1. گزارش «کامل بهایی»
تا آن جا که بررسی ها نشان می دهند، نخستین کتابی که ماجرای شهادت کودکی در شام را مطرح کرده است، کامل بهایی، کتابی فارسی، نوشته عماد الدین طبری (م ح 700 ق) است. متن نوشتار او، این است: در حاویه[1] آمد که زنان خاندان نبوّت، در حالت اسیری، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند، بر پسران و دختران ایشان، پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده ها می دادند که: پدر تو به فلان سفر رفته است [و] باز می آید. تا ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکی بود چهارساله. شبی از خواب، بیدار شد و گفت: «پدر من حسین کجاست؟ این ساعت، او را به خواب دیدم سخت پریشان!». زنان و کودکان، جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید، خفته بود. از خواب، بیدار شد و حال، تفحّص کرد. خبر بردند که حال، چنین است. آن لعین، در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. مَلاعین، سر بیاورد و در کنار آن دختر چهارساله نهاد. پرسید: «این چیست؟». مَلاعین گفت: سرِ پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز، جان به حق، تسلیم کرد.[2]
این متن با آنچه در باره وفات رقیه شهرت دارد، تفاوت هایی دارد؛ زیرا در این متن، نام دختر، مشخّص نشده و او را چهارساله می داند، نه سه ساله، و محلّ وفات او را خانه یزید می داند، نه خرابه، و وفات او را پس از چند روز از دیدن سر مبارک امام حسین علیه السلام می داند، نه هم زمان با دیدن سر ایشان.
2. گزارش «روضة الشهدا»
پس از عماد الدین طبری، ملّا حسین واعظ کاشفی سبزواری (م 910 ق) در کتاب روضة الشهدا، مطالب طبری را با تفصیل بیشتری مطرح می کند؛ امّا همچنان، نامی از کودک نمی بَرد و او را چهارساله ذکر می کند و محلّ وقوع حادثه را کوشْک (کاخ) یزید می داند و می افزاید: چون مِندیل برگرفت،[3] سری دید در آن طَبَق، نهاده. آن سر را برداشت و نیک در آن نگریست. سرِ پدر خود را بشناخت. آهی از سینه برکشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال، جان شیرین بداد.[4]
گفتنی است که بر پایه این گزارش، وفات کودک در همان شبی اتّفاق افتاده که سر پدر را دیده است. در واقع، تفاوت اصلی این گزارش با گزارش عماد الدین طبری، تنها در این مورد است که به کتاب های بعدی نیز منتقل شده است.
3. گزارش «المنتخب» طریحی
پس از ملّا حسین کاشفی، فخر الدین طُرَیحی (م 1085 ق) در کتاب المنتخب، داستان را با تفاوت هایی تعریف می کند. بخشی از متن المنتخب، بدین شرح است:
روایت شده که وقتی آل اللّه وآل رسول او در شهر شام بر یزید، وارد شدند، او خانه ای به آنها اختصاص داد و آنها در آن، به سوگواری می پرداختند. مولای ما امام حسین علیه السلام، دختری سه ساله داشت. .. سرِ شریف امام علیه السلام را که با دستمالی دیبقی[5] پوشیده بود، آوردند و در برابرش نهادند و پرده از آن برداشتند. دختر امام علیه السلام گفت: این سرِ کیست؟ گفتند: سرِ پدرت است. آن را از طَبَق برداشت و درآغوش گرفت و می گفت: «پدر جان! چه کسی تو را با خونت خضاب کرد؟ پدر جان! چه کسی رگ های تو را بُرید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی، یتیم کرد؟ پدر جان! پس از تو، ما به چه کسی دل ببندیم؟ پدر جان! چه کسی از یتیم، نگهداری می کند تا بزرگ شود؟ پدر جان! چه کسی پاسدار زنانِ رنجور است؟ پدر جان! چه کسی نگهدار بیوه های اسیر است؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر چشم های گریان است؟ پدر جان! پناه دهنده دور افتادگان غریب کیست؟ پدر جان! چه کسی نوازشگر موهای پریشان است؟ پدر جان! برای ناکامی ما پس از تو، چه کسی هست؟ پدر جان! برای غریبی ما، چه کسی پس از تو هست؟ پدر جان! کاش من، فدای تو می شدم. پدرجان! کاش پیش از این، نابینا می شدم. پدر جان! کاش من در خاک شده بودم و محاسن تو را خون آلود نمی دیدم».
آن گاه، دهانش را بر دهان شریف امام علیه السلام گذاشت و گریه سختی کرد تا از هوش رفت. وقتی تکانش دادند، دیدند که روحش از دنیا، جدا شده است.[6]
قابل توجّه است که این متن، نخستین منبع شناخته شده ای است که کودک را سه ساله معرّفی کرده است. همچنین، نخستین منبعی است که به تفصیل، سخن گفتن وی را با امام علیه السلام مطرح کرده است؛ امّا چیزی در باره نام او نمی گوید.
4. گزارش «انوار المجالس»
اواخر قرن سیزدهم، شخصی به نام محمّدحسین ارجستانی در کتاب انوار المجالس،[7] داستان را به گونه ای دیگر، بیان می کند. متن نوشته او، این است:
اهل بیت رسول خدا در آن شب ها، نه شمعی، نه چراغی، نه آب و نه طعامی، و نه فرش و نه لباسی، غمگین نشسته بودند و شغل ایشان، تعزیه داری بر شهیدان کربلا بود تا آن که زُبیده خاتون، دختر سه ساله سید الشهدا، شبی از فراق پدر بزرگوار، بسیار گریه کرد. ...[8]
بررسی ها نشان می دهند که این، نخستین گزارشی است که نام کودک را مطرح و او را زُبیده و محلّ حادثه را خرابه شام، معرّفی کرده است.
او در صفحه قبل کتاب خود، در اشاره به خرابه شام، می گوید:
از غریبان خرابه شام به خاطرم رسید. مگر اهل بیت خیر الأنام، در خرابه شام غریب نبودند؟! یا سَکینه و رُقَیه، طفل حسین نبودند؟! باوجود آن که داغ های متعدّد مانند بی پدری و بی برادری دیده بودند، چرا کسی به تسلّی آن غریبان، لب نگشود؟!
بدین ترتیب، طبق یافته ما، انوار المجالس، اوّلین کتابی است که از دختری برای امام حسین علیه السلام در خرابه شام به نام رُقیه نام می بَرد، هر چند از سرنوشت او سخنی نمی گوید و ماجرای شهادت کودکی به نام زبیده را باز می گوید.
این نوشتار، ممکن است زمینه ساز گزارش های آینده در مورد نام کودکی باشد که در خرابه شام از دنیا رفته است.
5. گزارش «شَعشعة الحسینیه»
اوایل قرن چهاردهم، شیخ محمّدجواد یزدی، در کتاب شعشعة الحسینیه[9] آورده است:
منقول است که طفلی از حضرت امام حسین علیه السلام در خرابه شام، از دیدن سرِ پدر بزرگوارش، از دنیا رفت؛ ولیکن در نام او، اختلاف است که زُبَیده یا رُقَیه یا زینب یا سَکینه بوده باشد.[10]
او همچنین در صفحات بعد، به نقل از کتاب ریاض الأحزان، آورده است که اسم آن دختر، فاطمه بوده است.[11]
در این گزارش، چندین نام و از جمله رُقَیه برای کودک از دنیا رفته در شام، مطرح گردیده است.
6. گزارش «الإیقاد»
چند سال بعد، شخصی به نام سید محمّدعلی شاه عبد العظیمی (م 1334 ق)، در کتاب الإیقاد، برای نخستین بار، با صراحت، نام کودک را رقیه و سنّ او را سه ساله آورد. متن نوشته او، این است:
حسین علیه السلام، دختر کوچکی داشت که او را دوست می داشت و او هم امام علیه السلام را دوست داشت. گفته شد که نام وی، رقیه بود، سه سال داشت و در شام، در میان اسیران بود. ...[12]
این بود سیر گزارش های گوناگون در باره وفات دختری از امام حسین علیه السلام در شام.
پی نوشت ها
[1] ظاهرا مقصود، کتاب الحاویة، نوشته قاسم بن محمد بن احمد سُنّی است (ر. ک: فوائد رضویه: ص 112).
[2] کامل بهایی: ج 2 ص 179.
[3] مِندیل برگرفت: دستمال را برداشت.
[6] المنتخب، طریحی: ص 136.
[7] وی تألیف این کتاب را در سال 1280 ق، آغاز کرده است.
[8] انوار المجالس: ص 161.
[9] وی، تألیف این کتاب را در سال 1319 ق، آغاز کرده است.
[10] شعشعة الحسینیه: ج 2 ص 171.
[11] شعشعة الحسینیه: ج 2 ص 173.