شناسایی اندیشه و سیره سیاسی هر فرد، علاوه بر آنکه نمایانگر باورها و نقش آفرینی آنها در تعیین رفتار سیاسی است، نشانگر درک درست وی از ساختار سیاسی جامعه نیز هست. که امام رضا درک درست از جامعه داشتند و با هوشیاری، آگاهی از فضای جامعه و حکومت، تصمیم گیری منطقی و درست به دور از قدرت طلبی، و مناظره و ارایه نظرات در اوج اخلاق مداری توانستند فضای سیاسی زمان را به نفع خود تغییر دهند.
شناسایی اندیشه و سیره سیاسی هر فرد، علاوه بر آنکه نمایانگر باورها و نقش آفرینی آنها در تعیین رفتار سیاسی است، نشانگر درک درست وی از ساختار سیاسی جامعه نیز هست. اهمیت این موضوع، زمانی دوچندان است که یک شخص با توجه به جایگاه علمی، معنوی و اجتماعی، و جریانهای فکری و سیاسی عصر خویش، به تحلیل ساختار سیاسی پرداخته و متناسب با آن با تکیه بر اصول اعتقادی خویش، به ارائه رفتار متناسب با وضعیت سیاسی بپردازد. امام رضا(ع) با توجه به وضعیت ویژه حاکمیت بنی عباس و تلاش آنان در کنترل رفتار سیاسی شیعیان و ائمه اطهار(ع) سلوک سیاسی را پیش گرفت که نتایج مثبت بی شماری داشت. بررسی سبک و سلوک سیاسی امام رضا(ع) در دوران خود و نحوه مواجه هوشمندانه حضرت با دستگاه حاکم امری مهم است. امام رضا(ع) به معادلات جامعه خویش آگاه بود و با شروطی ولایتعهدی را پذیرفت و گام بزرگی برای حفظ جان انسانها و گریز از قدسیت قدرت حاکم برداشت و موفقیتهای بسیار به دست آورد؛ امروز هم حاکمان باید در سیاستگذاری و برنامه ریزیهایشان درکشان را از واقعیتهای پیرامونی و معادلات جهان و درون کشور یک معادلات معقول تر و منطقی تر کنند. چرا ما در پارهای از موارد مانند روابط شهروندان با حکومت یا شهروندان با نهاد روحانیت دچار مشکل هستیم؟ یک عامل مهم همین است که ما درکمان را از وضع پیرامونی تصحیح نکردیم. تلاش نکردیم واقعیتهای پیرامونی را به رسمت بشناسیم چون این اتفاق نیفتاده اکنون زبان مشترکی نداریم. اندیشه سیاسی بر پایه وضعیت سیاسی و اجتماعی و تاریخی هر عصر بروز و ظهور میکند بنابراین برای شناخت سیره سیاسی امام رضا لازم است این وضعیت و سپس موضع گیریها مورد بررسی قرار گیرد. براساس تاریخی فضای سیاسی حاکم در زمان امام رضا به چه صورت بود؟ حضرت در فضایی با خفقان سیاسی حضور داشتند یا آزاد اندیشی و آزادی بیان وجود داشت؟ برهه خاصی که امام رضا(ع) زندگی میکردند با آنچه در دوران امویان بود، تفاوت جدی از جهت وجود یا عدم وجود آزادی در جامعه اسلامی وجود نداشت. به عبارت دیگر همان استبداد و تنگ نظریهایی که در دوران امویان بود، با تفاوتهایی به دوران عباسیان منتقل شد بدین معنا که در هر دو سلسله حکومت یعنی هم در حکومت امویان و هم در حکومت عباسیان، به گمان بنده با یک اصل، قاعده و نقطه مشترک مواجه هستیم و آن اولاً تمرکز قدرت مطلق در دست یک سلسله یا یک فرد و طبقه خاص بود و از سوی دیگر علاوه بر تمرکز قدرت، تقدس قدرت وجود داشت. تقدس و تمرکز قدرت هر دو با هم در دوران امویان شکل میگیرد و عیناً همین قاعده و اصل و نکته به دوران عباسیان منتقل میشود و در دوران عباسیان هم با همین دو نکته مواجه میشوید لذا آزاداندیشان یا به تعبیر امروزیها دگراندیشان یا کسانی که اصحاب اندیشه و تفکر هستند در هر دو قدرت معضلات و چالشها و مشکلاتشان به گمان من واحد هست یعنی هیچ تغییر جدی اتفاق نمیافتد
امام رضا(ع) با سبک سیاسی خود مانع قدسیت بخشی به حکومت حاکم شد
طرح مسئله خلافت و ولایتعهدى امام رضا علیه السلام از سوى مأمون ناشى از وضعیت و شرایط سیاسى موجود بود؛ شرایطى که در آن بحران مشروعیت خلفاى عباسى، ظهور قیامهاى علوى، گسترش تشیع و تلاشهاى علمى و سیاسى امام رضا علیه السلام به عنوان عواملى اساسى، نقش فراوانى در طرح آن داشتند. هدف مأمون از ایجاد این جریان چه بود؟ چرا مأمون بعد از شکست قیامهاى علوى امام رضا علیه السلام را به مرو برد؟ این موضوع مؤیدی است بر یک نگاهی که قدرت طلبان از جمله در دوران عباسیان، دنبال این نکته بودند که اولاً بتوانند تقدس قدرت را یا نگاه قدسی به قدرت را در اذهان شهروندان و معاصران خود جا بیندازند لذا از هر ابزار و حربه و نکتهای که میتوانستند، استفاده میکردند، گمان من بر این است که آنچه در این واقعه اتفاق میافتد و بحث ولایتعهدی مطرح میشود یک حربه و ابزار یا شکل دیگری است از القای قدسیت قدرت به بدنه اجتماعی، وگرنه وقتی پیشنهاد ولایتعهدی به امام رضا(ع) میشود، (که البته با توجه به روحیه و روشی که روشن است، قدرتی هم نیست) امام این ولایتعهدی را مشروط میپذیرد و شروط امام رضا(ع) شروطی است که در واقع میخواهد مانع جنبه قدسیت بخشیدن به حکومت مأمون شود چون ورود امام به عزل و نصب افراد، ورود امام به مدیریت سیاسی و اجتماعی حتماً در ذهن حداقل شیعیان عصر امام رضا(ع) القا کننده قدسیه به قدرت است، ولی وقتی امام آن شرایط را میگذرد و این ولایتعهدی را مشروط میپذیرد، میخواهد مانع شود از اینکه این حربه کارساز شود و جلوی این سوء استفاده را بگیرد که به هر حال مأمون با تزریق ایشان به قدرت خود، این نکته را القا نکند که حکومت و قدرتی که ما داشتیم یک قدرت مقدسی است و همانگونه که عرض کردم در واقع قدرت مطلق هم کماکان در دست مامون باقی میماند. وقتی حضرت پذیرش ولایتعهدی را مشروط اعلام میکند مأمون مخالفتی نمیکند چون هم اطلاق و تمرکز قدرت برای آنها مهم بوده و هم قدسیت و تمرکز قدرت را که آنها حاضر نبودند به غیر دهند، حضرت هم چون متوجه این امر است که پیشنهاد ولایتعهدی برای توزیع و تقسیم قدرت نیست بلکه برای قدسیت بخشیدن به قدرت است، مشروط ولایتعهدی را میپذیرد. من فکر میکنم یکی از نکات شاید این باشد که مأمون میخواستند از این طریق قدرت خود را یک قدرت مقدس جلو دهد.
مأمون با پیشنهاد ولایتعهدی به امام رضا(ع) به دنبال کنترل شورش و اعتراض علویان بود
نکته دیگر اینکه مأمون از این طریق میخواست همراهی بیشتر علویان را داشته باشد و گمان میکرد که با تزریق امام به بدنه قدرت میتواند اولاً مانع برخی از نارضایتیها و شورشهایی که آن دوره بود، شود. ثانیاً همراهی علویان و شیعیان را بیشتر با خود داشته باشد که اتفاقاً برخلاف آنچه در برخی از منابع است به گمان بنده حداقل در این بخش به اجمال میتوان گفت که به هر حال یک توفیقهایی هم شاید در آن دوره خاص نصیب مأمون و دیگران شد گرچه نتوانست مانع همه اعتراضها و شورشهای علویان شود، ولی به تعبیر امروزیها مقداری اعتراضات و مواجهات علنی علویان کاهش یافت. امام (ع) پس از تهدیدهای مأمون چارهای جز پذیرش ولایتعهدی نداشت و به اکراه ولایت عهدی را پذیرفت اما چرا در همان آغاز پذیرش به مامون شرط کرد که هرگز در امور ملک و مملکت مصدر امرى نباشد و در هیچ یک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضأ و فتوا، دخالتى نداشته باشد، ایشان با به دست گرفتن این امور میتوانست به فضا تسلط بیشتری داشته باشد. پیش از اینکه پاسخ این سوال را دهم باید شما را توجه بدهم به این نکته که حتی اگر نگاه شیعی به امام رضا(ع) نداشته باشیم و نپذیریم که این بزرگان در فهم مباحث پیرامونی خود و در دریافت شرایط عصر خود بهترین انسانها هستند، ولی حداقل بپذیریم که امام رضا مانند بسیاری از عالمان عصر خود تحلیل و درک و دریافت دقیقی از سیستم حکومتی عباسیان داشت، به عبارت دیگر ما وقتی به رفتار امام رضا(ع) هم قبل از ولایتعهدی و هم پس از ولایتعهدی توجه میکنیم، متوجه میشویم که آن حضرت به هر حال یک تحلیل واقع بینانهای از عصر خود داشتند، اگر ما این نکته را بپذیریم که حضرت مانند بسیاری از عالمان عصر خود توان و قدرت تحلیل درست جریانات سیاسی پیرامون خود را داشته است، پیشنهاد حضرت آن زمان برای ما معنای روشن تری پیدا میکند یعنی حضرت با توجه به تحلیلی که از دادهها دریافت و درک میکرد از رفتار حکومت و آنچه که در قدرت معاصر خود داشت رد و بدل میشد، وقتی حضرت اینها را کنار هم میگذارد، متوجه میشود که این پیشنهاد یک پیشنهادی است که اگر هم جدی باشد و اگر هم برای حضرت صدمات جانی نداشته باشد، اما حداقل این است که جامعه را دچار یک بحران دوگانهای میکند به جهت اینکه روشن است که حضرت نمیتوانست همراه و همسو با این حکومت باشد، نمیتوانست با آن تصمیمات و برنامههایی که حکومت داشت، همگام باشد. قاعدتاً امام رضا(ع) به یک تعارض درون حکومتی با دستگاه عباسی میرسید و این بیش از آنکه به نفع حضرت باشد به ضرر حضرت و جامعه اسلامی بود. به گمان من حضرت در نپذیرفتن ولایتعهدی علاوه بر نکات دیگری که عرض کردم، شاید بتوان گفت که یک دغدغه جدی که امام رضا(ع) داشت این بود که نمیخواست جامعه اسلامی از درون دچار یک تعارض، درگیری و تنشهایی شود چرا که روشن است سبک اندیشه، رفتار سیاسی و آرمانها و ایدههای فکری حضرت هیچ سنخیتی با رفتار و سبک سیاسی و ایدهها و رفتارهای حاکمان عباسی ندارد. قاعدتاً اگر حضرت بدون این شروط وارد میشد و اعمال نظر در عزل و نصبها و مدیریت و قضاوت میکرد، حتماً دیری نمیپایید که سیستم حکومتی دچار یک تعارض و تناقض میشد و به گمان من امام رضا(ع) داوری داشتند که این تعارض به نفع علویان و حضرت نیست. یعنی پارادوکسی بین شکل مدیریت حضرت و شکل مدیریتی مأمون و دستگاه عباسی اتفاق میافتاد و تحلیل حضرت این بود که اگر بپذیرد و این تعارض پیش بیاید این تعارض یقیناً به نفع علویان، امام رضا(ع) و تشیع نیست لذا حضرت حاضر نشد این ریسک را کند و بگوید که حداقل دستگاه حکومت به هم بخورد با علم به اینکه یا با احتمال جدی که میدادند این به هم خوردن دستگاه و به هم ریختگی اوضاع در دراز مدت به نفع امام و علویان نیست. من گمان میکنم که این تحلیل شاید یک تحلیل قابل توجهی باشد.
امام رضا(ع) مخالف ایجاد تعارض و تناقض در سیستم حکومتی بود
نکته دیگر اینکه واقعیت این است که ما هر چه آثار تاریخی را نگاه کنیم، مطالعات تاریخی ما هر چه قدر هم که دقیق باشد ما در بطن آن واقعه و جامعه نیستیم و تحلیل ما در واقع یک تحلیل عینی ملموس از آنچه در جامعه وجود داشت، نیست لذا به گمانم ما باید به امام رضا(ع) به عنوان کسی که توان و تحلیل درستی از جریانات پیرامونی خود داشت اعتماد کنیم و با توجه به پیشنهاد دستگاه حاکم، آنچه حضرت انتخاب کرد را بهترین انتخاب و روش برخورد سیاسی بدانیم. امام رضا (ع) در مقابل مامون چند گزینه در مقابل خود داشتند گزینه اول این بود که ایشان به معارض و اپوزیسیون حکومت مامون تبدیل شوند. گزینه دوم اینکه حضرت تسلیم خواستههای مامون شود، گزینه سومی که امام رضا(ع) در مقابل مامون میتوانستند اجرا کنند کناره گیری از سیاست بود. گزینه چهارمی که امام در مقابل مامون و اصرارهای او برای حضور در حکومت پیش رو داشت این بود که در اجتماع حضور فعالی داشته باشند. با توجه به زندگینامه و شواهد تاریخی امام رضا گزینه چهارم را انتخاب کردند. چرا؟ و در این مسیر چه موفقیتهایی کسب کردند؟ حضرت در عین اینکه اجازه نداد مأمون با استفاده از حضور ایشان در دستگاه حاکم، بهره برداری سیاسی کند، اما از آن سو حضرت با قرار گرفتن در ولایتعهدی مقداری دستشان بازتر شد و برای پارهای از آنچه دلشان میخواست انجام دهند فضای مناسب تری پیدا کردند. همچنین منصب ولایتعهدی مقداری زمینه ارتباط وسیع تر، هم با علویان و هم با غیر علویان را فراهم کرد، یعنی اگر حضرت ولایتعهدی را نمیپذیرفت بر فرض اینکه حضرت اصلاً جانشان هم به خطر نمیافتد و برای پذیرش ولایتعهدی احساس نمیکرد که جانش در خطر است و تهدید نمیشد، اما همین که این ولایتعهدی یک ظرفیتی ایجاد میکند برای حضرت و زمینه ارتباط فراوان تر و بیشتری را برای حضرت با بدنه اجتماعی ایجاد میکند این خودش میشود یک محرک و مجوز و عامل مشروعیت بخش برای قرار گرفتن حضرت در این موقعیت. حضرت وقتی در این موقعیت قرار میگیرد، قلمرو روابط حضرت هم با طیفهای مختلف فراوان میشود به عبارت دیگر از نظر کمی و کیفی رابطه حضرت با بدنه اجتماعی بیشتر میشود. از نظر کیفی یعنی اینکه حضرت شاید اگر ولایتعهدی را نمیپذیرفت تنها ارتباطی که با بدنه اجتماعی میتوانست داشته باشد حداکثر با شیعیان و یاران و اصحاب بود، اما وقتی حضرت در این موقعیت قرار میگیرد یک زمینهای فراهم میشود که زمینه ارتباط حضرت با پارهای از دگراندیشان دینی و سیاسی، فراهم میشود تا بسیاری از آنچه مدنظر هست به اینها منتقل کند. مرزهای مشترک فلسفه اصول با فلسفه فقه، مانع از تفکیک این دو علم نیستاینکه امام به امام گفت وگو مشهور شده اصلاً ظرفیت این نکته را ولایتعهدی برای حضرت ایجاد میکند. یعنی ولایتعهدی این ظرفیت را برای امام ایجاد میکند که امام به امام گفت وگو مشهور شود چون حضرت در قالب گفت وگو هم با علویان و هم با دیگران چه مخالفان دینی و مذهبی و چه مخالفان سیاسی، تلاش میکند که با آنها باب گفت وگو را باز کند و نشان دهد که در قالب گفت وگو میتوان بسیاری از نکات و آموزهها و اندیشهها را متنقل کرد که این اتفاق، اتفاق خوبی بود. یعنی ولایتعهدی این ظرفیت و زمینه را برای حضرت ایجاد کرد که اگر حضرت این ولایتعهدی را نمیپذیرفت چه بسا این فضا برای ایشان فراهم نمیشد.
امام رضا(ع) در تصمیم گیریها معقول، منطقی و منطبق بر عقلانیت بود
شما در حال حاضر وقتی به تاریخ مراجعه میکنید فراوان نوشته که مجلس گفت وگو از سوی دستگاه عباسی شکل داده میشد ولو گاه به قصد این باشد که دانش حضرت را بسنجند و حضرت به یک معنا در مقابل پرسشها کم بیاورند، شاید هم به این قصد برخی از مجالس شکل گرفته باشد ولی به هر قصد که این مجالس شکل گرفته باشد، حضرت توانستند از آن مجالس بهرههای لازم را بردارند و این کم بهره و سود نبود که ولایتعهدی را در اختیار حضرت قرار داد لذا به گمانم اگر کسی برخی چالشها و ابهامها یا سوالاتی که درباره علل پذیرش ولایتعهدی گاهی به ذهن خطور میکند را کنار بهرهها و سودهایی که حضرت به نفع جریان دینی و اسلامی از این منصب پیشنهادی بردند، قرار دهد؛ اگر انصاف به خرج دهد، این بهرهها و سودها انقدر زیاد است که انسان میتواند این رفتار امام رضا(ع) را معقول، منطقی و منطبق بر عقلانیت بداند. اشاره کردید که امام رضا(ع) با عملکرد خود به امام گفت وگو مشهور یافت و از این طریق به بخشی از اهداف خود رسیدند. شواهد تاریخی نشان میدهد که امام با مخالفان خود نیز به گفت وگو میپرداختند و سوالات آنها را پاسخ میدادند، در این پرسش و پاسخ یا گفت وگو، امام رضا(ع) چه چارچوب و اصول اخلاقی را رعایت میکردند؟ واقعیت این است که گفت وگو نیازمند به اخلاق است، یعنی هر مواجهه دو سویهای گفت وگو نیست ما باید حواسمان به این نکته باشد. این چنین نیست که دو نفر هرگونه مواجه حضوری با هم داشتند ما بتوانیم اسم آن را گفت وگو بگذاریم، گفت وگو یک آداب و اخلاق و اهدافی دارد اگر اینها مورد توجه در گفت وگو قرار نگیرد، شما صرف این مواجهاتی که شکل میگیرد را نباید گفت وگو نام بگذارید، گاهی به غلط یک چیزهایی اتفاق میافتد و ما گمان میکنیم که نام آنها را میتوانیم گفت وگو بگذاریم، در حالی که اینطور نیست.
امام رضا(ع) در گفت وگو هیچ گاه خود را حق و دیگری را باطل اعلام نکرد
حضرت کمترین نکتهای که در گفت وگو هست و به گمان من حضرت کاملاً به آن وفادار هستند این بود که وقتی حضرت با مخالفان و دگراندیشان مواجه میشد، این چنین نبود که پیشاپیش به آنها اعلام و ابلاغ و اظهار کند که آنچه شما میگویید عین باطل و آنچه من میگویم عین حق و حقانیت است. حداقل حضرت این را پیش از شروع و در حین گفت وگو القا نمیکردند، حال در پایان کار چه اتفاقی میافتد نوعاً مشخص میشود ولی حضرت در ابتدا این چنین نبود. به عبارت دیگر یکی دیگر از ارکان گفت وگو این است که شما طرف گفت وگوی خود را به رسمیت بشناسید و یک نگاه عقلانی اندیش و عقل گرا و اهل فهم و درک نسبت به او داشته باشید. حال اگر پیشاپیش خود را واصل به حق و حقانیت بدانیم باب گفت وگو باز نمیشود و اگر هم باز شود جدی نیست. به گمانم در پارهای از این گفت وگوها حضرت و رفتار حضرت نشان میدهد که ایشان پیشاپیش حکم به حقانیت خود ندارند بلکه در یک گفت وگوی برابر، در یک دیالوگ دو طرفانه و در یک رفتار کاملاً همسان با کسانی که طرف حضرت قرار میگرفتند شروع به گفت وگو میکرد حال در انتهای بحث به چه میرسیدند مورد بحث ما نیست. وقتی میگوییم امام رضا(ع)، امام گفت وگوست یعنی اینکه گفت وگو یک اخلاقی دارد که حضرت رعایت میکردند، گفت وگو یک متد و روشها و اهدافی دارد که حضرت این نکات را رعایت میکرد مثلاً این چنین نبود که حضرت وقتی وارد گفت وگو با کسی میشود، اذعان کند یا اشاره کند که در پاسخ به آنها این چیزی که من میگویم، چون معصوم هستم حرف من این چنین هست و شما باید بپذیرید، ما اصلاً چنین مشی در گفت وگوی حضرت با مخالفان و دگراندیشان نداریم بلکه اتفاقی که میافتاد این بود که اتفاقاً گفت وگو در یک سطح برابر و همسان پیش میرود تا جایی که گفت وگو شونده احساس کند آنچه حضرت میگوید به حقانیت و حقیقت نزدیک تر است تا آنچه این آقا فکر میکند یا اگر هم اتفاق نمیافتد در یک فضای کاملاً انسانی، معقول و صمیمانه گفت وگو خاتمه پیدا میکند. گفت وگو یک اخلاق و متد و روشهای خاصی دارد که باید سر جای خود بحث شود ولی مجموعه آنچه از حضرت میبینیم این است که حضرت در ورود به گفت وگو با مخالفان و دگراندیشان تلاش داشتند این سه نکته را در بحث گفت وگو کاملاً رعایت کنند.
گفت وگو باید از حالت تحکم و خود حق پنداری خارج شود تا مورد پذیرش دیگران قرار گیرد
در یک روایتی که از امام رضا نقل شده حضرت وقتی میخواهند امام را به تصویر بکشند، میفرمایند: نگاه من به حاکم و امام مسلمین این چنین است، الإِمامُ الأَنیسُ الرَّفیقُ؛ امام مونس دلسوز است و وَالوالِدُ الشَّفیقُ؛ و امام پدر مهربان است، وَالأَخُ الشَّقیقُ، امام برادر همدل است. این تصویر امام از امامت و از حاکم جامعه اسلامی به خوبی آن منش، روش و نگاه سیاسی امام را هم به جایگاه امامت و حکومت نشان میدهد و هم مشخص میکند که امام در مقام گفت وگویی با دیگران باید خودش را مظهر اینها بداند یعنی امام رضا به عنوان یک طرف گفت وگو، باید خود را الإِمامُ الأَنیسُ الرَّفیقُ، وَالوالِدُ الشَّفیقُ، وَالأَخُ الشَّقیقُ بداند تا این گفت وگو از حالت تحکم یا خود حق پنداری یا از موضع بالا سخن گفتن، بیرون بیاد که پذیرش آن برای کسی که در مقابل حضرت گفت وگو میکند، راحت تر و آسان تر شود.
