نگاهى به سيماى امام صادق عليه السلام
يك كتاب در يك مقاله
دكتر سيد جعفر شهيدى
تلخيص : محمد باقر پورامينى
ششمين امام شيعيان ، و پنجمين امام از نسل اميرالمومنين (ع) كنيه او ابوعبدالله
و لقب مشهورش «صادق» است . لقبهاىديگر نيز دارد ، از آن جمله صابر ، طاهر و فاضل
، اما چونفقيهان و محدثان معاصر او كه شيعه وى هم نبودهاند ، حضرتش رابه درستى
حديث و راستگويى در نقل روايات بدين لقب ستودهاند ،لقب «صادق» شهرت يافته است
وگرنه امامى را كه منصوب از طرفخدا و منصوص از جانب امامان پيش از اوست ، راستگو
گفتن ، آفتابرا به «روشن» وصف كردن است .
ابن حجر عسقلانى نويسد : ابن حبان گويد : در فقه و علم وفضيلت از سادات اهل
بيتبود .
ولادت او ماه ربيعالاول سال هشتاد و سوم از هجرت رسول خدا (ص) ، و در هفدهم آن
ماه بوده است . ولى بعض مورخان و تذكرهنويسان ولادت حضرتش را در سال هشتادم از
هجرت نوشتهاند و در ماهشوال سال صدوچهلوهشت هجرى به ديدار پروردگار شتافت .
مدتزندگانى او شصت و پنجسال بوده است .
ابن قتيبه نويسد : جعفربن محمد ، كنيه او ابوعبدالله است وجعفريه بدو منسوباند
; به سال يكصد و چهل و شش در مدينه درگذشت.
از آغاز ولادت تا هنگام رحلت اين امام بزرگوار ، ده تن ازامويان به نامهاى :
عبدالملك پسر مروان ، وليد پسر عبدالملك (وليد اول) ، سليمان پسر عبدالملك ، عمر
پسر عبدالعزيز ، يزيدپسر عبدالملك ، (يزيد دوم) ، هشام پسر عبدالملك ، وليد پسريزيد
(وليد دوم) ، يزيد پسر وليد (يزيد سوم) ، ابراهيم پسروليد و مروان پسر محمد ، و دو
تن از عباسيان ابوالعباس ،عبدالله پسر محمد معروف به سفاح و ابوجعفر پسر محمد معروف
بهمنصور بر حوزه اسلامى حكومت داشتهاند . آغاز امامت امام صادق (ع) با حكومت هشام
پسر عبدالملك و پايان آن ، با دوازدهمين سالاز حكومت ابوجعفر منصور (المنصوربالله)
مشهور به دوانيقىمصادف بوده است . مدفن آن امام بزرگوار قبرستان بقيع است ،آنجا كه
پدر و جد او به خاك سپرده شدهاند .
نام مادر او ، فاطمه يا قريبه دختر قاسم بن محمد بن ابىبكراست و ام فروه كنيت
داشته است .
مادر ام فروه ، اسماء دختر عبدالرحمان ابنابىبكر است .
امام صادق (ع) درباره مادرش فرموده است : مادرم مومن ،متقى و نيكوكار بود و خدا
نيكوكاران را دوست مىدارد .
كلينى به اسناد خود از عبدالاعلى آورده است : امفروه را ديدمناشناس گرد كعبه
طواف مىكرد و حجرالاسود را به دست چپ سود .
مردى از طواف كنندگان بدو گفت : در سنتخطا كردى . امفروه پاسخداد : ما از
دانش تو بىنيازيم . و از اين پاسخ مىتوان آشنايىاو را به مسائل فقهى دريافت .
چنان كه مشهور است فرزندان آن حضرت ده تن بودهاند ، هفت پسربه نامهاى اسماعيل ،
عبدالله ، موسى ، اسحاق ، محمد ، عباس وعلى و سه دختر به نامهاى امفروه ، اسماء و
فاطمه .
اسماعيل پسر بزرگتر آن امام است و پدر ، وى را دوست مىداشت .
گمان بعضى از شيعيان بود كه اسماعيل بعد از پدرش به امامتخواهد رسيد . اما او
در روزگار زندگانى پدر درگذشت و امام وىرا در گورستان بقيع به خاك سپرد و بر مردن
او سخت گريان شد .
پيش از به خاك سپردن ، روى او را گشود تا مردم ببينند اسماعيلمرده است ، ولى پس
از مرگ اسماعيل گروهى مردن او را باورنكردند و پس از امام صادق او را امام دانستند
.
اسماعيليان يا هفت اماميان كه صدها سال بعد به دو فرقهنزاريه و مستعلويه تقسيم
شدند ، بدين اسماعيل منسوباند . هفتاماميان هم اكنون در كشورهايى از جمله ايران ،
پاكستان وهندوستان به سر مىبرند . امام صادق (ع) سىويكسال و به روايتىسى و چهار
سال در كنار پدرش امام باقر (ع) بوده است . درسفرى كه امام باقر ، به خواست هشام
پسر عبدالملك به شام رفت ،همراه او بود . از او روايتشده است : چون به دمشق رسيديم
،هشام سه روز ما را نپذيرفت و روز چهارم اجازه ديدار داد . چونبه مجلس او درآمديم
بر تخت نشسته بود و فرماندهان سپاه وى دردو صف ايستاده بودند . بزرگان خاندان او
نيز حضور داشتند . پسپدرم را تكليف تيراندازى كرد ، او عذر خواست و سرانجام
بااصرار هشام پذيرفت و نه تير پى همديگر افكند و هر تير بر تيرنخستين خورد . هشام
را خوش نيامد و مدتى ما را ايستاده نگاهداشت . پدرم خشمگين گشت و هشام چون خشم او
را ديد ، وى را برسر تختبرد و دست در گردن او افكند و بر دست راستخود نشاند .
پس دست در گردن من درآورد و مرا بر دست راست پدرم جاى داد .
چنان كه اشارت شد ، امام صادق (ع) گذشته از منزلتى كه نزدشيعيان دارد ، در ديده
عامه مسلمانان نيز داراى مقامى والاست .
بزرگان اهل سنت و جماعت از روزگار وى تا امروز ، او را بهكرامتخلق ، دانش
فراوان ، بخشش بسيار و عبادت طولانى ستودهاندصدوق به اسناد خود از فقيه مدينه ،
مالك پسر انس روايت كند :بر جعفربن محمد (ع) در مىآمدم ، براى من بالش مىنهاد و
مراحرمت مىداشت و مىگفت : مالك ! تو را دوست مىدارم . و من ازگفته او خشنود
مىشدم و خدا را سپاس مىگفتم . او هميشه در يكىاز سه حالتبود : روزهدار ،
برپاايستاده به نماز ، ذكر گوينده. او از بزرگان ، عابدان و زاهدانى بود كه از خدا
مىترسند .
بسيار حديث ، خوش محضر و بسيار فائدت بود . سالى با او به حجرفتم ، چون هنگام
گفتن لبيك رسيد ، سخن در گلوى او بريد ونزديك بود از شتر بيفتد ، گفتم : پسر رسول
خدا ! مىبايست لبيكبگويى ! گفت : پسر ابى عامر ! چگونه جرات كنم و بگويم : لبيك
،اللهم لبيك ، در حالى كه مىترسم خدايم بگويد نه لبيك و نهسعديك ؟ ! على بن عيسى
اربلى مولف كشفالغمه از محمدبن طلحهدرباره او آورده است : شنيدن سخنانش موجب زهد
دنيا مىشد واقتداى به او بهشت را در پى داشت . نور چهرهاش گواهى مىداد ازسلاله
نبوت است و پاكى كردارش آشكار مىساخت از ذريه رسالت است .
بزرگانى چون يحيىبن سعيد انصارى ، ابن جريح ، مالكبن انس ،سفيان ثورى ،
سفيانبن عيينه ، ابوحنيفه ، شعبه و ايوب سختيانىاز علم او بهر گرفتند ، و آن
بهرهگيرى را براى خود مباهاتشمردند و بدان شرف يافتند و فضيلت كسب كردند .
او از بزرگان اهل بيت و سادات آنان بود . علمى فراوان وعبادتى بسيار و اورادى
پيوسته و زهدى آشكار داشت و بسيار تلاوتبود . معانى قرآن كريم را تتبع مىكرد و
گوهرهاى آن را بيرونمىآورد و از عجايب آن بهره مىگرفت . اوقات خود را بر
انواعطاعتها قسمت كرده بود كه در آن حساب نفس خويش مىنمود . ديدن اوآخرت را به
ياد مىآورد . ابن شهر آشوب ازمالك بن انس روايت كند: ازجعفربن محمد در فضل و علم و
پارسايى برتر نديدم . يا روزهبود ، يا نماز مىخواند ، يا ذكر مىگفت . از بزرگان
و اكابر وزاهدان بود و از آنان كه از پروردگار مىترسند . بسيار حديث ،نيكو محضر و
پر فايدت بود . چون قال رسولالله مىگفت رنگشدگرگون مىگشت .
