0

سرگرداني در هور العظيم

 
samsam
samsam
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : بهمن 1387 
تعداد پست ها : 50672
محل سکونت : یزد

سرگرداني در هور العظيم

چند روزي از عمليات بزرگ خيبر در منطقه طلائيه ، هور و جرايز مجنون گذشته بود و نيروهاي رزمنده تا حدودي در مناطق تسخير شده استقرار يافته بودند.
   
به همراه شهيد "احمد فرهمند" و دو مجاهد عراقي بايد از طريق آبراه هاي داخل هور العظيم به سيل بند (محل استقرار بعثيون ) نزديک شده و وضعيت نيروها و ادوات دشمن را بررسي مي کرديم.
بلم (قايق چوبي بدون موتور ) و تجهيزات شامل قطب نما، اسلحه انفرادي ، دوربين ، کاغذ و قلم براي يادداشت مهيا شد.

چهار نفر سوار شديم و از کناره جزاير مجنون حرکت کرديم، ساعات اوليه صبح است و هر نيم ساعت پارو زدن را بين خود تقسيم مي کرديم تا خستگي نيز فشار زيادي نياورد.
چون بايد سريع نتيجه وضعيت را به مسوولان انتقال مي داديم آذوقه چنداني هم با خود نبرديم.
مسير طولاني آبراه را از ميان نيزارها که به زبان عربي و محلي به آن "چولان و گسب " گفته مي شد طي مي کرديم.

جنگ و کارزار در طرفين محل عبور ما ادامه داشت، اما جز راه خود و هدف تعيين شده به چيزي فکر نمي کرديم.
جزاير مجنون زير آتش سنگين دشمن بود و هواپيماهاي معروف به "ملخي" که در عمليات خيبر، عراقي ها بيشتر از آن بهره گرفتند با چشم غير مسلح در آسمان بالاي سر منطقه ديده مي شد.
پس از چند ساعت پارو زدن به منطقه رسيديم که يک رديف نيزار بود و فضايي باز پوشيده از آبهاي راکد هور و در امتداد آن سيل بندي که مملو از دشمن بود.

بلم را در پشت نيزارها مخفي کرديم، با چشم تمام سيل بند ديده مي شد و نيازي هم به دوربين نبود ، اما ريز مسائل و تغييرات را با دوربين ديده و يادداشت مي کرديم.

اين سيل بند پيش از عمليات خيبر رزمندگان اسلام فقط شب ها ديده بوديم که هر 300 متر يک نگهبان داشت و در روز، دشمن، هيچ نيرويي در آن بکار نمي گرفت.
قصد داشتيم هرچه نزديکتر به سيل بند شويم تا به بهترين شکل امکان جمع اوري مسائل مهيا شود اما حقيقت اين است که چون روز بود و ديد دشمن هم زياد و کار خراب مي شد احتياط کرديم.

اندکي به چپ رفتيم ، يک لحظه احمد (شهيد فرهمند) گفت: صدايي مي آيد، خوب گوش داديم، انگار صداي موتور قايق است؟ از فضاي باز به آبراهي تنگ تر رفتيم ، صدا هر لحظه نزديکتر مي شد.
داشتيم مطمئن مي شديم صداي قايق هاي موتوري صد درصد دشمن است چرا که در دل دشمن که بچه هاي خودي نيستند.
کاملا در استتار قرار گرفتيم ، نيزارها را بر روي بلم خوابانديم تا به هيچ وجه ديده نشويم ، ناگهان بالاي سرمان يک فروند هلي کوپتر دشمن نمايان شد.

هلي کوپتر عراقي دور منطقه اي که بوديم مي چرخيد، حس زديم قايقي پياده خواهد کرد تا ما را به اسارت بگيرند ، پس از چند دقيقه صداي هلي کوپتر دو تا شد و در مدت پنج دقيقه چهار هلي کوپتر دور سر ما مي چرخيدند.

لحظاتي بعد داخل نيزارها و اطراف ما را هر چهار فروند به رگبار مسلسل گرفتند.
ناچار شديم تنها وسيله حرکتي و بازگشت خود را داخل آب غرق کرده و خود به آب بزنيم .
آن فاصله طولاني که ساعتها پاروزنان امده بوديم را بايد شنا کنان برمي گشتيم چرا که راهي جز اين نبود.
در مسير حرکت، تنها کمک به ما نيزارها بود که هر چند دقيقه آنها را مي گرفتيم و استراحتي داشتيم و مجدد به راه طولاني خود ادامه مي داديم.

هلي کوپتر ها هم نااميد از يافتن ما با اميدوار از کشتن ما منطقه را رها کردند و رفتند اما گرفتاري و سردر گرمي ما در آبهاي هور ادامه داشت.

آب، موانع، خستگي شنا، گرسنگي و رسيدن شب از راه، مشکلات را دو چندان مي کرد.
غروب بود که به نزديکي جزاير مجنون و محل استقرار نيروهاي خودمان رسيديم، حال مشکل بزرگي داشتيم از کجا بچه ها بدانند که ما نيروهاي خودي هستيم.
با لهجه اصفهاني فرياد مي زديم ، بچه ها ما هستيم ، خودي ايم، آن طرف رفته بوديم ، براي کار رفتيم ، بلم مان را زدند، بچه هاي قرار گاه کربلا هستيم.
تا انکه خدا را شکر اعتماد کردند و ما را از آب به سختي بيرون کشيدند ديگر حسي نداشتيم ، يکي از بچه ها خط مقدم در جزيره مرا شناخت ، وضعيت بسيار بد ما را ديد گريه فراواني کرد (اخر در آن ايام ادم ها همديگر را خيلي دوست داشتند و به عشق يکديگر زنده بودند).
ساعات سر در گمي در هور العظيم و سختي هاي آن از طرفي و محبت همرزمان از سوي ديگر را با کدام قلم مي توان نگاشت و به کدامين گوش رساند؟. 

چهار راه برای رسیدن به آرامش:
1.نگاه کردن به عقب و تشکر از خدا  2.نگاه کردن به جلو و اعتماد به خدا  3.نگاه کردن به اطراف و خدمت به خدا  4.نگاه کردن به درون و پیدا کردن خدا

پل ارتباطی : samsamdragon@gmail.com

تالارهای تحت مدیریت :

مطالب عمومی کامپیوتراخبار و تکنولوژی های جدیدسیستم های عاملنرم افزارسخت افزارشبکه

 

سه شنبه 28 مهر 1388  9:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها