قصه کودکانه
پشه خواست برود توی آشپزخانه، پنجره جلویش ایستاده بود. پشه گفت: « یا برو اون ور! یا برو اون ور! » پنجره گفت: « نه می رم اون ور. نه می رم اون ور. » پشه هم یک فوت کرد و پنجره افتاد اون ور.
پشه رفت توی آشپزخانه. دیگ غذا روی اجاق بود. در دیگ بسته بود. پشه گفت: « یا درت را بردار! یا درت را بردار! » دیگ گفت: « نه درم را بر نمی دارم.نه درم را بر نمی دارم. » پشه هم در دیگ را برداشت و پرت کرد اون طرف. دیگ ترسید. زهره ترک شد.
سرش گیج رفت و سر و ته شد تو شکم پشه. پشه شیلنگ آب را گرفت در دهنش و آب هایش را سرکشید. یه آروغ گنده زد و گفت: « آخیش سیر شدم. » پرید روی درخت و خُر خُر خوابید. درخت سنگین شد. کمرش شکست. پشه کله پا شد و گروبی افتاد تو باغچه. باغچه سرش شکست. از سرش هی خاک ریخت بیرون. خاک ریخت و خاک ریخت. پشه که زیر خاک مانده بود، از خواب پرید. داد زد سر خاک: « یا برو اون ور! یا برو اون ور! » اما خاک نه رفت اون ور، نه رفت اون ور.