0

داستان کوتاه

 
09141040231
09141040231
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : فروردین 1398 
تعداد پست ها : 521
محل سکونت : استان آذربایجان شرقی

داستان کوتاه

در روستایی یک آقایی گاوی را احسان کرده بود برای اهالی اش به همراه نان و اندیشه اش این بود که بعد این احسان اهالی این آقا و عیالش را تا عید دعوت می کنند و عوض این احسان در می آید.

هر روز از عیالش می پرسید کسی زنگ نزد و دعوت نکرد. زنش می گفت نه. تا این که چاره و گشایشی ندید مجبور شد وام قرض کند و گاوی را سر برد و نان بپزد تا عید برایش آذوقه خوردن باشد. این داستان واقعی به این حدیث پیامبر اشاره دارد که بهترین شما کسی است که به فکر خودش باشد . گرچه از نظر مردم خوب نیست ولی برای کسی که فمن یعمل زندگی دارد این حدیث صدق می کند و برای میلیاردی که احسان می کند صادق نیست و دیگر خواهی هم باید داشته باشد و انتظار دعوت متقابل هم نه.

جمعه 12 دی 1399  8:29 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها