امام کاظم علیه السلام و سازمان وکالت
حوزه/ سازمان وکالت، مجموعه ای متشکل از امامان معصوم(ع) و عده ای از پیروان نزدیک و وفادار آنان بود که با همکاری یکدیگر، تشکیلات هماهنگ و منسجمی را پدید آوردند تا با اتکاء بر آن پیشبرد اهداف دینی خود را محقق سازند. وظایف این سازمان به امور مالی منحصر نبود و وظایف سیاسی، دینی و ارشادی را نیز شامل می شد.
به گزارش خبرگزاری حوزه، بیست و پنجم رجب، سالروز شهادت امام موسی کاظم علیه السلام است . آنچه در ذیل می خوانیدمبحثی با موضوع «سازمان وکالت امام کاظم (ع)» .
مقدمه
از عصر امام صادق(ع) به بعد، با توجه به گسترش تشیع و مناطق شیعه نشین و مقتضیات و ضرورت های موجود، تشکیلاتی ایجاد شد تا بدان وسیله، امامان با سهولت بیش تری بتوانند با شیعیانشان در دورترین نقاط عالم اسلامی مرتبط باشند و شیعیان نیز از طریق این تشکیلات، بتوانند نیازهای شرعی و دینی خود را مرتفع سازند.
این تشکیلات، رفته رفته دارای نظم و گستردگی و هماهنگی بیش تری شد تا آن جا که در بعضی از اعصار همچون عصر امامین عسکریین و سپس عصر غیبت، به اوج گسترش و انسجام رسید و غالب نقاط شیعه نشین آن زمان در عالم اسلامی را زیر پوشش قرار داد. پژوهش حاضر، به بررسی نقش امام کاظم(ع) در ارتباط با سازمان وکالت می پردازد. پرسش هایی که در این زمینه وجود دارد، عبارت است از:
١. نقش امام کاظم (ع) در تأسیس سازمان وکالت چه بوده است؟
٢. وکلای آن حضرت (ع) چه تعداد، چه کسانی و دارای چگونه شخصیت و عملکردی بوده اند؟
٣. وظایف وکلا چه بوده است؟
٤. فعالیت وکلا در (ع) کدام نقاط بوده است؟
٥. شیوه های ارتباطی امام کاظم (ع) با وکلای خود و از طریق آنان با شیعیان چگونه بود؟
٦. کدام یک از وکلا پس از آن حضرت به انحراف گراییدند؟
معرفی سازمان وکالت
در نیمه دوم دوران امامان معصوم یعنی از عصر امام صادق (ع) به بعد، شاهد فعالیت نهادی دینی و اجتماعی هستیم که بی توجهی به آن، ظلمی فاحش در حق معصومان(ع)، و نشانگر فقدان شناخت دقیق اوضاع عصر آن بزرگواران و چگونگی مجاهدت آنان و یاران مخلصشان خواهد بود. عملکرد مدبرانه امامان معصوم(ع) پس از حادثه خون بار کربلا، روند رو به رشدی را برای شیعیان و مناطق شیعه نشین فراهم آورد؛ به گونه ای که با وجود فشارهای فزاینده اموی و عباسی بر شیعیان و امامان معصوم(ع)، تشیع نه تنها نابود نشد، بلکه مسیر تبدیل نهالی نوپا به درختی تناور را پیمود. یکی از مهم ترین ابزار در اختیار معصومان، راه اندازی و بهره گیری از وکلا و نمایندگانی بود که از سوی امامان معصوم(ع)، مأمور اقامت و ایفای نقش در نواحی شیعه نشین بودند. با توجه به ساختار این تشکیلات و نوع مأموریت و عملکرد وکلا، می توان متناسب با مقتضیات و وضعیت آن دوره، نام «سازمان وکالت» را بر این تشکیلات اطلاق کرد. این سازمان، همچون مجموعه هایی که به طور سازمان یافته و نظام مند در پی انجام دادن هدفی مشترک هستند، دارای شالوده ای منظم و منسجم بود. این ساختار و شالوده را به مثابه هرمی می توان تصور کرد که بالاترین بخش آن را رهبری سازمان، (یعنی امامان معصوم) تشکیل می داد و به ترتیب به سمت قاعده هرم، ابتدا وکلای ارشد و سپس وکلای نواحی مختلف قرار داشتند.
این سازمان که به ظاهر برای جمع آوری و تحویل وجوه و حقوق شرعی همچون خمس، زکات، نذرها و همین طور هدایای شیعیان به ائمه تأسیس شده بود، در کنار این مهم، وظایفی دیگر داشت از جمله: نقش علمی و دینی، نقش ارشادی در معرفی امام معصوم (ع) پس از شهادت امام پیشین، تحویل نامه های حاوی سؤالات شرعی و درخواست های شیعیان از امامان (ع)به محضر آنان و متقابلا دریافت و تحویل پاسخ آن ها به شیعیان، رفع اختلافات و منازعات شیعیان و غیره.
امام معصوم در این تشکیلات، رهبر سازمان تلقی می شد و وکلای برجسته ای که از آن ها با عنوان سر وکیل یا وکیل ارشد می توان یادکرد، نقش نظارت بر عملکرد وکلای نواحی مختلف را ایفا می کردند. گاهی مناطق شیعه نشین، بر حسب میزان و کیفیت تجمع شیعیان، به چندین منطقه کلی تقسیم می گردیدند و هر منطقه، به وکیلی خاص و برجسته سپرده می شد که نقش نظارتی بر کار سایر وکلا را نیز بر عهده داشت. امامان معصوم نقش رهبری خود بر این سازمان را به نحوی دقیق اعمال می نمودند. از جمله مواردی که آنان انجام می دادند عبارت است از: نصب وکلا به مقام وکالت و معرفی شخصیت و جایگاه آنان، تعیین جانشین برای وکلایی که از دنیا رحلت می کردند و یا به منطقه ای دیگر منتقل می شدند، نظارت بر عملکرد وکلا، منع آنان از تداخل در امور یکدیگر و تعیین قلمرو فعالیت هر یک، مؤاخذه و حساب رسی از وکلای فاسد و خائن، آگاه نمودن شیعیان و سایر وکلا از کذب دعاوی دروغین وکالت و بابیت و عزل، لعن و طرد این مدعیان دروغین، و تأمین مالی و دینی وکلا.
در این سازمان، برای برقراری ارتباط ائمه با وکلا و شیعیان، و ارتباط وکلا با یکدیگر، از ابزارهای خاصی استفاده می شد. گرچه ارتباطات رو در رو و مستقیم و ارتباطات مکاتبه ای، هر دو وجود داشت، برای رعایت اصل تقیه و پنهان کاری، در مواردی که ارتباط حضوری خطرساز بود، ارتباطات غالبا شکل مکاتبه ای داشت و در قالب نامه ها و توقیعات ائمه انجام می گرفت. توجه به حجم زیاد این توقیعات و نامه ها در منابع روایی، اهمیت و ترجیح این روش را نسبت به ارتباط مستقیم روشن می کند. امامان شیعه، به ویژه در دوران شدت گیری جو اختناق و فشار، معمولا از تماس مستقیم و برخورد مشافهی با شیعیان و حتی وکلایشان پرهیز داشتند. این نکته به ویژه در عصر امامین عسکریین بیش از هر زمان دیگر محسوس است. از این رو، مسأله توقیعات و محتوا و کیفیت ارسال آن ها، از مسائل مهم مبحث سازمان وکالت محسوب می شود.
همراه با روش مکاتبه ای، در بسیاری مواقع، شیعیان و وکلا، به صورت حضوری با امامان ملاقات می کردند و راهنمایی های لازم را دریافت می داشتند. چنان که موسم حج، بهترین موقعیت برای تماس اعضای این سازمان با یکدیگر و با امام، دور از چشم حکومت های ظالم بود.
دوره فعالیت سازمان وکالت از عصر امام صادق تا پایان دوره غیبت صغرا ادامه داشت.
متأسفانه، عواملی که در طول تاریخ، سبب از بین رفتن اطلاعات تاریخی در عرصه های گوناگون شد، دامان مباحث مربوط به سازمان وکالت را نیز گرفت و نتیجه آن شد که امروزه تنها به اسامی و عملکرد بخشی از وکلای ائمه دست رسی داریم. بر اساس پژوهش انجام گرفته در این زمینه، اسامی نزدیک به یک صد تن از وکلا در طول دویست سال فعالیت آن قابل شناسایی است.[۱]
با وجود دقت و تأکید امامان بر سلامت اعتقادی و اخلاقی وکلا، اما طبع ذلت پذیر بشری، موجب انحراف معدودی از آن ها شد که بعضی از آن ها از وکلای امام کاظم بودند.
مهم آن که امامان معصوم با بروز انحراف در وکلا، بلافاصله با آنان برخورد لازم و متناسب را انجام می دادند.
مؤسس سازمان وکالت؛ امام صادق(ع) یا امام کاظم(ع)؟
در این جا با این پرسش مواجه ایم که تاریخ آغاز فعالیت تشکیلات وکالت، مربوط به عصر کدامین امام معصوم و به ابتکار کدام یک از آن ذوات مقدسه بوده و نقش امام کاظم(ع) در این زمینه چگونه بوده است؟
از شواهد موجود، چنین برمی آید که سابقه تشکیلات وکالت به دوره امامت امام صادق(ع) بازمی گردد. گرچه در متون روایی و تاریخی، به اسامی وکلایی برای معصومان قبل از امام صادق(ع) نیز برمی خوریم، وکالت در این دوره ها در مفهومی غیر از معنای آن در پژوهش حاضر مطرح بوده است.[۲] وکالت به مفهوم «نمایندگان ائمه برای انجام دادن یک سلسله وظایف خاص در میان شیعیان» در واقع از عصر امام صادق(ع) به بعد پدید آمده است.
اما جای این پرسش باقی است که چرا سابقه چنین تشکیلاتی را در عصر امام باقر(ع) و دوره های قبل از ایشان نمی یابیم و از سوی دیگر، چرا معتقدیم که این تشکیلات از عصر امام صادق(ع)- و نه عصر امام کاظم(ع) - آغاز به فعالیت کرده است؟
برای پاسخ به پرسش اول، باید به دو نکته توجه کرد: نخست آن که تعداد شیعیان و میزان گسترش آن ها در مناطق مختلف، آن قدر نبود که به اعزام نماینده و وکیل از جانب امام باقر(ع) و امامان پیش از ایشان احساس نیاز شود.[۳] دوم سختی اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در عصر امام باقر(ع)، به ویژه دوران هشام بن عبدالملک، مانع فعالیت بیش تر آن حضرت برای گسترش دامنه تشیع بود.[۴] جمع وجوه مالی و هدایا و نذورات شیعیان از اهداف عمده تشکیل این سازمان بود. در عصر بنی امیه، شیعیان در نهایت تنگ دستی به سر می بردند. با توجه به مجموع این زمینه ها، می توان دریافت که چرا در منابع رجالی، هیچ گونه تصریحی به وکالت کسی از اصحاب امام باقر(ع) و امامان پیش از ایشان نشده است.[۵]
از عصر امام صادق(ع) به بعد، با روی کار آمدن بنی عباس و درگیری های آنان با بنی امیه، زمینه هایی برای گسترش تشیع فراهم شد و اوضاع سیاسی برای پایه ریزی چنین تشکیلاتی مساعد بود. این که تعداد محدثان و شاگردان روایت کننده از امام صادق(ع) حدود چهار هزار نفر ذکر شده، گویای میزان رشد کمی شیعیان در این عصر است. از این رو، ادعای پی ریزی مقدمات سازمان وکالت توسط امام صادق(ع)، گزاف نخواهد بود.
شیخ طوسی تنها کسی است که به اسامی تعدادی از وکلای امام صادق(ع) اشاره کرده است.[۶] وی در فصل معرفی سفرای عصر غیبت، ابتدا وکلای ممدوح و مذموم ائمه پیش از عصر غیبت را معرفی کرده و از حمران بن اعین، مفضل بن عمر جعفی، معلی بن خنیس، نصر بن قابوس لخمی و عبد الرحمان بن حجاج به عنوان وکلای امام صادق(ع) نام برده است. او درباره معلی بن خنیس می گوید: «کان من قوام ابی عبد الله». درباره نصر بن قابوس و عبد الرحمان بن حجاج تعبیر «کان وکیلا لابی عبدالله»را به کار برده و درباره حمران بن اعین و مفضل بن عمر جعفی، گرچه تصریح به وکالت ندارد، با توجه به عنوان فصل که مربوط به برشماری وکلای ممدوح ائمه و نیز معاصر بودن آنان با امام ششم است، وکالتشان برای امام صادق(ع) محرز می شود.
بنابراین، با توجه به تصریح شیخ به وکالت این پنج نفر، جای تردید باقی نمی ماند که پی ریزی سازمان وکالت مربوط به این عصر است، گرچه فعالیت و گسترش آن مانند دوران امام کاظم(ع) نبوده است. برخی از پژوهش گران، این گونه وکالت ها را وکالت در امور شخصی امام صادق(ع) قلمداد کرده اند؛ یعنی این افراد را خدمت کاران حضرت می دانند که وجوه مالی را که شیعیان به مدینه می آوردند نیز دریافت می کردند.[۷] اما با توجه به تصریح شیخ طوسی به وکالت آن پنج نفر، لزومی ندارد تمامی این افراد را خدمت کاران شخصی حضرت به شمار آوریم. شواهدی نیز مؤید این مدعاست، از جمله سخن زید بن علی بن الحسین به امام صادق(ع) مبنی بر دریافت اموالی از شرق و غرب،[۸] و روایت دال بر تحویل اموالی توسط دو مرد خراسانی به امام صادق(ع)[۹] و نیز فرستادن جاسوسی توسط منصور عباسی به عنوان فردی شیعی از اهالی خراسان که قصد داشت با تحویل وجوه شرعی و اموال به امام صادق(ع) و عبدالله بن حسن و گرفتن دست خط از آنان، سندی مبنی بر فعالیت آنان علیه حکومت عباسی فراهم کند.[۱۰] این امر وجود رابطه مالی بین امام و خراسان و آگاهی منصور از این امر را نشان می دهد. افزون بر این موارد، گزارش شیخ طوسی مبنی بر آن که یکی از وکلای امام صادق(ع) به نام نصر بن قابوس لخمی به مدت بیست سال مخفیانه وکیل امام صادق(ع) بود، شاهد روشنی بر این مدعاست که وکالت وی فراتر از وکالت در امور شخصی امام بوده زیرا در آن صورت نیازی به این همه مخفی کاری در این مدت طولانی نبود. بنابراین، در مجموع می توانیم همچون برخی از پژوهش گران،[۱۱] تأسیس این سازمان را در عصر امام صادق(ع) و گسترش آن را در عصر امام کاظم(ع) بدانیم.
در دوران امام کاظم(ع) ، هرچند این سازمان با مشکلاتی همچون دستگیری و شکنجه حضرت و برخی از وکلا مواجه شد،[۱۲] ولی نواحی زیر پوشش و محدوده فعالیت وکلا گسترش یافت.
نقش امام کاظم (ع) در رهبری سازمان وکالت
در معرفی سازمان وکالت، گفتیم که این تشکیلات را به مثابه هرمی می توان دانست که در رأس آن امام معصوم و در بدنه، وکلای خاص و در قاعده آن، وکلای مقیم در نواحی مختلف شیعه نشین قرار داشتند. بنابراین، امام معصوم نقش اصلی را در هدایت این تشکیلات بر عهده داشتند. در ادامه، بر اساس آنچه از شواهد و مستندات تاریخی و روایی در دست است، می کوشیم نقش آن حضرت در رهبری وکلا و سازمان وکالت را تبیین کنیم.
یکی از ابتکارات امامان نسبت به وکلا، معرفی جایگاه و شخصیت آنان به شیعیان بود.
توصیف و تمجید امام کاظم(ع) از مفضل بن عمر جعفی و نیز ارجاع شیعیان به اوست که در بخش معرفی وکلای ایشان مستند این مدعا خواهد آمد.
مقابله با جریان های انحرافی نفوذی در بین وکلا، از دیگر نقش های امامان در رأس سازمان وکالت بود. جریان واقفه یکی از مهم ترین انحرافات پدیدآمده در میان وکلا محسوب می شد. هر چند، این جریان پس از شهادت امام کاظم(ع) پدید آمد، بر اساس برخی روایات، امام در زمان حیاتشان گاه هشدارهایی را به رهبران واقفه می دادند.[۱۳] اما از آن جا که علم امام نسبت به رفتار آینده افراد نمی توانست ملاک عملکرد معصومان باشد، سران واقفه در دوره امام کاظم(ع) در منصب خود باقی بودند.
با توجه به فضای خفقان آمیز عصر عباسی و حساسیت دستگاه حکومتی در برابر فعالیت های وکلا، امامان معصوم نقش مهمی در رعایت نهان کاری برای حفظ امنیت وکلا و مجموعه تشکیلات وکالت را بر عهده داشتند. نمونه شایان ذکر از امام کاظم دراین باره، به فرستاده های علی بن یقطین به مدینه مربوط می شود که حضرت در خارج مدینه با آنان دیدار کردند و اموال و نامه ها را تحویل گرفته، آنان را از ورود به مدینه منع فرمودند.[۱۴] آن سان که از بررسی و تحلیل این جریان برمی آید، گویا رعایت مسائل امنیتی، موجب این نوع حرکت آن حضرت شده است. امام کاظم(ع) برای رعایت اصل نهان کاری، گاه از قبول مستقیم اموال از شیعیان پرهیز می کردند و آنان را به وکلا ارجاع می دادند؛ مستند این مدعا را در بخش معرفی مفضل بن عمر جعفی می آوریم.
بالاخره نقش ارتباطی سازمان وکالت که از مهم ترین وظایف این تشکیلات بوده مورد امام کاظم(ع) به گونه های مختلفی اعمال می شد. ارتباطات وکلا و شیعیان با آن حضرت در صورت فقدان خطر، به صورت مستقیم بود. برای مثال، یکی از شیعیان - و شاید یکی از وکلای خراسان - به قصد تحویل اموال شرعی و نامه های حاوی پرسش های شیعیان آن سامان، به مدینه آمد و پس از اطلاع از شهادت امام صادق(ع)، ضمن دیدار با امام کاظم(ع) و یقین به امامت آن حضرت، آنچه را همراه آورده بود به آن حضرت تحویل داد.[۱۵]
گونه دیگر ارتباط در شبکه وکالت، از طریق مکاتبه و نیز پیک بود. به نمونه ای از بهره گیری از پیک ها، در روایت مربوط به فرستادگان علی بن یقطین به مدینه، پیش از این اشارت رفت. اما درباره بهره گیری از ابزار مکاتبه، روایت جالبی حکایت از آن دارد که امام کاظم(ع) در دوران حبس، بدین وسیله با برخی از شیعیان یا وکلا در تماس بودند.
آن حضرت در یک مورد، نامه های حاوی دستورهایشان را از طریق فردی به نام حسین بن مختار به خارج از زندان فرستادند.[۱۶] در موردی دیگر، شخصی به نام علی بن سوید به امام کاظم(ع) نامه ای مشتمل بر چند سؤال ارسال کرد و امام نیز به طور پنهانی، پاسخ نامه او را از زندان برایش ارسال کردند.[۱۷]
درباره مناطق و قلمرو فعالیت وکلای امام کاظم(ع) چنان که در توضیحات مربوط به معرفی شخصیت و عملکرد وکلای آن حضرت خواهید دید وکلای آن حضرت در نقاطی مثل کوفه،[۱۸] بغداد،[۱۹] مدینه،[۲۰] مصر،[۲۱] اهواز[۲۲] و برخی نقاط دیگر به فعالیت مشغول بودند.
شخصیت و عملکرد وکلای امام کاظم(ع)
به طور قطع می توان گفت: آنچه از اسامی وکلا در منابع موجود باقی مانده، به مراتب کم تر از تعداد واقعی وکلای آن حضرت است اما با وجود این، از خلال بررسی شخصیت و عملکرد اسامی موجود، به تصویری نزدیک واقع از وضعیت سازمان وکالت در عصر آن حضرت می توان دست یافت. منابع موجود به اسامی سیزده نفر از وکلای آن حضرت اشاره کرده اند که عبارتند از:
مفضل بن عمر جعفی، عبدالرحمان بن حجاج، عبدالله بن جندب، علی بن یقطین، اسامه بن حفص، ابراهیم بن سلام نیشابوری، یونس بن یعقوب، علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی، احمد بن ابی بشر سراج، عثمان بن عیسی رواسی، منصور بن یونس بزرج و حیان سراج.
گفتنی است که بعضی از آنان، از طرف امام صادق(ع) یا امام رضا(ع) و حتی امام جواد(ع) نیز وکالت داشته اند. در ادامه به معرفی وکلای آن حضرت و عملکرد آنان می پردازیم.
١. مفضل بن عمر جعفی
شیخ طوسی وی را در عداد وکلای شایسته امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) دانسته است.[۲۳] از برخی روایات کشی نیز وکالت وی برای امام کاظم(ع) استفاده می شود.[۲۴] درباره وی بین رجالیان وحدت کلمه دیده نمی شود؛ برخی به دلیل وجود روایاتی در ذم وی، و همین طور اتهام گرایش های غلوآمیز به وی، به تضعیف او پرداخته اند. گروهی دیگر، با توجه به روایات عدیده ای که بر مدح و جلالت مقام وی دلالت دارند، به دفاع از وی و توجیه روایات ذامه پرداخته اند. به نظر می رسد که با توجه به مقام وکالت او و نیز روایات عدیده دال بر مدح و تمجید از وی، می توان دیدگاه مدافعان او را تأیید نمود.
بنا به روایت کلینی، امام صادق(ع)، او را مأمور رسیدگی به مشکلات و منازعات شیعیان کردند و حتی به او وکالت دادند که در صورت لزوم، اموالی را نیز در این راه مصرف کند.[۲۵] این روایت، به خوبی بر نزدیکی وی به امام ششم دلالت دارد و این که آن جناب وی را امین خودساخته و برای رفع دعاوی، صالح تشخیص داده بودند.
طبق روایت دیگر، هنگامی که «ابوالخطاب» رو به انحراف نهاد، گروهی از شیعیان عراق از امام صادق(ع) خواستند که کسی را به آنان معرفی فرمایند تا در امور دینی و مسائل شرعی خود به وی مراجعه کنند. آن جناب ضمن معرفی مفضل بن عمر، در وصفش فرمودند: «همانا مفضل را برای شما نصب کردم، از او بشنوید و بپذیرید؛ زیرا او جز حق را به خدا و من نسبت نمی دهد».[۲۶]
وی مدتی از دوران امامت امام کاظم(ع) را نیز درک کرد و در عصر آن حضرت رحلت نمود. بنا به نقل کشی از عیسی بن سلیمان، وی هنگام بیماری مفضل، به حضور امام کاظم(ع) شرفیاب شد و خبر بیماری او را به حضرت ابلاغ نمود و طلب دعا کرد.
حضرت در پاسخ فرمودند: «خداوند مفضل را رحمت کند؛ او از محنت و رنج این دنیا راحت شد!» وی گوید: «هنگامی که از نزد امام بیرون آمدم، به اصحاب حاضر در آن جا گفتم که مفضل رحلت نموده است. سپس به سمت کوفه رفته، پس از ورود به آن، خبر رحلت او را در سه روز قبل، یعنی همان روزی که حضرت خبر رحلتش را داد، شنیدم».[۲۷]
از روایت شیخ طوسی و کشی، چنین برمی آید که امام کاظم(ع) ، وی را به عنوان وکیل ارشد و تنها واسطه بین خود و سایر وکلا و شیعیان قرار داده بودند. موسی بن بکر گوید: «در مدتی که در مقام خدمت گزاری امام کاظم(ع) انجام وظیفه می کردم، ندیدم چیزی به دست حضرت برسد جز آن که از طریق مفضل بن عمر بود و چه بسا کسی چیزی نزد حضرت می آورد و ایشان آن را نمی پذیرفتند و می فرمودند آن را به مفضل برسان!» هشام بن احمر نیز گفته: «اموالی را به مدینه برای امام کاظم(ع) آوردم، ولی آن حضرت نپذیرفتند و فرمودند: "آن ها را بازگردان و به مفضل بن عمر تحویل بده! "؛ پس تمامی آن ها را به جعفی برده و بر در خانه مفضل نهادم».[۲۸] از این روایت و روایات پیشین، بر می آید که مدینه و کوفه، محل فعالیت مفضل بوده است.
مفضل را می توان محرم اسرار امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) دانست؛ کسی که نهایت شفقت و ارادت را نسبت به آن بزرگواران اظهار می کرده، به گونه ای که هر دو امام، از وجود این روحیه در مفضل به نیکی یادکرده و ستوده اند. هشام بن احمر گوید: «روزی درحالی که امام صادق(ع) در مزرعه شان حضور داشتند و عرق از سر و روی آن حضرت سرازیر بود، خواستم درباره مفضل از آن جناب سؤال کنم که خود حضرت ابتدا به سخن کرده فرمودند: "نیکو بنده ای است مفضل بن عمر! و این سخن را چندبار تکرار فرمودند و ادامه دادند: "او در شفقت همچون پدری است ".[۲۹]
بر اساس روایتی دیگر، روزی فیض بن مختار، به امام صادق(ع) عرضه داشت: «من در کوفه، میان حلقه اصحاب نشسته، حدیث می شنوم و گاه دچار تردید می شوم. و زمانی تردیدم از بین می رود که نزد مفضل می روم و او درباره صحت و سقم احادیث قضاوت می کند. در این هنگام جانم آرام گرفته، به یقین و اطمینان می رسد». امام صادق(ع) فرمودند: «آری او همان گونه است که تو می گویی».[۳۰] امام کاظم(ع) نیز به محمد بن سنان فرمودند: «مفضل محل انس و مایه آرامش جان من است!»[۳۱]
٢. عبدالرحمان بن حجاج بجلی
شیخ طوسی وی را جزء اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) برشمرده[۳۲] و تاریخ وفات وی را در عصر امام رضا(ع) ذکر کرده است.[۳۳] بدین ترتیب، باید آن جناب را نیز درک کرده باشد؛ چنان که نجاشی به این امر تصریح کرده است.[۳۴] علامه حلی نیز بر همین مبنا، وفات وی را به عصر امام رضا(ع) مربوط دانسته است.[۳۵] اما این سخن، با آنچه مسعودی درباره اجتماع سران شیعه در منزل عبدالرحمان بن حجاج در بغداد پس از شهادت امام رضا(ع) برای مشورت درباره امر جانشینی آن حضرت آورده، منافات دارد.[۳۶]
بنابراین، به نظر می رسد که وی تا عصر امام جواد(ع) در قید حیات بوده است؛ زیرا روایت مسعودی از حیات وی در این عصر و حضورش در جمع سران شیعه که در خانه او تجمع کرده بودند، حکایت دارد. با عنایت به سخن شیخ طوسی و کشی، وکالت وی برای امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) اثبات می شود. سخن مسعودی نیز بر وکالت و رهبری وی برای شیعیان عراق دلالت دارد. بدین ترتیب، می توان وکالت وی برای چهار امام معصوم را از این نقل ها به دست آورد. تعبیر شیخ طوسی درباره وی چنین است: «و کان عبدالرحمان بن الحجاج وکیلا لأبی عبدالله(ع) و مات فی عصر الرضا(ع) علی ولایته».[۳۷] از این سخن، وکالتش برای امام صادق(ع) اثبات می گردد. کشی نیز از وی چنین روایت کرده است: «یک سال، درحالی که مال بسیاری متعلق به ابوابراهیم (امام کاظم(ع) ) به همراه داشتم، [به قصد ملاقات با آن جناب ] خارج شدم و علی بن یقطین نیز نامه ای به من داد تا به حضرت برسانم که ضمن آن، از حضرت طلب دعا کرده بود».[۳۸]
از این سخن که مال بسیاری متعلق به امام کاظم(ع) به همراه داشته، همچون برخی رجالیان،[۳۹] وکالت وی برای آن حضرت را می توانیم استنباط کنیم؛ زیرا بعید است که این اموال، وجوه شرعی شخصی وی بوده باشد! مؤید این سخن آن که وی دارای سابقه وکالت در عصر امام صادق(ع) بوده و طبیعی است که ائمه بعدی، از وجود کسانی بهره می بردند که دارای سابقه و تجربه وکالت برای ائمه پیشین بوده اند. نقل یاد شده، هم چنین بر نقش ارتباطی وی بین مرکز رهبری سازمان وکالت در مدینه و وکلای امام کاظم(ع) ، همچون علی بن یقطین در عراق، دلالت می کند.
اما وکالت وی برای امام رضا(ع) و امام جواد(ع) نیز با توجه به نقل یاد شده از مسعودی، قابل استفاده است. تأمل در این نقل می تواند ما را به چیزی فراتر از وکالت، درباره عبدالرحمان بن حجاج رهنمون گردد. اجتماع سران شیعه در منزل او برای مشورت درباره این امر مهم، از نوعی رهبری وی برای شیعیان عراق و به ویژه بغداد حکایت می - کند و با توجه به سابقه مصاحبت او با سه امام پیشین و وکالت آنان، وی بایستی «وکیل ارشد» یا «سروکیل» برای وکلای عراق بوده باشد؛ چنان که برخی از محققان نیز بدان تصریح کرده اند.[۴۰]
روایات متعددی درباره جلالت قدر وی نزد ائمه وجود دارد. شیخ مفید وی را در زمره شیوخ و خواص و ثقات از اصحاب ابی عبدالله برشمرده است.[۴۱] بنا به نقل کشی از نصر بن صباح، امام کاظم(ع) درباره عبدالرحمان بن حجاج شهادت دادند که: «وی از اهل بهشت است». امام صادق(ع) همواره به او می فرمودند: «یا عبدالرحمان! کلم اهل المدینه فانی احب أن یری فی رجال الشیعه مثلک!»[۴۲] این سخن بر مقام علمی و معرفتی وی و جایگاه والایش نزد امام صادق(ع) دلالت دارد.
کشی روایت دیگری درباره وی نقل کرده که درباره مفهوم آن نظرهایی ابراز شده است. بنابر این روایت، هنگامی که نزد امام کاظم(ع) سخن از عبدالرحمان بن حجاج به میان رفت، آن حضرت فرمود: «انه لثقیل علی الفؤاد»[۴۳]. ظاهر این جمله را برخی از رجالیان، دال بر ذم وی دانسته اند! ولی برای آن، احتمالاتی ذکر کرده اند که بر مدح وی دلالت دارد. مثلا این که مراد، سنگینی وی بر قلوب مخالفان است؛ یا این که مراد، ثقل این دو اسم، یعنی : «عبدالرحمان» و «حجاج» است؛ زیرا نام «ابن ملجم» و «حجاج بن یوسف» را تداعی می کند؛ یا این که، به معنای «موقر» و «معظم» در قلوب است.[۴۴]
سخن دیگر درباره عبدالرحمان» آن که بنابر نقل نجاشی، وی به گرایش به «مذهب کیسانیه» متهم بوده است: «وی پس از امام کاظم(ع) در قید حیات بوده و رجوع به قول حق کرده و امام رضا(ع) را ملاقات نموده است».[۴۵] شیخ طوسی نیز وی را از جمله آن دسته از گروندگان به مذهب وقف، پس از شهادت امام کاظم(ع) عنوان کرده که ابتدا در امامت امام رضا(ع) تردید کردند، ولی پس از یقین به امامت آن جناب، رجوع به قول حق نمودند.[۴۶] بنا به نقل ابن شهرآشوب، عبدالرحمان با مشاهده معجزه ای از امام رضا(ع) از قول به وقف دست کشید.[۴۷] برخی از رجالیان در مقام توجیه سخن اول (گرایش به کیسانیه) گفته اند: کسی تصریح به این سخن نکرده و صرفا نجاشی آن را با تعبیر «رمی بالکیسانیه» آورده که نمی تواند دلالت بر چیزی داشته باشد.[۴۸] اما گرایش وی به مذهب وقف و تشکیک در امامت امام رضا(ع) با توجه به تصریح شیخ طوسی انکار ناپذیر است، ولی می توان آن را چنین تحلیل نمود که در جریان وقف، با توجه به این که سردمداران این مذهب، برخی از وکلای برجسته امام کاظم(ع) و افراد سرشناس شیعی بودند و روایاتی به ظاهر موجه نیز درباره مهدویت امام کاظم(ع) در میان شیعیان متداول بود، لذا جو فکری و عقیدتی پدید آمده به صورت موجی گذرا، تردیدی در قلب برخی از شخصیت های برجسته شیعی مانند عبدالرحمان بن حجاج، یونس بن یعقوب، جمیل بن دراج، رفاعه بن موسی، حماد بن عیسی، احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و حسین بن علی وشاء ایجاد کرد، ولی تمامی آنان پس از مدت کوتاهی، به بطلان این مذهب آگاه شده، به امامت امام رضا(ع) معتقد گشتند.
از روایت کلینی به نقل از امام صادق(ع) چنین بر می آیدکه عبدالرحمان در مدینه رحلت نموده و همان جا دفن شده است. در این روایت، امام صادق(ع) فرمود: «هرکسی که در مدینه از دنیا رود، خداوند در قیامت وی را جزو آمنین مبعوث فرماید» و از جمله آنان، یحیی بن حبیب، ابوعبیده حذاء و عبدالرحمان بن حجاج را ذکر فرمود. البته با توجه به این که وی و یحیی بن حبیب پس از امام صادق(ع) از دنیا رفته اند، سخن حضرت را بایستی حمل بر اخبار از غیب نمود؛ نه بر این که آنان در عصر آن جناب رحلت کرده بودند.[۴۹]
بنا به نقل نجاشی، عبدالرحمان بن حجاج در اصل کوفی بوده و به شغل فروش سابری (نوعی لباس تنگ و زیبا یا زره باریک بافت، یا خرمای نیکو) مشغول بوده و در بغداد سکونت داشته است. به گفته نجاشی، دختر پسرش، با پیرزن هایی از اقوام نجاشی رفت وآمد داشته و از عبادات و فضیلت جدش برای آنان سخن می گفته است. شیخ طوسی وی را دارای کتابی و نجاشی دارای کتبی دانسته است.[۵۰]
٣. عبدالله بن جندب بجلی
به گفته شیخ طوسی، وی وکیل امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) بوده است.[۵۱] و بنا به نقل کشی، پس از رحلت عبدالله بن جندب، علی بن مهزیار به جای وی منصوب شد.[۵۲]
این نقل نیز با توجه به وکالت علی بن مهزیار در منطقه اهواز، به وکالت وی در این منطقه صراحت دارد. شیخ طوسی وی را در شمار اصحاب امام صادق(ع)، امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) برشمرده، اما به وکالت او برای امام صادق(ع) تصریح نکرده است.[۵۳] برخی از پژوهش گران، با توجه به روایت مفصل تحف العقول، مشتمل بر وصایای امام صادق(ع) به عبدالله بن جندب و به ویژه با عنایت به بعضی از فقرات این وصایا که امام در آن، به عبدالله بن جندب می فرماید: «به گروه های شیعه ابلاغ کن که...»،[۵۴]
چنین استنباط کرده اند که وی وکیل امام صادق(ع) نیز بوده و سابقه وی در سازمان وکالت به دوره پیش از امام کاظم(ع) مربوط می شود.[۵۵]
آنچه وی را در میان خیل اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) متمایز و برجسته نموده، بعد عبادت و تنسک و فروتنی اوست. شیخ طوسی پس از معرفی وی به عنوان وکیل امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) چنین تعبیری دارد: «و کان عابدا رفیع المنزله لدیهما».[۵۶] کشی نیز از امام کاظم (ع) نقل کرده که فرمود: «ان عبدالله بن جندب لمن المخبتین[۵۷]؛ همانا عبدالله بن جندب از فروتنان و خاضعان است.» کشی ضمن نقلی دیگر از یونس بن عبدالرحمان، جلوه دیگری از این شاگرد لایق مکتب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) را نمایان ساخته است. یونس گوید:
عبدالله بن جندب را که یکی از شب زندهداران و ساعیان در امر عبادت بود، دیدم که از عرفه در حال کوچ کردن بود. گفتم: «تلاشت در جهت عبادت در این روز را خداوند مشاهده نمود.» گفت: «به خدا قسم! هیچ دعایی برای خودم نکردم؛ زیرا از ابوالحسن امام کاظم(ع) شنیدم که میفرمود: "کسی که در پنهان برای برادر مؤمنش دعا کند، از کنه آسمان ندا می رسد که : به عوض هر کلمه برای تو صد هزار برابر باد!" و من نخواستم صد هزار را در قبال یکی وانهم که نمی دانم مستجاب می شود یا نه.[۵۸]
در روایتی دیگر چنین آمده که وی روزی به امام کاظم(ع) عرض کرد: «آیا از من راضی هستید؟» فرمود: «آری به خدا قسم، و خدا و رسولش نیز از تو راضی اند!».[۵۹]
بنا به نقلی دیگر، روزی امام کاظم(ع) به وی، درحالی که از نزد حضرت بازمی گشت، نگریسته، فرمودند: «آیا این، قابل قیاس (با کسی) هست؟!»[۶۰] وی همان است که به همراه صفوان بن یحیی و علی بن نعمان در بیت الله الحرام با یکدیگر قرار گذاشتند که هر یک که زودتر رحلت نمود، فرد باقی مانده به عوض فرد درگذشته، نماز و روزه و زکات به جای آورد. عبدالله بن جندب و علی بن نعمان درگذشتند؛ و صفوان در مابقی عمر، اعمال یادشده را به عوض آنان انجام می داد.[۶۱]
٤. علی بن یقطین بن موسی بغدادی
وی عامل نفوذی شیعه در دربار عباسی بود که مقام وزارت هارون، خلیفه عباسی را بر عهده داشت. شیخ طوسی وی را جزو اصحاب امام کاظم(ع) بر شمرده است.[۶۲] گرچه رجالیان به وکالت وی تصریح نکرده اند، روایت ذیل، احتمال وکالت او را تقویت می کند.
کشی از اسماعیل بن سلام و ابن حمید چنین نقل کرده است:
علی بن یقطین ما را احضار کرد و گفت: «دو مرکب تهیه کنید و از بی راهه، این اموال و نامه ها را به ابوالحسن موسی(ع) برسانید و مواظب باشید که کسی متوجه شما نشود!» ما نیز به کوفه آمده، دو مرکب و توشه راه تهیه کردیم و از بی راهه آمدیم تا به «بطن الرمه» رسیدیم. در آنجا از مرکبمان فرود آمده، آنها را به گوشه ای بستیم و برایشان علف گذاشتیم و خود نیز مشغول خوردن غذا شدیم. ناگاه سواری را دیدیم که خدمت کاری به همراهش در حرکت بود. هنگامی که به ما نزدیک شدند، دیدیم که امام ابوالحسن موسی(ع) است. پس، از جای برخاسته، بر ایشان سلام کردیم و اموال و نامه هایی را که به همراه داشتیم، تقدیم نمودیم. و آن جناب نیز از آستین، نامه هایی درآوردند و فرمودند:
«این ها جواب نامه های شماست». عرض کردیم: «زاد و توشه ما تمامشده، اگر اجازه فرمایید، داخل مدینه شویم و ضمن زیارت پیامبر اکرم (ص) زاد و توشه تهیه نماییم؛ فرمود: «آنچه از زاد و توشه دارید پیش بیاورید!» پس زاد و توشه را بیرون آوردیم و به حضرت دادیم. آن جناب، دستی در آن چرخاندند و فرمودند: این، شما را به کوفه می رساند! و اما رسول الله(ص) پس شما او را زیارت کردید![۶۳] من نماز فجر را با آنان گزاردم و اکنون قصد دارم نماز ظهر را نیز با آنان به جای آورم![۶۴] بروید به امان خدا.[۶۵]
این روایت، از آن رو بر وکالت علی بن یقطین می تواند دلالت داشته باشد که در آن، خبر از ارسال اموال و نامه ها نزد حضرت و گرفتن پاسخ آن ها داده شده است. این امر، از شئون وکلای ائمه (ع)بوده است. البته شاید در این جا، این شبهه طرح شود که اموال مزبور، چه بسا بعضی از اموال حکومتی بوده که علی بن یقطین به طور پنهانی برای امام ارسال می داشته و نامه ها نیز سؤالات شخصی وی بوده، بنابراین، نقل مزبور نمی تواند مثبت وکالت وی باشد. این شبهه، گرچه به طورکلی قابل دفع نیست، حداقل می توان مدعی بود که تهیه مقدمات آن چنانی و مأمور کردن دو نفر برای این کار و تأکید بر نهایت پنهان کاری، با ارسال مقداری اموال یا نامه های شخصی چندان سازگاری ندارد.
به هر حال، وی را یکی از کسانی می توان به شمار آورد که شیعیان، از طریق او می توانستند مشکلات مالی یا علمی خود را حل کنند و او توان ایجاد ارتباط بین شیعیان عراق و امام کاظم (ع) در مدینه را در وضع خفقان آور آن عصر دارا بود. به علاوه، وی به امر امام و بر خلاف میل باطنی خود، به فعالیت در دستگاه خلافت عباسی ادامه می داد.
امام در پاسخ وی که به سبب همکاری با خلیفه عباسی، اظهار ناراحتی و دل تنگی می کرد، فرمودند: «ای علی ! خدا را اولیایی است در کنار اولیای ظالمان که به وسیله آنان از اولیای خودش دفع بلا کند؛ و تو از آنانی، ای علی!».[۶۶]
بدین ترتیب، جلوه دیگری از فعالیت وکلا رخ می نماید که همان نفوذ در دستگاه خلافت عباسی و دفع خطر از شیعیان و کمک رسانی به آنان به هر نحو ممکن و با حفظ جهات امنیتی بود. پدر علی بن یقطین از جمله داعیان بنی عباس بود که در عصر مروان حمار (آخرین خلیفه اموی) تحت تعقیب قرارگرفت و فرار کرد و مادرش به همراه دو فرزندش، «علی» و «عبید»، از کوفه به مدینه رفت. یقطین پس از پیروزی بنی عباس، به خدمت دولت عباسی درآمد، ولی وی از آن جا که فردی شیعی بود، اموال را نزد امام صادق(ع) می برد. از این رو، خبر این ارتباط به گوش منصور و مهدی عباسی رسید، ولی خداوند وی را از شر کید آنان نجات بخشید.[۶۷]
روایات متعددی درباره فضایل علی بن یقطین و جایگاه رفیعش نزد امام کاظم(ع) نقل شده است.[۶۸] روایاتی نیز حکایت از آن دارند که او با ارسال اموال (مربوط به وکالت یا اموال حکومتی و خراج) نزد امام کاظم(ع) ، بسیاری از مشکلات مالی حضرت را مرتفع می نمود. این اموال که گاه به صد تا سیصد هزار درهم بالغ می شد، برای تزویج فرزندان آن حضرت و سایر نیازها به کار گرفته می شد. بخش دیگری از اموالی که در اختیار او بود، به برخی از شیعیان داده می شد تا از جانب وی حج به جای آورند. که می توان گفت: این صورت قضیه بود و در واقع، این کار برای کمک به نیازمندان شیعه و یا پرداخت اموال حکومتی و خراج به شیعیان به هر صورت ممکن بود. امام کاظم(ع) بارها او را فردی از اهل بهشت معرفی کردند، و بهشت را برایش ضمانت نمودند.[۶۹] وی سرانجام، در زمانی که امام کاظم(ع) در حبس هارون بود، در سال ١٨٢ قمری درگذشت و «محمد بن رشید» ولی عهد هارون، بر وی نماز گزارد. و پدرش نیز در سال ١٨٥ قمری درگذشت. کتاب هایی به علی بن یقطین نسبت داده شده که این امر از مقام علمی وی حکایت دارد.[۷۰]
٥. یونس بن یعقوب بجلیدهنی کوفی
وی جزء اصحاب امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) (ع) به شمار می آید.[۷۱] هم چنین وی وکالت امام کاظم(ع) را عهده دار بوده است.[۷۲] شیخ مفید وی را از فقهای اصحاب امام صادق(ع) (ع) و از صاحبان فتوا و از کسانی برشمرده که در حلال و حرام محل مراجعه بودند و طعنی بر آنان وارد نیست و صاحب اصول مدونه و مصنفات مشهوره بوده اند.[۷۳] درباره تفصیل فعالیت های وی در مقام وکالت امام کاظم(ع) چیزی نقل نشده است.
وی پس از شهادت امام صادق(ع) به «فطحیه» گرایش یافت. ولی از این قول بازگشت.[۷۴] کشی و دیگران، روایاتی در تمجید از وی و تبیین جایگاه والای او نزد امام صادق(ع)، امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) نقل کرده اند.[۷۵] بنابر یکی از روایات، هنگامی که یونس بن یعقوب نامه ای برای امام کاظم(ع) فرستاد و در آن به حضرت خطاب «یا سیدی» کرد، آن جناب به فرستاده فرمود: «به وی بگو که او برادر من است!»[۷۶]
نجاشی کتابی درباره حج به وی نسبت داده و او را نزد ائمه (ع)صاحب منزلت معرفی کرده است.[۷۷] روایت کشی از درگذشت وی در مدینه حکایت می کند، گرچه محل سکونت و طبعا منطقه وکالتش، عراق و به ویژه کوفه بود و او در اصل نیز کوفی به شمار می آمد.
پس از درگذشت او، امام رضا(ع) (ع) حنوط و کفن و تمام مایحتاج وی را نیز تأمین نمودند و شیعیان و اصحاب خود را امر فرمودند که در تشییع جنازه وی حضور یابند و فرمودند:
«قبری برای وی در بقیع حفر کنید؛ اگر اهل مدینه مخالفت کردند و گفتند او عراقی است، بگویید: این از موالی ابی عبدالله است که ساکن عراق بوده و اگر ما را از دفن وی مانع شوید، ما نیز شما را از دفن موالی تان در بقیع مانع خواهیم شد!» سپس آن حضرت یکی از دوستان کوفی وی به نام محمدبن حباب را مأمور فرمودند که بر جنازه یونس نماز گزارد.[۷۸] و پس از دفن نیز خادم مقابر را مأمور کردند که تا چهل روز بر قبر وی آب بپاشد.[۷۹] امام رضا(ع) در پاسخ صفوان بن یحیی که به سبب نحوه عملکرد حضرت با جنازه یونس بن یعقوب اظهار خوشحالی می کرد، فرمودند: «این کار خداوند بود که یونس را از عراق به مدینه منتقل کرد تا در جوار پیامبر اکرم(ص) مدفون گردد».[۸۰]
٦. اسامه بن حفص
تنها دلیل ما برای وکالت وی، کلام کشی و شیخ طوسی است که وی را جزو اصحاب امام کاظم(ع) و یکی از قوام آن حضرت معرفی فرموده اند.[۸۱] شایان ذکر است که واژه های «قیم» و «قوام»، درباره وکلا و سفرای ائمه به کار می رفته و چنین نیست که این واژه ها صرفا به کسانی اطلاق شود که متکفل خدمات شخصی به آنان (ع)بوده اند. دلیل این مدعا آن است که شیخ طوسی در ابتدای فصلی که برای معرفی وکلا و سفرای ائمه (ع)باز کرده، به حدیث «خدامنا و قوامنا شرار خلق الله»و نامه یکی از وکلای ناحیه مقدسه به نام محمد بن صالح همدانی به امام عصر(ع) اشاره می کند که طی آن، درباره این حدیث استفسار نموده و از این موضوع شکایت کرده که اهلش، وی را به استناد این حدیث نکوهش می کنند.[۸۲] از این جا روشن می شود که متبادر از واژه های قیم و قوام، همان وکلا و سفرای ائمه بوده اند. این واژه درباره معلی بن خنیس نیز به کاررفته که وکیل امام صادق(ع) (ع) بوده است.[۸۳]
٧. ابراهیم بن سلام نیشابوری
علامه حلی نام پدرش را «سلامه» ضبط نموده[۸۴] و ابن داوود، «سلام» و «سلامه» هر دو را نقل کرده، ولی قول اول را ترجیح داده است.[۸۵] شیخ طوسی ضمن معرفی وی در زمره اصحاب امام رضا(ع)، تعبیر «وکیل» را برای او به کاربرده است. در بعضی از نسخه های رجال شیخ، نام پدر «سلمه» و در بعضی نسخه ها «سلام» آمده است.[۸۶] از این که شیخ طوسی مشخص نکرده که وی وکیل از جانب چه کسی بوده، این بحث به میان آمده که آیا تعبیر «وکیل» به طور مطلق، می تواند بر وکالت فرد از جانب ائمه دلالت داشته باشد و یا آن که احتمال وکالت از جانب بنی امیه و بنی عباس یا غیر آنان نیز می رود؟ بسیاری معتقدند که لفظ «وکیل»، هرگاه به طور مطلق در منابع رجالی به کار رود، متبادر از آن، وکالت از جانب ائمه هدی (ع)است. شیخ بهایی دراین باره گوید:
دلیل قبول روایت ابراهیم بن سلام، آن است که وی وکیل امام بوده و ائمه نیز فرد فاسق را به وکالت منصوب نمی نمودند. گفته نشود که شیخ طوسی، تصریح به وکالت او از جانب یکی از امامان ننموده، بنابراین ممکن است که وی وکیل بنی امیه بوده باشد؛ زیرا ما در پاسخ می گوییم که این اصطلاح(وکیل)، در میان علمای رجال از امامیه، اصطلاحی شایع بوده و هرگاه می گفتند: فلانی وکیل است، مرادشان آن بود که وی وکیل یکی از امامان (ع)است؛ و این سخن، نزد کسانی که ممارست با کلمات و عرف لسان علمای رجال امامیه داشته باشند، روشن و تردیدناپذیر است.[۸۷]
علاوه بر آنچه گفته شد، در برخی از منابع رجالی، به وکالت وی برای امام رضا(ع) تصریح شده (ع) و تعبیر «وکیل الرضا» را درباره اش به کار برده اند.[۸۸] این می تواند مؤیدی برای کلام شیخ بهایی باشد؛ زیرا در منابع اصلی رجال شیعی، تنها شیخ طوسی به وکالت وی، آن هم به طور مطلق، و هم چنین به نام او ضمن اصحاب امام رضا(ع) (ع) اشاره کرده؛ و کسانی که متأخر از شیخ طوسی بوده اند، با توجه به تبادر ذهنی شان از لفظ وکیل، تردیدی در وکالت وی برای امام رضا(ع) به خود راه نداده اند. دیگر آن که علامه حلی، وی را با عنوان «وکیل من اصحاب الکاظم» یاد کرده و این سخن را نیز به کلام شیخ طوسی مستند نموده است؛[۸۹] در حالی که، در رجال شیخ طوسی - چنان که گذشت - نام وی ضمن اصحاب امام رضا(ع) آمده است. به گفته ابن داوود، برخی وی را از اصحاب امام جواد(ع) (ع) دانسته اند؛ ولی خود ابن داوود، کلام شیخ طوسی را ترجیح داده است.[۹۰] ریزش های سازمان وکالت پس از شهادت امام کاظم(ع) به جز کسانی که ذکر آنان گذشت، وکلای دیگری نیز در خدمت امام کاظم(ع) بودند اما پس از شهادت آن حضرت، منکر درگذشت ایشان شدند و گروهی موسوم به واقفه را تشکیل دادند. سران این گروه عمدتا از وکلای امام کاظم(ع) بودند و بیش تر به انگیزه اقتصادی و با طمع تصرف اموال و وجوه شرعی امام، شهادت آن حضرت را منکر شدند اسامی این وکلا بدین قرار است:
علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی، عثمان بن عیسی رواسی عامری، احمدبن ابی بشر سراج، منصور بن یونس بزرج و حیان سراج.
اینان از سران مذهب واقفه به شمار می آیند که در دوران حیات امام کاظم (ع) به عنوان وکلای آن حضرت مشغول به کار بودند؛ ولی پس از شهادت آن حضرت با انکار این امر، مدعی مهدویت امام کاظم(ع) شدند و گفتند که آن حضرت نمرده و روزی ظهور خواهد نمود و او قائم آل محمد(ص) است. آنان به این ترتیب، امامت امام رضا(ع) را منکر شدند و گروهی از شیعیان و حتی برخی از اصحاب برجسته امام کاظم(ع) را به سوی خود جذب کردند. گرچه بسیاری از پیروان مذهب وقف پس از مدتی، با ظهور شواهد صدق امامت امام هشتم، از این عقیده دست برداشتند، سران این مذهب، غالبا تا لحظه مرگ بر روش منحرفانه خود اصرار ورزیدند.
اگر درباره برخی پیروان این مذهب بتوانیم معتقد شویم که واقعا به قائمیت امام کاظم(ع) اعتقاد داشتند و منشأ گرایش آنان به مذهب وقف، دیدگاه باطل فکری بود،[۹۱] با توجه به قراین موجود در مورد سران این مذهب، نمی توان چنین عقیده ای داشت. آن سان که در برخی روایات نیز تصریح شده، طمع در اموال کلانی که در دست آنان در نتیجه وکالت امام کاظم(ع) جمع شده بود، سبب گردید تا برای تصرف در این اموال، بدین روش روی آورند.[۹۲]
بنا بر برخی روایات، امام کاظم(ع) می دانستند که پس از شهادت، عده ای از اصحاب نزدیکشان امامت فرزندشان را منکر خواهند شد، و گاه از این امر خبر می دادند. بنا بر بعضی روایات، آن جناب روزی به علی بن ابی حمزه رو کردند و فرمودند: «یا علی! انت و اصحابک اشباه الحمیر!»[۹۳] شاید به همین سبب بود که امام کاظم(ع) بر معرفی امام رضا(ع) به اینان به عنوان امام پس از خود، تأکید زیادی داشتند.[۹۴]
در این جا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر امام کاظم(ع) نسبت به انحراف این گروه در آینده علم داشتند، چرا اقدام به عزل آنان از وکالت و سپس طردشان ننمودند؟
در پاسخ به این سؤال، نکاتی را باید ملحوظ داشت:
اولا سیره معصومان از پیامبر به بعد بر این قرار گرفته بود که تا وقتی خطا و گناه و انحراف از کسی بروز نکرده، صرفا به سبب علم الهی خود مبنی بر انحراف فرد در آینده، وی را توبیخ، طرد یا مجازات نمی کردند و تنها زمانی به این امور اقدام می کردند که عمل خطایی از فرد سر می زد. تبیین کامل این مسأله با تکیه بر شواهد تاریخی، فرصتی غیر از این را می طلبد؛ ولی به عنوان بارزترین نمونه، به مورد امیرمؤمنان(ع) و ابن ملجم می توان اشاره نمود.
ثانیا اوضاع خاص سیاسی - اجتماعی حاکم بر عصر امام کاظم، مانع آن بود که حضرت به طرد کسانی بپردازند که جزو اصحاب خواص ایشان بودند و بر بسیاری از اسرار و مسائل درونی سازمان نوپای وکالت و وضعیت شیعیان آگاهی داشتند. طرد اینان، چه بسا موجب جذب آنان به سمت دربار عباسی و تبدیل شدنشان به عواملی ضد شیعی و در خدمت عباسیان می گردید. پس از شهادت امام کاظم(ع) این وکلا که به شهادت نصوص تاریخی و روایی، اموال کلانی از وجوه شرعی در اختیار داشتند، شهادت حضرت را منکر شدند و برای آن که کار خود را پیش ببرند و یا موانع قوی را از سر راه بردارند، با وعده پرداخت مبالغی هنگفت به برخی از سران شیعه، سعی در اغوای آن ها داشتند. یونس بن عبدالرحمان قمی از جمله این افراد بود. جایگاه رفیع وی نزد امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) نیازمند توضیح نیست. بنا بر روایت کشی، هنگامی که امر واقفه آشکار گشت، وی به افشاگری بر ضد آنان پرداخت و مردم را به قبول امامت امام هشتم فراخواند. با توجه به موقعیت ممتاز علمی و سوابق یونس، تبلیغات وی علیه واقفه می توانست به زیان آنان تمام شود. از این رو علی بن ابی حمزه بطائنی و زیاد بن مروان قندی نزد وی رفتند و با دادن وعده پرداخت ده هزار دینار، از او خواستند که از مخالفت و تبلیغات بر علیه واقفه دست بردارد. او در پاسخ گفت: «از ائمه صادقین (ع)به ما روایت شده که پس از ظهور بدعت ها، بر عالم لازم است که علمش را آشکار کند و اگر چنین نکرد، خداوند نور ایمان را از او سلب می کند. من در هیچ حالی جهاد و امر الهی را ترک نمی کنم». آنان پس از شنیدن این پاسخ، وی را ترک کردند و به طریق دشمنی و دشنام با او درآمدند. در این روایت، میزان اموال موجود نزد علی بن حمزه بطائنی، سی هزار دینار، و اموال موجود نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار عنوان شده است![۹۵]
درباره علی بن ابی حمزه روایاتی در دست داریم که از ادامه سیر انحرافی وی تا آخر عمرش حکایت دارد. بنا به نقل شیخ طوسی، وی در مقابل طلب اموال توسط امام رضا(ع)، وجود اموال را منکر شد. بنا بر روایت دیگر، روزی امام رضا(ع) از او سخن به میان آوردند و ضمن لعن او فرمودند: «او قصد داشت که خداوند در آسمان و زمین عبادت نشود؛ و خداوند نیز بر خلاف میل مشرکان، نورش را تمام می کند...».[۹۶] آن حضرت پس از مرگ علی بن ابی حمزه فرمودند: «او را در قبرش نشاندند و از یک یک ائمه پرسش کردند و پاسخ داد تا به من رسید و توقف نمود. پس ضربه ای بر سرش زدند که با آن ضربه، قبرش مملو از آتش شد!»[۹۷]
درباره زیاد بن مروان قندی نیز شیخ طوسی روایتی نقل کرده که حکایت از پیش بینی انحراف او و دوستانش توسط امام کاظم(ع) دارد. هنگامی که زیاد بن مروان و ابن مسکان (یکی دیگر از واقفه) نزد امام کاظم(ع) بودند، آن حضرت فرمود: هم اکنون بهترین اهل زمین وارد می شود. در همان هنگام امام رضا(ع) وارد مجلس شدند و امام کاظم(ع) ایشان را به سینه چسباندند و بوسیدند. سپس امام کاظم(ع) رو به آن دو نفر کرده، فرمودند: «اگر حق او را انکار کنید، بر شما باد لعنت خدا و ملائکه و همه مردم! ای زیاد تو و اصحابت هرگز عزیز و گرامی نخواهید بود!» بعد از شهادت امام کاظم(ع) ، روزی یکی از شیعیان به نام علی بن رئاب به زیاد بن مروان برخورد کرد و کلام امام کاظم(ع) را به وی گوشزد نمود؛ ولی زیاد در پاسخ گفت: «به نظرم مجنون شده ای!»[۹۸]
روزی امام کاظم(ع) درحالی که امام رضا(ع) نیز حضور داشتند، به زیاد بن مروان فرمود: «ای زیاد! این (امام رضا) نامه اش همچون نامه من، فرستاده اش همچون فرستاده من، و کلامش همچون کلام من است»؛ ولی زیاد پس از شهادت آن حضرت، این روایت را منکر شد و به وقف قائل گردید و اموال امام را نزد خود نگه داشت.[۹۹]
همان گونه که از این روایات به دست می آید، او نیز همچون علی بن ابی حمزه تا آخر عمر بر طریقه وقف بود و هیچ گاه حاضر به استرداد اموال امام نشد و در مقابل طلب اموال از سوی امام رضا(ع) آن را انکار کرد.[۱۰۰]
یکی از وکلای امام کاظم(ع) در مصر به نام عثمان بن عیسی رواسی از دیگر سران وقف بود وی اموال بسیاری از وجوه شرعی متعلق به امام کاظم(ع) ، به علاوه شش کنیز در اختیار داشت. پس از شهادت امام کاظم(ع) ، امام رضا(ع) ضمن نامه ای به وی چنین نگاشتند: « پدرم رحلت نموده و میراثش را تقسیم کرده ایم و اخبار مربوط به رحلت او درست است». امام سپس، اموال را از او طلب فرمودند؛ ولی او در پاسخ نوشت: «اگر پدرت نمرده که چیزی از این اموال به تو تعلق ندارد؛ و اگر چنان که گفته می شود، مرده باشد نیز به همین ترتیب! زیرا او مرا به دادن اموال به تو امر نکرده و کنیزان را نیز آزاد ساخته و با آنان ازدواج کرده ام».[۱۰۱]
بنا به برخی روایات، وی سرانجام موفق به توبه شد و اموال را نزد امام رضا(ع) فرستاد و بنابر خوابی که دیده بود، به همراه دو پسرش از کوفه خارج شد و به حایر (کربلا) رفت و تا آخر عمر در آن جا به عبادت مشغول بود و همان جا دفن شد و فرزندانش به کوفه بازگشتند.[۱۰۲]
احمد بن ابی بشر سراج نیز از سران واقفه و جزء وکلای امام کاظم(ع) بود. آنچه می تواند به عنوان دلیلی بر وکالت وی برای امام رضا(ع) قلمداد شود، روایت شیخ طوسی از «حسین بن احمد بن حسن بن علی بن فضال» است. وی نقل کرده که شیخی از اهل بغداد نزد عمویم، علی بن حسین بن فضال آمد و با او گفت گو و شوخی کرد. روزی به او گفت: «در دنیا بدتر از شما شیعیان یافت نمی شود!» عمویم گفت: «چرا؟ خدا تو را لعنت کند!» گفت: «من همسر دختر احمد بن أبی بشر سراج هستم. وی هنگام وفات، به من گفت : "ده هزار دینار از اموال موسی بن جعفر(ع) نزد من بود و پس از رحلت آن حضرت، از دادن آن اموال به پسرش، علی بن موسی(ع)، خودداری کردم؛ با این مدعا که موسی بن جعفر(ع) نمرده است ! شما را به خدا، مرا از آتش خلاص کنید و آن اموال را به علی بن موسی الرضا(ع) بازگردانید!»" داماد احمد بن ابی بشر گوید: «ما حتی حبه ای از آن اموال را نیز به علی بن موسی(ع) (ع) تحویل ندادیم و او را رها کردیم تا به آتش دوزخ درافتد و وقتی در اصل این مذهب امثال اویند، چگونه می توان بر روایات اینان اعتماد نمود»[۱۰۳] این روایت، گرچه به وکالت وی صراحت ندارد، از آن جا که سران واقفه معمولا جزو وکلای امام کاظم(ع) بوده اند، وجود اموال در دست احمد بن ابی بشر، قرینه ای قوی بر وکالت او می تواند بود؛ به ویژه که وی تصریح می کند که این اموال از آن امام کاظم(ع) و در دست من امانت بوده است. نکته جالب توجه در این روایت آن که وی قبل از وفات، از کرده اش پشیمان شد و در صدد توبه بر می آمد.
