قصه ای کودکانه و آموزنده درباره جست و جو کردن
قصه شب”کی گفت میاو”: یک توله سگ کنار کاناپه خوابیده بود. یک دفعه توی خواب شنید که کسی گفت:”میاو” توله سگ پیش خودش فکر کرد:”مثل اینکه خواب دیدم.” دوباره سرش را گذاشت و خوابید.
درست همان موقع بلز یک کس گفت:”میاو”
توله سگ از خواب پرید. تمام اتاق را گشت. نگاهی هم زیر تختخواب و میز انداخت، اما هیچکس نبود. پرید روی لبه پنجره از آنجا خروس را دید که توی حیاط مشغول گردش بود. توله سگ با خودش گفت:”همین است که مزاحم خواب ممن شده است.” پرید توی حیاط و دوید سمت خروس.
توله سگ از خروس پرسید:”تو بودی که می گفتی میاو؟”
خروس گفت:”نه.”آن وقت بالهایش را به هم زد و گفت:”قوقولی قوقو. من اینطوری صدا می کنم.”
توله سگ گفت:”تو هیچ صدای دیگری بلد نیستی از خودت دربیاوری؟”
خروس گفت:”نه، فقط قوقولی قوقو.”
توله سگ با پای عقب گوشش را خاراند و رفت سمت خانه…
دوباره کسی گفت:”میاو”
توله سگ به خودش گفت:”هر چه هست، همین جاست.” آن وقت بنا کرد با چهار دست و پا به کندن زمین. وقتی یک چاله گنده درست شد، سروکله آقا موشه پیدا شد. توله سگ با اخم و تخم از موش پرسید:”تو گفتی میاو؟”
فریاد آقا موشه درآمد که:”پی، پی، پی. کی گفت میاو…؟” و با دستپاچگی پرسید:”همین نزدیکی ها بود؟”
توله سگ گفت:”همین دور و برها، همین نزدیکی ها.”
آقا موشه گفت:”پ، پ. پس من می ترسم.” و زود دوید توی لانه خودش. توله سگ رفت تو فکر.
یک دفعه نزدیک لانه سگ پاسبان یکی با صدای بلند گفت:”میاو” توله سگ دو، سه دفعه دور لانه را گشت، کسی را پیدا نکرد، فقط توی لانه یک چیزی می جنبید…
توله سگ پیش خودش گفت:”همین الان گیرش می آورم…”
این را گفت و آرام، آرام آمد جلوی لانه سگ پاسبان. یک مرتبه سر و کله یک سگ گنده ای از توی لانه پیدا شد. سگ غرید:”ر، ر، ر”
توله سگ دمش را جمع کرد و یواشکی گفت:”من…من، می خواستم بپرسم… که جنابعالی گفتید میاو؟”
سگ گنده گفت:”مرا مسخره می کنی؟”
توله سگ مثل برق از آنجا گریخت و خودش را به باغ رساند و رفت زیر بوته ای قایم شد. باز اینجا هم یک کسی بیخ گوشش گفت:”میاو”
توله سگ از لای بوته نگاهی انداخت و دید که درست جلوی او زنبورعسل خودش پر و بالی روی گلی نشسته است. توله سگ پیش خودش گفت:”حتما این میاو گفت” بعد خواست که با دندان های تیز قاپش بزند. زنبور اوقاتش تلخ شد، وزی کرد و نوک دماغ توله سگرا نیش زد. توله سگ زوزه اش درآمد و پا به فرار گذاشت. زنبور هم دنبالش دوید.
زنبور می پرید و وزوزکنان می گفت:”نیشت می زنم، نیشت می زنم.”
توله سگ رسید به یک برکه آب و شلپی خودش را انداخت توی آب. وقتی سرش را از آب درآورد، زنبور رفته بود. توی آب هم باز یکی گفت:”میاو”
توله سگ تر و خیس به یک ماهی رو کرد که همان موقع از کنارش رد می شد و پرسید:”تو میاو گفتی؟” ماهی جوابی نداد، فقط دمش را شلاقی جنباند و رفت ته برکه. یک قورباغه که روی برگ نیلوفر لم داده بود، قاه قاه خندید و گفت:”مگر تو نمی دانی که ماهی ها حرف نمی زنند.”
توله سگ به قورباغه گفت:”پس شاید تو گفتی میاو؟”
قورباغه باز هم قاه قاه خندید و گفت:”قورباغه که میاو نمی کند”
قورباغه می گوید:”قور، قور، قور.” این را گفت و جست زد توی برکه …
توله سگ رفت سمت خانه و با اوقات تلخ روی فرش جلوی کاناپه دراز کشید که یک دفعه یکی گفت:”میاو”
از جا پرید و دید یک بچه گربه پف کرده ای روی لبه پنجره نشسته است. بچه گربه گفت:”میاو”
توله سگ پارس کرد:”عو عو عو” آن وقت یادش آمد که سگ پاسبان چه جوری می غرید:”ر، ر، ر”
بچه گربه دمش را صاف کرد و گفت:”فش”
آن وقت چنگی به گوش توله سگ زد و گفت:”فر”
آن وقت از پنجره بیرون پرید. توله سگ روی فرش و دراز کشید که بخوابد. حالا فهمیده بود که کی گفت:”میاو”
نویسنده: ولادیمر سوته یف