سیداکبر موسوی در یادداشتی تلگرامی با عنوان «چند نکته پس از کلمات اعتراضی محمود امجد» نوشت:
۱. سالهاست امجد را میشناسم و بسیار وامدار اویم و ارادتم به او را انکار نمیکنم. به گمانم امجد آنچه به من و بسیاری دیگر یاد داد، این بود که حتی در چارچوب دینی به غیر از معصومین همه ممکن است اشتباه کنند حتی بزرگان. خود امجد هم میتواند اشتباه کند. این را نشان میداد. کسی «حسین زمانه» و «علی زمانه» نیست و منتقدان و مخالفان اینها هم «یزید زمانه» و … نیستند. تقسیم دو فرد مخالف به حق و باطل نفی میشود در این نگاه. شاید در جایی که حتی مخالفت بنیادین و اساسی باشد، هر دو فرد بهرهای از حقیقت داشته باشند و حتی اگر یکیشان یا هر دو بر خطا باشند، هر دو در جانب حق باشند. در جانب حق بودن، مساوی با در دستداشتن حقیقت نیست. ما از حق بهرهای اندک داریم. تقابل فرد الف با فرد ب، به این معنا نیست که یکی از آنها دو حق است و دیگری باطل؛ شاید هر دو در جانب حق باشند و شاید هر دو در جانب باطل و شاید هر دو بیرون از باغ باشند. ملاک حق، چیزی نیست جز بر عدالت رفتار کردن. اما گاهی یافتن مصداق عدالت پیچیده است.
۲. دیدگاه امجد نسبت به آیت الله خامنهای تغییر کرده است. امجد پیش از آن هم مرید و هوادار دو آتشه و … نبود. اما منتقد و مخالف نبود. شاید بتوان گفت حامی عادی بود. اما پس از ۸۸ او منتقد و مخالف شد. رازی در کار نیست. امجد مخاطبان بسیاری داشت و مخاطبانش از طیف خاصی نبودند. پای صحبتش افراد بسیاری با تفکرات بسیاری مینشستند. با بسیاری از آنان دوستی داشت. به سادگی با آنان رفت و آمد میکرد، اگر دعوتش میکردی به اتاق یا حجره میپذیرفت. من میتوانم تصور کنم که امجد پس از ۸۸، روایتی غیر از روایت بنگاه بانگ و رنگ را از بسیاری از کسانی که میشناخت و اعتماد داشت، شنید. در این روایتها، تماشاگر ستم بود و نمیتوانست این ستمها را توجیه کند. امجد با کوی دانشگاه رابطه داشت و حمله ۲۵ خرداد به کوی دانشگاه را دیدهاید. آن حمله توجیهپذیر نبود و … امجد میدید که برخی از مخاطبانش اینسوی ماجرایند و برخی آنسو، او دوست نداشت میانشان نزاعی باشد و کسی ضربهای ببیند؛ اما نزاع بود و …
ماجرا ساده است. همانچیزی که کوهن در «ساختار انقلابهای علمی» میگوید. انقلابهای علمی را به انقلابهای سیاسی تشبیه میکند. یک مشکل و دو مشکل و سه مشکل باعث نمیشود که نظریهای، باوری، حکومتی و … فرو بریزد. اما وقتی این مشکلات انباشته شد، وقتی پرسشهای بیپاسخ فراوان شد، وقتی جوابی قانعکننده برای اینها نبود، باور فروخواهد ریخت. یا باید نادیده گرفت و غفلت ورزید و یا باید فروپاشی را پذیرفت و گذر کرد.
نمیگویم امجد اینک بر حق است یا نیست؛ اما میتوانم این گذر را تصور کنم. او خوانندهٔ بولتنها نبود؛ او شنوندهٔ مخاطبانش بود که از همه طیف بودند. او فقط یک روایت ویرایششده را نمیشنید؛ گاهی لمس میکرد اتفاقات را و لمس هر اتفاقی، هر حادثهای، انباشت پرسشی بود روی پرسشهای دیگر. چرا امجد گذر کرد؟ چون مخاطبانش و دوستانش از یک طیف خاص نبودند.
۳. همه کلمات امجد قابل دفاع نیست. همه هم قابل رد نیست. او مثل ماست. بر گمان خودش، بر دادههای خودش باوری را میپذیرد و مثل همهٔ باورهای ما خطاپذیر است.
۴. به گمانم بزرگترین ویژگی امجد این بود که بازیگر نبود. همیشه میگفت بازیگر نباشید. بازیگر نبود. خودش را فریب نمیداد. شاید مثل همهٔ ما فریب دادهها و فریب استدلالها و فریب تحلیلهای خودمان را بخورد؛ اما وقتی به نتیجهای میرسید، بازی نمیکرد. هیچگاه مثل آخوندهای منبری نمیگفت «ما تقوا به خرج میدهیم و به کسی بد نمیگوییم؛ اما ایشان مستحق هر بدیای هست» این بازی است. برای خودش شأن قایل نبود.
۵. کارخانهٔ طلحه و زبیرسازی ارزشیها دوباره فعال شده. آنها به امجد، طلحه و زبیر میگویند. پیشفرض طلحه و زبیر خواندن امجد، خودحقپنداری مطلق است. ما حقیم و هر کسی سخنی علیه ما گفت، باطل است. اگر کسی قبلا همراه ما بوده، الان نباشد، طلحه است. غافل از اینکه، همه خطا میکنند. هم آیت الله خامنهای خطا میکند و هم امجد. هیچکس معصوم نیست. شاید امجد اشتباه بکند و موضعش اشتباه باشد؛ اما این تنها اشتباه در تحلیل است؛ نه طلحه و زبیر شدن. بگذریم از اینکه عیار کارخانهشان با «حرسازی» از تتلو روشن شد.
۶. به گمانم امجد میتوانست با ادبیاتی که بیشتر به گفتگو نزدیک باشد، اعتراضاتش را بگوید. میتوانست راه گفتگو را باز کند و به جای طلحه و زبیر شنیدن، پاسخ طلب کند. بخشی از کلماتش هم قابل دفاع نیست. به گمانم هنر اعتراض در کلماتش مفقود بود. هم با بخش غیرقابل دفاع، دیگر کلماتش دیده نشد و هم آن دیگر کلمات، میتوانست با ادبیات پاسخطلبانه مطرح شود -که نشد-.
۷. به گمانم امجد همان امجد است. انسانی که اشتباه میکند، انسانی که آزاده است، انسانی که بازیگر نیست.