منصور بن یونس برزج نیز دیگر وکیل امام کاظم(ع) است که بنا به نقل کشی، به سبب اموالی که در دست وی بود، شهادت امام کاظم(ع) را منکر شد و از تحویل اموال به امام رضا(ع) امتناع نمود. امام کاظم(ع) روزی به او فرمود: «امروز فرزندم علی را جانشین پس از خودم قرار دادم، برو و او را بر این امر تهنیت گفته، به او بگو که من تو را به این کار امر نمودم». وی بر امام رضا(ع) وارد شد و حضرت را بر این امر تهنیت گفت ولی پس از شهادت امام کاظم(ع) این موضوع را انکار نمود.[۱۰۴]
حیان سراج نیز وکیل امام کاظم(ع) بود و با انکار شهادت آن حضرت و حبس اموال متعلق به ایشان، از پایه گذاران مذهب وقف گردید. کشی به وکالت وی برای آن حضرت، تصریح کرده است. بنا به نقل کشی، شروع مذهب واقفه از آن جا بود که سی هزار دینار از زکات اموال اشاعثه و وجوه شرعی، توسط آنان برای دو وکیل امام کاظم(ع) در کوفه فرستاده شد که یکی از آن دو، حیان سراج بود. و این در زمانی انجام شد که امام کاظم(ع) در حبس بودند و این دو وکیل به جای حفظ آن اموال، آن ها را صرف خرید خانه ها و غلات و انجام دادن معاملات نمودند و پس از شهادت امام کاظم(ع) در میان شیعه شایع کردند که آن حضرت (ع) قائم هستند و نمرده اند. این دو وکیل به هنگام مرگ از فعل خود پشیمان شدند و وصیت کردند که اموال موجود در دستشان به ورثه امام کاظم(ع) بازگردانده شود؛ از این رو، بر شیعه معلوم گشت که انکار شهادت امام کاظم(ع) توسط آن دو، به سبب طمع ورزی نسبت به این اموال بوده است.[۱۰۵]
غیر از این شش نفر، کسان دیگری نیز رفته رفته به این مذهب گرویدند که در میانشان برخی از بزرگان شیعه، هم چون عبدالرحمان بن حجاج نیز به چشم می خورد. ولی تعداد زیادی از آنان، از جمله عبدالرحمان، سریع به بطلان دعوی سران این مذهب پی بردند و امامت امام رضا(ع) را پذیرفتند. افرادی که به عنوان وکلای پایه گذار مذهب واقفه از آنان نام بردیم، آن هایی هستند که وکالتشان از منابع موجود به دست آمد، ولی بعید نیست در میان دیگر گروندگان و سران واقفه نیز وکلایی باشند که تصریحی نسبت به وکالتشان صورت نگرفته است.
جمع بندی
سازمان وکالت بنا بر شواهد تاریخی، در عصر امام صادق(ع) پایه ریزی شد. امام کاظم(ع) با توجه به ضرورت های موجود و اوضاع خفقان آمیز دوره امامتشان، به تقویت و گسترش فعالیت این تشکیلات مبادرت ورزیدند. این تشکیلات، در واقع مهم ترین و در مواردی، تنها مسیر ارتباطی میان شیعیان در نقاط مختلف با امامانشان بود. شیعیان در مناطق سکونت خود با مراجعه به وکلای ائمه، اموال و وجوه شرعی و نیز نامه های حاوی سؤالاتشان از ائمه را به آنان تحویل می دادند و بدون آن که ناچار باشند خود رنج سفر را متحمل شوند و به مراکز استقرار امامان معصوم مراجعه کنند، پس از مدتی، پاسخ سؤالات و رسید تحویل اموال شرعی را از وکلا دریافت می کردند. شبکه ارتباطی وکالت، ضمن ایفای نقش ارتباطی، وظایف دیگری همچون نقش سیاسی، علمی، ارشادی و اجتماعی را نیز بر عهده داشت. از منابع موجود و با تکیه بر برخی شواهد، حدود سیزده نفر به عنوان وکلای امام کاظم(ع) قابل شناسایی اند. متأسفانه، پس از شهادت امام کاظم(ع) تعدادی از وکلای آن حضرت به طمع تصرف اموال شرعی که در تصرفشان بود، فرقه واقفه را پی ریختند، ولی امام رضا(ع) با تدبیر، بر این مشکل فائق آمدند و با رهبری مدبرانه، استمرار و حتی گسترش سازمان وکالت را عملی نمودند.
به قلم: محمد رضا جباری - نشریه تاریخ اسلام
پی نوشت ها:
[۱] ن. ک: محمدرضا جباری، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه، قم : انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ١٣٨٢.
[۲] برای نمونه، جابر بن عبدالله انصاری می گوید: «قصد خروج به سمت خیبر را داشتم؛ از این رو، نزد رسول خدا(ص) رفتم و سلام کردم و عرضه داشتم که قصد خیبر دارم. فرمود:
"هرگاه وکیلم را دیدی، پانزده بار شتر از وی طلب کن ". (میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، بیروت: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ١٤٠٨ ق، به نقل از عوالی اللئالی، ج٣، ص ٢٥٦، ح ١). در این مورد، مشخص است که مراد، کارگزاران و نمایندگان پیامبر (ص) در اراضی خیبر بوده اند.
هم چنین درباره حضرت فاطمه(ع) نقل شده است که پس از واگذاری فدک به آن حضرت(ع) از جانب پیامبر اکرم(ص)، وکلا و کارگزاران فاطمه(ع) در فدک حضور داشتند و به امور آن رسیدگی می کردند. هنگامی که ابوبکر به خلافت رسید، وکلا و کارگزاران حضرت فاطمه(ع) را از فدک اخراج نمود؛ (کلینی، کافی، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ١٣٧٧، ج ١، ص ٥٤٣، ح ٥؛ نوری، پیشین، ج ١٧، ص ٣٩٩).
درباره امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) نیز وکلایی برای آن حضرت(ع) گزارش شده است.
برای نمونه می توان به موضوع مربوط به فردی اعرابی اشاره کرد که از حضرت(ع) چیزی طلب کرد و آن حضرت(ع) به وکیلش دستور دادند هزار درهم یا دینار بپردازد. وکیل پرسید:
"درهم بدهم یا دینار؟" حضرت(ع) فرمودند: «هر دو نزد من به منزله دو نوع سنگ هستند. به اعرابی آن را بده که برایش سودمندتر است». (ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، بیروت: دارالاضواء، بی تا، ج ٢، ص ١١٨؛ نوری، پیشین، ج ٧، ص ٢٦٨).
ابو بصیر نیز نقل می کند که وقتی به امیرمؤمنان خبر رسید که طلحه و زبیر می گویند علی بدون مال است، این سخن بر آن حضرت(ع) گران آمد. از این رو، به وکلایش امر فرمود که همه غلات را جمع کنند و اول سال نزد ایشان آورند. پس از جمع و فروش غلات، صد هزار درهم فراهم شد. آن حضرت(ع) در حالی که پول ها را مقابل خود ریخته بود، سراغ طلحه و زبیر فرستاد و به آنان فرمود: «قسم به خدا، این مال از آن من است و کسی را در آن حقی نیست». طلحه و زبیر درحالی که به صدق کلام حضرت(ع) یقین داشتند و نسبت به فراوانی اموال ایشان در شگفت بودند از آن جا خارج شدند. (کلینی، پیشین، ج ٦، ص٤٤٠؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسایل الشیعه، تصحیح عبدالرحیم ربانی شیرازی و محمد رازی، بیروت: داراحیاء التراث، ١٤٠٣ ق، ج ٣، ص ٣٤٣؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، تهران: بی تا، ١٣٧٦ ق، ج ٤١، ص ١٢٥). هم چنین دراین باره می توان به توکیل عقیل به وسیله امیرمؤمنان (ع) در مجلس ابوبکر یا عمر و به توکیل عبدالله بن جعفر توسط آن حضرت(ع) در مجلس عثمان اشاره کرد. نوری، پیشین، ج ١٤، ص٤٣ و ج ٣، ص ٢٥٧). روشن است که این موارد، مربوط به کارگزاران یا خدمه امیرالمؤمنین (ع) در امور شخصی و یا حکومتی است و با مفهوم وکالت در پژوهش حاضر تفاوت دارد.
درباره امام حسن مجتبی (ع) نیز نقل شده که مردی از آن حضرت(ع) چیزی طلب کرد و آن جناب وکیلشان را طلبیدند و پس از محاسبه مایحتاج و نفقات، اضافه اموال را به آن مرد دادند. (اربلی، کشف الغمه فی معرفة الائمه، بی جا، نشر ادب الحوزه و کتاب فروشی اسلامیه، ١٣٦٤، ج ٢، ص١٨١؛ کمال الدین محمد بن طلحه شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول (ص)، تحقیق ماجد بن احمد العطیه، بیروت: مؤسسه ام القری، ١٤٢٠ ق، ص٣٤٥؛ نوری، پیشین، ج ٧، ص٢٧٠).
[۳] مؤید این مدعا، روایتی از امام صادق (ع) است که فرمود: «ارتد الناس بعد قتل الحسین(ع) الا ثلاثه: ابوخالد الکابلی و یحیی بن ام الطویل و جبیر بن مطعم، ثم إن الناس لحقوا و کثروا». (کشی، رجال کشی، تلخیص شیخ طوسی، با نام اختیار المعرفة الرجال، تصحیح علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ١٣٧٧، ص ١٢٣، ح ١٩٤)؛ مفهوم این روایت، کم توجهی مردم در دوران پس از امام حسین(ع) به رعایت و ادای حقوق اهل بیت(ع) است، زیرا بصیرت لازم را دراین باره نداشتند. البته در سایه تلاش ها و روشن گری های امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) تعداد پیروان آنان رو به فزونی نهاد.
[۴] شیخ طوسی، امالی، بی جا: بی نا، بی تا، ص ١٥٤؛ مجلسی، پیشین، ج ٤٦، ص ٣٦٠.
[۵] بنابر یک احتمال در عبارت شیخ طوسی در کتاب الغیبه، ص٢٠٩، حمران بن اعین می تواند وکیل امام باقر(ع) به شمار آید. شیخ طوسی در بخش معرفی وکلای ممدوح ائمه(ع) قبل از عصر غیبت، به نام حمران بن اعین و روایتی از امام باقر(ع) در مدح او اشاره نموده است و با توجه به این که حمران در عصر امام صادق(ع) از دنیا رفته است، احتمال وکالت وی هم برای امام صادق(ع) و هم امام باقر(ع) می رود. هرچند چنین احتمالی منتفی نیست، نیازمند شواهد قطعی تری است.
[۶] شیخ طوسی، کتاب الغیبه، بیروت: دارالکتاب الاسلامی، ١٤١٢ ق، ص ٢٠٩- ٢١٠.
[۷] سیدحسین مدرسی طباطبایی، مکتب در فرایند تکامل، ترجمه هاشم ایزدپناه، نیوجرسی: نشر داروین، ١٣٧٤، ص٢٠.
[۸] ابن شهر اشوب، پیشین، ج ٤، ص٢٢٥.
[۹] قطب الدین رواندی، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(ع)، قم: مؤسسه المهدی(ع)، ١٤٠٩ ق، ج ٢، ص ٧٧٧.
[۱۰] ابن شهرآشوب، پیشین، ج ٤، ص ٢٢٠؛ کلینی، ج ١، ص ٤٧٥، ح ٦.
[۱۱] جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه سیدمحمدتقی آیت الهی، تهران : امیرکبیر، ١٣٦٧، ص ١٣٤.
[۱۲] نجاشی، رجال، قم: مکتبه الداوری، بی تا، ص ٢٢٩؛ کشی، پیشین، ص ٢٥٨، ح ٤٧٧؛ نوبختی، فرق الشیعه، تصحیح محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف: مطبعة الحیدریه، ١٩٣٦ م، ص ۸۵ -۸۴
[۱۳] شواهد و مستندات برخورد امام کاظم(ع) با سران واقفه را در بحث ریزش های سازمان وکالت پس از شهادت ایشان ملاحظه کنید.
[۱۴] تفصیل این روایت را در بخش معرفی وکلا از این مقاله در معرفی علی بن یقطین ملاحظه کنید.
[۱۵] راوندی، پیشین، ج ١، ص ٣٢٨ ٣٣١، ح ٢٢.
[۱۶] کلینی، پیشین، ج ١، ص ٣١٢، ح ٨.
[۱۷] همان، ج ٨، ص ١٢٤، ح ٩٥.
[۱۸] کشی، پیشین، ص ٤٥٩، ح ٨٧١.
[۱۹] نجاشی، پیشین، ص ٢٢٩.
[۲۰] همان، ص ٣١١.
[۲۱] کشی، پیشین، ص ٥٩٨، ح ١١٢٠.
[۲۲] همان، ص ٥٤٩، ح ١٠٣٨.
[۲۳] شیخ طوسی، کتاب الغیبة، پیشین، ص ٢١٠.
[۲۴] کشی، پیشین، ص ٣٢٨، ح ٥٩٥.
[۲۵] کلینی، ج ٢، ص ٢٠٩.
[۲۶] کشی، پیشین، ص ٣٢٧، ح ٥٩٢.
[۲۷] همان، ص ٣٢٩، ح ٥٩٧.
[۲۸] همان، ص ٣٢٨، ح ٥٩٥؛ شیخ طوسی، پیشین، ص ٢١٠.
[۲۹] همان، ص ٣٢٢، ح ٥٨٥؛ همان، ص ٢١٠.
[۳۰] کشی، پیشین، ص ١٣٥، ح ٢١٦.
[۳۱] همان، ص ٥٠٩، ح ٩٨٢.
[۳۲] شیخ طوسی، رجال طوسی، نجف: مکتبة الحیدریه، ١٣٨٠ ق، ص ٢٣٠ و ٣٥٣.
[۳۳] شیخ طوسی، پیشین، ص ٢١٠.
[۳۴] نجاشی، پیشین، ص ١٦٥.
[۳۵] حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی، رجال، قم: رضی، ١٤٠٢ ق، ص ١١٣.
[۳۶] مسعودی، اثبات الوصیة، نجف، بی نا، ١٩٩٥، ص ٢١٣.
[۳۷] شیخ طوسی، پیشین، ص ٢١٠؛ مجلسی، پیشین، ج ٤٧، ص٣٤٣.
[۳۸] کشی، پیشین، ص ٤٣١، ح ٨٠٨.
[۳۹] علامه ملا عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، نجف: مکتبة المرتضویه، ١٣٥٠، ج ٢، رقم ۶۳۵۶
[۴۰] جاسم حسین، پیشین، ص ١٣٧.
[۴۱] شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حج الله علی العباد، بیروت: مؤسسه الاعلمی، ١٤١٠ ق، ص ٢٢٨.
[۴۲] کشی، پیشین، ص ٤٤٢، ح ٨٣٠.
[۴۳] همان، ص ٤٤١، ح ٨٢٩.
[۴۴] مامقانی، پیشین، ج ٢، رقم ٦٣٥٦؛ سیدابوالقاسم بن علی اکبر موسوی خویی، معجم رجال الحدیث، بیروت: بی نا، ١٩٣٨ م، ج ٩، ص ٣٢٢. (مرحوم خویی و مامقانی جمله یاد شده را دلیل بر مدح وی دانسته اند).
[۴۵] نجاشی، پیشین، ص ١٦٥.
[۴۶] شیخ طوسی، پییشن، ص ٤٧.
[۴۷] ابن شهر آشوب، پیشین، ج ٤، ص ٣٣٦.
[۴۸] مامقانی، پیشین، ج ٢، رقم ٦٣٥٦.
[۴۹] همان، ج ٢، رقم ٦٣٥٦.
[۵۰] نجاشی، پیشین، ص ١٦٥؛ شیخ طوسی، الفهرست، قم: منشورات رضی، بی تا، ص ١٠٨.
[۵۱] شیخ طوسی، کتاب الغیبة، پیشین، ص ٢١٠- ٢١١.
[۵۲] کشی، پیشین، ص ٥٤٩، ح ١٠٣٨.
[۵۳] شیخ طوسی، رجال، پیشین، ص ٢٣٢ و ٣٤٠ و ٣٥٩.
[۵۴] ابن شعه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول ٦، نجف: بی نا، ١٩٩٦ م، ص ٢٢٣.
[۵۵] جاسم حسین، پیشین، ص ١٣٦ و ١٥٧.
[۵۶] شیخ طوسی، کتاب الغیبة، پیشین، ص ٢١٠ - ٢١١.
[۵۷] کشی، پیشین، ص ٥٨٧، ح ١٠٩٨.
[۵۸] همان، ص ٥٨٦، ح ١٠٩٧.
[۵۹] همان، ص ٥٨٥، ح ١٠٩٦.
[۶۰] همان.
[۶۱] نجاشی، پیشین، ص ١٣٩؛ شیخ طوسی، فهرست، پیشین، ص ٨٣.
[۶۲] شیخ طوسی، رجال، پیشین، ص ٣٥٤.
[۶۳] مراد حضرت(ع) از این جمله، آن است که شما با دیدن من که امام معصوم و از نسل رسول خدا (ص) هستم، گویا خود آن حضرت (ص) را دیده اید.
[۶۴] این جمله ممکن است تعلیلی برای جمله قبل باشد و مفهومش آن است که من نمازم را در محضر پیامبر (ص) و اهل بیتش اقامه کرده و می کنم. بنابراین، دیدن من هم چون دیدن رسول خداست. همچنین مراد حضرت(ع) می تواند بیان شدت تقیه و فضای خفقان آمیز باشد. بدین معنا که فرموده: «شدت تقیه به حدی است که من نمازهایم را با اقتدا به ائمه جماعت از مخالفان به جای می آورم. بنابراین، ورود شما به مدینه صلاح نیست».
[۶۵] کشی، پیشین، ص ٤٣٦، ح ٨٢١.
[۶۶] همان، ص ٤٣٣، ح ٨١٧.
[۶۷] شیخ طوسی، فهرست، پیشین، ص ٩٠.
[۶۸] مامقانی، پیشین، ج ٢، رقم ٨٥٦٤.
[۶۹] روایات مربوط به علی بن یقطین را در رجال کشی، ص ٤٣٠- ٤٣٧، ح ٨٠٥- ٨٢٤ ببینید.
[۷۰] شیخ طوسی، پیشین، ص٩٠.
[۷۱] همو، رجال، پیشین، ص ٣٣٥، ٣٩٤ و ٣٦٣.
[۷۲] همو، فهرست، پیشین، ص ١٨٢.
[۷۳] مامقانی، پیشین، ج ١، ص ٢٠٩، فایده بیست و دوم؛ ج ٣، ص ٣٤٤، رقم ١٣٣٦٥، به نقل از رساله شیخ مفید در رد بر اصحاب عدد.
[۷۴] نجاشی، پیشین، ص ٣١١.
[۷۵] کشی، پیشین، ص ٣٣٢، ح ٦٠٧، ص ٣٣٣، ح ٦١٠؛ ص ٣٤٥، ح ٦٣٩؛ ص ٣٨٥- ٣٨٨، ح ٨٢٠- ٨٢٨؛ مامقانی، ج ٣، رقم ١٣٣٦٥.
[۷۶] کشی، همان، ص ٣٨٨، ح ٧٢٥.
[۷۷] نجاشی، پیشین، ص ٣١١.
[۷۸] کشی، پیشین، ص ٣٨٦، ح ٧٢١.
[۷۹] همان، ص ٣٨٦، ح ٧٢٢.
[۸۰] همان، ص ٣٨٧، ح ٧٢٣.
[۸۱] همان، ص ٤٥٣، ح ٨٥٧؛ شیخ طوسی، رجال، پیشین، ص ٣٤٤؛ علامه حلی، پیشین، ص ٢٣؛ مامقانی، پیشین، ج١، رقم ٦٤٩.
[۸۲] شیخ طوسی، کتاب الغیبة، پیشین، ص ٢٠٩.
[۸۳] همان، ص ٢١٠.
[۸۴] علامه حلی، پیشین، ص ٤.
[۸۵] ابن داوود حلی، رجال ابن داوود، نجف: مطبعة الحیدریه، قم: منشوارت رضی، ١٣٩٢ ق، ص ٣١؛ مامقانی، پیشین، ج ١، رقم ١٠٦.
[۸۶] شیخ طوسی، رجال، پیشین، ص ٣٦٩.
[۸۷] مامقانی، پیشین، ج ١، رقم ١٠٦.
[۸۸] همان.
[۸۹] علامه حلی، پیشین، ص ٤.
[۹۰] ابن داوود، پیشین، ص ٣١- ٣٢؛ مامقانی، پیشین، ج ١، رقم ١٠٦.
[۹۱] سیدحسین مدرسی طباطبایی، پیشین، ص ٨٥.
[۹۲] ن. ک: کشی، پیشین، ص ٤٥٩، ح ٨٧١ و ص ٤٦٧، ح ٨٨٨ و ص ٤٠٥، ح ٧٥٩؛ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، پیشین، ص ٢١٣.
[۹۳] کشی، پیشین، ص ٤٠٣- ٤٠٤، ح ٧٥٤ و ٧٥٧؛ بدین سبب، امام رضا(ع) می فرمود: «الواقفه هم حمیر الشیعه!». (همان، ص ٤٦٠، ح ٨٧٢).
[۹۴] همان، ص ٤٦٦- ٤٦٧، ح ٨٨٧ و ص ٤٦٨، ح ٨٩٣؛ شیخ طوسی، پیشین، ص ٤٥؛ مجلسی، پیشین، ج ٤٩، ص ١٧، شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، نجف: مطبعة الحیدریه، ١٣٩٠، ج ١، ص ٢٩.
[۹۵] شیخ طوسی، پیشین، ص ٤٣.
[۹۶] همان، ص ٤٣ و ٤٦؛ کشی، پیشین، ص ٤٤٥، ح ٨٣٧.
[۹۷] کشی، پیشین، ص ٤٠٣، ح ٧٥٥ و ص ٤٤٤، ح ٨٣٣ و ٨٣٤.
[۹۸] شیخ طوسی، پیشین، ص ٤٥.
[۹۹] شیخ صدوق، پیشین، ج ٢، ص ٣٩.
[۱۰۰] شیخ طوسی، پیشین، ص ٤٣.
[۱۰۱] کشی، پیشین، ص ٥٩٨، ح ١١٢٠.
[۱۰۲] همان، ص ٥٩٨، ح ١١١٧- ١١١٨.
[۱۰۳] شیخ طوسی، پیشین، ص ٤٤.
[۱۰۴] کشی، پیشین، ص ٤٦٨، ح ٨٩٣.
[۱۰۵] همان، ص ٤٥٩، ح ٨٧١