0

قصه ای کودکانه و آموزنده درباره برف

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

قصه ای کودکانه و آموزنده درباره برف

 

قصه شب “برف بارید”: صبح که از خواب بیدار شدیم، همه جا سفید بود. شب پیش برف سنگینی باریده بود. آن روز، روز جمعه بود. ابرهای سیاهی که شب پیش آسمان را پوشانده بودند دیگر در آسمان نبودند. آسمان آفتابی و روشن بود. آفتاب به برف‌ها می‌تابید.

وقتی که من داشتم از خانه بیرون می‌آمدم، شاهرخ را دیدم. او از توی زیرزمین بیرون آمد. یک کلاه کهنه توی دستش بود. من از خانه بیرون رفتم. وقتی که برگشتم مینا و شاهین و شاهرخ توی حیاط بودند. تا من وارد حیاط شدم، هر سه تای آنها به طرفم دویدند و سلام کردند.

شاهین گفت : ” خاله بیا ببین چه آدم‌ برفی قشنگی درست کرده‌ایم. “

بچه‌ها توی حیاط یک آدم‌برفی خوشگل درست کرده‌اند. کلاه کهنه‌ای که من صبح در دست شاهرخ دیده بودم روی سر آدم‌برفی بود. یک هویج به جای بینی او گذاشته بودند. به جای چشم‌ها و دهانش چند تا زغال گذاشته بودند. چند تا زغال هم به جای دکمه‌های لباسش گذاشته بودند. آدم‌برفی بزرگ و قشنگ آنجا ایستاده بود.

 

 

 برف
برف بارید

میناگفت: ” قشنگ است, نه؟ “

گفتم: ” بله، بچه‌ها آدم‌برفی خیلی قشنگی ساخته‌اید. “

شاهرخ گفت: ” خاله, یادت هست دیشب آرزو می کردم که برف ببارد. اگر برف نباریده بود که ما نمی‌توانستیم آدم‌ برفی درست کنیم. “

شاهین گفت: ” من برف را خیلی دوست دارم. دلم می‌خواهد همه روزهای زمستان برف ببارد. “

مینا گفت: ” خاله. برف هم مثل باران از ابر می‌بارد؟ “

گفت: ” چرا بعضی وقت‌ها از ابر باران می‌ بارد و بعضی وقت‌ها برف؟ “

گفتم: ” وقتی که هوا خیلی سرد باشد بخار آبی که در ابرها هست یخ می‌بندد. آن‌ وقت از آن ابر به جای باران برف می‌بارد. “

شاهین گفت: ” خاله برف هم مثل باران فایده دارد؟ “

گفتم: ” بله شاهین، برف هم مثل باران فایده بسیار دارد. برف روی زمین‌هایی را که در آنها گندم کاشته‌اند می‌پوشاند و دانه‌ها را در زیر خاک گرم نگه می‌دارد. برفی که روی کوه‌ها می‌نشیند مدت‌ها آنجا می‌ماند. هوا که گرم شد. آب می‌شود و رودها و چشمه‌ها را پرآب می‌کند. آب برف هم مثل باران در زمین فرو می‌رود. به ریشه گیاه‌ها و درخت‌ها می‌رسد و آنها را سیراب می‌کند. “

شاهرخ گفت: ” خاله اجازه می‌دهی من فایده‌های دیگر برف را بگویم؟ ”

گفتم: ” بگو ”

گفت: ” برف خیلی زیباست. همه جا را قشنگ می‌کند. حیاط خانه درخت‌ها و پشت بام خانه را سفید می‌کند. وقتی که برف ببارد، سه تا بچه بلا که توی خانه ما هستند، یعنی من و شاهین و مینا بچه‌های خوبی می‌شویم. می‌دانی چرا؟ برای اینکه تمام روز توی اتاق نمی‌مانیم. بی‌حوصله نمی‌شویم. با هم دعوا نمی‌کنیم. توی حیاط می‌آییم و آدم‌برفی می‌سازیم. بازی می‌کنیم و خوشحالیم!”

حرف‌های شاهرخ تمام شد. همه با هم خندیدیم. بعد هم رفتیم تا دست‌هایمان را بشوییم و غذا بخوریم.

جمعه 12 دی 1399  10:32 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها