0

نگاهى به سيماى امام صادق عليه السلام

 
jadval
jadval
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1387 
تعداد پست ها : 122
محل سکونت : تهران

نگاهى به سيماى امام صادق عليه السلام

نگاهى به سيماى امام صادق عليه السلام

يك كتاب در يك مقاله
دكتر سيد جعفر شهيدى
تلخيص : محمد باقر پورامينى

ششمين امام شيعيان ، و پنجمين امام از نسل اميرالمومنين (ع) كنيه او ابوعبدالله و لقب مشهورش «صادق‏» است . لقبهاى‏ديگر نيز دارد ، از آن جمله صابر ، طاهر و فاضل ، اما چون‏فقيهان و محدثان معاصر او كه شيعه وى هم نبوده‏اند ، حضرتش رابه درستى حديث و راستگويى در نقل روايات بدين لقب ستوده‏اند ،لقب «صادق‏» شهرت يافته است وگرنه امامى را كه منصوب از طرف‏خدا و منصوص از جانب امامان پيش از اوست ، راستگو گفتن ، آفتاب‏را به «روشن‏» وصف كردن است .

ابن حجر عسقلانى نويسد : ابن حبان گويد : در فقه و علم وفضيلت از سادات اهل بيت‏بود .

ولادت او ماه ربيع‏الاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن ماه بوده است . ولى بعض مورخان و تذكره‏نويسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از هجرت نوشته‏اند و در ماه‏شوال سال صدوچهل‏وهشت هجرى به ديدار پروردگار شتافت . مدت‏زندگانى او شصت و پنج‏سال بوده است .

ابن قتيبه نويسد : جعفربن محمد ، كنيه او ابوعبدالله است وجعفريه بدو منسوب‏اند ; به سال يكصد و چهل و شش در مدينه درگذشت.

از آغاز ولادت تا هنگام رحلت اين امام بزرگوار ، ده تن ازامويان به نامهاى : عبدالملك پسر مروان ، وليد پسر عبدالملك (وليد اول) ، سليمان پسر عبدالملك ، عمر پسر عبدالعزيز ، يزيدپسر عبدالملك ، (يزيد دوم) ، هشام پسر عبدالملك ، وليد پسريزيد (وليد دوم) ، يزيد پسر وليد (يزيد سوم) ، ابراهيم پسروليد و مروان پسر محمد ، و دو تن از عباسيان ابوالعباس ،عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف به‏منصور بر حوزه اسلامى حكومت داشته‏اند . آغاز امامت امام صادق (ع) با حكومت هشام پسر عبدالملك و پايان آن ، با دوازدهمين سال‏از حكومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله) مشهور به دوانيقى‏مصادف بوده است . مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقيع است ،آنجا كه پدر و جد او به خاك سپرده شده‏اند .

نام مادر او ، فاطمه يا قريبه دختر قاسم بن محمد بن ابى‏بكراست و ام فروه كنيت داشته است .

مادر ام فروه ، اسماء دختر عبدالرحمان ابن‏ابى‏بكر است .

امام صادق (ع) درباره مادرش فرموده است : مادرم مومن ،متقى و نيكوكار بود و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد .

كلينى به اسناد خود از عبدالاعلى آورده است : ام‏فروه را ديدم‏ناشناس گرد كعبه طواف مى‏كرد و حجرالاسود را به دست چپ سود .

مردى از طواف كنندگان بدو گفت : در سنت‏خطا كردى . ام‏فروه پاسخ‏داد : ما از دانش تو بى‏نيازيم . و از اين پاسخ مى‏توان آشنايى‏او را به مسائل فقهى دريافت .

چنان كه مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بوده‏اند ، هفت پسربه نامهاى اسماعيل ، عبدالله ، موسى ، اسحاق ، محمد ، عباس وعلى و سه دختر به نامهاى ام‏فروه ، اسماء و فاطمه .

اسماعيل پسر بزرگتر آن امام است و پدر ، وى را دوست مى‏داشت .

گمان بعضى از شيعيان بود كه اسماعيل بعد از پدرش به امامت‏خواهد رسيد . اما او در روزگار زندگانى پدر درگذشت و امام وى‏را در گورستان بقيع به خاك سپرد و بر مردن او سخت گريان شد .

پيش از به خاك سپردن ، روى او را گشود تا مردم ببينند اسماعيل‏مرده است ، ولى پس از مرگ اسماعيل گروهى مردن او را باورنكردند و پس از امام صادق او را امام دانستند .

