ضحاک [صفحه 3]
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
|
نگین زمانه سر تخت تست تو داری جهان زیر انگشتری ز هر کشوری گرد کن مهتران سخن سربه سر موبدان را بگوی نگه کن که هوش تو بر دست کیست چو دانسته شد چاره ساز آن زمان شه پر منش را خوش آمد سخن جهان از شب تیره چون پر زاغ تو گفتی که بر گنبد لاژورد سپهبد به هرجا که بد موبدی ز کشور به نزدیک خویش آورید نهانی سخن کردشان آشکار که بر من زمانه کی آید بسر گر این راز با من بباید گشاد لب موبدان خشک و رخساره تر که گر بودنی باز گوییم راست و گر نشنود بودنیها درست سه روز اندرین کار شد روزگار به روز چهارم برآشفت شاه که گر زندهتان دار باید بسود همه موبدان سرفگنده نگون از آن نامداران بسیار هوش خردمند و بیدار و زیرک بنام دلش تنگتر گشت و ناباک شد بدو گفت پردخته کن سر ز باد جهاندار پیش از تو بسیار بود فراوان غم و شادمانی شمرد اگر بارهی آهنینی به پای کسی را بود زین سپس تخت تو کجا نام او آفریدون بود |
|
جهان روشن از نامور بخت تست دد و مردم و مرغ و دیو و پری از اخترشناسان و افسونگران پژوهش کن و راستی بازجوی ز مردم شمار ار ز دیو و پریست به خیره مترس از بد بدگمان که آن سرو سیمین برافگند بن هم آنگه سر از کوه برزد چراغ بگسترد خورشید یاقوت زرد سخن دان و بیداردل بخردی بگفت آن جگر خسته خوابی که دید ز نیک و بد و گردش روزگار کرا باشد این تاج و تخت و کمر و گر سر به خواری بباید نهاد زبان پر ز گفتار با یکدیگر به جانست پیکار و جان بیبهاست بباید هم اکنون ز جان دست شست سخن کس نیارست کرد آشکار برآن موبدان نماینده راه و گر بودنیها بباید نمود پر از هول دل دیدگان پر ز خون یکی بود بینادل و تیزگوش کزان موبدان او زدی پیش گام گشاده زبان پیش ضحاک شد که جز مرگ را کس ز مادر نزاد که تخت مهی را سزاوار بود برفت و جهان دیگری را سپرد سپهرت بساید نمانی به جای به خاک اندر آرد سر و بخت تو زمین را سپهری همایون بود |
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد وآل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العنهم جمیعا
سه شنبه 28 دی 1389 12:39 AM
تشکرات از این پست