و نيز در مورد حضرت نوح كه اولين پيامبر صاحب شريعت است ميفرمايد: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ».[45] نوح را به سوي قومش فرستاديم (و به آنان گفت) من براي شما بيم دهندهاي آشكارم و به همين مضمون است آيهي 2 سورهي نوح.
البته اين حصر: (پيامبر تو بيم دهندهاي بيش نيستي) مسلماً حصر اضافي است ـ يعني در مقابل اجبار، تو فقط نقش بيم دهنده داري نه اينكه كار پيامبر منحصر به بيم دادن باشد، زيرا همان گونه كه در گذشته آورديم پيامبران، بيم دهندگان و نويد دهندگانند، اگر چه تأكيد آيات بر انذار بيش از تأكيد آنها بر تبشير است.
و شايد علت آن اين است كه تأثير انذار در انسانهاي معمولي بيش از تأثير تبشير ا ست.
عامل دوم دعوت بر اساس استدلال و روشنگري
يكي ديگر از اهرمهاي تبليغي پيامبران الهي اين بود كه افراد را از طريق گفتگو و اقامهي دليل و حجت روشن به آئين خود دعوت ميكردند.
پيامبران در اين جا به فراخور حال افراد از دليل و برهان كمك ميگرفتند، برخي از اين دلائل جنبهي كلي داشت يعني اجمالاً ثابت ميكرد كه مدعي نبوت در ادعاي خود راستگو است، و برخي از آنها جنبه جزئي داشت يعني اصل و قانوني را كه مطرح ميكرد بر خصوص استواري آن قانون استدلال مينمود.
نمونههايي از دعوتهاي همراه با استدلال
در ميان آيات فراواني كه بيانگر منطق حضرت نوح در تبليغ رسالت خويش است اين آيه به صورت جامع حاكي است كه دعوت او با دليل و استدلال همراه بوده است چنان كه ميفرمايد: «قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ».[46] گفت اي مردم چه ميگوييد اگر من دليلي از پروردگار خود بياورم و او به من از جانب خود رحمت داده باشد؟
و در سورهي نوح براي اولين بار در محيط بشر وجود رابطه ميان عمل انسان و جهان آفرينش در كلام حضرت نوح آمده است آنجا كه ميفرمايد: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً ـ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً ـ و...»[47] و تفصيل اين قسمت در گذشته بيان شد.
ابراهيم و برهان رسالت
در زمان ابراهيم خليل افكار و انديشهها بالا رفته و جامعه ي بشري از شايستگي بيشتري برخوردار بود، و بالاخص وي در ميان ملت متمدن بابل مبعوث شد كه براي خود علم و تمدني داشتند ولي متأسفانه گروهي اجرام سماوي ـ و گروه ديگر بت هاي زميني را ميپرستيدند، و به خاطر شايستگي آنان از نظر فكري، ابراهيم با منطق نيرومند در صحنهي تبليغ ظاهر شد او آنگاه كه ملاحظه كرد مردم، ستارگان و ماه و خورشيد را ميپرستند و آنها را رب و كارگران جهان آفرينش ميدانند، رو به آنان كرد و گفت: اين اجرام كه شما آنها را كارگردان جهان و انسان ميشماريد گاهي با ما هستند و گاهي از ما غايبند و مدبر انسان چگونه ميتواند از افراد تحت تدبير و تربيت خود دور بماند؟ او از خصوصيت «افول» و غيبت نتيجه گرفت كه اين ها نميتوانند مفيض فيض و مدبر انسان و جهان باشند، بايد دنبال خدايي رفت كه براي او افول و غيبت نيست.[48]
منطق ابراهيم خليل استدلال و برهان بود آنگاه كه به جرم درهم شكستن بت ها محاكمه ميشد رو به حاضران كرد و گفت: «أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ ـ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ».[49] آيا جز خدا موجوداتي را ميپرستيد كه نسبت به شما سود و زياني ندارند. اوخ بر شما و معبوداني (جز خدا) كه ميپرستيد! چرا نميانديشيد؟
اين مقدار از بيانات دو پيامبر بزرگ كه سر سلسلهي پيامبران بودند در ارائهي نمونه كافي است ولي در اين جا بايد به دو نكتهي ديگر اشاره كرد:
1ـ گاهي پيامبران به جاي برهان، از اصل جدل بهره ميگرفتند، يعني از قضايايي كه طرف بحث، آنها را مسلم ميدانسته بر ضد او استفاده ميكردند.
مثلاً قرآن كريم از انساني ياد ميكند كه در مورد احياي مردگان با پيامبر گرامي مخاصمه كرد و استخوان پوسيدهاي را نشان داد و با لحني تعجبآميز و همراه با تمسخر به آن حضرت گفت: چه كسي اين استخوان را زنده ميكند؟
خداوند به او وحي كرد كه در پاسخ بگو: «يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ»: آن كس كه در مرحلهي نخست آن را آفريد بار ديگر زنده ميكند.[50]
از ظاهر سياق استفاده ميشود كه فرمود مخاصم و مجادل، معتقد به خدا بود و پذيرفته بود كه استخوان مخلوق خداست به همين جهت اين اصل مورد قبول خصم، پايهي استدلال قرار گرفته و با او در مورد مسألهي معاد مناظره گرديده است.
2ـ از آنجا كه گروهي از مردم بر درك برهان عقلي توانايي ندارند، پيامبران الهي از طريق وعظ و خطابه و پند و اندرز وارد شده و آنها را به سوي صراط مستقيم دعوت ميكردند و همهي اين روشها در پوشش «بيّنه» قرار دارد. و آياتي كه بر محور اميد و بيم دور ميزند و در آغاز بحث يادآور شديم مصداق روشن وعظ و خطابه است، كه انبياء روي آن تكيه ميكردند. و هر سه روش، در آيه مباركه: «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ».[51] آمده است و هر يك به مثابهي دارويي است كه بايد در محل مناسب خود مصرف شود.
[41] . همچنين به آيات صافات / 72 و سباء / 34 و زخرف / 23 مراجعه نمائيد.
[44] . در اين باره به آيات اعراف / 184 ـ هود / 12 ـ حجر / 89 ـ حج / 49 ـ شعراء / 115 ـ عنكبوت / 50 ـ سباء / 46 ـ فاطر / 23 ـ ص / 70 ـ احقاف / 9 ـ ذاريات / 51 و 50 ـ فرقان / 1 ـ ص / 65 و 4 ـ ق / 2 ـ شعراء / 194 ـ نمل / 92 مراجعه نمائيد. و البته اين آيات افزون بر آياتي است كه در آنها انذار و تبشير با هم ذكر شدهاند.
[48] . رك: انعام / 79-76.
[50] . به آيات 83 ـ 79 سوره يس مراجعه شود. و مفصل اين آيات را در مباحث معاد بخوانيد.