مقدمه

دوران فعالیت های اجتماعی- سیاسی امام حسن (ع) بیش تر به بعد از شهادت امام علی (ع) اختصاص دارد. ایشان گرچه در دوره های پیش تر، از این عرصه ها به دور نبودند، اما به دو دلیل عمده، چندان نقش برجسته ای از حضرت در اختیار نیست: یکی آن که با حضور پدر بزرگوارشان که راهبری امت اسلامی را بر دوش داشته اند، یا خود به طور مستقیم نقشی نمی آفرید یا اساساً مسلمانان و به طور خاص شیعیان به ایشان مراجعه نمی کردند. دیگر آن که سیاست های حاکمه، کم تر به ثبت و ضبط فعالیت های ایشان معطوف بوده است. ازاین رو، منابع کهن تاریخی جز از زیست عادی و همگون با دیگران، مطالب درخوری را انعکاس نمی دهد. البته ایشان از فعالیت های زمانه خویش به عنوان یک انسان وابسته به خاندان نبوی و دارای جایگاه دینی، سیاسی و اجتماعی به دور نبودند، چنان که در برخی از کارزارها، حضور داشتند و در جریان شورش علیه عثمان، نقش حمایتی بالایی ایفا کردند و در همراهی با امیرمؤمنان، سخت کوشیدند. وامام علی (ع) نیز ایشان را به عنوان کسی که ادامه دهنده راه اوست، آشکارا طرف مشورت و توصیه قرار می دادند.

اولین حضور چشم گیر و استقلالی آن حضرت به پس از شهادت پدر برمی گردد که در برابر قاتل آن امام وارد صحنه تصمیم گیری شدند که خود الگویی برای دیگران شمرده می شود. از آن مهم تر واکنش ایشان در جریان بیعت است که از همان آغاز، تدبیرهای سختی را می طلبید. تأثیرگذارترین و ماندگارترین نقش ایشان در جریان صلح با معاویه و واگذاری خلافت به اوست که گفت وگوهای بسیاری را در تاریخ و کلام موجب شده است. پس ازآن نیز بااینکه دوره ده ساله ای را در مدینه پشت سر نهادند، به فعالیت مشهود و پر صدایی روی نیاوردند، همان گونه که فشارها و محدودیت های دستگاه حاکمه اقتضا می کرد، اما با همه این ها کنش گری های حضرت در عرصه فرهنگ سازی و تدبیر امور سیاسی و واکنش هایی که در مقابل حاکمیت داشتند، حاکی از سیطره راهبردهای بنیادین بر تعاملات سیاسی- اجتماعی ایشان است که به خوبی می تواند الگویی برای امروزیان باشد.

این نوشتار، در تبیین کنش های امام، بیش از هر چیز بر تعاملات زمان خلافت هفت ماهه امام حسن (ع)، مکاتباتش با معاویه و نیز خطبه های ایشان تکیه دارد، زیرا که استراتژی تلاش ها و اساسی ترین رویکردهای امام در این مقطع زمانی به خوبی تبلوریافته است؛ چون انحراف ها، بی ثباتی ها و ناهنجاری های سیاسی- اجتماعی که در این زمان بروز یافته، مقتضی تدبیرهای دقیق و اصولی بود که امام نیز بر اساس آن پیش می رفتند.

دوران امام حسن (ع)

ارائه تصویری اجمالی از عهد زندگی امام حسن (ع) برای نشان دادن بهتر راهبردهای آن حضرت لازم به نظر می رسد. امام حسن (ع) که متولد عهد نبوی و بزرگ شده دوران خلیفه اول و دوم بودند،[1] هیبت و سروری را از رسول خدا (ص) داشتند.[2] گفته اند او سروری بخشنده، بردبار، خطیب و به شدت موردعلاقه و احترام رسول گرامی بود، چنان که روزی مسابقه ای میان او و امام حسین (ع) ترتیب داد، چون برنده شد، پیامبر او را بر ران راست خویش نشاندند و حسین را بر ران چپ خویش. وقتی پرسیدند: «کدام یک را بیش تر دوست دارید؟» فرمودند: «همان را می گویم که پدرم ابراهیم فرمود آن گاه که بدو گفتند: «کدام از یک دو پسرت را بیش تر دوست می داری؟» گفت: «بزرگ تر را.» از زید بن ارقم نقل است روزی آن حضرت خطبه می خواندند، حسن که طفلی خردسال بود و لباس بلندی به تن داشت، وارد مسجد شد و پس از لغزش، بر زمین افتاد. با آن که مردم او را بلند کردند، رسول خدا (ص) سخن خود را قطع کردند و شتابان فرود آمدند و او را بر دوش خویش نهادند و فرمودند: «فرزند فتنه است، نفهمیدم چگونه خود را به او رساندم!» سپس به منبر رفتند و خطبه را تمام کردند.[3] آنان که درباره شخصیت امام حسن (ع) سخن می رانند، چنین تعامل هایی را دارای پیامی اجتماعی و فراتر از تعلقات خویشاوندی می دانند که در داوری نسبت به جایگاه امام نمی تواند نادیده انگاشته شود.

از دوره های جوانی آن حضرت و فعالیت هایش در دوره خلفا- چنان که گفته شد- اطلاعات پراکنده ای وجود دارد. در واقعه شورش علیه عثمان، آن جا که خلیفه به تندی با شورشیان سخن گفت و آنان را ملعون در زبان پیامبر (ص) دانست و در نتیجه، مردم به طرفش سنگ پراندند، تنی چند از مردم مدینه آماده شدند تا به نفع عثمان به مبارزه پردازند که یکی از آنان، امام حسن (ع) بود،[4] بدان سبب که نمی خواست حرمت شکنی و خون ریزی باب شود. پس از قتل عثمان نیز به همراهی چند نفر به بردن جنازه و دفن آن اقدام کردند،[5] چون شورشیان به حرمت حضور امام حسن (ع) که وابسته به خاندان نبوی و از شخصیت های شناخته شده دینی بود، از تعرض به جنازه خودداری می کردند.

دوره امام علی (ع) برای امام حسن (ع)، عهد تجربه امامت و رهبری و فعالیت سیاسی- اجتماعی شمرده می شود. او در این دوره، چنان که درخور شأن و شخصیتش بود، بزرگوارانه زیست و کوشید. همین امر او را در ذهنیت مردم زمانه اش چندان بزرگ نمود که پس از شهادت امام علی (ع) بی هیچ گفت گویی به سوی او رفتند و بر کرسی خلافت نشاندند.[6]

امام در جایگاه خلافت

روایات مربوط به خلافت امام حسن (ع) تا حد بالایی از هم گرایی عمومی مردم با آن حضرت حکایت دارد. ابوالفرج اصفهانی چنین آورده که آن حضرت پس از شهادت پدر، به میان مردم آمدند و خطبه ای ایراد کردند و فرمودند:

در شب گذشته مردی قبض روح شد که پیشینیان در عمل او پیشی نگرفتند و متأخران به او نرسیدند. او همراه پیامبر (ص) می جنگید و همواره خود را سپر بلای آن حضرت قرار می داد. رسول خدا (ص) او را با رایت خویش می فرستاد و...

آن گاه عقده گلویش را فشرد و گریست و مردم نیز با او گریستند. سپس فرمود:

ای مردم هر کس مرا می شناسد و هر کس نمی شناسد، من پسر محمد رسول خدایم، پسر بشیر و نذیرم، پسر داعی به سوی خدا و فرزند چراغ فروزانم؛ من از خاندانی ام که خداوند پلیدی را از آنان زدود و پاکشان گردانید، من از آنانی ام که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش واجب کرد و دوستی ما را کار پسندیده قرار داد.[7]

او در ادامه می نویسد که وقتی سخن امام به این جا رسید، عبدالله بن عباس برخاست و مردم را به بیعت با حضرت فراخواند. همگی پذیرفتند و به او اظهار دوستی کردند و ایشان را برای خلافت، از همگان سزاوارتر دانسته، و با امام بیعت کردند.[8]

مدائنی با اندک تفاوت، به نقل جریان بیعت می پردازد و نقل می کند که وقتی امام علی (ع) رحلت فرمود، عبدالله بن عباس پیش مردم آمد و گفت: «امیرمؤمنان (ع) درگذشت و جانشینی برای خویش باقی گذاشته که اگر می پسندید پیش شما بیاید وگرنه بر کسی چیزی نیست.» مردم اندوهگین شده، با گریه و شیون خواستند تا امام پیش آنان بیاید. امام حسن (ع) درحالی که جامه سیاه به تن داشتند، بیرون آمدند و برای آنان خطبه خواندند و از آنان خواستند تا از خدا بترسند. آن گاه فرمودند:

ما امیران و اولیای شما و همان اهل بیتیم که خداوند درباره ما چنین فرمود:[9] «جز این نیست که خداوند می خواهد پلیدی را از خاندان شما بزداید و شما را پاک کند، پاک کردنی.»[10]

پس از این خطبه، مردم با آن حضرت بیعت کردند.

بیعت مردم با امام که برابر داده های تاریخی، رغبت همگان را با خود داشت، عملًا دگردیسی جامعه به سوی حقیقت سرکوب شده ای بود که در کوران آزمون های پیش آمده بازهم دوام چندانی نیافت. امام با این بیعت، عملًا و رسماً در جایگاه رهبری امت قرار گرفت و طبعاً مسیر جدیدی برایش پیش آمد، اما دو مشکل بزرگ سیاسی- اجتماعی فراروی ایشان خودنمایی کرد که عمده ترین ناهنجاری آن دوره شمرده می شود، و امام با راهبردهایی به رویارویی با آن ها برخاستند: یکی جریان انحراف حاکمیت سیاسی بود که با سردمداری معاویه دنبال می شد. دیگر مسأله مطالبات عمومی بود که از پس رحلت نبی اکرم (ص)، آهسته آهسته خط سیری دیگر یافته بود.

کنش گری امام حسن (ع) در مقابل مشکلات

امام پس از تصدی خلافت، برای رویارویی با دو مشکل پیش گفته می بایست چاره اندیشی می کردند، به این منظور کوشیدند تا ازیک طرف، توده مردم را از این قصد خویش آگاه سازند که پذیرش مسئولیت رهبری امت، برای توسعه قدرت و سرکوبی رقیب سیاسی- اجتماعی نیست، بلکه وظیفه الهی و هدایت مردم است که امام را به پذیرش آن کشانده است. از طرف دیگر، طی نامه های متعدد، اصول و ضرورت های حکومت گری را برای معاویه بیان فرمود تا شاید آب از جوی رفته را بازگرداند.

وقتی امام زمام داری جامعه اسلامی را بر عهده گرفتند، معاویه که در طبقه بندی مسلمانان، تا آخرین سال های حیات نبوی، در ردیف دشمنان سرسخت پیامبر (ص) قرار داشت و تنها در موقع فتح مکه از سر ناچاری به جرگه مسلمانان پیوسته بود، بر بخشی از سرزمین اسلامی حکم می راند و بالاتر از آن داعیه به دست گیری رهبری تمام جامعه اسلامی را در سر داشت، چنان که از همین منظر به مقابله با امام علی (ع) برخاسته بود. او از سال هیجده هجری و پس از مرگ برادرش یزید، ولایت شامات را از سوی خلیفه وقت در دست گرفته و حمایت های خاص خلیفه ها، به ویژه عثمان، به وی موقعیت و قدرتی متفاوت با دیگر کارگزاران بخشیده و اساساً اسلام در بخش اعظم آن دیار، توسط وی محقق شده بود. همین امر به وی جرأت داد تا بتواند در مقابل خلیفه مشروع و قانونی امام علی (ع) بایستد و جمعی را به سوی خود بکشد. البته تقابل با خلیفه، از دوره عثمان آغاز شده بود، چنان که امکان کشتن او حتی پیش تر از این (زمان عمر) خودنمایی کرده بود. همه این ها از سنگ کجی نشأت می گرفت که در سقیفه بنی ساعده بنا گذاشته شده بود.

معاویه علاوه بر برخورداری از پشتوانه قومی و حکومتی، از توانایی ذهنی و تجربه تاریخی نیز بهره داشت. او را از زیرکان، تیزهوشان و فریب کاران دانسته اند[11] در عرصه سیاست گری نیز از هر وسیله ای بهره می گرفت و چیزی را برای رسیدن به اغراض خود نامشروع نمی شمرد، چنان که پس از انعقاد صلح با امام حسن (ع)، رسماً و در پیش چشم انبوهی از مسلمانان، صلح نامه را زیر پای خود نهاد[12] تا بی اعتباری و عدم پای بندی خویش به آن را نشان دهد، بی آنکه حتی کوچک ترین اعتراضی بینند.

امام پس از بیعت مردم، برای معاویه نامه نوشتند و در آن پس از ثنای خداوند و درود بر پیامبر (ص)، به جایگاه خویش نسبت به پیامبر (ص) و تعامل قریش با این خاندان اشاره کردند و فرمودند که «قریش به بهانه عشیره پیامبر بودن، به حکومت روی کردند و ما را از آن محروم ساختند، بی آن که شایسته آن باشند.»

سپس فرمود: «اکنون خداوند، روزگار علی (ع) را به سر آورد و مسلمانان پس از او مرا به حکومت برگزیدند. پس ای معاویه، از خدا بترس و کاری کن که خون های امت محمد (ص) حفظ و کارشان قرین صلاح گردد.» این نامه با پاسخ تند و درعین حال سیاست مدارانه معاویه مواجه شد. چون وی در پاسخ، ادعای امام را زیرکانه به متهم سازی خلفای پیشین تفسیر کرد و بر تجربه و شایستگی خویش برای امر خلافت پا فشرد.[13] و سپس با شصت هزار سپاهی به سوی عراق حرکت کرد و ضحاک بن قیس فهری را به جای خویش در شام گماشت.[14] اقدامی که در نهایت واکنش امام را برانگیخت.[15]

امام در جریان این مقابله، از موضعی برتر و فعال با معاویه برخورد کردند، اما سیاست های فریب کارانه معاویه در پراکنده سازی اطرافیان و همراهان امام، با تطمیع، تهدید و نیز انجام دادن تبلیغات مؤثر، توانست وضعیت را دگرگون سازد. او از امام حسن (ع) خواست تا با او بیعت کند و معاویه در برابر، متعهد می شود که به تمام وعده های خود، وفا می کند و خلافت را پس از خود به امام واگذارد که سزاوارترین مردم نسبت به آن است.[16] امام در پاسخ، از این که آغازگر ستم باشد، پرهیز کرده، از معاویه خواستند تا از حق پیروی کند.[17]

امام به دنبال این جریان ها، به سازش با معاویه روی کردند و آن را تنها راه حفظ اسلام و امت اسلامی دانستند. اما در این جا مشکل دیگری نیز وجود داشت که خود در تصمیم امام سخت تأثیرگذار بود و آن خواسته های مردم همراه آن حضرت بود. اینان به دنبال مجادله های تاریخی و وقایع پیش آمده، بیش از آن که به ارزش ها و سنت های دینی اندیشه کنند، سرکوبی رقیب و رسیدن به قدرت را در ذهن می پروردند و همین مسأله آنان را به مطالبه های ناخوشایند از امام، اعتراض به رفتار ایشان و حتی تعرض به ایشان سوق داد. در آغاز بیعت، برخی به شرط عمل به کتاب خدا، سنت پیامبر (ص) و قتال ملحدان به آن حضرت روی کردند، اما امام فرمود: «بر کتاب خدا، سنت پیامبر او و هر شرطی که تابع آنچه آن ها آورده اند.» سپس از آنان خواست تا مطیعش باشند و با هر کس مسالمت کرد، مسالمت کنند و با هر کس جنگید، بجنگند. برخی با این شرط و سخن به تردید افتادند که او نمی خواهد بجنگد و طبعاً آن کسی نیست که در انتظارش بودند.[18] این اولین مطالبه دسته ای از همراهان امام بود که می خواستند از آن هایی که در نظر دارند، انتقام بگیرند و گذاشتن شرط توسط آن حضرت آنان را نگران ساخت. این رویکرد در منطقه نخیله هنگامی که امام به سخن رانی پرداختند و در آن، جهاد را امری سخت و ناگوار خواندند و مردم را به شکیبایی در برابر دشواری ها دعوت کردند و فرمودند: «به من خبر رسید که معاویه از تصمیم ما به جنگ آگاهی یافته و به حرکت درآمده است. اینک به لشکرگاه خود در نخیله بروید تا بنگریم و بنگرید و چاره ای بیندیشیم»، به بروز شکاف و حتی اعتراض انجامید؛ به نحوی که دسته ای از اجرای فرمان امام سرباز زدند و چه بسا فرجام ناخوشایندی می یافت. اگر نهیب عدی بن حاتم نبود که کارشان را زشت خواند و از آنان خواست تا واکنشی از خویش نشان دهند. عدی خود به سخن گویی پرداخت و اعلام آمادگی کرد و او اول کسی بود که به نخیله رفت.[19]

صلح و پیامدهای آن

پیشامدهای غیرمنتظره که تابع بروز سستی و ناهمراهی در سپاه امام و نفوذ جاسوسان معاویه بود، امام حسن (ع) را به سوی صلح کشاند، اما همین که زمزمه آن بلند شد، برخی شوریدند و در ساباط، به آن حضرت حمله کردند و عده ای به غارت بار و بنه اش پرداختند؛ رفتاری که زمینه سودجویی و تبلیغات گسترده ای را برای معاویه فراهم کرد. او توانست در سایه آن، افراد سرشناسی را به سوی خود بکشاند.[20] این پیش آمد مایه خشم امام شد و حضرت ضمن سخن رانی، به سرزنش افراد خویش پرداختند و فرمودند: «با پدرم چندان ستیز کردید که به اجبار تن به حکمیت داد.» پس از آن شما را به جنگ با شامیان دعوت کرد، سرباز زدید تا به خدا پیوست و با من بدان شرط بیعت کردید که در صلح و جنگ با من باشید. اینک به من خبر رسیده که گروهی از سرشناسان شما، نزد معاویه رفته و با او بیعت کرده اند. مرا از شما همین بس است و بیش از این در دین و جانم فریبم ندهید.»[21] امام به دنبال این جریان، عبدالله بن حارث را برای صلح، پیش معاویه فرستادند و شرط کردند که معاویه به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل کند و پس از خود نیز کار خلافت را به شورایی واگذارد و خود برای کسی بیعت نگیرد و همه مردم نیز در امان باشند.

به نوشته مدائنی، امام حسن (ع) درباره صلح نامه، با برادرش امام حسین (ع) مکاتبه کرد که در آغاز، پذیرش آن برای ایشان دشوار بود، اما پس از گفت وگو راضی شد و بدین طریق معاویه به کوفه آمد.[22] مفاد صلح نامه این بود که هیچ کس به کارهای گذشته تعقیب نشود، علیه هیچ یک از شیعیان رفتاری ناخوشایند صورت نگیرد؛ از امام علی (ع) جز به نیکی یاد نشود.[23] امام پس از آن به کوفه بازگشتند. برخی بزرگان کوفه، نزد امام آمده، با اندوه به نکوهش ایشان پرداختند. برخی پا را از این فراتر نهاده، امام را خوارکننده مؤمنان خواندند؛[24] ولی امام در پاسخ به آنان، به نرمی و همراه با بیان دلایل پذیرش، سخن می گفتند، ایشان در پاسخ سفیان بن ابی لیلی که گفته بود: «تو با بیعت با این ستم گر و تسلیم کردن حکومت به او، ما را زبون ساختی، درحالی که صدهزار تن با تو بودند» فرمود: «ای سفیان! ما چون حق را بدانیم بدان متمسک می شویم.»[25] مسیب بن نجبه به امام گفت: «شگفتی من از تو پایان نمی پذیرد؛ زیرا درحالی که چهل هزار سپاهی با تو بودند با معاویه بیعت کردی، بی آنکه پیمان استوار و تعهدی محکم بگیری؟» امام در پاسخ، به مصلحت آنان و جلوگیری از خون ریزی اشاره کردند. حجر بن عدی نیز اعتراض گونه ای به امام داشت که امام بدو نیز فرمود: «ای حجر! همه، آنچه را تو دوست می داری، دوست ندارند و عقیده آنان چون عقیده تو نیست و من ازآن رو چنین کردم که تو و امثال تو باقی بمانید.»[26] بدیهی است که صلح امام، به حکم ضرورت های پیش آمده و به اقتضای راهبردهای مشخص بود نه تأیید معاویه به عنوان خلیفه مسلمین. به همین سبب وقتی معاویه پس از صلح، از آن حضرت خواست تا فرماندهی مبارزه با خوارج را به عهده گیرد، امام با شگفتی پاسخ فرمود: سبحان الله! من جنگ با تو را که برای من حلال است، برای صلاح امت و الفت میان ایشان رها کردم؛ اینک چنین می پنداری که حاضرم با تو و برای خاطر تو با کسی بجنگم؟[27]

نیز در نامه ای به معاویه نوشتند: اگر بر آن شوم که با یکی از اهل قبله بجنگم، به قتال با تو آغاز می کنم، اما به راستی تو را برای صلاح امت و حفظ خون آنان رها کردم.»[28]

معاویه پس از سازش، در کوفه سخن رانی کرد و انگیزه جنگ خویش را نه به پای داری نماز و پرداخت زکات و انجام دادن حج، بلکه فرمان روایی بر آنان ذکر کرد و تمام شرایطی را که در صلح نامه با امام متعهد شده بود، زیر پا نهاد.[29]

جاحظ تصویری از شخصیت او را نشان می دهد و می نویسد:

معاویه زمام مملکت را به دست گرفت و با بازماندگان اهل شورا و گروهی از مسلمانان مهاجر و انصار در سالی که آن را سال اجتماع نامیدند، مستبدانه رفتار کرد، در صورتی که امامت به صورت سلطنت کسرا درآمد و خلافت اسلامی غصب شد و شکل قیصری به خود گرفت وانگهی معصیت در پی معصیت از نوع معاصی که نقل کردیم و به ترتیبی که آوردیم انجام می شد تا بدان حد که آشکارا به روش پیامبر (ص) پشت پا زد و احکام آن بزرگوار را انکار کرد و حکومت تبهکاران را به حکومت کافران مبدل ساخت. قتل حجربن عدی، بخشیدن خراج مصر به عمروعاص، بیعت برای یزید بی بندوبار، تصرف در اموال عمومی از روی هوای نفس و بخشیدن آن به کارگزاران حکومت و تعطیل اجرای حدود الهی به دلیل وساطت و خویشاوندی، هیچ کدام از سنخ احکام منصوصه و آداب و سنن مشهور و مسلم نبود. حال، معاویه چه قرآن را انکار کرده و چه به سنت پشت پا زده باشد، درصورتی که سنت در ظهور و شهرت با قرآن هماهنگ باشد، تفاوتی ندارد، جز آن که یکی بزرگ تر و عقاب اخرویش سخت تر است.[30]

امام پس از صلح، چند روزی در کوفه ماندند و سپس به سوی مدینه حرکت کردند و با این که عده ای از شیعیان، از آن حضرت خواستند تا در همان جا بماند، نپذیرفتند و تا آخر عمر در مدینه زیستند. معاویه به هیچ یک از عهدهایش خویش وفا نکرد. حجر بن عدی و یارانش را کشت، برای پسرش یزید بیعت گرفت و امام حسن (ع) را نیز مسموم ساخت.[31]

نقل است که معاویه چهار کار کرد که اگر تنها یکی از آن ها را کرده بود، باز مایه هلاک وی بود: یکی آن که بی خردان را بر امت اسلامی مسلط کرد و خلافت را بدون مشورت و رأی کسانی ربود که باقی مانده اصحاب و اهل فضیلت بودند. دوم آن که فرزند شراب خوار، خزپوش و تنبورزن خویش را به عنوان خلیفه بر گرده مردم سوار کرد. سوم آن که زیاد بن ابیه، فرزند زن بدکاره را به خود منسوب کرد درحالی که پیامبر (ص) فرموده بود: «فرزند از آن بستر (شوهر رسمی) است و برای زناکار سنگ است» و چهارم آن که حجر بن عدی و یارانش را به ناحق کشت.[32]

به هرروی، پای مندی امام بر اصول و ارزش های اسلامی- اجتماعی، چندان به سود حضرتش خاتمه نیافت، چون رقیبان سیاسی و جاهلان اجتماعی، وقتی از همراه سازی او ناامید شدند، به کشتنش روی کردند. آورده اند میان امام حسن (ع) و همسرش جعده، اختلافی بود؛ از همین رو، می خواست تا او را طلاق دهد. معاویه از این فرصت بهره گرفت و با دادن صد هزار درهم و نیز وعده ازدواج با یزید، او را به کشتن امام ترغیب کرد.[33] وی نیز چنین کرد. مدائنی می نویسد: «چهار بار به امام زهر نوشانده شد.» امام هم فرمود: «مکرر مسموم شده ام، اما هیچ یک به سختی این بار نبود.»[34] گفته اند: از وقتی امام شهید شدند، مردم به زبونی درافتادند[35] و به راستی نیز چنین بود.

راهبردهای امام در مواجهه با ناهنجاری ها

در ضمن آنچه گفته آمد، عملًا راهبردهای امام نیز تا حدی روشن گردید، درعین حال برخی از مهم ترین آن ها چنین است:

الف) اصلاح جامعه انسانی و امت حضرت محمد (ص)

مهم ترین راهبرد امام را می توان در این نکته جست جو کرد؛ چنان که دیگر پیشوایان مذهبی از چنین راهبردی پیروی می کردند. وظیفه امام جز آنچه برای پیامبر (ص) تعریف شده نیست و پیامبر به حکم آیات قرآنی، دنبال ساختن انسان متعالی و آگاه سازی او و ساختن جامعه سالم بودند. اگر برای امام تحقق چنین امری با داشتن حکومت حاصل شود، آن را در اختیار می گیرد و اگر با واگذاری آن، جامعه صلاح یابد، بی گمان به آن روی می کند.

جامعه مدنظر امام، جامعه ای مبتنی بر ارزش های توحیدی و بارزترین وجه آن عدالت و برابری همگان در برخورداری از مزایای اجتماعی، حرمت انسانی، آزادی و امنیت بود. ازاین رو، برای تحقق چنین جامعه ای می کوشیدند اگر اقتدار آن حضرت به فاصله گیری از چنین جامعه ای می انجامید، دیگر چه اعتباری برای آن می توانست قائل شود؟ امام در گفت وگوی آغازین خویش با بیعت کنندگان، وقتی با شرط جنگ با دشمن مواجه شدند، آشکارا نظر خویش را به ملاحظات مذهبی و دینی، نه لزوماً سیاسی معطوف کردند، بدین جهت، شرط قتال با کسانی را که حلال خدا را حرام کرده اند، از ذهنیت آنان می زدایند. البته در این شرط به ظاهر عام، مصادیق معینی درنظر داشتند که چه بسا افراد خاصی در آینده به این منظور به سپاه امام بپیوندند.[36] همین امر امام را از پذیرش آن برحذر می داشت. روشن است که برای امام حسن (ع)، خلافت به معنای حاکمیت مستبدانه و رفتار خشونت بار با مخالفان خویش تعریف نشده بود، بلکه حضرت امامت مردم را که هدایت به سوی صلاح و درستی بود، درنظر داشتند و چه بسا این هدف با ملایمت و مسالمت به دست آمدنی بود؛ ازاین رو در شرط بیعت، به جای قتال، مسالمت با هر کس که حسن با او در صلح باشد، گنجانده شد.[37] هم چنین در نامه خویش به معاویه، بر چند نکته اساسی پای فشردند که از رویکرد دینی و استراتژی آسمانی آن حضرت حکایت می کند؛ بیان جایگاه و ویژگی پیامبر (ص) که رحمت عالمیان است. دو دیگر آشکارسازی حق به دست او و از بین بردن شرک و بت پرستی و سوم اصرار آن حضرت بر شایسته سالاری که در جامعه دینی حرف اول را می زند. ایشان معاویه را ازآن جهت که نه فضیلتی در دین دارد و نه اثری در دین پدید آورده، از شایستگی بر جامعه بی بهره می دانستند.[38]

امام حسن (ع) با تأکید بر این که پذیرش صلح برای اصلاح امت محمد (ص) و حفظ خون آنان است،[39] دیگران را به همراهی با خویش خواندند. اصلاح جامعه اسلامی همه دغدغه حضرت بود. لذا حتی حاضر نبودند خیانتی را- هرچند منافعش در آن باشد- پذیرا شوند، چنان که وقتی پیک معاویه نزد ایشان آمد و ضمن سخنان خود گفت: «از خدا می خواهم شما را حفظ کند و این قوم را هلاک سازد،» می فرماید: «آرام! به کسی که تو را امین خود دانسته، خیانت نکن. برای تو همین بس که مرا به خاطر پیامبر و پدر و مادرم دوست بداری، اما در خیانت کاری تو همین بس است که جمعی به تو اطمینان کنند و تو دشمن آنان باشی و آنان را نفرین کنی.»[40]

ب) احیای سنت نبوی در پرتو وجود اهل بیت (علیهم السلام)

آموزه های آسمانی که در قالب وحی الهی بر پیامبر (ص) نازل شده و در قالب کتاب قرآن لباس وجود یافته، برای راهنمایی مسلمانان کافی نیست؛ نه ازآن رو که همه نیازمندی های آدمیان را در خود جای نداده، بلکه بدان سبب که درک و دریافت تام و تمام آن از عهده آدمیان عادی خارج است و گشایش این مشکل به دست نبی مکرم اسلام و سنت ایشان در باور شیعی، توسط امامان معصوم امکان پذیر شده است. خداوند خود در قرآن، مسلمانان را به پیروی از اوامر و نواهی آن حضرت فراخوانده [41] و زندگی ایشان را به عنوان الگوی کامل معرفی فرموده [42] و مسلمانی را با در نظر داشت آن معنا کرده است.[43] امام حسن (ع) با این رویکرد، به مثابه استراتژی کلان به طراحی و تدبیر امور روی آوردند. ایشان هم در زمان بیعت با مردم [44] و هم در زمانی که با معاویه مکاتبه داشتند، بر این اصل اساسی تأکید می کردند.[45] اما آنچه موجب تمایز رویکرد آن حضرت در مقام سردمدار تفکر شیعی با دیگر رویکردهاست، شناسایی اهل بیت (علیهم السلام) به مثابه کانال ورود به سنت نبوی است.

امام در مواقع مختلفی، بر موقعیت خانوادگی خویش و انتسابش به خاندان وحی تأکید می کردند. بدیهی است که ایشان هم چون دیگر امامان، در پی فضیلت انگاری این انتساب و جلب توجه دیگران از این طریق نبودند؛ این موضوع بر آن حضرت و جامعه عهد ایشان پوشیده نبود که در تفکر اسلامی، شرف و فضیلت به ارث و خاندان حاصل نمی شود؛ بلکه تنها فضیلت های اکتسابی و ارج مندی های اختیاری می تواند برای مسلمان اعتبار بیافریند،[46] اما دو نکته اصولی، علاوه بر جنبه های روانی و تربیتی تأثیرگذار، موجب چنین رویکردی بود: یکی آگاهی اهل بیت (علیهم السلام) از سنت و سیره نبوی، به حکم آن که در خلوت و جلوت او را همراه بوده اند. دیگر تصریح و نصی که از سوی خداوند در پاکی و والایی آنان رسیده بود و عملًا آنان را بهترین طریق برای بیان سنت معرفی می کرد. بنابراین امام حسن (ع) بر این اصل به شدت پافشاری داشتند تا خود را از اهل بیت (علیهم السلام) و از کسانی معرفی نمایند که خداوند ناپاکی را از آنان زدوده است.[47]

ج) حفظ جماعت مسلمانان

گرچه رویکرد به حکومت، همیشه و در طول تاریخ به عنوان اکتساب قدرت مورد توجه بوده، افرادی بودند که به راستی آن را وسیله ای در جهت اهداف والا و تحکیم هویت مسلمانی و استحکام جامعه اسلامی می دیدند[48] و اگر دست یابی به آن ها به طریق دیگری ممکن می شد یا اختیار حکومت موجب تضعیف آن ها می گردید، به حکم ارزش های دینی از آن دست کشیده، مسیر دیگری را می پیمودند. امام علی (ع) الگویی در این میان بودند که به دنبال حضرتش، دیگر پیشوایان نیز همان راه را پیمودند. ایشان اصل حکومت را از ضرورت های زندگی جمعی آدمیان می دانستند و فرمودند:

مردم به زمام داری نیک یا بد، نیازمندند تا مؤمنان در سایه حکومت، به کار خود مشغول و کافران هم بهره مند شوند و مردم در استقرار حکومت، زندگی کنند. به وسیله حکومت بیت المال جمع آوری می گردد و به کمک آن با دشمنان می توان مبارزه کرد؛ جاده ها امن و امان، و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته می شود، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران، در امان هستند،[49]

اما وقتی حصول اهداف والا را از این طریق میسر ندیدند، با تأکید فرمودند:

مرا رها کنید و به دیگری چسبید! اگر برای شما وزیر باشم بهتر از آن است که بر شما امیر باشم.[50]

نیز زمام داری غیر مسئولانه را با پست ترین چیزها برابر می دانستند.[51] امام حسن (ع) نیز با این رویکرد به مقوله حکومت می نگریستند، ازاین رو، چون در معرض تفرق جماعت مسلمانان قرار گرفتند، دست از حق قانونی خویش برداشتند و آن را به معاویه واگذاردند، بدان شرط که به کتاب خدا و سنت رسول او پای بند باشد[52] و وقتی با اعتراض تند و بی ادبانه برخی از همراهان خود مواجه شدند، فرمودند:

آگاه باشید! آنچه شما با وجود جماعت، بد می شمارید بهتر از آن چیزی است که در جدایی و تفرق خوب می انگارید.[53]

د) حفظ جان و مال مردم و شیعیان

امنیت اجتماعی از مسائل بنیادین حیات انسانی است و بدون آن، نه تنها رشد تمدنی حاصل نمی شود، بلکه حیات عادی و ابتدایی نیز دچار مخاطره می گردد. گذشته از نوع رفتاری که معاویه با اهل بیت (علیهم السلام) و شیعیان در پیش گرفته بود، دغدغه ای دوچندانی برای امام حسن (ع) پدید آورده بود. بدین جهت آن حضرت می کوشیدند تا به هر طریقی امنیت عمومی فراهم گردد. گنجاندن بندی در صلح نامه با این مضمون که مردم بر جان، مال، فرزندان و زنان خویش در امان باشند،[54] زاده چنین رویکردی بود. چنان که تأکید بر امنیت اصحاب امام علی (ع) و شیعیانش به طور خاص، از ذهنیت و آگاهی امام نسبت به معاویه حکایت می کرد.[55]

امام هم در مفاد صلح نامه، به این اصل بنیادین توجه داشتند و هم در خطابه های خویش، آن را به مردم همراه خود یادآور شدند که «من برای حفظ خون شما و اصلاح مسلمانان به چنین کاری دست زدم و می دانم که این آزمون و متاعی است برای شما تا زمان معلوم.»[56] گر چه امام می دانستند چنین احساس مسئولیتی را دوستان و دشمنان نخواهد پذیرفت: دشمنان آن را حمل بر توانایی خویش تفسیر کرده و دوستان بر ناتوانی یا ترس امام اما برای آن حضرت هیچ یک از این ها نمی توانست در مقابل جان مسلمانان کارگر افتد.

ه) تبیین خط اصول ارزشی و اخلاق

شناخت ارزش از ضدارزش و اخلاق از بی اخلاقی، در کوران زندگی اجتماعی برای بسیاری از آدمیان ناممکن می شود و به آسانی نمی توان نشان داد چه چیز بر پایه اخلاق و فضیلت پیش می رود و چه کسی از ارزش ها و اصول انسانی اسلام سودجویی می کند. کار پیشوایان دین، تبیین خطمشی زندگی و شناسایی راه درست از کژی و از آن بالاتر تعیین شاخص هایی برای اندازه گیری آدمیان است. امام حسن (ع) با این راهبرد توانستند از یک سو شیعیان واقعی را از ریاکاران دنیاطلب بازشناسند و از دیگر سو، نقاب از چهره مدعیان دیانت و شیفتگان قدرت بردارند. چنان که تاریخ بیان می دارد، شمار آنانی که برای بیعت با امام گردآمده بودند زیاد بود، اما چه تعداد از اینان در همراهی خویش صادق بودند و چه بخشی به آسانی از گرد حضرت پراکنده شدند.[57] رفتار حساب شده امام نقاب از چهره ها برداشت. دسته ای از امویان، برخی از خوارج و گروهی از شکاکان که در میان اصحاب جای گرفته بودند، شناسانده شدند.[58] اصحاب واقعی آن حضرت دریافتند که در میانشان چه کسانی نفوذ کرده اند. حمله جراح بن سنان اسدی به امام و مجروح ساختن آن حضرت،[59] غارت چادر ایشان و بیرون کشیدن سجاده از زیر پای حضرت،[60] توسط کسانی سر زد که تا این زمان در میان یاران آن حضرت بودند. علاوه بر این ها روشن سازی چهره معاویه که خود را به عنوان مسلمانی دردمند و شایسته خلافت معرفی کرده بود، در پس این راهبرد تحقق یافت. گر چه او برای امام و خواص ناشناخته نبود، چنان که امام علی (ع) در توصیه اش به یکی از امیران فرموده بود: «معاویه از پیش رو، پشت سر، طرف راست و طرف چپ انسان پیش می آید، پس هوشیار باش و از او غافل مباش،»[61] اما افرادی هم چنان وی را به عنوان صحابی و خلیفه پیامبر (ص)، دارای دغدغه دینی می انگاشتند. راهبرد امام، اسرار معاویه را فاش و اهداف او را برای بسیاری آشکار کرد و نشان داد که خون خواهی عثمان که به پشتوانه آن نبرد با امام علی (ع)، را برای خود مشروع ساخته بود، برای وی اساساً بهانه ای بیش نبود، چون در صلح نامه عدم تعقیب آنان را پذیرا شده بود.[62] امام هم چنین نشان دادند که وی نه تنها پای بند به تعهدات خویش نیست،[63] بلکه به دیانت مردم نیز کاری ندارد و تنها امارت و حکم رانی بر مردم برای وی اهمیت دارد؛ چنان که در جمع کوفیان اعلام کرد: من با شما برای نماز و زکات و حج نجنگیدم- که خود چنین می کنید- بلکه برای امارت بر شما جنگیدم.»[64]

