طرحی از سیمای امام حسن عسكری علیه السلام - ۱
طرحی از سیمای امام حسن عسكری علیه السلام - ۱
آنچه مى خوانيد، طرحى است از سيماى امام حسن عسكرى يازدهمين مظهر ولايت الله بر جهانيان كه به صورت گزيده و انتخابى از بحارالانوار و اصول كافى گردآورى شده است.
آنچه مى خوانيد، طرحى است از سيماى امام حسن عسكرى يازدهمين مظهر ولايت الله بر جهانيان كه به صورت گزيده و انتخابى از بحارالانوار و اصول كافى گردآورى شده است.
سروش امامت
محمد يكى از پسران امام هادى(ع) بود (و اكنون به امامزاده سيدمحمد معروف است و مرقد شريفش در چند فرسخى شهر سامره قرار دارد).
در زمان پدرش امام هادى(ع) از دنيا رفت. شيعيان و دوستان از هر سو به خانه امام هادى(ع) آمدند و به آن حضرت تسليت گفتند. حدود صد و پنجاه نفر ازخاندان عبدالمطلب و بنى هاشم، در منزل امام هادى(ع) گرد آمدند و به امام هادى(ع) تسليت گفتند. در اين هنگام جوانى وارد مجلس شد و در سمت راست امام هادى(ع) نشست. امام هادى(ع) به او فرمود:
يا بنى احدث لله عز و جل شكرا، فقد احدث فيك امرا.
«پسرم، خدا را شكر كن كه در باره ات امرى پديد آورد.» [مقام امامت را به توسپرد]
جوان گريه كرد، خداى را سپاس گزارد، كلمه استرجاع را به زبان آورد وگفت:
« حمد و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است; و من، از جانب شما، ازدرگاه خدا، كامل كردن نعمتش را براى ما مى خواهم، انا لله و انا اليه راجعون;«ما ازآن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.»
بعضى از حاضران كه جوان رانمى شناختند: پرسيدند: «اين جوان كيست؟»
گفته شد: «حسن(ع) پسر امام هادى(ع) است ».
حاضران در آن روز، كه حضرت حدود ۲۰ سال داشت، او را شناختند و دريافتند كه امام هادى(ع) به امامت او اشاره فرموده، وى را جانشين خود ساخته است.
جانشين پدر
وقتى محمد فرزند بزرگ امام هادى(ع) وفات يافت، با خود فكر كردم ماجراى محمد و برادرش حسن(ع)، مانند ماجراى اسماعيل و امام كاظم، فرزندان امام صادق(ع)،است. نخست تصور مى شد محمد، پسر ارشد امام هادى، بعد از پدرش امام است; ولى بعد از وفاتش معلوم شد امام بعدى حسن عسكرى(ع) است.
در مورد فرزندان امام صادق(ع) هم همين طور. نخست تصور مى شد اسماعيل امام هفتم است; ولى وقتى اسماعيل درگذشت، معلوم شدامام كاظم(ع) هفتمين امام است.
غرق در افكار خود بودم كه امام هادى(ع) رو به من كرد و فرمود: «آرى، اى ابوهاشم، ابومحمد (حسن عسكرى(ع » جانشين من است. علوم مورد نياز مردم، وابزار امامت (كتاب و سلاح پيامبر(ص » همراه اوست.
نگين انگشتر
موقعيتى كه امام حسن عسكرى(ع) در آن قرار گرفته بود با وضعيت امامان ديگرتفاوت داشت; زيرا بعد از وفات وى غيبت امام دوازدهم پيش مى آمد و شيعيان بايدبراى تحمل آن آماده مى شدند.
امام حسن عسكرى، در چنين زمانى، نگين انگشتر خودرا با جمله «انا الله شهيد» متبرك كرد. گويا مى خواست به شيعيان بگويد گمان نكنيد همه چيز به آخر رسيده است; گرچه امام هر عصرى ناظر بر اعمال مردم وشيعيان است، اما خداوند شاهد اعمال شماست و نبايد كارى كنيد كه باعث بدنامى شيعيان گردد.
بر انگشتر ديگر آن حضرت، عبارت «سبحان من له مقاليد السموات و الارض » حك گرديده بود; يعنى همان خدايى كه كليد آسمانها و زمينها تحت قدرت اوست، حضور يا غيبت جانشينان پيامبر را تعيين مى كند.
نقش بر سنگ
در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل يمن بود نزد حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوان امامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشين.
او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مى فهميدم اين شخص كيست؟
امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كرده اند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا من نيز مهر كنم.»
سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده ».
مرد يمنى سنگ كوچكى را، كه يك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
از مرد يمنى پرسيدم: آيا تا كنون امام حسن(ع) را ديده بودى؟
نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق ديدارش بودم تا اينكه لحظه اى پيش جوان ناشناسى نزدم آمد و مرا به اينجا آورد.
مرد يمنى در حالى كه اين عبارات را بر زبان مى راند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضايل را از بعضى ديگر به ارث مى بريد. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حق اميرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
پيش از آنكه برود، پرسيدم: نامت چيست؟
گفت: من «مهجع بن صلت بن عقبه بن سمعان بن غانم بن ام غانم » (حبابه) هستم; همان زن يمنى صاحب سنگ كوچك كه اميرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آن را مهر كرده اند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
لطف به شاگرد
حضور امام حسن عسكرى(ع) رسيدم. تصميم داشتم مقدارى نقره از حضرت بگيرم و از آن، به عنوان تبرك، انگشتربسازم. در محضرش نشستم، ولى به طور كلى هدف اصلى ام را فراموش كردم. وقتى برخاستم و خداحافظى كردم، حضرت انگشترش را به من داد و فرمود:
تو نقره مى خواستى، ما انگشتر به تو داديم، نگين و مزد ساخت آن هم مال توباشد; گوارايت باد، اى ابوهاشم.
گفتم: مولاى من، گواهى مى دهم ولى خدا و امام من هستى، امامى كه ديندارى من دراطاعت از او است.
امام فرمود: خدايت بيامرزد، ابوهاشم!
منبع: محمد ميانجى، مجله كوثر، شماره ۱۷
از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست
یک شنبه 4 آبان 1399 10:58 PM
تشکرات از این پست