0

زن آلمانی: قرآن زندگی مرا تغییر داد

 
hosinsaeidi
hosinsaeidi
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 23615
محل سکونت : کرمانشاه

زن آلمانی: قرآن زندگی مرا تغییر داد

زن آلمانی: قرآن زندگی مرا تغییر داد

روایت زندگی کاترین، زن آلمانی: قرآن زندگی مرا تغییر داد
 

حوزه/ ماه رمضان به صدای تلاوت قرآن که از مسجد نزدیک خانه ما بیرون می‌آمد گوش می دادم تا اینکه یک روز دیگر صدای قرآن برایم پس زمینه نبود بلکه اهمیت ویژه‌ای پیدا کرد...

به گزارش گروه ترجمه خبرگزاری «حوزه» به نقل از aboutislam، در اینجا روایت زندگی کاترین، یک بانوی آلمانی تبار و داستان زندگی او پس از گرویدن به دین اسلام است:

ماه رمضان بود و من می توانستم هر شب صدای قرآن را بشنوم. من ده سال گذشته نزدیک مسجد زندگی کرده بودم. اما صداهایی که از مسجد می آمد هیچ وقت به هیچ وجه روی من تأثیر نگذاشت. اگرچه من مدتی را در کشوری با اکثریت مسلمان زندگی کرده‌ام. ، شوهرم مسلمان نبود. و من در یک دانشگاه کاتولیک-مسیحی کار می کردم.

گوش دادن به قرآن

یک روز از راه رسید که دیگر تلاوت قرآن از مسجد دیگر برایم مثل یک صدای پس زمینه نبود. ناگهان احساس گرایش به قرآن احساس کردم بنابراین یک سی دی تلاوت قرآن خریدم تا هر زمان که دلم می‌خواهد به آن گوش کنم.

در این زمان من هنوز اسلام را نپذیرفته بودم.

من بعد از پایان ماه رمضان به گوش دادن به قرآن ادامه دادم.  قرآن اینقدر به روح من آرامش و رضایت می داد که حد نداشت. هر وقت آزادی پیدا می‌کردم به قرآن گوش می‌دادم. من حتی یک کلمه از آن را نمی‌فهمیدم اما به ذهنم آرامش می‌داد و این دقیقا چیزی بود که برای تسکین قلب بی‌قرارم لازم داشتم.

تنها با خدا

یک شب آرام ، اشتیاق به اتصال به این تلاوت زیبای قرآن غیرقابل تحمل شد. من می خواستم بخشی از افرادی باشم که قرآن می‌خوانند و گوش می‌دهند. می‌خواستم به وجودی که این کلمات از جانب او نازل شده بود متصل شوم. من می‌خواستم آن آرامش و رضایت را در هر لحظه از زندگی ام احساس کنم. و زندگی‌ام با قرآن پر شود.

در سکوت شب ، خداوند قلب من را به روی خود گشود. نشستم روی زمین. تنهای تنها با خدا.  با خدا یکی شدم و شهادتین دادم.

یک راز

در مورد گرویدن خود به اسلام به کسی چیزی نگفتم و برای دو سال این یک راز بین من و خدا بود.  زیرا می ترسیدم که رابطه جدید من با خدا با سخنان و قضاوت های دیگران خراب و لکه دار شود.

من می خواستم رابطه ام با خدا رشد کند، محکم شود، چنان شدید شود به طوری که هیچ کلمه ای  هیچ اظهار نظری زشت و هیچ حرکت آسیب زا نتواند بین من و پروردگارم قرار بگیرد. بنابراین مخفیانه نماز می‌خواندم. قرآن را بصورت مخفیانه در اینترنت مطالعه کردم. و با خواندن در مورد دین جدید و پروردگارم اطلاعاتی کسب کردم.

ارتباط قوی با خدا

بعد از دو سال احساس کردم که ارتباط من با خدا شکننده نیست. با نور او بسیار قدرتمند و پر احساس شده بودم و تصمیم گرفتم که یادگیری اسلام را با یک معلم دینی در یک مدرسه شبانه روزی اسلامی شروع کنم.

هر شنبه و یکشنبه به ملاقاتش می‌رفتم و با او کتاب‌های مذهبی می‌آموختم.  اصول اولیه اسلام را یاد گرفتم.  

بعد از اینکه شوهرم صریحا اظهار کرد که نمی خواهد اسلام را بپذیرد، به مدرسه شبانه روزی اسلامی نقل مکان کردم. من هنوز سعی می‌کردم او را متقاعد کنم و حتی جلسات مشاوره داشتیم اما سرانجام درخواست طلاق کردم زیرا او نمی‌خواست اسلام را بپذیرد.

زندگی و یادگیری در مکتب اسلامی من را با بسیاری دیگر از اسلام آموزان پیوند داد. بسیاری از آنها بسیار جوانتر از من بودند اما آنچه همه ما را به هم پیوند می‌داد عشق و علاقه ما به دین اسلام بود. همه ما می‌خواستیم درباره پروردگارمان بیشتر بدانیم و بدانیم که چگونه بیشتر مورد رضایت او قرار بگیریم. من قرآن خواندن را یاد گرفتم و قسمت‌هایی از قرآن را حفظ کردم. و هر کلمه جدید ، هر دانش جدید مرا به پروردگارم نزدیک‌تر می‌کرد.

یک شنبه 4 آبان 1399  9:37 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها