چهرههای مشهوری که فلسفه خواندهاند؛ از سیدمحمد خاتمی تا حاج قاسم سلیمانی
همیشه «فلسفه» برای اکثر آدمها یک امر پیچیده بوده و در فرهنگ عامه ما معمولا وقتی کسی چیزهایی میگوید که همه متوجه منظورش نمیشوند، میگویند «فلسفی» صحبت میکند!
ایسنا نوشت: اما واقعیت این است که علم فلسفه در واقع برای پاسخ به سوالهای اساسی مثل چیستی و چرایی موجودات، ابداع شده است و کارش، جوابدادن به خیلی از سوالات و مجهولات انسانهاست.
اما الان بحث ما درباره خود علم فلسفه نیست. ما در این گزارش به بهانه روز جهانی فلسفه که سومین پنجشنبه ماه نوامبر است و در اکثر سالها با آخرین پنجشنبه آبانماه در تقویم ایرانی مطابقت دارد، به آدمهای مشهوری اشاره کردهایم که در ایران درس فلسفه خواندهاند و بعد هم سراغ آدمهای معمولیای رفتهایم که این مسیر را دنبال کردهاند.
شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
فرماندهی در لباس پاسداری و نقش حاج قاسم در منطقه غرب آسیا که او را به نماد مبارزه با تروریسم بویژه داعش تبدیل کرده بود، همیشه بر سرگذشت و زندگی او از تولدش در ۲۰ اسفند سال ۳۵ در کرمان تا شهادتش در بامداد ۱۳ دی ۱۳۹۸ در فرودگاه بینالمللی بغداد سایه انداخته و احتمالا به همین دلیل است که تاکنون کسی چندان به تحصیلات دانشگاهی شهید سلیمانی نپرداخته است.
حاج قاسم را ما و دنیا به عنوان یک فرمانده قدرتمند نظامی میشناسیم اما شاید برایتان عجیب باشد اگر بدانید سردار سلیمانی، تحصیلات فلسفی نیز داشته و در سال ۸۴، مدرک کارشناسی ارشد خود در رشته فلسفه و حکمت اسلامی را از دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی دریافت کرده است.
درباره رشته فلسفه و حکمت اسلامی گفته میشود: دانشجویان این رشته با فلسفه اسلامی آشنا میشوند و به روشهای مقابله با تفکرات الحادی آگاهی خواهند یافت. فارغ التحصیلان رشته فلسفه و حکمت اسلامی، باید توانایی دفاع در برابر شبهات اعتقادی را بیابند و با منطق و عرفان آشنا شوند. در این رشته، توانایی در زمینه علوم قرآنی، علوم عربی و انسانی و زبان خارجی اهمیت دارد و قدرت تحلیل و استدلال کافی در مسائل فکری و اعتقادی به پیشرفت تحصیلی دانشجو بسیار کمک خواهد کرد.
سیدمحمد خاتمی
شهرت خاتمی گرچه بیشتر ناشی از دو دوره ریاست جمهوری پرفراز و نشیب او در ایران است و نامش از دوم خرداد سال ۷۶ در جریان پیروزی با رأی بالا در مقابل علیاکبر ناظق نوری در جریان انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری بر سر زبانها افتاد و وارد کتاب قطور تاریخ معاصر سیاسی ایران شد اما هنوز هم بسیاری در ایران و جهان، خاتمی را به اندیشهورزی میشناسند و چهرهاش بیش از آنکه سیاسی باشد، فرهنگی است.
محمد خاتمی که تصدی وزارت ارشاد و همچنین سرپرستی موسسه مطبوعاتی کیهان را در کارنامهاش دارد، در نخستین سفر خود به ایالات متحده آمریکا و سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سپتامبر سال ۱۹۹۸ پیشنهاد «گفتوگوی تمدنها» را در مقابل «برخورد تمدنها» مطرح کرد که این پیشنهاد با استقبال اعضای سازمان ملل روبهرو شد و بر همین اساس، جامعه جهانی سال ۲۰۰۱ را سال گفتوگوی تمدنها نامگذاری کرد.
خاتمی از نوجوانی به دروس حوزوی روی آورد و طلبه شد اما تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته کارشناسی فلسفه غرب در دانشگاه اصفهان دنبال کرد و بعدها نیز در رشته علوم تربیتی موفق شد مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه تهران بگیرد.
او البته دوره عالی فلسفه را در محضر آیات عظام و استادانی چون مرتضی حائری یزدی، وحید خراسانی، سیدموسی شبیری زنجانی، شهید مرتضی مطهری و عبدالله جوادی آملی نیز گذرانده است.
رئیس جمهوری پیشین ایران، سال ۴۸ در رشته کارشناسی فلسفه از دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل شده است.
غلامعلی حداد عادل
یکی دیگر از اهالی سیاست و فرهنگ ایران که فلسفه خوانده، غلامعلی حداد عادل است؛ کسی که مانند خاتمی، شهرت فرهنگیاش بیش از شهرت سیاسی اوست.
گرچه حداد عادل کرسی ریاست مجلس شورای اسلامی را نیز تجربه کرده و روزگاری در ایران به عنوان یکی از روسای سه قوه شناخته میشده اما نامش همچنان یادآور واژههای فارسیسازیشده فرهنگستان زبان و ادب فارسی و همچنین یکی از دروس کتاب ادبیات دوران دبیرستان بچههای دهه ۶۰ است: «فرهنگ برهنگی، برهنگی فرهنگی».
او در سال ۱۳۴۲ از دبیرستان علوی فارغالتحصیل شد. در سالهای ۱۳۴۵ و ۱۳۴۷ لیسانس و فوق لیسانس خود را در رشته فیزیک دریافت کرد و بین سالهای ۱۳۴۵ تا تا ۱۳۵۰ در دانشگاه ملی ایران که امروز دانشگاه شهیدبهشتی نام دارد، فیزیک درس میداد. حداد در سال ۱۳۵۱، کارشناسی ارشد فلسفه را از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دریافت کرد و دروس دوره دکتری فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را در سال ۱۳۵۳ به پایان برد. بین ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ در دانشگاه صنعتی شریف به تدریس فلسفه، تاریخ علم، تاریخ فلسفه غرب و تاریخ فلسفه اسلامی پرداخت و در سال ۱۳۶۴ از پایاننامه دکتری فلسفه خود تحت عنوان «نظر کانت دربارهٔ مابعدالطبیعه» دفاع کرد.
او از سال ۱۳۶۴ تاکنون یعنی ۳۵ سال است که به تدریس فلسفه غرب در دانشگاه تهران مشغول است.
علی لاریجانی
علی اردشیر لاریجانی از آنهایی است که همهجور تجربهای داشته؛ از پوشیدن لباس پاسداری و معاونت در سپاه گرفته تا تصدی وزارت ارشاد، ریاست صداوسیما، دبیری شورای عالی امنیت ملی و ۱۲ سال ریاست مجلس.
او مثل برادرانش صادق، محمدجواد، فاضل و باقر، به معنای دقیق کلمه درسخوان بوده است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تا دریافت مدرک دیپلم در شهر قم سپری کرده و بعد از قبولی در کنکور سراسری، در سال ۱۳۵۴ تحصیل در مقطع کارشناسی رشتهٔ علوم رایانه را در دانشگاه صنعتی شریف آغاز کرده است. سال ۱۳۵۸ لیسانس خود را گرفته و بعد هم به توصیهٔ مرتضی مطهری برای ادامه تحصیل، رشته فلسفه را انتخاب کرده و کارشناسی ارشد و دکتری خود را در رشتهٔ فلسفه از دانشگاه تهران گرفته است.
داماد شهید مطهری، تألیفاتی در چند حوزه مختلف دارد که از جمله آنها ۳ کتاب در زمینه فلسفه کانت و ۱۵ مقاله پژوهشی در موضوعات مختلف علمی است و اکنون نیز استادیار رشته فلسفه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است.
و سایرین
اما فقط این چهرهها نبودهاند که فلسفه خواندهاند بلکه چهرههای سرشناس دیگری هم هستند که فارغالتحصیل رشته فلسفهاند. مثلا زهرا اشراقی نوه دختری امام خمینی (ره)، سیدعلیرضا بهشتی فرزند شهید بهشتی، سعید زیباکلام برادر صادق زیباکلام و ... نیز در رشته فلسفه تحصیل کردهاند و درجات عالی علمی در این رشته دارند.
امام خمینی (ره)، علامه طباطبایی، شهید مطهری، آیتالله مصباح یزدی و آیتالله آملی لاریجانی هم از مشهورترین چهرههای حوزوی در تاریخ علم فلسفه ایران هستند.
اما همه فلسفهخواندهها چهره نمیشوند. برخی هم مثل «علی» یک راننده ساده میشود: «اینجا برای فلسفه تره هم خرد نمیکنن و اون آقایی هم که فلسفه خونده بود و رییس جمهور شد (خاتمی) جزء استثناها بود وگرنه شما برو سرنوشت فارغ التحصیلایی که فلسفه خوندن رو ببین که کجان و دارن چیکار میکنن. یکیش خودِ من که حالا مجبورم مسافرکشی کنم. بقیه فلسفهخوندهها هم خیلی هنر کرده باشن الان دارن یه جایی درس میدن».
«سحر» هم فارغالتحصیل رشته فلسفه است و برای آنکه آرزوی پدرش را برآورده کند این رشته را خوانده اما حالا یک زن خانهدار است و خاطرات دانشجوییاش را مرور میکند و همزمان دنبال کار میگردد.
آینده بسیاری از فلسفهخواندهها در ایران بعد از فارغالتحصیلی از جمله علی و سحر این پرسش را ایجاد میکند که فلسفه در جامعه امروز ما چه جایگاهی دارد؟
علی کیادربندسری که دکترای این رشته را دارد و پژوهشگر فلسفه است، به این پرسش پاسخ میدهد: «به نظر من اگر در نقاط مختلف جهان در یک روز خاص برای فلسفه جشن تولدی میگیرند، این روز برای ما یادآورغربت و فقدان چیزی است که آن را از دست دادهایم و هیچگاه نتوانستهایم به شکل درستی بپذیریم یا احیایش کنیم. در قرن دوم تا چهارم هجری قمری در حکومت خلفای عباسی، نهضتی به نام ترجمه شکل گرفت و چهرههای شاخصی از جمله «حنین بن اسحاق» و «ابوبشر متی بن یونس» آثار متعددی از فیلسوفان را به زبان عربی ترجمه کردند. فلسفه، در نگاه افراد جامعه به عنوان کالایی وارداتی در نظر گرفته میشد؛ کالایی که به آن نیازی نبود. از ابتدای همان روزگار، مقاومت زیادی در برابر آثار فلسفی شکل گرفت در حالی که این مقاومت در برابر آثاری که در حوزه پزشکی یا نجوم ترجمه میشد کمتر وجود داشت. عدهای گمان میکردند با وجود دین، نیازی به فلسفه نیست، به عبارتی دین قبل از فلسفه، معنای زندگی و پرسشهایی درباره مرگ و روح را بررسی کرده به همین دلیل فلسفه جایگاهی در این زمینه ندارد. همچنین آن زمان مقاومتهایی از سوی نحویون در برابر فلسفه و بویژه منطق وجود داشت. برای مثال، ما شاهد مناظره تاریخی بین «ابوسعید سیرافی» و «ابوبشر متی» هستیم. ابوبشر متی یکی از مترجمان آثار منطقی ارسطو است و ابوسعید سیرافی یک نحوی خوشبیان و وصل به ساختارهای قدرت است. در این مناظره سخن سیرافی این است که با وجود نحو که به ساختارهای زبانی میپردازد و دقت در این زمینه را مورد پژوهش قرار میدهد به دانش منطق که امری بیگانه و وارداتی است، نیازی نیست.»
او با بیان اینکه چنین مقاومتهایی بعدها در برابر فلسفه و منطق نیز وجود داشته تا جایی که همیشه فیلسوفان ما در تاریخ تفکر گمنام بودهاند و بعدها شناخته میشدند، از «کندی» مثال میزند و میگوید: «کندی که یکی از نخستین فیلسوفان شاخص ما در دوره خلفای عباسی است، چهره غایبی بین منابع معاصر خود دارد و آثارش سالها بعد از مرگش در معرض توجه و اعتنا قرار میگیرد. از طرف دیگر فارابی را میبینیم که یکی از چهرههای درخشان فلسفی ما بوده اما کسی در زمان حیات و حتی پس از مرگش متوجه حضور او نمیشود. حتی ابن سینا هم فارابی را نمیشناخت و به اصرار یک فرد مستحق، رسالهای از این فیلسوف را میخرد و بعد از مطالعه آن متوجه میشود فارابی به چه نکات مهمی اشاره کرده و از آنجا فلسفه را جدی میگیرد. ابن سینا قبل از این اتفاق هم فلسفه خوانده بود اما چون مقصود ارسطو را درک نکرده بود این حوزه را کنار میگذارد. در واقع فارابی برای ابن سینا معلمی میکند و چون ابن سینا اسم فارابی را در رسالههایش میآورد، امروزه این فیلسوف را میشناسیم. شاید اگر ابن سینا نبود ما هم امروز شخصیتی به نام فارابی را نمیشناختیم یا به اهمیت کار او واقف نمیشدیم، در حالی که او یکی از فیلسوفان طراز اول در تفکر ماست و لقب معلم ثانی را دارد. ابن سینا هم که در روزگار خود فرد صاحبنامی است بیشتر شهرتش را از پزشکی دارد، نه فلسفه. یکی دیگر از فیلسوفان ما که مظلومانه در غربت کشته میشود و آب از آب هم تکان نمیخورد، سهروردی بوده است. مرگ مظلومانه سهروردی را با مرگ فیلسوفی مثل سقراط مقایسه کنید که در جامعه پس از خودش چه تاثیر اجتماعیای میگذارد. ملاصدرا فیلسوف دیگرمان نیز تبعید میشود و حتی عدهای به دنبال امضای حکم اعدام او بودند. به عبارتی فیلسوفان ما در سنت تاریخیمان هیچگاه مانند فیلسوفان یونان مورد احترام نبودهاند.»
این پژوهشگر فلسفه به تحقیر فلسفه در اشعار شعرا هم اشاره میکند: «شما بررسی کنید ببینید تا چه اندازه در آثار اهل تصوف و شعرای ما فلسفه تحقیر شده است. عطار بارها در اشعارش فلسفه را تحقیر کرده و این تفکر به افراد بعد از او هم منتقل میشود. در آثار مولانا نیز فلسفه اغلب وجهی منفی دارد. اگر از بحث فلسفه هم فاصله بگیریم در بحث تفکر استدلالی به معنای عام کلمه نیز مدرسه در بسیاری از ابیات شاعران ما که اشعارشان مورد اعتنای همیشگی مردم بوده، تحقیر شده است. در آثار عطار یا حتی حافظ اشعار بسیاری درباره تحقیر مدرسه داریم. درست است که این نگاه ضد مدرسه یا فلسفه در آثار این بزرگان در زمینه عرفانی خاصی مطرح شده و شاید از این منظر نتوان به آن ایراد گرفت اما برآیند این نگاه در آگاهی جمعی جامعه چه بوده است؟ چه بسا فرار از مدرسهای که امروزه در بین دانشآموزان و دانشجویان میبینیم، بیانگیزگی و تحقیر دانشگاه در افکار عامه با عنوانهایی مثل «دانشگاه به چه درد میخورد؟»، «مدرک به چه درد میخورد؟»، «تحصیلات شعور نمیآورد» و ... را به همراه داشته است؛ شعارهایی تهی که برای کوبیدن علم، دانشگاه، مدرسه و درس استفاده میشوند و بعضا عقبههایی تاریخی دارند. گرچه این سخن به معنای تبرئهی خود نظام آموزشی و مدیریتی ما در ایجاد این نگاه منفی به تحصیلات نیست.»
کیادربندسری بر غربت اهل فلسفه در جامعه امروزی ما تاکید دارد: «اگر در خیابان از چند نفر بپرسیم چند فیلسوف یا جامعهشناسِ حال حاضر را نام ببرند، کسی را نمیشناسند اما چهرههایی که هیچ ربطی به تفکر نداشته باشند شناختهشده هستند چرا که جامعه ما به فلسفه و افرادی که دارای تفکر هستند، احساس نیاز نمیکند. جملهای به فارابی منسوب است که گفته «مدینه غیرفاضله جامعهای است که احساس نیازی به فلسفه و تفکر استدلالی ندارد». جامعهای که چنین است طبیعتا برای افرادی هم که سراغ این رشته رفتهاند احترامی قائل نیست.»
این دکترای فلسفه با بیان اینکه امروزه، مردم بیشتر فلسفه غرب را میشناسند، میگوید: «در ایران آثار نیچه و شوپنهاور پرخواننده هستند اما آیا این اتفاق به معنای احیای فلسفه در ایران است و ما به سمت تفکر استدلالی میرویم؟ به عقیده من این موضوع مصداق این شعر شهریار است که «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟» در زمانهای به سمت فلسفه میرویم که چند مسئله وجود دارد. در دورانی که رسانه و اتفاقات زیاد دیگری موجب شده، افراد مرجعیت دانشگاه و معلمان را قبول نداشته باشند و جامعه از آنها حرفشنوی ندارد، این سلبریتیها هستند که تاثیرگذارند. در این شرایط فضای فکری و بستر اجتماعی به شکلی نیست که ما منتظر باشیم چند اثر ترجمهشده فلسفی اتفاقی مبارک و زمینهساز تحولات فکری و اجتماعی در جامعه باشد. برای شروع، اولین اصل فلسفی قبول و باور به «نمیدانم» سقراط است. این نمیدانم خیلی معنادار است و بعدها متفکری به نام نیکلاس کوزایی در اروپا اسم آن را جهل فرهیخته یا نادانیِ آموخته میگذارد؛ نادانیای که باید آن را بیاموزیم. اما معمولا ما این آموختن نادانی را نمیبینیم و افرادِ جامعه در همه زمینهها به خصوص در علوم انسانی، جامعهشناسی و فلسفه صاحب نظر هستند. نوعی توهم دانایی در جامعه وجود دارد که فقط مختص جامعه ایران نیست. این توهم دانایی، خطرناکترین شکل ندانستن است. در این دوره که احیا و بازگشت جایگاه فلسفه در جامعه امر بعیدی است، اگر میخواستیم به سمت احیای فلسفه برویم باید در مرحله اول، نمیدانمِ سقراطی را آموزش میدادیم، به ریشههای فکری خودمان برمیگشتیم و نگاه تاسیسی به فلسفه میداشتیم اما متاسفانه امروزه نگاه ترجمهای به فلسفه داریم و اگر مولف اثری در فلسفه باشید و با بسیاری از انتشاراتیها تماس بگیرید، اثر شما را منتشر نمیکنند اما اگر مترجم باشید و یکی از برندهای معروف را ترجمه کرده باشید، حتی اگر ترجمه غیر دقیقی باشد به سرعت خریداری میشود چرا که برندگرایی به حوزه تفکر هم نفوذ کرده است. معمولا نگاه وارداتی و ترجمهای به فلسفه وجود داشته و نخواستیم به آن تاسیسی نگاه کنیم. تا زمانی که به نگاه تاسیسی برنگردیم، هیچگاه به جایگاه فلسفی برنمیگردیم. حالِ حاضر دوران سیطره سوفیستهاست و به هر طرف که نگاه میکنیم میبینیم اهل فلسفهای که حداقل به طور جدی کار میکنند شناختهشده نیستند و معدود افرادی هم که اسمی در کردهاند بیشتر رویه سوفیستی دارند تا فلسفی. با توجه به تعریفی که از فلسفه وجود دارد، برخی در این حوزه فیلسوف محسوب نمیشوند و فقط متکلم هستند. معمولا در نگاه عرفی مرز باریک فلسفه و کلام دیده نمیشود به همین دلیل گاهی یک متکلم در ذهن مخاطب عام فیلسوف به حساب میآید. در طول تاریخ ما، متکلمان به مراتب جایگاه بهتری داشتهاند و همچنان هم دارند. تفکیک بسیار مهمی بین فلسفه و سفسطه وجود دارد. درست است که برخی عنوان فیلسوف را یدک میکشند اما در واقع سوفیست محسوب میشوند. به عبارتی هر فلسفهخواندهای، فیلسوف نیست.»
با این تعاریف و اوصاف، بسیاری از افراد که فارغالتحصیل رشته فلسفهاند، ترجیح دادهاند مسیر دیگری به جز فلسفه را انتخاب کنند و ادامه دهند. در این میان «آلبر کامو» و «ژان پل سارتر» فیلسوفانی فرانسوی هستند که نویسندگی را انتخاب کردند. در ایران هم داریوش مهرجویی، خالق فیلمهای «سنتوری» و«گاو» یکی از افرادی است که درسش را با سینما شروع میکند اما زود این رشته را رها و لیسانس فلسفهاش را در سال ۱۳۴۴ از دانشگاه «یوالسی» آمریکا میگیرد، سپس ترجیح میدهد فیلم بسازد و نویسندگی، ترجمه و نقاشی کند.
اما کیادربندسری معتقد است رجوع برخی از افراد فلسفهخوانده به رشتههای دیگر یک سنت تاریخی است و درباره چرایی این موضوع به ایسنا میگوید: «بسیاری از فیلسوفان در طول تاریخ به کار هنری روی آوردهاند مثل آلبر کامو و ژان پل سارتر که نمایشنامه، رمان یا داستان نوشتهاند. در سنت فلسفی خودمان هم فیلسوفانی از جمله سهروردی قصههای تمثیلی تالیف کردهاند. شاید این نیاز در قرن بیستم بیشتر احساس میشده که فلسفه برای احیای جایگاهش باید مثل روانشناسی وجه عملی خود را نشان دهد و با مخاطب عام ارتباط برقرار کند. علمالنفس در دوران گذشته بخشی از فلسفه بود اما روانشناسی در قرن بیستم از فلسفه جدا میشود و به عنوان یک رشته مستقل دانشگاهی درمیآید تا بتواند جایگاهش را تثبیت کند و به صورت عملی نشان دهد که چه فایدهای در زندگی معمولی مردم دارد. دغدغه اهالی فلسفه همیشه این بوده که فلسفه را از شکل انتزاعی به شکل انضمامی نزدیک کنند تا برای همه ملموس شود. حتی رسالههایی که از افلاطون به جا مانده نشاندهنده نزدیکشدن این فیلسوف به فرم عامهپسند و زبان عامه است. این فیلسوف در واقع آثارش را به شکل هنری ارئه میکرده تا خوانده شود. برای مثال افلاطون در مقام یک نویسنده به رساله «ضیافت» پرداخته است. به عبارتی در قرن نوزده و بیست این احساس نیاز میشد که فلسفه باید با مردم کوچه و بازار درگیر شود.»