0

قیامهای شیعی در عصر امام سجاد علیه السلام

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

قیامهای شیعی در عصر امام سجاد علیه السلام

قیامهای شیعی در عصر امام سجاد علیه السلام

قیامهای شیعی در عصر امام سجاد علیه السلام
ظلم و جور حکومت اموی و مروانی، کارد را به استخوان شیعه رسانده بود. گاه کاسۀ صبر لبریز و عَلَمی برای مبارزه و قیام برداشته می شد. واقعۀ عاشورا، نقطۀ تشکیل و عزیمت قیامهای شیعی بود؛ چه اینکه در مصیبت امام حسین(ع)، آتشی در قلب شیعه زبانه کشید که تا سالها پس از آن فروکش نکرد. هر از چند گاهی، شراره های قیامی برای خون خواهی آن خونهای پاک که بر خاکهای تفتیدۀ کربلا جاری گشت، شعله ور می شد. در این مقاله به بررسی مهم ترین این قیامها و مواضع امام سجاد(ع) در قبال آنها می پردازیم.
 
منبع : مبلغان» فروردین و اردیبهشت 1397 - شماره 226 , هادی منش، ابوالفضل

اشاره

امام سجاد(ع) در عصر والاترین قیام شیعی به امامت رسید. قیامی که در آن، آفتاب کربلا در خون تپید و پیکر خونین امام حسین(ع) و یارانش بر پهنۀ دشت تفتیدۀ کربلا افتاد. در آن هنگامه، امامت از سیدالشهدا(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) منتقل شد. امام روزی را دید که آسمان به خود ندیده بود. چه روزی بود عاشورا و چه هنگامه ای!؟ امام در دوره ای به امامت رسید که یزید، خلیفۀ بی خرد اموی به قدرت دست یافته، از هیچ جنایتی علیه خاندان پیامبر(ص) فروگذار نمی کرد. امام سجاد(ع) در آن روز به مشیت الهی به بیماری دچار شد تا مانع از شهادت آن بزرگوار شود.[1] امام در آن ایام، بیست و سه سال داشت[2] و در فاجعه آمیزترین دوران حیات شیعه، امامت امت را به عهده گرفت.

ظلم و جور حکومت اموی و مروانی، کارد را به استخوان شیعه رسانده بود. گاه کاسۀ صبر لبریز و عَلَمی برای مبارزه و قیام برداشته می شد. واقعۀ عاشورا، نقطۀ تشکیل و عزیمت قیامهای شیعی بود؛ چه اینکه در مصیبت امام حسین(ع)، آتشی در قلب شیعه زبانه کشید که تا سالها پس از آن فروکش نکرد. هر از چند گاهی، شراره های قیامی برای خون خواهی آن خونهای پاک که بر خاکهای تفتیدۀ کربلا جاری گشت، شعله ور می شد.

در این مقاله به بررسی مهم ترین این قیامها و مواضع امام سجاد(ع) در قبال آنها می پردازیم:

1. قیام حَرّه

حَرّه سنگهای آتش فشانی خاصی به رنگ سیاه است که در برخی نواحی مدینه دیده می شود. این رویداد در سنگ زاری در قسمت شرقی مدینه اتفاق افتاد.[3] قیام حرّه، قیام مردم مدینه نسبت به ظلم و جور بنی امیه در سال 62 یا 63ق بود که از شهادت امام حسین(ع) و یاران باوفایش در کربلا سرچشمه گرفته بود. مدینۀ آن روز هنوز شهر اصحاب رسول خدا(ص) و فرزندان ایشان بود. واقعۀ عاشورا موجی از نفرت را نسبت به خلافت اموی برانگیخت و فضا را برای حاکمیت مرکزی اموی متشنّج و ناآرام کرده بود، به طوری که مدام حکمرانان مدینه را عوض می کردند.

دست آخر یزید حکمرانی مدینه را به جوانی ناپخته به نام «عثمان بن محمد بن ابی سفیان» داد.[4] او هم برای آرام کردن مردم مدینه به نظرش رسید تا جمعی از بزرگان معترض شهر، مثل عبدالله پسر حنظله غسیل الملائکه، مُنذر بن زبیر و عبدالله بن ابی عمرو را نزد یزید بفرستد تا بلکه با دلجویی ای که خلیفه از آنان می کند و هدایای نفیسی که به آنان می دهد، نسبت به حکومت نرم شوند و دست از نارضایتی بردارند.[5]

این کار به اشارۀ یزید انجام گرفت؛ اما این هم اشتباه دیگری از اشتباهات یزید بود. آنها به دربار یزید در دمشق رفتند و خلیفه را مشغول شراب خوردن و سگ بازی دیدند. آتش خشم شان زبانه کشید و اگر تا آن زمان در قیام شک داشتند، شک شان تبدیل به یقین شد. به مدینه بازگشتند و در مسجد مدینه نزد مردم گرد آمدند.

عبدالله بن حنظله فریاد برآورد: ای مردم! ما از دربار خلیفه ای می آییم که شراب می نوشد، طنبور می نوازد، سگ بازی می کند و شب را تا صبح با کنیزکان و آوازه خوانان می گذراند. با هم شویم و او را از خلافت به زیر کشیم.[6]

جمعی از مردم با او بیعت کردند و شمارشان به هزار نفر رسید. یزید خبردار شد و سخت برآشفت؛ چون توقع نداشت پس از دادن آن همه هدیه، جوابش را این گونه بدهند. ابتدا خواست عبیدالله بن زیاد را برای سرکوبی آنان بفرستد؛ اما وی که دستش هنوز آغشته به خون شهیدان کربلا بود، بدبختی دیگری را نپذیرفت و از قبول آن شانه خالی کرد.

قرعه به نام «مسلم بن عُقبه» افتاد؛ پیرمردی نودساله از سرداران معاویه که دهانی وزغ گون داشت و وقتی راه می رفت، گویی پایش را از گل بیرون می کشید. یک چشمش را هم در جنگ با امیرالمؤمنین(ع) در صفین از دست داده بود.[7]

یزید دست از آن خوی بادیه نشینی و وحشی خود برنمی داشت. او عادت داشت گرهی را که با دست باز می شد، با دندان باز کند. در حادثۀ عاشورا نیز همین سیاست او را بدبخت دنیا و آخرت کرد.

یزید سپاهی دوازده هزار نفری و تا دندان مسلح را در اختیار مسلم گذاشت. او لشکر کشید و مدینه را محاصره کرد و سه روز به آنان مهلت تسلیم شدن و عذرخواهی داد؛ اما مردم مدینه تسلیم نشدند. پس از روز سوم، جنگ آغاز شد. در روز اول نبرد، برتری با انقلابیون مدینه بود؛ اما از روز دوم و سوم، معادلات جنگ به هم خورد و ورق برگشت. مسلم بن عقبه پیروز شد و قدم در شهر گذاشت و همچون پلنگی زخمی، دندان بر استخوانهای مردم بی دفاع شهر فشرد. او در عوضِ آن سه روز مهلتی که داده بود، سه روز دست لشکریان خود را بر جان، مال و ناموس اهل مدینه باز گذاشت تا هرچه می خواهند، انجام دهند.

مدینه حمام خون شد. به نوامیس اهل مدینه هتک شد. مسلم بن عقبه در قتل و غارت و فساد آنقدر زیاده روی کرد که مُسرف[8] نام گرفت.[9] ده هزار کشته بر جای ماند که هزار و چهارصد نفرشان از انصار[10] و هزار و سیصد نفرشان از قریش بودند. سیصد زن پستان بریده شد[11] و هشتصد دختر، مورد تجاوز قرار گرفت، طوری که بعدها به فرزندان آنان، فرزندان حرّه می گفتند.[12]

جوی خون خشک شد و زبانه های قیام فروکش کرد. حالا نوبت بیعت ستانی و خوش خدمتی ابن عقبه رسیده بود؛ اما او به بیعتی ساده رضایت نمی داد؛ بلکه از مردم مدینه به زور بیعت گرفت که بردۀ یزید باشند. فقط دو نفر هرگز بیعت نکردند؛ نخست امام آزادگان، علی بن الحسین(ع) و دیگری، علی بن عبدالله بن عباس، صحابی مشهور.[13]

امام از ابتدا با این قیام موافق نبود. هر چند مشورتی با وی در این زمینه صورت نگرفت. عدم سازماندهی درست نظامی و نبود تجربۀ کافی انقلابیون مدینه، شکست قیام شان را در همان آغاز نوید می داد. آنان بدون بررسی همۀ جوانب مسئله دست به قیام زدند و توان سرکوب دشمن را در نظر نگرفتند. امام از ابتدا می دانست که این قیام با شکست مواجه می شود و داغی دیگر بر داغهای دل شیعه افزوده می گردد. انقلابیون نیز از امام نظرخواهی نکردند و در حالتی هیجانی واقع شدند و بر یزید شوریدند.

صد البته اگر نظر امام را جویا شده بودند، حضرت آنان را از صلاح نبودن حرکت شان آگاه کرده بود و این فاجعه به وقوع نمی پیوست. از سوی دیگر، عبدالله بن زبیر نیز با حیله گری توانسته بود در میان انقلابیون رخنه کند و از این نمد برای خود کلاهی ببافد؛ زیرا در هر حال دشمن آنها، دشمن او هم بود و اگر حرکت نظامی انقلابیون مدینه پیروزی می یافت، می توانست پلی برای پیروزی و قدرت یابی ابن زبیر شود.

اینها هیچ یک از دیدگان بیدار امام سجاد(ع) پنهان نبود و سبب شد که حضرت در قیام شرکت نکنند. گذشته اینکه زخمی که از شهادت امام حسین(ع) و یارانش بر پیکرۀ شیعه وارد شده بود، هنوز تازه بود. هنوز امام خانواده های داغدار شهدای کربلا را پرستاری می کرد و این امام بود که باید بر آن زخم عمیق مرهم می گذاشت. حضرت می دیدند که شیعه توان تحمل زخمی دیگر را ندارد؛ اما انقلابیون به این نکتۀ مهم توجهی نداشتند و فقط قبضۀ شمشیر را می شناختند.[14]

جاسوسان اموی نیز خانۀ امام(ع) را زیر نظر داشتند و عرصه به شدت بر امام تنگ بود. وقتی امویان خانۀ امام را از رفت و آمدهای قیام عاری یافتند، دستور دادند کسی که بر خانۀ امام پناه ببرد، امان دارد.[15] مسلم بن عقبۀ نیز در حرکتی تاکتیکی، متعرض امام نشد؛ بلکه با احترام با ایشان رفتار کرد.[16]

امام نیز از این فرصت استفاده کرد و جان بسیاری از مردم بی دفاع را که زیر تیغ مسلم بن عقبه بودند، با شفاعت و میانجی گری نجات داد[17] و حدود چهارصد نفر را در خانۀ خود و در حوالی مدینه در ینبُع[18] جای داد و آسایشی برایشان فراهم فرمود که حتی در خانۀ پدر خود ندیده بودند.[19] عجب اینکه در میان این افراد، حتی مروان - که دشمن خونی امام بود و امام نیز به دست فرزندان او به شهادت رسید- به چشم می خورد.[20] جا دارد که بر فلک فخر بفروشیم به داشتن چنین پیشوایی که بر قاتل خویش چنین مهربان است.[21]

2. قیام توّابین

قیام توّابین نیز مایه از قیام عاشورا گرفت و با انگیزۀ خون خواهی شهیدان کربلا، در سالهای 64 و 65 ق به رهبری «سلیمان بن صُرَد خزاعی»، صحابۀ مشهور پیامبر(ص) و همراهی تنی چند از چهره های مشهور شیعی، مثل: مُسَیب بن نجبه فزاری، عبدالله بن سعد اَزدی، عبدالله بن وال تمیمی، رِفاعۀ بن شَداد بَجَلی و... با شعار «یا لَثَارَاتِ الحُسَین (ع)»[22] شکل گرفت. آنان در منزل سلیمان جمع[23] و هم قَسم شدند که یا انتقام خون امام حسین(ع) را بگیرند[24] یا در این راه کشته شوند.[25]

عبیدالله بن زیاد برای سرکوبی شان، در مقابل آنان قرار گرفت؛ اما باز هم این عبدالله بن زبیر بود که از این کشتار سود می برد. بنابراین، به حمایت از توّابین برخاست و آنان را به جنگ با سردار اموی تشویق کرد.[26] توابین که به خاطر عدم یاری امام حسین(ع) دچار عذاب روحی شدیدی بودند، فقط خون خود را پاک کنندۀ این ننگ از دامان خود می دیدند. این موضوع سبب شد، آنان بی گُدار به آب بزنند و نسنجیده وارد جنگی خونین شوند.

بی تدبیری سلمیان باعث شد که «مختار ابی عبیده ثقفی (ره)» که با او هم نیت بود، او را تنها بگذارد. مختار این کار توّابین را خودکشی تلقی می کرد.[27] پا پس کشیدن مختار از قیام، سبب کاهش سپاهیان توّابین از شانزده هزار به چهار هزار سرباز شد.[28] نصیحتهای مختار در ایشان اثر نکرد و توّابین که فقط به شهادت و انتقام می اندیشیدند، پای در آوردگاه عین الوردة گذاشتند و پس از پیروزی هایی نسبی در روزهای نخست، قلع و قمع شدند و عین الوردة، کربلایی دیگر شد.[29]

امام سجاد(ع) امام و پیشواست، پس اگر بخواهد، خدا او را از غیب آگاه می کند؛[30] اما در رویداد توّابین، جایی به ثبت نرسیده که آنان نزد امام آمده و کسب تکلیف کرده باشند. چه کسی از ایشان به عنوان فرزند امام حسین(ع) و میراث دار ایشان و بالاتر از این، جانشین خدا روی زمین سزاوارتر به خون خواهی بود؟

اگرچه امام هم به دنبال خون خواهی شهیدان کربلا بود؛ اما توّابین باید به محضر ایشان می رسیدند و از امام خود اجازه بر خروج می گرفتند؛ اما چنین نکردند. آنها در دعوتهای خود برای نبرد، به مردم می گفتند: ما شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و خون خواهی اهل بیتش و جنگ با دشمنان ایشان فرا می خوانیم. اگر کشته شدیم، آنچه خدا در آخرت برای پاکان مهیا کرده، بهتر است و اگر پیروز شدیم، رهبری جامعه را به اهل بیت(ع) باز می گردانیم.[31]

سؤال اینجاست که چرا از خود اهل بیت(ع) برای این کار اجازه ای دریافت نشد؟ این قیام یک قیام شیعی محض بود؛  

چراکه نیروهای آن از معتقدان به حق اهل بیت(ع) و از محبان و شیعیان حضرت علی(ع) بودند. آنان از بی وفایی و پیمان شکنی خویش نادم گشته، در پی توبه و جبران تقصیر خویش بودند.

البته برخی ادعا کرده اند که توابین، امامت امام سجاد(ع) را پذیرفته بودند؛ اما در منابع هیچ گونه رابطه ای بین امام و آنها ثبت نشده است. آنان نه دعوتی از امام به عمل آورده بودند، نه سفارش و توصیه ای از طرف امام بر شروع و ادامۀ قیام داشتند و نه حذر و تکذیبی از امام علیه ایشان نقل شده است.

آنچه مهم به نظر می رسد این است که توابین در مجموع، دعوت به اهل بیت(ع) را در رأس برنامه های خود قرار داده بودند و اصلی ترین رکن تشیع؛ یعنی اعتقاد به امامت و واگذاری امامت جامعه به اهل بیت(ع)  مکرر در کلمات آنان به چشم می خورد.

3. قیام مختار(ره)

مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی(ره)، شخصیتی شناخته شده در تاریخ تشیع است. او به خاطر انتقامی که از قاتلان امام حسین(ع) و شهیدان کربلا گرفت، نزد شیعه جایگاهی بلند یافت. او نخستین کسی بود که دعوت فرستادۀ امام، مسلم بن عقیل(ع) را پذیرفت و به او در خانۀ خود پناه داد و با او همراه شد.[32]

مختار(ره) در ایام قیام سیدالشهدا(ع) در زندان عبیدالله به سر می برد و پس از عاشورا با وساطت عبدالله بن عمر، شوهرخواهرش، از زندان آزاد؛ ولی از کوفه اخراج شد. او همواره به دنبال فرصتی می گشت تا انتقام شهیدان کربلا را بگیرد.[33]

مختار خود را نمایندۀ محمد حنفیه، فرزند امام علی(ع) برای قیام معرفی کرد؛ اما کوفیان که به گفتۀ او شک داشتند، نزد محمد بن حنفیه رفتند. او نیز به همراه جماعت کوفیان خدمت امام سجاد(ع) رفت و انگیزۀ ایشان را برای شرکت در قیام بازگفت. امام که داغدار شهادت پدر خود بود، فرمود: عموجان! حتی اگر برده ای سیاه پوست هم برای یاری ما برخیزد، بر مردم لازم است که او را یاری کنند. من در این امر شما را سرپرست قرار می دهم. هرچه می خواهی، انجام بده.[34]

کوفیان به رهبری ابراهیم فرزند مالک اشتر نخعی - که جوانی با نفوذ و شجاع در کوفه بود - با دیدن نامۀ محمد حنفیه خطاب به مختار، به او پیوستند.[35] مختار در ربیع الاول سال 66ق شمشیر کشید و قیام کرد[36] و آنقدر از سپاهیان اموی در کوفه و سپاه شام و اشراف کوفه که در کربلا و شهادت امام دست داشتند، کشت که قیامش پیروز شد.[37] مختار سر قاتلان کربلا را به مدینه نزد محمد حنفیه و امام خود، زین العابدین(ع) فرستاد.

گفته اند: فقط آن روز، امام را خندان دیدند.[38]

اما روزگار بر مختار این گونه نگذشت. همیشه صفحۀ زیباترین پیروزیهای تاریخ، با شَرَنگ تلخ خیانت ورق خورده و روی دیگری پیدا کرده است. زبیریان به کوفه لشکر کشیدند. مختار حاضر به پذیرش خلافت عبدالله بن زبیر نشد.[39] ابراهیم اشتر که در موصل بود، مختار را تنها گذاشت و حاضر به بازگشت به کوفه نشد.[40] سپاه زبیریان، دارالامارۀ مختار را محاصره کردند. مختار به سربازان خود در دارالاماره دستور حمله و خروج از قصر داد؛ اما فقط 19 نفر با او خارج شدند.[41]

تیر خیانت یاران، قبل از خنجر دشمن به قلب مختار و قیامش فرورفت و در رمضان سال 67ق پروندۀ قیام وی، با شهادتش به دست «مُصعَب بن زبیر» بسته شد.[42]

بعدها به مختار تهمتها زدند؛ هم دوستان نادان و هم دشمنان زخم خورده از او؛ از زبیریان و امویان؛[43] ولی اکثر شیعه او را ستوده اند.[44] به مختار تهمت بزنند، چه باک! که امام سجاد(ع) دعایش کرد و درباره اش فرمود: خدا او را جزای خیر دهد![45] امام باقر (ع) نیز فرمود: خدا او را رحمت کند![46]

یک بار فرزند مختار نزد امام باقر (ع) رفت و شاکی شد که چرا مردم به پدرش لقب کذّاب می دهند. امام(ع) فرمودند: سبحان الله! پدرم [امام سجاد(ع)] به من فرمود مهریۀ مادرم از پولهایی بود که مختار برایش می فرستاده. آیا مختار نبود که خانه های [ویران] ما را ساخت؟ و قاتلان ما را کشت و از آنها خون خواهی می کرد؟ خدا رحمتش کند. پدرم به من خبر داد که مختار، شبها به خانۀ فاطمه دختر علی بن ابی طالب(ع) می رفت و برایش زیرانداز پهن می کرد و پشتی می گذاشت تا از او حدیث بشنود.[47]

این همان مردی است که توانست خنده بر لبهای امام ساجدان(ع) بنشاند. امام سجاد(ع) قیام او را تأیید فرمود؛ اما به دلیل تنگنای شدید سیاسی و تحت نظر بودن، نمی توانست در قیام او شرکت کند؛ زیرا وظیفه ای بالاتر داشت و آن، هدایت و حمایت کلیت جامعه بود. رابطۀ مستقیم امام با قیام، بهترین بهانه برای از بین بردن ایشان و سرگردانی دوبارۀ امت می شد. امام به خوبی نقشها، جایگاه ها و امور را تقسیم کرد و به بهترین شیوه، به گونۀ غیرمستقیم قیام را رهبری فرمود.

پی نوشت ها

[1] تذکرۀ الخواص، سبط بن الجوزی، نشر شریف رضی، قم، 1476، ص 324؛ شذرات الذهب، ابن الحماد الحنبلی، دار الفکر، بیروت، بی تا، ج 1، ص 105؛ ارشاد، شیخ مفید، مؤسسۀ آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1413 ق، ج 2، ص224.

[2] الطبقات الکبری، محمد بن سعد، دارالکتب العلیمۀ، بیروت، 1410ق، ج 5، ص 221؛ البدایۀ و النهایۀ، ابن کثیر، مکتبۀ المعارف، بیروت، چاپ دوم، 1977 م، ج 9، ص 104.

[3] معجم البلدان، یاقوت الحموی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1399 ق، ج 2، ص 249.

[4] تاریخ طبری، ابوجعفر محمد بن جریر طبری، مؤسسۀ الاعلمی، بیروت، 1409 ق، ج 4، ص 402.

[5] أنساب الأشراف، بلاذری، دار الفکر، بیروت، 1417ق، ج4، ص 31.

[6] تاریخ طبری، ج 7، ص 403؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن عیسی مسعودی، دار الأندلس، بیروت، 1965م، ج 3، ص 68؛ الاصابۀ فی تمییز الصحابۀ، ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث، بیروت، 1328ق، ج 3، ص 494.

[7] تاریخ طبری، ج 7، ص 403؛ مروج الذهب، ج 3، ص68؛ الاصابۀ، ج 3، ص 494.

[8] از حد درگذرنده و اسراف کار.

[9] أنساب الأشراف، ج 4، ص 32؛ الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر الجزری، دار صادر، بیروت، 1399ق، ج 4، صص 121-112؛ مروج الذهب، ج 3، صص 71-68.

[10] ارشاد، ج 2، ص 152.

[11] معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله حموی، سازمان میراث فرهنگی کشور، تهران، 1380ش، ج 2، ص 249.

[12] تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب الیعقوبی، نشر شریف رضی، قم، 137 ش، ج 2، ص 223؛ تاریخ طبری، ج 2، ص409؛ مروج الذهب، ج 3، ص 71؛ ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص 152.

[13] تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، اساطیری، تهران، 1375ش، ج 4، ص 421.

[14] الطبقات الکبری، ابن سعد، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1410 ق، ج 5، ص 158.

[15] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، دار الصادر، بیروت، ج 4، ص112؛ سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد الذهبی، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ اول، 1412 ق، ج 3، ص321.

[16] تاریخ طبری، ج 4، ص 421.

[17] مروج الذهب، علی بن حسین مسعود، دارالهجرة، قم، 1409ق، ج 3، ص 71.

[18] کشف الغمة فی معرفۀ الائمة(ع)، علی بن عیسی الإربلی، مکتبۀ هاشمی، تبریز، 1381 ق، ج 2، ص 304.

[19] معجم البلدان، ج 5، ص 446.

[20] ارشاد، ج 2، ص 151؛ انوار البهیة، شیخ عباس قمی، منشورات دینی، مشهد، بی تا، ص 94.

[21] تاریخ طبری، ج 4، ص 409.

[22] تاریخ طبری، ج 4، ص 426.

[23] همان، ج 6، ص 427.

[24] همان، ص 428.

[25] همان، ج 4، ص 428.

[26] همان، ج 1، ص 435.

[27] همان، ج 4، ص 452.

[28] همان، ص 454.

[29] همان، ص 461.

[30] اصول کافی، محمد بن یعقوب الکلینی، انتشارات چهارده معصوم(ع)، تهران، بی تا، ج 3، ص 53.

[31] تاریخ طبری، ج 4، ص 433.

[32] تاریخ طبری، ص 441.

[33] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 258.

[34] بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1407ق، ج 45، ص 365.

[35] انساب الأشراف، ج 6، ص 386.

[36] تاریخ طبری، ج 4، ص 516؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص397.

[37] الفتوح، ج 5، ص 243؛ أنساب الأشراف، ج 4، ص405؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 259؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 527.

[38] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 259.

[39] تاریخ طبری، ج 4، ص 559؛ أنساب الأشراف، ج 6، ص429.

[40] تاریخ طبری، ج 4، ص 560.

[41] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 263؛ تاریخ طبری، ج 4، ص571.

[42] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 364؛ تاریخ طبری، ج 4، ص572.

[43] نک: البدایة و النهایة، ج 8، ص 320.

[44] نک: إختیار معرفة الرجال، محمد بن الحسن الطوسی، مؤسسه آل البیت(ع)، قم، 1404ق، ج 1، ص 342؛ تنقیح المقال، عبدالله المامقانی، انتشارات جهان، تهران، بی تا، ج 3، ص 205.

[45] بحار الأنوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسه الرسالة، بیروت، 1403ق، ج 46، ص 344.

[46] همان، ص 343.

[47] اختیار معرفة الرجال، ج 1، ص 341.

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

یک شنبه 23 شهریور 1399  1:10 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها