در قسمت قبل سری اول طنزهای مناسب کودکان را برای شما گرد آوری کرده بودیم که شما می توانید از لینک زیر آنها را مطالعه نمایید
خسیسی به خانمش گفت: تا من می روم پشت بام و بر می گردم دو تا تخم مرغ درست کن. مرد به پشت بام رفت و بیچاره پایش به چیزی گیر کرد و از بام سقوط کرد. هنگام سقوط وقتی از کنار پنجره آشپزخانه می گذشت فریاد زد: یکی درست کن، یکی درست کن
**********
فیلی در استخر شنا می کرد. مورچه ای سر رسید و گفت: بیا بیرون کارت دارم. فیل از استخر بیرون آمد.
مورچه گفت: دیگر کاری ندارم
فیل با کنجکاوی پرسید: برای چی مرا صدا کردی؟
مورچه گفت: می خواستم ببینم مایوی مرا تو پوشیده ای!؟
**********
معلم تاریخ با عصبانیت از شاگرد پرسید: یزد گرد سوم را چه کسی کشت؟
شاگرد که خیلی ترسبده بود گفت: آقا جان به خدا من نکشتم
**********
روزی مردی به کنار رودخانه رفت تا ماهی بگیرد. وقتی که ماهی را از آب گرفت؛ مرد احمقی به او رسید و گفت : چرا ماهی تو کج است؟
مرد گفت: چون من سیر پیچ آن را گرفتم
**********
دکتر این همه قاشق در معده شما چه می کند؟
بیمار: دفعه پیش که مراجعه کردم خودتان گفتید روزی یک قاشق بخورید!
**********
مهمان از پسر میزبان پرسید : شما کی شام می خورید
پسر میزبان: مادرم گفت هر وقت شما رفتید
**********
فقیری به ثروتمندی می گوید: سلام علیکم، کجا تشریف می برید؟
ثروتمند: قدم می زنم اشتها پیدا کنم؟ شما کجا می روی؟
فقیر: من اشتها دارم قدم می زنم خوراکی پیدا کنم
**********
آقای مدیر : مجید، چرا دیر به مدرسه آمدی؟
مجید: دو نفر سر پولی که گم شده بود دعوا می کردند و من ایستادم به تماشای آنها.
آقای مدیر : دعوای آنها چه ربطی به تو داشت؟
مجید: پول زیر پای من بود
**********
معلم: رضا، چرا دیروز علی را کتک زدی؟
رضا: چون هفته گذشته به من گفته بود اسب آبی!
معلم: پس چرا دیروز او را کتک زدی؟
رضا: چون تا دیروز اسب آبی ندیده بودم!
**********
اولی: آقا چرا شما زودتر از وقتش داروها رو می خوری
دومی: چون می خواهم میکروب ها رو غافلگیر کنم
**********
یه نفر یه تیکه یخ رو گرفته بود روی دستش و خیلی متفکرانه بهش نگاه می کرد. رفیقش ازش می پرسه : چی رو نگاه می کنی؟
میگه ازش آب می چکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه!
**********
شخصی طنابی را بر کمر خود بسته بود. پرسیدند: چرا طناب به کمرت بستی؟
گفت: می خواهم خودم را اعدام کنم.
گفتند: پس باید به گردنت ببندی.
گفت: بسته بودم دیدم خفه می شوم به کمرم بستم
**********
معلم درباره جنگ های صد ساله هر چه می دانی بگو؟
شاگرد: آقا اجازه! فقط مدتش را
**********
به یکی می گن با اتوبوس جمله بساز، می گه: دیروز اتو.، بوس کردم لبم سوخت
**********
یه روی یه نفر پشت بومش رو آسفالت می کنه. قیر زیاد میاره، سرعت گیر می سازه!
**********
معلم: کدام دندان است که آخراز همه توی دهان پیدا می شود؟
شاگرد: آقا اجازه، دندان مصنوعی!
پسری مشغول تعمیر سیم های برق خانه بود که ناگهان برق او را گرفت و خشک کرد!
مادرش با دیدن او در آن حال فریاد زد: پسرم … پسرم رهایش نکنی ها … محکم بگیرش …آخه اون بود که پدرت را کشت
**********
معلم علی، یک ملیونر هستم چگونه عبارتی است
علی: آقا اجازه یک دروغ محض!
**********
معلم: پسر با کلمه فرشاد جمله بساز
پسر: روح غضنفر شاد!
**********
قاضی : راستی موقع سرقت ساعت طلای این آقا، هیچ نترسیدی؟
دزد: چرا جناب قاضی، ترسیدم نکنه ساعتش طلا نباشه.