ابونعيم اصفهانى درباره او نوشته است : امام ناطق ، زمامدارسابق ، ابوعبدالله
جعفربن محمد صادق بر عبادت و خضوع روى آوردو عزلت و خشوع را برگزيد و از مهترى و
رياست دورى جست .
شهرستانى در ملل و نحل مىنويسد : جعفربن محمدالصادق داراىعلمى بسيار و ادبى
كامل بود . زهد و پارسايى داشت . نه گردمهترى گرديد و نه بر سر خلافتبا كسى به جنگ
برخاست . آنكه دردرياى معرفتشنا كند در شط نمىافتد و آنكه به اوج حقيقت رسد
ازفرود آمدن نمىترسد .
ابن خلكان درباره حضرتش نوشته است : از سادات اهل بيتبود وبه خاطر راستى در
گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر ازآن است كه گفتهاند .
و عطار از عارفان بزرگ سده هفتم درباره حضرتش چنين نوشته است: آن سلطان مصطفوى ،
آن برهان حجت نبوى ، آن صديق ، آن عالمتحقيق ، آن ميوه دل اوليا ، آن جگر گوشه
انبياء ، آن ناقد على، آن وارث نبى ، آن عارف عاشق ، جعفرالصادق رضىالله عنه ،
گفتهبوديم كه اگر ذكر انبيا و صحابه و اهل بيت كنيم كتابى جداگانهبايد ساخت . اين
كتاب شرح اولياست كه بعد از ايشان بودهاند امابه سبب تبرك به صادق ابتدا كنيم .
و چون از اهل بيتبيشتر سخن طريقت ، او گفته است و روايت ازاو پيش آمد ، كلمهاى
چند از آن حضرت بياورم كه ايشان همهيكىاند . چون ذكر او كردهاند ، ذكر همه بود .
نبينى كه قوممذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . يعنى يكى دوازده استو
دوازده يكى . اگر تنها صفت او گويم به زبان ، عبارت من راستنيايد كه در جمله علوم
و اشارت و عبادات بىتكف به كمال بود . وهمه الهيان را شيخ بود ، و همه محمديان را
امام بود . هم اهلذوق را پيشرو بود و هم اهل عشق را پيشوا . هم عباد را مقدم بودو
هم زهاد را مكرم . هم در تصنيف اسرار حقايق خطير بود ، هم درلطافت اسرار تنزيل و
تفسير بىنظير .
عمرو بن ابى مقدام گفته است : هرگاه جعفربن محمد را مىديدممىدانستم او سلاله
پيمبران است و ابوجعفر منصور او را از كسانىدانسته است كه از خدا به آنان الهام
مىشود (محدث) .
و خانقانى شروانى در منشات نوشته است : جعفر صادق عالم مطلقبود .
اين چند گواهى را كه اندكى از بسيار استبراى آن نوشتم تاآنان كه تتبعى چنان كه
بايد در سيره معصومان ندارند و شرحزندگانى امامان شيعه را جز از گويندگان شيعى
نشنيده و يا جز درماخذهاى غير شيعى نخواندهاند ، بدانند كه قدر و منزلت اينامام
تنها در ديده شيعيانش بزرگ نيست ، هر كه علمى و بصيرتىداشته برابر او فروتن بوده و
بزرگش مىداشته .
و زيد عموى او درباره وى گفته است : در هر زمان مردى از مااهل بيت است كه خدا
بدو بر خلق خود احتجاج مىكند و حجت زمان مابرادرزادهام جعفر است آنكه او را پيروى
كند ، گمراه نگردد وآنكه مخالف وى بود ، هدايت نشود .
در روزگار رسول خدا ، هر گاه ياران آن حضرت را به حكمى فقهىنياز مىافتاد به
قرآن يا حديث رجوع مىكردند و يا از شخص پيغمبر(ص) مىپرسيدند و پاسخ مىگرفتند و
اگر بدو دسترسى نداشتند بهآنان كه از فقه بهرهاى داشتند روى مىآوردند ، از ياران
رسول (ص) آنكه مىتوانستحكم خدا را چنان كه هستبگويد و هر مشكلفقهى را به
سرانگشت علم بگشايد ، على (ع) بود . على پيوستهبا پيامبر (ص) به سر مىبرد و معنى
قرآن و حديث را از او فرامىگرفت و خود در اين باره چنين مىگويد :گاه رسول خدا را
سخنى است و آن را دو گونه معنى است ، گفتارىاستخاص و گفتارى است عام ، آن سخن را
كسى شنود كه نداند رسولخدا از آنچه خواهد ، پس شنونده آن را توجيه كند بىآنكه
معنى آنرا بداند ، يا مقصود او را بشناسد ، يا آنكه بداند آن حديث چراگفته شده است
و همه ياران رسول خدا چنان نبودند كه از او چيزىپرسند و دانستن معنى آن را از او
خواهند . . . و از اين گونهچيزى بر من نگذشت جز آن كه آن را از او پرسيدم و به
خاطر سپردم.
پس از رحلت رسول (ص) و دوران خلافتخلفا هرگاه در مسئلهاىفقهى كار بر خليفه يا
صحابه رسول (ص) دشوار مىشد ، به على (ع) رجوع مىكردند و او مشكل آنان را مىگشود
. چون على به شهادترسيد ، دشمنان كار را بر فرزندان و شيعيان او تنگ كردند . وميان
مردم و آنان جدايى افكندند . از سوى ديگر ، دين به دنيافروختگان نيز براى خشنودى
حاكمان وقت و يا سود خود ، به ساختنروايتها پرداختند ، تا آنجا كه شناختحديث درست
از نادرستبرفقيهان دشوار گرديد . مىتوان گفت از سال چهلم هجرى تا نزديك بهپايان
سده نخستين هجرت جز معدودى از صحابه و تابعان از فقهدرست فقه آل محمد (ص) بىبهره
بودند .
در روزگار امام باقر اندكى گشايش پديد آمد و ساليان 148 - 114(دوران امامت امام
صادق (ع» عصر انتشار فقه آل محمد يا بهتعبير ديگر ، روزگار تعليم و تدريس فقه
جعفرى بود . در اينسالها مدينه نيز چهره ديگرى يافته بود .
در كتاب زندگانى علىبن الحسين (ع) نوشتهام قتل عام اين شهرمقدس به دستسربازان
مسلم پسر عقبه ، در بازمانگان از كشتارحالتى شبيه به نوميدى پديد آورد ، تا آنجا كه
سست اعتقادانبراى زدودن اين حالت از خويش ، به خنياگرى روى آوردند و مدينهدر
سالهاى 80 65 مركزى براى صدور آوازخوانان شد . اما با گذشتزمان آن حالت از ميان
رفت و ديگر بار مردم به مسائل مذهبى روىآوردند و محدثان و فقيهان روى كار آمدند .
آنكه در اخبار فقه شيعه تتبع كند خواهد ديد روايتهاى رسيدهاز امام صادق (ع) در
مسائل مختلف فقهى و كلامى مجموعهاىگسترده و متنوع است و براى همين است كه مذهب
شيعه را مذهبجعفرى خواندهاند . گشايشى كه در آغاز دهه سوم سده دوم هجرىپديد آمد
موجب شد مردم آزادانهتر به امام صادق (ع) روى آورندو گشودن مشكلات فقهى و غير فقهى
را از او بخواهند .
ابن حجر درباره حضرتش نوشته است : مردم از علم او چندان نقلكردند كه آوازه آن
به همه شهرها رسيد . امامان بزرگ چون يحيىبن سعيد ، ابن جريح ، مالك ، سفيان بن
عيينه ، سفيان ثورى ،ابوحنيفه ، شعبه و ايوب سختيانى از او روايت كردهاند .
دانشمندان از هيچ يك از اهل بيت رسول خدا به مقدار آنچه ازعبدالله روايت دارند
نقل نكردهاند ، و هيچ يك از آنان متعلمانو شاگردانى به اندازه شاگردان او
نداشتهاند ، و روايات هيچ يكاز آنان برابر با روايتهاى رسيده از او نيست . اصحاب
حديث نامراويان از او را چهار هزار تن نوشتهاند . نشانه آشكار امامت اوخردها را
حيران مىكند و زبان مخالفان را از طعن و شبهت لالمىسازد .
ذهبى از ابوحنيفه آورده است : فقيهتر از جعفربن محمد نديدم .
و چنان كه نوشته شد ، مالك گفته است از فضل و علم و پارسايىاز او برتر نديده
است . سخن مالك بن انس كه يكى از چهار پيشواىمذهبهاى اهل سنت و جماعت است درباره
امام صادق (ع) نوشته شد، ابوحنيفه را نيز با آن حضرت ديدار يا ديدارها بوده است .
زبير بكار نويسد : ابوحنيفه را با امام صادق ملاقاتها دستداده است . او در دادن
فتوا بيشتر به راى و قياس عمل مىكرد وكمتر به روايت . و از عبداللهبن شبرمه كه در
سال 120 هجرىقضاوت كوفه داشت روايت كند : من و ابوحنيفه بر جعفربن محمد (ع) در
آمديم . بر او سلام كردم و گفتم اين مردى از عراق است و اورا فقه و علمى است . جعفر
گفت : گويا اوست كه دين را به راىخود قياس مىكند . سپس رو به من كرد و گفت : او
نعمان پسر ثابتاست و من تا آن روز نام او را نمىدانستم . ابوحنيفه گفت : آرى.
جعفر بدو گفت : از خدا بترس و در دين قياس مكن كه نخست كس كهقياس كرد شيطان بود .
خدا او را فرمود آدم را سجده كن گفت مناز او بهترم . مرا از آتش و او را از خاك
آفريدهاى .
سپس پرسيد : قتل نفس مهمتر استيا زنا ؟
قتل نفس !
چرا قتل نفس با دو گواه ثابت مىشود ، زنا با چهار گواه ؟ باقياس چه مىكنى ؟
روزه نزد خدا بزرگتر استيا نماز ؟
نماز !
چرا زن چون عادت مىبيند روزه را بايد قضا كند و نماز را نه ؟. . .بنده خدا از
خدا بترس و قياس مكن .
آنچه متتبع از خواندن كتابهايى كه درباره ابوحنيفه نوشته شدهو در آن از امام
صادق (ع) سخن به ميان آمده در مىيابد ، ايناست كه ابوحنيفه هر چند خود را فقيهى
بزرگ مىدانست ، امام صادقرا حرمت مىداشته است و ظاهرا بلكه مطمئنا عبارتى را كه
مولفروضاتالجنات از او آورده كه «من داناتر از جعفربن محمد هستمچرا كه مردانى را
ديدم و از آنان حديثشنيدم و جعفربن محمدصحفى است» سخن ابوحنيفه نيست و گفته
عبدالله بن حسن پدر محمدنفس زكيه است . چنان كه در روضه كافى آمده است : عبداللهبن
حسن كسى را نزد ابوعبدالله (ع) فرستاد و گفت :بدو بگو ابو محمد مىگويد من از تو
شجاعتر ، بخشندهتر و داناترم. امام به پيامآورنده گفت : اما شجاعت نه ، چرا كه
هنوزحادثهاى پيش نيامده تا شجاعتيا ترس تو در آن معلوم شود . اماسخاوت او ، از يك
سو مال را مىگيرد و در جايى كه نبايد مصرفمىكند . اما علم ، پدرت
علىبنابىطالب هزار بنده آزاد كرد نامپنج تن از آنان را بگو ، پيامآورنده رفت و
بازگشت و گفت :مىگويد تو صحفى هستى (علم را از صحيفههاى پدرانت در مىآورى). امام
گفت : بدو بگو آرى به خدا صحف ابراهيم و موسى و عيسى كهاز پدرانم به ارث بردهام .
امام صادق در آغاز حكومت عباسيان سفرى به عراق كرده و روزىچند را در حيره بسر
برده است محدث قمى در منتهىالامال نوشته استاين سفر در حكومتسفاح بوده است ولى
از برخى سندها معلوم مىشوداو در خلافت منصور به عراق رفته است ومنصور خود او را به
عراقخواسته است . در اين سفر بوده است كه امام صادق را باابوحنيفهملاقاتى دست
داده ؟ و يا هنگامى كه ابوحنيفه به مدينه رفته است. مىتوان گفت ملاقات او با آن
حضرت يك بار نبوده و در عراق وحجاز با او ديدار كرده است .
ابن شهرآشوب از حسنبن زياد روايت كند از ابوحنيفه پرسيدند :فقيهترين كس كه
ديدهاى كيست ؟ گفت : جعفربن محمد ، چون منصور او را خواست ، پى من فرستاد وگفت :
مردم فريفته جعفربن محمد شدهاند چند مسئله دشوار براىپرسش از او آماده كن . من
چهل مسئله فراهم كردم . منصور جعفربنمحمد را كه در حيره به سر مىبرد به مجلس خود
خواست . من نزدمنصور رفتم و جعفر را ديدم بر دست راست او نشسته است هيبت اوبيش از
منصور بر دلم راه يافت منصور به من رخصت نشستن داد . پسگفت : اين ابوحنيفه است !او
را مىشناسم .
منصور گفت : مسائلى را كه در خاطر دارى به ابوعبدالله بگو .
من يكيك را مىگفتم و او پاسخ مىداد كه شما چنين مىگوئيد ،مردم مدينه چنين
مىگويند و ما چنين مىگوئيم در مسائلى گفته شمارا مىپذيرم و در مسائلى گفته آنان
را ، و گاه راءى ما مخالفشما و آنان است تا آنكه هر چهل مسئله را گفتم و او هيچ يك
رابىپاسخ نگذاشت .
سپس ابوحنيفه گفت : آيا داناترين مردم داناتر آنان به اختلاف(آراء) نيست ؟
هنگامى كه امام صادق در حيره به سر مىبرده است ، مردم چناندر خانه او گرد
مىآمدهاند كه ملاقتكننده را ديدار او دشوار بودهاست .
و چون خواستبه مدينه باز گردد ، عدهاى اهل فضل از مردم كوفه، او را مشايعت
كردند و در جمله مشايعتكنندگان سفيان ثورى بود.
چنان كه نوشته شد ، شاگردان امام صادق را تا چهار هزارتننوشتهاند و مقصود
كسانى است كه در مدت افاضه امام به تناوب وتفريق از او علم فرا گرفتهاند نه آنكه
اين چهار هزارتن همه روزدر محضر او حاضر بودهاند . مولف كشفالغمه نويسد شمارى
ازتابعين از او روايت كردهاند كه از جمله آنان : يحيىبن سعيدانصارى ، ايوب
سختيانى ، ابانبن تغلب ، ابو عمرو ابنالعلاء ويزيدبن عبدالله است و از ائمه ،
مالكبن انس ، شعبهبن الحجاج ،سفيانثورى ، ابن جريح ، عبداللهبن عمرو ، روحبن
قاسم ، سفيانبنعيينه ، سليمانبن بلال ، عبدالعزيزبن مختار ، وهببن خالد
وابراهيمبن طهماناند كه از او روايت دارند .
يكى از كسانى كه او را شاگرد امام صادق (ع) شمردهاند ،جابربن حيان كوفى است .
درباره جابر سخنان گوناگون گفتهاند ومطالب مختلف نوشتهاند . ابن نديم گويد :
جماعتى از اهل علم وبزرگان وراقان گويند جابر حقيقت ندارد . و بعضى گفتهاند او
راتصنيفى نيست . گروهى گفتهاند او از مردم كوفه بود و از اصحابامام صادق بود و
گفتهاند از فيلسوفان بود و بعضى گفتهاند وى بهجعفربن يحيى برمكى اختصاص داشت و
آنجا كه سيدى جعفر گويد مقصودجعفر برمكى است .
اما شيعه گويد او شاگرد جعفر صادق (ع) بود . ابن خلكان درشرح حال امام صادق
نويسد : شاگرد او ابوموسى جابربن حيان صوفىطرسوسى است . كتابى در هزار ورق تاليف
كرده و رسالههاىجعفرصادق (ع) را كه پانصد رساله است در آن فراهم آورده .
شاگردى جابر در محضر امام صادق در كتابهايى چون تاريخالحكما، قفطى ،
قاموسالاعلام ، روضات الجنات رياض العلما و ديگر كتابهاآمده است . دايره المعارف
اسلامى نيز بدان اشارت دارد .
از مجموع آنچه درباره جابر نوشتهاند مىتوان دريافت كه اوبرخلاف گفته آنان كه
وى را شخصى افسانهاى شمردهاند ، وجود داشتهو در سده دوم هجرى مىزيسته . هر چند
مجموع كتابهايى را كه بهوى نسبت دادهاند نمىتوان از آن او دانست ، اما كتابهايى
دركيميا (شيمى) نوشته كه به زبان لاتين ترجمه شده است .
ماهنامه كوثر شماره 34