الگوسازی از امامان باید معطوف به تمام معادلات عصر ما باشد
شناسایی اندیشه و سیره سیاسی هر فرد، علاوه بر آنکه نمایانگر باورها و نقش آفرینی آنها در تعیین رفتار سیاسی است، نشانگر درک درست وی از ساختار سیاسی جامعه نیز هست. که امام رضا درک درست از جامعه داشتند و با هوشیاری، آگاهی از فضای جامعه و حکومت، تصمیم گیری منطقی و درست به دور از قدرت طلبی، و مناظره و ارایه نظرات در اوج اخلاق مداری توانستند فضای سیاسی زمان را به نفع خود تغییر دهند، سیاسیون کشور و مسئولین در عملکردهای خود تا چه میزان در الگوبرداری از سلوک سیاسی امام رضا(ع) موفق بودند؟ درست است که باید نگاه کلی ما به شیوههای رفتاری امامان باشد، یا به عبارت دیگر باید تلاش کنیم که آن اصول کلی رفتارها و حرکتهایمان را با ائمه بسنجیم، اما من در بسیاری از مواقع این نکته را گفتم که ندیدن این فاصله هم مقداری ما را دچار مشکل میکند به عبارت دیگر الگوسازی از امامان باید معطوف به تمام معادلات عصر ما باشد. اکنون معادلات پیچیدهای در جهان پیرامونی داریم که در عصر امام حتی پس از امام تا صد سال و دویست سال پیش، این پیچیدگی در معادلات حضور نداشت، من میخواهم معادلات را به عبارت ساده تر ساده سازی نکنیم و نگوییم که امام رضا و امام حسین و حسن، این چنین رفتار کردند لذا مثلاً حاکمان و فقیهان ما باید این چنین رفتار کنند، به گمانم مقداری ساده سازی خطرناک است.
عالمان باید فهم خود را از معادلات پیرامونی عینی تر، دقیق تر و واقعی تر کنند
اما آنچه به ذهن من میرسد که میتوان به عنوان یک اصول کلی راهبردی از شیوه رفتار امام رضا انتخاب کرد و آنها را به لحاظ حواشی و مسایل پیرامونی خودمان عصری سازی کنیم و مبتنی بر عصر خود رفتار کنیم تا آن نکته که در عصر امام پاسخ داد در عصر ما هم پاسخ دهد. یکی از نکاتی که به ذهن من هست، این است که حاکمان ما و قاعدتاً عالمان ما باید تلاش کنند فهمشان را از عصر خودشان، از معادلات پیرامونی خود عینی تر، دقیق تر و واقعی تر کنند. این نکته حائز اهمیت در زندگی امام رضا است، یعنی امام رضا چون یک درک عینی و واقعی و درستی از معادلات پیرامونی خود داشت لذا وقتی ولایتعهدی پیشنهاد میشود با شروط خاص میپذیرد، یک پیام دارد که حاکمان ما باید در تصمیماتی که برای جامعه میگیرند، تلاش کنند که فهمشان را از عصر پیرامونی خود دقیق تر، عینی تر و واقعی تر کنند. ما اکنون پارهای از گرفتارهایی که در این چند دهه با آن مواجه بودیم این است که نیامدیم فهمان را از عصرمان و از معادلات پیرامونی دقیق تر کنیم. یک حرفی را مثلاً ۴۰ سال پیش گفتیم و گمان میکنیم که جهان این چهل سال هیچ تغییری نکرده و ما کماکان باید بر آن حرفها و گفتهها و سیاستها و شعارها باقی بمانیم. به نظرم این نشان دهنده این است که ما دچار یک ذهن کُند سیاسی شدیم یا توان تحلیل درک درستی از وقایع پیرامونی خود نداریم. حداقل گمان من بر این است که جهان سیاست را باید روز به روز رصد کرد، حتی یک ماه و یک هفته برای ثبات در معادلات سیاسی حرف قابل پذیرشی نیست، حال برگردید به اینکه ۴ دهه پیش سیاستی را اتخاذ کردیم و کماکان بخواهیم همان را ادامه دهیم و این نشان دهنده این است که از معادلات سیاسی درک درستی نداریم یا اگر داریم نشان این است که کند ذهن هستیم و نمیخواهیم این معادلات را در مدیریت مان انجام دهیم.
پابرجایی بر سیاستهای ۴ دهه پیش نشان دهنده عدم درک درست از معادلات سیاسی است
نکته دوم که بسیار هم مهم هست و در زندگی امام رضاست و جزو اصول و قواعد حیات سیاسی امام است، این است که امام چه قبل از ولایتعهدی و چه بعد از ولایتعهدی تلاش داشتند که حداکثر تلاش خودشان را برای حفظ جان و امنیت انسانها داشته باشند. گرچه در آن عهدنامه که حضرت میپذیرد، یک بند اشاره به این نکته هست که دستگاه عباسی برخورد با علویان را مقداری اصلاح کند تا جان علویان امنیت بیشتری پیدا کند، یا مثلاً یک جریانی را نقل میکنند که قبل از دوره ولایتعهدی به خانه علویان حمله میکنند و هر چه اموال هست را غارت میکنند از جمله به دستورهارون الرشید حمله میکنند و به خانه حضرت برای غارت وارد میشوند، حضرت وقتی متوجه میشود که اینها وارد خانه شدند جلوی اینها میایستد و میگوید چه میخواهید و میگویند که آمدیم غارت کنیم، حضرت میگوید که شما کاری به اهل خانه نداشته باشید، آنچه میخواهید من از آنها میگیرم و به شما میدهم، این عمل یک پیام مهمی دارد و آن اینکه حضرت تلاش دارند برای حفظ جان انسانها هر اندازه میتوانند گامهای ولو کوچک بردارند و در ولایتعهدی گام بزرگی برای حفظ جان انسانها برمی دارد. به گمانم حاکمان باید در سیاستگذاری و برنامه ریزیهایشان درکشان را از واقعیتهای پیرامونی و معادلات جهان و معادلات کشور و درون کشور یک معادلات معقول تر و منطقی تر کنند. چرا ما در پارهای از موارد مانند روابط شهروندان با حکومت یا شهروندان با نهاد روحانیت دچار مشکل هستیم؟ یک عامل مهم همین است که ما درکمان را از وضع پیرامونی تصحیح نکردیم. تلاش نکردیم واقعیتهای پیرامونی را به رسمت بشناسیم چون این اتفاق نیفتاده اکنون زبان مشترکی نداریم. یعنی در بسیاری از امور آدم گمان میکند که قدرت و حکومت زبان مشترکی با شهروندان خود ندارد و نهاد دینی ما نیز زیان مشترکی با پیروان و هواداران خود و کسانی که انتظار دارد از این نهاد دینی حمایت کنند، ندارد. احساس میکنم که این زبان مشترک نیست یا این زبان مشترک مقداری گنگ و نا مفهوم شده چون این اتفاق افتاده ما دچار یک بحرانهایی میشویم که اگر میخواهیم این بحرانها مدیریت شوند باید این چند نکته که بیان کردم مورد توجه قرار گیرند.