اسماعيليان يا هفت اماميان كه صدها سال بعد به دو فرقه‏نزاريه و مستعلويه تقسيم شدند ، بدين اسماعيل منسوب‏اند . هفت‏اماميان هم اكنون در كشورهايى از جمله ايران ، پاكستان وهندوستان به سر مى‏برند . امام صادق (ع) سى‏ويك‏سال و به روايتى‏سى و چهار سال در كنار پدرش امام باقر (ع) بوده است . درسفرى كه امام باقر ، به خواست هشام پسر عبدالملك به شام رفت ،همراه او بود . از او روايت‏شده است : چون به دمشق رسيديم ،هشام سه روز ما را نپذيرفت و روز چهارم اجازه ديدار داد . چون‏به مجلس او درآمديم بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وى دردو صف ايستاده بودند . بزرگان خاندان او نيز حضور داشتند . پس‏پدرم را تكليف تيراندازى كرد ، او عذر خواست و سرانجام بااصرار هشام پذيرفت و نه تير پى همديگر افكند و هر تير بر تيرنخستين خورد . هشام را خوش نيامد و مدتى ما را ايستاده نگاه‏داشت . پدرم خشمگين گشت و هشام چون خشم او را ديد ، وى را برسر تخت‏برد و دست در گردن او افكند و بر دست راست‏خود نشاند .

پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جاى داد .

چنان كه اشارت شد ، امام صادق (ع) گذشته از منزلتى كه نزدشيعيان دارد ، در ديده عامه مسلمانان نيز داراى مقامى والاست .

بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وى تا امروز ، او را به‏كرامت‏خلق ، دانش فراوان ، بخشش بسيار و عبادت طولانى ستوده‏اندصدوق به اسناد خود از فقيه مدينه ، مالك پسر انس روايت كند :بر جعفربن محمد (ع) در مى‏آمدم ، براى من بالش مى‏نهاد و مراحرمت مى‏داشت و مى‏گفت : مالك ! تو را دوست مى‏دارم . و من ازگفته او خشنود مى‏شدم و خدا را سپاس مى‏گفتم . او هميشه در يكى‏از سه حالت‏بود : روزه‏دار ، برپاايستاده به نماز ، ذكر گوينده. او از بزرگان ، عابدان و زاهدانى بود كه از خدا مى‏ترسند .

بسيار حديث ، خوش محضر و بسيار فائدت بود . سالى با او به حج‏رفتم ، چون هنگام گفتن لبيك رسيد ، سخن در گلوى او بريد ونزديك بود از شتر بيفتد ، گفتم : پسر رسول خدا ! مى‏بايست لبيك‏بگويى ! گفت : پسر ابى عامر ! چگونه جرات كنم و بگويم : لبيك ،اللهم لبيك ، در حالى كه مى‏ترسم خدايم بگويد نه لبيك و نه‏سعديك ؟ ! على بن عيسى اربلى مولف كشف‏الغمه از محمدبن طلحه‏درباره او آورده است : شنيدن سخنانش موجب زهد دنيا مى‏شد واقتداى به او بهشت را در پى داشت . نور چهره‏اش گواهى مى‏داد ازسلاله نبوت است و پاكى كردارش آشكار مى‏ساخت از ذريه رسالت است .

بزرگانى چون يحيى‏بن سعيد انصارى ، ابن جريح ، مالك‏بن انس ،سفيان ثورى ، سفيان‏بن عيينه ، ابوحنيفه ، شعبه و ايوب سختيانى‏از علم او بهر گرفتند ، و آن بهره‏گيرى را براى خود مباهات‏شمردند و بدان شرف يافتند و فضيلت كسب كردند .

او از بزرگان اهل بيت و سادات آنان بود . علمى فراوان وعبادتى بسيار و اورادى پيوسته و زهدى آشكار داشت و بسيار تلاوت‏بود . معانى قرآن كريم را تتبع مى‏كرد و گوهرهاى آن را بيرون‏مى‏آورد و از عجايب آن بهره مى‏گرفت . اوقات خود را بر انواع‏طاعتها قسمت كرده بود كه در آن حساب نفس خويش مى‏نمود . ديدن اوآخرت را به ياد مى‏آورد . ابن شهر آشوب ازمالك بن انس روايت كند: ازجعفربن محمد در فضل و علم و پارسايى برتر نديدم . يا روزه‏بود ، يا نماز مى‏خواند ، يا ذكر مى‏گفت . از بزرگان و اكابر وزاهدان بود و از آنان كه از پروردگار مى‏ترسند . بسيار حديث ،نيكو محضر و پر فايدت بود . چون قال رسول‏الله مى‏گفت رنگش‏دگرگون مى‏گشت .

ابونعيم اصفهانى درباره او نوشته است : امام ناطق ، زمامدارسابق ، ابوعبدالله جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روى آوردو عزلت و خشوع را برگزيد و از مهترى و رياست دورى جست .

شهرستانى در ملل و نحل مى‏نويسد : جعفربن محمدالصادق داراى‏علمى بسيار و ادبى كامل بود . زهد و پارسايى داشت . نه گردمهترى گرديد و نه بر سر خلافت‏با كسى به جنگ برخاست . آنكه دردرياى معرفت‏شنا كند در شط نمى‏افتد و آنكه به اوج حقيقت رسد ازفرود آمدن نمى‏ترسد .

ابن خلكان درباره حضرتش نوشته است : از سادات اهل بيت‏بود وبه خاطر راستى در گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر ازآن است كه گفته‏اند .

و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنين نوشته است: آن سلطان مصطفوى ، آن برهان حجت نبوى ، آن صديق ، آن عالم‏تحقيق ، آن ميوه دل اوليا ، آن جگر گوشه انبياء ، آن ناقد على، آن وارث نبى ، آن عارف عاشق ، جعفرالصادق رضى‏الله عنه ، گفته‏بوديم كه اگر ذكر انبيا و صحابه و اهل بيت كنيم كتابى جداگانه‏بايد ساخت . اين كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بوده‏اند امابه سبب تبرك به صادق ابتدا كنيم .

و چون از اهل بيت‏بيشتر سخن طريقت ، او گفته است و روايت ازاو پيش آمد ، كلمه‏اى چند از آن حضرت بياورم كه ايشان همه‏يكى‏اند . چون ذكر او كرده‏اند ، ذكر همه بود . نبينى كه قوم‏مذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . يعنى يكى دوازده است‏و دوازده يكى . اگر تنها صفت او گويم به زبان ، عبارت من راست‏نيايد كه در جمله علوم و اشارت و عبادات بى‏تكف به كمال بود . وهمه الهيان را شيخ بود ، و همه محمديان را امام بود . هم اهل‏ذوق را پيشرو بود و هم اهل عشق را پيشوا . هم عباد را مقدم بودو هم زهاد را مكرم . هم در تصنيف اسرار حقايق خطير بود ، هم درلطافت اسرار تنزيل و تفسير بى‏نظير .

عمرو بن ابى مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را مى‏ديدم‏مى‏دانستم او سلاله پيمبران است و ابوجعفر منصور او را از كسانى‏دانسته است كه از خدا به آنان الهام مى‏شود (محدث) .

و خانقانى شروانى در منشات نوشته است : جعفر صادق عالم مطلق‏بود .

اين چند گواهى را كه اندكى از بسيار است‏براى آن نوشتم تاآنان كه تتبعى چنان كه بايد در سيره معصومان ندارند و شرح‏زندگانى امامان شيعه را جز از گويندگان شيعى نشنيده و يا جز درماخذهاى غير شيعى نخوانده‏اند ، بدانند كه قدر و منزلت اين‏امام تنها در ديده شيعيانش بزرگ نيست ، هر كه علمى و بصيرتى‏داشته برابر او فروتن بوده و بزرگش مى‏داشته .

و زيد عموى او درباره وى گفته است : در هر زمان مردى از مااهل بيت است كه خدا بدو بر خلق خود احتجاج مى‏كند و حجت زمان مابرادرزاده‏ام جعفر است آنكه او را پيروى كند ، گمراه نگردد وآنكه مخالف وى بود ، هدايت نشود .

در روزگار رسول خدا ، هر گاه ياران آن حضرت را به حكمى فقهى‏نياز مى‏افتاد به قرآن يا حديث رجوع مى‏كردند و يا از شخص پيغمبر(ص) مى‏پرسيدند و پاسخ مى‏گرفتند و اگر بدو دسترسى نداشتند به‏آنان كه از فقه بهره‏اى داشتند روى مى‏آوردند ، از ياران رسول (ص) آنكه مى‏توانست‏حكم خدا را چنان كه هست‏بگويد و هر مشكل‏فقهى را به سرانگشت علم بگشايد ، على (ع) بود . على پيوسته‏با پيامبر (ص) به سر مى‏برد و معنى قرآن و حديث را از او فرامى‏گرفت و خود در اين باره چنين مى‏گويد :گاه رسول خدا را سخنى است و آن را دو گونه معنى است ، گفتارى‏است‏خاص و گفتارى است عام ، آن سخن را كسى شنود كه نداند رسول‏خدا از آنچه خواهد ، پس شنونده آن را توجيه كند بى‏آنكه معنى آن‏را بداند ، يا مقصود او را بشناسد ، يا آنكه بداند آن حديث چراگفته شده است و همه ياران رسول خدا چنان نبودند كه از او چيزى‏پرسند و دانستن معنى آن را از او خواهند . . . و از اين گونه‏چيزى بر من نگذشت جز آن كه آن را از او پرسيدم و به خاطر سپردم.

پس از رحلت رسول (ص) و دوران خلافت‏خلفا هرگاه در مسئله‏اى‏فقهى كار بر خليفه يا صحابه رسول (ص) دشوار مى‏شد ، به على (ع) رجوع مى‏كردند و او مشكل آنان را مى‏گشود . چون على به شهادت‏رسيد ، دشمنان كار را بر فرزندان و شيعيان او تنگ كردند . وميان مردم و آنان جدايى افكندند . از سوى ديگر ، دين به دنيافروختگان نيز براى خشنودى حاكمان وقت و يا سود خود ، به ساختن‏روايتها پرداختند ، تا آنجا كه شناخت‏حديث درست از نادرست‏برفقيهان دشوار گرديد . مى‏توان گفت از سال چهلم هجرى تا نزديك به‏پايان سده نخستين هجرت جز معدودى از صحابه و تابعان از فقه‏درست فقه آل محمد (ص) بى‏بهره بودند .

در روزگار امام باقر اندكى گشايش پديد آمد و ساليان 148 - 114(دوران امامت امام صادق (ع‏» عصر انتشار فقه آل محمد يا به‏تعبير ديگر ، روزگار تعليم و تدريس فقه جعفرى بود . در اين‏سالها مدينه نيز چهره ديگرى يافته بود .

در كتاب زندگانى على‏بن الحسين (ع) نوشته‏ام قتل عام اين شهرمقدس به دست‏سربازان مسلم پسر عقبه ، در بازمانگان از كشتارحالتى شبيه به نوميدى پديد آورد ، تا آنجا كه سست اعتقادان‏براى زدودن اين حالت از خويش ، به خنياگرى روى آوردند و مدينه‏در سالهاى 80 65 مركزى براى صدور آوازخوانان شد . اما با گذشت‏زمان آن حالت از ميان رفت و ديگر بار مردم به مسائل مذهبى روى‏آوردند و محدثان و فقيهان روى كار آمدند .

آنكه در اخبار فقه شيعه تتبع كند خواهد ديد روايتهاى رسيده‏از امام صادق (ع) در مسائل مختلف فقهى و كلامى مجموعه‏اى‏گسترده و متنوع است و براى همين است كه مذهب شيعه را مذهب‏جعفرى خوانده‏اند . گشايشى كه در آغاز دهه سوم سده دوم هجرى‏پديد آمد موجب شد مردم آزادانه‏تر به امام صادق (ع) روى آورندو گشودن مشكلات فقهى و غير فقهى را از او بخواهند .

ابن حجر درباره حضرتش نوشته است : مردم از علم او چندان نقل‏كردند كه آوازه آن به همه شهرها رسيد . امامان بزرگ چون يحيى‏بن سعيد ، ابن جريح ، مالك ، سفيان بن عيينه ، سفيان ثورى ،ابوحنيفه ، شعبه و ايوب سختيانى از او روايت كرده‏اند .

دانشمندان از هيچ يك از اهل بيت رسول خدا به مقدار آنچه ازعبدالله روايت دارند نقل نكرده‏اند ، و هيچ يك از آنان متعلمان‏و شاگردانى به اندازه شاگردان او نداشته‏اند ، و روايات هيچ يك‏از آنان برابر با روايتهاى رسيده از او نيست . اصحاب حديث نام‏راويان از او را چهار هزار تن نوشته‏اند . نشانه آشكار امامت اوخردها را حيران مى‏كند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لال‏مى‏سازد .

ذهبى از ابوحنيفه آورده است : فقيه‏تر از جعفربن محمد نديدم .

و چنان كه نوشته شد ، مالك گفته است از فضل و علم و پارسايى‏از او برتر نديده است . سخن مالك بن انس كه يكى از چهار پيشواى‏مذهبهاى اهل سنت و جماعت است درباره امام صادق (ع) نوشته شد، ابوحنيفه را نيز با آن حضرت ديدار يا ديدارها بوده است .

زبير بكار نويسد : ابوحنيفه را با امام صادق ملاقاتها دست‏داده است . او در دادن فتوا بيشتر به راى و قياس عمل مى‏كرد وكمتر به روايت . و از عبدالله‏بن شبرمه كه در سال 120 هجرى‏قضاوت كوفه داشت روايت كند : من و ابوحنيفه بر جعفربن محمد (ع) در آمديم . بر او سلام كردم و گفتم اين مردى از عراق است و اورا فقه و علمى است . جعفر گفت : گويا اوست كه دين را به راى‏خود قياس مى‏كند . سپس رو به من كرد و گفت : او نعمان پسر ثابت‏است و من تا آن روز نام او را نمى‏دانستم . ابوحنيفه گفت : آرى. جعفر بدو گفت : از خدا بترس و در دين قياس مكن كه نخست كس كه‏قياس كرد شيطان بود . خدا او را فرمود آدم را سجده كن گفت من‏از او بهترم . مرا از آتش و او را از خاك آفريده‏اى .

سپس پرسيد : قتل نفس مهمتر است‏يا زنا ؟

قتل نفس !

چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مى‏شود ، زنا با چهار گواه ؟ باقياس چه مى‏كنى ؟ روزه نزد خدا بزرگتر است‏يا نماز ؟

نماز !

چرا زن چون عادت مى‏بيند روزه را بايد قضا كند و نماز را نه ؟. . .بنده خدا از خدا بترس و قياس مكن .

آنچه متتبع از خواندن كتابهايى كه درباره ابوحنيفه نوشته شده‏و در آن از امام صادق (ع) سخن به ميان آمده در مى‏يابد ، اين‏است كه ابوحنيفه هر چند خود را فقيهى بزرگ مى‏دانست ، امام صادق‏را حرمت مى‏داشته است و ظاهرا بلكه مطمئنا عبارتى را كه مولف‏روضات‏الجنات از او آورده كه «من داناتر از جعفربن محمد هستم‏چرا كه مردانى را ديدم و از آنان حديث‏شنيدم و جعفربن محمدصحفى است‏» سخن ابوحنيفه نيست و گفته عبدالله بن حسن پدر محمدنفس زكيه است . چنان كه در روضه كافى آمده است : عبدالله‏بن حسن كسى را نزد ابوعبدالله (ع) فرستاد و گفت :بدو بگو ابو محمد مى‏گويد من از تو شجاع‏تر ، بخشنده‏تر و داناترم. امام به پيام‏آورنده گفت : اما شجاعت نه ، چرا كه هنوزحادثه‏اى پيش نيامده تا شجاعت‏يا ترس تو در آن معلوم شود . اماسخاوت او ، از يك سو مال را مى‏گيرد و در جايى كه نبايد مصرف‏مى‏كند . اما علم ، پدرت على‏بن‏ابى‏طالب هزار بنده آزاد كرد نام‏پنج تن از آنان را بگو ، پيام‏آورنده رفت و بازگشت و گفت :مى‏گويد تو صحفى هستى (علم را از صحيفه‏هاى پدرانت در مى‏آورى). امام گفت : بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهيم و موسى و عيسى كه‏از پدرانم به ارث برده‏ام .

امام صادق در آغاز حكومت عباسيان سفرى به عراق كرده و روزى‏چند را در حيره بسر برده است محدث قمى در منتهى‏الامال نوشته است‏اين سفر در حكومت‏سفاح بوده است ولى از برخى سندها معلوم مى‏شوداو در خلافت منصور به عراق رفته است ومنصور خود او را به عراق‏خواسته است . در اين سفر بوده است كه امام صادق را باابوحنيفه‏ملاقاتى دست داده ؟ و يا هنگامى كه ابوحنيفه به مدينه رفته است. مى‏توان گفت ملاقات او با آن حضرت يك بار نبوده و در عراق وحجاز با او ديدار كرده است .

ابن شهرآشوب از حسن‏بن زياد روايت كند از ابوحنيفه پرسيدند :فقيه‏ترين كس كه ديده‏اى كيست ؟ گفت : جعفربن محمد ، چون منصور او را خواست ، پى من فرستاد وگفت : مردم فريفته جعفربن محمد شده‏اند چند مسئله دشوار براى‏پرسش از او آماده كن . من چهل مسئله فراهم كردم . منصور جعفربن‏محمد را كه در حيره به سر مى‏برد به مجلس خود خواست . من نزدمنصور رفتم و جعفر را ديدم بر دست راست او نشسته است هيبت اوبيش از منصور بر دلم راه يافت منصور به من رخصت نشستن داد . پس‏گفت : اين ابوحنيفه است !او را مى‏شناسم .

منصور گفت : مسائلى را كه در خاطر دارى به ابوعبدالله بگو .

من يك‏يك را مى‏گفتم و او پاسخ مى‏داد كه شما چنين مى‏گوئيد ،مردم مدينه چنين مى‏گويند و ما چنين مى‏گوئيم در مسائلى گفته شمارا مى‏پذيرم و در مسائلى گفته آنان را ، و گاه راءى ما مخالف‏شما و آنان است تا آنكه هر چهل مسئله را گفتم و او هيچ يك رابى‏پاسخ نگذاشت .

سپس ابوحنيفه گفت : آيا داناترين مردم داناتر آنان به اختلاف(آراء) نيست ؟

هنگامى كه امام صادق در حيره به سر مى‏برده است ، مردم چنان‏در خانه او گرد مى‏آمده‏اند كه ملاقت‏كننده را ديدار او دشوار بوده‏است .

و چون خواست‏به مدينه باز گردد ، عده‏اى اهل فضل از مردم كوفه، او را مشايعت كردند و در جمله مشايعت‏كنندگان سفيان ثورى بود.

چنان كه نوشته شد ، شاگردان امام صادق را تا چهار هزارتن‏نوشته‏اند و مقصود كسانى است كه در مدت افاضه امام به تناوب وتفريق از او علم فرا گرفته‏اند نه آنكه اين چهار هزارتن همه روزدر محضر او حاضر بوده‏اند . مولف كشف‏الغمه نويسد شمارى ازتابعين از او روايت كرده‏اند كه از جمله آنان : يحيى‏بن سعيدانصارى ، ايوب سختيانى ، ابان‏بن تغلب ، ابو عمرو ابن‏العلاء ويزيدبن عبدالله است و از ائمه ، مالك‏بن انس ، شعبه‏بن الحجاج ،سفيان‏ثورى ، ابن جريح ، عبدالله‏بن عمرو ، روح‏بن قاسم ، سفيان‏بن‏عيينه ، سليمان‏بن بلال ، عبدالعزيزبن مختار ، وهب‏بن خالد وابراهيم‏بن طهمان‏اند كه از او روايت دارند .

يكى از كسانى كه او را شاگرد امام صادق (ع) شمرده‏اند ،جابربن حيان كوفى است . درباره جابر سخنان گوناگون گفته‏اند ومطالب مختلف نوشته‏اند . ابن نديم گويد : جماعتى از اهل علم وبزرگان وراقان گويند جابر حقيقت ندارد . و بعضى گفته‏اند او راتصنيفى نيست . گروهى گفته‏اند او از مردم كوفه بود و از اصحاب‏امام صادق بود و گفته‏اند از فيلسوفان بود و بعضى گفته‏اند وى به‏جعفربن يحيى برمكى اختصاص داشت و آنجا كه سيدى جعفر گويد مقصودجعفر برمكى است .

اما شيعه گويد او شاگرد جعفر صادق (ع) بود . ابن خلكان درشرح حال امام صادق نويسد : شاگرد او ابوموسى جابربن حيان صوفى‏طرسوسى است . كتابى در هزار ورق تاليف كرده و رساله‏هاى‏جعفرصادق (ع) را كه پانصد رساله است در آن فراهم آورده .

شاگردى جابر در محضر امام صادق در كتابهايى چون تاريخ‏الحكما، قفطى ، قاموس‏الاعلام ، روضات الجنات رياض العلما و ديگر كتابهاآمده است . دايره المعارف اسلامى نيز بدان اشارت دارد .

از مجموع آنچه درباره جابر نوشته‏اند مى‏توان دريافت كه اوبرخلاف گفته آنان كه وى را شخصى افسانه‏اى شمرده‏اند ، وجود داشته‏و در سده دوم هجرى مى‏زيسته . هر چند مجموع كتابهايى را كه به‏وى نسبت داده‏اند نمى‏توان از آن او دانست ، اما كتابهايى دركيميا (شيمى) نوشته كه به زبان لاتين ترجمه شده است .


ماهنامه كوثر شماره 34

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
دوشنبه 19 اسفند 1387  12:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها