شفقنا- حجت الاسلام سید محمدباقر هاشمی شاهرودی به مناسبت میلاد امام جواد (ع) در یادداشتی که در اختیار شفقنا قرار داده، آورده است: زمانی که جواد الأئمه (ع) چشم به جهان گشود، پدر بزرگوارش امام رضا (ع) ۴۷ سال سن داشت. به خاطر تأخیر زیاد در تولد او شیعیان دچار مشکل شده بودند که چرا امام بعدی به دنیا نمیآید. پیش از آن نیز زمینههای شکاف در جامعه شیعیان وجود داشت. به عنوان مثال، گروهی به نام واقفیه در امامت موسی بن جعفر (ع) توقف کرده، هفتامامی شده بودند. استدلالشان این بود که اگر امام رضا (ع) امام بود، نباید بدون فرزند میماند و قطعاً خدا به او فرزندی عطا میکرد.
این شکافها تا جایی پیش رفته بود که وقتی جواد الأئمه (ع) به دنیا آمد، بسیاری قبول نکردند که او فرزند امام رضا (ع) است. مسائل دیگری هم بود که به این مشکل، دامن میزد. مثلاً مادر امام جواد (ع) تیرهپوست بود و امام جواد (ع) نیز مانند مادرش پوستی بسیار تیره داشت. همین تفاوت ظاهری بهانه شد تا عدهای بگویند امام جواد (ع) فرزند واقعی امام رضا (ع) نیست. حتی برخی از اقوام و فامیل امام رضا (ع) همچون عموها و عموزادهها گفتند: این بچه از خاندان ما نیست! کار به جایی رسید که قیافهشناس آوردند و قرار شد امام رضا (ع) لباس روستایی بپوشد و بیل بر دوش بیندازد و با فاصلهای از مجلس، داخل باغ مشغول بیل زدن شود تا قیافهشناسها به طور عادی نتوانند حدس بزنند.
این سؤال وجود دارد که چرا حرف امام رضا (ع) در میان برادران و عموهای او اعتبار کافی ندارد. حتی عبارتهای دیگری نیز وجود دارد که این پرسش را تشدید میکند. به عنوان نمونه، امام رضا (ع) درباره امام جواد (ع) از تشبیه عجیبی استفاده میکند و میفرماید: خداوند به من فرزندی داده که شبیه موسی بن عمران است که دریا را میشکافت و شبیه عیسی بن مریم است که مادرش مقدسه، منزهه، طاهره و مطهره آفریده شده بود. چرا امام رضا (ع) فرزندش را به موسی بن عمران تشبیه میکند و چرا از میان همه معجزهها به شکافتن دریا اشاره میکند؟ حتی شباهت به عیسی بن مریم نیز از جهت مادر بیان شده است.
روایت دیگری هم از پیامبر (ص) درباره امام جواد (ع) وارد شده که میفرماید: «بأبی ابن خیره الإماء الطیبه الفم المنتجبه الرحم». درباره اینکه باء در «بأبی» به چه معناست، اختلاف نظر وجود دارد. ولی گفته میشود که این باء به معنای بدل است؛ یعنی به جای پدر من است پسر بهترین کنیزان که دهانی پاک و رحمی نجیب دارد. چرا پیامبر (ص) فضائل امام جواد (ع) را از سمت مادرش بیان میکند؟
رسیدن به پاسخ این سؤالها نیازمند دقت و مطالعه عمیق در تاریخ و روایات است. ولی قدم اول این است که اوضاع جامعه شیعیان در زمان ولادت امام جواد (ع) را بشناسیم. واقعیت این است که مسائل پیرامون تولد امام جواد (ع) برای هیچ کدام از ائمه پیش از او به وجود نیامده بود و این تولد، به جهات مختلفی خاص و استثنائی بود. این خاص بودن تولد امام جواد (ع) نشان میدهد که قطعاً کارکردهای متفاوتی برای تولد حضرت وجود داشته است. این کارکرد بیش از هر چیز، مربوط به ولادت و امامت حضرت حجت (عج) است. برای توضیح این موضوع، لازم است ابتدا مقدماتی را بیان کنیم.
اولین کسانی که مفهوم اثنی عشر را در جامعه اسلامی مطرح کردند، بنی امیه بودند. آنها مدام تأکید میکردند که ۱۲ نفر جانشین پیامبر (ص) از میان قریش خواهند بود. بنی امیه به مدت ۸۳ سال تلاش کردند تا مفهوم ۱۲ جانشین را از آنِ خود کنند. ولی نهایتاً موفق به این کار نشدند. پس از بنی امیه نیز بنی عباس تلاش کردند که به هر نحوی شده، امامت آخر الزمان را به دست بیاورند. ادعای بنی عباس این بود که چون از بنی هاشم و قریش هستند، امام مهدی (عج) باید از نسل آنها باشد. ولی به تدریج همه فهمیدند که ۱۲ جانشین پیامبر (ص) همگی از اولاد خود رسول الله (ص) هستند. گرچه بنی عباس از همان ابتدا نیز به این امر واقف بودند، ولی نمیخواستند به صورت علنی به آن اعتراف کنند.
وقتی تولد امام جواد (ع) به تأخیر افتاد، اولین کسانی که تبلیغات خود را علیه امام رضا (ع) شروع کردند، بنی عباس بودند. حتی برادران امام رضا (ع) نیز در این کار به آنها کمک میکردند. یکی از انگیزههای اصلی آنها برای این کار، طمع به اموال و داراییهای باقیمانده از موسی بن جعفر (ع) بود. وصیت امام کاظم (ع) در یک پاکت مهر و مومشده، در اختیار قاضی مدینه بود. امام کاظم (ع) در آن وصیتنامه، همه املاک، داراییها و اختیارات خود را به امام رضا (ع) واگذار کرده بود.
یکی از برادران امام رضا (ع) با جمعی از فرزندان امام، نزد قاضی مدینه میرود تا وصیتنامه امام کاظم (ع) را باز کند و هنگامی که با محتوای وصیتنامه مواجه میشود، به امام کاظم (ع) توهین میکند و با امام رضا (ع) به تندی برخورد میکند. امام رضا (ع) به او میفرماید که اگر بدهکار است یا مشکلی در زندگیاش هست، به او کمک خواهد کرد. ولی مسأله فراتر از اینها بود. در واقع، خانواده امام رضا (ع) و برادرانش به حضرت حسادت میکردند. به همین سبب، خانواده حضرت، بنیهاشم، بنی امیه و بنی عباس همگی دست به دست هم دادند تا امامت حضرت را زیر سؤال ببرند.
واقفیها نیز داراییهای امام کاظم (ع) را دزدیده بودند و دلیل کافی برای انکار امامت علی بن موسی الرضا (ع) داشتند. از طرف دیگر بنی هاشم میگفتند امام باید فرزندی داشته باشد، وگرنه امام نیست! همین انگیزهها و زمینهها باعث شده بود که وقتی امام جواد (ع) به دنیا میآید، به مادر حضرت تهمت بزنند که نعوذ بالله با غلام خود همبستر شده و این بچه متعلق به امام رضا (ع) نیست. امام رضا (ع) در پاسخ به آنها آیه افک را بیان میکند که درباره تهمت عایشه به ماریه نازل شده است. نهایتاً نیزکار به قیافهشناسی ختم میشود.
سؤال مهم اینجاست که چرا مشیت خداوند به چنین مسیری تعلق میگیرد. چرا باید امامت علی بن موسی الرضا (ع) اینطور زیر سؤال برود و اینقدر حضرت را اذیت کنند؟ بنی عباس حتی کلام و فلسفه را وارد تشیع کرده بودند. آنها مجالسی ترتیب میدادند و چنین تبیین میکردند که ماجرای امامت اهل بیت (ع) به پایان رسیده و دیگر حکومت در اختیار بنی عباس خواهد بود. امام رضا (ع) هم در مقابل آنها حرف خاصی نمیزد و ساکت بود. فقط نزدیک ولادت امام جواد (ع) به اصحاب خاص خود خبر داد که خداوند به زودی فرزندی به من عطا خواهد کرد.
پاسخ این سؤال، بسیار ظریف و دقیق است. علت این اتفاقات این بود که خداوند میخواست شرایط را برای ولادت امام زمان (عج) آماده کند. چون همانطور که امام رضا (ع) به خاطر تأخیر در ولادت فرزندش زیر سؤال رفت، قرار بود امام حسن عسکری (ع) نیز به خاطر ولادت مخفیانه فرزندش، توسط اطرافیانش مورد تردید قرار گیرد. به بیان دیگر، همان مشکلاتی که قرار بود برای شیعیان در زمان امام عسکری (ع) پیش بیاید، در ولادت امام جواد (ع) نیز برای شیعیان امام رضا (ع) رخ داد؛ با این تفاوت که امام جواد (ع) قرار نبود غایب شود و امام رضا (ع) نیز شرایط مناسبتری داشت که شیعیان را از چنین امتحانی به سلامت عبور دهد.
امام زمان (عج) قرار است در سن خردسالی به امامت برسد و اگر شیعیان زودتر چنین تجربهای نمیداشتند، مسیر امامت امام زمان (عج) بسیار دشوارتر میشد. چون تا زمان امام رضا (ع) هیچ کدام از ائمه (ع) در سن خردسالی به امامت نرسیده بودند. ولی وقتی امام جواد (ع) در سن ۹ سالگی به امامت رسید، آمادگی ذهنی برای پذیرش چنین چیزی در میان شیعیان به وجود آمد.
بنابراین، چه بسا امام رضا (ع) به صورت آگاهانه به این مشکل دامن میزند تا خودش آن را برای مردم حل کند. یعنی سکوت حضرت در برابر تردیدهایی که درباره امامت او ایجاد میکردند، به همین دلیل بوده است. وگرنه حضرت میتوانست به اطرافیانش بشارت بدهد که خدا در سن ۴۷ سالگی به او فرزندی خواهد داد و این مشکلات برطرف خواهد شد. ولی حضرت سکوت کرد. حتی پس از ولادت امام جواد (ع)، وقتی نسبت میان او و امام رضا (ع) زیر سؤال میرود، حضرت به آنها میدان میدهد تا هر کاری میخواهند بکنند؛ با اینکه حضرت به خوبی آگاه بود که بنی هاشم واقعاً نگران این موضوع هستند؛ به ویژه که عربها اهمیت بسیاری به این مسائل میدادند و برایشان خیلی مهم بود که فرزندشان شبیه خودشان باشد.
امام (ع) به آنها میدان داد تا قیافهشناس بیاورند. حتی خود حضرت شرط کرد که هنگام ورود قیافهشناس، خودش در جمع نباشد و با لباس روستایی مشغول بیل زدن در باغ شود. وقتی قیافهشناس میآید، عمه و عموی امام جواد (ع) را تشخیص میدهد، ولی میگوید پدر این بچه در این جمع نیست. امام رضا (ع) در گوشهای از باغ مشغول بود و ساق پای خود را مکشوف کرده بود. توجه قیافهشناس به حضرت جلب میشود و میگوید پدر این بچه باید آن مردی باشد که مشغول بیل زدن است.
پس از اینکه با تأیید قیافهشناس، افراد میپذیرند که جواد الأئمه (ع) فرزند امام رضا (ع) است، علاوه بر اینکه امامت امام رضا (ع) تثبیت میشود، زمینه پذیرش امامت امام زمان (عج) نیز فراهم میگردد. امام رضا (ع) به خوبی میدانست قدرتی که در اختیار اوست، بعدها در اختیار امام عسکری (ع) نخواهد بود؛ چون حضرت بخش مهمی از زندگیاش را در پادگان میگذراند و مردم با او ارتباطی ندارند. چنانکه امام حسن عسکری (ع) میفرماید: «شیعه درباره امامت هیچ امامی به اندازه من تشکیک نکرده است». لذا امام رضا (ع) مقدمات را زودتر برای دوران سخت امام عسکری (ع) فراهم میکند. در این دوران، مأمون فعلاً سرگرم تثبیت کردن حکومت امین است و امام رضا (ع) از این موقعیت استفاده میکند تا مقدمات روانی و اجتماعی برای امامت حضرت مهدی (عج) را آماده نماید.
بنابراین، مسأله امام جواد (ع) مقدمه تثبیت ولادت و امامت امام زمان (عج) است. چون ولادت امام زمان (عج) نیز مخفیانه اتفاق میافتد و به جز برخی از اصحاب، کسی امام زمان (عج) را نمیبیند و قرار است اصحاب، خبر ولادت و امامت را به شیعیان برسانند. تنها دیدار اصحاب با امام زمان (عج)، یک بار هنگام نماز بوده و سپس حضرت جلو چشم آنها از نظرها غایب میشود تا حجت بر آنها تمام شود و کسی از بنی عباس نتواند ادعای مهدویت کند.
تا به اینجا فهمیدیم که امام رضا (ع) مأموریت داشت تا موضوع تولد و امامت امام زمان (عج) را برای شیعیان مشخص کند، ولی خود امام جواد (ع) مأموریت دیگری داشت. امام جواد (ع) چگونگی زندگی امام زمان (عج) را برای شیعیان مطرح کرد. یعنی از همان دوران طفولیت، بحثهای علمی درباره امام زمان (عج) را به صورت علنی در جاهایی همچون مکه آغاز کرد. در آستانه شهادت خود نیز چگونگی زندگی امام زمان (عج) را برای علی بن مهزیار بیان کرد.
از دوران امام رضا (ع) به بعد، بحث امام دوازدهم، به بحث جدی جامعه شیعیان تبدیل شد و همه روی این موضوع حساس شدند و هر کدام از مسائل امام زمان (عج) در دوران یکی از ائمه هشتم تا یازدهم حل شد. با ولادت امام جواد (ع) بحث تولد و امامت امام دوازدهم تثبیت شد و همه شیعیان به صورت دستهجمعی گرد امام جواد (ع) جمع شدند. در زمان امام هادی (ع) تعیین شد که چه کسی باید مادر امام زمان (عج) باشد و تکلیف این مسأله روشن شد. در دوران امام حسن عسکری (ع) نیز خود امام زمان (عج) برای دوران غیبت آماده میشود. امام عسکری (ع) به او میفرماید که چطور زندگیاش را آغاز کند و در زمان غیبت چگونه باشد. پس هر کدام از ائمه (ع)، یکی از مسائل مربوط به امام زمان (عج) را پیگیری میکند تا این روند به تدریج تثبیت شود و شیعیان آماده دوران امام دوازدهم شوند و بنی عباس نتوانند عنوان «مهدی» را به نفع خود مصادره کنند.
بنی عباس از مدتها پیش به صورت مکرر از عنوان مهدی استفاده میکردند و میخواستند این عنوان را به دست بیاورند، ولی با تدبیری که از زمان امام رضا (ع) آغاز شد، موفق به این کار نشدند. آنها میدانستند امام دوازدهم شیعیان چه کسی است و چه خواهد کرد. روایتهای متعددی از پیامبر اکرم (ص) در این باره وجود داشت که خود شیعیان تمرکز چندانی بر آنها نداشتند، ولی بنی عباس آن روایتها را ترویج میکردند و میخواستند موضوع امامت آخر الزمان را از آن خود کنند. تمرکز شیعیان بر موضوع امام زمان (عج) تازه از زمان امام رضا (ع) آغاز میشود.
پس نتیجه میگیریم که به تأخیر افتادن تولد امام جواد (ع) مقدمه تولد امام زمان (ع) است. در واقع مثل واکسن عمل میکند؛ چون وقتی امام زمان (عج) به دنیا میآید، هیچکس تولد حضرت را نمیبیند؛ حتی اشعریون و دیگرانی که اصحاب خاص بودند، تولد امام زمان را نمیبینند. تولد امام جواد (ع) را نهایتاً همه دیدند ولی امام زمان (عج) را امام عسکری (ع) به همه نشان نداد. البته عقیقهاش را برای همه بنی هاشم فرستاد و با فرستادن گوشت اعلام کرد که این بچه به دنیا آمده است ولی خود نوزاد را نشان نداد. فقط حکیمه خاتون این قضیه را میدانست چون از زنان بزرگ و معتبر شیعه بود و حرفش را همه قبول داشتند.
وقتی امام زمان (عج) به دنیا آمد، اصحاب خاص امام عسکری (ع) از مناطق مختلفی همچون یمن و قم به سامرا آمدند تا با حضرت ملاقات کنند. اصحاب خاص قرار بود وظیفه بزرگی را به عهده بگیرند؛ چون مردم به آنها اعتقاد داشتند. ولی به صورت عمومی، امام زمان دیده نمیشود تا جان حضرت به خطر نیفتد. پس دیدیم که امام رضا (ع) و ائمه پس از او، تشیع را به صورت آرام آرام عادت میدهند به این مسأله که ممکن است امام به صورت دیگری متولد شود.
امام جواد (ع)، مولود پربرکت
امام رضا (ع) در جایی میفرماید: «پربرکتتر از این مولود برای شیعه نیست». همچنین در روایت دیگری از امام رضا (ع) آمده است که مولودی به دنیا میآید که از من و آل داوود ارث برده است. ممکن است اشاره به این باشد که حضرت سلیمان نیز در سن کودکی وصی و وارث حضرت داوود شد. به هر حال، آنچه در این روایت، بسیار اهمیت دارد، عبارت «أعظم برکه» است. یعنی این مولود در اسلام، بالاترین برکت را برای شیعیان داشته است.
یک تحلیل این است که به برکت متولد شدن امام جواد (ع) موضوع واقفیه به پایان میرسد و استدلال آنها مبنی بر اینکه امام رضا (ع) فرزند ندارد و امام نیست، باطل میشود. این یکی از برکات این مولود است. در واقع، با متولد شدن امام جواد (ع)، امامت امام رضا (ع) تثبیت میشود.
اما نکته دیگری نیز درباره برکت امام جواد (ع) برای شیعیان وجود دارد که مربوط به مسائل مالی است. امام جواد (ع) آن قدر در دوران خودش به شیعیان بذل و بخشش میکرد که آنها را در برابر تطمیع دربار، واکسینه کرد؛ چون در آن زمان، بنیعباس همه را به دربار میبردند، چیزی به آنها میبخشیدند و آنها را جذب دربار میکردند. ولی امام جواد (ع) در مقابل، آنقدر به تشیع و بزرگان شیعه بخشید که فعالیتهای دربار خنثی شد. حضرت مدام میان شیعیان ریخت و پاش میکرد و به آنها پول میداد که دیگر هیچ شیعهای ذلیل دربار بنی عباس نشود و اعتقاداتش را از دست ندهد. حتی در ایام حج به وکلایش پول فراوانی میداد تا در میان شیعیان توزیع کنند. بخششهای حضرت بیحساب بود و کاری نداشت که دریافتکننده، محتاج است یا نیست.
ما نیز در دوران غیبت چنین وظیفهای داریم. باید بخششهای زیادی به مردم داشته باشیم تا اعتقاداتشان از دست نرود. امروز فشارهای اقتصادی و مالی، اعتقادات مردم را از بین میبرد. اگر بخششهای ما زیاد باشد، جلو چنین مشکلی گرفته خواهد شد.
سخن گفتن امام جواد در ۱۸ ماهگی
یکی از موضوعات جالب درباره امام جواد (ع)، خطبهای است که در ۱۸ ماهگی بیان میکند. بعد از ماجرای مجلس قیافهشناسی، امام جواد (ع) به زبان میآید و میفرماید: اگر طاقت داشتید، حرفی میزدم که اولین و آخرینتان تعجب کند. امام جواد (ع) خطبهای میخواند که نهایتاً حضرت رضا (ع) به او دست میزند و میگوید: اصمت کما صمت آبائک من قبل و اصبر کما صبر أولو العزم من الرسل و لا تستعجل لهم، یعنی سکوت کن، همانطور که پدرانت سکوت کردند، صبر کن همانطور که پیامبران صبر کردند. عجله نکن!
حضرت جواد (ع) خطبه کاملی خواند که آخرش به اینجا ختم میشود که «أنا ابن فاطمه الزهرا، أنا بن محمد المصطفی و…». در آن خطبه اعتراض میکند که آیا در شخصی مثل من شک میکنید؟ و به شخصی همچون پدر من افترا میزنید و میروید برای او قیافهشناس میآورید؟! سپس میگوید: من همه قصههای شما را میدانم. میدانم به کجا برده خواهید شد. حق و صدق میگویم و از انبیا اثر بردهام. خدا قبل از خلقت آسمان و زمین، چنین علمی به ما داده است.
حضرت این خطبه را در سن ۱۸ ماهگی در مسجد الحرام بیان کرده است. اشاره حضرت به مسأله علم نیز به خاطر این است که مسأله علم، در زمان امام جواد (ع) و امام هادی (ع) در اوج خود بوده است و فضیلت علمی اهل بیت (ع) در آن دوران به شکل جدی تثبیت میشود.
امامت حضرت جواد (ع) در ایام طفولیت
یکی از بحثهای مطرح در میان شیعه و سنی، به امامت رسیدن حضرت جواد (ع) در ایام طفولیت است. پس از شهادت امام رضا (ع) شیعیان در خانه عبد الرحمان بن حجاج که از اصحاب خاص امام کاظم (ع)، امام رضا (ع) و امام جواد (ع) است جمع میشوند. در آن مجلس، یونس بن عبد الرحمان گریه میکند و بر سر خود میزند و میگوید: اجازه بدهید امام جواد (ع) به بلوغ برسد و تا آن زمان، یکی از بزرگترها را برای امامت شیعیان انتخاب کنیم. حاضران در مجلس شدیداً با او مخالفت میکنند. شاید به نظر بیاید که فتنه آنقدر شبههبرانگیز و سنگین بوده که یونس بن عبد الرحمن هم تحت تأثیر قرار گرفته بوده است. ولی واقعیت چیز دیگری است.
در زمان امام جواد (ع)، بنی هاشم و خانواده اهل بیت (ع)، بسیار گسترده شده بودند. در آن زمان فرزندان امام کاظم (ع) و فرزندان امام صادق (ع) حضور داشتند و در میان آنها ریشسفیدان بسیاری بودند. به عنوان نمونه، علی بن جعفر هشتاد سال سن داشت. طبیعتاً برخی توجهشان برای جانشینی امام رضا (ع) به علی بن جعفر جلب شده بود و نظرشان این بود که او باید امام بعدی باشد. مجلسی که در خانه عبد الرحمن بن حجاج برگزار شد، برای پایان دادن به این گرایشها بود.
در آن جلسه، نهایتاً گفته شد که گریه را رها کنید و فکری برای تشیع کنید. خود یونس بن عبد الرحمن هم امامت حضرت جواد (ع) را رد نکرده بوده و حرف دیگران را به صورت پیشنهادی مطرح کرده بود؛ چیزی شبیه این جمله که امامت حضرت جواد (ع) قطعی است، ولی تا زمان رسیدن حضرت به سن بلوغ، شخصی را مسئول اداره امور شیعیان کنیم. وگرنه یونس پیش امام رضا (ع) به این نتیجه قطعی رسیده بود که امام بعدی، امام جواد (ع) است. البته یک تفاوت دیگر هم وجود داشت. آن هم اینکه امام کاظم (ع) شخصاً همه امور را به امام رضا (ع) واگذار کرده بود، ولی حضرت امام رضا (ع) صرفاً امامت را به امام جواد (ع) سپرده بود و موضوع املاک و داراییها را دستنخورده باقی گذاشته بود.
اما آنچه در مجلس عبد الرحمن به حجاج رخ داد، گویا مخاطب دیگری داشت. چون بسیاری از شیعیان در آن زمان با دربار بنی عباس رفت و آمد داشتند. گفتوگویی که در آن مجلس شکل گرفت، به این نقطه شفاف رسید که سن و بلوغ برای امام معصوم مطرح نیست و حضرت از همین امروز امام شیعیان است. از شیوه گفتوگویی که در آن مجلس شکل گرفت مشخص است که آن دو نفر از قبل با هم هماهنگ بودند که چطور گفتوگو را پیش ببرند و به نتیجه درست برسند. جالب است که آن گفتوگو به بحث سنگین و دشوار نیز نمیکشد و در چند دقیقه به تصمیم و جمعبندی ختم میشود. حتی کسی منکر امامت حضرت نمیشود و چالشی به وجود نمیآید. ولی چون بعضی از افراد حاضر از بنی هاشم، ضعف در ایمان داشتند، لازم بود چنین گفتوگویی برگزار شود و پاسخ سؤالهای احتمالیشان را دریافت کنند. در واقع، این جلسه برنامهریزی شده بود تا شیعه را از شکافهای بعدی نجات دهد.
اما همانطور که ابتدای صحبتمان گفتیم، دلیل اصلی اینکه امام جواد (ع) در طفولیت به امامت میرسد این است که زمینه برای امامت حضرت مهدی (عج) در پنجسالگی فراهم شود و شیعیان برای پذیرش چنین چیزی دچار مشکل نشوند.
درسی که از این شیوه برنامهریزی اهل بیت (ع) یاد میگیریم این است که برای فهماندن آموزههای دینی به مردم، باید طوری عمل کرد که امر الهی به سهلی و راحتی به مردم عرضه شود تا راحتتر بتوانند بپذیرند و همراه شوند. رفتار ائمه (ع) با مردم اینگونه بوده است. امروز هم دیدیم که به امامت رسیدن یک کودک پنجساله، برای مردم میتوانست چقدر دشوار باشد. ولی امام رضا (ع) و سه امام بعدی سعی کردند این مسأله را برای مردم راحتتر و قابل درکتر کنند. یعنی رفتار نرم امام رضا (ع) با کسانی که نسبت حضرت با امام جواد (ع) را زیر سؤال بردند، همین را نشان میدهد. حضرت خودش را به راحتی در اختیار برنامه آنها قرار میدهد تا قیافهشناس بیاورند و صحتسنجی کنند. حتی خودش هم با لباس مبدل و با فاصله از مجلس میایستد که دیگر شک و شبههای باقی نماند. در جایی که حتی بعضی از اصحاب حضرت احتمال میدادند که امام بعدی، یکی از برادران امام رضا (ع) باشد و شبهاتی داشتند، حضرت در اوج عزت و بسیار راحت به میدان آمد و به مسائل آنها پاسخ داد؛ بدون اینکه عصبانی شود، سخت بگیرد یا حرص بخورد. در واقع، امام رضا (ع) با این رفتارهای خود اضطراب و تشویق را از شیعیان میگیرد.
خوب است که ما هم از امام رضا (ع) و امام جواد (ع) یاد بگیریم که وقتی میخواهیم دین را به مردم منتقل کنیم، برای آنها سهولت و وسعت ایجاد کنیم. ما باید اجازه دهیم مردم حرفشان را بزنند. نباید برای آنها ضیق ایجاد کنیم. تا به حال به این فکر کردهاید که چرا بسیاری از بچههای خانوادههای مذهبی بینماز میشوند یا حتی از دین تنفر پیدا میکنند؟ دلیلش این است که امر الهی برای آنها سخت شده است. بسیاری از والدین مذهبی، تلاشی برای سهل شدن امور دینی برای فرزندانشان نمیکنند. برعکس، با شدت راه فرزندانشان را میبندند. این کار، روش بنی امیه و عمریها بوده است و با روش علوی سازگار نیست. متأسفانه ما گاهی به مردم فضا نمیدهیم. در حالی که خداوند متعال، خودش نیز با مردم مدارا میکرده است. به عنوان نمونه، ماجرای گاو بنی اسرائیل را به خاطر بیاورید. وقتی بنی اسرائیل روی امر خدا سؤال و جواب میکنند، خداوند نمیگوید کسی روی حرف من حرف نزند! بلکه وقتی سؤال میکنند، به آنها جواب میدهد و با آنها همراهی میکند.
شاید در سیر و سلوکهای عرفانی، قاعده دیگری باشد و لازم باشد که سالک، بیچون و چرا بپذیرد و چانه نزند تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. ولی در بحث انتقال معانی به عموم مردم، تکلیف ما این است که به اندازه عقول مردم با آنها صحبت کنیم و شرایط آنها را در نظر بگیریم. حقانیت حرف ما کافی نیست؛ شیوه بیانمان نیز اهمیت دارد.
شیوه رفتاری امام رضا (ع) با مردم باعث شد همه شیعیان با امام جواد (ع) همراه شوند و مشکلاتی همچون انشعابات شیعه، دیگر به وجود نیاید. کار به جایی رسید که حتی خود مأمون هم با اینکه بنی عباس به او اعتراض میکردند، به نحوی مبلّغ امام جواد (ع) شد و افراد را تشویق میکرد که بیایند و سؤالهایشان را از امام جواد (ع) بپرسند. نیت مأمون خیر نبود و قصد کنترل امام را داشت، ولی به هر حال فهمیده بود که همه شیعیان به حضرت اقبال دارند و نمیتواند جلو همه آنها بایستد.
متأسفانه عملکرد ما در خانوادههایمان خوب نیست. به جای آماده کردن زمینه برای فرزندانمان، به آنها فشار میآوریم و ضیق ایجاد میکنیم. علت اینکه ما به این ضیغ رسیدهایم این است که اکثراً دینداری خودمان به خاطر عشق و معرفت نیست. چه بسا به خاطر شرایط اطرافمان دیندار ماندهایم و منافع اجتماعیمان ایجاب میکند که متشرع باشیم. اگر کسی با عشق و معرفت خود به امر الهی برسد، امر الهی را با عشق به مردم برمیگرداند و مردم را با خود همراه میکند. همانطور که رسول خدا (ص) به همین شیوه، وحی الهی را به مردم منتقل کرد. اگر نماز خواندن ما از سر عشق بود، وقتی به بچههایمان میگفتیم نماز بخوانند، میپذیرفتند. ولی گاهی در دل ما این است که فرزندمان باید نماز بخواند تا پسفردا در جامعه، جایگاهی داشته باشد. این دیگر تبعیت امر الهی نیست، تبعیت از منافع شخصی است. حتی گاهی نگرانی ما بابت این است که اگر بچهمان نماز نخواند یا فلانطور لباس بپوشد، پسفردا آبروی خودمان میرود. بنابراین، در قدم اول باید با خودمان روراست باشیم و از خودمان بپرسیم که آیا فشاری که به فرزندانمان میآوریم، بابت امر الهی است؟ یا به خاطر منافع شخصی و شرایط خودمان؟
بعضی استدلال میکنند که روایت داریم از هفتسالگی، فرزندانتان را امر به نماز خواندن کنید. در پاسخ این استدلال باید گفت که در ابتدای همان روایت تأکید شده است که بچه در هفت سال اول عمرش باید سید و سرور خانه شما باشد. آیا ما این سیادت را در هفت سال اول به فرزندمان دادهایم؟ اگر نداده باشیم، نمیتوانیم وارد دوران هفت ساله بعدی بشویم. اگر فرزند ما هفت سال اول زندگیاش را آزاد نبوده باشد و مدام به او امر و نهی کرده باشیم، او هم در هفت سال دوم زیر بار حرف ما نمیرود. ضمن اینکه در روایت آمده امر کنید، ولی نگفته فشار بیاورید. راههای دیگری هم هست. مثلاً توصیههایی داریم که در خانه، بلند نماز بخوانید تا بچهها یاد بگیرند؛ چون کسی که امر به چیزی میکند، خودش باید حامل آن چیز باشد. حضرت اسماعیل (ع) که اهل بیت خودش را به صلات امر میکرد، خودش حامل صلات بود. آیا ما حامل این امر هستیم؟ بچهها به خوبی میفهمند که ما خودمان عمل نمیکنیم.
ازدواج حضرت با ام الفضل
مسأله بعدی ازدواج امام جواد (ع) با ام الفضل است که گویا در همان مناظره یحیی ابن اکثم، نامزد میشوند یا عقد خوانده میشود. نزدیک به هفت هشت سال پیش از ازدواج با مادر امام هادی (ع)، حضرت امام جواد (ع) در عقد با ام الفضل است. این عقد ادامه پیدا میکند ولی حضرت با ام الفضل عروسی نمیکند تا سفری که به بغداد میآید و مأمون به او میگوید زنت را بردار و ببر. در آنجا عروسی صورت میگیرد. گویا از همین دوران، حسادتهای ام الفضل به مادر امام هادی (ع) شکل میگیرد. مدام گله میکند که جواد (ع) به سراغ من نمیآید و مدام کنیز میگیرد! چه بسا ریشههای قتل امام جواد (ع) توسط ام الفضل از همینجا آغاز شده باشد. البته موضوع مادر امام هادی (ع) کلاً پیچیدگیهایی داشته است. هنگام سفرهایی که امام جواد (ع) به بغداد و مکه داشته، امام هادی در روستا پیش مادر خود میمانده است و اینکه چطور مادر امام هادی (ع) او را از فتنههای دختر حاکم حفظ میکرده، در تاریخ ذکر نشده است.
شیوه احتجاج و مناظرات امام جواد (ع)
اساسا، در شیوه مناظرات علمی حضرت از زمان امام رضا (ع) به بعد، استناد به ترکیب قرآن و سنت بسیار پررنگ است. مثلاً این امر در مناظره حضرت جواد (ع) با یحیی بن اکثم کاملاً مشهود است. افرادی که در آن مناظره حاضر بودند، به قرآن تسلط داشتند. از این رو حضرت نیز از قرآن در بحثها استفاده میکرد. حتی در شیوه استفاده از آیات قرآن به گونهای عمل میکرد که آنها گاهی گیج میشدند.
برای ما نیز ضروری است که علاوه بر استفاده از روایات اهل بیت (ع) تسلط کافی بر آیات قرآن داشته باشیم؛ چرا که طبق فرموده رسول الله (ص)، عترت و قرآن از هم جدا نمیشوند. متأسفانه عبارت «لن یفترقا» در این حدیث نبوی، در میان برخی از فقهای امروز، درست فهمیده نشده است. عدهای فکر میکنند این عبارت به این معناست که قرآن و اهل بیت (ع) را باید کنار هم قرار داد. در حالی که معنای دقیقتر عبارت این است که اساسا قرآن و اهل بیت (ع) یکی هستند.
احتجاج به قرآن، در زمان امام هادی (ع) نیز به همان قدرت ادامه داشت. نقل است که متوکل عباسی (یا مادرش) نذر میکند که اگر بیماریاش درمان شود، «صدقه کثیر» بدهد. از قضا بهبود پیدا میکند و قصد میکند که نذرش را ادا کند. ولی در میان فقها اختلاف میافتد که «صدقه کثیر» یعنی چقدر. وقتی از حضرت امام هادی (ع) در این باره سوال میکنند، حضرت به آیه ۲۵ سوره توبه استناد میکند که میفرماید: «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَهٍ». سپس میفرماید مواطن رسول الله (ص) در جنگهای صدر اسلام هر چه بوده، به همان میزان صدقه پرداخت شود. به این ترتیب، حضرت برای پاسخ به آنها قرآن و سنت پیامبر (ص) را ترکیب میکند.
این روش در اکثریت قریب به اتفاق منازعات حضرت وجود دارد. چون در آن زمان، فقهای همه مذاهب اهل سنت و همچنین همه کسانی که مدعی تسلط بر قرآن بودند، در مناظرات شرکت میکردند. حضرت با استنادهای مکرر به قرآن به آنها میفهماند که از قرآن چیزی نمیدانند. در بسیاری موارد، خود حضرت سؤالات پیچیدهای مطرح میکرد که آنها توان جواب دادن به آن را ندارند. یا وقتی آنها مسألهای را مطرح میکردند، حضرت شقوق آن مسأله را بیان میکرد و موضوع برایشان پیچیدهتر میشد.
شما نیز میتوانید در سفر حج و در بحثهایی که پیش میآید، از همین روشها استفاده کنید. مثلاً وقتی موضوعی مطرح میشود، شما برایشان توضیح دهید که این مسئله، ۹ صورت متفاوت دارد که مثلاً روایتی از اهل بیت (ع) درباره شقوق مختلف آن صحبت کرده است. حتی نیازی به ذکر تکتک تفصیلات نیست، ولی همین بیان پیچیدگی موضوع، کمک زیادی به بحث میکند.
اینکه شما بتوانید در بحثها و مناظراتی که در موسم حج اتفاق میافتد به آیات قرآن استناد کنید، یک فایده دیگر هم دارد. آن هم اینکه دل شیعیان قرص میشود.چون امروز اهل تسنن ساکن عربستان، ادعا دارند که قرآن به زبان آنهاست و ما ایرانیها در جایگاهی نیستیم که بخواهیم دین را به آنها یاد بدهیم. ولی وقتی ما با تسلط کامل به آیات قرآن استناد کنیم، این جایگاه تثبیت میشود. بنابراین، حتما به قرآن استناد کنید و نشان بدهید که احتجاجات ما قائم به هر دو ثقل است: قرآن و اهل بیت (ع).
ضعف اهل سنت این است که فقط استناد به قرآن میکنند و سنت پیامبر (ص) را کنار گذاشتهاند. یکی از مشکلات عمر همین بود که به سنت آگاه نبود و معارف اهل بیت (ع) را حذف کرد. اگر عمر نیز به اندازه اهل بیت (ع) به سنت پیامبر تسلط داشت، اهل تسنن در فقاهتشان به مشکل نمیخوردند. چون آنها اساساً قواعدی مثل قیاس را به این دلیل وارد فقه کردند که مجبور بودند! چون مثلاً از عمر میپرسیدند که سنت رسول الله (ص) درباره فلان موضوع چیست؟ و عمر نمیدانست رسول الله (ص) در آن موقعیت چه کرده است. به همین دلیل کمکم سنت را از فقاهت حذف کرد. اگر عمر ذرهای به سنت نبوی آگاهی داشت، به آن همه مشکل برخورد نمیکرد.
امام جواد (ع) دقیقاً همین نقطه ضعف اهل تسنن را در بحثها و مناظرهها به رخ آنها میکشد. به عنوان مثال، در محفل یحیی بن أکثم، سؤالات متعددی از امام جواد (ع) پرسیده میشود و حضرت تک به تک این سؤالها را با استناد به قرآن و سنت پیامبر (ص) پاسخ میدهد. در این محفل، تعداد زیادی از علمای اهل سنت حضور دارند و حضرت، درواقع به شیعیان کد میدهد که چطور در احتجاجات و مناظرات، بر طرف مقابلشان غلبه کنند.
روایت اولی که برای حضرت میخوانند این است که جبرائیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و عرض کرد: «خدا به تو سلام میرساند و میگوید من از ابوبکر راضیام. تو از ابوبکر بپرس که آیا ابوبکر هم از من (خدا) راضی است؟» امام میفرماید من منکر فضیلت ابوبکر نیستم. ولی کسی که این خبر را از رسول الله (ص) نقل میکند، لازم است از صحت روایت مطمئن شود؛ چون حضرت رسول (ص) در حجه الوداع فرمود: هر کس به من دروغ ببندد، جایگاهش در آتش است. از طرفی، رسول خدا (ص) فرمود: وقتی حدیثی از من به شما رسید، به کتاب خدا و سنت عرضه کنید. امام جواد (ع) در ابتدا شفاف میکند که اگر روایتی با قرآن و سنت همخوانی نداشته باشد، مورد پذیرش نیست. سپس همین قاعده را درباره روایتی که خوانده شده بود، اجرا کرد. حضرت برای این کار، آیه ۱۶ سوره قاف را میخواند که میفرماید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»، یعنی هر چیزی که به صورت وسوسه در نفس شما جریان دارد، ما به آن آگاهیم و از رگ گردن به شما نزدیکتریم. سپس حضرت میفرماید: خدایی که این حرف را در قرآن زده است، آیا ممکن است از خشنودی ابوبکر بیخبر باشد؟ یعنی خدا نمیداند در دل ابوبکر چه میگذرد؟! پس این حدیث با قرآن نمیسازد و اعتبار ندارد.
آنها سپس حدیث جعلی دیگری از رسول اکرم (ص) میآورند که «مَثَل ابوبکر و عمر در زمین مثل جبرائیل و میکائیل در آسمان است». حضرت به آنها میگوید: باید دراین روایت دقت کنید چون جرائیل و میکائیل دو ملائکه مقرب خدا هستند که هرگز گناهی از آن دو سر نزده و لحظهای از دایره اطاعت خدا خارج نشدهاند ولی ابوبکر و عمر قبل از اسلام سالهای طولانی مشرک بودند و در دوران جاهیلت، شراب میخوردند. پس این تشبیه قطعا درست نیست و رسول الله (ص) تشبیهی نمیکند که وجه شبه آن دچار مشکل باشد. حضرت در اینجا نیز به سنت استناد میکند.
آنها سپس میگویند: روایت دیگری هست که «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنه». امام جواد (ع) میگوید این غیر ممکن است چون همه اهل بهشت جوان هستند. اشاره حضرت به آن ماجراست که سه نفر همزمان نزد معصوم میآیند؛ یک پیرزن، ابن عباس و بلال. گویا هر کدام میپرسند که آیا وارد بهشت میشوند؟ معصوم به آنها پاسخ میدهد که پیرزنها، پیرمردها و سیاهها به بهشت نمیروند؛ چون هر سه آنها قبل از اینکه وارد بهشت شوند، جوان و سفیدروی خواهند شد.
روایت دیگری که برای امام جواد (ع) مطرح میکنند، این است که میگویند: «عمر ابن الخطاب سراج أهل الجنه»، یعنی عمر چراغ اهل بهشت است. حضرت جواد (ع) در پاسخ این روایت میگوید: همه ملائکه و انبیاء از آدم تا خاتم (ص) در بهشت حضور دارند و همه اینها نور دارند. چطور بهشت به نور هیچ کدام از این افراد روشن نمیشود و به نور عمر روشن میشود؟!
سپس میگویند این حدیث را چه میگویی که «إن السکینه تنطق بلسان عمر»، سکینه و آرامش به لسان عمر صحبت میکند! حضرت میفرماید: من منکر فضل عمر نیستم. ولی ابوبکر افضل از عمر بود و خود شما نیز این را قبول دارید. ولی ابوبکر بر منبر گفت: «من شیطانی دارم که من را منحرف میکند. هرگاه از راه راست منحرف شدم من را استوار کنید». پس این حدیث هم نمیتواند درست باشد؛ چون ابوبکر که افضل از عمر بود، چنین ادعایی نداشت. جالب است که امام جواد(ع) در اینجا نیز به استناد حرفهای خودشان، این روایت را رد میکند.
یحیی بن اکثم حدیث دیگری میآورد که پیامبر (ص) گفته است: اگر من به پیامبری مبعوث نمیشدم، قطعا عمر مبعوث میشد. امام در پاسخ آنها آیه ۷ سوره احزاب را ذکر میکند که میفرماید: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنْکَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَىٰ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ۖ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِیثَاقًا غَلِیظا». در این آیه شریفه، خداوند میفرماید ما از همه پیامبران پیمان گرفتیم. حال چگونه ممکن است خداوند پیمانش با انبیاء را عوض کند؟ این میثاق متعلق به امروز و دیروز نیست و به گذشته بسیار دور برمیگردد. آیا ممکن است خداوند از آن زمان با کسی مثل عمر میثاق پیامبری بسته باشد، در حالی که او در گذشته مشرک بوده است؟ هیچ یک از انبیا لحظهای به خدا شرک نورزیدهاند. چطور ممکن است خداوند بر خلاف پیمان خود، شخصی را به پیامبری برگزیند که بخشی از عمر خود را در حال شرک به خدا گذرانده است؟ از طرف دیگر،پیامبر (ص) فرمود: در حالی به پیامبری مبعوث شدم که حضرت آدم (ع) بین روح و جسد بود. پس این روایت صحیح نیست و با قرآن و احادیث نبوی دیگر، مباینت دارد.
جالب است که حضرت جواد (ع) نقد مستقیمی بر عمر و ابوبکر نمیکند و حتی میگوید منکر فضائل آنها نیست. ولی با استناد دقیق به سنت و قرآن، هر بار اثبات میکند که روایت آنها غلط است.
آنها باز روایت دیگری از پیامبر (ص) میآورند که میفرماید: «هرگز وحی از من قطع نشد مگر آنکه گمان بردم بر آل خطاب نازل شده است». امام در پاسخ آنها یک قاعده کلامی را مطرح میکند و میگوید: بر پیامبران جایز نیست که حتی لحظهای در رسالت خود تردید کنند. از طرف دیگر در آیه ۷۵ سوره حج آمده است که «اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلَائِکَهِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»، یعنی خداوند انبیاء خود را انتخاب میکند. چگونه ممکن است نبوت به جای افراد برگزیده خدا، به کسی منتقل شود که مدتها به خدا شرک ورزیده است؟! همانطور که میبینیم، حضرت جواد (ع) ارجاعات زیادی به سابقه شرک این دو نفر میدهد.
باز روایتی نقل میکنند که پیامبر (ص) فرموده: «اگر عذاب فرود میآمد کسی جز عمر از آن نجات نمییافت». امام جواد (ع) در پاسخ آنها آیه ۳ سوره انفال را میخواند: «وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ». بر اساس این آیه شریفه، تنها دو چیز برطرفکننده عذاب خدا از یک قوم است؛ یکی اینکه خود رسول در میان آنها باشد. دیگر اینکه در حال استغفار باشند. بنابراین، اینکه عمر در میان آنها باشد، نمیتواند مانع عذاب الهی شود. بنابراین، این روایت نیز صحیح نیست.
باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که بنی عباس با اینکه خودشان عمر و ابوبکر را قبول ندارند، وقتی بحث علم و فضیلت اهل بیت (ع) مطرح میشود، از ابوبکر و عمر دم میزنند تا به نحوی میان خودشان و اهل بیت (ع)، توازن در فضائل ایجاد کنند؛ چون خودشان فضائلی برای مطرح کردن نداشتند. وضعیت عباس، عموی پیامبر (ص) که معلوم بود و نمیتوانستند کاری بیش از این انجام بدهند؛ چون عباس در اختلاف میان خلفاء و حضرت علی (ع)، طرف خلفاء را گرفته بود. بنی عباس در واقع با جعل چنین روایاتی از یک طرف سعی میکردند کار عباس را توجیه کنند و بگویند گرایش عباس به آن طرف، فلسفه درستی داشته است. از طرف دیگر، میخواستند فضائل اهل بیت (ع) را کمرنگ جلوه دهند. ولی امام جواد (ع) با دقت و ظرافت، تکتک روایات آنها را لغو اعتبار میکند.
فعالیتهای امام جواد (ع) در ایام حج
اکثر فعالیتهای حضرت جواد (ع) در ایام حج بوده است. به همین سبب، وکلای حضرت و اصحاب خاص او به کثرت حج معروفاند. این کثرت حج نشان میدهد که هدف آنها از شرکت در مراسم حج، صرفاً ثواب زیارت نبوده است. بعضی از یاران حضرت همچون علی بن مهزیار و ابراهیم بن محمد همدانی، چهل بار در عمر خود به حج مشرف شدند؛ آن هم با همه مشقتهایی که حج در آن زمان داشته است. از طرفی حتی توصیه خود امام جواد (ع) به عموم مردم نیز چنین نبوده که هر چه میتوانند به حج بروند. از خود حضرت روایت داریم که اگر کسی یک بار به حج واجب رفته و حج عمره نیز بجا آورده و به زیارت رسول الله (ص) و اهل بیت (ع) نیز مشرف شده و در راه بازگشت، به زیارت سید الشهدا (ع) نیز رفته است، افضل این است که در موسم حج سال بعد، به زیارت امام رضا (ع) برود. البته حضرت ملاحظاتی درباره زیارت امام رضا (ع) در ایام حج مطرح میکند، ولی به هر حال برتری خاصی برای اینکه مردم هر سال به حج بروند، مطرح نمیکند. امام جواد (ع) در جای دیگری نیز مطرح میکند که زیارت امام رضا (ع) افضل از زیارت امام حسین (ع) است؛ چون به خلاف کربلا که همه مردم میروند، فقط خواص به زیارت امام رضا (ع) مشرف میشوند. در چنین فضایی که فضیلت برای زیارت امام رضا (ع) است، وکلای حضرت چهل بار به حج میروند. پس موضوع، فراتر از ثواب حج است.
اساسا ارتباط اصلی مردم با امام جواد (ع) در ایام حج انجام میشده است. وکلای حضرت نیز به همین دلیل هر سال در مراسم حج شرکت میکردند تا رابط میان مردم و امام (ع) باشند. حتی حضرت به اصحابش پول فراوان میداد تا در ایام حج بین شیعیان پخش کنند و به این ترتیب، بنیه شیعیان را تقویت کنند.
البته شیوههای ارتباطی دیگری نیز وجود داشت. مثلاً یکی از شیوههای اصلی ارتباط مردم با امام جواد (ع) نامهنگاری بود که به صورت تعریضات تا زمان حضرت حجت (عج) ادامه پیدا کرد. عریضهنویسی که امروز نیز رایج است، ادامه همان روش نامهنگاری است. مثالهای فراوانی وجود دارد از نامههایی که حضرت به اصحاب خود همچون علی بن مهزیار و ابوهاشم جعفری نوشته است. حضرت حتی از تعابیر ویژه و دعاهای عاشقانهای برای علی بن مهزیار استفاده کرده است. مثلاً به او نوشته است که من مثل تو را ندیدهام. یا در جای دیگری حضرت فرموده که خدمات تو در سرما و گرما برای ما پوشیده نیست و من برای تو از خدا چیزی خواستهام که خلق خدا در قیامت به تو غبطه خواهند خورد. چنین عبارتهایی توسط حضرت گفته شده تا شیعیان بدانند که امام زمانشان از آنها خبر دارد.
به هر حال، از رفتار امام جواد (ع) نتیجه میگیریم که ایام حج، بسیار اهمیت دارد و باید حواسمان به آن باشد و اجازه ندهیم اهمیت آن در میان مردم کم شود. امیر المؤمنین (ع) میفرماید: اگر حج تعطیل شود، خداوند یک روز هم به شما مهلت نمیدهد. ولی متأسفانه امروز گرایشهایی بین مردم ایجاد شده که سعی میکنند اهمیت حج را کم کنند و حتی گفته میشود چه لزومی دارد برای حج هزینه کنیم!
زمینهسازی امام جواد (ع) برای امام بعد از خود
موضوع جالب دیگر این است که امام جواد (ع) حدود ۱۵ سال در مدینه زندگی میکرد ولی خبر خاصی از ایشان نبود. فقط شیعیانی که به حج میرفتند، در راه رفت یا برگشت، خدمت ایشان میرسند و سؤالهای فقهیشان را مطرح میکردند. فعالیت اصلی حضرت در آن دوران این بود که به موقوفات موسی بن جعفر (ع) رسیدگی میکرد. روستایی نزدیک مدینه بود که موسی بن جعفر (ع) در آنجا از محل وجوهات و موقوفاتی که در اختیار حضرت بوده، باغهایی درست کرده و روستا را آباد کرده بود. امام جواد (ع) نیز مانند امیر المؤمنین (ع) در باغ بیل میزد و کار میکرد. با توجه به اینکه حضرت عمر کوتاهی داشت، این سؤال برای آدم پیش میآید که چرا حضرت از ۲۵ سال عمر خود، ۱۵ سال را مشغول باغداری در آن روستا میشود؟
پاسخ این سؤال را باید در مشی حضرت امام جواد (ع) پیدا کرد. چون مشی هر کدام از ائمه (ع) با توجه به دورانی که در آن زندگی میکردهاند، تفاوت داشته است. مثلاً امیر المؤمنین (ع) کار خود را به تنهایی آغاز میکند و سپس شاگردانش را تربیت میکند. یعنی وقتی آمد، حتی چهل نفر یار هم نداشت. ولی امام جواد (ع) اول دانشگاه تربیت یارانش را تأسیس میکند. این فضا را در درجه اول، امام رضا (ع) برای امام جواد (ع) ایجاد میکند و به حضرت جواد (ع) نامه مینویسد و از او میخواهد در میان مردم باشد و شاگردانش را از میان آنها انتخاب کند. آن باغ، در واقع دانشگاه امام جواد (ع) برای تربیت یاران خود است. چون میخواسته در مدینه نباشد و رفت و آمدهای افراد، مورد توجه حکومت بنی عباسی قرار نگیرد. در واقع، حضرت موسی بن جعفر (ع) زودتر این مکان را برای امام جواد (ع) فراهم کرده بود. از اینجا پیوند و مددرسانی میان ائمه (ع) را نیز میتوانیم بفهمیم.
علاوه بر امام کاظم (ع) که مقدمات پرورش اصحاب را برای امام جواد (ع) فراهم کرده بود، امام صادق (ع) نیز از طریق علی بن جعفر، تصدیق و تأیید اجتماعی امام جواد را تأمین میکند. علی بن جعفر، پیرمردی ۸۰ ساله است و تمام بنی عباس و بنی هاشم او را به بزرگواری قبول دارند. وقتی او امامت حضرت جواد (ع) را تصدیق میکند، بسیاری با او همراه میشوند. او حتی تا جایی پیش میرود که هنگام حجامت امام جواد (ع)، خون حضرت را مینوشد و با این کار نهایت تأیید وجودیاش را در حضور دیگران بیان میکند. علی بن جعفر حائل و فدایی حضرت بود و با تمام وجودش به میدان آمده بود و همه جا از حضرت دفاع میکرد.
در آن ۱۵ سالی که حضرت در آن روستا فعالیت میکرد، به تدریج نور خود را از طریق یارانی که پرورش میداد، به همه جا پخش میکرد؛ به طوری که در ده سال پایانی عمرش، اصحاب او همه جا پخش بودند. حضرت در آن زمان با قم، همدان و سیستان مکاتبه داشت. در ایام حج نیز به طور جدی امور شیعیان را مدیریت و پیگیری میکرد. فعالیتهای امام جواد (ع) طوری مؤثر بود که در زمان امام هادی (ع) بسیاری از مشکلات برطرف شده بود و همه به امام هادی (ع) اقبال کردند. در زمان امام هادی (ع) دیگر نیازی به تأیید کسی مثل علی بن جعفر نبود. چون شیعیان همگی از ابتدا با حضرت همراه بودند.