نتیجه

راهبردهای امام در تقابل با دستگاه منحرف سیاسی که به هر وسیله ای برای کسب قدرت تمسک می جست؛ (از تطمیع [65] و تهدید،[66] تا تحریف واقعیت ها)،[67] و نیز در اصلاح جامعه دورشده از مسیر حقیقت، آن چنان مؤثر واقع شد که باگذشت اندک زمانی، بسیاری از مردم به اهمیت آن پی بردند. سال مصالحه را «سال جماعت» نامیدند[68] و امام حسن (ع) را از زبان پیامبر (ص) به وصف اصلاح دهنده میان مسلمین شناساندند.[69] به رغم گفت گوهایی که درباره این حدیث میان شیعه وجود دارد، از این حیث که اقدام امام حسن (ع) را کاری به صلاح جامعه اسلامی و جماعت مسلمانان دانسته اند، اهمیت دارد و از تسلیم همگان در مقابل تدبیر دوراندیشانه امام حکایت می کند. هم چنین اندوهی که با شهادت امام دامن گیر مردم مدینه شد، نشان دیگری از تعظیم بیش از حد مردم در پیشگاه آن بزرگ تاریخ دارد. آورده اند که زنان بنی هاشم تا یک ماه برای حضرت نوحه می کردند و می گریستند و مردم در سوگ وی تا مدتی گریان بودند و بازارهای مدینه را باز نمی کردند و در تشییع جنازه ایشان آن قدر جمعیت گرد هم آمده بودند که اگر چیزی از آسمان می افتاد جز بر سرهای مردم قرار نمی گرفت.[70] همه این تغییر جهت ها، از تدبیر امام و پای بندی ایشان به راهبردهای متعالی سرچشمه می گرفت که شکوهی در تاریخ آفرید.

منابع

1. ابن ابی الحدید مدائنی، عزالدین ابوحامد بن هبة الله بن محمد (656 ه)، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت: داراحیاء الکتب العربیه، 1387 ق.

2. ابن ابی شیبه کوفی (235 ه)، المصنف، سعید اللحام، چاپ اول، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1409 ق.

3. ابن اثیر جزری، عزالدین ابوالحسن علی بن محمد (م 630)، اسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1409 ق.

4. ابن اعثم کوفی (314 ه)، الفتوح، تحقیق علی شیری، چاپ اول، بیروت: دار الاضواء، 1411 ق.

5. ابن الأثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم (630 ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دار صادر، 1385 ق.

6. ابن جریر طبری، أبوجعفر محمد (310 ه)، تاریخ طبری (تاریخ الأمم و الملوک)، تحقیق محمدأبوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، بیروت: دارالتراث، 1387 ق.

7. ابن حبان، صحیح ابن حبان (354 ه)، شعیب الارنؤوط، چاپ دوم، موسسة الرساله، بی تا.

8. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین (852 ه)، فتح الباری به شرح صحیح بخاری، چاپ اول، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1408 ق.

9. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (808 ق)، تاریخ ابن خلدون (العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر)، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

10. ابن شهر آشوب سروی (588 ه)، مناقب آل ابوطالب، لجنة من اساتذة النجف الاشرف، نجف اشرف: مطبعة الحیدریه، 1376.

11. ابن عبدآلبر، ابوعمر یوسف احمد بن عبدالله نمری (463 ق)، الاستیعاب، تحقیق: علی محمد بجاوی، چاپ اول، بیروت: دارالجیل، 1412 ق.

12. ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی (571 ق)، ترجمة الامام الحسن (ع)، تحقیق محمدباقر محمودی، لبنان: مؤسسه المحمودی للطباعة و النشر، 1400 ق.

13. ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن حسن بن هبةالله شافعی (571 ق)، تاریخ مدینةةة دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت: دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1415 ق.

14. ابن کثیر الدمشقی، أبی الفداء اسماعیل (774 ق)، البدایه و النهایه، تحقیق علی شیری، چاپ اول، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1408 ق.

15. ابن واضح یعقوبی، احمدبن أبی یعقوب بن جعفرکاتب عباسی (284 ق)، تاریخ یعقوبی، دارصادر، بیروت: بی تا.

16. ابوحنیفه احمد بن داود (282 ق)، دینوری، اخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات رضی، 1368.

17. اربلی، ابی الحسن علی بن عیسی ابن ابی الفتح (693 ه)، کشف الغمه فی معرفة الائمه، چاپ دوم، بیروت: دارالاضواء، 1405 ق.

18. اصفهانی، علی بن حسین بن محمد ابوالفرج (356 ه)، مقاتل الطالبیین، تقدیم و تصحیح: کاظم مظفر، چاپ دوم، قم: موسسةةة دارالکتاب للطباعة و النشر، 1385 ق.

19. امینی، عبدالحسین احمد (1392 ه)، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، چاپ چهارم، بیروت: دارالکتاب العربی، 1397 ق.

20. آل یاسین، شیخ راضی، صلح امام حسن (ع)، ترجمه سیدعلی خامنه ای، چاپ پانزدهم، تهران: انتشارات آسیا، 1365 ش.

21. بحرانی، سلیمان عبدالله ماحوزی (1121 ق)، الاربعین، تحقیق سیدمهدی رجایی، چاپ اول، قم: امیر، 1417 ق.

22. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله (405 ه)، المستدرک، یوسف عبدالرحم مرعشلی، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

23. خطیب بغدادی، ابی بکر احمد بن علی (463 ق)، تاریخ بغداد او مدینه السلام، تحقق مصطفی عبدالقادر عطا، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1417 ق.

24. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد (748 ه)، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب الارنؤوط، چاپ نهم، بیروت: موسسة الرساله، 1413 ق.

25. شریف مرتضی، ابوالقاسم علی بن حسین موسوی (436 ق)، تنزیه الانبیاء، چاپ دوم، لبنان: دارالاضواء، 1409 ق.

26. شیخ طوسی، ابوجعفرمحمدبن حسن (460 ه)، امالی، قم: دارالثقافة للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ اول، 1414 ق.

27. شیخ مفید (413 ه)، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق موسسه آل البیت لتحقیق التراث، بیروت: دارالمفید، 1414 ق.

28. طاووس حلی، سیدرضی الدین علی (664 ق)، الیقین، چاپ اول، قم: مؤسسة الثقلین لاحیاء التراث الاسلامی، 1413 ق.

29. طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن (548 ه)، اعلام الوری باعلام الهدی، قم: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، چاپ اول، 1417 ق.

30. طبرسی، ابومنصور احمد بن ابی طالب (قرن 6 ه)، الاحتجاج علی اهل اللجاج، تحقیق محمدباقر خرسان، چاپ اول، مشهد: نشر مرتضی، 1403 ق.

31. قاضی نعمان مغربی (363 ه)، شرح الاخبار، سیدمحمدحسین حسینی میلانی، چاپ دوم، قم: موسسة النشر الاسلامیه التابعة لجماعة المدرسین، 1414 ق.

32. مجلسی، محمدباقر (1111 ه)، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار ائمة الاطهار (علیهم السلام)، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، 1413 ق.

33. محمدجعفری، سیدحسین، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سیدمحمد تقی آیت اللهی، چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1366 ش.

34. المزی، جمال الدین ابی الحجاج یوسف (742 ق)، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، تحقیق دکتر بشار عواد معروف، چاپ چهارم، بیروت: موسسة الرساله، 1413 ق.

35. نسایی، ابوعبدالرحمان احمد بن شعیب بن علی (303 ه)، السنن الکبری، عبدالغفار سلیمان بنداری و سیدکسروی حسن، چاپ اول، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1411 ق.

36. یاقوت حموی، شهاب الدین ابوعبدالله (626 ه)، معجم البلدان، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1399 ق.

پی نوشت ها

[1] برابر نقل مشهور وى در نيمه رمضان سال سوم هجرى متولد شد(تاريخ طبرى، 02، ص 213) و در ربيع‏الاول سال چهل و نه درگذشت. (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ التنبيه و الاشراف، ص 260).

[2] المصنف، ج 7، ص 513؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 215؛ ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 90.

[3] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 233؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 267.

[4] شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 155.

[5] تاريخ طبرى، ج 3، ص 438؛ بحارالانوار، ج 31، ص 167.

[6] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 107.

[7] مقاتل الطالبيين، ص 34- 33؛ الامالى، ص 270؛ مناقب آل ‏ابى ‏طالب، ج 3، ص 178؛ كشف الغمه، ج 2، ص 169.

[8] همان.

[9] اشاره به بخشى از آيه 23 سور شورا.

[10] ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 272- 267؛ همان، ترجمة الامام الحسن، ص 180؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 270.

[11] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 262؛ نك: صلح امام حسن، ص 207 به بعد.

[12] نك: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15.

[13] مقاتل الطالبيين، ص 37؛ بحارالانوار، ج 44، ص 28- 27؛ تنزيه الانبياء، ص 222.

[14] معجم‏البلدان، ج 5، ص 205؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ مقاتل الطالبيين، ص 41- 40؛ الاخبارالطوال، ص 217؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 441- 440؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 146.

[15] مناقب آل ابى ‏طالب، ج 3، ص 194 به بعد؛ الاربعين، ص 180 به بعد؛ بحارالانوار، ج 44، ص 55- 54.

[16] تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 262؛ فتح البارى، ج 13، ص 52.

[17] مقاتل الطالبيين، ص 39- 38؛ بحارالانوار، ج 44، ص 50.

[18] تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 186.

[19] مقاتل الطالبيين، ص 40 به بعد؛ شرح نهج‏ البلاغه، ج 16، ص 37؛ بحارالانوار، ج 44، ص 51.

[20] مناقب آل ابى ‏طالب، ج 3، ص 196؛ تنزيه الانبياء، ص 224؛ كشف الغمّه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 194- 193؛ بحارالانوار، ج 44، ص 30

[21] شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 23- 22.

[22] تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 265.

[23] مقاتل الطالبيين، ص 44؛ الاخبارالطوال، ص 221؛ تاريخ بغداد، ج 10، ص 305؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 279 و ج 59، ص 151؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 21.

[24] مناقب آل ابى ‏طالب، ج 3، ص 197؛ اليقين، ص 26.

[25] شرح نهج ‏البلاغه، ج 16، ص 15- 14.

[26] همان؛ الكامل، ج 3، ص 177.

[27] مقاتل الطالبين، ص 46- 45؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 157؛ الارشاد، ج 2، ص 14.؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 52، ص 380 و ج 59، ص 150؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 147- 146؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 140.

[28] الغدير، ج 10، ص 173.

[29] شرح نهج ‏البلاغه، ج 16، ص 17.

[30] رسائل جاحظ، ص 294

[31] شرح نهج ‏البلاغه، ج 16، ص 29.

[32] تاريخ طبرى، ج 4، ص 208.

[33] اسدالغابه، ج 2، ص 15؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 253- 252؛ اعلام الورى باعلام الهدى، ج 1، ص 404- 403؛ الارشاد، ج 2، ص 16- 15؛ الاحتجاج، ج 2، ص 13- 12.

[34] شرح نهج ‏البلاغه، ج 16، ص 14- 13.

[35] همان، ص 51- 50.

[36] نك: صلح امام حسن، ص 175.

[37] الفتوح، ج 4، ص 148؛ تاريخ طبرى، 2، ص 5.

[38] مقاتل الطالبيين، ص 55.

[39] الاستيعاب، ج 1، ص 389؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 40.

[40] صلح امام حسن، ص 315 به نقل از الملاحم و الفتن، ص 143.

[41] سوره حشر، آيه 7.

[42] سوره احزاب، آيه 22.

[43] سوره آل عمران، آيه 31.

[44] در زمان بيعت، امام پيروى از كتاب خدا و سنت رسول را به عنوان شرط اساسى ذكر مى‏كند.(نك: تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص) 186.

[45] الفتوح، ج 4، ص 291.

[46] خداوند در قرآن مى‏فرمايند: ان اكرمكم عند الله اتقيكم.(سوره حجرات، آيه 13؛ الغارات، ج 2، ص 823؛ الاختصاص، ص 341).

[47] المستدرك، ج 3، ص 173.

[48] همان، ص 176.

[49] نهج البلاغه، خطبه 40.

[50] همان، خطبه 92.

[51] همان، خطبه 3.

[52] فتح البارى، ج 13، ص 54.

[53] شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 40.

[54] الفتوح، ج 4، ص 290.

[55] همان، ص 291.

[56] المصنف، ج 7، ص 277؛ السنن الكبرى، ج 8، ص 173.

[57] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216.

[58] نك: صلح امام حسن، ص 100 به بعد.

[59] تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 263.

[60] تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 42.

[61] الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 176.

[62] الفتوح، ج 4، ص 291؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 183.

[63] تاريخ مدينة  دمشق، ج 13، ص 262؛ فتح البارى، ج 13، ص 52؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 189.

[64] شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15.

[65] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191.

[66] الكامل، چ 5، ص 176.

[67] نك، صلح امام حسن، ص 313 به بعد.

[68] الصحيح لابن حبان، ج 15، ص 38؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 222.

[69] المستدرك، ج 3، ص 175.

[70] همان، ص 173.