48

 

هنگام ورود امام به نیشابور دو حافظ قرآن به نام های «ابوزرعه رازی» و «محمد بن اسلم طوسی» همراه تعداد بی شماری از جویندگان دانش و معرفت سر راه امام ایستاده بودند تا دیدگانشان به جمال آن خورشید امامت روشنی گیرد. مردم بسیاری به استقبال آمده بودند، برخی فریاد می زدند، عده ای از شدت شادمانی جامه می دریدند و یا بر روی زمین می غلتیدند، گروهی پاهای استر امام را در آغوش می کشیدند، پاره ای نیز گردن ها را به سوی سایبان محملش کشیده و هر کسی به نحوی احساسات خود را بروز می داد. روز به نیمه رسید و از چشمان مردم همچنان اشک شوق سرازیر بود. سرانجام چند تن از راهنمایان فریاد برآوردند که: ای مردم! سکوت اختیار کنید و گوش فرادهید، رسول اکرم(ص) را با گردآمدن در اطراف فرزندش میازارید.

آن جناب که با سیمایی نورانی و جذاب در حالی که گیسوانش مانند موهای خاتم رسولان بود، بر مردم آشکار گردید، ناگهان با صدایی بلند و شمرده حدیث تهلیل یا سلسلة الذهب را بیان فرمود:«...سَمِعْتُ ربُّ العِزَّة سُبحانَهُ و تعالی یقوُلُ: کلمة لا اله الاّ الله حِصنی وَ مَن دَخَلَ فی حِصنی اَمِنَ مِنْ عذابی؛ ]از پدرانم[ شنیدم که حضرت رب العزّه منزه و بلند مرتبه می فرماید: کلمه لا اله الاّ الله، حصار من است. پس کسی که ]با اخلاص آن را بگوید[ در قلعه من آمده است، و کسی که به آن وارد شود، از عذابم در امان است».

اسحاق بن راهویه که در جمع نویسندگان حدیث بوده است، می گوید: امام پس از این بیانات اندکی راه پیمود و آن گاه فرمود: «بشروطها و اَنا من شروطها؛ یعنی این ایمان به خداوند که امنیت می آورد، شرایطی دارد و پذیرش ولایت و امامت از شروط آن است». سپس پرده انداخته شد و موکب حضرت به راه خود ادامه داد. در آن روز بیست هزار نفر قلم و دوات برداشتند که حدیث امام را یادداشت کنند.[1]

بانویی که حضرت رضا(ع) در خانه جدش وارد شده بود، می گوید: امام در محله غربی نیشابور در ناحیه ای به نام لاشآباد در منزل جدّم به نام پسنده وارد شد و از این نظر او را بدین عنوان نامیدند که امام مأوایش را پسندید و به خانه اش رفت. وی اضافه می کند: در گوشه ای از این منزل، به دست مبارک امام، بادامی کاشته شد و از برکت آن در طول یک سال درختی شد و بارآورد و مردم به این درخت شفا می جستند و هر بیماری که از آن به قصد شفا می خورد، بهبود می یافت.[2]

نیز نقل کرده اند: امام در محله ای به نام فروینی فرود آمدند. در این موضع حمامی بود که امروزه آن را با نام گرمابه امام رضا(ع) می شناسند. در آنجا چشمه ای وجود داشت که از آب اندکی برخوردار بود. لذا کسی برخاست از چشمه آبی بکشد و حوضی را که کنارش ساخته بودند، پر کند. حضرت داخل حوض رفته، غسل کرده، خارج شدند و نماز ظهر را در مجاورت آن اقامه فرمودند. مردم از آن پس گرداگرد حوض را گرفتند و در آن غسل کردند و از آبش هم نوشیدند و بر آن تبرک جستند و در اطرافش دست به دعا بر داشتند و حاجت خود را برآورده ساختند، آن چشمه به کهلان موسوم است.[3]

در 25 کیلومتری نیشابور منطقه ای به نام قدمگاه امام رضا(ع) وجود دارد که می گویند حضرت چون از نیشابور بیرون آمدند، در راه به چشمه آبی رسیدند. در کنار این چشمه، سنگی است که حضرت بر رویش ایستادند و نماز خوانده اند که نقش قدم مبارک بر آن سنگ ظاهر گشت و بعدها آن قطعه سنگ را بریدند و بر دیوار نصب کردند و بقعه ای بر آن ساختند،[4] در همین حوالی، مردی که قدرت تکلم خود را از دست داده بود، با طبابت و کرامت امام رضا(ع) شفا یافت.[5]

در مسیر راه نیشابور به طوس، ده سرخ یا قریة الحمراء قرار دارد که بنا بر روایت عبدالسلام بن صالح هروی، حضرت رضا(ع) در این مکان فرود آمدند و چون آبی در اختیار نداشتند، با دستان مبارک زمین را حفر کردند، در این حال آب از آن جوشیدن گرفت که حضرت و همراهان از آن وضو ساختند و اثر آن آب باقی است.[6]

هنگامی که حضرت به طوس رسیدند، امیران و بزرگان و حتی خود مأمون برای استقبال آمدند و آن حضرت را با عزّت و تکریم به شهر آوردند. موسی بن سیار می گوید:

با حضرت همسفر بودم، وقتی به دیوارهای طوس رسیدیم، صدای شیونی شنیدیم و در این حال جنازه ای دیدیم. امام از مرکب خویش پیاده شدند و بر بالین آن فرمودند: «هر که جنازه دوستی از احبّای ما را مشایعت کند، از گناهان خویش مانند زمانی که از مادر زاده می گردد، پاک می شود». چون جنازه را نزدیک قبر نهادند، امام(ع) مردم را کنار زد و دست مبارک را بر پیکر متوفّا نهاد و فرمود: «تو را بهشت گوارا باد و بعد از این برایت وحشتی نیست».

موسی بن سیار می گوید: عرض کردم ایا او را می شناسید، در حالی که بر این سرزمین قبلاً گذر نکرده اید؟! فرمود: «اعمال شیعیان هر صبح و شام بر امامان عرضه می شود. اگر تقصیری در رفتارشان دیدیم، از خدا می خواهیم عفوشان کند و اگر اعمال خوبی مشاهده کردیم، از پروردگار خواستار می شویم تا جزای خیر به وی بدهد و خدای را سپاس می گوییم».[7]

امام در حوالی جنوب مشهد کنونی، بر کوهی تکیه کردند (کوه سنگی) و از خدا خواستند در آن خیر و برکت قرار دهد و غذایی را که در ظرف های ساخته شده از این کوه می پزند (دیزی سنگی)، نافع گرداند و دستور دادند برای طبخ غذا از آن سنگ ظروفی بتراشند.[8]

حضرت در ناحیه نوقان و دهکده سناباد که از جمله دارایی های حُمَید بن قَحْطبه طائی بود، وارد گردید و چون داخل باغ و خانه حمید شد، مجاور قبر هارون رفته و با دست مبارک خطی به سوی آن قبر کشید و فرمود: «این موضع تربت من است و در اینجا مدفون خواهم شد و به زودی حق تعالی این مکان را محل تردّد شیعیان و دوستان من قرار می دهد».

منزل بعدی امام در سرخس ، میان مرو و نیشابور بود. امروزه این شهر در حوالی مرز ایران و ترکمنستان است. موقعی که حضرت به این دیار رسیدند، کرامات فراوانی از خود ظاهر کردند که این امر بر مأموران مأمون گران آمد و از این روی امام را دربند کردند و مانع شرفیابی به حضورش شدند. در این میان تنها اباصلت بود که با دادن بخشی از ثروت خویش به زندان بانان اجازه یافت که در زندان به خدمت امام برسد.[9] اباصلت می گوید: وقتی به حضور امام رسیدم، دیدم در مصلای خویش جلوس کرده و همچنان در حال تفکر است.[10]

در مرکز خلافت مأمون (مرو)

موکب امام از سرخس به حوالی مرو؛ یعنی مرکز حکومت مأمون رسید. به نقلی روز دهم شوال سال 201 هجری بود که چند فرسنگ به شهر مانده، حضرت مورد استقبال شخص مأمون، فضل بن سهل و گروه کثیری از کارگزاران بنی عباس قرار گرفت و با احترام شایانی به شهر وارد شد و به دستور مأمون همه گونه وسایل رفاه و آسایش در اختیار حضرت قرار گرفت. وی دستور داد امام را در خانه ای که مجاور محل اقامت خویش بود و به وسیله دری به هم ارتباط داشت، فرود آوردند. خدمتکارانی نیز در اختیار حضرت قرار داد، اما امام از این امکانات و تشریفات استفاده نکرد و به زندگی ساده و زاهدانه ای اکتفا کرد. یکی از خدمتکاران حضرت می گوید:

با جمعی از کنیزان در کوفه خریداری شدم. ما را نزد مأمون بردند که بارگاهش به لحاظ خوردنی ها، آشامیدنی ها و ثروت و امکانات فراوان، حکم بهشت را داشت تا اینکه مرا به امام رضا(ع) بخشید. چون به محل سکونت حضرت منتقل شدم، تمام آنها را از دست دادم. علاوه بر این، بانویی را بر ما گماردند که شب هنگام بیدارمان می کرد تا نماز بخوانیم و آن موقعیت برای ما با مشقّت توأم بود.

از گزارش این کنیز استفاده می شود که خانه امام کانون زهد و عبادت و به دور از تشریفات و وسایل خوش گذرانی بوده است.[11]

پس از چند روز استراحت و رفع خستگی مذاکراتی بین مأمون و حضرت صورت گرفت و چون امام پیشنهاد وی را مبنی بر پذیرش امر خلافت نپذیرفت، مأمون ولایتعهدی را به ایشان تحمیل کرد. سپس مجلسی ترتیب داد و کرسی آن حضرت را پهلوی تخت خویش نهاد و بزرگان، اشراف و علما را جمع کرد. آن گاه به فرزند خود، عباس امر کرد که با حضرت بیعت کند، بعد سایرین چنین کردند، سپس کیسه های زر آوردند و جوایز فراوان به مردم بخشید. خطبا و شعرا برخاستند و خطبه و قصائد غرّا در شأن امام خواندند و فرمان داده شد بر سر منابر نام آن حضرت بلند گردد.[12]

در اواخر ماه مبارک رمضان سال 202 هجری مأمون از امام(ع) درخواست کرد که مراسم نماز عید فطر را انجام دهد. امام به شرطی پذیرفت که با همان سنت رسول اکرم(ص) نماز مذکور اقامه شود. امام ساده و بی پیرایه و سربرهنه به سوی مصلاّ حرکت کرد. عده ای نیز پشت سر آن حضرت در حال حرکت بودند. افراد لشکری و کشوری سوار بر مرکب و مجهز به سلاح بودند. وقتی این سادگی را دیدند، از مرکب ها پیاده شدند، کفش ها را با شتاب از پاهای خود درآوردند و به دنبال این کاروان حرکت کردند. امام تکبیر می گفت و مردم الله اکبر بر زبان جاری می ساختند. گویی زمین می لرزید و در و دیوار همنوایی می کرد، هر بار که تکبیرها تکرار می شد، دل ها می لرزید، اشک ها جاری می گردید و فریادها از گلوها بیرون می آمد. همین ابهت معنوی زنگ خطر را برای مأمون به صدا در آورد و فضل بن سهل هشدار داد اگر امام به این منوال تا مصلاّ برود، مردم شیفته اش خواهند شد و امکان دارد انقلابی رخ دهد. مأمون در پیامی از امام خواست: شما دیگر زحمت نکشید و به خانه برگردید و همان کسی که همه ساله نماز فطر می خواند، چنین نماز خواهد گزارد.

اگر چه این کار، برای امام جسارتی نابخشودنی محسوب می شد، ولی آن حضرت بی درنگ کفش خود را پوشید و بر مرکب سوار شد و به خانه برگشت، امّا تحولی که در قلب و روح مردم پدید آمد، خاموش نشد.[13]

یادآور می شود امام «ولایتعهدی» را هم به شرطی پذیرفته بود که امر و نهی نکند، فتوا ندهد، قاضی نباشد، کسی را عزل و نصب نکند و چیزی را عوض نکند و در واقع با اکراه و به ناچار این امر را پذیرفت.[14] آن حضرت در روز جمعه ای که از مسجد جامع بازمی گشت، دست ها را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «بارخدایا! اگر گشایش کار من از وضعی که دارم (پذیرش ولایتعهدی) با مرگ میسّر می گردد، پس زودتر آن را برسان».[15]

به سوی بغداد

نقشه های مأمون برای تضعیف موقعیت امام همیشه اثر عکس داشت. ماجرای نماز عید فطر، مناظره با دانشمندان و متکلمان و مانند آنها این گونه بود. این روند مأمون را آشفته ساخت و چون دید کوشش هایش به نتیجه نمی رسد، نقشه ای تازه به اجرا گذاشت و به امام پیشنهاد کرد به بغداد برود؛ شهری که مرکز تجمع عباسیان بود؛ آنان که مأمون را به دلیل انتصاب امام رضا(ع) به ولایتعهدی تقبیح کرده و به محض انجام بیعت به نفع آن حضرت، این منطقه مهم را اشغال کرده بودند، و با خلع مأمون از خلافت و اخراج سهل بن فضل، دست بیعت به سوی ابراهیم بن مهدی، معروف به ابن شکله گشودند. در واقع بغداد تقریباً یک پارچه از خلافت مرکزی تمرّد کرده بود و در چنین شرایطی مأمون از امام می خواهد به بغداد برود تا رویاروی چنین مخالفانی قرار گیرد و مأمون به تنهایی در خراسان به خلافت ادامه دهد. امام این پیشنهاد را رد کرد. پس از امتناع حضرت از رفتن به بغداد، مأمون مصمم گردید خود به سوی آن سامان حرکت کند ولی وزیرش فضل بن سهل، و ولیعهد خود امام رضا(ع) را نیز همراه ببرد، اما باز هم مسائلی فکرش را مشوّش ساخته بود.

احتمال داشت به محض رسیدن به بغداد، عباسیان امام را به شهادت برسانند و به خشم خویش پایان بخشند. و نیز مأمون هم دیگر مانعی بر سر راه خود نخواهد داشت، یا اینکه وقتی مأمون می دید امام سد راه عادی شدن روابط با عباسیان است، مجوّزی برای خلع حضرت از این مقام به دست می آورد و در ضمن ضربه ای به شخصیت امام وارد می کرد؛ اما اینها همه احتمالاتی بود که امکان داشت نتیجه دهد و شاید برعکس، ممکن بود امام چنان نفوذ معنوی در میان اهل بغداد به وجود آورد که قلوب آنان را تسخیر کند؛ چنان که پدرش امام کاظم(ع) ب وجود محبوس بودن، قلوب اطرافیان هارون الرشید را به تصرف خویش درآورده بود. از این روی، مأمون در بن بست روحی و فشار روانی سختی قرار گرفته بود و می دید هر جا تیری به سوی امام افکنده، به سوی خودش بازگشته و نیرنگ های او را خنثی کرده است. پس راه حل خطرناکی به ذهنش رسید؛ هر چند عواقب خطرناکی در پی داشت. کشتن امام به صورت علنی با موج خروشان اهل بیت و شیعیان در جهان اسلام مواجه می شد و فرصت مناسبی برای براندازی نظام خلافت مأمونی بود؛ پس مجبور شد به حیله های پنهانی دست یازد.

پس از حرکت از مرو به سوی عراق اولین شهری که در مسیر آنان قرار می گرفت و اهمیت تاریخی داشت، سرخس بود؛ شهری که موطن اصلی فضل بن سهل به شمار می رفت. فضل از رفتن به بغداد وحشت داشت. به همین دلیل، قبل از حرکت از مرو، امان نامه مفصلی از مأمون گرفت. با وجود این، مأمون تصمیم گرفت امام و فضل بن سهل را طی توطئه ای در حمام سرخس به قتل برساند ولی هوشیاری امام مانع از آن شد که مأمون به این هدف برسد و به رغم اصرار خلیفه، آن حضرت از ورود به حمام سرخس اجتناب کرد. سرانجام فضل بن سهل آن روز به حمام رفت و بساط حجامت گسترانید که ناگهان عده ای با شمشیرهای برهنه به او یورش بردند و قطعه قطعه اش کردند و چون با اعتراض نیروهای فضل مواجه شدند، عاملین ترور را که از غلامان خاص مأمون بودند، به حضور وی بردند و او هم دستور داد هر سه نفر را بکشند. آنان فرصت دفاع از خود را به دست نیاوردند و فقط یک جمله را آن هم ناقص بر زبان آوردند: خودتان دستور کشتن ]فضل را صادر کردید!؟[...

پس از قتل فضل، در شهر شایع گردید که کشتن وی به دست مأمون طراحی شده است. مردم از خانه ها بیرون ریختند و تظاهرات بر پا کردند و همگی به سوی کاخ مأمون به راه افتادند. مأمون که از خشم عمومی در هراسی عمیق فرو رفته بود، ناچار از پشت قصر به خانه امام که در همسایگی کاخش بود، رفت و از امام استمداد طلبید تا مردم عصبانی را آرام سازد. امام برای جلوگیری از تشنج اجتماعی و سؤ استفاده دشمنان اسلام، در برابر مردم ظاهر شد و با مواعظی آنان را پراکنده ساخت. از این واقعه میزان پایگاه مردمی امام در شهری که مأمون بر آن حکومت می کرد، مشخص شد.[16]

شهادت در سناباد

از نظر سیاسی مأمون نمی توانست وارد بغداد شود و امام رضا(ع) را به همراه داشته باشد؛ زیرا همین امر موجب بروز فتنه ها و برانگیختن آشوب هایی در میان عباسیان می شد و او نمی توانست در برابرشان پایداری کند. از این روی، مخفیانه تصمیم به قتل امام گرفت و کم خطرترین وسیله را همان یافت که معاویه از قبل تجربه کرده بود؛ یعنی مسموم کردن امام با آب انار یا انگور آغشته به زهر.

در فاصله میان کشته شدن فضل بن سهل که در سوم شعبان 202 هجری روی داد و شهادت امام رضا(ع) که در آخر صفر سال 203 هجری وقوع یافته و در حدود هفت ماه می شد، امام غالب اوقات در سرخس مقید و تحت نظر بود. بالاخره پس از مدتی موکب خلافت از سرخس به راه افتاد و پس از چند روز وارد طوس شد. هفت منزل به طوس مانده، بر حضرت کسالتی عارض گردید و در شهر طوس مشغول استراحت گشت. مأمون از این فرصت بهره برد و امام را در این حالت مسموم کرد تا رحلت حضرت را در اثر بیماری اش عادی و طبیعی جلوه دهد. پیکر پاک امام در سناباد در همان بقعه ای که هارون قبلاً دفن شده بود، به خاک سپرده شد. شهادت آن حضرت در 55 سالگی رخ داد.

نامه ای که مأمون به بنی عباس و یاران خود و مردم بغداد نوشت و طی آن شهادت امام را به آنان اعلام کرد، حاوی نکاتی است که ثابت می کند وی نقشه قتل امام را طراحی کرده بود تا اولاً آن فروغ معنوی را از سر راه خویش بردارد و ثانیاً اهل بغداد به اطاعت او درایند.

مأمون در این مکتوب به عباسیان ساکن بغداد نوشت: «اموری که بر من خرده می گرفتید، از میان برفت. شما بر من ولیعهدی علی بن موسی را ملامت می کردید، ولی حالا دیگر او درگذشته است. پس برگردید و فرمان بردارم باشید».

هنگام شهادت امام، مردم اجتماع کردند و پیوسته می گفتند این کار را مأمون کرده است و چنان فریاد اعتراض برخاست که وی مجبور شد محمد بن جعفر، عموی امام رضا را به سویشان بفرستد و برای متفرق کردن آنان بگوید امام امروز برای احتراز از آشوب، از منزل بیرون نمی اید. احمد بن موسی که از حیله مأمون آگاه شد، همراه سه هزار نفر از مردم بغداد قیام کرد. کارگزار مأمون در شیراز به نام قُتلغ خان به امر خلیفه با او جنگید و وی و برادرش محمد عابد را شهید کرد.[17]

سناباد که دهکده ای بیش نبود و در قلمرو طوس قرار داشت، به برکت دفن بدن پاک امام رفته رفته، به شهری بزرگ تبدیل گردید و مشهد الرضا نام گرفت و در طول تاریخ با ابهتی معنوی و جلوه های هنری و تاریخی به عنوان زیارتگاهی مهم در سرزمین ایران و حتی خاورمیانه و جهان اسلام شهرت یافت و در دهه های اخیر بارگاه رضوی که روز به روز بر شکوه آن افزوده می شود، پذیرای میلیون ها زائر مشتاق از شهرهای ایران و کشورهای گوناگون جهان شده است.

پی نوشت ها

 

 

[1] . این حدیث شریف در منابع متعددی آمده؛ مانند: عیون اخبار الرضا، ج2، ص135؛ امالی صدوق، ص208؛ ینابیع الموده، ص364 و 385؛ بحارالان

وار، ج49، ص123؛ کشف الغمه، علی بن عیسی اربلی، ترجمه علی بن حسن زواری، ج3، ص100.

[2] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص131، ضمناً این ماجرا از قول محمد بن احمد نیشابوری هم نقل شده است.

[3] . همان، ج2، ص136 ـ 135؛ منتهی الآمال، محدث قمی، ج2، ص504؛ زندگی دوازده امام، ج2، ص401.

[4] . تحفة الرضویه، ص190؛ تاریخ نایین، عبدالحجة بلاغی، ص230؛ جغرافیای تاریخی ...، ص134.

[5] . شرح این کرامت در کتاب عیون اخبار الرضا، ج2، ص458 و نیز منتهی الآمال آمده است.

[6] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص376؛ بحارالانوار، ج49، ص125.

[7] . مناقب، ابن شهرآشوب، ج2، ص396؛ مسند الامام الرضا، ج1، ص207؛ سیره عملی اهل بیت، ص28.

[8] . عیون اخبار الرضا، ج2، باب 38؛ زندگانی امام علی بن موسی الرضا، عمادزاده، ج1، ص63.

[9] . الامام الرضا، علامه عبدالرزاق مقرم، ص63.

[10] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص182؛ ستارگان درخشان، محمد جواد نجفی، ج10، ص16.

[11] . امام رضا (از مجموعه سرچشمه های نور) واحد تدوین و ترجمه سازمان تبلیغات اسلامی، ص58.

[12] . منتهی الامال، محدث قمی، ج2، چاپ انتشارات هجرت، ج2، ص510.

[13] . زندگانی پیشوای هشتم، سید علی محقق به نقل از کشف الغمه، ضمناً این ماجرا با اندکی تفاوت در بسیاری از منابع مختص به شرح حال امام رضا آمده است.

[14] . امالی، شیخ صدوق، ص72؛ الارشاد، شیخ مفید، ص290.

[15] . پیشوایان ما، عادل ادیب، ص238.

[16] . همان؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج5، ص191 و 194؛ تاریخ طبری، ج11، ص1027؛ کافی، ج اول، ص491؛ الارشاد، ص294.

[17] . اعیان الشیعه، ج10، ص286 و 287؛ النجوم الزاهره، ج3، ص173؛ تحلیلی از زندگانی امام رضا، ص139؛ زندگی دوازده امام، ج2، ص435؛ زندگانی سیاسی هشتمین امام، ص205 ـ 201.